-
RE: خیلی تنهام
روزن عزیزم
تبریک عزیزم . چه خبر خوبی . باید هم مواظب خودت باشی و هم مواظب نی نی کوچولو .
روزن جان با توجه به مسئله ای که برایم نوشته بوده بودی به دلیل کمی وقت امیدوارم هر چه زودتر با کمک مشاور و مطالعه کتاب یاد بگیری چگونه مادر قوی و مقتدری باشی تا انشالله بچه ات تو را مادری قوی و مقتدر باسیاست و بادرایت بداند و به وجود نازنینت افتخار کند . خوشبخت باشی عزیزم .
-
RE: خیلی تنهام
جان عزیز،
و بلافاصله بعد از تولدش یک گوسفند براش عقیقه کن. و حتما اینکار رو بکن.
قدمش مبارک خواهد بود...انشاالله
شاد زی...
-
RE: خیلی تنهام
امروز یه اتفاقی افتاد! من یه برادر دارم که از پدر جدا هستیم. اون خارج از کشور زندگی می کنه، به خاطر مشکلاتی که با پدرم داشت از همون نوجوانی وقتی 14-15 ساله بود از ایران رفت، چند ماه پیش یکی از اقوام به ما گفت که از طریقی متوجه شده حادثه ای براش پیش اومده و آدرس یک سایت رو داد تا ما بریم ببینیم چه خبر شده که از شانس اون سایت فیلتر بود و خلاصه نشد که نشد. من هم نمی تونستم با برادرم تماس برقرار کنم و از طرفی هم نمی خواستم که به مادرم چیزی بگم که نگران بشه، هر وقت حالش رو از مادرم می پرسیدم می گفت آخرین بار بهش گفته که میخواد جهانگردی کنه و شاید نتونه زود به زود تماس بگیره. تا اینکه امروز صبح فهمیدم که اومده ایران، به خاطر اینکه فکر می کردم اتفاقی براش افتاده خیلی دوست داشتم ببینمش و خیلی هم دلم براش تنگ شده بود، تقریبا از وقتی که با امید آشنا شده بودم دیگه برادرم رو ندیده بودم. این برادر من با پسر عموی من که توی تایپیک اول بهش اشاره کرده بودم (خواستگارم بود) رابطه خیلی خوبی داشته و داره (حالا خوبه پسر عموی واقعی نیستن!) و معلوم نیست این پسر عموی گرامی در مورد همسرم به برادرم چی گفته که برادرم امروز گوشی رو از مادرم گرفته بهم میگه که بیا ببینمت اما بدون اون مزاحم!!! انقدر به من برخورد که .. میخواستم به امید نگم که برادرم اومده اما فکر کردم اگه بعدا بفهمه ناراحت میشه که چرا بهش نگفتم آخه روی دروغ گفتن و نگفتن حقیقت خیلی حساسه، برای همین بهش گفتم امانگفتم که برادرم چی گفته. اون هم خیلی خوشحال شد و گفت دعوتش کن اینجا!!
هی من بهونه آوردم که نمیشه و وضعیتم مناسب نیست، که گفت بریم خونه باباتینا من میخوام با برادرت آشنا بشم (آخه خیلی از برادرم براش تعریف کرده بودم و از اونجایی که رابطه برادرم با پدرم خوب نبود امید همیشه فکر می کرد که برادر من حامی اون هست!).
انقدر گیر داد که دعوامون شد:54: بهش می گفتم نمی خوام برادرمو ببینم می گفت معنی دوست داشتنت رو هم فهمیدم اگه از برادرت متنفر شدی معلوم نیست چند وقت دیگه نسبت به من چه احساسی پیدا می کنی و ... خلاصه من شدم این وسط یه آدم بی احساس و بدجنس!
موندم این وسط چی کار کنم، اگه به امید بگم که برادرم همچین حرفی زده غرور امید پیش من خرد میشه، از طرفی هم امید اصرار داره که برادرم رو ببینه و این کار من رو توهین و بی احساسی قلمداد می کنه، من باید چی کار کنم؟؟؟؟؟؟
از اون طرف هم به مامان گفتم که با برادرم صحبت کنه و بگه که من بدون امید جایی نمی رم و باید به امید احترام بذاره اما برادرم هم در جواب گفته که اگه مهسا با اون ... بیاد اینجا انتظار احترام از من نباید داشته باشه!!!
