-
سلام
فکور عزیز،من برای اینکه خودمو آروم کنم و اذیت نشم سعی کردم جدایی رو برای خودم جا بندازم و توکل کردم بخدا که هرچه صلاح من و فرزندم هست اتفاق بیفته.وطبق تجربه های قبلیم ترجیح میدم من کاری برای بهبود رابطه انجام ندم و در واقع تمایل و انگیزه ای هم ندارم.
این زندگی ارزشش رو برای من از دست داده و دیگه طلاق مثل قبل برام سخت نیست.وتهه دلم خوشبختیم رو در جدایی میبینم.
اگر همسرم اقدام جدی انجام میداد شاید منم دلگرم میشدم که تغییر کرده و به خاطر بچه به زندگیمون فرصت میدادم ،اما ایشون کاری نکرده که من رو مجاب به این کار کنه.
سحر عزیز ممنونم از راهنماییت
اون زمان که من در مورد سقط مشاوره گرفتم جنینم حدود دو ماهه بود.و الان از نظر من یک انسان کامله و انقدر بزرگ شده که من اصلا دیگه نمیتونم خدای نکرده به از بین بردنش فکر کنم.
در واقع همون موقع هم به خاطر سرزنش بقیه به فکر سقط افتادم و خودم راضی به این کار نبودم.
وجود بچه خیلی روی آینده من تاثیر میزاره قطعا و خودش هم توی این شرایط سختی هایی خواهد داشت ولی من تا جایی که بتونم تلاشم رو برای تامین یک زندگی نرمال و خوشبختیش میکنم.
شوهرم و خونوادش همه ی زندگی منو نابود کردن،نمیتونستم به خاطر بی فکری اونا پاره تنمم از بین ببرم.من نمیتونم برای موجودی که مخلوق خداست تصمیم بگیرم.
با این کار شاید زندگی دنیوی برام راحت تر میشد؛ولی آخرت خودمو نابود میکردم و عذاب و حدان این قضیه اصلا نمیزاشت زندگی کنم.
باور کنید وجود این بچه خیلی حس خوبی بهم داده.من قبلا خیلی به شوهرم وابسته و دلبسته بودم،اصلا نمیتونستم دوریشو تحمل کنم.
ولی از وقتی که باردار شدم حس عشق عمیق رو درک کردم.الان اصلا برام مهم نیست که شوهرمو نمیبینم.حتی دیدنش باعث آزارم میشه و ترجیح میدم همون ماهی یکبارم توی دادگاه باهاش برخوردی نداشته باشم.
آقای علی ممنونم از پیگیریتون
متاسفانه شوهرم بیشتر از اینکه بدبین باشه دهن بینه،خیلی تحت تاثیر حرف قرار میگیره.
-
دوست عزیز
شوهرتون رفتارهای بدی داشته و این واضحه . ولی شما هم به نظر من پخته عمل نکردی . مثلاً در انتخاب همسر و بعد از اون در مدیریت تنش هایی که پیش اومد
حالا دیگه اینا مربوط به گذشته هستن و تکرارش فایده بزرگی نداره . به نظر من بزارید شوهرتون برای حفظ زندگی تلاش کنه و شما فقط آرام و منطقی به حرکات ایشون پاسخ بده . یعنی اگر گفت برگردیم به زندگی برخی شروط منطقی رو بزار و اگر گفت جدا بشم هم بزار خودش دادخواست طلاق بده و بعد شما سعی کن آرام و منطقی جلسات دادگاه رو شرکت کنی . . .
اگر دادخواست تمکین داد به نظر من به خونه ایشون برو ولی بش بگو قانون نمیتونه هیچ زنی رو واقعا برگردونه و بهتره مسائل رو حل کنیم و در اینجا دوباره شروط خودت رو مطرح کن و اگر نپذیرفت مجددا به خونه پدری برگرد . . .
به نظر من شما 2 نفر تفاوت فرهنگی بزرگی دارید . این رو از توصیف روابط خانوادگی همسرتون با بستگانش متوجه شدم و هیچ چیزی بدتر از تفاوت فرهنگی نیست . من نمیگم شوهرتون بی فرهنگ هست یا شما بی فرهنگی ! فقط میگم تفاوت فرهنگی دارید و ارزش هاتون بعضا متضاد میشه و این یعنی شروع دعواهایی که هر دوطرف خودشون رو محق میدونن و این یعنی گیس و گیس کشی . . .
