مي نمايد اي صورت اي صورت پرست
كان دو چشم مرده ي او ناظر است
پيش چشمم نقش مي آري ادب
كاو چرا پاسم نمي دارد عجب
نمایش نسخه قابل چاپ
مي نمايد اي صورت اي صورت پرست
كان دو چشم مرده ي او ناظر است
پيش چشمم نقش مي آري ادب
كاو چرا پاسم نمي دارد عجب
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
عشق است و اتش و خون داغ است و درد دوری کی می توان نگفتن کی می توان صبوری
مرغ دل ما را که بکس رام نگردد
آرام تویی دام تویی دانه تویی تو
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
شنيدم كه بگريست داناي و خش
كه يا رب مرين بنده را تو ببخش
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست
کرم نما وفرود آ که خانه خانه ی توست
تو بستان نامه از چپم به دست راستم درنه
تو تانی کرد چپ را راست بنده ناتوانستی
ترازوی سبک دارم گرانش کن به فضل خود
تو که را که کنی زیرا نه کوه از خود گرانستی
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست