-
....::::::: چیکار کنم که این عذاب بالاخره تموم بشه (تو رو خدا کمکم کنید )
با عرض سلام و خسته نباشید
من یه مشکلی دارم که فقط میتونم با خدا و بعد هم با شما در میون بذارم ؛ راستش از روده درازی خوشم نمیاد و می دونم که شما هم همینطور! اما لزوما برای طرح مشکلم و متعاقبا کمک شما باید اطلاعات کامل و درستی بدم ؛ امیدوارم چیزی از قلم نیفته.از شما هم خواهش می کنم که یه کمک واقعی (البته مثل اکثر موارد) در حقم بکنید تا یه نصیحت! (ممنونم)
خوب اول از همه از خودم شروع می کنم ؛ من 20 سالمه و دانشجوی یه رشته ی خوب در شهر خودمون (مرکز استان) ، الآن هم ترم سه هستم ، اما تقریبا از اواسط ترم دوم نزدیکی های عید ، بعد از مدت زیادی کلنجار رفتن با خودم و فکر کردن متوجه شدم که به یکی از همکلاسی های هم دوره ی خودم خیلی ، علاقه مندم!
این رو هم باید در اینجا بگم که من تا کنون رابطه ای با جنس مخالف نداشتم ؛ همیشه هم از رابطه با جنس مخالف (از نوع دوستی های معمول که خودتون می دونین) بدم میومده و اون رو کاری نادرست می دونستم و می دونم ، خیلی هم افراطی شده بودم که اصلا می گفتم عشق ، کشکه!
و حالا عاشق شدن من (عاشق کلمه ی سنگینیه و شرایط خاصی داره بهتره بگم علاقه مند) برای خودم عجیبه!!
تو رو خدا حمل بر خودستایی نشه که من از خودستایی نفرت دارم ؛ اما باید بگم من آدم خیلی منطقی هستم و توی مدت زندگیم همه ی اطرافیانم می دونن که تا چه حد کارها رو به درستی و با احتیاط انجام می دم و هرکاری که با منطق و حق همراه باشه حتی اگر شدیدا برخلاف میلم باشه درباره اش فکر می کنم ، می پذیرم ، و حتما بهش عمل میکنم ؛ پس باز هم خواهش می کنم نظر و کمک خودتون رو هر چند رک و گزنده کامل و صریح بفرمایید.
با توجه به همین منطقی بودن اصلا این در دام علاقه افتادن و وابستگی شدید عاطفی که برام پیش اومده برای خودم هم تعجب آوره!
راستش بنده و خانواده ام تا حد متعادلی مذهبی هستیم و فقط 2 برادر بزرگتر دارم که هر دو ازدواج کرده اند . و سن ازدواج هم توی فامیل ما تقریبا 25 سال هست.
تا اینجا از خودم گفتم ، اما از ایشون اگه بخوام بگم باید اعتراف کنم چیز زیادی نمیدونم (چیزهایی که برای ازدواج خیلی مهم هستند مثل خانواده ، سطح فرهنگی و مالی ، تعداد خواهر و برادر و شغل پدر و ...)
می دونم ایشون اهل یکی از شهرستان های استان خودمونه ، از لحاظ درسی و نمرات در سطح عالی هستند ، اما چیزی که من رو علاقه مند کرده و مهم ترین عامل برای زندگی آینده ام هست ، اخلاق ، متانت ، حجاب(مانتوی خیلی پوشیده) و شیوه ی رفتار فوق العاده سنگین با ما پسرهای کلاسه ؛ ایشون در حد خودشون و البته من(!) زیبا هستند.
نکته ی تکمیلی ؛ درسته الآن ساکن مرکز استان هستیم اما شهرستان آبا و اجدادی من همجوار شهرستان ایشون و از لحاظ فرهنگ اجتماعی و آداب و رسوم و حتی لهجه بسیار شبیه به هم هستیم.
ترم اول که بی خیالی درس می خوندم ، فقط واسه قبولی! ؛ اما ترم دوم که مشغولی فکر و ذکرم به ایشون بیشتر شده بود با افت بیشتری روبرو شدم ؛ اما ترم سوم ترم متفاوتیه اصلا نمی دونم چی به سرم اومده؟! به خاطر ایشون به شدت سختکوش و درسخون شدم! خیلی هم اخلاقم با همه تغییر کرده! البته با توجه به تابستان زجرآوری که فقط و فقط من گذروندم(تابستان امسال بین ترم 2 و 3) این تغییرات تعجبی نداره!!! خلاصه که نیروی عجیبی در همه ی وجودم حس می کنم.
راستی بعد این همه اصطلاحا روده درازی اصل مشکلم رو نگفتم ؛ مشکلم اینه که خوب من که علاقه مند شدم (که خودم و خدای خودم می دونیم به هیچ وجه ارادی نبوده ؛ یه جایی خوندم که انسانهای دانا در تمام سنین پیش از انتخاب همسر به ساختن ایده آل در ذهن(با عقل) متناسب با همه ی شرایط خود می پردازند ؛ و وقتی به فردی که به ایده آل آنها نزدیک است میرسند به او علاقه مند می شوند (با دل) ؛ نمی دونم شاید من هم اینطوری شدم!!) داشتم می گفتم خب من که علاقه مند شدم ؛ تکلیف ، بعد از این چیه؟ باید چی کار کنم که بیشتر از این (مثل تابستون امسال) زجر نکشم؟
از طرفی خوب هرکسی میدونه که باید خیلی درست و صحیح به شخص ابراز علاقه کرد ، اما 1. من بسیار کم تجربه ام و شیوه ی درستش رو نمی دونم 2. صحبت با ایشون برام بسیار سخته ، چون ایشون بیش از حد تصور هرکسی ، متشخص و محترمانه رفتار می کنند! از طرفی جو دانشگاه ما طوریه که احتمال مخفی ماندن موضوع در حد معمولش کمه!! از طرف دیگر همیشه توی زندگیم به آبروی اطرافیانم بسیار بسیار احترام گذاشته ام و الآن اصلا راضی نمیشم با حرکتی خام و بی تجربه آبروی کسی که دوستش دارم رو بریزم.
راه حل دیگری که به ذهنم میرسه صحبت با مادرمه ؛ که با توجه به سن ازدواج بالا و یه سری اخلاقیات این کار برام خیلی سخته ؛
خلاصه که نمی دونم چه واکنشی خواهند داشت؟
لطفا بفرمایید من باید چیکار کنم که این عذاب چند وقته بالاخره تموم بشه(امیدوارم این عذابم رو درک کنید که توضیحش سخته)
هر راهی که پیشنهاد می فرمایید چگونگی اش رو هم کامل بفرمایید که من خیلی بی تجربه ام!!
بابت زیادی متنم و جسته و گریخته بودنش هم معذرت میخوام
سپاسگزارم
منتظرم
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام دوست عزیز...
قبل از هرچیز خصوصیات خوبتونو تحسین میکنم .... و بعد.... شما گفتید که هنوز خیلی چیزای مهم رو در مورد ایشون نمیدونید... همونطور که گفتین شما منطقی هستین و دوست دارین همه چی آبرومندانه باشه...
پس بهتره اول از همه یه کم به خودتون مسلط باشین و احساساتتون رو کنترل کنین... به نظر میاد واسه شما کار سختی نباشه.... و اگه برای ازدواج مصصمید شناختتون رو نسبت به ایشون بیشتر کنین ... با یه شخص مورد اعتماد مثل مادرتون مشورت کنین تا اون پیش قدم بشه.... و کارهای اولیه رو واسه راحتی خیالتون به اون بسپارید...
طوری که به درس خوندن و روحیه جفتتون لطمه نخوره ....
دوست عزیز چون نیتت خیره و پاکی مطمئن باش با توکل به خدای مهربون همه مشکل ها آسون میشه....
پس به خودت نگرانی راه نده و همه چی رو بسپار به خدای مهربون و به نظر من یه بزرگتر که صلاح شما رو میخواد...
بهرحال سن شما و موقعیت شما حساسه ... پس سعی کن قبل از دلبستگی بیشتر اونو و موقعیتش رو بشناسی... تا خدای نکرده با مشکل احتمالی مواجه نشی....
به امید بهترین ها برای شما دوست خوب.... موفق باشی
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام؛
میدونم تا حالا از این حرفها زیاد شنیدی که: الان برای سن تو فکر کردن به ازدواج زوده؛تو برو درست رو بخون,برو خدمت سربازی ؛بعد بیا شغل پیدا کن بعدش کسب درآمد و اگر توان داشتی ازدواج,
اینها واقعیت هستش و نمیشه از دستش فرار کرد,
عشق و علاقه نه گناه است و خلاف!
اگر شرایط ازدواج دارید,چه بهتر میتوانید با فردی که بشدت به او علاقه من هستید(امیدوارم احساسات سرکش نباشد)
ازدواج کنید ,اگر هم شرایط ندارید,میتوانید با هم اگر هم ایشان تمایل دلارند رابطه دوستی داشته باشید تا وقت ازدواج,خانواده ها هم در جریان باشند چه بهتر؛
اما قبل از اون فقط یه نگاه به انجمن روابط دختر و پسر بنداز,که مشت نمونه خروار است,
؛از یک طرف منطق حکم میکند که اشتباه است و از طرف دیگر احساس ,میل بیشتر به رابطه؛تصمیم بر اساس احساس اصلا"قابل اطمینان نیست,خودتان هم که این را بهتر میدانید؟
شما فقط به متانت و حجاب این خانم و نحوه رفتارشان در محیط دانشگاه با همکلاسی هایتان بخصوص پسر اشاره کرده اید؛ویکدل نه صد دل عاشق شده اید, اما دوست جوان من تنها دوست داشتن لازمه انتخاب شریک زندگی نیست,آن هم با چنین شناختی,و چنین موقعیتی,
نوشته های من بوی نصیحت دارد,درست است؟ اما باور بفرماید واقعیت همین است و شما باید منطقی با این احساس نیاز و احساس علاقه با جنس مخالف برخورد کنید,
چه زمانی باید واقعا به فکر انتخاب همسر باشیم ؟
پاسخ :
زمانی که معیارهای شما شکل حقیقی به خود گرفت و ثابت ماند .
