-
RE: خودم خودمو گم کردم
وقتی دوران راهنمایی بودم(مدرسه ربانی)چون مدیرمرو خیلی دوست داشتم براش یه کاردستی درست کردم و وقتی براشون بردم خیلی تشویقم کردند و تصمیم گرفتن که بازارچه ایی از طرف مدرسه تدارک ببینن که بچه ها هر چیزی که بلد هستند رو عرضه کنند من اون سال یعنی 7ساله پیش با این کارهای دستی 400 هزار تومان سود کردم و این توی اون سن براس یه قدرت بیش از حد سنم داشت و مقداری از اون پول رو دادم که کارت باشگاه انقلاب بگیرم چون پدرم معتقد بود اون جا کسی برای ورزش نمیره و همش پوزه و برام کارت نمیگرفت...بقیشم پس انداز بانک کردم که تولدم بود و همه به من پول کادو دادن همشو گذاشتم روی هم و سیم کارت به نام مادرم خریدم و گوشی کهنه و شکسته عمومو چسب زدم و استفاده کردم چون فقط برام مهم بود اون کارهایی که از پدرم میخوام و نمیکنه خودم بکنم دوباره سال بعد در بازارچه مدرسه این دفعه من ابتکار به خرج دادم(مغز اقتصادیم استفاده کردم)به جای این که کارهای دستی درست کنم سن ایچ و شکلات و تنقلات خریدم و خب هر کس اون جا میاد گشنه و تشنه میموند و من غرفه تغذیه تدارک دیدم و خیلی بیشتر از سال قبل سود کردم و همشو یک جا پس انداز بانک کردم.....وقتی دوران راهنماییم تموم میشد گفتم میخوام برم هنرستان دیگهکل خانواده میخواست سر به تنم نباشه(پدری)اخه واقعا مغز ریاضی و فیزیک نداشتم به زور رفتم دبیرستان سال اول همه نمره هام 19 به بالا بود فقط ریاضی 15 و فیزیک17 داشتم ولی باز هم به حرفم گوش نکردن هدفم از گفتن این ها این نیست که کارهای پدرمرو مرور و توی سرک بزنم نه اینه که بگم من هر چیزی کهشدم از همون خانوادس شاید روششون رو دوست نداشتم ولی شاید این رفتار هم نمیکردن من این نمیشدم....به هر حال هر چیزی احتیاج به پرورش داره حالا به هر طریقی....به کنکور که نزدیک شدم صدام در اومد که منو بفرست خرجمو خودم در میارم و درس میخونم که پدرم احساس کرد پولمو میزنم توی سرش و اینکه نمیتونست دختر یکی یدونشو از خودش دور کنه پس کخالفت شدید کرد...گفتم میخوام معماری داخلی دوره های ازاد بخونم و دانشگاه نرم که مادرم کم مونده بود سکته کنه خلاصه بگم که پدرم گفت باید برق بخونی و دیکر هیچ خیلی کلنجار رفتم مدرسه نرفتم غیر حضوری پیش دانشگاهی داشتم گفت میخرم برات ولی نه میزارم بری از ایران نه دانشکاه غیر از برق نمیخونی دیگه از تشنج خسته شده بودم قبول کردم..در دوران دبیرستان هم هفته ایی 3 روز از راه مدرسه میرفتم شرکتی از دوستای دوستای بابام کارای تایپ و بعضی وقت ها ترجمه میکردم وقتی دفعه اول رفتم گفتم حقوق نمیخوام فقط بیمه میخوام ازم قبول کردن...