دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
نمایش نسخه قابل چاپ
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین وصله اش دراز کنید
حضور صحبت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
ياد بگذشته به دل ماند و دريغ
نيست ياري كه مرا ياد كند
در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند
من از خوش باوری اینجا محبت آرزو کردم
مكن چشم ارادت نگاه در دنيا
كه پشت مار به نقش است و زهر او قتال
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيالوده ام به بد ديدن
وفا كنيم وملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
اي بابا :163:معذرت ميخوام :33:بايد با «ل » ميگفتم اما:162:
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم
مكن ز غصه شكايت كه درطريق طلب
به راحتي نرسيد آنكه زحمتي نكشيد