مرسی من بازم منتظرت هستم:72::72::72::72::72::72:
چطوری تونستی این ذره بینو بذاری کنار و بیخیال شی؟ که کی چطوری برخورد میکنه.
یا اینکه چطوری دیگه طاقت قهر کردنو پیدا کردی؟
بازم آفرین:104:
نمایش نسخه قابل چاپ
مرسی من بازم منتظرت هستم:72::72::72::72::72::72:
چطوری تونستی این ذره بینو بذاری کنار و بیخیال شی؟ که کی چطوری برخورد میکنه.
یا اینکه چطوری دیگه طاقت قهر کردنو پیدا کردی؟
بازم آفرین:104:
وقي آدم اعتماد به نفسش بالا باشه ديگه رفتارهاي ديگران اذيتش نميكنه.مثلن من ادمي بودم كه وقتي مادر شوهرم يا خواهر شوهرم بهم بي محلي ميكردن ناراحت ميشدم حتي تورفتارم با شوهرم نشون داده ميشد اونها هم نقطه ضعف منو پيداكرده بودن از اين را ه منو اذيت ميكردن ولي ديگه با اين چيراي كوچيك ناراحت نميشم واصلن برام مهم نيست اونها هم فهميدن من ديگه اون آدم حساس نيستم .اون روزي كه خواهر شوهرت بهت گفت مزاحم برادر شوهرت نشو تونبايد اين قدر ناراحت ميشدي خيلي با اعتمادبه نفس رفتار ميكردي مثلن ميتونستي بري صداش كني يا اينكه صداش نميكردي وبي اهميت غذاتو ميخوردي .وبهش به موقش بي محلي ميكردي .به شوهرت هم گير نميدادي .
من چند ماهه به توصيه مشاورم اصلن هيچ انتقادي راجع بع خانواده همسرم به او نكردم ودر مورد رفتارهاي خانوادش اصلن بهش گير ندادم .ازش نخواستم ازمن حمايت كنه .نتيجش اين بوده كه رفتار شوهرم خيلي باهام بهتر شده خودم هم بيشتر آرامش دارم .به خودم ميگم اين آدمهاي سطح پايين كين كه من اعصابمو براشون خرد كنم .چون شوهرم ميبينه من با اونا مشكلي ندارم ورفتار من خيلي خوب شده ديگه كمتر ميگه بريم اونجا انتقاد كردن از خانوادش باعث حساسيتش شده بود. نميدونم چرا ولي من توصيه هاي مشاورمو موبه مواجرا ميكنم انگار منوهيپنوتيزم كرده .همه حرف هشو ميپذيرم وقبول دارم .خيلي آرومم ميكنه.
در شرايط عادي خيلي بهش محبت ميكنم كتاب چراغ دل شوهرت را روشن كن را بخون اين كتاب خيلي منو آگاه كرد
وقتي رفتار بدي با من ميكنه باهاش سرسنگين ميشم واونو از محبت خودم محروم ميكنم .اوايل اون فكر ميكرد مثل قبله ومنو تو ذهنش يك اآدم وابسته ميدونس كه سريع منت كشي ميكنه ولي من تونستم اگه آدم عزت نفس داشته باشه براي شخصيت خودش ارزش قايل ميشه واجازه نميده شخصيتش خرد بشه .
تواول بايد اعتماد به نفست را ببري بالا به خودت اهميت بده .به ظاهرت به روحت به شخصيتت همه اينها باارزشن واز همه چيز بايد برات مهمتر باشه
روي وابستگيت هم بايد كار كني اگر كاملن اون مقصره با سرسنگين بودن وصحبت نكردن بهش نشون بده كه ناراحتي به كارهاي خودت برس براي خودت يك تفريحي يك مشغله اي ايجاد كن مثلن كتابي بخون بروتواينترنت يا مثلن جدول حل كن اگرهم بي دليل اون خودش قهر ميكنه اصلن منت كشي نكن تو كاراهاي خودتو انجام بده غذا درست كن ورزش كن به خودت برس خودش خسته ميشه مياد آشتي الان شوهرت ميدونه تو وابسته اي به خاطر همين از اين سوئ استفاده ميكنه مثل شوهرمن البته قبلا .اما الان كه ميدونه من ديگه وابسته نيستم قهر نميكنه ومن هم قر كنم مياد منت كشي ومعذرت خواهي كاري كه قبلا اصلا نميكرد
مرسی خواهر خوبم حتما به توصیه هات عمل میکنم بازم ممنون که وقت گذاشتی واسم.:46:
راستی دوتا سوال. 1.اگه مثلا به خاطر یه رفتار بدش باهاش سرسنگین بشی ولی اون هم دست پیش بگیره پس نیفته و اصلا قهر شما واسش مهم نباشه چی کار میکنی؟ شوهر من در قهر خیلی ماهره اونقد قهر میکنه تا دادت دربیاد. اصلا به قهر منم اهمیتی نمیده.
2.اگه بیاد منت کشی سریع قبول میکنی؟ این باعث نمیشه خیلی به نظرش بد نیاد و دفعه دیگم تکرار کنه؟
:72::72::72::72:
چقد زمان برد که صددرصد خودتو تغییر بدی.