من دانشکاه سراسزی کاردانی برق قبول شدم و ازاد کارشناسی برق کق شروع کردم و چون رشتم مربوط به اون شرکت بود و میخواستن نگهم دارن بورسیم کردن(تمام مخارج تحصیلم رو میدن)توی 2 سالی که اون جا بودم به خاطر زبونیکه داشتم و گاهی اوقات یه کارای عجیب میکردم پاداش میدادن . من به پس اندازم اضافه میکردم . روزی که گفتم دیگه نمیام مدیر گفت میدونم احتیاج نداری ولی من به شیرین زبونیت احتیاج دارم و این شد که با تعهد که حق استعفا ندارم چون بورسیه شدم و اینکه از قراردادهایی که بسته میشه و مناقصه ها من حقوق بگیرم اولین کاری که کردم برای شرکت سود 900 میلیونی داشت یهو شد قرار نبود کار به این بزرگی باشه ولی شد باز پاداش و حقوق که من یه جایی توی کرج ساخمان سازی میکردن پول کم اوورده بودن از توی روزنامه از این فوری ها پیدا کردم و یه دستگاه اپارتمان زیر قیمت گرفتم یعنی پیش خرید کردم....که تازه تموم شده....اگر از استقلال مالی حرفی زده بشه من خیلی بیش از سنم و نیازم جام محکمه که مدیون رفتارای پدرمم....نتیجه ایی که گرفتم اینه که من کاری که دلم بخواد انجام میدم فقط کافیه دلم بخواد اون کار انجام بشه......این خاطراتی که گفتم قسمت خود سازی خودم بود میخواستم بدونید مرد ندیده نبودم که یهو ذوق زده بشم خودم موفقیتی که شاید ارزوی حتی یه مرد باشه رو دارم پس احتیاج ندارم فرد دیگه ایی بیاد برام رفع کنه و اون قدر بی دست و پا نیستم که بخوام دیگری من رو به هدفم برسونه اگرخودم بخوام خودمو میرسونم....ولی با این همه استقلال مالی که داشتم به خدا بدونه اجازه بابام دست به هیچ کدوم نزدم حرمت پدریشو نشکستم اون قدر ها هم که فکر میکنید بی منطق نیستم..........ادامه دارد(الان گریم گرفته نمیتونم ادامه بدم)
-
RE: خودم خودمو گم کردم
توی این راه زندگی که تا این جا اومدم و به کمک تالار به مرور اون ها پرداختم که خودمو لا به لاش پیدا کنم و خیلی چیزا یاد گرفتم....
1.هر چیزی که دیگران هستند متناسب با خود ان هاست پس نمیشه الگو برداری کرد میتونیم تجربه های دیکران رو در خودمون نگه داریم و توی خودمون بگردیم و متناسب با درون خودمون یه راه بسازیم...زندگی درست مال هیچ کس نیست ولی زندگی درست هرکس متناسب با خودش و عقایدشه
2.ادم خانواده دار و اصیل این نیست که خودمونو از هر خطر و بدی دور کنیم و بگیم ما پاکیم بلکه به قوا پدربزرگ خدا بیامرزم میگفت ادم اصیل اونه که توی هر جایی که میره توی هر موقعیت که میفته از اون بحران همون ادمی که بوده بیاد بیرون نه کمتر نه بیشتر و فکر کنم این قسمت احتیاج به این توضیح داره مه منظور از نه بیشتر تجربه ها نیست بلکه وجود و درون خود ادمه(مثله خودم بی پرده میگم....دختر نبودن من دلیل بر بی عفتی و بی خانوادگی و لش بودن من نیست من همون سارایی که بودم هستم کسانی که به من میگن ترمیم کنم کی میتونه درون منو ترمیم کنه؟حالا از طرفی دختری هست از دوستای خودم با این اتفاق خودشو ازاد کرده به قوله خودش میگه اب از سرم گذشت چه یک وجب چه ده وجب...)
3.بودن رضا در زندگی من یه قانون نیست اگر رابطم قطع بشه من بدبخت نیستم..هر ادم تنهایی بد بخت نیست من خدارو دارم
4.ارزش هر کس به سرویس دهی او به اطرافیانش نیست
حالا در جواب سوال هایی که بهم گفتید تا از خودم بپرسم و خودمو و راهمو پیدا کنم..
من خود ساختم؟حد اقل میتونم بگم شکار موقعیت هارو کردم از هر اتفاق خوب یا بدی که اطرتفم افتاد یه نتیجه بزرگ گرفتم نمیتونم بگم به تنهایی ولی خودمو ساختم شاید فراتر از ظرفیت سنی....
