RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز عزیزم، شرمنده من می دونم صبح یه مقدار تند رفتم.
- اول از همه یه چیز رو بگم، پس فردا، خدا هر کی رو به جای خودش مواخذه می کنه، به شمای فرزند می گه آیا دستور من رو اجرا کردی که گفتم به پدر و مادر و خانوادت احترام بذار! اصلاً کاری نداره که رفتار پدر شما چه طوری بوده چون پدرها هم به جای خودشون در به ازای وظایفی که در حق فرزندشون دارند مواخذه می شن.
-
نقل قول:
در مورد اعتیاد برادرم اتفاقا" من وقتی متوجه شدم خیلی هم دلم براش سوخت وگفتم از ناراحتی وضعیت داداشم دست به این کار زده . ولی چی کار میکردم باید موضوع رو مسکوت میگذاشتم تا به جایی برسه که دیگه کاری از دست کسی بر نیاد ؟ نه من باید به پدر و مادرم میگفتم تا یه کاری کنن تا کمکش کنن من خودم به تنهایی چه کاری میتونستم بکنم و اونقدر ترسیده بودم که اصلا" نمیدنستم باید چی کار کنم پس گفتم باید به بزرکتر ها بگم تا از تجربشون استفاده کنن و کمکش کنن .
چه طور توی این همه مدت متوجه نشدی که مادرت عکس العملش در برابر این جور مشکلات چیه؟ مثلا یه مادر چی کار می تونه بکنه؟ در صورتی که مادر شما به بهترین شکل می خواست برخورد کنه به این صورت بود که با داداشتون دعوا کنه، که اینم علاوه بر اینکه اصلاً باعث نمی شه اعتیاد بره کنا، بلکه باعث می شه دادشتون توی روی خونواده وایسه!!!!!
-
نقل قول:
من موضوع اعتیادشو و کارای دیگرشو هیچ جا جار نزدم فقط با گریه و ناراحتی به مادر و خواهرم گفتم فقط واسه این که یه کاری کنن .
من نظرم رو در مورد این گفتم که از این که حرف مردم بیاد وسط به شدت مخالفم، پس جار زدن چه معنی ای پیدا می کنه؟ اینکه بری به مادرتون بگی!! من نمی دونم شما اخلاقه مادرا رو نمی دونین؟ ما که تو خونمون می خوایم کل اعضای خونواده یه چیز رو متوجهشن، اون موضوع رو به مادرمون می گیم!!!
نقل قول:
در مورد داداش دیگرمم من متوجه نشده بودم که دارن بیخودی میبرنش .چون اون یه حرفایی میزد که همه میگفتن از روی دیونگیشه ولس بعدا" دیدیم درسته . در ضمن باید بگم وقتی بابام رو حرف داداشم حرف نمیزنه و اون با اجازه خودش هر کی رو میخواد میفرسته تیمارستان یا هر کار دیگه ای انجام میده من چی میتونستم بگم . من فقط بهشون میگفتم هر چی تو خونه میشه تقصیرش نندازین . یا اینقدر روش حساس نشین مثل آدم عادی باهاش برخورد کنید .تا رفتارش عادی بشه . بیشتر از این قدرت نداشتم .
شما متوجه نشدین؟ پس الان نباید از بقیه اعضا انتظار کمک داشته باشین.
نقل قول:
این من نیستم که دارم بابامو از خودم دور میکنم اونه که من رو از خودش دور میکنه و همش میگه من بچه نمیخواستم و جلوی همهاز من بد میگه و آبروی من رو میبره من فقط به جای اینکه مثل دادشم دیونه بشم یا مثل داداش بزرگم معتاد بشم خودمو با این شرایط وفق دادم یعنی گفتم اگه اون منو نمیخواد خوب منم حرفی ندارم منم از اینجا میرم تا راحت باشه . همین .
