-
RE: هرچي ديدم دم نزدم
به جدایی فکر میکنم دیگه تحمل ندارم چه قدر بی خیال بهش میگم این دفعه من بیام هزارتا بهانه میاره که بذار من بیام لعنت به من که تنها کاری که کردم دوشیزه گیم از بین رفت توان چی رو پس میدم از یه طرف تلاش میکنم زندگیم شاد باشه زندگیم خراب نشه از یه طرف یه حرفی که میزنه تمومه انگیزه هام از بین میره بهش میگم بذار این دفعه من بیام پیشت تنها باشیم بعد 8 ماه ازدواج احساس کنم واقعا متاهلم میگه بذار من بیام کلی کار نکرده دارم 2بار دیگه اومد کار نداشت الان یادش افتاده کار داره میگه وجدانم اجازه نمیده مادرم غصه بخوره که من واسه 48شعله ندم خودش که ازاده چرا ازادیو از من گرفته واسه کدوم کارش غصه بخورم وجدانش اجازه میده زنش غصه بخوره
-
RE: هرچي ديدم دم نزدم
اقای مدیر همدردی ازتون خواهش میکنم موضوع منو حذف کنید دیگه نمیخوام کسی اینارو بخونه شاید یه موضوع دیگه باز کردم اما با یه متن و نوشته های دیگه
-
RE: هرچي ديدم دم نزدم
سلام به همگی وعیدتون مبارک ببخشید دیر تبریک گفتم امیدوارم همتون عیدیتونو از امام علی بگیرید ضمنن دعا واسه من یادتون نره.
خب اگه موضوعم حذف نمیشه ایرادی نداره,فقط خواستم جلو چشم خودم نباشه مهم نیست.
من پیش مشاوره حضوری رفتم اما از دست اونم چیزی بر نمی اومد این دفعه اولم نبود که می رفتم مشاوره دست خالی بر میگشتم بارها این اتفاق افتاده بود حتی قبل ازدواج واسه مشکلم با مادرم,واسه افسردگیم واسه احساس سرشکستگیم,واسه احساس پوچیم و......... .اما مشاور نتونست کاری کنه شاید راه کاری ارائه می داد اما به درد من نخورد...یعنی تقصیر خودم بود خودم نمی خواستم بهتر شم.پس وقتی خود ادم نخواد هیچ کس نمیتونه هیچ کاری کنه واسه حل مشکلات اولین قدم خواستن خود فرد خواستن عین داشتن و اراده:104:
با خودم تصمیممو گرفتم باید بخوام باید قدمی بردارم من نشسته بودمو غصه میخوردم که چرا همسرم اینطوریه
اما حالا می خوام تلاش کنم واسه بدست اوردنش واسه اینکه میدونم خیلیا میخوان بهم بزنن زندگیمو
چند روز با خودم کلنجار میرم اخه جدیدا رف
رفتارش تغییر کرده نه اینکه بهتر بشه نه,اما بدم نیست.
من وقتی غصه می خوردم فکر میکردم بدبخت ترین ادم روی زمینم چون از خدا فاصله گرفته بودم چون فکر میکردم کسی و ندارم زندگیم ارزش تلاش نداره اما حالا میگم زندگیم ارزش تلاش که هیچی ارزش جنگیدن با سختی هارو هم داره:227:وقتی حس میکنم خدا داره تلاشهای منو میبینه وقتی فکر میکنم خدا هم منو همراهی میکنه بهم انرژی میده :227::310:زندگی با همین پستی بلندیش قشنگه
خدا خیلی مهربونه خیلی بهم لطف کرده من زنده ام سلامتم پا دارم واسه رفتن واسه دویدن واسه تلاش کردن و....
پس چرا ایستادن
من به کمک خدای بزرگ مهربون زندگیمو از اول شروع میکنم بادید بهتر و مثبت :227:
وقتی میبینم واسه چی حرص میخوردم به خودم میخندم فقط فرست لذت بردن از زندگیو از دست دادم اما دیگه اجازه نمیدم زمان از دستم بره حیف این لحظه ها نیست که خرابشون کنم,شاید از نظر خیلیها سختی زیاد کشیدم اما از نظر خودم خدا بهم لطف کردو پخته ام کرد تجربمو زیاد کرد توانم و سنجید 3سال پیش کم اوردم باز شروع کردم
تا اینکه وارد دوران متاهلی شدم باور نداشتم همه چیزو سرسری گرفتم از خدا دور شدم اما بازم شکر خدا زود به خودم اومدم سنم کمه اما زندگیه متاهلی یعنی طرز فکر بزرگ یعنی فقط کسی میتونه از عهدش بربیاد که توانشو داشته باشه صبر داشته باشه پس من میتونستم که ازدواج کردم و بله گفتم الان به اهدافم فکر میکنم چقدر زندگی در عین ناملایمت هاش قشنگه:72:
به امید روزهای زیبا فقط من یه سوالی داشتم که اینجا جاش نیست ان شااالله توی تاپیک دیگه میگم وباز هم از همه کسانی که وقت گذاشتند برام ممنونم:72: