روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
.
.
.
رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
نمایش نسخه قابل چاپ
روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
.
.
.
رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
در آب تیره بنگــــــــــــری نی ماه بینی نی فلک
خورشید و مه پنهان شود چون تیرگی گیرد هوا
اگر بدست من افتد، فراق را بکشم
که روز هجر ،سیه باد و خانمان فراق
قوم و خویش من همه از قبیله ی غمند
عشق خواهر من است و درد هم برادرم
من اگر سوی تو بر میگردم دست من خالی نیست
کاروانهای محبت باخویش ارمغان اوردم
می توانستی ای دل رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه
آنچه دیدی ز خود دیدی و بس
هر دمی یک ره و یک بهانه...
*نیما یوشیج*
هردم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی
تو ازین چه سود داری که نمی کنی مدارا
این منم در ایینه یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک ...ای خود فراترم!
من از بيگانگان ديگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد
با پریشانی دل شوریده چشمم خواب داشت
سلام طاهره
شعر تکراری دادی، ولی چون شعر قشنگی ما ندید می گیریم ....
تلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشود
خار از تو نسرین میشود چیـــــــــــــزی بده درویش را
اشک من رنگ شفق یافت زبیمهری یار
طالع بی شفقت بین که دراین کار چه کرد
در دو روز عمر کوته ، سخت جانی کرده ام
با همه نامهربانان مهربانی کرده ام
همدلی هم آشیانی هم زبانی کرده ام
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد؟
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابرو کمان کرد..
دل بردی از من به یغما
ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست
از دست دل بر سر من
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
این منم در ایینه یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک..ای خود فراترم!
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم :104:
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم :104:
محراب ابروان بنما تا سحر گهی
دست دعا بر آرم و در گردن آرمت
توهمچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی
یا چون شراب جانفزا هر جزو را دادی طرب
یا همچون باران کرم با خاکدان آمیختی
یارب به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هنوز در سفرم.
خیال می کنم
در آب های جهان قایقی هست
و من_مسافر قایق_ هزارها سال است
سرود زنده ی دریا نوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم...
**سهراب**
پیدا کنید قافیه شعر بالا را:
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
ای که دور از من و در یاد منی
با خبر باش که دنیای منی
سلام :72:
چو با منی گر یمنی پیش منی :43:
چو بی منی در یمنی:47:
ببخششششید !!!!اشتباه لپی بود :P
پس درستش می کنم:D
:305:یوسف گم گشته باز اید به کنعان کنعام غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور:228:
رموز عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا همره این بلبل غزل خوان باش
شد قلعه دارش عقل کل،آن شاه بی طبل و دهل
بر قلعه آن کس بر رود،کو را نماند اوی او
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بر آن عارض شمعی نبود پروازم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود .
آدم آورد در این دیر خراب آبادم .
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف های بیکران کرد
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش بر گیر
راهيست راه عشق:16: که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند چــــاره نيست
تو با خدا ی خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
در بيخبران حسرت ديدار تو ديدم
از عشق تو در بيخبران هم اثری بود