-
+ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام من مردی هستم حدود 30 سالمه به خاطر مشکلات اخلاقی و عاطفی همسرم واختلاف فرهنگی مجبور شدم بعد از ده سال زندگی مشترک ازاون جدا بشم .مدرک تحصیلی من فوق لیسانسه احساس میکنم آدم متعادلیم دوست دارم با همه خوب برخورد کنم.از پرخاشگری ودرگیری خیلی بدم میاد ولی همسرم اینطور نبود حتی باکوچکترین حرف از جانب من ناراحت می شد و پرخاش می کرد احترام منو نداشت اوایل زندگی تظاهر به خودکشی می کردوتا همین اواخر از چوب و لوله جارو برقی و چاقو برای مقابله بامن استفاده می کرد ومنم که از درگیری بدم میومد دوست نداشتم با کسی در گیر بشم میرفتم داخل اتاق و در و میبستم.ومنم به خاطر کارهای اون خیلی مضطرب میشدم حتی بعضی وقتها دلم می شکست واشک از چشمام سرازیر می شد وقتی که بیرون از منزل میرفت به همه میگفت مشکل از اونه منو کتک میزنه به من توهین میکنه در صورتیکه موقعیکه اون حرف زشت میزد من ساکت بودم یا بهش تذکر میدادم ووقتی که احساس می کردم دیگه طاقت ندارم میزدم از خونه بیرون.خیلی احساس کمبود محبت میکردم و به خاطر همین سعی میکردم گذشت کنم و ارتباط از جانب من آغاز بشه تا این حسمو بتونم با محبت کردن به اون ارضا کنم.وشروع میکردم با اون خوشو بش کردن و.... ولی اون منو خسته کرده بود نه روش ابراز محبت می دونست نه طاقت ارتباط عاطفی منو داشت اگه به بدنش دست میزدم میگفت نکن اگه بوسش میکردم میگفت اصلا این بوسها برام ارزشی نداره نکن بر و عقب واقعا گیج شده بودم اصلا جواب محبتهامو نمی داد از سر کار میومدم خونه اصلا از سرجاش بلند نمی شد یه سره دراز میکشید جدول حل می کرد.با من مثل سیب زمینی بر خورد میکرد از نظر مالی براش کم نمی ذاشتم و...
به خاطر تین مشکلات افسردگی گرفتم حدود 2 سال قرص سیتا لو پرام استفاده می کردم.م
من آدمی هستم که تو روابط اجتماعیم خیلی موفقم خیلی با محبتم کمک به بندگان خدار و خیلی دوست دارم بسیار با گذشتم اگر از کار کسی ناراحت بشم سریع اونو فراموش میکنم به ندرت عصبانی میشم چون دوست ندارم با عصبانیتم به کسی آزار برسونم خیلی دوست دارم اخلاقم روز به روز بهتر بشه به خدا خیلی توکل میکنم شناخت خوبی از خودم دارم ومیدونم از زندگی چی میخوام تو زندگیم هدف دارم وادم با اراده ای هستم دست به هر کاری میزنم مخصوصا مسائل علمی خیلی موفقم
در ضمن با یه خانمی آشنا شدم جهت ازدواج اون 28 ساشه دوست دارم تجربه جدیدی از زندگیمو با اون شروع کنم ومشکلات زندگی گذشتمو نمی خوام وارد زندگی جدیدم کنم چون اون تا بحال ازدواج نکرده مجرده ومی دونم با یک امیدو آرزو میخواد با من ازدواج کنه از طلاقم حدود یه ماه گذشته.اصلا تعلق عاطفی دیگه به همسر قبلیم ندارم به نظر شما با این خصوصیات میتونم این خانم رو خوشبخت کنم در ضمن این خانم هم مثل خودم فوق لیسانس داره.در مورد همه چیز م صادقانه بهش اطلاعات دادم.
سوالاتم
چه چیزهایی رو باید در زندگی آیندم رعایت کنم با توجه به ازدواج قبلیم؟
آیا مشاوره قبل از ازدواج برامون لازمه چون میدونم از نظر اخلاقی و عاطفی بهم میخوریم؟
با اضطرابم چه کار کنم چون از ازدواج کردن یکم ترس دارم؟ با توجه به خصوصیاتی که از خودم گفتم به نظر شما اخلاقم برای زندگی مشترک خوبه؟
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
سوالاتم
چه چیزهایی رو باید در زندگی آیندم رعایت کنم با توجه به ازدواج قبلیم؟
آیا مشاوره قبل از ازدواج برامون لازمه چون میدونم از نظر اخلاقی و عاطفی بهم میخوریم؟
با اضطرابم چه کار کنم چون از ازدواج کردن یکم ترس دارم؟ با توجه به خصوصیاتی که از خودم گفتم به نظر شما اخلاقم برای زندگی مشترک خوبه؟
اول از همه اقای محترم
ازدواج برای شما خیلی زود است و تصمیم گیری در مورد ازدواج هم خیلی زود است شما حداقل باید یکسال بعداز طلاق به خودتان زمان بدهید تا اسیبی که خورده اید ترمیم شود .
