RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام عزیزم! شاید چیزی توی تاپیکت ننوشته باشم اما همش پیگیر هستم. راستشو بگم از اینکه داری انقدر خوب پیش میری ذوق زده شدم! و پست هاتو با لبخند می خونم :46: ... کمی صبر و تلاش نیاز داری که فکرکنم داری. امیدوارم اون نامه دکتر به شوهرتم کارساز بشه و محبت شوهرت بهت بیشتر بشه... با تنفر خداحافظی کن! روزهای خوش داره میرسه :227:
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
سلام .
ممنونم.
هنوزم همون بدبینی های شوهرم خیلی اذیتم میکنه. کافیه یک کلمه اول از جملتو بگی واینمیسته تا آخرش ، همونو تفسیر میکنه و میره جلو. دیشبم باز همین برخوردو داشت .خیلی اعصابمو به هم میریزه.حریفشم نمیشم یه چیزیم بدهکار میشم.برداشتها و تفسیرهایی میکنه که روح من خبر نداره،تعجب میکنم.هر چی هم قسم میخورم بدتر میکنه.آخر تفسیر منفیههههههههههههه.
کل طول راهو بغضم قورت میدام و تا نصف شب تنهایی تو اتاقم گریه میکردم تا مگه یه کم سبک شم. باز دوباره خیلی دلم گرفته:163:
خواهشا باز نگید تو به شوهرت کاری نداشته باش و رو خودت زوم کن.
آخه مگه میشه؟
اصلا فکری رو که امکان نداره حتی به ذهن من برسه رو میگه و دعوا درست میکنه و منم نمیدونم باید چی کار کنم.
تمام اعصابم به هم میریزه و .................
******************************************
آقای sci دیروز نتیجه آزمایشمو گرفتیم.کم کاری تیروئید دارم. T4نرمال اما tsh 6.8 بود.(حداکثرش 5باید باشه)
باید برم بهم دارو بده اما در مورد تغذیه ای خیلی نگرانم.آخه من خیلی بدغذام.جگر و ماهی اصلا نمیخورم گوشت قرمز هم خیلی کم میخورم.
از طرفی قرصهای مولتی دیلی و اسید فولیک و...که میخورم میترسم بیشتر از حد طبیعی باشه و از اون ور بوم بیفتم.
دکتر آزمایشگاه گفت مواظب باشید باردار نشید که تو سه ماهه اول خیلی بده و......که باز این باعث شد اخماش توهم بره و بگه وای باز باید صبرکنم و....
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
چرا هیچی نمیگین بچه ها؟
:72::72:
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
هنوزم همون بدبینی های شوهرم خیلی اذیتم میکنه. کافیه یک کلمه اول از جملتو بگی واینمیسته تا آخرش ، همونو تفسیر میکنه و میره جلو. دیشبم باز همین برخوردو داشت .خیلی اعصابمو به هم میریزه.حریفشم نمیشم یه چیزیم بدهکار میشم.برداشتها و تفسیرهایی میکنه که روح من خبر نداره،تعجب میکنم.هر چی هم قسم میخورم بدتر میکنه.آخر تفسیر منفیههههههههههههه.
خب شما که اصلا ماجرا را تعریف نکردی. بگو چی شد و از کجا شروع شد و شما چی گفتی و شوهرت چه برداشت منفی ای کرد. در ضمن، دوربین را طرف خودت هم بگیر و همش شوهرت را مقصز نکن تا ببینیم حقیقت ماجرا چیه. اون وقت نظر میدیم.
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
چند وقتی قرار بود بریم واسه خونمون یه وسیله ای بخریم.اما هروقت میگفتم امروز و فردا میکرد و میگفت وقتشو ندارم و...
تا اینکه اونشب ازش پرسیدم، گفت آره من امشب وقت دارم! بیا بریم بگیریم. پول مورد نیاز خریدشم از خونه برداشت.:227:
بین راه چند تا از کارامونو انجام دادیم همینکه نوبت به خرید اون وسیله رسید گفت:به نظر من امشب وقتشو نداریم، بریم خونه حالا بعدا یه شب دیگه میایم میگیریم.
منم گفتم :آخه تو که حتی پولشو برداشتی {که امشب بری بگیری باز چرا پشیمون شدی و میخوای به یه شب دیگه موکول کنی ؟ الان که همین نزدیکیم بیا بریم دیگه،تازه تو باز شبای دیگه وقت نمیکنی (آخه همش کلاس داره).}البته این قسمتو نذاشت که بگم.
