سلام خیلی ممنون شمیم و صحرای عزیز ولی شروع این رابطه پر از نگرانیه
و در حای که باید تمام نکاتی که قبلا برای رابطه با خانواده همسر گفتن رو بکار بگیرم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام خیلی ممنون شمیم و صحرای عزیز ولی شروع این رابطه پر از نگرانیه
و در حای که باید تمام نکاتی که قبلا برای رابطه با خانواده همسر گفتن رو بکار بگیرم
اقلیما جان نتایجی که گرفتی نشون میده، هنوز از طرف خانوادش پذیرش داری
این کلی جای امیدواریه
با تلاش تو ، همه چیز روبراه میشه
سلام به همه دوستان خوبم که این مدت به من کمک کردند
یه سواب دارم ازتون می خوام راهنماییم کنید
گاهی وقتا تو رابطه ام با خانواده ی همسرم یه سری حساسیت ها می آد سراغم که قبلا هم این حساسیت ها را داشتم و گاهی باعث بحث های شدید با همسرم می شد
مثل اینکه وقتی با خانواده همسرم هستم احساس می کنم از جانب همسرم نادیده گرفته میشم و نفر دوم میشم براش
ویا گاهی وقتا حرفایی رو به مادرش می زنه برای ابراز محبت که من احساس می کنم این حرفا مال من و باید به من گفته بشه
به هر حال دلم نمی خواد دوباره حساسیت نشون بدم چون می دونم اونم مادرشیه و نیاز به محبت همسر من به عنوان پسرش داره از طرفی دلم نمی خواد این آرامشی که به لطف شما دوستان خوبم تو تالار تو زندگیم حکم فرما شده رو از دست بدم
دیروز دوباره مسئله پیش اومد که حساسیت نشون دادم و سعی کردم به حساسیتم توجه نکنم و کاملا نادیده اش بگیرم و اصلا تو ظاهرم نشون ندم
ولی همسرم خیلی وقتی ناراحت میشم زود می فهمه
وقتی داشتیم از خونه مادرشوهرم بر می گشتیم با اینکه من عادی بودم متوجه شد و ازم پرسید چی ناراحتت کرده ولی من گفتم از چیزی ناراحت نیستم اینقدر اصرار کرد که می دونم از چیزی ناراحتی و .......
ولی بازم نگفتم چون می دونم گفتنش دردی از زندگی ما دوا نمی کنه چون چهار سال گفتمو اوضاعمون بدتر شد
بهش گفتم چیزی نشده که بخوام ناراحت باشم ولی اگه چیزی شده باشه گفتنش دردی دوا نمی کنه چون چهار سال اینطوری بودیمو روال زندگیمون بد بود چهار سال گفتمو همه حرفام از نظر تو بی منطق بود و حالا می دونم که همه چیزو می دونی و دیگه نمی خوام سر حساسیتام بحث کنیم چون بی فایده است راه حلشم مبارزه من با خودمه
آیا عکس العمل من درست بوده
به نظرتون عکس العمل درست چیه با فرض اینکه من دارم با این حساسیتم مبارزه می کنم
جناب sci به من گفتید همسرتون مسئول کشف عواطف شما نیست و نباید اونها رو تو وضعیت بلاتکلیفی قرار داد
ولی اگر من دلیل ناراحتیمو می گفتم شروع دوباره یه بحث دوباره بود
شاید درست فکر نمی کنم
آخرشم همسرم بهم گفت پس دیگه ام از من توقع نداشته باش تا همه چیزو بهت بگم
مادر و خانواده همسرت را رقيب خودت ندون بلكه اون ها را با خودت در يك تيم ببين كه باهم داريد تلاش مي كنيد تا شوهرت را از محبت سيراب كنيد تا براي دريافت محبت به جاهاي ديگه مراجعه نكنه.:305:
به نظرم نبايد به شوهرت بگي به مادرت حرف هاي محبت آميز نزن يا اون ها را در درجه اول به لحاظ توجه قرار نده.