حالا از کجا بدونیم اصلا معیار ما چیه کی ثابت میشه ؟
در نظر داشته باشید همه ما ادما یک سری معیارهای مشترک داریم برای انتخاب همسر مثلا در آقایون : اکثرا از همون سن 16 سالگی اگه ازشون بپرسید همسر شما چه خصوصیاتی باید داشته باشه جواب میدن زیبا باشه خوش اندام باشه و... خب همین سوال رو از یه آقای 30 ساله هم که ازدواج نکرده بپرسید مطمئنا همین موارد در معیارهاشون قرار داره حالا اگر در درجه اول نباشه به هر حال یه جایی قرار داده می شود یا در دختر خانمها : خوش تیپ باشه جذاب باشه پولدار و تحصیل کرده باشه و .. همه اینا معیارهای مشترکه اما معیار حقیقی کی شکل میگیره ؟
یه موقعه ای شما یه کاری انجام میدید که فکر میکنید این کار درسته و خب چون الان این فکرو میکنید پس اونکارو انجام میدید حالا مثال عشقی میزنم شما فرض کنید یه پسر 18 ساله عاشق یه دختر 16 ساله میشه و پاشو توی کفش میکند که اگر این خانم نشد دیگه هیچکس حتی بعضی ها اقدام به خودکشی هم میکنند اما همین آقا پسر زمانی که شد 19 ساله یا 20 ساله میبینه که وای چقدر اونروز اشتباه میکرده و اون شخصی که انتخاب کرده اصلا اونی نبوده که میخواسته و اصلا معیارهاش الان یه چیزه دیگس این طبیعی که به صرف رشد عقلانی معیارها و نیازهای ما در سنین مختلف تفاوت میکنه اما یه زمانی میرسه که معیارهای شما تغییر آنچنانی نمیکنه و حدود 2 یا 3 سال متوالی معیار شما از انتخاب همسر ثابته یعنی فهمیدید که چه کسی میتونه شما رو خوشبخت کنه اون زمان ، زمانیست که معیارهای حقیقی شما شکل گرفته فراموش نکنید انسان در هر مرحله ای زمانی که رشد میکنه و وارد مرحله ی بعدی میشه معیارهاش هم تغییر میکنه مثلا تا قبل از دانشگاه معمولا افراد یکسری معیار دارند و این در حالی که بعد از دوران دانشگاه معیارهاشون تغییر میکنه یا مثلا تا اوضاع مادی طرف یه تکونی می خوره و اصلا دیدشون به همسر کلی فرق میکنه حالا همه این مسائل به کنار
چه سنی برای ازدواج مناسب است و عاشق شدن درچه سنی حقیقی است ؟
ازدواج یک تکامل است و هر انسانی در یک سنی به این تکامل میرسد خیلی از افراد هستند که علی رغم دارا بودن سن کم درک بزرگی از مسائل و دنیای پیرامون خود دارند و متاسفانه خیلی وقتها افرادی هستند که سن وسال آنها مطابقتی با طرز فکر و عملشون ندارد هر موقع انسان خودش را تاحدودی شناخت اهدافش مشخص شد ، شرایط محیا و معیارهای حقیقی او شکل گرفت اون زمانی میتونه همسری برای خودش اختیار کنه
چون خودت نوشته بودی نصحیت نکنید من هم کم نوشتم:D
بهر حال به عنوان یک دوست ,دوست دارم بهترین راه را انتخاب کنی ,:72:
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
با سلام
علاقه یا همان حسی که توصیف کردید، حس عزیزی هست اما کنترل و هدایتش سخت است به نوعی که به نتیجه مثبت برسد.
اول باید متوجه باشید این حس عالی ، فرایندی است که در درون شما شکل گرفته است و اصالتش به شما بر می گردد، اگر چه آن خانم جرقه آن را زده است یا تداعی ایده آلهای شما در آن متصور شده است.
در مرحله بعد مهم اینست که همه آن لباس جذابیت و علاقه که در ذهن شما شکل گرفته است، به قامت این خانم برازنده است یا نه؟
شما تصورات مثبتی از خصوصیات مختلف در او تصور می کنید، البته بعضی از آنها را در ظاهر می بییند و بعضی را تصور می کنید. اینجا باید فرضیه های ذهنی شما در مناسب بودن او، ثابت شود.
راهکار اینست که اگر به قول کیوان وقت ازدواجت نرسیده است. که کاملا دست از کندوکاو بکشی.
اما اگر به ازدواج می اندیشی. باید خیلی با جسارت با خانواده صحبت کنید تا راههای شناخت به صورت آشکار باز شود و به بررسی بپردازید.
حالا یا از طریق خانواده یا از طریق شخص ثالثی باید ارتباط بگیرید و هدف خود را که شناخت جهت ازدواج در چارچوب هنجارهای فرهنگیتان هست را مطرح کنید.
و بعد بر اساس معیارهای ازدواجت که ثبات دارد ، تناسب ایشون و خودت را بررسی کنی. که خود شرح مفصل دارد.
خلاصه:
به صورت غیر رسمی با هیچ بهانه ای درگیر ارتباط نشو، چون احساساتت به صورت تومور وار رشد کرده و جریان شناخت را کاملا مختل می کند
اگر شرایط ازدواج داری با مشورت خانواده، مسیر رسمی ارتباط خانواده ها و خودتان را با آن دختر هموار کنید.
اگر شرایط ازدواج نداری، و صرفا یک حس قوی در شما به وجود آمده است. نباید در تنور احساسات بدمی.
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
برادر عزیز در ابتدا ورود تون رو به به جمع صمیمانه همدردی خوش آمد میگم:72:
برادر گرامی اینطور که خودتون ذکر کردید شما دارای خصوصیات مثبتی هستیدکه قابل تقدیره از جمله اینکه راضی به ریختن آبروی خودتون و دیگری نیستید و قبل از هر اقدام نسنجیده ای از مشورت دیگران کمک میگیرید که این خودش باعث میشه شما در این مسیر انشاء الله به خطا نرید.
باید خدمت شما عرض کنم که نباید صرفا" به اخلاق ظاهری ای که از این خانم دیدید اکتفا کنید و گفتید که از خانواده و اشتراکات و تفاوتهای سطوح مختلف فرهنگی و اقتصادی و ... اطلاعات چیز یزادی نمیدونید .اینجوری کار شما سخت میشه چون شما با ازدواج تنها با این خانم وصلت نمیکنید بلکه با خانواده و حتی فامیل ایشون هم وصلت کردید و چه بخواید چه نخواید با همه اونها درگیر هستید بنابراین نمیتونید بدون داشتن اطلاعات کافی و لازم در این خصوص کسی رو به عنوان همسر و برای ازدواج انتخاب کنید .و اصولا" در فرهنگ دینی و ملی ماخانواده خودش یکی از معیارهای انتخاب همسر هست تا جایی که پیامبر (ص) در اینباره فرمودند : بپرهیزید از خضراء دمن یعنی دختر زیبا رویی که در خانواده بد تربیت شده و رشد کرده ! پس باید اطلاعات شما در این باره افزایش پیدا کنه مخصوصا" که گفتید خانواده خودتون در حد تعادل مذهبیه پس باید این دو خانواده از این لحاظ با هم متناسب باشند .
هر خانواده ای برای خودش شان و منزلت اجتماعی خاصی داره و والدین دوست دارن اگه برای فرزندش خواستگاری میرن حتی اگه با جواب رد روبرو شدن شان خانوادگی شان زیر سوال نره و ازش کاسته نشه .
شما گفتید که از رفتار این خانم خوشتون اومده .....برادر من خانمها خیلی تو اینجور موقعیتها باهوشن بیشتر از اونی که شما فکرش رو بکنید ! منظورم اینه که شاید ایشون متوجه حس شما به خودش شده که مراقب رفتارشه !
دیگه اینکه شما رفتارش رو فقط با همکلاسیهای دانشگاه و در موقعیتهای خاص دانشگاه دیدید که این کافی نیست .باید در موقعیتهای مختلف عکس العملش رو ببینید مثل : مواقع شادی ، عصبانیت ، حس همدردی و ... چون ظاهر آدما با باطنشون خیلی متفاوته و عمل کردن به آنچه که در ظاهر نشون میدیم مهمه.
در ازدواج لهجه و نوع گویش از معیارهای اصلی یک ازدواج موفق نیست که در ابتدای امر روش حساب کنید البته چون تا حدی نزدیکی فرهنگ و آداب و رسوم رو نشون میده خوبه اما جزء معیارهای مهم ازدواج نیست پس اون رو بذارید برای بعد.
چون وجود ایشون برای شما انگیزه درسخون شدن شده ( البته به دلیل علاقه تون بهش ) اگه ازدواجی سر نگیره همین خانم ممکنه انگیزه ای بشه برای درس نخودن شما ! پس در این مورد هم مراقب باشید.
و حالا اینکه چکار باید کرد ؟
به نظر من برای مطرح کردن موضوع یا خواستگاری خودتون مستقیم اقدام نکنید .چون خواستگاری مستقیم اکثرا" برخاسته از شور و اشتیاق جوانیه و صحیت با همدیگه و سر بحث باز کردن و شروع رابطه باعث میشه معیارهای اصلی فراموش بشن و این وسط واقعیات و نقاط ضعف و قوت همدیگه رو نتونید بفهمید . خصوصا" که تو محیط دانشگاه خیلی زود بقیه متوجه میشن و این به نظر من درست نیست چون نیت پاک شما برای ازدواج با موارد دوستیهای نادرست قاطی میشه و دیگران برداشت دیگه ای از کار شما می کنند.
به نظر من باید خانواده یا فرد دیگه ای که موقعیت اجتماعی خوبی داشته و دلسوز شما باشه برای مطرح کردن موضوع پیشقدم بشه نه خود شما . و در ضمن کارهای اولیه ازدواج و خواستگاری رو نباید برای همه اشکار کرد و همه رو در جریان گذاشت بلکه تا جای که امکان داره تنها دو خانواده باید در جریان باشند تا زمانیکه انشاء الله ازدواج قطعی شد .
چون ازدواج یک امر مقدسه که آرامش روحی و روانی در پی داره پس چه خوبه که مقدماتش هم در چارچوب اصول اخلاقی و رعایت ادب و احترام انجام بشه .ازدواج یک معامله نیست که دو نفر با هر کلمه یا شیوه ای که به ذهنشون رسید اقدام به انجامش کنن
پیامبر (ص) در این مورد فرمودند : ازدواج و مراسم عروسی را آشکارا برگزار کنید اما خواستکاری را پنهانی !
امیدوارم درست تصمیم بگیرید و تو انتخابتون موفق باشید:72:
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
از همه ی دوستانی که من رو به عنوان یه دوست تازه وارد پذیرفتند و کمکم کردند نهایت تشکر رو دارم.
اگه بخوام راستشو بگم ؛ به عنوان یه تازه وارد انتظار همچین نظرات جامعی رو نداشتم!!
نکته ی بعدی اینکه نظرات شما رو دو بار خوندم ، و همه ی مواردی که تذکر داده بودین رو کاملا قبول دارم و می پذیرم (مثل اینکه دیگه خیلی خیلی منطقیم!!!!!!) از شوخی گذشته ؛ ما آدم ها عادت کردیم پیشنهاداتی که به نفعمونه رو بهتر بدونیم اما دکتر شریعتی می فرماید: از زیبایی ، زیباتر "حقیقت" است.
بیش از همه ، اینکه اشاره کردین به صورت مستقیم این علاقه رو ابراز نکنم بهم کمک کرد و این که واقعا شناختم کمه (هرچند خودم هم معترف بودم) – ممنون
دوست عزیزم ، آقا کیوان ؛ نه نصیحتی نبود! اگر هم بود نصیحت خوبی بود – ممنون – می دونم این حرفم زیاد صحیح نیست و سنم کمه و شاید خدای ناکرده بعدها پشیمون بشم! اما اینو مطمئنم اگر هم به درد هم نخوریم ، این احساسم ، احساسی سرکش و ناشی از بی تجربگی نیست.
ضمنا با توجه به جمله ی ابتدایی نظر شما باید دو تا پـــُز هم بدم!!!! یکی اینکه من و ایشون دانشجوی دندانپزشکی هستیم و مشکل یافتن شغل برای ما اندکی کمتره ؛ و دوم این که من با قانون جدید سربازی از خدمت معافم!!!!:D
دوست عزیزم ، آقا مسعود از شما هم ممنونم ؛ اما من مطمئنم که ایشون از علاقه ی بنده مطلع نیستند اما در مورد باهوشی برخی خانم ها (حتی همین خانم) نظرتون رو می پذیرم.