منظورت چیه که من پولشو برداشتم ،یه طوری حرف میزنی انگاری من میخوام پولشو بالابکشم ، کی گفته من میخوام زیرش بزنم؟ وای تو چقدر بدجنسی؟ تو در مورد من چی فکر میکنی؟مگه من .....................
حالا هرچی میگم باباجون تو وسط حرفم پریدی بذار بقیه جملمو بشنوی آخه
اما میگفت بقیه جملت توجیه حرفیه که زدی.
اما به خدا من حتی یه ذره هم منظورم اون چیزایی که اون گفت نبود،اصلا حتی یه اپسیلون به این چیزا فکرم نکرده بودم.
تازه پولشم اونقدر نبود که ارزش این حرفا رو داشته باشه.
خلاصه منو همونجا تنها گذاشت و بدو از خیابون رد شد ،هرچی اصرارشم میکردم توروخدا نرو و به حرفام گوش کن،چرا این طوری میکنی و.....فایده ای نداشت و ناپدید شد تو جمعیت،منم برگشتم پیش ماشین اما سوئیچ دستم نبود که برم خونه ،کیف پولمم برنداشته بودم :302:یه نیم ساعتی واستادم تا بالاخره اومد.
حالم از این رفتارش که تو هرموقعیتی باشیم منو تنها میذاره و فرار میکنه بهم میخوره.همیشه همین طوریه بار اولش نیست.
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
اول: حتما شما قبلا رفتارتون طوری بوده که حالا اون از این حرفا اون جوری برداشت کرده. من در جریان زندگی شما هستم. همین که مثلا همش ازش می پرسیدی که پول خانه کجاست و چرا به بابات دادی و ... همش باعث شده تا اون فکر کنه که شما همچین آدمی هستی.:305: بنابراین مثل تمام مسائل دیگه ی زندگی، زن و شوهر هر دوشون تو ماجرا سهم دارند و شما هم هر چند اندک، اما با کارهاس قبلی این زمینه را ایجاد کردین.
دوم: اگر همون جوری که اینجا تعریف کردین باشه و شما چیزی را به نفع خودتون جلو و عقب نکرده و حذف نکرده باشید،:311: قبول دارم که اینجا مقصر شوهرتونه و نباید تنهات میذاشت و باید ادامه حرفت را گوش میکرد. هر چند در قسمت اول گفتم شما هم حتی به اندازه ی ده درصد هم شده مقصری، اما خب شوهرت 90 درصد مقصره.
سوم: در هر حال کاریش نمیشه کرد و حالا که تازه به این نتیجه رسیدیم که تو این مسئله حق با شماست، باز مجبوریم بگیم: خب، حالا بهتره بریم سر برنامه ی خودمون و حل این مشکل را بزاریم واسه فصل سوم برنامه. باور کن چاره ی دیگه ای نیست.:302: این دلخوری را هم مثل تمام دلخوری های حل نشده ی قبلی، توی دلت نگه دار تا به وقتش روش کار کنیم. نمیگم گذشت کن، میگم صبر کن. نوبت این مسائل هم میشه و ما نمی خواهیم فقط بار این را روی دوش شما بزاریم.:305: این دو فصل را تحمل کن. فصل 3 که شد، اون وقت کاری به تغییر خودت ندارم و همش روی رفتارهای شوهرت کار میکنیم. فقط باید صبور باشی. نوبت شوهرت هم میشه که تغییر کنه.
ما از تو نمی خواهیم که بی خیال تغییر شوهرت بشی، از تو می خواهیم که برای تغییر شوهرت، کمی صبر کنی.
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
اول: حتما شما قبلا رفتارتون طوری بوده که حالا اون از این حرفا اون جوری برداشت کرده.
حالا در این مورد خاص شاید این طوری باشه اما در مورد بقیه مسایل چی؟ بدبینی و تفسیر منفی ایشون در مورد همه چیزه.
دوم: نباید تنهات میذاشت
کاش یه راه حل واسه این رفتارش داشتید
سوم: در هر حال کاریش نمیشه کرد و حالا که تازه به این نتیجه رسیدیم که تو این مسئله حق با شماست، باز مجبوریم بگیم: خب، حالا بهتره بریم سر برنامه ی خودمون و حل این مشکل را بزاریم واسه فصل سوم برنامه.
