آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند.
نمایش نسخه قابل چاپ
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند.
در ركعات نماز هست خيال تو شه
واجب و لازم چنانكه سبع مثاني مرا
در گنه كافران رحم و شفاعت تراست
مهتري و سروري!سنگ دلاني مرا
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
ساکنان حرم عطر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
دي رفت و پريز ،نقد بستان
كان نقد ي خوش عيار آمد
اين شهر امروز چون بهشت است
مي گويد : " شهريار آمد "
در دل و در دیده دیو و پری
دبدبه فر سلیمان ماست
رستم دستان و هزاران چو او
بنده و بازیچه دستان ماست
در این سرای بی کسی ,کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
ديوي بود حورش كند ،ماتم بود سورش كند
و آن كور مادرزاد را دانا و عالم بين كند
در تک این بحر چه خوش گوهری
که مثل موج قراریم نیست
بر لب بحر تو مقیمم مقیم
مست لبم گر چه کناریم نیست
تو آن زمان كه شدي گنج ،اين ندانستي
كه هر كجا كه بود گنج سركند غماز
زخم معلم زند آن چوب کیست
کیست که او بند قضای تو نیست
همچو سگان چوب تو را می گزند
در سرشان فهم جزای تو نیست