-
چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
همه چیزها در زندگی ام عالی بود و مشگل اساسی و بزرگی نداشتیم و همه ی شرایط قابل قبول بود و قابل درک بود و مدیریت درستی بر اوضاع زندگی داشتیم . مشگل داشتیم اما نه مشگلی که به بن بست برسیم .
اما همه چیز از اینجا مشکلات شروع شد .
پارت 1
درست 5 روز از فوت پدرم گذشته بود که با همسرم و یکی از بستگان که خانم بودند برای انجام کاری به منزل پدرم رفتم و ...
به اندازه یک دست و رو شستن از همسرم و این خانم فاصله گرفتم در زمان برگشت با صحنه بدی رو به رو شدم . این خانم در وضعیت بسیار بدی به همسرم نزدیک شده بودند و...
واکنش من گفتم : گندش را در آورده اید. بسیار متاسفم ، خجالت بکشید .
واکنش خانم : بی تفاوت . موضع و پزاسیون خود را همانگونه حفظ کردند.
واکنش همسرم : با چشمانی از حدقه در آمده مرا نگاه می کردند .
و به اتاق دیگری رفتم و همسرم پشت سر من به آن اتاق آمد و از من عذرخواهی کرد و همه ی تقصیر را به گردن گرفت و از من خواست که سکوت کنم وآبرو ریزی راه نیندازم و ...
واکنش من : سکوت و شنیدن توضیحات همسرم .
اما این اتفاق فراموش نشده و به عنوان اولین اسیب روی روان من و روابطه ما تاثیر گذاشت .
آنچه دیدم در روان من احساس حسادت و تحقیر شدن نبود اما عصبانی و خشم و حس انزجار بود و میزان زیادی شناخت و بی اعتمادی نسبت به زنی که تصمیم داشتم بنا به دلائلی تا آخر عمرم از وی حمایت کنم و همسر خودم که با توجه به جایگاه اجتماعی و خانوادگی گند بدی زده بود .
گویی خستگی های آن چند وقت که من اصلا به آن توجه نکرده بودم یکباره سر باز کرد و ...
این اولین مسئله که باعث رنجش من شد . از دو نوع احساس توهین رنج کشیدم . یکی به واسطه ی نگه نداشتن احترام پدرم و حرمت خانه ایشان و دوم به لحاظ جایگاه هر یک از این دو نفر و مسئله قرابت شان با خودم و پدرم .
این خانم بعد از این ماجرا رفتارهای زیادی انجام دادند تا کاملا نزدیکی به همسرم را ثابت کنند از مشورتهای پنهانی گرفته تا ...
اما همسرم در ظاهر ا ز ایشان فاصله می گرفت و فورا مرا در جریان صحبتها قرار می داد و ...
اما بعد از آن روز بارها همسرم به پدرم توهین کرد و با استفاده از الفاظ رکیک از ایشان یاد کردند و من در یک مجادله این مسئله را عنوان کردم .
همسرم توضیح داد: شوخی های من با ....( اسم آن خانم ) بعد از فوت پدر مرحوم تو شاید درست نبود و....
این جمله حال مرا دگرگون کرد و با پوزخند گفتم : حالا پدرم مرحوم شد ؟! چه مودب ؟! چه فهیم ؟! چطور آن روز که تصویر شخصیت و ماهیت خود و...( فلانی) را به من نشان دادید متوجه مرحوم شدن پدرم نبودید ؟! چطور آن روز متوجه نبودید که حرمت خانه اش را نگه دارید ؟! اگر پدرم زنده بود جرات و جسارت داشتید چنین رفتاری در خانه اش از خود نشان دهید ؟! چرا جایگاه خودتان را درک نکردید . آن حرفهای رکیک ! و امروز حفظ احترام پدر مرحوم من ؟!جوک تعریف نکنید که شرایط روحی شنیدن جوک ندارم .
مسائل را پارت پارت می کنم تا بهتر بتوانم از راهنمایی دوستان استفاده کنم و به دلیل پیچیدگی بتوانم منسجم از راهنمایی شما بهره ببرم .
در ضمن ، در بعضی از پستها باید از نگاه و جایگاه ایشان هم صحبتهایی داشته باشم که آن را فراموش نخواهم کرد و سعی می کنم نگاه داورانه درستی داشته باشم .
-
RE: با این مرد چگونه برخورد کنم
گفتار نیک عزیز
سابقه اخلاقی همسرت وشناخت شما از رفتارهای با نا محرم تا چه اندازه ست؟
این مساله چندوقت بعد از ازدواجتون رخ داد؟:72:
-
RE: با این مرد چگونه برخورد کنم
با سلام
در ادامه سئوال baby ، بفرمایید خطوط قرمز ارتباطی در خانواده شما بر اساس چه مبانی تعریف می شود و حدش چقدر است؟ مثلا مذهبی، اجتماعی، فرهنگی، عقلانی ،...... یا ترکیب های خاصی از آنها.
-
RE: با این مرد چگونه برخورد کنم
baby
مسئله رفتاری همسر من با نامحرم در خیلی قبل تر بسیار باز و نامحدود بوده است اما در زمانی که ما زندگی را با هم شروع کردیم ایشان به من خیانت نکرده بود و من مطمئن هستم که این اتفاق نیفتاده . امروز هم به مسئله به شکل خیانت نگاه نمی کنم بلکه به نظر من یک حماقت بزرگ بود .
شاید نزدیگی این مسئله با مسئله مرگ پدر بی ارتباط نباشد می دانید چرا ؟!
این خانم ارث بسیار هنگفتی بنا بر وصیت پدر دریافت کرد و همسر من مرد بسیار توانایی در انجام امور مالی است . و این زن بنا بر حماقت رفتاری که از خود نشان داد می خواست حمایت بیشتر همسر من را به این روش دریافت کند .
من متوجه این مسائل هستم . کدام مردی است که بدش بیاید زنی خودش را به وی نزدیک کند و از خود تمایل نشان دهد ؟! حتی در کمترین حالت نگاه کردن آنچه عرضه می شود !!
شاید توقع بی جایی باشد اما من دلم می خواست همسرم یک کشیده مهمان گوش این خانم کند و وی را متوجه جایگاهش و زمان ارتکاب فعل بنماید . اما همسر من اینکار را نکرده . پس این بر می گردد به میزان توانمندی مرد برای رفتاری اینچنینی که قدرتی خاص می طلبد و همسر من این قدرت را نداشته و من هم می دانم که او در مقابل جنس ظریف نقطه ضعف دارد .
و من باید همیشه حواسم به مسائل جنسی وی باشد و آن را مدیریت کنم .
پس این یک اتفاق یک نقشه بود که الظاهر ناکام ماند و در نطفه خفه شد اما تاثیرات آن به جا ماند و ....
این اتفاق هایی که به شکل پارتی تعریف خواهم کرد همه مربوط به دو - سه ماه اخیر است .
-
RE: با این مرد چگونه برخورد کنم
همسر شما قبل از فوت پدرتون با ايشون درگير بودن؟
شما با اينكه ميدونستين اون خانم داره همچنان به تحريك همسر شما ادامه ميده چرا پاشو از زندگيتون نبريدين؟
شايد هم همسر شما به دليل نسبت اين خانم با شما(در واقع به احترام شما)نتونستن تذكري بهشون بدن.....شايد خودش هم از رفتار اون خانم متعجب شده و واقعا قصدي از سكوت در مقابل كار اون خانم نداشته........
-
RE: با این مرد چگونه برخورد کنم
خطوط قرمز ارتباطی در خانواده من کاملا مشخص است
با تعاریف جاری از مدهب ما خانواده مذهبی نیستم اما ریشه های فرهنگی و اخلاقی و عقلانی که رعایت می کنیم ما را از مذهب خیلی هم دور نمی کند حد و حدود ها مشخص است و باید رعایت شود و آزادی بی بند بار گونه در روابط خود نداریم .
