http://uploadtak.com/images/u857_NastaliqOnline.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
کاش چون پاییز بودم (فروغ فرخ زاد)
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من ...
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم
منم و جای خالیت تو این اتاق سردم
تا قبل از این ترانه داشتم گریه می کردم
از تو چه پنهون شبا با گریه آروم میشم
حس می کنم دوباره تو بر می گردی پیشم
تو خلوت شبونم دنبال یه بهونم
به فکر تو بیوفتم هنوز همون دیونم
باز دوباره شروع شد رو گونه های سردم
هیچ شبی مثل امشب برات گریه نکردم
بعد تو ناشناسم با هر کسی که داشتم
هر چی برام عزیز بود پیش تو جا گذاشتم
بعد تو از روزگار همین شده نصیبم
از وقتی رفتی بی تو، تو این شهر یه غریبم
تو خلوت شبونم دونبال یه بهونم
به فکر تو بیوفتم هنوز همون دیونم
باز دوباره شروع شد رو گونه های سردم
هیچ شبی مثل امشب برات گریه نکردم
منم و جای خالیت تو این اتاق سردم
تا قبل از این ترانه داشتم گریه می کردم
از تو چه پنهون شبا با گریه آروم میشم
حس می کنم دوباره تو بر می گردی پیشم
- - - Updated - - -
برای یگانه معبودم
تنها ؛ تویی تو که می تپی به نبض این رهایی
تو فارق از وفور سایه هایی
باز آ که جز تو جهان من حقیقتی ندارد
تو می روی که ابر غم ببارد
به سمت ماندن ات راهی نمیشوی چرا
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمام
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
بیا که بی تو من غم تو صد خزانم
بگذار بگویم که از سراب این آب بریدم
من از عطش ترانه آفریدم
به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا
گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها
شمرده تر بگو با من حروف رفتنت
تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
سحر اضافه کن به فهم آسمانم
آشوبم آرامشم تویی
به هر ترانه ای سر میکشم تویی
بیا که بی تو من غم تو صد خزانم
پاییز جان تو رو خدا دیگه از این دکلمه ها ننویس خواهش میکنم
فکر قلب مریضم باش من دل شکستم نمیتونم جلو :302:
بگیرم:47:
برا خودتم خوب نیست به خدا . من طاقت خوندن امضاتم ندارم چه برسه به این شعر ها
تو که خانم شادی بودیییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییی
من غرور مردانگیم له شده مشکم دم اشکمه
دیکتــــه روزگار
نبودنت را برایم دیـکتــــــه می کنــــد
و نـُمره من
بـاز می شود . . . صــفــــــــر !
هنــــــوز . . .
نـبودنـت را . . . یـاد نگرفتــــه ام
- - - Updated - - -
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی ،،،
نمی توانم نفس بکشم !
عجب نفس گیر است
هوایِ بی تو بودن ...!
- - - Updated - - -
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
- - - Updated - - -
این روزها
اگر خون هم گریه کنی
عمق همدردی دیگران با تو
یک کلمه است :
" آخـــــــی ".........
جای من در خانه آخر تو هر کجا باشد پذیرایم خدا من کم آوردم .
استعفایم را رد مکن . مرا با رنج بیشتر آزرده مکن . من تاب دیدن روی یار در محکمه جدایی را ندارم . رد مکن .
مرا با تکرار خاطرها ازرده مکن . استعفای مرا رد مکن . من کم آوردم خدا من کم آوردم خدا مرا رد مکن
پارسا :72:
این هم چند خط خطی از من
گفتم پنجره خانه ام رو به خورشید است
گفتند دیوانه ای!
این پنجره همیشه در سایه است!
اما آن ها نمی دانستند
پنجره منزلگه من، رو به سرای توست
خورشید من
93/5/17
با خیالت که قدم می زنم
آواره ترین مرد زمینم
کوچه های یادت بن بست ندارد
93/5/15
اینجا من
در خلوت کوچه هایم
منتظرم
دلم تنگ نیست
فقط
تنها
منتظرم
راستش را بخواهی
حتی از احتمال بودنت، همه چیز جان گرفته بود
----------
بک فنجان قهوه تلخ
به یاد رؤیاهای شیرین
93/4/19
نمی دونی تو این روزا چقدر از زندگی سیرم
دارم می میرم از اینکه تو رفتی و نمی میرم
نمی دونی تو این روزا چقدر یاد تو می افتم
ته دنیام نزدیکه نگاه کن کی بهت گفتم
کجا باید برم بی تو، تویی که قدّ ِ دنیامی
که هر جایی رو می بینم نبینم پیش چشمامی
برم هر جای این دنیا شبم با بغض دمسازه
آخه هر جا یه چیزی هست منُ یاد تو بندازه
نمی دونم تو این برزخ کی از این درد می میرم
نمی دونم چرا یک شب فراموشی نمی گیرم
منُ اینجا بکُش وقتی قراره تازه رویا شی
اگه تا آخر دنیا قراره تو دلم باشی....
:54:یه روز برا این شبا دلت تنگ میشه این شور عاشقیه .
این قهر شما برا پیوندی عمیق تره
آرام جان خواهر مهربونم با تک تک این لحظه ها بی تابی کن . با تک لحظه های فراق گریه کن . با نگاه به اطرافت به پسرت در خودت بشکن بیشتر عاشق شو .
گفتمش از این غم هجران چه کنم گفت بسوز گفتمش چاره این سوز بگو گفت بساز
این درد عاشقیه . که در هردو شما هست اونم داره این درد میکشه . پس برمیگرده .
دردواره ها
از قیصر امین پور
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