در ضمن من اصلا روی لهجه استناد نکردم آخه مگه چیز قحطیه که من روی لهجه ایجاد مشترکات کنم منظورم آداب و رسوم و نزدیکی خانواده ها بود و دادن یه اطلاعات تکمیلی!!!:D
از این جمله تون "چون وجود ایشون برای شما انگیزه درسخون شدن شده ( البته به دلیل علاقه تون بهش ) اگه ازدواجی سر نگیره همین خانم ممکنه انگیزه ای بشه برای درس نخودن شما ! پس در این مورد هم مراقب باشید" خیلی خیلی خوشم اومد و خیلی ممنون
از هر 4 عزیزی که کمکم کردند ممنونم ؛ اما باز هم مشتاق تجربه های بیشتری هستم پس باز هم کمکم کنید
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
برادر عزیز من که مطمئن شدم شما واقعا" منطقی هستید چون گفتید نصیحت نکنید ولی نصایح رو پذیرفتید :104:
خدا رو شکر به خاطر رشته خوبتون که تو جامعه جایگاه شغلی عالی داره و همچنین معافیت تون:72:
راستی برادر عزیزنام کاربری بنده موعوده و خودم خانم هستم نه آقا مسعود!:D ولی برای یه لحظه فکر کردم آقا مسعود هستم:D
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.mouod
راستی برادر عزیزنام کاربری بنده موعوده و خودم خانم هستم نه آقا مسعود!:D ولی برای یه لحظه فکر کردم آقا مسعود هستم:D
ببخشید نمی دونم چه جوری موعود رو مسعود خوندم!!!!!!!!
اومدم ویرایش کنم اجازه نداد!
ببخشید
از کمک همه ممنونم ؛ ولی باز هم سر می زنم و منتظر نظرات بیشتر می مونم - چون می خوام بیشتر و بیشتر بدونم
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
برادر عزیز چی شده ؟
چرا فقط علامت تعجب گذاشتید تو پستتون و دیگر هیچ ؟:D
بگید چه خبر ؟
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام واقعا ِ واقعا نا امیدم
زیر فشار این که نمی دونم باید چی کار کنم و ترس از هر اقدامی له شدم . . . . . . لـــــــــه شدم.
شنبه امتحان باکتریولوژی دارم هیچی نخوندم یعنی نمیتونم که بخونم دست خودم نیست برای خوندن باید فکر آزاد داشت که من . . .
نه! تلقین نیست واقعا فکرم مشغوله!
مثل کامپیوترم که الآن ویروسی شده همیشه CPU Usage من روی 100% هست و می دونم همین روز ها دیوونه می شم ! همین طور که الآن هم همین روزا خیلیا در موردم این جور فکر می کنند!
در هر صورت ممنونم از کمک بچه ها ؛ همین که این جا رو پیدا کردم که حرفامو بزنم و ناشناس بمونم برام کافیه!
خواهر خوبم موعود خانم معنی علامت تعجب ها رو هم یادم نمی آد که چرا گذاشتم شاید حالم خراب بوده!
شایدم واقعا ِ واقعا دیوانه شدم!!!!!
ممنون مث همیشه منتظرم
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
برادر من چرا انقدر ناراحتید ؟
محض اطلاعتون باید بگم : تو تالار همدردی چیزی به نام ناامیدی نداریم !:305:
امیدوارم امتحان امروز رو خوب بدید.
یعنی چی که درم دیوونه میشم ؟ و له میشم و ناامیدم ؟
برادر من چرا انقد به خودتون تلقین بد می کنید ؟ خودتون رو کنترل کنید و به اعصابتون مسلط باشید .
خب اگه واقعا" از اون خانم خوشتون میاد و به قصد ازددواج بهش فکر میکنید ، چرا یه اقدام درست و حسابی نمیکنید ؟ درسته که تو فامیل و خونواده شما سن ازدواج بالاتر از سن الانه شماست ، اما این درمورد همه صدق نمیکنه . هر کسی تو یه سن خاصی عاشق میشه و تمایل به ازدواج پیدا میکنه نه تو سنی که تو فامیل جزء آداب ورسوم باشه !
بالاخره این رسم باید از یه جایی شکینه بشه .شما که الان دارید حس قشنگ عشق رو تجربه میکنید باید راه درست پاسخ به اون رو بیابید .شما که میگید اهل هیچ دوستی معمولی نبودید و نیستید از خصوصیات خودتون و اون خانم هم گفتید که دختر خوب و نجیبیه پس چرا به خونواده تون چیزی نمی گید ؟ از کجا انقد مطمئنید که با شما مخالفت میکنن ؟ شاید اگه اون دختر خانم رو ببینند بیشتر از شما بپسندن و خودشون براتون اقدام کنن که این بهترین کاره . شما با این فشار ورحی و افکار منفی که می کنید دارید به خودتون ضربه میزنید .بیشتر مراقب خودتون باشید و رفتارتون رو کنترل کنید .اصلا" هم وانمود نکیند که دارید دیوونه میشید چون رفتار غیر عادی شما توجه دیگران رو جلب میکنه و در مورد شما فکر بد میکنن .ببینم خوشتون میاد اینکه میگید دیگران در مورد شما چی فکر میکنن به گوش اون دختر خانم برسه و اونم همون فکرا رو بکنه ؟ میدونم که نه خوشتون نمیاد .پس رفتارتون رو کنترل کنید و طوری نباشید که دیگران متوجه افکارتون بشن !
به نظر من بهترین راه اینه که با مادرتون صحبت کنید یا کسی که هم شما رو خوب بشناسه و درک کنه و دلسوزتون باشه و هم خونواده تون رو .یه فرد قابل اعتماد .امیدوارم موفق باشید
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
برادر گرامی حالتون خوبه ؟ چرا خبری از خودتون نمییدید ؟
بگید چیکار کردید بالاخره ............. امتحان اون روزتون خوب شد ؟
من که جدی جدی نگران شدم
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام خوب هستین؟
بابت تأخیرم در پاسخ دادن معذرت می خوام ، راستش می اومدم و به تاپیک سر می زدم و هر بار هم می خواستم پاسخ بذارم ، اما دل و دماغ توضیح و یادآوری این حس و حال این روزهام رو نداشتم ؛ معذرت.
شاید نتونم خوشحالی خودم رو از این که حداقل یکی تو این دنیا نگران کار و بار منه نشون بدم اما حداقل میتونم و می خوام از شما خواهر خوبم بابت دلگرمی هاتون صمیمانه تشکر کنم و بگم خیلی خیلی خوشحالم.
راستش اتفاق خاصی نیفتاده یا بهتر بگم اتفاقی که شما از اون بی خبر باشین نیفتاده
آها امتحان باکتریولوژی رو هم خوب دادم اما نه خوبِ خوب!!
فردا امتحان فیزیولوژی دارم از 8 قسمت فقط 3قسمت خوندم!!!!!!:227: محاله از این یکی جون سالم در ببرم:54::203:
این که می گم دارم دیوونه میشم اصلا شوخی نیست! هیچکس بهتر از من حال و هوای من رو نمی دونه
(اصراری ندارم که خودم رو افسرده نشون بدم حتی به این کار نیازی ندارم مثل خیلی ها هم نیستم که احساسی فکر کنم ، بالاخره به خاطر رشته ام که شده دو واحد روانشناسی هیلگارد رو پاس کردم و این چیزها رو خوب می فهمم!!) - (ضمنا اونقدرا هم تابلو نیستم که اون دختر خانم متوجه افکارم بشن:D!!!! در ضمن تو کلاس ما با گذشت سه ترم روابط پسرها و دخترها وخیمه و دریغ از حتی یک سلام پس از 1.5 سال!!!!! پس محاله به گوش ایشون برسه!!!!)
یه دانشمند میگه: عشق یه حادثه ی ناگهانی نیست ، بلکه یه روند جریانی است.
و من هم ذره ذره دارم غرق میشم ؛ به خدا اینقدر دوست دارم مثل قبلا خودم بشم ، مثل همیشه انرژیک ، مثل دوستام بی خیال! نمیشه که نمیشه!
این روزها داشتم به این فکر می کردم که من با هیشکی مشکلی ندارم و مشکلم خودم هستم! خودم! من همیشه تو مشکلات تنها بودم تو همه ی مشکلات زندگیم ، تو کنکور و ........ و حتی توی این مشکلم!
آخه تو رو خدا شما قاضی باشین ، مگه من چند سالمه؟ مگه چقدر تجربه دارم؟ چقدر میتونم تجربه داشته باشم؟ یا تجربه بکنم؟ که باید اینطوری همیشه تک و تنها باشم!
به خدا دیگه اینجاش رو نمی تونم ، آخه نه تجربه اش رو دارم و نه اجازه ی تجربه ی کردن دارم! هر حرکتی نادرستی جبران ناپذیره و من نمیخوام از دستش بدم
خیلی تنهام!
با توصیه های شما واقعا متعاقد شدم که به مادرم بگم!
اولش خیلی میترسیدم چون واقعا نه شیوه ی گفتنش رو می دونم و نه می دونم چه عکس العملی خواهند داشت و نکتهی مهم تر برای معرفی ایشون به خانواده ام باید درباره ی ایشون اطلاعات کافی و مهم زندگی رو داشته باشم اینکه در چه سطح فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی هستند در آخر هم به این نتیجه رسیدم که در صورت موفقیت آمیز بودن(با فرض عدم وقوع جنگ و دعوا!!!!!!!!!!!!!!!!!) حقیقتا آن چنان کاری از مادرم ساخته نیست! ضمن اینکه (علی رغم گفته ی شما) سن ، هنوز در خانواده ی ما از مهم ترین مسائله!
راستش من در این قضیه انتظار آنچنانی برای برآورده شدن ندارم فقط صرف اینکه بدونم ایشون چه نظر یا احساسی نسبت به من دارند و اینکه تا ترم آخر کس دیگه ای در کار نباشه برای من کافیه! همین!
چه کسی و کی و چه جوری می خواد اینارو بفهمه؟؟؟؟
آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته / بی کسی عالمی داره واسه ما یه عادته
در این موارد گفتنی زیاد دارم و فکر می کنم الآن هم از حوصله ی شما خارجه و هم من حضور ذهن ندارم!!!!
فقط خوبی اش اینجاست که یه جورایی فهمیدم خدا خیلی منو دوست داره که من اینقدر قوی ام ، بدون هیچ کمکی تا اینجا اومدم از اینجا به بعد هم کمکم می کنه که با مشورت با دوتانی مثل شما همچنان بدون لغزش به راهم ادامه بدم
در آخر یه بار دیگه از شما بابت پیگیری مشکلم ممنونم ، والله این روزها کمتر کسی پیدا میشه برای دیگران دل بسوزونه و من قدر این دلسوزی رو خوبِ خوب می دونم و تشکر می کنم ضمن اینکه خیلی خوشحالم
مث همیشه منتظرم
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد / عجب است محبت من که در او اثر ندارد
غلط است اینکه گویند،دل به دل راه دارد / دل من زغصه خون شد دل او خبر ندارد[/font][/font][/font][/size][/size]
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
چه عجب برادر عزیز که اومدین .
طبع شعر هم که دارین ........ چقدر هم اشعارتون با مناسبته ، باریکلا :104:
ممنون برادر عزیز من خوبم و امیدوارم شما هم خوب خوب خوب باشید ( باید باشید مجبورید :D)
بهتون حق میدم که این روزا روزهای امتحان پایان ترمه و سر دانشجو شلوغ امیدوارم موفق باشید .امتحان فردا رو هم خوب بخونید فعلا" اون در اولویته:305:
خواهش میکنم برادر گرامی بنده هنوز که هیچ کاری نکردم اما جدا" نگران بودم و هستم تا وقتی ببینم شما بالاخره چیکار میکنید ؟
اینو از خواهرتون بشنوید که از این لحاظ هرچقدر اوضاع کلاستون وخیمتر باشه به نفع همه تونه !
اینجوری حریمها حفظ میشه و کسی جرات جسارت به دیگری رو به خودش نمیده .البته منظورم از جسارت رو خودتون میدونم که میدونید ! کلاستون هم جو سالمی خواهد داشت .
تا جایی که من در جریان هستم شکما جز این مورد از مشکلی حرف نزدید .
