سلام ستيلا جان چه خبر؟
- - - Updated - - -
سلام ستيلا جان چه خبر؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام ستيلا جان چه خبر؟
- - - Updated - - -
سلام ستيلا جان چه خبر؟
سلام kamr جان میدونی منم از همین ناراحت بودم که چرا توی این مدت پا پیش نگذاشت.مگه احساسات یه دختری که حتی یکبار هم با کسی نبوده شوخیه.من همیشه وقتی میدیدیم دختری با پسری هست دلم فقط واسه دختره میسوخت البته تا دختر نخواد کسی نمیتونه ازش سو استفاده کنه اما چرا اینقدر پسرها بی وفا هستن.من معنی عشق و دوست داشتن رو میدونم چون من دختری نبودم که دنبال هوس باشم اما اون پسر منو بازیچه خودش کرد.باور کن الان که دارم این مطالبو مینویسم فقط اشک میریزم که چرا همون اول تمومش نکردم که الان اینقدر پشیمونم.مگه دوست داشتن رو باید از خانواده ها پنهان کرد.27 سال واسه یه پسر سن بچگی و نوجونی نیست که منو مسخره خودش کرد البته 70 یا شاید 90 درصد مقصر من بودم ولی به خدا دختر اگاهی نبودم .چون همیشه سرم توی درس و کتاب بود .من توی خونمون همیشه برادرامو با اینکه ازم بزرگتر هستن نصیحت میکردم اما نمیدونستم یک روز من اینجوری میشم.فقط اشک میریزم واسه خودم .نمیتونم اشکامو کنترل کنم
- - - Updated - - -
سلام صبوری جان صبحتون بخیر.من نه زنگ زدم نه چیز دیگه ای .اونم تماس نگرفته.ولی نمیدونم چرا نمیتونم اشکامو کنترل کنم
- - - Updated - - -
خیلی دلم گرفته که چرا منو مسخره کرد؟
ستيلا جان من از همون اول بهت گفتم راجع به شخصيت طرف مقابلت قضاوت نكن يادت هست. ما الان فقط راجع به شرايط خودت راهكار بايد ارائه بديم.پس قضاوت ممنوع .:81:
حالا چكار كردي موفق شدي 24 ساعت رو پركني؟؟؟؟؟
عزیزم نیازی به اشک ریختن نیست. قتل که نکردی. فقط تو یه تله ای افتادی که با زرنگیت خیلی راحت میتونی ازش خلاص شی. اینا همش تجربه است. با تلخ و شیرینی اش کار ندارم. فقط برو خداتو شکر کن حتما حکمت توش بوده که فکر ذهن و چشم تو رو به زندگی بازتر کنه برای یه انتخاب آگاهانه تو آینده برای خودت. با افسوس کاری حل نمیشه. خدارو شکر رابطتون خیلی هم پیش نرفته که فردا واسه اونی که میخوا شریک زندگیت باشه عذاب وجدان بگیری.
اين كاملا عادي اگر اين شرايط رو نداشتي جاي تعجب بود اين حالت ممكنه چند روز ادامه پيدا كنه.
اره عزیزم البته شما بهم گفتی از زمانیکه زنگ دیروز ظهر زدم و در دسترس نبود که میشه ساعت 3 بعد از ظهر اما اگه حساب کنم الان دو روزه ازش بی خبرم که اتفاقا خوشحالم که تنوستم
شرايط ديروزت:
تو الان دقيقا مسافري هستي كه يكباره تصميم به سفر گرفته. تنها چيزي كه داري فقط يه كوله پشتيه سنگينه (اين شرايط اول مسيره) بايد اولش رو پياده بري . تابه يه جايي برسي كه بتوني استراحت كني اين پياده رفتن 24ساعته اوله.