در توضیح اینکه این دو نفر همسرم و این خانم وابسته خونی ما نیستند و هر یک از خانواده ای دیگر وتربیتی دیگر هستند. به ظاهر تعریف تربیتی شان از قضا مذهبی و سنتی است!!!
نه عزیزم قبل از فوت پدرم این مسئله وجود نداشت و به هزا ر علت نمی توانست وجود داشته باشد .
آنها گاهی با هم شوخی می کردند که اتفاقا از طرف همه از جمله من و پدرم و ....تذکر گرفته بودند . چرا که در خانواده من ، شوخی یک نوع صمیمیت کاذب و بی احترامی و یا در نهایت منجر به بی احترامی محسوب می شود
ما حتی از شوخی های عادی آنها هم خوشمان نمی آمد .
-
RE: با این مرد چگونه برخورد کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گفتار نیک
آنها گاهی با هم شوخی می کردند که اتفاقا از طرف همه از جمله من و پدرم و ....تذکر گرفته بودند . چرا که در خانواده من ، شوخی یک نوع صمیمیت کاذب و بی احترامی و یا در نهایت منجر به بی احترامی محسوب می شود
ما حتی از شوخی های عادی آنها هم خوشمان نمی آمد .
:162::162:با وجود تذكرات شما باز هم اين كار رو تكرار كردن!!
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
بله عزیزم و باضافه پدرم که اساسا مرد ارام و عمیقی بودند .
پدرم کم صحبت می کردند ولی وقتی صحبت می کردند تنها یک جمله کوتاه . جمله ای که آویزه ی گوش می شد برای همه ی عمر .
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
قبول دارم كه نميشه براي هميشه اون شوخي ها و صحنه هايي رو كه ديدي فراموش كني...اما به نظرم حالا كه همسرت داره سعي ميكنه اعتماد تورو جلب كنه و بهت نشون بده براي اون خانم و حركاتش ارزشي قائل نيست بهتره تو هم به تلاشش احترام بذاري و نشون بدي كه ارزش كاراش رو ميفهمي.....سعي كن به گذشته و چيزايي كه شنيدي و ديدي كمتر فكر كني ... خودتو عذاب ندي....ذهن ما تحت كنترل خودمونه اگه نخواي به يه چيزي فكر كني واقعا ديگه فكر نميكني.....:72:
فرصت بده هم به خودت فرصت بده هم به همسرت بذار دوباره اعتمادي كه بينتون بوده بوجود بياد.......:46:
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز دختر سرحال و سرزنده تالار
اینکه اینجا مشکلت را بعد از مدتی مطرح کردی خیلی خوشحالم
شاید همه اول یه خرده جو تالار رو مسنجند بعد سفره دلشون رو باز می کنند
یه سئوال داشتم من اصلا متوجه مشکل اساسی شما نشدم؟
چه چیز باعث شده ناراحتی روی تو بمونه؟:300:
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
مسئله دقیقا این است که با تو جه به شرایط روحی که داشتم و در موقعیتی که بودم ، درک نشدم و مضاف بر اینکه درک نشدم. از چندین جهت آسیب هم به من وارد شده .
تا به امروز نتوانسته ام به مسئله مرگ پدرم فکر کنم و سرم را روی شانه ی کسی بگذارم و از دلتنگی هایم بگویم . مطلبی در همین مورد" مرگ و داغ عزیزان "در همین تالار خواندم . هم خنده ام گرفت و هم گریه ام گرفت . اما بیشتر به ریش نداشته خودم خندیدم !
احساس می کنم آنچنان مرا سرگرم مسائل مختلف مسخره کردند که حق دلتنگی هم از من سلب شد. من حق داشتم به عنوان دختر او بفهمم چه اتفاقی افتاد و...
چقدرنیاز داشتم درک شوم . فقط برای یک دقیقه همان برای من کافی بود . همان یک دقیقه به من جان می داد و توان دوباره . اما همان یک دقیقه از من دریغ شد .
اما نکته بعدی اینکه من سعی کردم به خودم فرصت بدهم تا مسائل را همانگونه که بود درک کنم وبفهمم و بعد هم فراموش کنم و سعی کنم ریشه ی بی اعتمادی را خشک کنم اما اعمال بعدی او نگذاشت و.....
بعداز اینکه نظر سایر دوستان از جمله babay , آقای مدیر را گرفتم وارد پارت های بعدی می شوم .
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
دوست خوبم روزاي سختي رو پشت سر گذاشتي.....از احساس ناراحتي وغمت براي از دست دادن پدرت..با همسرت دردو دل كردي؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گفتار نیک
بعداز اینکه نظر سایر دوستان از جمله babay , آقای مدیر را گرفتم وارد پارت های بعدی می شوم .
اگه اينطوره ما هم بي صبرانه منتظر جواب اقاي مدير و baby هستيم:72:
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گفتار نیک
اما بعد از آن روز بارها همسرم به پدرم توهین کرد و با استفاده از الفاظ رکیک از ایشان یاد کردند و من در یک مجادله این مسئله را عنوان کردم .
همسرم توضیح داد: شوخی های من با ....( اسم آن خانم ) بعد از فوت پدر مرحوم تو شاید درست نبود و....
این جمله حال مرا دگرگون کرد و با پوزخند گفتم : حالا پدرم مرحوم شد ؟! چه مودب ؟! چه فهیم ؟! چطور آن روز که تصویر شخصیت و ماهیت خود و...( فلانی) را به من نشان دادید متوجه مرحوم شدن پدرم نبودید ؟! چطور آن روز متوجه نبودید که حرمت خانه اش را نگه دارید ؟! اگر پدرم زنده بود جرات و جسارت داشتید چنین رفتاری در خانه اش از خود نشان دهید ؟! چرا جایگاه خودتان را درک نکردید . آن حرفهای رکیک ! و امروز حفظ احترام پدر مرحوم من ؟!جوک تعریف نکنید که شرایط روحی شنیدن جوک ندارم .
با توجه به متن بالا و اتفاقاتی که ا فتاده . شمااگر جای من بودید از احساس ناراحتی و غم خود با این فرد صحبت می کردید ؟! و این فرد را اساسا قابل اعتماد برای درک کردن تشخیص می دادید حتی اگر عنوان همسری را یدک بکشد . خیر این کار را نکردم . چرا که ایشان بنا به دلائل بیشمار اساسا روابط و عواطف انسانها را آن طور که باید درک کنند . درک نمی کنند و دچار خطاهای بسیار است .
شاید حتی اگر این اتفاقات نمی افتاد امروز اینقدر نسبت به مرگ پدرم حساس نمی شدم . چرا که من پذیرش خوبی از مرگ پدر در مراحل آغازین ماجرا داشتم .
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز
کاملا حق با شماست ؛ اما متاسفانه بعضی از آقایون در بغرنج ترین شرایطشون ( از نظر خودشون ) اونجایی که در تنگنای لفظی قرار میگیرند دست به دامن فحشها و بد و بیراه با خانواده همسرشون می شن و سعی میکنن به ذکر این الفاظ مثلا عقده گشایی کرده باشن و ته دلشون بگن به به دلم خنک شد .. اما افسوس که نمیدانند تنها با این حرفها شخصیت خود را پیش خود و حتی همسرشون کوچیک کردند و پرده احترام و دریدن ...
به نظر من در چنین شرایطی خالی کردن صحنه که بعضا به درازا و به جاهای بدتر کشیده خواهد شد .. بهترین کار ممکنه است .
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز من فک می کنم اگه تمام اون چند بخشی که مد نظرت است را در پند پست پشت سر هم بنویسی دوستان با دانستن کل ماجرا راحت تر می توانند راهنمایی کنند
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
درسته.....حق با اتناس اگه بيشتر بدونيم بهتر ميتونيم كمك كنيم...... ايشالا همه چي درست ميشه نگران نباش....:43:
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
این داستان سر دراز دارد. عجله نکنید . صبر و تفکیک مسائل از یکدیگر می تواند به انسجام افکار و عملکرد ها کمک کند .