حالا شما امتحان کنید فکر نمیکنم با مطرح کردن این وضوع ضرری متوجه تون بهش .
جو کلاستون که میگید وخیمه ، به مادرتون هم نمیگید ، خودتون هم که نمیگید و بهتر همونه که مستقیم نگید
پس ..........
خواهر بزرگتر ندارید که رابطه تون با هم خوب باشه و واسطه بشه ؟
ببینم شما استاد خانم ندارید ؟
بالاخره یه جوری باید متوجه بشید که پای کسی تو زندگی این خانم هست یا نه ؟
برادر عزیزم همیشه خدا رو شکر کنید که به شما نجابت و دل پاک عطا کرده که حاضر نمیشید مثل خیلی از جوونا بدون فکر و عجولانه تصمیم بگیرید و راضی نمی شید به اینکه به خاطر خودتون ارزشها و اصول اخلاقی رو زیر پا بذارید
این نعمت خیلی بزرگیه که خیلی ها ازش محروم هستن و فقط به لذات آنی فکر میکنن .شما قوی هستید و با ایمان پس قدر این نعمات رو بدونید .و همیشه توکلتون به خدا باشه و هر آنچه که میخواید از خدا بخواید .
بهتون توصیه میکنم این ذکر رو زیاد تکرار کنید :
وَ اُفَوِضُ اَمرِی اِلَی الله اِنَّ الله بَصیِرٌ بالعِباد ...........واگذار کردم کارم را به خدا همانا خدا به بندگانش بیناست .:203:
براتون آرزوی موفقیت روز افزون دارم
درستون رو خوب بخونید که دفعه بعد باید بیاید و بگید« امتحانم خوب شد»:72:
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام دوست عزیز
من یه دخترم ولی یه ماجرای شبیه شما برای یکی از همکلاسی های من پیش اومد. البته ما اون موقع 24 ساله بودیم و هر دو دانشجوی کارشناسی ارشد. این آقا بعد از دومین برخورد به قول خودش عاشق شد و همین باعث شد که دچار اشتباهاتی بشه که از همون اول نتونه به قلبم راه پیدا کنه. البته فکر می کنم این موضوع نهایتا به نفع من تموم شد. حالا بذار ماجرا رو توضیح بدم که شما دچار این اشتباهات نشید.
همون طور که گفتم این آقا بعد از یکی دوبار هم صحبت شدن با من(اون هم به مدت کوتاه و با موضوع درس) آدرس ایمیل من رو خواست و من هم بهش دادم. بعد از یکی دوتا ایمیل خیلی سریع خودمونی شد و این خیلی من رو ناراحت کرد. چون من دختر سنگینی بودم و روابطم با پسرها کاملا محترمانه و در چارچوب صحیح بود. این باعث شد که بهش اعتراض کنم ولی او سریع عذرخواهی کرد و عنوان کرد قصد ازدواج با من رو داره. راستش خیلی لجم گرفت از این که چرا این قدر ساده اندیشه. مگه اون چقدر من رو می شناخت که این پیشنهاد رو به این سرعت به من داد. یه مدتی بی خیالش شدم اما او ول کن نبود بالاخره بهش گفتم از طریق رسمی (خانواده) اقدام کن اما او همش تعلل می کرد اون هم به خاطر این که شرایط ازدواج رونداشت. از ایمیل ها و حرفاش برام ثابت شده بود که به درد هم نمی خوریم و هرچی این رو بهش می گفتم او فقط روی احساساتش تکیه میکرد و علاقه اش به من رو بهترین دلیل می دونست. او هیچ چیز در مورد من و خانواده ام نمی دونست و البته من هم همین طور. خلاصه اوضاع به این منوال می گذشت و من فکر میکردم با بی محلی من و پاسخ ندادن ایمیل ها من رو فراموش میکنه. با توجه به این که درس ما هم تموم شده بود و دیگه دانشگاه نمی رفتیم. این روند نزدیک به چهار سال طول کشید و هر دفعه که میومدم فراموشش کنم بعد از 4-5 ماه ایمیل میزد و درخواستش رو تکرار میکرد به خصوص این که حالا دیگه دانشجوی دکترا بود و کار مناسبی هم داشت. دیگه واقعا دلم براش سوخت که چرا بعد از 4 سال من رو فراموش نکرده و علاقه ای که به من داشته همچنان در دلش باقیه. او نمی خواست قبول کنه که در واقع او کسی که او بهش عشق می ورزید من نبودم، تخیلاتی بود که او از من در ذهن خودش ساخته بود. همین چند وقت پیش که دوباره خواسته اش رو مطرح کرد باهاش یه قرار گذاشتم که بشینیم و باهم جدی صحبت کنیم. می دونید چی شد؟
وقتی از خانواده ها و تفکراتمون و تصمیم هایی که برای آینده داریم برای هم گفتیم متوجه شدیم هیچ نقطه اشتراکی به غیر از رشته تحصیلی بین ما وجود نداره. بتی که از من برای خودش ساخته بود به یک باره شکست. بتی که من بارها بهش گفته بودم بشکنش. نتیجه این شد که این آقا بعد 4 سال علاف کردن خودش و عشق ورزیدن به من حتی یه عذرخواهی کوچک هم نکرد. یعنی شجاعت این رو نداشت که اعتراف کنه من اونی نبودم که او فکر میکرد!!!
امیدوارم فکر نکنید که من چقدر سنگدلم. من خیلی زود فهمیدم که نه او می تونه مرد زندگی من باشه و نه من می تونم زن زندگی او باشم. این رو بارها بهش گفتم ولی او نخواست که قبول کنه چون عاشق شده بود. عاشق کسی که من نبودم.
حالا از شما برادر خوبم می خوام که مواظب باشید و اشتباه اون رو تکرار نکنید:305:
سریع تر به طور رسمی اقدام کنید(از طریق یه واسطه )و تکلیف خودتون رو مشخص کنید. توصیه می کنم با توجه به آنچه از اون دختر خانم گفتید، خودتون به هیچ وجه مساله رو به طور مستقیم با ایشون طرح نکنید.
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
لطفا تاپیک زیر رو مطالعه کنین، من تجربه مشابه شما داشتم و تا حالا در دو تاپیک مختلف اون رو نوشتم و تجربمو با دوستان در میون گذشتم، از انجا که نمیخوام دوباره پست های قبلیمو تکرار کنم مطالعه تاپیک زیر رو برای شما مفید میدونم .
که البته من در مورد تجربه خودم اونجا نوشتم،
http://www.hamdardi.net/thread-8914.html
اگر سوالی داشتین میتونین در همین تاپیک(تاپیک خودتون) بپرسین سعی میکنم پاسخ بدم
موفق باشین:72:
کامران
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام حالتون خوبه؟
بابت پاسخ های همه خیلی خیلی ممنونم:72:
سلام خانم موعود ، امتحان روز سه شنبه رو هم خوب خوندما ولی امتحان رو شدید خراب کردم آخه خیلی خیلی سخت بود:302: راستی یه اتفاق نسبتا مهم افتاده
چند روز پیش به صورت بسیار نامحسوس و غیرمستقیم و با شوخی به مادرم اشاراتی کردم (دقت کنید خیلی نامحسوس و فقط اشاراتی کردم!) اما ایشون من رو به شدت ناامید کردند...
حالا فکر می کنم درک تنهایی من براتون راحت تر باشه
(از صحبت های مادرم احساس کردم که ایشون حتما مطرح کردن این مسائل رو در شرایط و سن من گناه کبیره می دونن! )
به خدا از اون روز تا حالا فقط دلم میخواد گریه کنم اصلا انتظارش رو نداشتم اصلا...
اگه مادرم نتونه من رو درک کنه که ..........
با خودم فکر میکنم شاید کار اشتباهی کرده ام و آدمایی مثل من نباید عاشق بشن آدمایی مثل من که هیچ کس رو ندارن که درکشون کنه
شاید آدمایی مثل من باید همیشه نگاهشون رو به زمین بدوزند که مبادا کسی رو ببینن و بهش دل ببندن!
شاید!
شما بگین من کار اشتباهی کردم یا می کنم؟
دکتر علی شریعتی(ره): "هرکسی آن چنان است که احساسش میکنند ؛ نه آنچنان احساسش میکنند که هست... "
بگذریم ، دیگه ادامه نمیدم ، قلبم داره وا می ایسته________________________
نقل قول:
اینو از خواهرتون بشنوید که از این لحاظ هرچقدر اوضاع کلاستون وخیمتر باشه به نفع همه تونه !
اینجوری حریمها حفظ میشه و کسی جرات جسارت به دیگری رو به خودش نمیده .البته منظورم از جسارت رو خودتون میدونم که میدونید ! کلاستون هم جو سالمی خواهد داشت .
آره کاملا موافقم و از این بابت هم خوشحالم!!
نقل قول:
حالا شما امتحان کنید فکر نمیکنم با مطرح کردن این وضوع ضرری متوجه تون بهش .
جو کلاستون که میگید وخیمه ، به مادرتون هم نمیگید ، خودتون هم که نمیگید و بهتر همونه که مستقیم نگید
پس ..........
خواهر بزرگتر ندارید که رابطه تون با هم خوب باشه و واسطه بشه ؟
ببینم شما استاد خانم ندارید ؟
بالاخره یه جوری باید متوجه بشید که پای کسی تو زندگی این خانم هست یا نه ؟
نه! مطمئن باشین که مستقیما این موضوع رو به ایشون نخواهم گفت!(مخصوصاً بعد از خوندن پاسخ "فانوس80")
خواهر هم ندارم! من که تو پست اول هم گفتم فقط دو برادر بزرگتر از خودم دارم که با اونها هم چندان راحت نیستم که این موضوع رو به اونا بگم حتی فامیل و آشنای خیلی صمیمی(برای اینجور موضوعات) هم نداریم:47:
استاد خانم داریم اما به نظرم از طریق استاد عمل کردن که همون مستقیم گفتن میشه!
والا حرف دل من هم همینه میخوام بدونم که پای کسی در میون هست یا نه؟ و اگه الآن مستأصلم دلیلش همینه که کاری از دستم برنمیاد.
نقل قول:
برادر عزیزم همیشه خدا رو شکر کنید که به شما نجابت و دل پاک عطا کرده که حاضر نمیشید مثل خیلی از جوونا بدون فکر و عجولانه تصمیم بگیرید و راضی نمی شید به اینکه به خاطر خودتون ارزشها و اصول اخلاقی رو زیر پا بذارید
این نعمت خیلی بزرگیه که خیلی ها ازش محروم هستن و فقط به لذات آنی فکر میکنن .شما قوی هستید و با ایمان پس قدر این نعمات رو بدونید .و همیشه توکلتون به خدا باشه و هر آنچه که میخواید از خدا بخواید .
بهتون توصیه میکنم این ذکر رو زیاد تکرار کنید :
وَ اُفَوِضُ اَمرِی اِلَی الله اِنَّ الله بَصیِرٌ بالعِباد ...........واگذار کردم کارم را به خدا همانا خدا به بندگانش بیناست .203
از دلگرمی تون خیلی خیلی ممنونم – دستتون درد نکنه این ذکر رو هم خیلی تکرار می کنم چون ترجمه ی فارسی اش خیلی بهم امید میده:72:
نقل قول:
حالا از شما برادر خوبم می خوام که مواظب باشید و اشتباه اون رو تکرار نکنید305
سریع تر به طور رسمی اقدام کنید(از طریق یه واسطه )و تکلیف خودتون رو مشخص کنید. توصیه می کنم با توجه به آنچه از اون دختر خانم گفتید، خودتون به هیچ وجه مساله رو به طور مستقیم با ایشون طرح نکنید.