میتونم تنها باشم؟این همه سال تنها بودم ما بقی هم روش شاید محیط شلوغی اطرافم داشته باشم ولی در کل توی خودم تنها بودم هیچ وقت حتی از کسی نخواسم از بقل دستش مثلا خودکاری هست بهم بده خودم پاشدم برداشتم چون همیشه برای وقت و تفکرم ارزش قایل بودمو نمیتونستم منتظر کسی بشینم..حالا از این تنهایی که کشیدم برای ایندم شاید بترسم و دوست نداشته باشم تنها باشم ولی طبق گفته هام من کاری که بخوام ررو انجام میدم به بهترین شکل پس اگر روزی قرار بر تنهایی من باشه از عهدش بر میام...
ایا من محکمم؟شاید این سوال رو جور دیگر بگم من از محکم بودن خسته شدم من خارج از ظرفیت دختر بودنم و 19 ساله بودنم از خودم کار کشیدم الان کمی خستم با نقاط ضعفم ناگهانی برخورد کردم و این ضعف رو نشون میدم ولی باز هم میگم کاری که همت کنم انجام بدم به بهترین شکل تمومش میکنم(اگر مدام این جمله رو مینویسم دلیل ر غرورم نزارید میخوام بنویسم که خوب توی من حل بشه که دیگه مثله الان در بحران ها فراموشم نشه)
رضا فرار از خونه پدری؟ابدا.....چون من اگر زندگی زناشویی با رضا شروع کنم فقط زور از سرم بلند میشه ولی به ازای اون یه ادم دیگه همراهمه یه ادم صدمه خورده از زندگی مشترم حالا مقصر یا غیر مقصر خود این زور و اجبارهایی حتما به دنبالش هست و زندگی یه بچه دیگه به من اضافه میشه هر قدر هم با مادرش باشه ولی پدرش کنار منه این خودش مسولیته پس زندگی با رضا نمیتونه فرار باشه خودش یه پا میدونه جنجاله که هر کدوم توانایی و مطاعه و بررسی میخواد یعنی من باید مهارت زندگی با رضا پیدا کنم و فکر میکنم کسی برای فرار این همه زحمت به خودش نخره فرار راههای اسون تری داره...من هم مثله بقیه یه بنده خدام اگر در مقابل هر چیز اظهار قدرت کنم باز به اون نیازمندم من خواسته و ارزویی ندارم هر اتفاقی که قراره توی زندگیمبیفته بالا و پایین و کم و زیاد میفته ولی وقتی بهم گفتید ارزوهاتو پیدا کن هر چه قدر گشتم چیزی پیدا نکردم مگر اینکه به این نتیجه رسیدم چه قدر دوست دارم حس مادر شدن رو تجربه کنم نه الان ولی فکر کنم تنها ارزوم مادر شدنه اینکه کسی از توی وجودم داشته باشم.....
خمخ این ها نتیجه حرف های شما دوستان عزیز بود ولی نتیجه اخری که میتونم بگیرم اینه که درسمو تموم کنم چون من فقط به اون مدرک احتیاج دارم که بگم لیسانس دارم و جنبه دیگری نداره...و اینکه پدر و مادرمو درک کنم و در راه زندگیم بخوام همراهیم کنن و ارزش برای راهم بزارن حالا به هر زبونی که مجبور بشم بگم ولی هدف همین حرفه و در کل درخواسته همکاری..کار هم که خودشپیش میره و اما اقا رضا که فعلا پیش پسرشه و من نمیخوام خلوتشو خراب کنم که شاید به زندگیشون برگشتن و اما اگر دوباره پیش خودم برگشت درخواست شرعی و رسمی شدن رابطمون با همه دردسرهاش و تعیین کردن حد و مرزها در زندگی مشترکمون اینکه تحت مشاوره بودن در این زندگی زناشویی که پر از فراز و نشیبه..... صحبت با رضا و مراحل قانع کردن پدرم رو همون طور که پیش میره به مرور زمان اینجا خواهم نوشت تا افرادی که بعدا به این تاپیک سر میزنن و شاید مشابه این مشکل داشته باشن بتونن استفاده کامل بکنن و هم یه همدردیه برای من و اینکه در این مسیر من رو از کمک های خودتون بی نصیب نزارید....
