RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
مثل من عزيز ، پدر شوهر من يه جورايي سامورائيه ،( شايد درست نباشه كه اينو ميگم ) يعني حتي خودشون هم با پدرشون راحت نيستن و من هم
هرگز به خودم اين اجازه رو ندادم رابطه ام با پدرشون بيشتر از خودشون جدي تر و پر رنگ تر بشه ؛ چون ميدونم يه جور ديگه واسه خودم مسئله درست كردم ، بنابراين بايد صبر كنم تا اين قضيه به مرور زمان حل شه ، بدون دخالت شخصي چه از طرف ما چه از طرف خودشون .... من تو اين مدت خيلي فكر كردم و ميدونم كه به اين زمان احتياج داشتم تا جايگاه خودمو تو زندگيم پيدا كنم و اينو مديون شما ها هم هستم
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
بهترين كار رو مي كني. تو اين موقعيت بهترين كار صبره. بهت بازم مي گم صبر كن بذار اون زنگ بزنه. اين براي تو خيلي بهتره عزيزم.
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
عالي شد مطمئن باش باز هم تماس مي گيره زمان نشون داده وقتي پاي قهر به ميون مي ياد مردها خيلي محتاط ميشن يعني اول خودشون رو مي گيرن ولي وقتي تقاضايي نمي شه پاپيش مي ذارن صحبت زندگيه شوخي كه نيست.
اما ماندگار جان به گفته دوستان سعي كن سنگين باشي اين با سرسنگيني خيلي فرق مي كنه و لي نه اونقدر كه از طرف ديگه بوم بيافتي خوب شايد اين قهر لازم بوده تا تو جايگاه خودتو مشخص كني لطفاً با خودت خلوت كن و مسيرت رو به روشني مشخص كن كه من با شوهرم چه رفتاري در پيش خواهم گرفت يا با مادر شوهرم چگونه برخورد خواهم كرد .
اما گل من يه چيز رو هرگز فراموش نكن بهش نگو مادرت اين كار رو كرد و من درست مي گم
اما از همين ابتدا بهش بگو كه هر كدوم جداگونه بايد حرمتشون حفظ بشه درسته كه علاقه اون به شما جنسش با مادرشون فرق ميكنه اما حد و حدود براي همه انسان ها منتهي مي شه به احترام
ما رو بي خبر نذار.
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام ،الان اينقدر ناراحتم كه مي خوام ديگه خودمو برايه هميشه از صفحه روزگار محو كنم ، مامانم همه چيزو خراب كرد ، ظهر كه رفتم خونه ديدم مامانم خيلي ناراحته ، ازش حالشو پرسيدم ، گفت برو تو ديگه دختر من نيستي ! چقدر من و پدرتو رنج ميدي !!!!! چرا با شوهرت لج و لجبازي ميكني ؟ من ميگم مادرش بده ! چرا تو اونو با مادرش مقايسه مي كني !! چرا اونو با خودش مقايسه نميكني !!! هاج و واج مونده بودم چيكار كنم !!
( مامانم مي كفت: شوهرت الان دو ساعته داره با من حرف ميزنه و گريه ميكنه !! اون خيلي دوستت داره ، ميگه من نمي خوام كه زندگيم بپاشه ، چرا با من لج ميكنه ، چرا زنگ نمي زنه بهم ؟ (ضمنا آقا از سفر برگشتن ) ))
اينقدر خودشو زد و نفرين كرد ، كه من مجبور شدم گوشي رو بردارم و در نهايت خفت ، ازش به خاطر همه چيز عذر بخوام !!! اصلا نمي دونستم چي دارم ميگم ؟ اصلا برايه چي بايد ازش عذر خواهي ميكردم !!! دائم مي گفتم من معذرت مي خوام ، من اشتباه كردم كه مامانتونو نبوسيدم ، !!! اينقدر گفتم كه حالم از خودم بهم خورد !!! گوشي رو گذاشتم و شروع كردم به گريه كردن !!!! مامانم ميگفت شوهرت مقصر نيست ، اگه هم رفته مسافرت واسه اين بوده كه خواست چند روز از خونشون دور باشه ، ( مامانش غر ميزده سرش ) ، نمي تونم بنويسم ! تا اينجارو بخونيد اگه سوالي بود جواب ميدم
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
خانومی اشکالی نداره بعدا تو خلوت به شوهرت بگو من برای اینکه احترامت رو جلو مامان و بابا نگه دارم این کارو کردم بهش بگو از دستش ناراحت شدی
بهش بگو نباید می رفته مسافرت ولی فقطم اونو مقصر نکن بگو منم اشتباه زیاد کردم ولی برخورد تو درست نبود
خودتو بخاطر اینکه عذر خواهی کردی سرزنش نکن مگه گذشت کردن بده عزیزم تازه شاید این باعث بشه همسرت شرمنده بشه
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
تازه باید خوشحال باشی که وجه ی همسرت جلوی خانوادت حفظ شده این که تو از دست همسرت دلخور باشی خیلش فرق می کنه تا اینکه دید همه نسبت بهش عوض بشه
خوبه که با سیاست تونسته دل مامانت رو بدست بیاره تو هم باید همین سیاست رو برای مادرش بکار ببری
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان اتفاقی نیافتاده که اینقدر خودتو اذیت میکنی. فقط یه کمی عجولانه و بدون برنامه با شوهرت حرف زدی . مگه قرار نشد یه کم با سیاست برخورد کنی چرا باز احساساتی شدی عزیزم . ولی اشکال نداره همین که شوهرت اینقدر پیش مامانت اظهار پشیمونی کرده خودش خیلی خوبه حتی به مامانت گفته که برای فرار از خونه رفته مسافرت . الان بهترین فرصته که با رفتار منطقی اونو به سمت خودت بکشی حالا چه جوریشو فکر کنم دوستای دیگه بهتر میتونن راهنمایی کنن .
به خدا توکل کن دختره خوب همه چی درست میشه اگه ما خانما یه کمی احساساتمونو کتمان کنیم خیلی بهتر میتونیم با مسائل برخورد کنیم .
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
از اين ناراحتم كه با اين كارم راه و هميشه براي پا پيش گذاشتن شوهرم بستم ؛ هميشه حتي اگه مقصر هم نباشم ( درست مثله اينبار ) بازم بايد برم منتشو بكشم :203:و ازش عذر خواهي كنم چون ديگه عادتش دادم
قبول دارم كه منم اينبار بي تقصير نبودم ( به خدا از روي قصد هم نبود كه مامانشو نبوسيدم ) شايد همين يك لحظه غفلته من اين مصيبت و به بار اورد !!! اما اون كه گفته زنت بي حجاب بوده و نمي خواسته ما تو مهمونيشون باشيم و فقط با گفتنشون گناهه منو شسته ! و اونم همه حرفه مامانشو بي درنگ قبول كنه و حتي لحظه اي به اين فكر نكنه كه بابا من كه زنمو تو مهموني ديدم ، اگه بي حجاب بود كه حتما بهش تذكر ميدادم پس چرا مامانم داره بي جهت اين وصله رو به زنم مي چسبونه ؟//// بعد هم من برم ازش به خاطر همه اون اتفاقات عذر بخوام ؟؟؟؟؟// واي بر من :54::54:
اما من اينقدر خوب باهاش حرف زدم كه حسابي شرمنده شده بود !1 چند بار پشت سر هم گفت من خيلي دوستت دارم اينو بفهم ، بفهم اينو
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
گفت كه شب مياد دنبالم بريم بيرون ، حال ديگه واقعا ذهنم ياريم نميكنه كه چه جوري باهاش روبرو بشم و چي بگم !!1اگه من و برد خونشون با مامانش چه طور برخورد كنم ؟؟؟ واقعا كلافه ام
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
باهاش بیرون برو ولی بگو فعلا آمادگی برخورد با مامانش و نداری بگو می خوام امشب مال خودمون باشه مال حرفای خودمون
تمام چیزایی که ناراحتت کرده با یه لحن خوب که دلخور نشه بگو فقط بحث نکن دنبال مقصر نگرد و مشکلات قدیمی رو مرور نکن
بگو من ازت انتظار داشتم به عنوان زنت بهم اعتماد داشته باشی همین طور که من بهت اعتماد دارم نه اینکه هرکی بهت گفت زنت حجاب نداره اله بله حرفشو قبول کنی
بگو من وجه ی تورو تو خانوادم حفظ کردم ولی تو با کارات وجه ی منو خراب کردی و حتی بهم کمک نکردی با مامانت ارتباط برقرار کنم
بگو من اهل قهر کردن نیستم چون بچه نیستم و زندگیمو دوست دارم تو ام اگه منو دوست داری یه کاری کن تنش تو بین منو مامانت ایجاد نشه
بگو من نمی گم منو انتخاب کن مادرت رو بنداز ولی این هنر توه که جایگاه مادرت رو حفظ کنی در حالی که جایگاه همسرت رو هم حفظ کردی نه این که هم ائنو نسبت به من حساس کنی هم منو نسبت به اون