خیلی ممنون!!!
البته میدونستم اینو میگید:311:ولی نمیدونم چرا ازم سولا کردین پس؟! چه کاریه آخه.
راستی بازم هیچی درمورد رفتن به خونشون بهم نگفت!!!میشه نظرتونو بگید.چرا دیگه نمیگه؟خودشم یا نمیره یا شایدم تنهایی میره.البته به جز روزای تعطیل.روزای تعطیل همیشه با منه.
یعنی واقعا قبول داره رفتار مامانش با من خوب نیست؟ یعنی بهم حق میده؟
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
آفتاب همدرد نوشته:
راستی بازم هیچی درمورد رفتن به خونشون بهم نگفت!!!میشه نظرتونو بگید.چرا دیگه نمیگه؟خودشم یا نمیره یا شایدم تنهایی میره.البته به جز روزای تعطیل.روزای تعطیل همیشه با منه.
یعنی واقعا قبول داره رفتار مامانش با من خوب نیست؟ یعنی بهم حق میده؟
نه بهت حق نمي ده.
فقط مي خواد با نرفتنش جو آروم فعلي را كه در شما و خونه تون بوجود آمده حفظ كنه. تا دوباره همه چيز به هم نريزه.
بهونه گيري هاش هم به خاطر همينه. چون به خاطر تو و اينكه آرامش داشته باشيد داره از خير خونه مامان رفتنش مي گذره.
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
دلیلش این بود که گفتم حالا یک کم هم باهاتون همدردی کنیم. آخه شما خانم ها همش دنبال راهکار نیستید و یه وقت هایی فقط همدردی می خواهید.:311: ما آقایون هم که همش دنبال راهکار دادن هستیم.:311: بنابراین گفتم این وسط یه زنگ تفریح هم باشه و همدردی کرده باشیم.
یه دلیل دیگه اش هم این بود که شما بدانی که من به شخصه نمی خوام همه ی کاسه کوزه ها را سر شما بشکنم و قبول دارم که همسر شما هم مقصره. خواستم دوباره بهتون یادآوری کنم که فکر نکنین فقط قراره شما عوض شین. نوبت آقای شوهر هم میرسه. داریم براش.:311:
دلیل عدم دعوت به خانه مادرشوهر را هم خانم لیلا موفق به طور عالی بیان کرده است. شوهرت میبینه که یه چند روزیه که اوضاع آرومه، میگه حالا چه کاریه این آرامش را خراب کنم. اون بنده خدا هم مثل شما فقط یه زندگی آروم می خواد. امیدوارم روزی برسه که هر دوتون کنار هم به آرامش برسید.:323:
راستی در مورد اون اتفاق تو بازار، اگر بعد از این که شوهرت برگشت سمت ماشین و رفتین خونه، اگر توی ماشین و توی خونه بحث راه نیانداخته باشی و قضیه را کش نداده باشی و از اون قضیه با سکوت گذشته باشی، 2 امتیاز، نه 3 امتیاز مثبت داری. :104: چون حرکتت عالی بوده. :104: اما اگر هم که دوباره مثل همون میناچ گذشته بحث کردی که یه منفی میگری. حالا چی کار کردی؟ 3 مثبت یا یه منفی؟
RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص
اینکه ایشون به خاطر داشتن آرامش چیزی نمیگه شاید درست باشه اما بهانه گیریهاش اصلا به خاطر ندیدن پدر و مادرش نیست.چون مطمئنم اونا رو میره و میبینه.
همون قبلنا هم که میرفتیم و ....این بدبینی و معنی کردنا و تفسیرای منفی باهاش بود.
شایدم مامانش بهش گفته اصلا اومدن و نیومدن خانومت واسم مهم نیست پیلش نکن که بیاد.:162:
وقتی اومد یه کم گریه کردم صحبتمو واسش توضیح دادم گفتم از اینکه یه دفه میذاری میری حالم به هم میخوره و بهش گفتم اگه جای تو بودم معذرت خواهی میکردم و از دل خانومم درمیوردم .
اونم یه کم منت کشید و بعد رفت واسم پیتزایی رو که دوست دارم خرید و بعدشم که من آروم شده بودم رفتیم همون وسیله رو با سلیقه من خرید.
سعی کردم آروم باشم و قسمت بدشو فراموش کنم و به روش نیارم.
تو این دو روز بعد فهمیدم داره سعی میکنه تفسیر منفی نکنه!!