نوشته اصلی توسط
دختر بیخیال
آخ آخ آخ دیدی چی شد ناشکری کردم !
دیروز داشتم میرفتم دانشگاه یک آقایی دیدم روی ویلچر ، پاهاشون قطع شده بود.
یکی دیگه هم دیدم داشتن بسختی از خیابون رد میشدن ، ماشین ها هم تند تند از کنارش رد میشدن اینقده دلم سوختتتت.
هردو جا خدارو شکر کردم بابت نعمت سلامتی ای که دارم. اما ببین چه بنده ناشکریم من، بخاطر یک مشکل کوچولو الکی الکی ناشکری کردم.
کلا تو این 23 سال عمری که از خدا گرفتم متوجه شدم من هروفت مشکل دارم اولش حسرت اونایی میخورم که این مشکل و ندارن ، ولی به این فکر نمیکنم یسری ها هم وجود دارن تو این دنیا که حسرت جایگاه منو دارن!
شاید نتونم برم زیر بارون ولی میتونم خودم با پاهای خودم گاهی برم سمت پنجره رو پاهام بایستم و از تماشای بارون لذت ببرم.
میتونم راه برم.
میتونم بدوام.