سلام عزیزم کم کم داری راه میفتی. همین فکری که گفتی یعنی تحریک مردا برای نتیجه ای خودمون دلمون میخواد بهش برسیم. این یعنی سیاست زنانه. :104: . شاید با این روش بخواد تو رو ببره خونه مادرشوهرت که پیش خودش باشی. البته اگه میخوای این اتفاق بیفته
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام عزیزم کم کم داری راه میفتی. همین فکری که گفتی یعنی تحریک مردا برای نتیجه ای خودمون دلمون میخواد بهش برسیم. این یعنی سیاست زنانه. :104: . شاید با این روش بخواد تو رو ببره خونه مادرشوهرت که پیش خودش باشی. البته اگه میخوای این اتفاق بیفته
آفرین طناز امتحانش کن اگه ج داد بگو ما هم یاد بگیریم
یه نعمتی که داری اینه که الان پیش شوهرتی و میتونی همه جور کاری بکنی من همش یکی دو ساعت تو آخر هفته دارم این هفته هم که نیومد کلی دوباره به هم ریخته شدم نباید بذارم فکرای منفی بیاد طرفم ولی دارن حمله میکنن
کلاسایی هم که میرفتم تا بعد تاسوعا عاشورا تعطیل شده یه دفعه ای همه چی قاطی میشه چرا؟؟:47:
طناز عزیز
سعی کن از گزارش نویسی بپرهیزی و به راهکارها عمل کنی و برای مسائل تا میتوانی بر اساس راهنمایی های داده شده خلاق باشی و راه پیدا کنی و فقط در مواقع ضروری پست ارسال کنی تا تاپیکت زود از حد مجاز عبور نکنه .
این تاپیک را با یک جمع بندی از راهنمایی های داده شده ، آماده قفل شدن کن و تا ضرورت ایجاب نکرده تاپیک جدید نزن و روی راهکارهای داده شده تمرکز کن و مقالات و تاپیکهای مشابه تالار را مطالعه کن
بچه ها از همتون ممنونم..به گفته فرشته مهربون من این تاپیکو آماده قفل شدن کردم..
میرم شهرمون میام اگه بازم مشکله حادی بود تاپیک میزنم..پدر شوهرم به شوهرم زنگ زد گفت زودتر مرخصی بگیر بیا دلم واست تنگ شده.{ فکر کرده اینجا خونه خاله ست }شوهرمم گفت باشه از ٢شنبه میایم..:97::97:
لجم گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم..یکی دوبار شوهرم پیشنهاد داد به جای اینکه بریم شهرمون بریم مشهد.گفت چیه هر سری میریم شهرمون باید عینه سگ زندگی کنیم.منظورش این بود که ناراحتم از هم دوریم ولی من ١%هم حرفشو قبول ندارم.میدونم این حرفو فقط واسه این میزنه که مثلا اونم از این وضعیت ناراحته ولی اصلا حرفش با عملش نمیخونه.این حرفاش بیشتر از کارش که منو رها میکنه و میره خونه باباش آزار میده...دو دلم قبول بکنم یا نکنم..دیشب بهش گفتم رفتیم شهرمون اگه اشکال نداره میخام با مامانم اینا باشم.گفت: بیجا میکنی..:311:
اولش خوشحال شدم:310: اما بدش پیش خودم فکر کردم دیدم منظورش این بوده که اجازه نداری هرجا اونا میرن تو هم بری..در واقع هرجا اونا میرن برن اما تو باید خونه بمونی.:47:.حسه خوبی ندارم..پیش خودم میگم حالا شاید با این حرفام دیگه هرکار دلش بخواد بکنه و دیگه کلا منو هم رها کنه و من هم هیچ اعتراضی نمیتونم بکنم چون خودم اینجوری خواستم ...:161::grief:
بچه ها برام دعا کنین فلا خداحافظ
طناز چرا قبول نکردی بری مشهد ؟دوتایی میرفتید خوش میگذشت
- - - Updated - - -
طناز چرا قبول نکردی بری مشهد ؟دوتایی میرفتید خوش میگذشت
- - - Updated - - -
به نظرم رفتی شهرتون 2روز باهاش کار نداشته باش بعد جهت احوال پرسی زنگ یا اس بزن بذار دل اون تنگ بشه برات
هوا نشو دورو برش که تورو نبینه
سلام خانمی کاشکی قبول کنی برین مشهد . نمیدونی چه حال و هوایی داره. چرا وقتی همسرت چیزی به این خوبی بهت پیشنهاد میکنه قبول نمیکنی؟؟؟ الان شما به این سفر خیلی احتیاج دارین. هم زیارت هم سیاحت. یادته منم مشکلی شبیه تو داشتم؟ . همسرم 6 ماه بود خونه پدرم نمیومد شهریور ماه رفتیم مشهد 2 تایی. باورت نمیشه طناز جون خودم هم هنوز باورم نمیشه که امام رضا قربونش برم :315:ازش خواستم زندگیمو سر و سامون بده و ازم دریغ نکرد. از همون روز برگشتن از مشهد هم مادرها( مادر من با اون) کدورتها رو پاک کردند هم همسرم بعد 6 ماه رفت خونه مامانم اینا هم من بعد 3 ماه رفتم خونه مادرشوهرم. یعنی انگار همه مصیبتها و دردهای توی سینه ام که 6 ماه آزارم میداد و از دستم هم کاری ساخته نبود و فقط به یه معجزه نیاز داشتم، تو عرض چند روز خود به خود روبراه شد. باور کن انگار معجزه شده. الان همسرم اونقدر با خانواده ام خوب شده که خودم هم شاخ درآوردم که این همون آدم قبلی باشه.
