در اتاق كوچكم پا مي نهد
بعد من، با ياد من بيگانه اي
در بر آيينه مي ماند بجاي
تارمويي،نقش دستي شانه اي
نمایش نسخه قابل چاپ
در اتاق كوچكم پا مي نهد
بعد من، با ياد من بيگانه اي
در بر آيينه مي ماند بجاي
تارمويي،نقش دستي شانه اي
یکی غاریست هجرانش پرآتش
عجب روزی برآرم سر از این غار
ز انکارت بروید پرده هایی
مکن در کار آن دلبر تو انکار
روح محجوب از بقا بس در عذاب
روح واصل در بقا پاك از حجاب
زين چراغ حس حيوان المراد
گفتمت هان تا نجويي اتحاد
ر سینه ها برخاسته، اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بی بَدَل، وی لذت علم و عمل
باقی بهانه ست و دغل، کاین علت آمد وآن دوا
آن چراغ اين تن بود نورش چو جان
هست محتاج فتيل و اين و آن
آن چراغ شش فتيله ي حواس
جملگي بر خواب و خور دارد اساس
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
دست بر هر کجا نهی جانست
دست بر جان نهادن آسان نیست
جان که صافی شدست در قالب
جز که آیینه دار جانان نیست
تا هر خـس و خاشـاكي بوي نفسم گيـرد
سـرگشته به هر وادي چون باد بهـارم كـن
خونابه ي دل تا كي در پرده كشم چون گل
از پــرده برونـم كـش رسـواي ديــارم كـن
نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
ز مهر در تو نشانی نه دیدم و نه شنیدم
نگارا گر مرا خواهی وگر همدرد و همراهی
مکن آه و مخور حسرت که بختم محتشم بودی
بتا زیبا و نیکویی رها کن این گدارویی
اگر چشم تو سیرستی فلک ما را حشم بودی