بعضی حرف های شوهرتون هیچ توجیهی نداره . اینکه به پدرتون گفته شما در دوران عقد رابطه زناشویی داشتید حرف بی ربط و کثیفی بوده . حرف هاش به برادر شما هم نشون میده که انسان بی شخصیتی هست و برای خودش احترام قائل نیست .
با همه اینا اگر به برگشتن ابراز تمایل کرد ، شما با شرایط منطقی جلو بیا . اینکه شما شرط می کنی مادرت دخالت نکنه ، شرط خوبی نیست و شبیه به کل کل هست . بهتره شرط کنی خونه جدا داشته باشید و حداکثر هفته ای یک روز همدیگه رو ببینید . دخالت نکردن مادر شوهرتون در زندگی شما قابل سنجش و متر کردن نیست و بیشتر تبدیل به کشمکش میشه . به خصوص که شوهرتون این رو یک شرط نمی بینه بلکه این رو یک توهین بزرگ به خودش و مادرش می بینه و نیت شما رو هم تخریب میدونه نه درست کردن زندگی
پس اگر میگم با شرط و شروط منطقی جلو بیایید ، چیزی مثل تحلیل های پاراگراف قبل منظورم هست. به هر حال شما بچه دارید و باید یک کم گذشت کنید و کمی بزرگونه تر برخورد کنید . به نظر من شما هم رفتارهایی داشتی که به هیچ وجه قابل دفاع نیست. پس این کل کل رو یک جایی تمام کنید و با هم منطقی جلو برید ، شاید امیدی به اصلاح بود . . .
-
سلام آقای بهزاد خیلی ممنون
من الان به جز صبر کاری نمیتونم انجام بدم. هرچند خیلی دوست دارم زودتر جدا شم و این آدم از زندگیم بره بیرون.
الان به جای اینکه شرمنده باشه که روسیاه شده و همه ی حرفاشون بی اساس بوده،روز به روز داره وقیح تر میشه.و هر روز یه دروغ جدید جور میکنه.
بخدا اصلا نمیدونم چطور کسی میتونه انقدر از انسانیت و شرف به دور باشه.
خیلی دل شکستم.
حماقت بزرگی که در انتخاب این آقا کردم هیچوقت قابل جبران نیست.
اوضاع روحیم اصلا خوب نیست امرور.
فقط خدا میتونه کمکم کنه زودتر از دستش راحت شم.
خدا چه صبری داره که میبینه آدماش تا این حد از انسانیت دور شدن و باز می بخشدشون.
من که اصلا نمیتونم این همه پستی رو تحمل کنم.
خدا کنه زودتر از زندگیم بره و هیچوقت نبینمش.
برام دعا کنید خدا بهم آرامش بده.
-
سلام
شما قبلا خیلی ارومتر و صبورتر بودید
یکم به خودتون مسلط باشید
همون خدایی که میگید شاید صلاحتون رو اینطور دیده و حکمتی در این انتخاب هست
شاید میخاسته یه چیزایی بهتون یاد بده،ضعفها و کاستی هاتون رو بهتر درک کنید
مسلما شماهم به اندازه خودتون مقصر بودید و تو این مشکل سهیم هستید
توصیه ام به شما اینه که مثل همسر من فقط از جانب طلبکاری و مثل ادمهای قربانی به قضیه نگاه نکنید
چون اینجوری واقعیت هارو درک نمیکنید
اگر بتونید از چشم همسرتون به زندگیتون نگاه کنید حتما خشم و نفرتتون کمتر میشه
هیچ کس نمیتونه رابطه بینتون رو درک کنه و بگه امیدی هست به ادامه یا نه
اما سعی کنید همه راهها رو تست کنید
واسه جدایی همیشه وقت هست اما برای حفظ زندگی چی؟!!
باید حداقل انقد دلیلتون محکم باشه که بتونید بچتون رو در اینده قانع کنید
ایشالا که فقط خیر پیش بیاد. براتون..
-
خیلی ممنونم از شما
اصلا اینارو ننوشتم که کسی منو تایید کنه یا نقش قربانی رو بازی کنم
به شدت از دست خودم ناراحتم که بعضی روزا این جوری بهم میریزم وکم میارم.
دلم میخواست قوی بودم
از ضعیف بودن خودم متنفرم
از اینکه انقدر این مساله رو برای خودم بزرگ کردم متنفرم
دلم میخواد شاد باشم
دلم میخواست این آدم اصلا نبود که بخواد ناراحتم کنه
جرفای من فقط جنبه ی درددل داشت
چون نمیخوام تو خونه خودمو انقدر ضعیف نشون بدم اینجا حرفامو مینویسم تا کمی آروم شم
خونوادمم به اندازه کافی ناراحت هستن،دیگه نمیخوام منم با حرفام بیشتر اذیتشون کنم.
-
آرامش خیال عزیز شما هم انسانی واحساسات داری قلبت شکسته طبیعیه اینجور حسهایی گاهی وقتا سراغت بیاد.ولی ازمن به شما نصیحت خیلی به این احساساتت رو نده که سوارسرت شن:311:
آفرین به شما که سعی میکنی خونوادتو با نشون دادن احساسات واقعیت ناراحتشون نکنی:104:انشالله این روزا هم میگذرد
اینم فهمیدم خدابه اندازه صبروتحمل آدما بهشون سختی میده پس احتمالا من وشما هم از این قاعده مستثنا نیستیم.دروغ چرا من که هنوز نشستم منتظر جایزم از خدا هستم که سختیها راتحمل میکنم شماچطور؟:58:
-
خانواده معمولاً خودشون میدونن وضعیت چیه و پنهان کردن احساسات تون هم ممکنه این پیام رو بده که خیلی تحت فشار هستید . البته خوبه که بی تابی نکنید ولی بیان منطقی شرایط و احساسات برای هر دو طرف بهتره
اون مقدار که شما به شوهرت فحش دادی در پست های قبلی فکر کنم باید بگیم که دیگه این زندگی تمام هست مگر اینکه بی انصافی کرده باشید و نقش خودتون رو در این اوضاع فراموش کرده باشید. دوستمون amf66 صحبت خوبی داشت ولی شما هیچ نوع حرفی رو نمی پذیری !!
حالا اگه با این آدم ازدواج نمی کردید ، به نظر من به احتمال قوی باز هم با این روحیاتی که دارید ، دست کم یک طلاق رو تجربه می کردید و گریزی از حال بد این روزها نبود !!
یک مقدار خودتون رو بهتر ببینید و 2 تا مورد از اشتباهات خودتون رو حداقل اینجا بپذیرید و به اون بنده خدا هم کمتر بتازید . اگر اینکار رو بکنید ما هم چهره معقول تری رو جلوی چشم خودمون می بینیم . . .
البته شرایط سخت شما رو ما می فهمیم ولی چه کنیم که وقتی شما رو در اشتباه می بینیم ناچار از سخنان ملال آور و نصیحت هستیم !!
اگر من 2 تا حرف درشت نثار شوهرتون کردم برای این بود که فکر نکنی کلاً طرف ایشون هستم و بدونی که رفتار های بد ایشون هم از نظر بنده بد هست!! بهتر بود شما به این شکل بد صحبت نمی کردید ، به هر حال هنوز اسم تون توی شناسنامه همدیگه هست . توصیه می کنم اگر طلاق گرفتید هم باز به هم بد و بیراه نگید . . .
-
سلام آقای بهزاد
ممنونم که پیگیر تاپیک من هستید و راهنماییم میکنید.
اتفاقا چون میخوام قضایا را از دید شوهرم هم درک کنم،خیلی خوشحالم میشم که آقایون تالار راهنماییم کنن.
چیزی که توی تالار یاد گرفتم اینه که طرز تفکر و برداشت آقایون و خانوما از یه موضوع واحد و حرف های همدیگه میتونه خیلی متفاوت باشه.
خیلی ممنون میشم شما وبقیه در این مورد کمکم کنید.
پست قبلی من و حرفایی که زدم در جواب پست شما و حرفایی که در مورد شوهرم زدید نبود.
شوهرم اون روز کاری کرده بود که خیلی باعث ناراحتیم شد و اومدم اینجا کمی صحبت کنم تا آروم شم.
دیروز با شوهرم بعد از مدت ها صحبت کردم.سرفرصت حتما میام مینویسم تا راهنماییم کنید.
-
سلام
اونروز دلیل ناراحتیم این بود که شوهرم بی دلیل از پسر عمم شکایت کرده بود که باهاش درگیری داشته!
در حالیکه اصلا همچین اتفاقی نیفتاده.
روزی که مادرشوهرم و شوهرم اون حرفا رو زدن خونواده عمم خونه ما بودن و متاسفانه در جریان قضایا قرار گرفتن و بعد از شکایت من،شوهر عمم شهادت داد که اونا اون حرفا رو زدن.
خودم فکر میکنم خواسته با این کار،یه جوری کارشونو تلافی کنه.
این پسر عمم واقعا خوبی های زیادی در حق شوهرم کرد و من خیلی خجالت زده شدم وقتی متوجه شکایتش شدم.