چرا این حرف رو در مورد بقیه ی فرزندان نمی زننن؟ (به استثنای داداشتون که تیمارستانه) چرا به شما گیر دادن، اون خواهرتون و 2 تا برادرتون چه رفتاری با پدرتون دارن؟ آیا بابا با اونا هم همین رفتار رو می کنن؟
نقل قول:
این من نبودم که به مردم بیشتر از خانوادم اهمیت دادم . اونا بودن که به محض اینکه سر و صدای به قول شما 4 تا آدم بیکار در اومد گفتن حالا ما باید دیونش کنیم یا بفرستیمش جایی تا از دست این حرفا راحت بشیم اگه خونده باشین تو پستای اولم نوشتم که به محض اینکه این حرف در اومد که خبرشم دادشم آورد خونه رفتن همه جا گفتن دیونه شده میخواد مارو بکشه میخوایم بندازیمش تیمارستان .
ببین من اصلاً نگفتم شما تنها، گفتم این مشکلات رو خونواده دارن، خودتون گفتین بعد از درگیری کلی نقشه داشتم و می خواستم خیلی کارا کنم و به همسایه ها بگم.... یا یادمه گفتین می خواستم با همسایه ها بجوشم.... (البته دقیقا یادم نیست اما یادم مثل این کلمات رو به کار بردین و الانم وقت نیست پیداشون کنم)
نقل قول:
ه نظر من شما نباید من رو با خودت مقایسه کنی این پدر شماست که شما جمع میکنه دور هم میگه باید از هم طرفداری کنید بابای من نه تنها جلوی کارای داداشمو نمیگرفت بلکه هر کاری میکرد میگفت خوب کردی و اصلا" من واسه چی باهاشون در گیر شدم مگه قبل از این موضوع من در مقابل کاراشون در مقابل اینکه بابام هی مگفت من بچه نمیخوام باهاشون درگیر میشدم ؟ بعد از اینکه داداشم تصمیم گرفت من رو بندازه تیمارستان بعد از اینکه هر چی دلش خواست درباره من گفت و اونا هیچی بهش نمیگفتن که هیچ خودشونم ازش تقلید میکردن باهاشون درگیر شدم .
من منظورم این نبود که پدر شما هم باید این کار رو انجام بدن!! منظورم حرف پدرم بود!! توی خونه ی ما پدرم به من گفت، توی خونه ی شما، شما باید به پدرتون بگین.
نقل قول:
بعدشم به نظر شما وقتی بابام میره بیرون میگه دختر من با یه مرد غریبه رابطه داشته مواظب پسراتون باشید کم از فروختن منه . قطعا" نیست .من چطور به عوض این کارش باید دوسش داشته باشم ؟ من با این حرفش از خودم متنفر شدم اون که دیگه جای خود داه .
ببین این خیلی فرق داره، از خدا می خوام که برای هیچ دختری نخواد، می دونین اونا چقدر آرزوی خونواده ی شما رو دارن؟
من توی یکی از تاپیکا پرسیدم که وقتی یه خصوصیت بد یه نفر باعثه ایجاد تنفر بشه، چه شکلی می تونیم بقیه ی خصوصیات خوبش رو ببینیم!( به جان خودم این جا جوابم رو گرفتم)
ببین، اگه شما یه آدمی که از نظر جسمی بیمار شده رو ببینی چی کار می کنی؟ الان بیماری روح رو هم همون بیماری جسم ببین!! رفتار غیر عادی یه نفر رو بیماری جسم ببین! کمکش کن تا خوب شه!!
نقل قول:
در آخر می خوام به این نکته توجه کنید که من هیچ وقت از خانوادم جایی بد نگفتم .من فقط حرفامو اینجا زدم که کسی نه من رو میشناسه نه خانوادمو . آیا 4 تا درد و دل من در مقابل کارای اونا که میخواستن من رو دیونه کنن و میخواستن و میرفتن از من همه جا بد میگفتن به حساب میاد ؟ اینجا از اسمش پیداست آدم واسه میاد حرف میزنه واسه مشاوره و فهمیدن راه درست .حالا اگه کسی منو شناخته هم بهش میگم حرفای منو شنیدی خانوادمم میشناسی بیا و به من بگو راه درست چیه ؟
چرا تو برای خودت ارزش قائل نیستی!!! تو پیش خودت ازشون بد حرف زدی، تو به خودت اجازه دادی ازشون متنفر شی!!