دوست عزیزم " فانوس80 " بابت پاسخ تون متشکرم - پاسخ شما ، من رو در مطرح نکردن مستقیم بسیار مصمم تر کرد ضمن اینکه اندکی هم ترسوند!:D
آقا کامران ، بابت راهنمایی تون ممنونم - تاپیکی که معرفی کرده بودین رو خوندم
واقعا تا حدی شرایط ایشون مشابه شرایط من بود البته با تفاوت شرایط رشته و مدت فارغ التحصیلی (من 6 ساله تموم میکنم) و شرایط معافیت از خدمت.
اما اون چیزی که هم برام جالب بود و هم مشکل ، موضوع استفاده ی مثبت از این احساس بود که مطرح کردین ؛ راستش این رو خودم می دونستم و قبلا هم امتحانش کرده ام اما واقعا نشد که نشد!
این روزها خیلی نا امیدم ، حوصله ی درس خوندن ندارم ، اصلا حوصله ی رفتن به دانشگاه رو ندارم...
تا حالا هزار امید به خودم داده ام ؛ مثلا به خودم میگم اگه درسی رو بیفتم به آزمون علوم پایه نمی رسم و ازش جا می مونم اما یه چیزی تو دلم میگه همین الآن هم وقتی حتی مادرم هم منو درک نمی کنه دارم ازش عقب می مونم و از دستش می دم پس این همه تلاش و درس خوندن برای چیه؟ وقتی بعد از این مدت زندگی بالاخره به یکی دل بستم اما حتی نمیتونم ابراز علاقه کنم و نمی دونم ایشون چه احساسی به من داره؟ چه برسه به اینکه به دستش بیارم ، دیگه چه انرژی برام می مونه؟ من نمیخوام،ولی حتما داره همون بلایی که به سر دوستتون اومد به سرم میاد
من آدم عجولی نیستم ، اما اینو می دونم که با این وضعیت هم ایشون رو از دست می دم و هم خودم رو نابود می کنم
یكی را دوست میدارم
ولی افسوس ……… او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم، شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم……
ولی افسوس، او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من، که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت …..... تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت
به کوی او سلام من رسان و گوی:
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی مه ترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم :
صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم
تو را من دوست می دارم……. ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزاند
کنون وا مانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا …
یکی را دوست می دارم .......... ولی افسوس او هرگز نمی داند
مثل همیشه ممنونم و منتظر راهنمایی
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
برادر عزیز عشق یکی از نعمتهای خدادادیه که خدا اونو در دل همه بنده هاش قرار داده و همه حق همه ست که تجربه اش کنن اما همه تو یک سن خاص عاشق نمیشن هر کسی به وقتش .
شما الان احساس میکنید وقتشه اما یکسری مشکلات و موانع سر راهتون هست که باید با صبر و حوصله و توکل به خالق عشق اونها رو بذارید کنار نه اینکه مدام به خودتون تلقین کنید که چون کسی درک نمی کنه پس این حق شما نیست .البته از این لحاظ که تو فامیل و خانواده شما سن 25 سال جز آداب و رسوم ازدواج شده و باید رعایتش کرد حق با شماست و به نظر من این یک رسم غلطه .آخه شاید یکی تو سن 30 سالگی عاشق شد اونوقت با اینکه دوست نداره باید همون 25 سالگی ازدواج کنه یا اینکه زیر 25 سال گناه محسوب میشه .
شما باید دو تا کرا انجام بدبد : اول اینکه بالاخره باید از نظر اون خانم نسبت به خودتون مطلع بشید .شاید اون اصلا" راضی نباشه یا کسی دیگه رو تو زندگیش داشته باشه .اطلاع از این موضوع شما رو الاف نمیکنه و تکلیف تو رو روش میکنه تا برید دنبال راه خودتون. اگر هم نظرش مساعد باشه ، بعد باید همزمان کسی همبا خانواده تون صحبت کنه با کسی که شرایط اجتماع و جوانانها رو بیشتر درک کنه و از مزایا و معایب ازدواج دیر هنگام و زود هنگام و به هنگام آگاهی داشته باشه .دلسوز شما باشه و رازدار .
من گفتم استاد خانم دارید یا نه به خاطر این بود که شما باهاشون صحبت کنید تا واسطه بشه و با اون خانم حرف بزنه .و این به معنی گفات مستقیم شما نیست چون یه واسطه داره اینو بهش میگه .و لازم نیست استادتون بگه فلانی پیشنهاد داده و اسم شما رو قرار نیست بیاره و وحله اول .مثلا" میگه دخترم کسی از من خواسته از شما بپرسم ببینم قصد ازدواج دارید یا نه ؟ نامزد دارید یا نه ؟ ومیگه اگه قصد دارید تا اسم طرف رو بگم اگه نه که اسم شما رو نمیبره .البته شاید برای شما سخت باشه که با استادخانم در این مورد صحبت کنید اما در عوض برای اون خانم خیلی بهتر و قابل قبولتره که پیشنهاد رو از زبان یک خانم و اونهم استادش بشنوه تا از یک همکلاسی یا یک مرد. و حداقل اینجوری بهش نشون میدید که این قضیه جدی و مهم هست برای شما تا جایی که هر کسی رو واسطه قرار ندادید!
البته میگم باید قبلش در این مورد با خانواده صحبت بشه تا رضایتشون رو جلب کنید .حالا اگه این مورد هم نشد حداقل بای مورد بعدی از خانواده خیالتون راحت باشه که به سن کمتر از 25 سال رضایت میدن.
اینها نظر من بود د رنهایت تصمیم با خود شماست
امیدوارم موفق باشید
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
اگه خوب فکرهاتون رو کردید و تمام مشکلات پیش رو رو سنجیدید و باز هم در تصمیمتون برای ازدواج مصرید راه حلی که به نظر من میرسه اینه که از در وهله اول از یک آشنای خانم که می تونید این مساله رو باهاش مطرح کنید کمک بگیرید. موعود یک استاد خانم رو پیشنهاد دادن که به نظر من خیلی راه حل سختیه. اگر دوست متاهلی دارید از همسر ایشون کمک بگیرید.
یه راه حل دیگه هم هست که دیدم قبلا افرادی ازش استفاده کردند و جواب داده. از مسولین نهاد رهبری دانشگاه(که متولی امر ازدواج دانشجویی هم هستند) کمک بگیرید و حتی می تونید از اون ها بخواین بدون این که هویت شما رو فاش کنند نظر این دختر خانم رو بپرسند.
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
الان در شرایط روحی مناسبی نیستم که بتونم کمکی به شما بکنم ...فقط بهتون میگم ...کاری کن که یه روز پشیمون نشی و حسرت همین روزها را نخوری ...قدر تمام این دقایق را بدون
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
من استاد خانم رو گفتم به خاطر اون دختر خانم. چون این برادر مون خیلی از نجابتش صحبت کردند گفتم یک خانم باهاش صحبت کنه بهتره و قرار هم نیست که نام ایشون رو فاش کنه .اما چون خانم فانوس تجربه اش رو دارن باهاشون موافقمهم در مورد نهاد رهبری هم همسر دوست متاهل و اتفاقا" بهتر از استاد هم هست البته اگه یکی از کارمندان خانم نهاد رهبری این کارو بکنن.
اما در مورد خانم دوستشون ، این برادر ما گفتن که کسی نمیدوونه و نمیخو.اد بدونه تا مطمئن نشده ! پس این مورد فعلا" بمونه.
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
دوستان سلام
با عرض معذرت من دوباره اومدم!
اگه مطالبم خیلی بهم ریخته است پیشاپیش معذرت می خوام آخه الآن که دارم می نویسم نمی دونم چی دارم می نویسم؟!
دیروز ظهر همین موقع ها بود تقریباً 24 ساعت پیش ؛ که موضوع رو به مادرم گفتم!
پیش خودم فکر کردم در این موقعیت هزار جور کار ناجور و نادرست انجام داد ؛ اما مطمئناً درست ترین کار اینه که کامل و صریح موضوع رو به مادرم بگم
مادرم خیلی شوکه شده بود ، در جوابم گفت که حالا واسه تو خیلی زوده ، تو اصلا نباید به همچین چیزهایی فکر کنی ، الآن فقط باید به قبولی در آزمون تخصص و کسب و کار آینده فکر کنی بعد از همه ی ایناست که کلی موقعیت برای فکر کردن خواهی داشت و ...
راستش نمی دونم واکنش مادرم رو خوب ارزیابی کنم یا بد ، اما خب از درون خودم که خبر دارم: من دارم نابود میشم آخه نمیتونم بی خیال بشم ، من زودتر از اینها از توانایی خودم برای فراموش کردن ناامید شده بودم ، آخه چه جوری میتونم فراموش کنم و به آزمون تخصص 5 سال دیگه فکر کنم در حالی که همین الآن به خاطر همین دل مشغولی روی لبه ی مشروطی قدم بر می دارم؟! واسه من که 12 سال تحصیلم رو با بهترین نمرات و شرایط پشت سر گذاشتم ، خیلی واضحه که دارم نابود میشم! من ناخواسته دچار شدم اما مسلماً باید خودخواسته خودم رو از این وضعیت نجات بدم
من تو پست اولم گفتم ترم گذشته شرایط بدی داشتم اما مطمئناً نمی دونین شرایط بدم چیه؟ من 3 واحد رو افتادم!!! و برای رسیدن به آزمون علوم پایه مجبور شدم با هزار تلاش این ترم 3 واحد رو بگیرم و 21 واحدی بشم ؛ طوری که این ترم همیشه کلاس داشتم ، فقط تعداد کلاسهام رو بشمارین:
باکتریولوژی (3جلسه در هفته)
فیزیولوژی (4جلسه در هفته)
آز فیزیولوژی
انقلاب
اندیشه
ویرولوژی
امبریولوژی(جنین شناسی)
پارازیتولوژی(تک یاخته)
پارازیتولوژی(کرم ها)
پارازیتولوژی(قارچ شناسی)
هیستولوژی تخصصی دهان و دندان
آز هیستولوژی تخصصی دهان و دندان
بهداشت عمومی
این چه معنی میده؟؟؟؟؟
این یعنی یه دومینوی خطرناک که اصلا به نفع من نیست! یعنی تجمع بار هر ترم روی ترمهای بعد!
و نهایتاً این ترم کاندیدای اول برای افتادن در درسهای فیزیولوژی(6 واحدی) و امبریولوژی(2واحدی)!!!!!
اگه اطلاعاتم ناقصه لطفا بفرمایید تا توضیح بیشتری بدم ، بابت متنم باز هم معذرت می خوام آخه بعد از مدتها اینترنت شهرمون وصل شده و من سریع این پست رو آپ کردم!
من باید خودم رو نجات بدم تو رو خدا کمکم کنید
من نمیتونم فراموش کنم
مثل همیشه به شما دوستان نادیده ی عزیزم اعتماد دارم و منتظرم...
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
اولا بهتره درسهات را خوب بخونی ... خدایش درسهای تخصصی خوندش خیلی بهتره ، ولی درسهای عموی حوصله ادم را سر میبره ...به نظر بهتره مواظب باشی انقلاب و اندیشه نیفتی :324:...
چرا دس دس میکنی ...مگه نمی گی دوستش داری ... خوب برو بهش بگو ... بالاخره شما جوابت را میگیری یا میگه اره یا میگه نه ...همین ...ولی اگه نگی فکر کنم اوضات وخیم تر میشه ... اگه کمی هم صبر پیشه کنی جای دوری نمیره ...بهر حال همکلاسته و جلوی چشمته حق داری که اینقدر اذیت میشی ...