من با یک صورت مسئله مشخص رو به رو نیستم . بلکه با چند مسئله مواجهم که اتفاقا مباحثش هیچ ربطی به هم ندارد به غیر از دخیل بودن افراد در رابطه .
اجازه بدهید به همین شیوه جلو برویم و انسجام موجود مختل نشود .
من نگران نیستم .به خودم و توانایی هایم اعتماد کامل دارم و از اتفاقات پیش آمده و آنچه پیش خواهد آمد نمی ترسم . چرا که خودم را کاملا برای هر اتفاقی آماده کرده ام و به لحاظ شخصیتی از هیچ شکستی نمی ترسم و باور دارم هر شکست زمینه ای برای رشد کردن و گام برداشتن صحیح است اما فعلا و در حال حاضر احساسات سالم ندارم . این بی اعتمادی مخرب است
اما همسرم شکسته شده است او این اعتماد به نفس را ندارد دنیا را تاریک می بیند و سیاه و ......
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
دوست عزیز
احساس شما بعد از دیدن آن صحنه از نظر من کاملا قابل درک است. و موضعی که گرفتید و توانمندی تان در کنترل خشمتان بسیار قدرتمندانه بود.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گفتار نیک
اما نکته بعدی اینکه من سعی کردم به خودم فرصت بدهم تا مسائل را همانگونه که بود درک کنم وبفهمم و بعد هم فراموش کنم و سعی کنم ریشه ی بی اعتمادی را خشک کنم اما اعمال بعدی او نگذاشت و.....
ولیکن این اعمال بعدی روشن کننده قضیه است. و تا این قضیه روشن نشود، بنظر من کسی نمی تواند جواب دقیقی بدهد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گفتار نیک
میزان زیادی شناخت و بی اعتمادی نسبت به زنی که تصمیم داشتم بنا به دلائلی تا آخر عمرم از وی حمایت کنم و همسر خودم که با توجه به جایگاه اجتماعی و خانوادگی گند بدی زده بود .
این جمله را که گفتی، می خواستم بگویم شاید همسرت مخصوصا گذاشته که شما آن وضعیت را ببینید که درخواست قطع رابطه از جانب شما باشد. شاید به هر دلیلی همسرتان دوست نداشته که شما حامی آن زن باشید.
اما همه چیز به این "اعمال بعدی" باز می گردد.
[/quote]در هر صورت به عقیده من بهتر است خیلی قاطع و صریح از همسرتان بخواهید که با آن زن قطع رابطه کامل کند.
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
سلام
متاثر شدن ما نسبت به مسائل و مشکلات عاطفی که در رابطه ما اتفاق می افتاده بسیار طبیعی هست و نباید سعی کنیم انکار کنیم.
این طبیعی هست که برای شما همسرتان و روابط او مهم باشد، و اینکه به هر دلیلی او مرزها را رعایت نکرده موجب تکدر خاطر شما می شود.
پس می شود تا حدودی شما را درک کرد. و این باید بسیار سنگین باشد. مخصوصا با توجه به شرایطی که با فوت پدر عزیزتان با آن دست به گریبان بودید.
البته تا وقتی که ما تحت فشار وارده هستیم و احساسمون آسیب دیده شاید نتوانیم کار زیادی از نظر حل منطقی اینگونه مسائل بکنیم. و زمان و فاصله گرفتن از آن مشکل آسیب رسان ما را برای اداره آن بیشتر کمک می کند.
درک شما از آسیب های احتمالی که ممکن است یک آقا از نظر جنسی به خودش بزند قابل ستایش هست و مدیریتی که در این مورد به آن اشاره کردید یکی از نقاط قوت و مهم شماست که باید قدرش را بدانید.
در کل با تجزیه و تحلیل و آنالیزی که نسبت به مشکلاتان پیش می روید ، بنده به قدرت شما در حل مسائلتون خوشبین هستم.:72:
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
بیش از آنچه که همسرم سعی داشته باشد من آن تصویر را ببینم آن خانم سعی داشت نمایش بدهد.
و مسئله حمایت من از آن خانم دلائلی داشت که کاملا قابل فهم بود و من به لحاظ شخصیتی از این موارد بسیار در اطراف خود دارم و این یک روحیه ی شناخته شده است . چیز جدیدی نبود که همسرم بخواهد روی آن اعتراض کند .
و اساسا اعتراضی نبود حتی همسرم قرار بود برای این خانم کارهایی انجام بدهد و کمک هایی به ایشان بکند که من مانع ایشان شد م .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
درک شما از آسیب های احتمالی که ممکن است یک آقا از نظر جنسی به خودش بزند قابل ستایش هست و مدیریتی که در این مورد به آن اشاره کردید یکی از نقاط قوت و مهم شماست که باید قدرش را بدانید.
من او را درک می کنم اما به واقع او مرد سر سخت و لجبازی است .بسیار ناامید و شکننده است و دنیا را تیره و تار می بیند و اگر در کنارش نباشم و او را مدیریت روحی و روانی نکنم روح و روانش آسیب بیشتری می بیند .
من باید همیشه یک فرد خندان و پر توان جلوی آینه باشم تا تصویر درون آینه به من لبخند بزند و در غیر اینصورت به هر دلیلی که من غمگین و اندوهگین باشم تصویر درون آینه همان تصویر غم و اندوه را نشان می دهد و حتی به مراتب بدتر .
اما مسئله این است که من خسته ام و من هم مثل او دلشکسته و دلگیر هستم . ( هر چند سعی داشتیم محترمانه با هم دعوا کنیم اما چند بار از دستمان در رفت و هر دو حرفهای خیلی بدی به هم زده ایم که برای هر دو طرف بسیار سنگین بود .)
او فرد مسئله مداری است و قبل تر پزشکانش به من گفته بودند نباید اجازه دهم مسئله مداری وی به هیجان مداری تبدیل شود . ولی من در حال حاضر کنترلی بر اوضاع ندارم .
من میدانم تا حد زیادی به نتیجه نرسیدن صحبتهایمان در این مدت حاصل فشاری جنسی است که به روح و روان او به شکل مضاعف وارد می شود و دست به قهر می زند و.... می دانم که آرامش روان و اعصاب او و حتی عدم پذیرش خظاهایش تا حد زیادی به این مسئله مربوط است .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
در کل با تجزیه و تحلیل و آنالیزی که نسبت به مشکلاتان پیش می روید ، بنده به قدرت شما در حل مسائلتون خوشبین هستم.:72:
از شما تشکر می کنم قدری اعتماد به نفس از دست رفته ام را باز یافتم .
اما به واقع من به همسرم اعتماد ندارم .
همسر من از قضا با همین نوع از تجزیه و تحلیلهای من مشگل دارد و در شرایط بحران بارها اعلام کرده که من او را موش ازمایشگاهی فرض کرده ام و با من مبارزه خواهد کرد و ثابت خواهد کرد که موش آزمایشگاهی تجزیه و تحلیل های من نیست . :D
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز می شه بفرمایید این خانم چند سالشه ؟ قبلا ازدواج کرده یا نه ؟ رابطه فامیلی با همسرت داره یا نه ؟ و یا اطلاعات دیگه ای در مورد این خانم بفرمایید
ایا بعد از اون صحنه متوجه رابطه مشکوکی بین شوهرت و اون خانم شده ای یا نه ؟
من فکر می کنم این خانم با توجه به نوع عکس العملش و نوع رفتار و مکانی که این عمل رو انجام داده موجود خطرناکی ه که حاضره دست به هر کاری بزنه و مطمئن ام توی زندگی اش خیلی مشکل داره و حاضره برای اینکه قسمتی از مشکلاتش حل بشه حتی زندگی دیگران رو نابود کنه خیلی باید مواظب شوهرت باشی
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
مرسی آتنا جان
این خانم 31 سالش است و یک پسر 14 ساله دارد و بیوه است و شوهر ندارد و دقیقافامیل من هم نیست یک رفت و آمد بیخودی در خانواده داشت که به حمد پروردگار پایش بریده شد .