ببین عزیزم، راه حلی که من ارائه می دم، اما نمی دونم درسته یا نه!
نمی دونم داداشت ازدواج کرده یا نه! اگه ازدواج نکرده باید یه کاری کنی ازدواج کنه!
توی خونه شما الان داداشتون نقشه اوله، اگه با داداشتون خوب بشین همه چیز حله! غرورت رو بذار زیر پا و برای از میدون خارج کردن داداشت این کار لازمه!
شما باید ببینی داداشت پی کار کرده که این همه حرفش رد خور داره! تو باید به مرور جایگزین داداشت شی و نقش اول رو خودت بر عهده بگیری!
یه مدت کامل باید نقش بازی کنی!!! یر اساس چه سناریوی؟ بر اساس این که اونا چی می خوان!! با سیاست باید بری جلو!! اگه جای داداشت بشینی همه چیز حل می شه، می تونی خونوادت رو به هر سمت می خوای ببری!
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام . اشکالی نداره .
من اگه ذره ای حدس میزدم عکس العمل مادرم چیه هرگز بهش چیزی نمیگفتم چون میدونی عکس العملش چی بود اصلا" قضیه رو باور نکرد فکر کرد من از روی حسودی دارم این حرف رو میزنم . حتی وقتی بهش گفتم برو وسایلشو نگاه کن خیلی خونسرد بود و گفت من خودم می دونستم البته من کاملا" اینو فهمیده بودم که دروغ میگه گفتم حتما" می خواد کاری بکنه که داداشم پیش من خجالت نکشه ولی بعدها متوجه شدم که فکر کرده من اون ابزار رو به عمد گذاشتم و از روی حسودی مسلما" من اگه این عکس العمل رو میدونستم هیچ وقت بهش نمیگفتم .
موضوع من با داشم اصلا" قابل مقاسه نیست اون خودش بیمار شد . اما اینا میخوان منو بیمارکنن .
من منظورتو تقریبا" فهمیدم که میگی اگه اونا نمیدونن نباید از خانوادشون بد بگن من باید بهشون بگم من باید بگم این کارارو نکنن . راستش من خودمم به این نتیجه رسیده بودم و مدتها بود سعی میکردم رابطم طوری بشه که به حرفم گوش بدن تقریبا" هم رابطم با مادرم خوب بود و اتفاقا" همین هم باعث شده بود که برادر و خواهر بزرگترم خیلی حسودی کنن و اتفاقا" اونا تصمیم گرفتن من رو از صحنه خارج کنن .وگرنه اگه من واسشون ضرری نداشتم که کاری بهم نداشتن .
من همه این حرفایی که زدی رو میدونم . اما دیدم از دست من کاری بر نمیاد واسه همین میرفتم پیش مشاور که اونا کمکم کنن تا خانوادمو متوجه کنم که داداشم که خودش این همه مشکل اخلاقی داره نباید واسه خانواده تصمیم بگیره . متوجهشون کنم که نباید برن بیرون از دخترشون بد بگن مگه من آینده نمیخوام .اینکه بابام نباید اینقدر با ما دشمنی کنه اینکه اون بچه نمیخواسته تقصیر ما نبوده که هر جور دلش بخواد باهامون رفتار کنه . اینکه این دلیل نمیشه که چون مرده هر کاری دلش بخواد بکنه . همینجا هم جواب سوال دیگتو بدم ببین بابای من همیشه میگه من فقط یه بچه میخواستم که موقع پیری ازم نگهداری کنه و بقیه اضافه هستن . این فقط شامل من هم نیست .رفتارش با بقیه هم اونقدر جالب نیست ولی با من بدتره چون داداشم خیلی اون رو بر علیه من میشرونه . و خودمم نمیتونم خواسته هاشو بر آورده کنم . چون میگه دختر اموال پدرشه ارزشی نداره . میخواد من حرفی نزنم اضهار نظری نکنم
نه چیزی بخوام نه حرفی بزنم میگه دختر نباید کار کنه اگرم بکنه باید پولشو بده باباش میگه پدر باید انتخاب کنه دخترش با کی ازدواج کنه و پدر حق داره برای منافع خودش اونو به هر کسیدلش خواست بده و هر کاری دلش میخواد بکنه. رک بگم من هر گز نمیتونم اینجوری باشم .