پس بهت پیشنهاد میکنم این سفر معنوی رو بری. وقتی امام رضا طلبیده چرا رد میکنی؟ برو پابوسش و ازش بخواه زندگیت رو درست کنه. باور کن اصلا ضرر نمیکنی.
الان اونقدر هوای حرمشو کردم که دوست دارم بشینم تو حیاطشو و چشم بدوزم به گنبدش. شبها چه دیدنیه . نگاه کنی به اون گنبد طلایی که برق میزنه و تو داری دعا میکنی و حاجتتو ازش میخوای:315::315::315::323:
سلام طناز جونم خوبی؟ اوضاع وفق مراده انشاء اله؟
- - - Updated - - -
رابطه با همسر خوبه؟
تونستی با مشکلات کنار بیای؟ تغییر رفتارات چی تا کجا پیش رفتی؟
کی میرین شهرتون؟ کاش میرفتین مشهد
دیشب باباش زنگ زد کی میای گفت شنبه یکشنبه..خیلی عصبی شدم گوشیو قطع کرد گفتم چرا شنبه یکشنبه؟مگه نگفتی دوشنبه؟؟گفت خوب دوشنبه میریم.میدونستم به خاطر من میگه نه اینکه دل خودش بخاد..گفتم نمیگی من دلم تنگ میشه واست؟/گفت باشه دوشنبه میریم..با لحن ناراضی گفت..
منم یکم طرفش سر سنگین شدم گفت بارون نیومده هنوز تو شولا دوش گرفتی.؟.واسش بلال کباب کردم بخوره بردم واسش نگرفت قهر کرد..منم گفتم قهر باش منم باهات قهرم.رفتم حموم بعدش اومدم بیرون طرفم عصبانی تر بود..شام خوردیم بعداز شام فقط رختخوابه خودشو پهن کرد خوابید منم بهش گفتم باشه ی خط طلبت..{ی کم خودمو لوس کردم}خوابیدم پشتمو کردم بهش یکم گذشت دستشو کرد تو موهام اذیتم کرد..گفتم نکن یخ کردم گفت بیا بغلم گرم بشی..کشش ندادم رومو کردم طرفش خوابیدم.بعدشم هیچی به روی خودم نیاوردم..ناراحتم..خیلی هم ناراحتم..اما دیگه هیچ حرفی از خانوادش نمیزنم.ی بلوز بافت خریده بود پارسال اصلا نپوشیده بود گفت بذار میخام بدم داداشم بپوشه با روی باز قبول کردم.اگه قبلا بود اعتراض میکردم..تغییر چندانی تو خودم حس نمیکنم جز اینکه دیگه اصلا راجع به خانوادش هیچی نمیگم و بد گویی نمیکنم.احساس میکنم واسه اینکه تو بقیه چیزا هم تغییر کنم خیلی ناشی و تازه کار هستم..در کل از خودم راضی نیستم.:81:
- - - Updated - - -
واسه مشهدم زیاد جدی نگفت از طرفیم اونجایی که میخاستم بریم جور نشود..امروزم دار منو میبره یکی از شهرای نزدیکمون خرید کنم احتمالا شبم میریم هتلی جایی..احساس میکنم محبتم واسش تکراری شده..جذابیت نداره..مث ی عادت شده واسش..محبته جدید بلد نیستم..
سر افراز عزیزم که دیگه به ما سر نمیزنه..بهار و kmr عزیز ممنون که تنهام نمیزارین..:72::72::72::72::72::72::72:
طناز ، اینقدر خودخواه نباش ،
مگه نگفتی می خواهی کسی که قبلا بودی نباشی ، مگه نگفتی می خواهی روش زندگی ات رو عوض کنی ؟؟؟
پس کوش؟
گفتی تغیر روش می دهم ، پس چی شد؟
شوهرت آخرش تو رو ول میکنه میره ها ، اون وقت دیگه هرکاری بکنی بازهم تو رو نمی خواهد ها
راهی که تو داری می روی ، را من 4 سال پیش رفتم ،
می دونی آخرش به کجا رسیدم... شوهرم ، از من و زندگی دلزده شد ... از همه چی دست کشید و من رو به یک بچه تنها گذاشت و رفت .... دیگه حاضر نشد با هم زندگی کنیم .... هرچقدر به شوهرم التماس می کردم که من عوض می شوم ، من تغییر می کنم ، تو رو خدا یه فرصت دیگه بهم بده ... شوهرم همش می گفت ، دوستت دارم ، ولی نمی خوام باهات زندگی کنم ...
تا به این تالار رسیدم ... وقتی مشکلاتم رو گفتم ، دیگران بهم راهکار دادند ، همشون می گفتند ، به شوهرت کاری نداشته باش ، روی خودت کار کن ... تو رفتارت رو عوض کن ... تو صبوری کن ....
شالوده ی همه اون راهکارها این بود که من واقعا باید تغییر روش بدهم و تا من عوض نشوم ، به هیچ عنوان زندگی ام عوض نخواهد شد
خیلی سخت بود ، ولی تلاشم رو کردم تا تغییر کنم
تو هم اگر واقعا می خواهی زندگی ات از هم نباشه ، اگر لاف عاشقی نمیزنی و دروغ نمی گویی که شوهرت را دوست داری ، به راهکارها توجه کن