سلام حنا جان خوبی؟لطفا از خودت خبر بده
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام حنا جان خوبی؟لطفا از خودت خبر بده
سلام عزيزم
ممنون از اينكه هميشه به فكرم هستى...
من فعلا همونطورى هستم، همش ميخوابم و اشتهامم از دست دادم، جديدا از شدت استرس شبا انقدر دندونام رو فشار ميدم كه كل روز سر درد ميگيرم.
با مامانم آشتى كردم و تقريبا هر خاطره بدى كه با محمد داشتم رو هر لحظه كه به ذهنم مياد براش تعريف ميكنم، مامانم خيلى از دست محمد و مامانش عصبانيه، ميگه اگه مشكلتون همين چيزا بود اميد داشتم درست بشه ولى خيانتش همه چيز رو خراب كرده، گفت زود جدا شو و به زندگى نرمالت برگرد. گفت نگران بعد از طلاقت نباش تو دختر سالم و خوب و تحصيلكرده اى هستى، حتما موقعيت هاى خوب سراغت مياد.
من از گروه خانواده محمد تو تلگرام در اومده بودم ولى تو يه گروه ديگه با دوستاى محمد با هم بوديم كه ديشب محمد يه عكس نوشته تو گروه فرستاد با اين متن "حواسمان باشد بعد از جدايى همديگر را با حرفهايمان به لجن نكشيم چون هر چه بوديم روزى انتخاب يكديگر بوديم"
نميدونم منظورش چى بود و نتونستم به حرفاش معنى بدم فقط اين به ذهنم اومد كه نكنه حرفى پيش كسى زده باشم و به گوشش رسيده باشه كه باز هم برام اهميتى نداره. من پايين همون عكس نوشته زود از گروه دراومدم و باز هم همون خاطرات بد و توهين و كتك هاش يادم افتاد، ديشب تا ساعت چهار صبح نشسته بودم و داشتم با مامانم درددل ميكردم، مامانم خيلى چيزهارو نميدونست وقتى تعريف ميكردم همش محمد رو فحش ميداد و حرص ميخورد.
فعلا تو اين وضعيتم، افسردگى گرفتم، دستم به هيچ كارى نميره، درسام هم نميخونم، فقط ميخوابم، حس ميكنم اصلا انرژى ندارم، هى به خودم زور ميدم بلند شم حداقل يه نرمش يا ورزشى بكنم كه نميتونم.
فعلا همينجوريه زندگيم، نميدونم چيكار كنم
تلخی زندگیت یه حسنی داشت اونم نزدیک شدنت با مامانته.امیدوارم بتونی بابعضی از اخلاقای خاص مامان کنار بیای وایشون دشمن خودت ندونی بلکه جاهایی ازسر دلسوزی کارهایی میکنه وحرفایی میزنه که فکرمیکنه به نفعته.
برای ثابت کردن خودت به محمد نشون بده که میتونی بدون او زندگی خیلی بهتری داشته باشی.عزیزم به خودت تکونی بده از این حال دربیای حتما کلاس ورزش برو. اولش سخته شروعش ولی به شیرینیش میارزه.مطمئن باش اونوقت حاضر نیستی خوشی حالتو به دنیا عوض کنی
سلام عزیزم
خوشحالم تونستی با مادرت رابطه خوبی برقرار کنی. قدر این ارتباط رو بدون. مطمئن باش هیچ کس اندازه اون تو رو دوست نداره و دلسوزت نیست.
یک سری کارهای اشتباهی هم که انجام داده از سر دلسوزی بوده و به نظر خودش کار درست رو برای منافع تو انجام داده.
از این به بعد هم سعی کن این رابطه رو حفظ کنی.مخصوصا این روزها خیلی به مادرت نیاز داری.به نظر من کار خوبی کردی همه چیز رو براش تعریف کردی.
اون باید بدونه تو توی چه منجلابی بودی.
عزیزم همه حس هایی که الان داری طبیعیه و گذراست. ولی تو میتونی حتی توی اوج خستگی روحی و غم هم آرامش رو تجربه کنی.