و چقدر طول کشید تا بفهمه که دیگه اون ادم وابسته قبلی نیستی و قهر کردن دیگه براش فایده ای نداره؟
تعجب نکرده بود؟ بدون بهانه گیری وقتی مقصره میاد منت کشیت.
دو سه جلسه اول رو خودم تنها رفتم پيش مشاور بعد مشاور ازم خواست تا شوهرم هم بياد .با هاش صحبت كنه .تغييرات رفتارم براش عجيب نبود چون ميدونست من پيش مشاور ميرم البته خيلي هم راضي بود چون تغييرات من بار ياونم خوب بود بالا رفتن اعتماد به نفس من وكمتر شدن وابستگي من در كل باعث بهبود روابطمون شده بود .مشاوره براي اونم خوب بود اونم بعضي رفتاراهاشو تغيير داد.حتي هزينه مشاوره هاي منو همشو خودش ميده .الان رفتارهام خيلي منطقي ترشده .اگه رفتار بدي باهام داشته باشه ناراحت ميشم عكس العمل نشون ميدم ودر مقابل رفتارهاي خوبش ازش قدرداني ميكنم .حساسيتهام خيلي كمتر شده .به رفتارهاي خانودش گير نميدم اونم حسايتش كمتر شده.
بار اول صحبت نكردن من باهاش 4روز طول كشيد همش منتظر بود من برم جلو مثل قبل منت كشي .وقتي ديد خبر نيست اومد جلو .الان ديگه قهرمامون مدتش كم شده حداكثر چند ساعت اون مياد جلو البته من بي دليل قهر نميكنم اگر خيلي از دستش ناراحت بشم .اون قبلا هميشه قهر ميكرد باهام صحبت نميكرد چون ميدونست من تو اين مسال ضعف دارم وخيلي ناراحت ميشم به خاطر همين از اين نقطه ضعفه يك جورايي سوئ اتفاده ميكرد ام الان ميدونه حتي اگه چند روزم باهام حرف نزنه برام مهم نيست خودش اين كارو نميكنه .
تو هم سعي كن وابستگي تو كم كني .به دليل اين وابستكي من اصلا قبلا آرامش نداشتم .خيلي اذيت ميشدم .ولي تو اين چند مدت خيلي آرامش داشتم از زندگي مشترك واقعا لذت بردم زندگي با عزت نفس
سلام دل انگیز جان.:72:
احساس میکنم خیلی از قبل بهتر شدم. دارم وابستگیمو کم میکنم.در برابر کارای خوبشم قدردانی میکنم و الکی معذرت نمیخوام و....
امیدوارم روز به روز بهتر بشم.
اما یه سوال دیگه دارم که تا بهش فکر میکنم حرفای شما دوستام فراموشم میشه: من خیلی حساسم خیلی زیاد.مثلا یه بار که یواشکی گوشیشو چک میکردم دیدم اسم داداشای منو و حتی بابامو با فامیل ذخیره کرده اما عموها و پسرعموهاشو همه رو با عمو و جون و...
( که به خدا نمیدونین انقده عموهاش حسودن که خدا میدونه اما باور کنید راست میگم و رو حسه ناسیونالیستیم نیست، داداشای من حتی از باباش خیییییییلی بیشتر بهش میرسن. از نظر عاطفی مادی از هر نظر بگین واسش کم نذاشتن باور کنید حتی داداشام در حق خودشون که باهم داداشن انقد لطف نمیکنن تا حدی که من خودم تعجب میکنم و دوست دارم انقد تحویلش نگیرن و باهاش مثل خودش رفتار کنن(غد))
باورت میشه سر همین کلی واسه خودم تو تنهاییم گریه کردم.
فکر میکنم آدم بی منظوریه، خیلی هم اهل تعارف و بگو بخند باهاشون نیست و با اینکه اینم جزء همون درخواستای من بود ولی اصلا تغییری نکرده رفتارش.
مثلا همون داداشم ،شوهرم بهش واسه ماشین یواشکی از من بهش گفته بود چون خودش کار داره اون دنبال باشه و داداش بیچاره من با اینکه هزارتا گرفتاری داره دو هفته هر شب واسه ما میرفته دنبال ماشین. اما همین که تموم شد باز حالا باهاش سرسنگین شده.!!!!!!!!!!!! بهش گفتم بیا بریم خونه داداشم تامنم ازش تشکر کنم گفت نمیخواد خودشو که نکشته وظیفشه!!!!!!!!!!!!!1:302::302:
خونه هیچ کدومشون نمیاد بریم یه بهانه ای میگیره.حالا اگه باهاش بد باشن یه چیزی بهش حق میدم اما نمیدونین به خدا ....
اصلا زورش میاد باهاشون حرف بزنه. اوناهم خلن که اینجور آدمی رو تحویل میگیرن.
وقتی به اینا فکر میکنم باز به هم میریزم و میشم همون آدم قبلی (دوست ندارم بهش محبت کنم).
چی کار کنم ؟
حالا من بدبخت با این که همیشه پیش خانوادش دست به سینم و حتی جواب تیکه هاشونو نمیدم با من سرسنگینن.