نه عزیزم فعلا متوجه رابطه مشکوکی نشده ام ولی شرایط به نوعی است که فعلا همسر من جسارت نزدیک شدن به این زن را ندارد و همه چیز به اتفاقات آینده بر خواهد گشت .
این خانم در حال حاضر بهترین فاکتور برای گرفتن انتقام از من محسوب می شود و اگر همسر من تصمیم بگیرد که مسائل را بدتر از این چیزی که هست ، بکند ، می تواند از این گزینه استفاده کند و می تواند خیال کند توسط این خانم می توانند از من انتقام بگیرند .
اما متاسفانه و یا خوشبختانه د ر آ ن صورت من ککم هم نخواهد گزید . چرا که در مقابل جایگاه خانوادگی و منش و تربیت و زیبایی و قد و هیکل و تحصیلات و خانه داری و کدبانوگری و توانایی وجایگاه اجتماعی من ، انگشت کوچک من هم حساب نمی شود . و در آن صورت برای همسرم خیلی متاسف خواهم شد که واقعا بد سلیقه است و همین را قطعا به او خواهم گفت.مضاف بر اینکه همسر من هم به لحاظ اجتماعی آدم کوچکی نیست که یک زن عامی را بتواند در کنار خود تاب بیاورد .
من اگر مرد بودم از وی صد متری فاصله می گرفتم تنها و تنها به یک دلیل و آن اینکه دندانهایش را سالی یکبار هم مسواک نمی زند .
ولی خود من هم چون تو به این قضیه فکر کرده ام اما دلائل این کار مسائل دیگری خواهد بود که می تواند سودی دو سویه را نسیب هر دو نفر کند ولی این هم خیالی است که آن خانم خواهد کرد و همسر من به وی لطمه جدی خواهد زد و او حریف قدری برای همسر من نیست و آسیب می خورد ان هم از نوع با خاک یکسان شدن
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
چرا همسر شما می خواهد از شما انتقام بگیرد؟!
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
من فک می کنم گام اول اینه که به شوهرت قاطع و خیلی محکم بگی که تحت هیچ شرایط دیگه با این خانم کوچکترین مراوده ای نداشته باشه
عزیزم همین طور هست که می گی این خانم اگه حال و روز مناسبی داشت و یا شرایط ش مناسب بود که دست به چنین کاری نمی زد این خانم توی یه باتلاق گیر کرده داره دست و پا می زنه و از دیگران کمک می خواهد هر کسی که دست این خانم رو بگیره با خود این خانم غرق می شه
برای همین من ازت می خوام که خیلی خیلی مواظب شوهرت باشی عزیزم این خانم می دونه که مردها رو می شه از چه راهی به طرف خودش بکشه ( تقریبا صد در صد مردها هم در چنین شرایطی مثل شوهر تو عمل می کنند ) پس تو نباید از شوهرت انتظار زیادی داشته باشی که مثلا یه کشیده در گوش اون خانم می زد البته این رو هم بگم که شرایط روحی تو رو کاملا درک می کنم ولی باید منطقی عمل کنی
عزیزم باید این دماغ این خانم رو به خاک بمالی
منتظر توضیحات بیشترت هستم :72:
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گفتار نیک
این خانم در حال حاضر بهترین فاکتور برای گرفتن انتقام از من محسوب می شود و اگر همسر من تصمیم بگیرد که مسائل را بدتر از این چیزی که هست ، بکند ، می تواند از این گزینه استفاده کند و می تواند خیال کند توسط این خانم می توانند از من انتقام بگیرند .
عزیزم حساب احتمالات است .
فعلا که خبری نیست و کسی چیزی اعلام نکرده ولی به لحاظ روحی همسر من فردی است عصبی و این افراد در بحران تصمیم گیری های آنی و بدون تفکر دارند و هیجاناتشان را با یک برخورد غلط بروز می دهند و خیلی زود پشیمان می شوند اما چون به مقدار زیادی لجباز و یکدنده است نمی خواهد اعتراف به اشتباه کند و بنشیند سر جای خودش . بلکه فاصله می گیرد و مدام کارهای بد را تکرار می کند و آیه یاس خواندن در شرایط بحرانی یکی از خصوصیات بارز اوست . همیشه من را یاد کارتون گالیو ر می اندازد . ( من می دونم ما موفق نمی شیم )
واو از مسائلی که پیش آمده ، بسیار عصبی و ناراحت است و احساس شکست میکند با این احوال اگر احساس خطر کند قطعا مثل هر آدم بی مهارت دیگر ی دست به کار می شود.
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
فک می کنی بجز مسائل جنسی همسرت دنبال چه می تواند باشد ؟ وضعیت مالی اون خانم ممکن ه شوهرت را وسوسه کرده باشه ؟ شرایط مالی همسرت چطوره ؟؟ و وضعیت مالی خودت؟ راستی چند ساله که ازدواج کردی و چند سالته عزیزم ؟
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
من فعلا با شوهرم زندگی نمی کنم که کنترلی بر اوضاع داشته باشم . آتنا زود رفتی سر اصل مطلب . دیگر به ایجاد پستهای دیگر نیاز نیست !
به واسطه اتفاقات دیگری که افتاد و تصمیم داشتم همه ی آنها را بازگو کنم او خانه را ترک کرد و در یک روز زیبای پاییزی تمام کت و شلوار و پیراهن و ... را در بهترین ملحفه آلمانی من انداخت و رفت:302: و بعد هم برگشت که ماشین را به من بدهد . که داد
و مجددا یک نطق کوتاه و مفید کرد که این زندگی ادامه اش فایده ندارد و خلاصه انداختن تقصیر ها به گردن من به جهت صبوری که از خود نشان داده و رفتارهای توام با بی محلی من را تحمل کرده و ....( خلاصه نگاه یکسویه به کل ماجرا ها و قائل نشدن هیچ سهم و حقی برای من و احساسات و باورها و شرایط من و آدم بده زندگی من بودم و آدم خوبه داستان همسر محترم من با تمام گندکاری هایش )
ولی آخر شب به وسیله ی ایمیل یک نامه بلند بالا داد که من زندگی را تمام شده دیده بودم که خانه را ترک کردم و حالا من عاشق تو هستم و تا آخر عمرم هم عاشق خواهم بود و....
اما من از این ابراز عشق حالم به هم خورد .
من واقعا از مردی که قهر کند و از خانه بیرون برود و به نوعی از مشگلات فرار کند بیزارم و مخصوصا این بار که لباسهایش را هم جمع کرده بود و رفته بود. از دید من باید تنبیه اساسی می شد که دیگر تکرار نکند و در ضمن دروغ نگویم آنقدر از جریانات عصبانی بودم که این لباس جمع کردن و ... تیر خلاص بود ! :D
من اهل اعتراض به شیوه ی سکوت هستم اما تا به امروز یکبار خانه را ترک نکرده ام اما این آقای همش منتظر است یک جا یک گندی بالا بیاورد آن وقت به جای قبول مسئولیت اشتباه راه فرار را پیش می گیرد و از خانه می رود بیرون آن هم به مدت چند روز . حال یا از شمال سر در میاورد یا از جنوب و هر بار در این بازی قهرورفتن چه اتفاقاتی که نمی افتد
مثلا دفعه قبل گندی بالا آورده بود که می خواست من نفهمم و دست به همین بازی زد و از خانه رفت و چند روز بعد برای من وکالتنامه طلاق 50 ساله فرستاد و بعد که گرفتاری اش مشخص شد به من زنگ زد و از من کمک خواست و من هم به او کمک کردم تا مشگلاتش حل شود که شد اما عمل من در مقابل دستت دردنکند وکالتنامه طلاق بود !:302:
خلاصه هر بار من باید با تقصیر و بی تقصیر برای برگشت وی به خانه تلاش می کردم . تا از خر شیطان پیاده شود .