موضوع قاطی شدنم با همسایه هام واسه این نبود که کسی رو خراب کنم می خواستم یه جوری بشه که خودشون مسئله دستشون بیاد و بفهمن مسئله ما ربطی به این نداره که من کار خلافی کردم .
نمیدونم میتونی خودتو جای من بگذاری فکر کن بابات میخواد تورو بندازه تیمارستان یا میره بیرون میگه تو مشکل اخلاقی داری . یعنی تو به خاطر اینکه مسلمونی و اون باباته پا میشی میری تیمارستان یا وقتی بابات میگه تو دختر فاسدی هستی تو هیچ عکس العملی نشون نمیدی به این امید که اون دنیا باباتو واسه این عملش مجازات میکنن ؟
در مورد خوب شدن با داداشمم من قبلا" باهاش خوب بودم ولی بعد از اینکه فهمیدم چه کارایی میکنه رابطم باهاش خراب شد . و اصلا" من میخوام اینو بگم که چرا کسی که صلاحیت اخلاقی نداره باید برای یک خانواده تصمیم بگیره ؟چطور آدم میتونه حرف کسی رو گوش بده که قبولش نداره ؟
داداشم هیچ کاری نکرده که حرفشو اینقدر قبول دارن اتفاقا" به نظر من که خیلی هم دردسر داشته علت قبول داشتنش اینه که خانواده پدر من خیلی سنتی هستن این در خانواده اونا رسمه که فرزند اول پسر واسه خانواده تصمیم بگیره . و دختر جزء مال و اموال به حساب بیاد .
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز عزیز،
می شه لطف کنی موارد زیر رو توضیح بدی:
1- از کجا فهمیدین مادرتون فکر کرده شما حسودین؟از کجا فهمیدین مادرتون دروغ گفته؟
نقل قول:
- من اگه ذره ای حدس میزدم عکس العمل مادرم چیه هرگز بهش چیزی نمیگفتم چون میدونی عکس العملش چی بود اصلا" قضیه رو باور نکرد فکر کرد من از روی حسودی دارم این حرف رو میزنم . حتی وقتی بهش گفتم برو وسایلشو نگاه کن خیلی خونسرد بود و گفت من خودم می دونستم البته من کاملا" اینو فهمیده بودم که دروغ میگه گفتم حتما" می خواد کاری بکنه که داداشم پیش من خجالت نکشه ولی بعدها متوجه شدم که فکر کرده من اون ابزار رو به عمد گذاشتم و از روی حسودی مسلما" من اگه این عکس العمل رو میدونستم هیچ وقت بهش نمیگفتم .
2- از کجا فهمیدین که اونا فکر کردن شما حسودین، خودشون بهتون گفتی؟
نقل قول:
من منظورتو تقریبا" فهمیدم که میگی اگه اونا نمیدونن نباید از خانوادشون بد بگن من باید بهشون بگم من باید بگم این کارارو نکنن . راستش من خودمم به این نتیجه رسیده بودم و مدتها بود سعی میکردم رابطم طوری بشه که به حرفم گوش بدن تقریبا" هم رابطم با مادرم خوب بود و اتفاقا" همین هم باعث شده بود که برادر و خواهر بزرگترم خیلی حسودی کنن و اتفاقا" اونا تصمیم گرفتن من رو از صحنه خارج کنن .وگرنه اگه من واسشون ضرری نداشتم که کاری بهم نداشتن .