ادم عاشق تا وقتی که عشقش کنارشه و میدونه که هست نمیتونه درست تصمیم بگیره و همش ترید داره ...ولی وقتی از دستش دادی انوقته که متوجه میشی همه فکرهات بیهوده بوده و این تردید ها هم فقط وقتت را تلف کرده ...بهر حال اگه از احساست و علاقت مطمنی و میدونی این حست دو روز بعد ناپدید نمیشه ...مث یه مرد قوی و قاطع برو حرفت را بهش بزن ...لازم نیست چیز خاصی هم بگی فقط حرف دلت را بزن ... البته به نظرم الان خود دختر خانم متوجه علاقه شما شده و یه چیزهایی را حدس زده , پس کار هم برای شما راحتتر شده ...
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
علاقه یا همان حسی که توصیف کردید، حس عزیزی هست اما کنترل و هدایتش سخت است به نوعی که به نتیجه مثبت برسد.
اول باید متوجه باشید این حس عالی ، فرایندی است که در درون شما شکل گرفته است و اصالتش به شما بر می گردد، اگر چه آن خانم جرقه آن را زده است یا تداعی ایده آلهای شما در آن متصور شده است.
دوست عزیز عشق یه احساس زیباست که انرژی و سرزندگی به همراه داره حالا چی شده که شما از رخوت و ناامیدی حرف می زنید.
شما نفر اولی نیستید که عاشق شدید. احساس عشق جزئی از پروسه بلوغ در انسان است.
دوران هجران و عشق افلاطونی در تکامل و بزرگ شدن ما نقش به سزایی دارد.
از صمیم قلب آرزو می کنم به محبوبتان برسید ولی نکته مهم تر این حس زیبای عشق است که در شما شکل گرفته.
پیشنهاد من اینه که شما سعی کنید نظر این خانوم را در مورد خودتون مثبت کنید تا هر وقت خانواده اقدام کردند و شرایط مهیا بود بتونید بله را بگیرید.
شما می تونید با درس خوندن و موفقیت در امور درسی نظر ایشون را جلب کنید. باور کنید پسرهایی که در امور درس و دانشگاه تعلل می کنند در نظر دختران بی مسئولیت هستند.
کسی که نتونه به وظیفه ساده ای مثل تحصیلش برسه به نظر فرد مناسب و قابل اعتمادی برای تکیه کردن نیست.
با موفقیت در تحصیل می تونید نظر ایشون را به خودتون جلب کنید و در نظر ایشون شخص آینده داری بشید.
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
ترانه و آگرین عزیز خیلی خیلی ممنونم ازتون
اما من فکر می کردم با این اتفاقی که افتاده دوستان بیشتری کمکم کنند (به ویژه خانم موعود که همیشه کمکی برای ارائه کردن داشت و می دونم الآن هم داره!)
دوستان بگین باید چی کار کنم؟
منتظرم
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
برادر گرامی ، با تعریفاتی که شما از خونواده تون کردید من انتظار برخورد خیلی شدید از طرف شون داشتم اما انگار خدا رو شکر اینطور نبوده .این خودش یه امیده !
مادرتون شما رو به صبوری و ادامه تحصیل تشویق و دعوت کردن که در شرایط عادی درسته و حق با ایشونه .اما تو همین فرصت مناسبی که پیش اومد شما باید میگفتید که قصد ندارید الان ازدواج کنید چون آمادگیش رذو ندارید. بلکه چون مورد مناسبی میشناسید ، فقط میخواید اول نظر خونواده خودتون و بعد نظر اون خانم و خونواده ش رو بدونید و اگه قسمت شد و دو طرف موافق بودن شما زیر نظر خونواده ها در مدتی که تا پایان تحصیل مونده همدیگه رو بهتر و بیشتر بشناسید البته در چارچوب شرع و ادب و احترام متقابل ! وقتیهم که درستون تموم شد و انشاء الله کاری پیدا کردید قضیه رو جدی مطرح میکنید و سنتون هم به اون که خونواده میخوان حدودا" رسیده دیگه.
باز هم با مادرتون در کمال ادب و احترام سر صحبت رو باز کنید و به نرمی باهاشون صحبت کنید . بگید حداقل یه بار بیاد و اون خانم رو از نزدیک ببینه طوری که متوجه نشه از دور . اگه خوشش اومد میشه یه قرار بذارین که باهاش صحبت کنه و آدرس منزل یا شماره رو ازش بگیره تا با خانواده ش مطرح کنین .
اصلا" شاید مادرتون که دختر خانم رو ببینن خودشون دست بکار بشن .شما فقط با مادر یا پدر تون بدرفتاری یا تندی نکنید به خاطر این قضیه بلکه مراقب رفتارتون باشید اما سعی کنید بازهم با مادرتون در اینباره صحبت کنید .پدر و مادرها حتی اگه در ظاهر هم با تصمیمات بچه هاشون مخالف باشن در باطن حاضرن خمدشون رو فدای فرزندان کنند پس اگه دیدید مخالفتی شد سریع جبهه نگیرید و بهشون بی احترامی یا پرخاش نکنید .
موفق باشید
-
....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
(اول از همه باید بپرسم که آیا من در سوال پرسیدن و کمک خواستن زیاده روی کردم؟ بهم حق بدین کلاً آدم وقتی میبینه دوستان دیگه چندان راغب به پاسخ گفتن نیستند همچین فکرهایی میکنه دیگه! به ویژه که من با شرایط این انجمن آشنایی ندارم)
(دوم اینکه تو این پست به دوستان جواب میدم)
__________________________________________________ _______
خانم موعود ممنون که پاسخ دادین :72: ، امیدوارم تا به حال فهمیده باشین که پاسخ شما تا چه حد برای من مهم و تأثیر گذاره
راستش خودم هم انتظار چنین برخوردی رو نداشتم و فکر می کردم اندکی شدیدتر باشه هرچند آنچنان که من در یه خط خلاصه اش کردم خفیف و بی سر و صدا و استرس نبود!
همونطور که گفتم ، نمی دونم این برخورد رو مثبت ارزیابی کنم یا منفی؟
آره برخورد ایشون منطقی بود ، حرفاشون هم در مورد توجه به درس و آینده ام و خیلی چیزای دیگه هم کاملاً درسته و خیلی موارد مثبت دیگه ؛ اما تنها نکته ی منفی بزرگ این برخورد اینجاست که ایشون اصلاً و ابداً از من درباره ی این خانم اطلاعاتی نخواستند حتی دلیل و ملاک علاقه مندی من رو هم جویا نشدند فقط پرسیدند که باهاش صحبت داشتم یا نه؟ که وقتی از این بابت خیالشون راحت شد(!) گفتند که باید به کل این مسائل رو فراموش کنم!
برای من خیلی جالبه ها ، که خیلی از پدرومادر ها با این که حتماً و لزوماً(برحسب تجربه) این شرایط رو درک می کنند قضیه رو به سمت فراموش کردن پیش می برند :160: ؛ و در مورد مادر من پیش از هرگونه اطلاعاتی این قضیه صورت می گیره.(که اصلا طرف کی هست؟ چه ملاک هایی در میان بوده؟ اصلا به درد خانواده ی ما می خوره؟ اصلا امکان فراموشی هست؟ شرایط این خانم ، مثلا وضع نمرات و تحصیل چه جوریه؟ چه قدر احتمال داره افت تحصیلی پسرم با این قضیه مرتبط باشه؟ و... و... و...)
نظر شما چیه؟
این رو هم قبول دارم که نباید از مادرم انتظار داشته باشم همون اول بهم بگه فردا میریم خواستگاری! اما قبول کنین که این حالت هم خیلی بد بود و ما بچه ها هم میدونیم که پدرومادرها میدونن که عمراً بچه ها بتونن فراموش کنن(چی گفتم!):311:
من با ایشون خیلی خوب و بی نقص صحبت کردم ، اما تنها اشتباهی که مرتکب شدم این بود که خیلی واضح نگفتم که در حال حاضر قصدم ازدواج نیست و دقیقا بعد از صحبتم متوجه این کم گویی شدم و مطمئناً این کم گویی اشتباه بزرگی بود و در برخوردِ مادرم خیلی موثر بود.
در مورد صحبت دوباره با مادرم چندان مطمئن نیستم! با توجه به قاطعیت ایشون در بحث فراموشی فکر نمیکنم دیگه بتونم چنین جرأتی به خودم بدم! در ضمن باید بگم مادرم آبان ماه جراحی داشتن و تا چند وقتی نمیتونن تحرک آنچنانی(مثل دانشگاه اومدن) داشته باشند گذشته از این با فرض راضی بودن مادرم به اومدن ، دانشکده مون یه طوریه که امکانش نیست "یه بار بیاد و اون خانم رو از نزدیک ببینه طوری که متوجه نشه از دور" (حتما میگین: بابا این دیگه چه جورشه!!! اما به خدا خودم هم از این شرایط عجیب غریب و درب و داغون تعجب می کنم!!)
"شما فقط با مادر یا پدر تون بدرفتاری یا تندی نکنید به خاطر این قضیه بلکه مراقب رفتارتون باشید اما سعی کنید بازهم با مادرتون در اینباره صحبت کنید .پدر و مادرها حتی اگه در ظاهر هم با تصمیمات بچه هاشون مخالف باشن در باطن حاضرن خمدشون رو فدای فرزندان کنند پس اگه دیدید مخالفتی شد سریع جبهه نگیرید و بهشون بی احترامی یا پرخاش نکنید ."
ای بابا!! این حرفا چیه؟؟!! من نمیدونم از حرفای من اینجوری برداشت کردین یا حدس زدین؟ به خدا من خیلی بچه ی خوبی ام از همون اولم مثل این شکلک ها بودم:303::316: حالا من و پرخاش و بی احترامی! اونم برای این جور مسائل؟محاله!:163:
ولی باز هم چشم
مثل همیشه خیلی خیلی از کمکتون ممنونم و منتظرم(مگه اینکه سوال اولِ پستم جوابش آره باشه و از من خسته شده باشین)
__________________________________________________ _____
ضمن تشکر ، در جواب دوستم tarane.h باید بگم پست شما رو کامل ِ کامل قبول دارم ؛ اما خب چی کار میشه کرد؟!
__________________________________________________ _____
از دوستم آگرین ممنونم و در جواب باید بگم که: آره راست میگی فعلاً که اندیشه از همشون ترسناک تره!!:300: اما در مورد درس های تخصصی ِ رشته ی ما اشتباه می کنی آخه اینا دیگه بیش از حد تخصصی اند!!!!!
بگذریم ؛ فکر نمی کنم این دست دست کردن باشه ، آره من خیلی در تصمیمم جدی هستم اما بیش از همه ی این ها از اینکه ایشون رو از دست بدم می ترسم! فکر می کنم از دست دادن کسی براثر عجله و ندانم کاری خیلی دردناکتر باشه.
آخه اینکه من برم و حرف دلم رو بزنم و بعد ایشونم جواب بده(+ یا -) خیلی شبیه فیلمها نمیشه؟!!!!
در مورد متوجه شدن ایشون از علاقه ی بنده ، نمیتونم مطمئن بگم(فقط خدا میدونه) اما فکر نمی کنم که متوجه شده باشند.
__________________________________________________ ______
از همه ی دوستان ممنونم و باز هم منتظرم ...
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
با سلام
نقل قول:
در مورد صحبت دوباره با مادرم چندان مطمئن نیستم! با توجه به قاطعیت ایشون در بحث فراموشی فکر نمیکنم دیگه بتونم چنین جرأتی به خودم بدم!