اما اینبار این کار را نکرده ام و به هیچ عنوان هم تصمیم ندارم برای برگشت وی تلاش کنم . کسی که اینگونه می رود باید به فکر راه برگشت هم باشد .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
فک می کنی بجز مسائل جنسی همسرت دنبال چه می تواند باشد ؟ وضعیت مالی اون خانم ممکن ه شوهرت را وسوسه کرده باشه ؟ شرایط مالی همسرت چطوره ؟؟ و وضعیت مالی خودت؟ راستی چند ساله که ازدواج کردی و چند سالته عزیزم ؟
گفتم که آن خانم بنا بر وصیت پدرم ارث خوبی دارد . پدرم به واسطه بی کسی و تنهایی و بی سرپرستی این خانم نزدیک به پانصدمیلیون برای این خانم ارث گذاشتند .
وضعیت مالی خودم هم بد نیست . خدا را شکر . پدرم در زمانی که زنده بودند حدود 20 سال پیش ثروتشان را بین من و برادرم و خودشان نصف کردند . یعنی نصف ثروت خودشان را به من و برادرم دادند و نصف دیگر را برای خودشان برداشتند و امروز هم که فوت کرده اند رقم قابل ملاحظه ای به من رسیده .
شوهر من از خودش چیزی ندارد و از من تغذیه می شود و سرپرستی امور مالی مرا به عهده دارد و گاهی خودش از کار کرد روی زمینها و...پولی به دست می آورد و ...
اتفاقا تنها چیزی که در رابطه با این خانم وجود دارد همین وسوسه پانصد میلیونی است دیگر . با یک تفاوت از او چنین پولی را در آوردن به مراتب راحت تر از زنی مثل من است :D
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
این خانم بعد از گرفتن 500 میلیون از پدر شما با شما چنین کرده ؟؟؟؟ :302:
عزیزم بهتر مسائلی رو که باعث شوهرت از خونه قهر کنه رو بگی
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
روزگاره عزیزم . دلیل نمی شود خوبی انسانها با خوبی پاسخ داده بشود .
متاسفم که این خانم با خیلی گنده تر از خودش در افتاد .
من اصلا به این موضوع فکر نمی کنم . از دید من این خانم خود ش را مفت به 500 میلیون فروخت چرا که اگر چنین کاری نکرده بود بیشتر از اینها هم گیرش می آمد و مهم تر از آن حمایت من که کم چیزی برای او نبود و او زود نشان داد که لیاقت محبت ندارد
ما خانواده با سیاستی هستیم و اهل شلوغ کاری نیستیم و به وقت نیاز واقعا منسجم هستیم و کافی است اراده کنیم آنوقت او نمی تواند از این 500 میلیون تا آخر عمر خودش و پسرش استفاده کند و.... و این خانم این را نفهمیده بود .
ولی فعلا من حرکتی نخواهم کرد تا ببینم شرایط آینده چگونه رقم می خورد .
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
پس اون خانم با توجه به اون پول می خواد شوهرت رو وسوسه کنه و زندگی تو رو به هم بریزه
عزیزم 500 میلیون برای این خانم کافی بوده وگرنه صبر می کرد بیشتر می گرفت بعد همچین کاری می کرد
حالا اون به دنبال یه همسر می گرده و مطمئنا یه چیزهایی از اختلاف بین تو و همسرت دانسته که شهامت همچین کاری رو پیدا کرده
ولی من دلیل قهر شوهرت را متوجه نشدم
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
پارت 2
همسرم مبلغی پول از یکی از آشنایان من گرفتند که مبلغ کمی نبود که خبرش به من رسید
به چند جهت این مساله آزار دهنده است .
1- این اتفاقات را من باید در مورد کارهای همسرم از دهان این و آن بشنوم و معنای زندگی مشترک را به واقع نمی فهمم .
2- همسر محترم بنده برای کسب اعتبارو دریافت این پول از نام فامیل بنده و خانواده من مایه گذاشته .
3- گرفتن این پول و خرج کردن آن توضیح شفاف ندارد
4- این کار به کرات تکرار شده است .
5- در نهایت بدهی های ایشان که بنده اساسا در لحظه از آن بی خبرم از کیسه من پرداخت خواهد شد !!
6- و هزاران دلیل دیگر
چنان این سناریو مسخره و احمقانه بود که در ابتدا وقتی ماجرا را شنیدم فقط شوک بودم اینها چه می گویند ؟!
پدر من و بی پولی ؟!
من و خانواده ام و و عمه ها و عموها و مادر بزرگم مثل انگشتان دست می مانیم چنا ن در لحظات سخت پشت هم هستیم حتی اجازه نمی دهیم مسائل داخلی زندگیمان بیرون درز پیدا کند آنوقت این آدمها با خرج کردن نام ما ، خانواده ام را مسخره کرده اند؟!
بعد از فهمیدن ماجرا باید به همسرم واکنش نشان می دادم .
واکنش من
گفتم : آیا شما به عنوان داماد این خانواده تا به حال قرآنی برای پدر من و بخاطر او خرجی کرده اید ؟! چرا از اسم ما استفاده کردید؟!
برای پیش بردن نقشه هایتان . این پول را برای چی گرفتید و چه کردید که من و خانواده ام باید از اسم خود برای شما مایه بگذاریم و...
مسئولیت کار خود راباید مردانه به عهده می گرفتید و از خودتان مایه می گذاشتید . این پول صرف من و پدرم و زندگی من نشده .
با همه ی این مسائل برایم مهم نیست این رقم چه شده و کجا خرج شده . اما آنچه برایم اهمیت دارد این است که شما از نام خانوادگی من هم غافل نیستید و از آن مایه می گذارید تا نقشه های پلید خود را عملی کنید و...
واکنش همسرم : پاسخها ی بی سرو ته که یک بچه را قانع نمی کند چه رسد به من .
به واقع به دور از هیچ داوری غلطی عینا مسائل همینگونه بود . من هیچ توضیح درست و منطقی در رابطه با هیچ اشتباهی نشنیدم مخصوصا این یکی .
سال قبل من کار ساختمانی داشتم و کار پارسال تمام شده بود و من با همه تصفیه حساب کرده بودم و حسابها بسته شده بود اما امسال به یکباره عنوان شد دریافت این پول برای این بود که مثلا فلان پول به حساب آقای .. رفته بابت پول سیمان ؟! یا به سرایدار 4 میلیون بدهی داشتیم ؟!
واقعا وقتی این توضیحات را می شنوم حالم به هم می خورد و حسابی دگرگون و عصبی می شوم .
همسرم کم کم به این باور رسیده بود که با یک احمق کودن طرف است .
اگر با شما چنین برخوردی شود و چنین دروغهای شاخداری بشنوید در مورد طرف مقابل چه فکر می کنید ؟! من هم دقیقا همان فکر شما را کردم و بعد از تکرار چند ماجرا این مدلی فکرم را به زبان آوردم هر چند زشت ولی ابدا دوست ندارم کسی مرا احمق فرض کند .
من طاقت این را دارم که کسی بیاید و به من بگوید فلانی من ... پول لازم دارم . من به میزان توان خودم نگاه می کنم و اگر مبلغ مورد نظر در توانم باشد آن را پرداخت می کنم و هیچ امیدی به بازگشت هیچ پولی ندارم و اگر کسی بدهی اش را به من پرداخت کرد آن وقت می گویم آدم خوش قولی است و باز اگر از من قرض خواست حتما کارش را راه می اندازم چرا که خوش قول بوده . اما طاقت دروغ و پنهان کاری را ندارم و به بدترین شکل دیوانه می شوم .
و همسر من گویی تعمد دارد با دروغگوی و پنهانکاری مرا به جنون برساند .