آرامشی که توی اون مدت که قصد ادامه با اون مرد رو داشتی رفتارهاش و فکر به خیانت هاش از تو گرفته بود.
حداقل الان میتونی ذهنت رو از دغدغه های یه مرد بیمار و خانواده بیمارترش رها کنی. به نظر من فعلا این میتونه بزرگترین حسن برای تو باشه.
فقط کاش درست رو رها نمیکردی.گفته بودی یه امتحان مهم داری.
سعی کن گاهی وقتها سری به کتابهات بزنی. این چیزیه که میتونه در آینده تو نقش زیادی داشته باشه.یه دختر جوان و تحصیل کرده و زیبایی مثل تو حتما آینده
عالی خواهد داشت.
سلام.
حنا جان میگذره.ورزش برای حال و احوال این روزهات بسیار عالیه.ولی زیاد به خودت سخت نگیر بذار کم کم... تا الانشم خیلی خوب پیش رفتی فکر نمیکردم تا اینجا بتونی بیای.:18:
وجودم پر از تنفره نسبت به اون آدم روانى و مادر بيمارش. انقدر ازش متنفرم كه حتى نميخوام صداش رو هم بشنوم، يا اسمشو بيارم چه برسه به ديدنش. من خيلى صبر كردم و به خودم و اون فرصت دادم ولى اون هر روز بدتر و بدتر شد منم صبرم تموم شد. يادتون باشه همش ميگفتم من به خودم يه فرصت دادم و هر سختى كه باشه تحمل ميكنم كه بعدا نگم چرا فلان كار رو نكردم واسه نجات زندگيم و همه اين كارها رو انجام ميدم فقط واسه خاطر اينكه بعدا حسرتى تو دلم نمونه. خيلى از دوستان ميگفتن كه اين همه سختى و فشار رو تحمل نكن و زود تمومش كن چون اين آدم درست نميشه و اين فشارها ممكنه بعدها باعث بيمارى روحى و جسمى بشه، ولى من همه اون روزها رو تحمل كردم تا جاى هيچ علامت سئوالى برام نمونه كه اگه اين راه يا اون راه رو ميرفتم شايد زندگيم نجات پيدا ميكرد. آرامش دارم و خوشحالم كه ديگه مجبور نيستم قيافه اون زن و پسر روانيش رو ببينم، فقط به خاطر اين شكست بزرگ تو اين سنم ناراحت و نگرانم. خيلى سخته كه آدم آينده مبهمى داشته باشه
سلام خانوم
خوشحالم برات که تصمیمت قطعی شد . این شرایط هرچند سخت هست ولی هزاربرابر میارزه به حالتی که داشتی با اون آدم زجر میکشیدی . تو تلاشت و کردی بخاطر اینکه تعهد داشتی نسبت به زندگیت و این انسانیت و کمال تورو میرسونه . خشمی که الان داری طبیعیه ، اما باید این خشم و به قدرت تبدیل کنی و زندگیت و بسازی . نگران آینده و حرفای مردم نباش ، فقط به حال الانت فکر کن و هرچیزی که آرومت میکنه انجام بده . اون آدم هم یه بازنده هست ، یه مریض که بعد از تو تاوان سختی میده . پس خشم و کینه ای ازش تو دلت نگه ندار ، یا تبدیلش کن قدرت ... مراقب خودت باش ، این روزای سخت و خیلیا سپری کردن . نگران نباش .
یه آینده مبهم خیلی بدتر از یه آینده مشخص وبده.نگران نباش به خدا توکل کن آرامشی که خدا به آدم میده هیچ موجود زمینی نمیتونه بده.روی کینه ونفرت خیلی زوم نکن که اول کسی ضررمیکنه خودتی.چون او ومادرش چی میفهمن از حال روحی خرابت.بذار اونا ضررکنن که تو رو ازدست دادن
اون و مادرش كه ضرر نميكنن، چه فراوون دختر خوشگل و تحصيلكرده كه واسه موقعيت محمد سر و دست ميشكنن، خودش هم ميدونه از بس كه اطرافش پر دختره رنگارنگه هميشه ميگفت من موقعيت هاى خيلى بهتر از تو سر راهم بود نميدونم چرا تو رو انتخاب كردم.