این از وضع من این از وضع اون:302:
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:46::72:
:325::303:
خانم محترم، مینای عزیز،
شما چی کار داری به روابط برادرت و همسرت؟ اونها مردند و زبان همدیگه رو خوب می فهمند. حتما برادر شما تشخیص داده که ایشون مرد خوب و لایق و قابل احترامی هست که احترامش را دارند. ( البته من هم فکر می کنم همینطوره و شما یه مقدار زیادی حساسی). احتمالا شما داری اشتباه می کنی و برادرهاتون هم اون چیزی را که از ایشون انتظار دارند، میگیرند. برای همین هم مشکلی باهم ندارند.
در مورد سیو کردن اسمها هم شاید به خاطر احترام است. یه حس خاصی که الان کلمه ی مناسبش را پیدا نمی کنم. اما شما ممکنه علیرغم این که یکی را خیلی دوست داری و براش احترام قائلی، اما به خودت اجازه نمی دی که با اسم کوچیک صداش کنی.
چرا به زور دنبال مشکل توی همسرت می گردی؟
بالاخره دوباره آشتی کردین یا نه؟ این دفعه که ایراد از شما بود معذرت خواهی کردین یا نه؟
آره اتفاقا همون شربت محبتو بهش گفتم. خیلی عالی بود راهتون ممنون داداش خوبم.
اما در مورد رفت و آمد و برخورد با خانواده من هیچ فرقی نکرده راهیم به ذهنم نمیرسه میشه در این مورد هم نظرتونو بگین.:72:
خانوم بهشت:46: باور کنین این طوری نیست که من به زور دنبال مشکل تو ایشون بگردم. قبول دارم زندگی ما با همه آدمای دیگه فرق داره (عجیبه).اما این مورد فعلا از همه بیشتر منو اذیت میکنه. رفتارمون باهم خیلی بهتر از قبل شده و یه خورده از عجیب بودنش کم شده اما روابط عمومی و رفت و آمد با خونواده منو کاملا کنار گذاشته اونم بدون هیچ بهانه ای. همین دوروزم منو هیچ جا نبرد خودمم تنها نذاشت برم از ترس اینکه دعوا نشه قبول کردم.
اگه رفتار اونا هم با ایشون خیلی عالیه چون میشناسنش اگه کوچکترین بی احترامی یا کم محلی بهش بذارن سر من خالی میشه،چند روز قهر میکنه و خونه نمیاد و بقیه .....(البته اگه اخلاقش مثل گذشته باشه 6ماه قبل)
ميتا جان منم دقيقا مشكل تورا داشتم .از خانواده همسرم ذلخوششي نداشتم بهم بي احترامي ميكردن .همسرم زياد ازم حمايت نميكرد اصلا بي احترامي اشونو نميديد .من همش ازشون انتقاد ميكردم ازش ميخواستم ازم حمايت كنه .تو خونشون بهم محبت وتوجه كنه در برابر اين خواسته من اون موضع ميگرفت از خانوادش دفاع ميكرد گير دادن من باعث شده بود ازمن دور بشه به اونا خيلي نزديك تر بشه .از طرفي خانواده من كه خيلي بهش احترام ميذاشتن وبهش محبت ميكردن .ولي اون زياد قدر داني نميكرد .منم ازش ميخواستم به خانوادم بيشتر احترام بگذاره ولي اون كار خودشو ميكرددقيقا مثل شوهر تو .حالا كه فكر ميكنم علت اين رفتارشو ميفهمم.انتقادهاي من از خانوادش باعث شده بود اون فكركنه من اونا رودوست ندارم به خاطر همين رابطشو با خانواده من كم كرد تا تلافي كنه .
من طبق گفته مشاورم شروع كردم به اقدام .به اين صورت كه اول براي 10روز قرار شد كه اصلا هيج انتقادي از خانوادش نكنم حالا هررفتاري كه با من داشته باشن .و به رابطش با خانوادم هيچ كاري نداشته باشم هرجوري خودش خواست با اونا رفتاركنه .قبلا بهش ميگفتم بريم خونمون .به خونمون چرا زنگ نميزني واز اين جور حرفا .
ببين من خيلي حساس شده بودم روي خانواده هامون به خاطر اين حساسيت ها اونم حساس شده بوذ يك جورايي خيلي از رفتارهاش به خاطر لجبازي با من بود .وقتي كه ديد من بي تفاوتم و حساس نيستم باور كن از اين رو به اون روشده خودش ميگه بريم خونتون .خيلي هم رابطش با خانوادش كمتر شده .به نظر من توهم براي خودت برنامه بگذار مثلا بگو يك هفته اصلا به لين موضوع خانوادش ورفتارش با خانوادم فكر نميكنم بعد نتيجشو ببين ودو مرتبه اين زمانو براي خودت تمديد كن .تو هم مثل من خيلي حساسي وتا حساسيت هاتو از بين نبري به نظر من مشكلت حل نميشه.
من اونقدر الان به آرامش رسيدم كه حاضر نيستم ديگه حتي يك لحظه آرامشمو به خاطر اين چيزها از دست بدم .