3- می شه این رو بیشتر بازش کنین؟من اصلاً متوجه منظور این حرف نمی شم؟
نقل قول:
اینکه بابام نباید اینقدر با ما دشمنی کنه اینکه اون بچه نمیخواسته تقصیر ما نبوده که هر جور دلش بخواد باهامون رفتار کنه
4- برادرتون چند سالشه و آیا ازدواج کرده یا نه؟
-
RE: دختری در آستانه خود کشی
جواب سوال اولت حرفایی که زدن هست .
فکر کنم سوال دومت اینه که از کجا فهمیدم اونا به من حسودی میکنن بوده ؟ در جواب باید بگم چند بار شنیدم که خواهر و برادرم از ین اوضاع(یعنی اینکه من با مادرم خوبم ) ناراحتن که به قبل از این ما جرا بر میگرده . همین جا داخل پرانتز بگم من باید خیلی خوش بین باشم که این طور فکر کنم .یعنی فکر کنم که اون حرفایی که درباره من میزنن از روی حسودیه .اگه میتونستم چند تا از حرفاشون رو براتون بگم اون موقع دیگه هرگز من رو به خاطر اینکه این حرفارو دربارشون زدم ماخذه نمیکردین و واقعا" میفهمیدین من چی میگم . اگه به پستهای قبلی یه نگاهی بندازید بهتون گفتم که اصلا" براشون مسئله ای نیست من به چه راهی کشیده بشم فقط میخوان یه بهونه ای واسه بیرون انداختن من داشته باشن . حتما" میگین از کجا فهمیدم همون جاها توضیح دادم که از مکالماتشون .گفتم که از زبون داداشم شنیدم که میگه واسم اصلا" مهم نیست چی کار بکنه فقط کسی نباید بگه اون از من بهتره .یعنی میخواست منم مثل اون برم سراغ کثافت کاری تا از اون بهتر نباشم .همون طور که الان نزدیک به دو ساله هی به پدر و مادرم تلقین میکنه که کارای ناجوری میکنم و من واقعا" زیر فشارهای روانی این حرفها از زندگی و درس خوندن افتاده بودم و بسیار عصبی شده بودم . کاش حداقل یادداشتای اون روزامو میتونستم بهتون نشون بدم ولی اونم نمیتونم چون خیلی خیلی خیلی زشت هستند . اول فکر کردم این حرفارو بین خودشون (خانواده) میزنن بعد که دیدم رفته به استادم یعنی یه مرد غریبه هم این حرفارو زده دیگه میخواستم خودمو بکشم . تازه الانم که من سکوت کردم فکر کردین از اوضاع راضین نه اینجور نیست .
بگذارین جواب سوال سومت رو ندم دوست ندارم همه رفتارای بدی که باهام شده رو اینجا بگم .
برادرم 30ساله و مجرده.
به نظر من راه حل های شما خیلی ایده آل گرایانه هست . وقتی اونا میخوان منو بندازن تیمارستان یا بدن به پلیس پس مسلما" به حرفای من گوش نخواهند داد دیگران باید راهنماییشون کنن . دیگرانی که به حرفاشون گوش میدن و چیزی بهشون نمیگن حداقل اگه راهنماییشون نمیکنن به حرفاشون گوش ندن اینجوری احتمالش هست بفهمن نباید این کارارو بکنن .
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز جان،
چرا این قدر برات مهمه که اثبات کنی حرفت درسته(این حرف که نباید از داداشت حرف شنوی داشته باشن)؟ چرا این قدر برات مهمه که به خونواده بفهمونی دارن اشتبه فکر می کنن؟ این قدر این کار برات مهمه که داری می زنی زندگی خودت رو نابود می کنی؟!همه فکرت شده این که چه طور این واقعیت براشون اثبات بشه!