البته علت پنهان کاریهای همسرم را خوب می دانم و حتی می دانم این حساب سازی ها با چه انگیزه ای است و حتی می دانم این پولها از حساب من به کجا سرریز می شود و همین مسئله مرا ازار می دهد . چرا که مواقعی که با صداقت مسئله و مشگلش را مطرح کرده من کارش را راه انداخته ام و نیازی به پنهان کاری ندارد اما زیاده طلبی و حس عذاب وجدان وی دیگر غیر قابل درک شده است .
آن خانم در پی شوهر نیست او کسی را می خواهد برای اینکه این 500 میلیون را به شکلی برایش سرو سامان بدهد ومثلا پولش را زیاد کند اینکار از عهده همسر من بر میاید .
در ابتدا قرار بود در مورد هر اقدام مالی با من مشورت کند و ....... با دیدن آن ماجرا او چند اشتباه بزرگ مالی مرتکب شد و هر بار که از من نظر خواست گفتم : نمی دانم
و در مقابل اعتراض مادر بزرگم که خریدن .... اشتباه است و .......... به همه تاکید کرده ام که راهنمایی اش نکنند و بگذارند ببینیم خودش چه می کند . نگه داشتن این رقم لیاقت می خواهد و همیشه یک انسان درست مثل پدر من پیدا نمی شود که چنین سرمایه ای در اختیار ایشان بگذارد .
از آن سو خانواده این خانم خودشان مگس دور شیرینی هستند و خیلی زودتر از اینکه همسر من بخواهد اقدامی کنند دخل این پول را میاورند و سر دختر و خواهر خودشان کلاه می گذارند . چرا که امروز این خانم با 500 میلیون سرمایه مولتی میلیاردر خانواده اش است :D
البته این را باید می فهمید که با این بازی که راه انداخت به مشگل خواهد خورد چرا که همسر من قرار بود کارهای دیگر ی هم برای او انجام بدهد ولی من تا به امروز مانع شده ام و آنها هم اطلاعات درستی در مورد رسیدن به پاسخ مراحل کاری آن ندارند و این اطلاعات نزد من و خانواده ام است . پس همسر من هم نمی تواند حتی اگر بخواهد به وی کمک کند :D
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
شوهرم در اثر همین اشتباهات مکرر و مداوم و اعتراضات من دال بر عدم پنهان کاری و دروغگویی و حس و حال افسردگی ودر خود فرورفتن و صحبت ا ز حق و سهم من در این زندگی و زندگی مشترک یعنی چه و .... و از آن طرف فشارهای دیگری که خودش داشت . نسبت به هم با بی تفاوتی مدتی را درکنار هم زندگی کردیم تقریبا یک ماه و چون او از راه درست وارد نمی شد
و یا شاید به علت بی اعتماد شدن من نسبت به او و دروغ دانستن محبتهای گاه به گاه و خارج از موقع که برای من به معنای سر در آوردن از کارم بود و کنجکاوی و کنکاش در حریم خصوصی زندگی ام در یک بحران که باز هم نتیجه عمل او بود و کاری را کرده بود که من در جریان نبودم و بر ملا شد . همان روز ترجیح داد به جای حل مشگل خود با من به روش درست و ایجاد حس اعتماد از خانه برود .
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز مساله شما خوشبختانه غیر قابل حل نیست و این اعتماد با تدبیر و درایت شما قطعا بر خواهد گشت
عزیزم یکی از مشکلات تو اینه که با همسرت دوستانه صحبت نمی کنی و دلیل کارهاش رو جویا نمی شی و از احساسات خودت را با همسرت در میان نمی گذاری
این که نشد شما احساسات و مشکلات خودت رو به زبان نیاری در مقابل همسرت هم تا مشکلی برایش پیش می اید به جای حل مشکل فرار کند
سهم هر دوی شما از این عدم اعتماد و اطمینان به یک اندازه است . اون مرد همسر تو است نباید توی هیچ شرایطی مسائل مالی را به رخ او بکشی باید به او این قدرت و این اعتماد به نفس را بدهی که مرد خانه ات باشد
باز هم باهات حرف دارم :72:
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز این خانم چه نسبتی با شما دارد که چنین ارثیه ای به اشون رسیده است
ویه نکته دیگر من احساس می کنم خیلی راحت نمی نویسی - توی نوشته های شما یه ابهام خاصی هست انگار چیزی می خواهی بگویی ولی نمی توانی شاید هم صلاح نمی دانی که بگویی
من شما را یه انسان قدرتمند و توان شناختم
با همه توضیحاتی که ارائه دادی هنوز برای من اصل ناراحتی شما گنگ است؟
ایا می خواهی شوهرت را به خانه برگردانی؟
ایا می خواهی با این خانم مقابله کنی؟
ایا می خواهی نگذاری این ارثیه به این خانم برسه؟
توی حرفات گفته بودی شوهرت میتونه از طریق این خانم به شما ضربه بزنه
چه ضربه ای ؟ منظورت داشتن روابط نامشروع هست؟ اخه در جایی دیگر نوشته ای اگر شوهرت ایشان را بخواهد برای شوهرت افسوس می خوری که چنین سلیقه ای دارد و برای خودت اصلا مهم نیست
شما می گویی این خانم قصد دارد از شوهر شما استفاده کند تا افزایش سرمایه بدهد و این کار از دست شوهر شما برمی اید و می تواند سرمایه را چند برابر کند ولی در جایی دیگر نوشتی که شوهرت پولها را در جا دیگه ای که خودت میدانی هزینه می کند و خانواده اش قصد دارن سرش کلاه بگذارند و مگسان گرد شیرینی هستند
انچه من از نوشته های شما دستگیرم شد ایشان زیاد اهل علاقه و محبت نیست شما هم همین طور یعنی یه جور رفتار توام با احترام با همدیگه دارید نه رفتار عاشقانه
و برای جای سئوال است این مرد چگونه یک ایمیل عاشقانه برای شما میزند؟
اگر بیشتر توضیح دهی بهتر می توانی نظرات دیگران را کسب کنی
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
آتنا من حق و سهم خودم را از هر اشتباهی قبول می کنم اما اگر به قبول سهم و حق همسرم از اشتباه رسید چه ؟!
من همیشه به همسرم اعتماد کرده ام و در قبال اعتماد من او کاری کرده که صدای من را در بیاورد .
هزار بار به او گفته ام از پنهان کاری متنفرم - از دروغ متنفرم. قهر کرده ام آشتی کرده ام . قهر کرده - آشتی کرده و باز روز از نوع و روزی از نو .
دروغ و پنهان کاری
یعنی یک مدت من حماقت به خرج داده ام و باز اعتماد و در نتیجه دوباره بی اعتمادی که حاصل عملکردهای اوست .
اتفاقا من صدایم تنها سر پول در نمی آیدسر پول صدایم شنیده می شود .
او مرا وادار می کند که به رویش بیاورم .گویی کسی پایش را روی خرخره ت بگذارد تو صدایت در نمی آید ؟! چند بار - چند بار ؟!
من اتفاقا کاملا اینجا اشتباه را به گردن میگیرم .
قرار نبود من نقش حامی مالی بازی کنم اما کردم .
قرار نبود من آدم خوبه قصه باشم تا کسی از من به زور خوشش بیاید به قیمتی که به من فشار بیاید اما من همیشه سعی کردم آدم خوبه باشم که متاسفانه در نهایت هم همه برایم حق نمکی نگه داشته اند که نگو و نپرس
و خیلی قرارهای دیگر نبود که من مثل یک قانون نا نوشته وارد زندگی ام کرده ام و دیگران هم از آن پیروی کردند . بعد خودم دیدم که پایشان روی خرخره ام قرار گرفته ووقتی اعتراض کرده ام که دارم خفه می شوم پایتان را بردارید و رهایم کنید صداهایشان در آمده که اشتباه کردی که داری خفه می شوی من دوست دارم پایم را روی خرخره ات بگذارم خودت گفتی حالا اعتراض برای چیست ؟!