-
RE: خودم خودمو گم کردم
نمیخواستم دیگه روی این حرفام حرفی بزنم ولی اتفاقی امروز افتاد که اگر جایی نمیگفتم میترکیدم......موبایل بابای من یه بازی داره که کل خانواده سرش دعوا داریم و نوبتی بازی میکنیم....من داشتمبازی میکردم(بازی هوشه)که برای بابام مسج اومد موبایل بابای منم اسم کسی که مسج زده مینویسه دیدم اسمه یکی از کارمنداس(خانوم)خیلی خانومه مومنی هم هست مثلا...رفتم که بخونم دیدم یه جوک افتضاحه فضولیم گرفت رفتم inboxدیدم بله پر از جوکه اینقدرشوکه شدم که دهنم به حرف زدنم باز نمیشه.....................اینم حکمت خداس که من تا میخوام خودمو پیدا کنم و جمع و جور بشم یه اتفاق جدید میفته..اخه از سن و سالشم خجالت نمیکشه از اینکه داماد میخواد بعد این کارا میکنه به اینکه اینقدر تو سر ادم میزنه خودش از همه کار سر در میاره خدا رو شکر... پدرمه عزیزه و خودمو اذیت نمیکنم ولی باورمم نمیشه.....به خدا شکستم دیگه دیگه توان ندارم...دیگه هیچ توانی ندارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!سر همه حرفام هستم ولی داغونم
-
RE: خودم خودمو گم کردم
کاش انقدر روح و روانتو به بازی نمی دادی با کارهای پدرت ... . سارا جان تمام حرف هایی که باید می دونستی دانستی. حالا با خودته که چطور مهارت داشته باشی برای تسلط به اوضاع هم خودت هم اطرافیان.
موفق باشی :72:
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سارا جان
وقتي تصميمي را مي گيري بايد خيلي مراقب باشي تا هر اتفاقي باعث نشود كه تو از تصميم خود برگردي. اينطوري براي تو تنهاي پريشاني خواهد داشت.
بهتر است زماني كه چيزي را هدف خود قرار مي دهي فقط و فقط به ان هدف فكر كني و همه تمركزت فقط به راهي باشد كه مي خواهي بروي
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سارا جان چرا خودت رو داغون ميكني؟به پدرت ام اس زدن خوب بزنه براي همه پيش مياد نذار به خاطر رفتارهاي پدرت زندگيت از بين بره هر چند از اين كه بخوايي با آقا رضا ازدواج كني موافق نيستم.
شد 11 صفحه و تموم بچه ها هر چي تجربه داشتن ريختن وسط خالا تو مي موني و اينكه بخوايي كدوم رو انتخاب كني.
-
RE: خودم خودمو گم کردم
مرسی از همه........به امتحانای دانشگاه داریم نزدیک میشیم دلم به درس اصلا نمیاد ولی چون از اول ترم چیزی نخوندم الان دیگه باید بخونم....خانواده هم کاری نمیتونم بکنم فقط مدارا تا اینده خودمو بتونم شکل بدم....اقا رضا هم که خبری ازش نیست مشغوله پسرشه ولی بین خودمون باشه برای اولین بار در نبودش احساس کردم دلم براش تنگ شده...تا حالا این حالی که امروز دارم رو نسبت به هیچ کس و هیچ کس نداشتم.....
-
RE: خودم خودمو گم کردم
فکر نمیکردم اینجا وقتی ادم ها حرفاشون رو میزنن و بر فرض همدردی میکنن کسانی حضور داشته باشند که از موقعیت بد افراد بخواهند سواستفاده بکنند.....ممنون از کمک همه دوستان و ممنون از برداشت های خوبی که از من کردید و ممنون از اینکه شخصیتم را زیر سوال برده شد.....اخرین چیزی که از تالار یاد گرفتم این بود که در دنیای مجازی هم دنباله خودم نگردم فقط درون خودم!!!!!مرسی
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سارا جان ارام باش عزیزم
بی شعوری یک انسان نما که نباید اینگونه داغونت کند
ارام باش دوستم ارام باش...
خدا را فراموش نکن
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سارا جان هر جایی که باشی همیشه یک سری افراد هستند که قصد سواستفاده دارند.حتی برای ما ها هم از این پیغام ها اومده و حتی بدترش.ولی وقتی فکر کنیم این همه دوستان خوب داریم دیگه نباید از حرف این افراد از خدا بی خبر ناراحت بشیم.از این به بعد اگر از این دست پیغام ها به دست هر کسی رسید به مدیر گزارش بدهید.