RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
باران روح پر فتوح ترسناک من را دست کم می گیری ؟!
صحبتهای تو مرا به یاد یک خاطره ی خیلی بامزه انداخت .
شاید 15 سال پیش بود و یا چیزی در همین حوالی زمانی .
دختر دائی من زایمان کرده بود و به علت اینکه تمام خانواده ی نزدیک وی ( مادر و خواهر و...) خارج از کشور زندگی می کردند من برای مواظبت از او در خانه اش مانده بودم . فکر می کنم 40 روزی از زایمان وی گذشته بود .
او نصفه شب از جایش بلند شد و در حالی که خواب خواب بود و کاملا چشمهایش بسته بوددر تاریکی پسرهای دوقلویش را به نوبت بلند می کرد و به دستشویی می برد تا مثلا ج.....ش کنند . اما در همان حال با بچه ها دعوا داشت !! و با داد و بیداد از آنها درخواست ج ...ش می کرد!!( اساسا ماشالله خیلی خوش اخلاق تشریف داره ) من هم بلند شده بودم و وسط سالن در میان رختخوابها نشسته بودم و به کارهای او نگاه می کردم .
او از کنارم که رد شد مثلا آمدم او را نوازشی کنم و دستم را به پاهای او که از کنار من رد می شد کشیدم .:302: چشمت روز بد نبیند . با تماس دست من به پایش خانم غش کرد و پس افتاد و چشمها برگشت رو به بالا و همه ی چشم شد سفید ی و ..........:302:
خلاصه کلی اقدامات اولیه برای به حال آوردن خانم ناز نازی کردم تا حالش به جا آمد و ماجرا را تعریف کرد اما چه ماجرایی !!!!!:311:
دائما از " ال " ! حرف می زد و .... من هم ابتدا تعجب کرده بودم اما بعد که فهمیدم ماجرای ذهنی او چیست هرهر می خندیدم .
یکی دو ساعتی آقای همسر عزیزش را سر کار گذاشته بود و یک عالمه بچه ی قد و نیم قد هم دور ما را گرفته بودند و به داستانهای فوق رنگی خانم از ال و زائو و اتفاقی که برای او افتاد و .... گوش می دادند و من هم از خنده ریسه رفته بودم و هر از گاهی که خانم می خواست نفس تازه کند یک چشم غره ای هم به من می رفت که مثلا معنی اش می شد : زهر مار برای چی می خندی !!:311:
اما نزدیک 6 ماهی که حسابی قصه ی ال دیدنش را برای همه تعریف کرد از واقعیت پرده برداری کردم !!:311:قیافه اش خیلی تماشایی شد !!:311:
خلاصه که در25 سالگی در نقش ال ایفای نقش کرده ام ببینم در عالم ماوراطبیعه چه می کنم .:311:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
با سلام...
خیلی خوشحالم که اعضاء با روحیه شاد و متعادل از هم یاد می کنند.
امیدوارم همیشه در این تاپیک بیاد دوستمان باشیم. منم بیادتون هستم ها :43:
موفق باشید. :72:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
چقدر خوبه که ارمان برگشته
f_Zهم برگشته با تصمیماتی جدید ،که امیدوارم با برنامه ریزی که واسه زندگیشون می کنن موفق باشن
امیدوارم بچه های دیگه هم بزودی برگردن:323:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
چند وقتیه که جای mostafun گرامی و توصیه ای ارزنده شون در تالار خالیه. امیدوارم ایشان هم روزگار به کامشان باشه و باز هم با نظرات خردمندانه شان و با دست پر به تالار برگردند.
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام سلام سلام :227:
آقای نقاب ما هم به یاد شما هستیم . :72: اما به یاد همان نقاب سابق چون هنوز نتونستیم با راهگشا کنار بیایم ... :163:
آنی جون من نمی دونستم که انقدر سابقه ایفای نقش در چنین نقش هایی رو داشتید ، ببخشید که دست کم گرفتیمتون . اما مثل اینکه یکم به روحتون استراحت دادید. :311: :311:
f_z عزیز چقدر خوشحالم خانمی که به تالار برگشتی :46: خوش اومدی عزیزم :43:
امیدوارم که حال همه اعضاء خوب همدردی خوب باشه :72:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
این نیز بگذرد............. :82:
استادمون می گفت اگر افراد با یکدیگر اختلافی دارند تنها در افکار آنهاست یعنی طرز فکرها متفاوت است نباید بخاطر مخالفت با طرز فکر کسی با اصل وجودی او مخالفت کنیم.