من همه ی اینها را قبول دارم . فکر نکن به این مسئله فکرنمی کنم و یا حق کمی برای خودم قائلم . اتفاقا حق و سهم من از اجازه سو استفاده از طرف خودم بوده اما متاسفانه یک اشکال هست و آن اینکه همسر من هم آدم باوجدانی نیست و حتی دلرحم هم نیست که بفهمد این آدم که صدایش در آمده اگر خودش هم پای من را روی خرخره خودش گذاشته باشه . من نباید پایم را روی خرخره اش فشار دهم . اشگال اساسی به نظرم اینجاست
دوستانه صحبت کنم ؟! باور می کنی آنقدر روش قربانت برم عزیزم تو مرد توانایی هستی و من به وجودت افتخار می کنم بازی کردم این گند را کاشته ام .
و در نهایت به هر خط قرمز ذهنی همسرم که رسیدم با فحش و الفاظ رکیک و تحقیر رو به رو شدم . همسر من حریم بسیار تنگی ازحق و حقوق برای من قائل است .
هر جا احساس کرده ام که مرا احمق فرض کرده مسئله را به رویش آورده ام . درست مثل ماجرای همان زن . اما حتی باور می کنی همسر من در مقابل همان ماجرا ی خانم برای من خط و نشانها کشید که اگر به کسی چیزی بگویم چگونه مقابله به مثل خواهد کرد ؟!
من مقصرم به هزار دلیل اما سهم او از تقصیر چیست ؟! هیچ . آقای همسر عقل کل است . کارها همه روی حساب و کتاب و البته به نفع خودش .
بالهای صداقت عزیزم من امروز هیچ چیز نمی خواهم . حتی برگشت همسرم به خانه . می دانی چرا چون آرامش ام به هم می ریزد .
من دوران سختی را پشت سر گذاشتم و در این دوران خودم به تنهایی باید مشگلاتم را حل کنم و باید رها باشم از هر مسئله و مشگل اضافی .
همسر من دوست دارد نفر اول باشد و کانون توجه . در جایی که در حال غرق شدن هستم نمی توانم به مردی که می خواهد روی تخت کنار ساحل آفتاب بگیرد و نوشیدنی خنک بخورد سرویس بدهم .و چتر بالای سرش را جا به جا کنم که آفتاب صورتش را نسوزاند
. قرار نبود به اینجا برسم کافی بود با قدری توجه همه ی مشکلات حل می شد من همین جلوی ساحل در آب دست و پا می زدم ولی امروز از ساحل فاصله گرفته ام یا باید آنقدر شناگر ماهری باشم که بدانم با این خستگی و گرفتگی چه کنم و یا وادار به غرق شدن هستم .
اما من به لحاظ شخصیتی جان سگ هستم و بلند می شوم و زندگی را دوباره شروع می کنم و تصمیم دارم اینبار زندگی ام را با هر شرایطی درست و از زیر بنا درست علم کنم.
می خواهم همین اشتباهات را دیگر تکرار نکنم . نمی خواهم به کسی فرصت دهم که پای خود را روی خرخره من بگذارد شوهرم مرا با این تغییرات خواست و دلش خواست به زندگی ام و نه به خانه ام برگردد در غیر این صورت هم زندگی را از نو واز جایی دیگر شروع می کنم
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز سلام
خیلی دیر تاپیکتو دیدم اول بخاطر دیر اومدنم معذرت می خوام
خانومی مشکلاتتونو خوندم و این چیزی که می خوام بگم نظر منه شاید اشتباه باشه
همسرتون وارد خانواده ای شده که اون طور که باید و شاید نمی تونه خودشو مطرح کنه شاید این حس از اول زندگی در همسرتون رشد کرده که بعنوان یه مرد برشی در زندگی نداره و کاری نمی تونه انجام بده که در زندگی دیده بشه به همین دلیل رفتارهایی ازش سر می زنه که نتنها درست نیست بلکه به خانواده و اعتبار شما آسیب می رسونه نمی دونم شاید یه جور جلب توجه
رفتار همسرتون با اون خانوم هیچ توجیه نداره شاید بقول خودتون همون حماقتی بوده که همسرتون ناخواسته واردش شده و حالا می خواد درستش کنه ولی توانایی درست مردن و سیاست اش رو نداره به همین خاطر کلافه شده و فکر می کنه هیچ کاری برای برگردوندن اعتماد شما نمی تونه انجام بده و هرکاری هم که بکنه در ذهن شما جایگاه خوبی نداره در حقیقت هدفش که بزرگ شدن در ذهن شما بوده رو گم کرده و نه نتها بزرگ نشده بلکه ذهنیت شما رو هم از دست داده و فکر می کنه با رفتنش می تونه به شما فرصت بده تا ببخشیدش
البته من قهر کردن رو اصلا نمی پذرم چه برای مرد چه برای زن در هر دوصورت پاک کردن صورت مسئله کار درستی نیست
همسرتون احتاج داره یکم تو زندگی مطرح باشه شاید دلیل این رفتارها فقط مطرح کردن خودشه ؟؟؟
چند وقته ایشون از خونه رفته ؟؟؟
اطرافیان این مسئله رو می دونن؟؟
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
mamfred عزیزم کاملا با نظر شما موافق هستم
اما مقصر من نیستم . مقصر رفتارهای از ریشه ایراد دار اوست . همسر م مردی است که نیاز به تشوق و تائید دارد و حس بزرگی خوبی می گیرد و دوست دارد محور همه ی توجه های روی کره ی زمین باشد . او دوست دارد من در مقابل خرابکاری هایش هم از او تشکر کنم و اساسا به واسطه فهمیدن و تغییر نوع نگاه من از خانه فرار کرد و فرار می کند .
اما به نظرم هر کس باید مسئولیت عمل خودش را بپذیرد و از زیر بار مسئولیت فرار نکند بلکه مرد ومردانه بایستد و مشکل را حل کند . همسر من این نقص را دارد . فرارهایش کاملا منشا اینچنینی دارد .
کسی دنبال قد و قامت گرفتن نبوده و نیست . اما او در ذهن خود همیشه مشغول اینکار است و به کذب سعی دارد قد وقامتی افسانه ای برا ی خودش رقم بزند . علت تمام تحقیرهایش هم همین است . او سعی می کند با هر طرفند راست و دروغی حقیر نشان دهد تا بزرگی خود را ثابت کند . هر جا احساس کمبود می کند از بازوی فشار و تحقیر استفاده می کند تا مثلا نشان دهد قدرتی است و قد و قامتی دارد .او حتی در ذهن خودش از خودش تشکر می کند و همه جا سعی می کند محور اصلی بودن خود را نشان دهد .
اما با وجود اینکه همه ی اینها را می دانم در حال حاضر کاری از دست من بر نمی آید .
اما من بابت چه باید از وی تشکر کنم ؟!
بابت درک شرایط ؟! بابت عملکردش در مقابل آن زن ؟! درمورد هر آنچه در این مدت انجام داده ؟! من هنرپیشه خوبی نیستم .
من به تمام مواردی که تو اشاره کرده ای ایمان راسخ دارم و حتی خیلی بیشتر از اینها را می دانم که همسرم از من خواست و من جواب ندادم تا باعث مطرح شدنش بشوم و فرصت مطرح شدن به وی بدهم اما من تصمیم دارم از خودم مراقبت کنم . در این مدت بسیار آسیب دیده ام و شرایطم به گونه ای نیست که بتوانم برای او کاری انجام بدهم .
به خدا خسته ام . کسی که خودش خرابکاری می کند من چطور می توانم به او دروغ بگویم و چطور می توانم به دروغ از وی تشکر کنم ؟!
باور می کنی نمی دانم چند وقت است از این خانه رفته ؟! فکر کنم ده روزی می شود . دقیق نمی دانم .