مي توني ازش بخواي (البته بدون اينكه هيچ اشاره اي به خانوادش و مادرش بكني) كه به تو هم توجه نشون بده و حرف هاي محبت آميز بزنه. (موقع مطرح كردنش آداب گفتگوي جناب دانشمند را فراموش نكن.)
به نظرم اين چيزا اصلا مهم نيست. بر موضوعات بي ارزش حساس نشو و آرامش ارزشمندي را كه بر زندگيت حاكم شده را حفظ كن و بر هم نزن.:305:
می دونم لیلا جون خوب منم دارم همین کارو می کنم
و میخوام با این حساسیتم مبارزه کنم با هر قیمتی که شده
ولی چیزی چهار سال برات پیش می اومده یه شبه گذاشتنش کنار خیلی سخته و یکم زمان می بره که من تا سپری شدن این زمان یه کم با خودم درگیرم و زمان می خوام
نمی دونم با همسرم در میون بذارم این مسئله رو یا نه مثل دیشب............
می دونم که می تونم
خدارو شکر و گوش شیطون کر اوضاع خوبه واقعا دارم تغییر می دم خودمو و واقعا هم دارم رو خودم کار می کنم
خیلی سخته ولی میشه
نه در ميان نذار مردا هر حرفي كه در مورد خانوادشون باشه باهاشون بزني حتي اگه درد و دلم باشه، زود موضع مي گيرند.
به شوهرت نگو فقط رو خودت كار كن.
جناب sci عزیز در مورد اتفاقات اخیر اگه راهنمایی یا نظر خواستی داشتید ممنون میشم برام بگید
من واقعا تو این مدت دارم با تک تک حرفاتون زندگی می کنم و خوبم نتیجه گرفتم
اقلیما جون اگه نمیخوای بهش بگی پس هیچیشو نگو .تو لفافه حرف نزن.یا نگو یا صریح بگو.
به نظر من بدترین کار اینه که با رمز حرف بزنی.
شوهرت سردرگم میشه.
اقلیما جان سلام
راستش حالم اینقدر بده نمیدونم چی بگم . فقط خیلی حساس نباش و شرایط پایدار نگه دار خداروشکر وضعیت ارومه
سلام به همه دوستان خوبم و مرسی از اینکه جویای احوالم هستید
نخواستم مزاحم صحرای عزیز بشم و گفتم تو تاپیک خودم جواب بدم
راستش همه چیز دوباره بهم ریخته و رابطه منو همسرم تیره شده و منم فوق العاده حساس و مزخرف شدم
اصلا حال روحیم خوب نیست و خیلی بهم ریخته هستم
نمونه اش دیروز و می گم
دیروز قرار بود یه تصمیم مالی تو زندگیمون بگیریم ولی همسر گرام همون صبح دیروززنگ زد به مامانش و براش با جزئیات کامل گفت و باهاش مشورت کرد در حالیکه ما هنوز زیاد در مورد اون مسئله باهم حرف نزده بودیم و هنوز من جزئیات مسئله رو هم نمی دونستم و مادرشوهرم خیلی خیلی بیشتر همه چیزو می دونست و نظراشم داده بود
مثل همیشه
رفتم خونه و دوباره سر این مسئله دعوامون شد جالب اینجاست که میگه این مسئله خیلی جزئی و پیش پا افتاده است که داری گیر میدی و راهی که تو داری میری تو دیواره
نمی دونم طرز فکر من درسته یا نه ولی من میگم در مورد مسائل مهم تو زندگیمون اول صحبت کنیم و به نتیجه برسیم بعد برو به هر کی دلت می خواد بگو نه اینکه همه غیر از من جزئیات رو بدونند و قبل از من بری جار بزنی و به همه بگی
اگه اشتباه شما به من بگید
اگه حساسم شما به من بگید
دوباره داره اون روزای تلخ گذشته تکرار میشه
بهم بگید راه درست چیه
فکر و خیال داره داغونم می کنه احساس میکنم همه غیر از من تو زندگیش مهم اند
احساس میکنم بعد از پدر و مادر و خواهرشم
دوست دارم استقلال داشته باشیم
و خیلی چیزای دیگه این چند روز اخیر به وجود اومد که نگفتم