شرايط امروزت:
الان در كمال خستگي به يه درخت رسيدي كه ميتوني خستگي راه رو زير سايه اون درخت به در كني و براي ساعتي اونجا بمونه پس كوله بارت رو بذار زمين همون جا وسيله چرخ داري هست كه ميتوني براي ادامه كوله پشتي سنگينتو توي اون بذاري و حلش بدي بهتر نشد؟؟؟؟؟
اره صبوری جان من تمام سعیمو میکنم و درست گفتی
اينها رو كه گفتم داستان نيست ها بايد تجسم كني مبدا رو اون شخص قرار بدي كه تو داري از اون دور ميشي هر موقع خواستي بخوابي تجسم كن داري دور ميشي اينطوري اين حس بهت دست ميده اون ثابته تو اراده كردي و دور ميشي.پس برگ برنده دست تويه.
سلام عزیزم
من در جایگاه یک مشاور نیستم اما وقتی پستتو خوندم دیدم مرددی گفتم شاید بهتره داستان خودمو تعریف کنم برای تصمیم گیری درستر بدردت بخوره.
عزیزم منم مثه شما دختری بودم که اصلا از اینجور رابطه ها خوشم نمیومد. تنها دختری هم بودم که غیر از مطالب درسی با پسری همکلام نمیشدم تازه اونم خیلی محدود بود. چون اصن خوشم نمیومد به پسرا رو بدم تو کل پسرای کلاسمون فقط یکیشون خوب بود اونم مثه من بود اصن با دخترا همکلام نمیشد حتی یادمه همش سرش رو زمین بود حتی اگه میدیدمون یه سلام نمیداد مگه اینکه دختری بهش سلام کنه اونوقت جوابشونو میداد. این اقا تو ترم 5 مثه شما پیامی ابراز علاقه میکنه شمارمو از اونجایی داشت که ما همون موقع ها یه همایشی داشتیم این مسولمون بود باید میداشت منم کلا با این کارشون از چشمم افتاد اولش جواب رد دادم . تا اینکه یکی از دوستای صمیمیو در جریان گذاشت این دوستم ازما بزرگتر بود معمولا هم تو ورودیمون مثه بزرگترمون عمل میکرد مثلا مثه اینجور مواقع که پسری از دختری خواستگاری میکرد اول به این میگفتن اینو واسطه قرار میدادن.
خلاصه این گذشت و من اوایل جدی نمیگرفتم و اصن با خودم میگفتم چرا از طریق خانواده اقدام نمیکنه حتی غیر مستقیم که بهشون رسوندم این حرفو گفتن خانواده اطلاع داره هم مادرشون هم فامیل حتی گفتن دختر خالشون گفته اگه راضی نمیشه شمارشو بده خودم راضیش کنم و میخواسته شمارمو بده به مامانش راضیم کنه.... اما گویا خونواده هم جدی نگرفته بودنش دیگه بعد این حرفا من بعد از چند ماهی دیدم خودمم بهشون وابسته شدم و متاسفانه بنا به دلایلی مجبور شدم بهشون بگم . چون یسری ایراد از رفتاراش میگرفتم و ایشون میگفتن خب شماا چرا میگین و بشما چه از این حرفا دیگه مجبور شدم بگم که منم دلبسته شدم بعضی کاراش ناراهمدحتم میکنه. چون نمیخواستم تا رسمی اعلام نکنه این موضوع بهشون بگم اما نشد متاسفانه.
وقتی اینو فهمید تازه اونجا بود که من فهمیدم خانوادش کلا با ازدواجش مخالفن اونم تازه با ازدواج همکلاسی چون گویا تو فامیلشون ازدواج همکلاسی داشتن و کار به طلاق کشیده. دیدشون رو همکلاسیا دختر و پسر بد شده بوده.