خانواده ام همه نگران من هستند و دائم به من می گویند تو بسیار مقتدر در مسئله مرگ پدرت ظاهر شدی باید مسائلی اتفاق افتاده باشد که اینطور به هم ریخته ای و تا اسم پدرم می آید اشکم سرایر می شود دست خودم هم نیست . گویی افسردگی گرفتم . به هر حال یک علامت سئوال بزرگ دارند که چی شده اما من فعلا چیزی نگفته ام . و علت اینکه چیزی نگفته ام از سر ترس و وحشت و ابرو داری و ... نیست بلکه به واسطه اینکه هنوز تصمیم مشخصی ندارم و در بحران بسر می بریمو برای گذر از بحران نیاز به زمان است . از شلوغکاری خوشم نمی آید . اگر نه که من زن مستقلی هستم .
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
خیلی خوبه که تونستی احساساتت رو کنترل کنی و نزاشتی قبل از اینکه تصمیم بگیری کسی چیزی بفهمه
خانومی من اصلا نگفتم که مقصر شما هستی بزار یه چیزی رو بهت بگم توی یه مشکل نباید دنبال مقصر بگردیم چون باعث می شه قضاوت های بی جا کنیم شاید همسرت هم مقصر نباشه اون فقط نمی دونسته چه طور باید رفتار کنه تا اون مردی بشه که شما بهش افتخار کنی
ببین خانومی گاهی خوب بودن باعث می شه شرایط برای طرف مقابل سخت می شه یعنی شما انقدر خوبی که طرف مقابلت کم می آره و گاهی از این همه خوبی کلافه می شه و با خودش می گه من چرا نمی تونم کاری بکنم یا مثل اون باشم همین باعث می شه کاری بکنه تا شما رو از مسیر خوب بودن خارج کنه شاید می خواد به خودش بقبولونه که شما اون روی سکه هم دارین و وقتی می بینه بازم خوبین و صبوری می کنید از حالت تعادل خارج می شه هم شما و هم همسرتون به یکم تنهایی و زمان نیاز دارید تا رفتارهاتونو نسبت به هم بررسی کنید
سعی کن رفتارهای همسرت رو مرو کنی و ببینی چند تا از این رفتارها بیشتر از بقیه اذیتت کرده و چرا اینطور بوده؟؟
ببین حساسیتت یر اون به جا بوده یا بسته به شرایطی که درش بودی برخورد کردی
جز قضیه اون خانوم و همسرت اون قضیه رو باید جدا گانه باهاش برخورد کنی
فعلا اونو بزار کنار از شناختی که از شخصییتت تو پست ها پیدا کردم فکر می کنم این قابلیت رو داشته باشی که مشکلاتت رو تفکیک کنی پس فعلا اون مسئله رو بزار کنار و بقیه رفتار های همسرت رو ارزیابی کن
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
گفتار نیک عزیز این خانم چه نسبتی با شما دارد که چنین ارثیه ای به اشون رسیده است
ویه نکته دیگر من احساس می کنم خیلی راحت نمی نویسی - توی نوشته های شما یه ابهام خاصی هست انگار چیزی می خواهی بگویی ولی نمی توانی شاید هم صلاح نمی دانی که بگویی
صلاح نیست که در مورد بعضی از مسائل صحبت کنم
من شما را یه انسان قدرتمند و توان شناختم
ممنون اما اینگونه هم که شما فکر می کنید نیستم. انسانم و بسیار شکننده و ترد چیزی که از توانایی درخودم سراغ و باور دارم تحلیل همه جانبه است
با همه توضیحاتی که ارائه دادی هنوز برای من اصل ناراحتی شما گنگ است؟
این همه حرف زدم دلیل برای ناراحتی نیست و باضافه خیلی چیزهایی که بنا به صلاح دید نمی توانم عنوان کنم به نظرت همان دیدن آن تصویر خانم و همسرم در روز 5 فوت پدرم در خانه ی او کم است ؟! :302:
ایا می خواهی شوهرت را به خانه برگردانی؟
مگر من بیرونش کرده ام که الان به فکر برگرداندنش باشم ؟!
ایا می خواهی با این خانم مقابله کنی؟
نه . آدم بدبخت را توی سرش نمی زنند بلکه می گذارند که خدا توی سرش بزند . این را بهتر می پسندم هر چند صبر می خواهد اما من صبر خوبی دارم .
ایا می خواهی نگذاری این ارثیه به این خانم برسه؟
نه . مگر من خدا هستم ؟! به من چه ؟! مالی به او رسیده اگر توانست و لایق بود می خورد نبود هم به من چه ؟!
توی حرفات گفته بودی شوهرت میتونه از طریق این خانم به شما ضربه بزنه
چه ضربه ای ؟ منظورت داشتن روابط نامشروع هست؟ اخه در جایی دیگر نوشته ای اگر شوهرت ایشان را بخواهد برای شوهرت افسوس می خوری که چنین سلیقه ای دارد و برای خودت اصلا مهم نیست
عزیزم هر چیزی در این دنیا ممکن است . من از احتمالات گفتم . و خیلی از راه هایی که انتخاب می کنیم سلیقه ای نیست بلکه بر مبنای شرایط است و همسر من این را ثابت کرد ه که برمبنای شرایط خیلی توانایی های بد دارد که می تواند از آن استفاده کند که اگر به سلیقه اش بود حتما انجام نمی داد . چون اساسا آدم بد سلیقه ای نیست اما بد سلیقه عمل می کند و کسی که دلش بخواهد بد سلیقه عمل کند من از دست او ناراحت نمی شوم و اساسا سلیقه بد وی در عمل و انتخاب به من مربوط نیست .
شما می گویی این خانم قصد دارد از شوهر شما استفاده کند تا افزایش سرمایه بدهد و این کار از دست شوهر شما برمی اید و می تواند سرمایه را چند برابر کند ولی در جایی دیگر نوشتی که شوهرت پولها را در جا دیگه ای که خودت میدانی هزینه می کند و خانواده اش قصد دارن سرش کلاه بگذارند و مگسان گرد شیرینی هستند
این خانم اینطور فکر می کند که همسر من چنین توانایی دارد و می تواند سرمایه او را سرو سامان بدهد ولی اشتباه می کند درست اشتباهی که من کردم . چرا که همسر من یک هنر دارد و آن هم سرریز کردن پول به ناکجا اباد ی است که توضیحی برایش ندارد .
انچه من از نوشته های شما دستگیرم شد ایشان زیاد اهل علاقه و محبت نیست شما هم همین طور یعنی یه جور رفتار توام با احترام با همدیگه دارید نه رفتار عاشقانه
اشتباه می کنید ما حتی رفتار محترمانه و متمدنانه با هم نداریم و لی تا دلتان بخواهد ادعا داریم . حتی ادعای عاشقی امروز من هیچ ادعایی ندارم نه عاشقی و نه متمدن بودن اما همسرم ادعای هر دو را به وفور و در حد افراط دارد مخصوصا عاشقی و رنج هجر و......
و برای جای سئوال است این مرد چگونه یک ایمیل عاشقانه برای شما میزند؟
من تنها از ایمیل عاشقانه اش برایتان گفتم ولی نگفتم که ایمیلهای دیگری هم دریافت کرده ام و در آن ایمیلها چه کلمات گوهر باری بود و چه حرفها که رد و بدل نشد ( در ابتدا من محترم بودم ولی وقتی اهانتها از حد گذشت من هم محترم بودن را کنار گذاشتم و پاسخ داده ام ) . همسرم در اثر یک سوتفاهم از دستش در رفت و آن ایمیل را به من داد و چون احساسات و ... زیر بنای محکم نداشت در نتیجه به نتیجه مورد نظر نرسید .
-
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گفتار نیک
.... اما مقصر من نیستم . مقصر رفتارهای از ریشه ایراد دار اوست . .....
مقصر من هستم یا شوهرم؟