چرا؟ شما که کار مشکل رو که گفتن موضوع به مادرتون بود را انجام دادی (اگر دوباره نگی مادرتون چطور میتونه بفهمه که واقعا علاقه ای در کار هست)
به نظر من اگر دوباره بگی و اون چیزی را که دفعه قبل نگفته بودی را ایندفعه بگی ضرر نمیکنی. فکر نکنی همینجوری اینو میگم خودم از اینکه ترسیدم بعضی چیزها را به مادرم بگم درست و حسابی ضربه خوردم.
میدونی فوق فوقش چی میشه؟ دوباره همون جواب قبلی را بهت میده.
پس دنبال یک فرصت مناسب باش که دوباره در این مورد باهاش صحبت کنی.
موفق باشی
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
برادر گرامی جواب سوال اولتون میشه : خیــــــــــر .
و دوم اینکه : خواهش میکنم اصلا" نیازی به تشکر نیست چون هنوز که کاری نکردیم .:72:
جواب مادرتون هر چی بوده مهم اینه که به خیر گذشته :316: منظورم اینه که ایشون هنوز خدا رو شکر جواب ناامید کننده و بدی به شما ندادن .ایشون فقط گفتن شما باید فعلا" به درس و دانشگاه برسید که اگه من هم بودم در وحله اول همینو بهتون میگفتم !
مطمئنا" شما رو تهدید نکرده که « نبینم دیگه همچین حرفی بزنی » یا « به من گفتی به کس دیگه نگی » یا « آخرین بارت باشه از این مزخرفات میگی » و ... ( ببخشید )
برادر من اگه مادرتون در مورد اون خانم از شما چیزی نپرسیده برای اینه که شما درست و حسابی چیزی نگفتید ! نکته اصلی که باید میگفتید رو نگفتید : اینکه خودتون هم میدونید فعلا" وقت ازدواج نیست و باید به تحصیل برسید.
شاید شما طوری گفتید که ایشون برداشت شون این بوده که میخواید ازدواج کنید وهمزمان تحصیل و مسلمه که سختیهایی داره و ممکنه اینطوری از پس درستون برنیاید و کار هم که ندارید .خب معلومه که قبول نمیکنه و ادامه نمیده .
در مورد فراموش کردن و فرزندان و ... فکر میکنم خودتون هم در آینده همین کارو با بچه هاتون بکنید :311:
پس به اینیکی ایراد نگیرید .
سوالاتی هم که انتظار داشتید مادرتون بپرسن و شما بهشون اشاره کردید اما نپرسیدن انشاء الله دفعه بعد که قراره شما دوباره باهاشون صحبت کنید :316: میپرسن نگران نباشید.
برادر گرامی من که نگفتم خدا نکرده شما با والدینتون بدرفتاری کردید .با توجه به مطالبی که خودتون قبلا گفته بودید و میدونستم اینکارو نمیکنید ، منظورم این بود که همچنان باهاشون در کمال ابد و احترام صحبت و برخورد کنید که مشا همین کارو میکنید.:72:
ای بابا چرا انقد زود کوتاه اومدید ؟ صحبت کردن با مادر که ترس نداره شما جرات نکنید .مگه میخواید برای کار بدی اجازه بگیرید که جرات نمیکنید ؟
مثل دفعه اول ، تازه اینبار آمادگیشو دارن و زمینه اش فراهم شده از قبل . توی این مدت هم مادرتون بدون شکر بهش فکر میکنن و اینطور نیست که همون لحظه یادشون رفته باشه چون ایشون مادر شما هستن نه کس دیگه :305: مشکل شکا مشکل مادرتونه و شادی شما شادی ایشون و خدای نکرده غم شما غم مادر !
اما خب به اقتضای وظیفه خطیر و سنگین مادری باید به به فکر خوشبختی و اینده خوب فرزند هم باشن و چون میدونن جوانی ( ببخشید) شعبه ای از دیوانگی هست و خامی ، خودشون رو ملزم میدونن که مراقب خودتون و تصمیمات مهم زندگیتون باشن ! وگرنه هیچ مادر . پدری بد فرزندشون رو نمیخوان و دوست ندارن غم تو دل بچه شون ببینن حالا اگه اقای دگکتر هم باشه که دیگه ... براش ارزوهای بزرگ و خوبی دارن :104:
انشاء الله که مادر عزیزتون به زودی سلامتیشون رو به دست میارن شم هم باید بیشتر مراقبشون باشید و یه خورده چاپلوسی کنید بد نیست :311: بگید اگه الان یه عروس داشتید بیاد بهتون سر بزه و مراقبتون باشه بد بود ؟
اما راستش بای دبگم شما خیلی کوتاهی هم میکنید ! یعنی شما نمیتونید یه ترتیبی بدید که اگه مادرتون حاضر شد (انشاء الله) خانم رو ببینه !!؟؟ دانشکاه نشد بیرون دانشگاه .کافیه اولش از دور اونو ببینه ، تا مرحله بعد .
اون نجابتی که شما گفتید اون خانم داره شاید همون لحظه اول به دل مادرتون نشست و ...:310:
خدا خیلی بزرگ و حکیمه بهش اعتماد کنید و ناامید نشید .
در حال حاضر بیشتر مراقب امتحانات باشید :305:
موفق باشید
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
از این که پاسخ ِ سوال اولم منفی بود خیلی خوشحالم:227:
فکر می کنم بزرگترین اشتباه من در این گفتگو همین بود که من تصریح نکردم که در حالِ حاضر قصدم ازدواج نیست ؛ البته مادرم چندین بار گفت "فکر نمی کنی خیلی خیلی زود باشه؟" ، "فکر نکردی مردم چی میگن؟" ، "فکر نکردی که چقدر از برنامه ریزی های شغلی آینده ات عقب می مونی؟" و من هم ضمن پذیرفتن همه ی موارد گفتم من همیشه کار درست رو انتخاب میکنم و این بار هم کار درست در میان گذاشتن این موضوع با شما(مادرم) بود
اما همونطور که قبلاً هم معترف بودم فقط یه بار دقیق گفتم هدفم معرفی ایشون به خانواده است و دفعات بعدی غیرمستقیم عنوان می کردم ، این اشتباه من بود و مطمئنم که در برخورد و تصمیم مادرم بسیار موثر می بود.
حالا ایشالا توی گفتگوی بعدی:302:
راستی از بین جملاتی که به عنوان مثال از مادرم نقل کردین مادرم تقریباً یکیشون رو گفت! من گفتم که اول قصد داشتم موضوع رو از طریق برادرم به شما بگم که دیدم گفتن ِ خودم بهتره ؛ که مادرم هم گفت نباید به برادرام بگم!
"چون میدونن جوانی ( ببخشید) شعبه ای از دیوانگی هست و خامی" ، "حالا اگه اقای دگکتر هم باشه که دیگه ... براش ارزوهای بزرگ و خوبی دارن" چی بگم والا؟ دکتر دیوانه!:311:
الآن که داشتم توی تالارهای مختلف انجمن گشتی میزدم ، متوجه شدم که خیلی از دوستان به خیلی از نکات ریز و مسائل جزیی توجه زیادی دارند و شاید این مسائل کمک کننده باشه در حالیکه من اکثرا اتفاقات بزرگ رو اینجا بازگو میکنم
راستش من اصلا تو زندگیم آدم استرسی نیستم و این موضوع رو بارها حتی در کنکور(!) و در صحبت هام توی کنفرانس و مکان های گروهی بزرگ تجربه کردم طوری که دوستام همیشه هر چی کنفرانس و صحبت با استاده گردن من میندازن!!!! اما در مورد صحبت با مادرم این طور نبود ، شاید اولین بار بود که استرس رو تجربه می کردم! و اصلا یه اوضاعی داشتم که نگو!! تپش قلب ، افت فشار ، استرس ، اصلا Salivary Centers مغزم بلوک شده بود خلاصه یه وضعیتی شده بود که:311: ؛ فقط تونستم تا اونجایی که میتونستم حرفام رو کامل و بی نقص بزنم و حالا میبینم که مهمترین موضوع که قصد و هدفم بود رو خوب توضیح ندادم ؛ راستی اینو نگفتم ؛ که بعد از مقدمه چینی برای مادرم که دیگه یواش یواش میخواستم برم سر اصل مطلب(!) یهو مادرم گفت دیگه بسه! حالا اون چیزی رو که چند وقته میخوای بگی و نمیگی ، بگو!!!!!!!!!!!!!! (نمیدونم شایدم مادرها میتونن از چشم بچه هاشون یه چیزایی رو بخونن! یا شایدم بنده خدا فکر می کرد ازش میخوام واسه ام ماشینی ، نوت بوکی چیزی بگیره ، نمیدونست که میخوام واسه ام زن بگیره!!!!:311:)
ساعتی پیش مهمون داشتیم و بحثی افتاد که مادرم تو مهمونا در مورد زن آینده ی من نظری داد و من هم یواش طوری که مادرم بشنوه به مادرم گفتم نه اینطوری نیست و ایشون اینطوره!!:311: نمی دونین چی شد؟!!! من که روم نشد تو چشای مادرم نگاه کنم اما فقط میدونم که مادرم نزدیک 5 دقیقه بهم چپ چپ نگاه می کرد!!!!!! (حالا شما میگین که "یه خورده چاپلوسی کنید بد نیست ، بگید اگه الان یه عروس داشتید بیاد بهتون سر بزه و مراقبتون باشه بد بود ؟" :311:)
نکته ی دیگه اینکه ، با توجه به تاپیکای دیگه ی توی انجمن ، به پست دوست خوبم "آگرین" (پست23#) یه خورده بیشتر فکر کردم ، به این قسمتش که آیا طرف مقابل تا به حال متوجه شده یا نه؟ با توجه به رفتارم ورفتارشون (همونطور که در پاسخم هم گفتم) حدس میزنم که ایشون متوجه نشده باشند ، اما حدس که یه چیز نسبیه ضمن اینکه یکی از دوستام همیشه می گفت تنها چیزی که نمیشه قایمش کرد همینه! و حتی میبینم که مادرم هم یه چیزایی تو چشام خونده!!!!! و اگه متوجه شدن این چیزیه که دوستان تو تاپیکای مختلف عنوان کردند پس باید احتمال بدم که ایشون متوجه شده باشند
"در حال حاضر بیشتر مراقب امتحانات باشید:305:"
این روزا خیلی ها اینو بهم میگن ، چشم ، همین الآن میرم سر وقت جزوه ها (:303:) هر چند فکرم یه جایی دیگه س(:311:)
از کمکتون بسیار سپاسگزارم ؛ ایشالا/خدای ناکرده توی پول ویزیت و مطب زحمات شما خواهر خوبم رو جبران می کنم(البته ما دکترها نمی دونیم بگیم ایشالا یا خدای ناکرده! ولی همون خدای ناکرده بهتره!)
از همه ی دوستان ممنونم و باز هم منتظرم ...
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
آقای haft انشاء الله که بزرگترین اشتباه زندگیتون همین باشه که گفتید و دیگه از این اشتباهات بزرگ نکنید. و انشاء الله که تو گفتگوی بعدی جبرانش میکنید و نمره کامل رو میگیرید.
بله اینکه مادرتون گفتن بهتر که به برادرتون نگفتید درست گفتن چون این کارها رو از ابتدا نباید همه جار جار زد و البته درسته که برادرتون عضوی از خونواده شما هستن و غریبه نیستند اما به هر حال فکر کنم گفتید ازدواج کردن و خودشون خونواده دارن پس از طریق مادرتون باشه خیلی بهتره از این حرف مادرتون ناراحت نشید چون حق با ایشونه .اما اون جمله ای که من گفتم منظورم یه لحن خاصی بود ( بسیار خشن و تند ) که الحمد الله اینطور نبوده .
و پیامبر اکرم (ص) هم فرمودند : خواستگاری را پنهانی و ازدواج را آشکارا برگزار کنید !