چرا وقتی که می بینی نمی تونی از خواب بیدارشون کنی بازم این کار رو انجام میدی؟
نمی گم این که بفهمن دارن اشتباه می کنن کم اهمیته، می گم وقتی می بینی فایده نداره، برا چی بازم تلاش می کنی؟
شما هیچ وقت نمی تونی در حال حاظر این کار رو انجام بدی! مرور زمان باید این کار رو انجام بده!
سعی کن انرژیت رو بزاری روی چیزای دیگه! درست، تحصیلت، کارت! همه ی این فرصتا رو از دست نده!
هیچ وقت، هیچ وقت آدم نمی تونی در مقابل خونواده وایسه! مطمئن باش ضرر می کنی اگه این کار رو بکنی!!
شما برای همه چیز، برای همه کارتون به این خومواده احتیاج دارین!
هر جا برین شما رو با خونواده قبول دارن!
این قدر مشکلات توی زندگی آدم هست که هیچ کی به غیر از خونواده حاضر نیست برات انجام بده!
یه لحظه به این فکر کنین اگه خدایی نکرده مریضی سختی بگیرین و باید برین بیمارستان و بستری شین!کی این کارا رو انجام می ده؟ خونواده ی آدم هر چی هم باشن، بازم این کار رو برای آدم انجام میدن!
خدائی نکرده نمی خوام ارزش خونواده رو روی این چیزا بزارم، نمی خوام بگم فقط مادیات که به خونواده ارزش می ده، چون دیدم که شما یه مقدار مهر و محبتتون کم شده، گفتم این مزایا شاید بتون بهتون کمک کنه!
RE: دختری در آستانه خود کشی
اینکه میگی من نمیتونم خانوادمو عوض کنم و باید انرژیمو سر چیزای دیگه بزارم رو قبول دارم . بله من نمیتونم چیزی رو عوض کنم فقط باید از اینجا برم .
اما حرفای دیگتو نمیفهمم اینکه من واسه همه چیز به خانوادم احتیاج دارم . اونا چه نفعی واسه من دارن وقتی همین حالا می خوان من رو از بین ببرن ؟ من تو موضوعات دیگه تالار نوشته های شمارو خوندم احتمالا" شما همش خانواده و شرایط من رو با خانواده و شرایط خودت مقایسه میکنی یا نوشته های من رو کامل نخوندی
اگه خونده بودی حتما" میدیدی که من گفتم میخوان یه کاری کنن من برم تیمارستان یا خودکشی کنم . به نظرت این ادما به من چه کمکی میکنن . اینکه میخواستم ثابت کنم نباید به حرف داداشم گوش کنن به قبل از این ماجرا بر میگرده وچرا این حس رو نمیداشتم اتفاقا" من خوب شرایط رو درک کرده بودم که می خواستم اون واسه خانواده تصمصم نگیره .
مگه نه اینکه الان به خاطر اینکه به حرفای اون گوش دادن حال و روزم اینجوریه ؟
اگه به حرفای اون گوش نداده بودن که کار من به اینجا نمیکشید.
در ضمن من نه تنها محبتم نسبت به خانواده کم شده بلکه دیگه چیزی ازش وجود نداره . وحتی به شدت ازشون میترسم .میترسم که بلایی به سرم بیارن مگه نه اینکه تا حالا هم دنبال بهونه بودن که این کار رو بکنن ؟
من اونقدر از داداشم و استادم که به حرفای اون گوش می داد و باهاش همکاری میکرد متفرم که کسی درک نمیکنه . و چرا این حس رو نداشته باشم . مگه نه اینکه رفت و همه جا آبروم رو برد و بدترینهارو بهم نسبت داد ؟مگه نه اینکه تصمیم داشت من رو دیونه کنه . مگه نه اینکه می خواست بره پیش همه دوستام آبروم رو ببره تا کم کم نابود بشم. اون به معنی واقعی کلمه مریض هست . این کارا کار یه آدم عادی نیست .