و دیگه اینکه شوهرم توی این چند ماه اصلا نمیپرسه بچه سالمه؟چطوره؟ مشکلی واسه هزینه ها داری یا نه؟
همه جا هم ادعا میکرد که من بارها به آرامش خیال گفتم باهم بریم دکتر و من هزینه هارو میدم ومادرشوهرم گفته بود بچه پسرمو ازش گرفتن!!!
در حالیکه اصلا هنوز به دنیا نیومده.
منم رفتم که باهاش صحبت کنم،اونروز واسه سونوگرافی رفته بودم و از اونجا رفتم پیش همسرم.ا
اول در مورد هزینه های دکتر باهاش صحبت کردم واینکه چند تا از فاکتورها که همراهم بودو بهش دادم .ولی در جواب گفت ندارم و برو طلاهاتو بفروش.
در حالیکه تموم طلاهای من پیش خودشه و بابت همون هم همه جا گفته که آرامش خیال خودش اونارو برداشته و حتی به خاطرش قسم دروغ گفت.
بعد در مورد شکایت باهاش صحبت کردم که گفت از شکایت میگذرم.
من خواستم برگردم که گفت بشینم که صحبت کنیم.
گفت میخوای چیکار کنی؟منم بهش گفتم من میخوام جدا شم و توام با کارایی که کردی و واسطه ای که فرستادی پیش وکیل مشخصه که قصدت جداییه و بهتره همو اذیت نکنیم.
گفت پس چرا توی دادگاه اینارو نمیگی.منم گفتم چون تو میخوای مهریه و همه چی رو ببخشم و بعد طلاقم بدی، ولی من اینکارو نمیکنم.
و گفت باشه مهریه رو ببخش تا طلاقت بدم.و گفت ما همون موقع توی عقد باید جدا میشدیم.ولی بعدش که گفتم باشه من مهریه نمیخوام ولی دیگه کشش ندیم گفت بخدا من طلاقت نمیدم باید برگردی خونه.
و من دارم خونه رو آماده میکنم و باید هفته دیگه برگردی سر زندگیت.
بهش گفتم تو اجازه دادی همه بهم توهین کنن و خودتم خوردم کردی ،اگه بهم شک داشتی باید بی سروصدا طلاقم میدادی نه اینکه باهام اینجوری کنی.که شوهرمم گفت اتفاقا تو اجازه دادی همه اطرافیانت بهم توهین کنن.
گفت من زنمو دوست داشتم و باید برگردی،چند بارم بین حرفامون خواست دستمو بگیره که من اجازه ندادم.و یه بارم گفت دلم برات تنگ شده بود.
بعد عکس سونو گرافی رو یرداشت و نگاش کرد جنسیت بچه رو پرسید که بهش گفتم و اسمی رو که انتخاب کرده بودمم گفتم و ازش خاستم موقعی که براش شناسنامه گرفت همون اسمو روش بزاره که قبول کرد ولی بعدش گفت تا اون موقع برگشتیم خونه خودمون و باهم براش شناسنامه میگیریم. و بهم یه شکلات داد که من برنداشتم و گفت به خاطر بچمون برش دار و بخور.
دیگه بعد من پاشدم که برگردم که گفت باهات تماس میگیرم همدیگرو ببینیم و صحبت کنیم که من گفتم نمیام.
از اون روزم شوهرم نه تماسی گرفته و نه هیچی...
واقعا من نمیدونم کدوم رفتاراشو باور کنم.
-
سلام
خیلی حرفای شوهرتون امیدوار کنندست
حس میکنم مشکلتون بزودی حل میشه
طرز رفتارت خوب بوده بنظرم البته اگر بی احترامی به هم نکرده باشید
شما هم باهاش سنگین برخورد کردید هم در عین حال نشونه هایی از امید به زندگی نشون دادید که ایشالا شوهرتون متوجه بشه و تلاشش رو بیشتر کنه
فقط یه نکته خواهشا حرفا و گلایه های گذشت رو ول کنید هرچی بود گذشت
اگر دیگه دیداری داشتید یکم منعطف تر و امیدوارانه تر رفتار کنید
بهتون قول میدم شوهرتون دوستتون داره و طبق حرفای قبلیم فقط داره لجبازی میکنه و غرورش نمیزاره خودشو به اب و اتیش بزنه برای برگردوندنتون
بی شک شماهم دوستش دارید و مادر فرزندش هستید
ایشالا بزودی اشتی میکنید و دوتایی تولد کوچولوتون رو جشن میگیرید و میرید دنبال شناسنامه اش