برادر من اتفاقا" شما دکتر عاقلی هستید جدی میگم این چیزیه که من فکر میکنم و قصد تعریف از شما رو هم ندارم .چون هم میخواید خونواده تون به این کار راضی باشن ، هم به فکر آبروی خودتون و اون خانم هستید و هم با وجود این افکار درستون رو میخونید و هم اینکه مشورت میکنید ! :104:
اینکه استرس ندارید خیلی خوبه و اما در این یک مورد کاملا" طبیعیه و تا حالا هیـــــــچ کس حتی موفق ترین پزشکان و دانشمندان و مخترعان و ... هم تجربه اش کردن و راه گریزی هم نداره :311:پس این مورد جز استرس شما حساب نمیشه.
اینو بدونید که مادر خوبی دار ید ! این از حرفها و رابطه شون با شما مشخصه :104: قدرشون رو بدونید و سعی کنید دلشون رو بدست بیارید اما دلشون رو نشکنید :305:
در مورد متوجه شدن اون خانم من که خیلی وقت پیش بهتون گفتم خانمها باهوشتر و تیزتر از اونی هستند که شما فکر میکنید اما شما گفتید نه متوجه نشده .من باز هم میگم ایشون به احتمال زیــــــــاد متوجه قضیه شده اما فعلا" که رسمه پسر از دختر خواستگاری کنه و پاپیش بذاره .برای همین خیلی مراقب رفتارتون باشید و سعی کنید به کسی ( غیر از خونواده ) چیزی در این مورد نگید تا وقتی که مطمئن نشدید و جواب نگرفتید اینطوری بای هر دوی شما خیـــلی بهتره .
پس بازهم : فعلا" امتحانات مهمه :305:
از لطف شما ممنون... انشاء الله شما پزشک موفقی باشید و آینده خوبی داشته باشید ما هم اگه راهمون افتاد اون طرفها حتما" یادتون میندازیم که همتالاری تون هستیم و تقاضای تخفیف داریم:311:
موفق باشید
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
دوست خوبم ...حق داری خیلی مته به خشخاش بگذاری و خیلی دقیق مراحل را پیش ببری .... ولی گاهی اوقات خیلی حساب و کتاب کردن و زیر و رو کرن قضیه و حلاجی بیش از اندازه باعث دور شدن شما از قضیه و تلف کردن زمان و خدای ناکرده از دست دادن ایشان میشه و ممکنه مانع گرفتن تصمیم درست بشه ...علاقه و دوست داشتن اینقدر حساب و کتاب نمی خواد ...اینها را گفتم چون خودم این را تجربه کردم:305:
حرفهای موعود عزیز را کاملا قبول دارم :72:
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
آقای haft چی شد ؟
امتحاناتون تموم شد ؟ حال مادرتون چطوره ؟
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
از پاسخ دوستان خوبم خانم موعود و آگرین ممنونم
بعد از چند روز پاسخ گذاشتم چون می خواستم حرفام به اندازه ی کافی جمع بشه و به اندازه ی کافی هم اتفاقات رخ بده!
خانم موعود بابت تعریف و تمجیدهاتون ممنونم ، جداً به خودم امیدوارم شدم!
شنبه امتحان فیزیولوژی(1+5 واحد) داشتم که خوب دادم و فکر می کنم 14 میشم امروز هم انقلاب داشتم که اون رو 20 میشم ؛ الآن قاعدتاً باید خوشحال باشم ، اما نیستم! چون فکرم خیلی خیلی مشغوله ، نمی دونم چی کار باید بکنم؟ واقعا نمی دونم چی می خواد بشه؟ سردرگمم که قدم بعدی چیه؟ گفتم بیام تو همدردی پست بذارم شاید فکرم راحت شه ؛ از پاسخ های خانم موعود معلومه که ایشون میگن باید دوباره با مادرم صحبت کنم و از پاسخ های آگرین که نباید دس دس کرد و رفت قضیه رو بهش گفت! که هیچکدوم اصلا راحت نیست!(راستی نظرات خانم موعود و آگرین کاملا متفاوته پس چه جوری آگرین: "حرفهای موعود عزیز را کاملا قبول دارم" !!!!)
مغزم کار نمی کنه دارم دیوونه میشم ، فردا امتحان ویرولوژی دارم و 145صفحه ی خفن که میخوام بخونم اما نمیتونم
هر دو راهکار اصلا راحت نیستند ؛ راهکار اول یعنی صحبت دوباره با مادرم دیگه به راحتی قبل نیست و درسته که اوایل متوجه نشده بودم اما الآن که دقت میکنم رفتار مادرم با من تغییر کرده ؛ سعی داره به من بیش از پیش بفهمونه که باید فراموشش کنم و همچنین مدام منو تست می کنه که فراموشش کردم یا نه؟ خب من هم تا حدودی تریپ بی خیالی و سرخوشی ورداشتم و شاید مادرم فکر می کنه فراموش کردم ؛ گذشته از این مدام با رفتار و صحبتاش بر عدم استقلال و اصطلاحاً بچه بودن و تحت کنترل بودن من تأکید می کنه! و کلاً رفتارهاش یعنی هیچ اقدامی در این زمینه برای من نخواهد کرد و خلاصه مگه پشت گوشتو ببینی . . . !
راهکار دوم هم از من برنمیاد اوایل اصلا بهش فکر نمی کردم و بارها همین جا گفتم که مستقیماً اقدام نمی کنم اما دیگه باتوجه حال و روز این روزهام و بسته شدن همه ی درها به روم و حرفای آگرین و ترس از دست دادن و... بهش به عنوان یه راه حل انتحاری فکر می کنم
در مورد متوجه شدن ایشون ؛ باید بگم توی دو امتحان اخیر که داشتیم باز دوباره به این نتیجه رسیدم که احتمال نداره ایشون متوجه شده باشند!
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
برادر گرامی اینکه آگرین گفتند حرفهای منو قبول دارن منظورشون فکر کنم همون از دست ندادن زمان و دس دس نکردن باشه خب منظورمن هم همینه با این تفاوت که من با صحبت کردن مجدد با مادر یا پدرتون موافقم و آگرین با صحبت کردن با خود اون خانم .
بازهم میگم شما تا وقتی که موافقت والدین تون رو جلب نکردید درست نیست با خود اون خانم صحبت کنید اونم مستقیم ! اومدیم و ایشون پیشنهاد شما رو برای ازدواج قبول کردن اونوقت چیکار می کنید ؟ در اون شرایط راضی کردن خونواده تون مشکلتر میشه و نسبت به شما بی اعتماد میشن چون شما یه بار با مادرتون هم صحبت کردید و ایشون هنوز موافقت نکردن . با این اوضاع شما سر دوراهی قرار میگیرید بیش از پیش البته و انتخاب راه درست سختتر میشه .
برادر من حالا که مادرتون حساس شده شما دیگه خودتون رو نزنید به اون راه چون ایشون فکر میکنن شما فراموش کردید و هیچی دیگه . حالا (البته بعد از امتحانات) بهترین فرصته که باز باهاش صحبت کنید ؛ مردونه و منطقی :305:
وقتی مادرتون صحبتهایی میکنه مبنی بر اینکه شما هنوز بچه اید یا باید کنترل بشید یا ... منتظر پاسخ منطقی شماست که خلافش رو ثابت کنید . شما هم اگه واقعا" تصمیم جدی گرفتید با دلیل و توضیح کافی بهشون بگید که رو چه حسابی چنین تصمیمی گرفتید .
با صحبت کردن خیلی از مشکلات حل میشه اما حیف که ما از صحبت گریزانیم و این باعث دوری اعضای یک خانواده از همدیگه و کمرنگ شدن روابط میشه .و فکر میکنیم کسی ما رو درک نمیکنه در حالیکه اگه صحبت بشه نظرات همدیگه و دلائل موافقتها یا مخالفتها مشخص میشه .
بازهم میگم خودتون مستثیم برای جویا شدن از نظر این خانم اقدام نکنید .
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
ممنون حالا اومدیم خونواده با هزار رنج و زحمت راضی شدند(راضی شدن هم که به این راحتی که الآن میگم نیست!!!) و جواب اون خانم منفی بود یا اصلا کس دیگه ای تو زندگیش بود یا اصلا از من خوشش نمی اومد
دقیقاً ! مشکل همین جاست ، مشکل همین صحبت نکردنه!
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
این درست اما مشا باید هر دو احتمال رو بدید و این بین باید ببینید کدام احتمال پیش بیاد بهتره ؟
اگه خونواده موافق باشن اما اون خانم جواب منفی بده حداقلش اینه که اگه کس دیگه ای رو بعد از این ماجرا انتخاب کنید در صورتی که مورد مناسبی برای شما و خانواده تون باشه مخالفتی نمیکنن یعنی در کل با ازدواج شما مشکلی ندارن . با جواب رد یک دختر هم زندگی به آخر نمیرسه و همچنان ادامه داره و چون شما هنوز در اول راه هستید ممکنه در اینده نزدیک معیارهاتون برای ازدواج تغییر هم بکنه و ثبات بیشتری پیدا کنه بنابراین به مورد دیگه ای فکر کنید.
اما اگه اون خانم جواب مثبت بده اما خانواده راضی نباشن ، هم اون خانم چشم انتظاره و شما رو شخص با اراده ای نمیدونه ( و این خیلی مهمه) چون نمیتونید برای خودتون تصمیم بگیرید و هم اینکه رابطه شما و خونواده تون بهم میخوره و به شما بی اعتماد میشن چون بدون جلب رضایت اونها تصمیم به ازدواج با کسی گرفتید و نظرشون رو نپرسیدید و دیگه اینکه امکان داره برای مورد دیگه ای هم با شما زیاد همراهی نکنند و د رکل رابطه شما با هانواده تون دچار مشکل میشه .
در این حالت شما هم باید برای اون خانم جواب قانع کننده ای داشته باشید هم برای خونواده تون !
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
کاملا متقاعد شدم که جواب منفی ایشون بعد از رضایت خانواده بهتره
اما در حال حاضر واقعا سردرگمم و واقعا نمیدونم باید چیکار کنم؟ نمی دونم شاید اگه خودتون رو جای من بذارین حتماً این حالت رو درک می کنین ؛ راستش فکر میکنم دیگه نمیتونم این وضع رو ادامه بدم چون از این طرف مونده از این طرف رونده شدم! این که نتونی هیچ کاری انجام بدی خودش خیلی بده
توکل به خدا:72:
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
در حال حاضر اول یه فنجان چای نوش جان کنید:82:
بعد به نظر من به ترتیب :
اول: همونطوری که خودتون گفتید توکل به خدا
دوم: درس و پاس کردن امتحانات به نحو هرچه بهتر
سوم : صحبت مجدد با خانواده در کمال ادب و احترام و با دلائل منطقی و مادر پسند
چهارم : تا اون موقعه خدا بزرگه ، اشناء الله هرچه خیر و مصلحته شماست پیش میاد:323:
(برید سر درس و امتحانتون)
موفق باشید:72:
-
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام ...
اقای haft امیدوارم در امتحانها بهترین نتیجه را بگیری ...
ممنون از موعود عزیز برای جوابی که به آقای haftدر پست 35 دادن.
حرفهای موعود کاملا منطقیه و شما همانطوری که ایشان گفتند عمل کنید حتما نتیجه خوبی خواهید گرفت .
و با تمام احترامی که برای موعود جان قایلم باید بگم منظور من از گفته ام"حرفهای موعود عزیز را کاملا قبول دارم" همون پست 31 بود .چون در مورد برخورد شما با خانواده و نظر ایشون در مورد مادرتان و متوجه شدن خانم و... بود یعنی دقیقا منظورم همون پست 31 بود...ببخشید که گنگ تایپ کردم ...