استاد:
هر چه مي دانستم
با افتخار تمام
به شاگردانم ياد دادم
- حتي فوت كاسه را-
حالا من
آدم بزرگي هستم
با دشمناني بزرگ تر!
چيدمان:
هرچه كتاب مي خواندم
جلوي پنجره مي چيدم
روز به روز
فكرم روشن مي شد
اتاقم تاريك
كاش من
تاجر آجر سه سانتي بودم!
اكبر اكسير
نمایش نسخه قابل چاپ
استاد:
هر چه مي دانستم
با افتخار تمام
به شاگردانم ياد دادم
- حتي فوت كاسه را-
حالا من
آدم بزرگي هستم
با دشمناني بزرگ تر!
چيدمان:
هرچه كتاب مي خواندم
جلوي پنجره مي چيدم
روز به روز
فكرم روشن مي شد
اتاقم تاريك
كاش من
تاجر آجر سه سانتي بودم!
اكبر اكسير
همسایههای سادهای داریم:
فوتبال تماشا میکنند،
تخمه میشکنند
و با گُل زدن هر تیمی جیغ میکشند.
تنها کابوسشان دفترچههای قسطِ آنهاست
و میتوانند ساعتها حرف بزنند
بدون این که بهراستی
حرفی زده باشند.
در صفِ بنزین چهگوارا میشوند،
وقتِ رد شدن از چهارراهها
به پاسبانها لبخندهای شش در چهار میزنند
از ترسِ جریمه شدن
و تنها اعتراضشان
به افزایش قیمتِ وایگراست!
برای ماشینهای قسطیشان
تخممرغ میشکنند،
به جادو جمبل معتقدند
و شب به شب خوابِ آنتالیا میبینند.
هر هفته همسرانشان را به آرایشگاه میفرستند
با این امید که یکبار
جنیفر لوپز از آرایشگاه به خانه برگردد
و از سیاست همانقدر وحشت دارند
که از عقرب!
همسایههای سادهای داریم:
ساده به دنیا میآیند،
ساده سواری میدهند
و ساده میمیرند...
.............................
یغمــــــا گــُلرویــی
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش
عکس حیدر در کنار حضرت زهرا کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
گفتمش رنج و فراق و درد گشته حاصلم،
گریه کرد ،آهی کشید و زینب کبرا کشید
پاییز یک شعر است یک شعر بیمانند
زیبا تر و بهتر از آنچه میخوانند
پاییز، تصویری رویایی و زیباست
مانند افسون است مانند یک رویاست
سحر نگاه او جادوی ایام است
افسونگر شهر است با اینکه آرام است
او ورد میخواند در باغهای زرد
میآید از سمتش موج هوای سرد
با برگ میرقصد با باد میخندد
در بازیاش با برگ او چشم میبندد
تا میشود پنهان برگ از نگاه او،
پاییز میگردد دنبال او، هر سو
هرچند در بازی هر سال، بازندهست
بسیار خوشحال است روی لبش خندهست
من دوست میدارم آوازهایش را
هنگام تنهایی لحن صدایش را
مانند یک کودک خوب و دل انگیز است
یا بهتر از اینها «پاییز، پاییز است
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها، شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
باﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ، ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ...
ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻛﻮ؟
ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻛﻮ؟
ﺁﻥ ﺩﻝ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﻛﻮ؟
ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻛﻮ؟
ﻓﺼﻞ ﺧﻮﺏ ﺳﺎﺩﮔﻲ ﻛﻮ؟
ﻳﺎﺩﺕ ﺁﻳﺪ ﺭﻭﺯﺑﺎﺭﺍﻥ،ﮔﺮﺩﺵ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺩﻳﺮﻳﻦ؟
ﭘﺲ ﭼﻪ ﺷﺪ ﺩﻳﮕﺮ،ﻛﺠﺎﺭﻓﺖ؟
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺭﻧﮕﻴﻦ،
ﺩﺭ ﭘﺲ ﺁﻥ ﻛﻮﻱ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ،
ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﻮ،ﺁﺭﺯﻭیی ﻫﺴﺖ؟
ﻛﻮﺩﻙ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺩﻳﺮﻭﺯ؟
ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻏﻢ ﻫﺎﻱ ﺍﻣﺮﻭﺯ،
ﻳﺎﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ،
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮﺑﺎﺩ
موجیم وحباب هر دو یک آب آب است حجاب آب دریاب
آنها که به چشم عقل بینند بینند خیال غیر در خواب
عقل ار چه چراغ بر فروزد هرگز نرسد به تور مهتاب
معشوق خودیم و عاشق خود عشق است دلیل راه اصحاب
آن نقطه بدان که اصل حرف است یک فصل بخوان ولی زهر باب
در بحر محیط جمله غرقیم مانند حباب و عین ما آب
مارا نسب است از خداوند عالی تر از این کر است انساب
ملیحه می داند
من اگر بمیرم مریض خواهم شد
پس قبل از دفن
شربت و قرص و یک لیوان آب
و ساعت زنگدار برای هر 8 ساعت یک عدد
فراموش نشود
ضمنا به مرده شور بسپارید
این مرده را قبل از مصرف بتکانید
امکان دارد نمرده باشد
مگر نمی دانید در سرزمین ما
شاعرن بعد از مرگ ، زنده می شوند ؟!
اکبر اکسیر
با سلام این شعر زیبا رو امروز دیدم حیفم اومد که اینجا ننویسم - شاعرش متاسفانه معلوم نیست - به هر حال تقدیم به همه شما عزیزان
ماه من غصه چرا؟؟؟
آسمان را بنگر/ که هنوز/ بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که/ دلش از سردی شبهای خزان/نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و/ نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار/ دشتی از یاس سپید/ زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز/ پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز/ آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من/ دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست/ که خدا را دارند
ماه من/ غم و اندوه اگر هم روزی/ مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات /از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا /چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود/ که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب/ راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد /همه زندگی ام/ غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی/ بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم/ اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه /میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند /سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست هنوز
آزاد شو از بند خویش .... زنجیر را باور مکن.....
اکنون زمان زندگیست.... تاخیر را باور مکن.....
حرف از هیاهو کم بزن.... از آشتیها دم بزن......
از دشمنی پرهیز کن..... شمشیر را باور مکن....
خود را ضعیف و کم ندان.... تنها در این عالم ندان....
تو شاهکار خالقی .... تحقیر را باور مکن.....
بر روی بوم زندگی .... هرچیز میخواهی بکش .....
زیبا و زشتش پای توست... تقدیر را باور مکن....
تصویر اگر زیبا نبود..... نقاش خوبی نیستی....
از نو دوباره رسم کن .... تصویر را باور مکن....
خالق تو را شاد آفرید.... آزاد آزاد آفرید.....
پرواز کن تا آرزو..... زنجیر را باور مکن....:72:
.....
از وبلاگ راه موفقیت