واسه همین من میترسم از اینکه اینجا بمونم . معلوم نیست چه بلایی به سر من بیاد . کسی که از دست زدن به این کاراترس نداره
(مواد - بی عفتی - بردن آبروی خواهرش جلوی دیگرون .) حتما" بالقوه دست به هر کار دیگه ای هم میتونه بزنه .من باید حتما" یه راه فراری برای خودم درست کنم .
ضمن اینکه شرایط اطرافم اینقدر میوس کننده هست که نمیدونم حقیقتا" باید چیکار کنم . لطفا" به مشکل من به عنوان یه مشکل خانوادگی نگاه نکنید . خودم رو راهنمایی کنید که چه جوری تو این شرایط باید برای خودم درست تصمیم بگیرم . اونا که دلشون واسه من نمیسوزه و واسه خودشون میخوان من رو نابود کنن من چرا باید دلم اسشون بسوزه و نگران یه ذره احترامی که میخوان باشم ؟؟؟؟
RE: دختری در آستانه خود کشی
خب شاید راست می گی، من نمی تونم شما رو درک کنم!!!!
به نظر من درست رو بخون و ادامه تحصیل بده!!
برا ارشد بخون و برو یه شهر دیگه!! اگه خونده باشی نوشته هام رو، دیدی که من خودم برای فرار از فشار عصبی توی خونمون،این استراتژی رو به کار بردم.
باید قابلیت ها و مهارت هات رو ببری بالا، باید یاد بگیری چه طوری مستقل شی، مخصوصاً رشتتونم که کامپیوتره، خیلی راحت می تونی کار کنی!!
ما که هرچی راه حل دادیم شما می گین می خوام از این موقعیت دور شم، این بهترین راه!!1
البته اگه یه کار خوب توی یه شهر دیگه هم پیدا کردی می تونی بری! نه کار الکی ها که اگه رفتی اونجا آواره بشی خدائی نکرده ها! مثلاً شرکت نفتی، چیزی..
من نمی دونم این راه کار درسته یا نه، اگه دوستان می بینن اشتباه حتماً بگن.
راستی اگه می خواین برا ارشد بخونین بگین تا من یه مقدار راهنمائی تون کنم، منم رشته کامپیوتر بود، الان دارم هوش مصنوعی می خونم.
با آرزوی موفقیت.
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز جون دركت ميكنم واقعا توي بدترين شرايط هستي منم يه زنماني دقيقا مشكل تو رو داشتم با اين تفاوت كه من نه برادر دارم نه خواهروبگذريم نميخوام زندگيه خودمو تعريف كنم فقط خواستم بگم منم به مرز خودكشي رسيدم.اما خودكشي بدترين واحمقانه ترين راه.خودتم قبول داري نميتوني خونوادتو عوض كني واينو بگم هيچ كسيو نميتوني عوض كني جز خودت.سعي نكن زندگيو ببازي سعي كن خودتو عوض كني هيچ غيرممكني وجود نداره اگه هم بخواي دور از خونواده زندگي كني مشكلات ديگه اي داره يه دختر تنهاو بدون هيچ كسي زندگي كردن سخته درسته آدم بايد خوب باشه اما قبول كن شرايطم تاثير داره تو بايد با خونوادت كنار بياي با خودت كنار بيا.اينو فراموش نكن خدا باهاته بهش نزديك شو از اون بخواه توي تنهايي سنگ صبورت اون باشه بهش اعتماد كن بعد نتيجه شو ميبيني فقط هيچ موقع شكوه نكن چون ما توي هر شرايطي كه هستيم خودمون خواستيم كه اينطور باشه پس هميشه به بهترينا فكر كن و طالب بهترينها باش الان كه شرايط زندگيت اينه بپذيرش ميشنوي انگار نميشنوي ميبيني انگار نديدي ميخواي حرف بزني به خدا بزن.به هيچ كدوم از رفتارا اهميت نده برو به سمت علائقت اون كاراييو كه دوست داري انجام بده شاد باش بي خيال باش سخته اما ممكنه ديگه اين فرصت واست پيش نمياد تو كارايي كه خوشحالت ميكنه رو انجام بده ديگه به چيزي توجه نكن چون خدا شاهد همه چيز خدا خودش آينده اي كه لايقش باشي واست آماده ميكنه زندگي ميگذره مي توني سخت بگيري يا اسون هميشه اينو در نظر بگير كه خواستن عين داشتن خواستن پديد آوردن خواستن توانستن پس ميتوني
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام دوستان
من روی حرفای shomila , mamc خیلی فکر کردم . به نظر خودمم رفتن برام خیلی سخت خواهد بود .
شاید واقعا" به قول mamc من باید بمونم کمبودهای خانوادم رو بر طرف کنم و بهشون خیلی چیز هارو یاد بدم چیزایی که شاید هیچ وقت فرصت نداشتن تا یاد بگیرن یا کسی رو نداشتن تا بهشون یاد بده .
حتما" بعد از اینکه یه مدت خودم رو به نشنیدن و ندیدن بزنم این ماجرا حل میشه . من به کارای برادرم هم خیلی فکر کردم همونطور که قبلا" هم گفتم اون مریض هست و این کارا از آدم عادی بر نمیاد . حرفای که زده و کارایی که کرده حتما" نشونهیه بیماریه . من باید از این بیماری نترسم و باید بمونم و با این بیماری کنار بیام همونطور که با بیاری اون یکی برادرم کنار اومدم . دکتر هم بهم گفته بود تو باید خانوادت رو با خانواده های دیگه مقایسه نکنی . در خانواده شما یه بیماری ارثی وجود داره که باعث میشه رفتارشون با بقیه فرق داشته باشه . حتی به من هم گفته بود خودت رو از استرس دور نگه دار هیچ توجهی به رفتارشون نکن چون خانوادت معمولی نیست بهم گفت اگه به رفتاراشون توجه کنی و بخوای تلافی کنی ممکنه یه روزی خودت هم شبیه اونا بشی . حالا منم تصمیم گرفتم همین کار رو بکنم یعنی به رفتاراشون توجه نکنم تا خدای نکرده روزی مثل اونا بشم و بجای این بهشون به چشم بیمارایی نگاه کنم که نیاز به ترحم و مراقبت و کمک من دارن . خانواده من با این رفتارایی که دارن بسیار در اجتماع آسیب پذیر هستند.معلومه که خیلی چیزارو نمیدونن . من باید به جای رفتن بمونم و ازشون مراقبت کنم .
این احتمالا" آخرین نوشته من باشه چون بعدش میخوام از مدیر درخواست کنم که id من رو پاک کنه تا خودمم این ماجرارو بتونم زودتر فراموش کنم .
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز جان
باورت نمی شه اگه بگم تا این پستت رو دیدم چقدر خوشحال شدم،
نمی دونم از خوشحالی چی بگم!!!:323:
بدون که هر جا هستی برات دعا می کنم که در این رسالت موفق بشی!!!
این رو بدون که خدا هیچ وقت تنهات نمی ذاره، رحمت خدا شاید تاخیر داشته باشه ولی حتمیه!
سعی کن همیشه با خدا حرف بزنی، توی طول روز که داری کارهای معمولی انجام میدی، توی هر تصمیمت، خلاصه همه جا، با خدا حرف بزن!!!
اون موقعه چشمات باز می شه و به مرور همه ی نشونه هاش رو می بینی، میبینی که همین جاست، فقط باید حسش کنی. می بینی هر سوالی ازش بکنی جوابت رو میده، می بینی چقدر دوست داره، اون موقعه زندگیت یه رنگ دیگه می گیره، می بینی چقدر زندگی قشنگه!!!!!!!!
با آرزوی موفقیت و شادکامی.