سحر به دامن کوهسار لاله گفت به سنگ
ز رنگ و بوی جوانی ، چه بود حاصل ما؟
به درد و داغ در این گوشه سوختیم و نبود
کسی که بر زند آبی بر آتش دل ما
نمایش نسخه قابل چاپ
سحر به دامن کوهسار لاله گفت به سنگ
ز رنگ و بوی جوانی ، چه بود حاصل ما؟
به درد و داغ در این گوشه سوختیم و نبود
کسی که بر زند آبی بر آتش دل ما
اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاك آن وادي و مشكين كن نفس
ساقی و مطب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی
همین تویی تو که شاید دو قطره پنهانی
یا عافیت از چشم فسون سازم ده
یا آن که زبان شکوه پردازم ده
یا درد و غمی که داده ای بازش گیر
یا جان و دلی که برده ای بازم ده
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنارا
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد ، وقت است که بازایی