فتاد این دل به عشق پادشاهی
دو عالم را ز لطف او پناهی
اگر لطفش نماید رخ به آتش
ز آتش ها برون آید گیاهی
نمایش نسخه قابل چاپ
فتاد این دل به عشق پادشاهی
دو عالم را ز لطف او پناهی
اگر لطفش نماید رخ به آتش
ز آتش ها برون آید گیاهی
يار ما افتادگان را زين سپس معذور داشت
زانكه هر جا كاوست ساقي كس نماند بر شداد
جوش درياي عنايت اي مسلمانان شكست
طمطراق اجتهاد و بارنامه ي اعتقاد
دانی که دلم چه از خدا می خواهد
بی پرده بگویم که تو را می خواهد
در فلك افتاده زيشان صد هزاران غلغله
در سجود افتاده آنجا صد هزاران كيقباد
روز پيروزي و دولت در شب ما درج بود
شب زاخوان صفا ناگه چنين روزي بزاد
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادره کاران همه رفتند
دوزخ آشامان جنت بخش ،روز رستخيز
حاكمند و ني دعا دانند و نه نفرين كنند
از لطافت كوهها را در هوا رقصان كنند
وز حلاوت بحرها را چون شكر شيرين كنند
دردیست درد عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
هردم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
تو وفا را مجو در اين زندان
كه در اينجا وفا نكرد وفا
امشب از چشم و مغز خواب گریخت
دید دل را چنین خراب گریخت
خواب دل را خراب دید و یباب
بی نمک بود از این کباب گریخت
تو جامه گرد كني تا ز آب تر نشود
هزار غوطه ترا خوردني ست در دريا
طريق عشق همه مستي آمد و پستي
كه سيل پست رود كي رود سوي بالا