هميشه به اين فكر ميكنم كه صددرصد بعد از من ميره سراغ يه دختر زبر و زرنگ كه از هر لحاظ باب ميلش باشه (قد بلند و خوشگل و سالم و خانواده دار و پولدار و زرنگ و با سياست باشه)، اون دختر هم مثل من سادگى و بى سياستى كه نميكنه، (اينو به اين دليل ميگم كه ديدم خيليا با اخلاق و سياست جا تو دل شوهر باز كردن و يه آدم بداخلاق و غيرقابل تحمل رو با هزار طرفند تبديل به يه آدم آروم و مهربون و عاشق كردن، واسه همين ميدونم زيادن از اين دختراى عشوه اى كه با زرنگى ميتونن شوهر رو همه جوره به خودشون وابسته كنن) هميشه به اون روزها و ماههاى اول عقدمون فكر ميكنم كه محمد با التماس ازم ميخواست بهش محبت كنم و من همچنان باهاش سرد بودم، نميتونستم باهاش صميمى بشم و اون همچنان ازم ميخواست و ميگفت تو رو خدا بهم خيلى محبت كن. مشاورى كه اون روزا ميرفتم پيشش بهم گفت وظايفت رو انجام بده وگرنه يكى ديگه پيدا ميشه و كارهايى كه تو بايد انجام بدى رو اون واسه شوهرت ميكنه، اونوقت شوهرت ميپره و مطمئن باش شوهرت كه پريد ديگه ميپره و هوايى كه بشه سخت ميشه به راه آوردش. من حرفاشو گوش نكردم و بعد از پيدا كردن اون چيزها سرم به سنگ خورد و تغيير كردم ولى اون تغيير و محبت هاى من بهش اثر نكرد و اصلا به چشمش نيومد و برعكس منو بيشتر مقابلش خورد و كوچيك ميكرد رفتارا و محبتهام، همشون به چشمش مصنوعى ميومد و منو به كنه تشبيه ميكرد...
خودم كردم كه لعنت بر خودم باد...
به خدا اونى كه ضرر ميكنه فقط و فقط منم، اون يه مرده كه تو فرهنگ ما شرايط يه مرد و زن كه طلاق گرفتن زمين تا آسمون متفاوته. حالا محمد تو نگاه اول يه كيس عالى واسه ازدواجه. من هزارتا حسن هم داشته باشم همينى كه بگن فلانى يه بار طلاق گرفته مردم پا پس ميكشن و فكراى ناجور مياد تو ذهنشون كه ببين طرف چه عيبى داشته، همه به يه زن مطلقه به چشم ديو نگاه ميكنن در حالى كه اين نگاهشون در مورد مرد صدق نميكنه.
حالا من اسمم مطلقه ميشه ولى من هيچى نديدم از اين تاهلى و ازدواجم.... و ميشم آش نخورده و دهن سوخته
ببخشیدا ولی این که اون ضرر نمیکنه و فقط منم ضرر میکنم چیپ ترین نگاهیه که میشه به اتمام این رابطه داشت و فقط از ادمهای عامی و سنتی برمیاد. مگه هزار تا دختر ترگل بریزن دور محمد اون خوشبخت میشه و به ارامش میرسه؟ اصلا همین الان که جورواجور رابطه هاشو کشف کردی اونو ادمی با روح اروم دیدی؟ واقعا همچین استدلالی از خانمی با کمالات شما بعیده.
ضمنا من به شخصه به این نتیجه رسیدم که دختری که سنش رفته بالا٬ از جمله خودم٬ به نفعش نیست زن ادمی بشه که مجرد بوده و هیچ جور رابطه رسمی نداشته. چون طرف یحتمل یا خییییلی سرده یا یه جوری مثل این اقا محمد خودشو سرگرم کرده. یه مردی که از همسر قانونیش جدا شده باشه به مراتب از مثلا پسری که تو لجن چند رابطه ای رفته بهتره