ایشونم فکر کرده بعد از اینکه درسمون تموم شد میتونسته راضیشون کنه که بعد از یک سال ونیم که درسمون تموم شد تونست مامانشو راضی کنه که فقط منو ببینه که اونم وقتی دیده بهونه اورده قدش کوتاهه و من عروس قد بلند میخوام ... کلا این همکلاسی ماهم هرچی بیشتر اصرار کرده مامانه بیشتر با بچش قهر کرده. الانم حدود 4 ماهی هست که دیگه نخواستم باهاشون حتی اس ام اسی رابطه داشته باشم هیچ خبری هم ندارم ازشون البته گویا ایشون از اون دوستم که از این رابطه خبر داشته اطلاعاتی میگرفته از حالم که اونم من که فهمیدم دعواش کردم دیگه فکر کنم همچین کاری نکنه.
لازم بذکره که هردو ماله یه شهریم . میخوام بگم یعنی خانواده مخالف باشه دیگه دوری راه ... بهونس!!!
میخوام اینو بهت بگم که شما فرض و بر این بذار که این پسری که میگی خیلی خوب باشه قصدشم ازدواج باشه مثه مورد من اینم بگم که منم اول که وابستگی شروع نشد عاقلانه بررسیش کردم واقعا همه معیارامو داشت غیر از اینکه اولش از ظاهرش خوشم نمیومد که بعدا که وابسته شدم دیدم دیگه بچشم نمیاد. درسته وابسته ای اونم دوستت داره اما واقعا وقتی خانواده اون مخالفن میخوای خودتو بزور بهشون تحمیل کنی؟ تازه من که موردم تا اخر تحصیلمون طول کشید بخاطر این بود که جفتمون کارشناسی بودیم و اون حتی کارم نداشت و اولش مامانش گفته بود که من برم اونجا چی بگم نه کار و سربازی نه سرمایه هیچی نداری خب سنگ رو یخ میشم هرچند اینا واسه من مهم نبود چون بالاخره بعد مدتی بدست میاورد اما برای خانواده هامون چی ؟ اونا که مثه ما فکر نمیکنن.
تازه شما موردتون ارشد ه؛کار داره ؛ سنش به سن ازدواج میخوره خیلی فرق میکنه، من اگه مورد منم مثه شما بود همون اول بهش میگفتم فقط خانواده و زودتر متوجه مخالفت خانواده میشدم. یه سال و نیم الاف نمیشدم .خانواده واقعا مهمه اون بدون اونا هیچ کار نمیتونه بکنه تازه اگه بزور بیارتشون مطمعن باش دودش تو چشم خودت میره همین الانش خونوادهها دختر با هزار منت میبرن خونشون میبینی چه بلا یی سرش میارن تازه انتخاب خودشونم هست حالا تو فرض کن بزور انتخاب شی اونموقع همش تو سرت میزنن که ما که نمیخواستیمت پسرمون خواستت.پسر هم ممکنه بعد یمدت عادت کنه و حرفای خانواده روش اثر بذاره (من برای همین بهش تاکید کردم زیاد بهشون اصرار نکن منو باید قلبا بخوان)
تو بهتره یمدت تناش بذاری اگه اومد که خوشبحالت میشه کسیه که دوسش داری و انتخاب کردی اما اگه نیومد خودتو و خونوادتو کوچیک نکن اوناان که باید منت و ناز دخترو بکشن نه دختر که. بذارش بحساب قسمتت شاید قسمتت نبوده.حداقلش اینه که عزت نفستو نگه داشتی.
دقیقا بمنم اون میگفت تو خیلی خوبی من از سرت زیادیم هستم دیگه مثه تو نمیتونم پیدا کنم و از این حرفا نیمگم گولم زده چون اصن بگروه خونیش نمیخورد اما خب بالاخره نتونست که خانوادشو راضی کنه . تو بهتره بهش بگی برو هروقت تونستی راضیشون کنی اگه تا اون موقع ازدواج نکرده بودی روش زیر نظر خانواده فکر میکنی. سخته عزیزم اما من که تونستم تو هم میتونی بالاخره ما اشرف مخلوقاتیم تواناییامون بالاست.
همیشه پایدار و امیدوار باشی:72: