دلم از قفس گرفته
ای تو روح سبز پرواز
بیا میله ها رو بشکن
واسه پر زدن به آغاز
نمایش نسخه قابل چاپ
دلم از قفس گرفته
ای تو روح سبز پرواز
بیا میله ها رو بشکن
واسه پر زدن به آغاز
زان یاز دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
مگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
من همان دهم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
تا تواني قدر ساعات و دقايق را بدان
كسب دانش كن كه نبود به ز دانش گوهري
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
شرابی بی خمارم بخش یارب***که با وی هیچ دردسر نباشد