حالا یه جورایی هم فقط اسم من عوض شده....طرز فکر و شوق به اعضاء در من همان است که بوده.
هرچند دست گلتون درد نکنه...ما رو همون نقاب صدا می کنید..بابا یک تکونی به خودتون بدید .. یه راهگشایی یه راه بندونی...راه سازی بگید تا زبونت عادت کنه :311:
می خواهید همون نقاب باشم؟ اون وقت نمی تونید نقاب از صورتم بردارید ها...از من گفتن
گذشته از این مسائل من هم خیلی خوشحالم که در کنار شما عزیزان روز به روز پیشرفت رو تجربه می کنم...اینو از ته دل میگم از شما اعضاء آنقدر خوبی آموخته ام که اگر بنا به جبران باشد سال ها طول می کشد.
به کاربران عزیزی هم که دوباره به تالار برگشته اند خوش آمد میگم. :72::72:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
راهگشا جان پسر جوان خوب و فهیم تالار همدردی
اسم..... نقاب - راهگشا وصابر و ....
مهم توانایی و نوع دیدگاه هاست که توسط یک نفر بیان می شود و من به شخصه توانایی و نوع دیدگاه و تفکرات تو را نسبت به شرایط سنی تو خیلی دوست دارم .
و با راهگشا ارتباط خوبی برقرار می کنم .
1- باور این مسئله که هر مشگلی راه حلی دارد
2- می توان از بلد راهی کمک گرفت برای گشودن راه حل مسئله ای که خود نمی دانم .
3- و نمی دانم چرا هر وقت به اسم راهگشا فکر می کنم این شعر به یادم می آید و البته زمانی که کوچولو بودم یک کارتون علمی بود که اسمش خاطرم نیست اما تیتراژش همین شعر بود
گردوی دانش سخت است و دشوار
آیا توانی آن را شکستن
راهگشا پر از انرژی و امید است .
البته کاملا سلیقه ای است
اما نقاب
یک حس بی اعتمادی به انسان می دهد اگر فرد را کاملا نشناسیم و با دیدگاه هایش اشنا نباشیم .
یادم هست در اوائل کاملا به دلیل تاثیری که از اسم نقاب گرفته بودم وصد البته عدم شناخت کافی یک کوچولو با هم به مشگل خوردیم و.......و در آن روزها فکر می کردم نقاب به چهره داری و از تفکرات تو در میرفتم به سرعت برق و باد و بدون تعمق و.....( اووووووش)
خاطرت هست راهگشا :311:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
راهگشا محترم امیدوارم که از من ناراحت نشده باشید .
من هیچ ذهنیت بدی نداشته و ندارم چه آن موقع که نقاب بودید چه حالا که راهگشا شدید .
حرف من فقط صرف عادت کردن به اسم قبلی شما بود .
حق با شماست باید به اسم جدید عادت کنیم و شما رو با این اسم بشناسیم و صدا کنیم .
به هر حال ممنون از این که نقاب از چهره برداشتید . (مزاح بود ، تو رو خدا ناراحت نشید ها ) :311::311::311:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام چقدر خوبه كه اقاي ارمان بر گشته:72::72:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
میدانم که صداقت همیشه خوب نیست اما صادقانه بگم: راه گشا منو یاد جاده صاف کن، لوله باز کن، گریدر...
نیدونم چرا یه خورده برام ثقیله که بگم راهگشا!
آقا چرا همه این اسمهای شما همیشه برای بنده یک راهگشا نیاز داره که ازش نقاب بردارم؟ نمیدانم!
من دلم میخواد شمارو در ذهن خودم راهنما یا فانوس یا دستیار آقای همدردی:311: یا روانشناس بعد از این یا همون که الان داره جا پای خاطرات ما میذاره یا همونکه الان میره پاتوق قدیمی ما یا... چیزهایی اینطوری مجسم و صدا کنم.
البته با همه اینها به انتخاب شما احترام میذارم و سعی میکنم یطوری باهاش کنار بیام(البته علی الظاهر:311:)
میبینی که من چقدر سعه صدر دارم:104: و چقدر open mined هستم:227: