تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
نمایش نسخه قابل چاپ
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
دل از کرشمه ی ساقی به شکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود
دارم دلی همچون جهان تا می کشد کوه گران
من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا
گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد
من آردم گندم نیم چون آمدم در آسیا
ای که در کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
شراب و عیش نهان چیست؟کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان وهرچه باداباد
گره زدل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکر مهندس چنین گره نگشاد
دیدی که یار جز سر جورو ستم نداشت
بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت
ترسم که اشک در غم ماپرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
خدا ان ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به ان ملت سروکاری ندارد
که دهقانش برای دیگران کشت
بیاییم بیشتر بدانیم
کنجکاو عزیز {د} بده.
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو
یا تو گم شده ای در من؟
ای زمان!
....کاش هرگز آن روز
از درخت انجیر پائین نیامده بودم!...کاش!
شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
ای فروغ حسن ماه از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا بر آید چیست فرمان شما
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
دوش دیرم که دلم دیوونه وابی
دور خُِش ِور پیتِسو بی بونه وابی
هر چه وش گفتم مقاوم بو تو ویس
گفت زورم نیرسه شرمنده وابی
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز اید و برهاندم از بند ملامت
تاب بنفشه میدهد طره ی مشکسای تو
پرده ی غنچه میدردخنده ی دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
واپس جوابم داد او نی از توست این کار ما
چون هرچ گویی وادهد همچون صدا کهسار ما
من گفتمش خود ما کهیم و این صدا گفتار ما
زیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال وخط تو مرکز لطف و مدار حسن
در چشم پر خمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وآنکه این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب نکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
دلبر بی کینه ما شمع دل سینه ما
در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما
از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چگویم چها رود
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر
خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا
و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز می شود !
قیصر امین پور
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندرین کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنه کار بر آرم آهی
و آتش اندر گنه آدم وحوا فکنم
ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما
تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما
خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب
آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
سرت سبز و دلت باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار
رو سایه سروش شو پیش و پس او می دو
گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را
گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را
اشکم احرام طواف حرمت می بندد
گرچه از خون دل ریش و می طاهر نیست
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
می خواهی از این كلبه ی تارم بروی؟ اینگونه غریب،ازكنارم بروی؟
یك لقمه نان هست كه با هم بخوریم امشب به خدا نمی گذارم بروی
یـکی درد و یـکی درمـون پسنده
یکی وصل و یکی هجرون پسنده
من از درمون و درد و وصل هجرون
پسندم انچه را جانون پسنده
همه هست جام عشقم به هواي چشم مستت
چه غم ار كه بشكند دل ز جفاي چشم مستت
تا ز میخانه و می نام ونشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
من دوش نام دیگرت کردم که درد بی دوا
ازبن هر مژه ام آب روانست بیا
اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من؟!
نه راهست این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ما شاخه ای از ایل شقایق هستیم بادردسرعشق،موافق هستیم
درپرده چرا سخن بگویم،حاشا بگذار بدانند كه عاشق هستیم