به من بگید چی کار کنم؟؟
-
RE: خیلی تنهام
از ناراحتی و دلشوره خوابم نمی بره فردا هم باید ساعت 5 صبح سر کار باشم!! میترسم دوباره دعواهای من و امید شروع بشه، فکر کنم خودمون رو چشم زدم، اون الان به من بی اعتماد شده، چطوری بهش بگم که ناراحت نشه؟ چی کار کنم؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: خیلی تنهام
سلانم روزن عزیز!
چه خوش سانسی شما هم مثل من !بهتر به این آقا امید عزیز بگی که خدا منو بین این فامیل آشناهاو خانواد تنها آفریده .اگه تو نمیتونی این آدم تنها رو بپذیری...نمیدونم چی دارم میگم .یاد این میوفتم که منم هر وقت میبینم عزیزم به یکی از اطرافیان من اعتماد کرده خنده ام میگیره/گریه ام میگیره/آخه منم مثل شما با همه مهربونی ونگرانیم مواظب بقیه ام و نوبت من که میرسه میشم تاوان یه انتخاب اشتباهی .اونا منو نمیخوان و منم اونا رو با همه افکار بد و منفی ای که نسبت منو و کسی که خدا برام بهترن انتخابو کرده!
اینقدر فکر و خیال نکن و خیلی رک و مختصر و مفید به امید بگو باهمه ارادتی که بهش داری تو این وضعیت نمی خواهی به هیچ چیز و شخص منفی دیگه ای فکر کنی.
با همدیگه خوش باشد!
-
RE: خیلی تنهام
سلام روزن جان
قدم نورسیدتون رو خیلی خیلی بهتون تبریک میگم
ولی در مورد مشکل اخیرتون به نظر من بهتره به شوهرت بگی که یکی از آشنایان در موردشما اطلاعات غلط بهش داده و اون الان نسبت به شوهرت احساس خوبی نداره . خیلی راحت و صمیمی این حرفارو به شوهرت بزن. بگو اگه من خودمو از دیدن برادرم محروم کردم فقط به خاطره اینه که به شما توهینی نشه. بزار اول من تنهایی برم سوء تفاهمارو برطرف کنم بعد سر فرصت با هم میریم.
مطمئن باش اون درکت میکنه . موفق باشی.
-
RE: خیلی تنهام
مرسی بچه ها، نیلوفر جان بهش گفتم اما میگه تو برای برادرت می مردی پس چی شده که اینجوری شدی؟؟!!
مردمک جان فکر می کنم حرفت کارساز باشه، اما میخوام بدونم اگه این حرف رو بزنم ناراحت نمیشه؟
این چند روزه باهام حرف نمی زنه منم چیزی نمی گم آخه می ترسم باز هم حرف برادرم پیش بیاد.
-
RE: خیلی تنهام
عزیزم هیچ چیز بهتر از حقیقت نیست بگو و نترس بزار از فکر و خیال بیاد بیرون و راحت بشه، دلیل کارت رو براش توضیح بده. من فکر میکنم امید مثل همیشه منطقی برخورد میکنه.
-
RE: خیلی تنهام
سلام روزن
بنظر منم بهتر بری و حقیقت را بطور کامل برای داداش امید ما تعریف کنی(شفاف سازی ) و درمورد تخریب اون شخص ثالثم، باهاش صحبت کنی وتوضیح بدی،
با برداشتی که از شخصیت امید دارم مطمئنا صداقت کامل شما میتونه شرایطو به بهترین نحو پیش ببره.
شا د و پایدار باشید
-
RE: خیلی تنهام
باشه حتما بهش می گم اما برای اینکه راحت بتونه عکس العمل نشون بده توی یه نامه براش مینویسم، فکر کنم اینطوری بهتر باشه، دوست ندارم وقتی این حرفها رو بهش میزنم توی چشماش نگاه کنم.