بله حتما و قطعا شما باید نزد مشاور بروید و روی خودتان کار کنید و این همان زمانی است که شما برای بازسازی خود به آن نیازمند هستید . وقطعا بعد از بهبودی و ترمیم روانی تاز ه می توانید به ازدواج فکر کنید و به دنبال همسر مورد نظر باشید .
اگر نه که انتخاب امروز شما نمی تواند انتخاب درستی باشد . پس فعلا با این خانم قطع رابطه کنید . برای خودتان یک زمانی را تعیین کنید . چرا که شما در این رابطه هم اسیب خواهید خورد و میزان آسیب پذیری شما امروز خیلی بالاست .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
با نظر خانم آنی موافقم شما هم نیاز به زمان و هم نیاز به مشاوره دارید.
شما گفتید هیچ تعلق عاطفی به همسر سابقتون ندارید.ممکنه کسی جای شما باشه وحتی اظهاره تنفر هم بکنه.
اما واقعیت اینه که شما شکست خوردی و این طبیعیه که دوست داشته باشید سریع وارده زندگی جدیدی بشید تا یک تکیه گاه عا طفی و احساسیه جدیدی پیدا کنی که به شما تصلای خاطر بده و باعث آرامش شما بشه.
واقعیت اینه چون الان نیاز به یک تکیه گاه عا طفی و احساسی در شما شدیده ممکنه سریع تصمیم بگیرید و دچار درگیری احساسی بشید ونتونید انتخاب درستی کنید.پس واقعا باید به خودتون فرصت بدید.
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
مشکل افسردگیم حل شده و اضطرابی ندارم فقط از ازدواج مجدد یکم ترس دارم وهمچنین واقعا احساس کمبود محبت می کنم شدیدا.احساس فشار روانی ندارم وهمچنین مدت یه سال است که جدایی عاطفی و جسمی داشتیم بخاطر همون احساس علاقه نسبت به هم در من کشته شده بود.در ضمن به خودم قبولاندم که کار درستی انجام دادم (طلاق گرفتن)واصلا فکر نمی کنم که برگردم الان هم یقین دارم که یکسال نمی تونم دوام بیارم و ازدواج نکنم چون موقعیت کاریم وخانوادگیم به من اجازه نمی ده یکسال صبر کنم.
وبا تمام این می تونم با رفتن مرتب پیش روانشناس و مشاور این زمان رو کوتاه تر کنم ؟
ویا اینکه با این خانم مشترکا بریم؟اینم بگم رابطه ما خیلی عاطفی نشده هنوز در سطح حرف زدن خالی از احساساته ومنم از کلمات عاطفی در صحبتهام استفاده نکردم .فقط واقعا احساس میکنم که اخلاق ومنش خوبی داره .وهمچنین هوش عاطفیه خوبی.اینم از سوالاتی که ازش پرسیدم متوجه شدم. خواهش میکنم بیشتر منو راهنمایی کنید چون هنوز احتیاج دارم کمی بیشتر برام باز بشه موضوع. ضمنا اینم میدونم که با رفتاری که من دارم با کمتر کسی اصطکاک پیدا خواهم کرد وهمیشه اهل مدارا هستم.سخت گیر ویکدنده نیستم.واین موضوع توی زندگی آیندم هم صدق میکنه.وهمچنین در مقابل محبت هام توقع زیادی از طرف مقابل ندارم
متشکرم
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
ترس شما از ازدواج به خاطره تجربه گذشته شماست.به همین دلیل شما نیاز به مشاوره دارید تا برای ازدواج آمادگی پیدا کنید و یک مشاور باید نظر بده که شما چه زمانی آماده هستید.
احساس کمبود محبت شما طبیعیه و بعید نیست خیلی زود به خاطر این کمبود با این خانم وارد رابطه احساسی بشید و الان آسیب پذیرتر هستید ممکنه ضربه بخورید.
رابطه رو بیشتر نکنید به مشاوره برید وقتی تائید شد که برای ازدواج آماده هستید،برای ازدواج اقدام کنید و حتما با هم مشاوره ازدواج برید به اینکه احساس میکنید به هم می خورید توجه نکنید،مشاوره ازدواج لازمه تردید نکنید.
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
شما باید نزد مشاور و یا پزشک بروید و ایشان گفتنی ها را به شما خواهند گفت و شما را به راحتی راهنمایی می کنند . شاید قدری زمان برای شما مهم باشد اما مهمتر از زمان زندگی است که می خواهید شروع کنید و این انتخاب انشالله انتخاب یک عمر شما خواهد بود .پس بهتر است د ر بهترین شرایط این کار انجام شود .
یک سئوال
شما فرزند دارید ؟! اگر پاسختان مثبت است چند فرزند و نوع جنسیت و سن آنها چقدر است؟
اگر اینطور باشد قطعا باید بچه ها هم نزد مشاور بروند و برای ازدواج شما آمادگی های لازم را پیدا کنند . با حضور و وجود بچه مسئله قدری پیچیده تر خواهد بود که در صورت پاسخگویی شما بیشتر توضیح خواهم داد.
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
بله یه دختر 9 ساله که با مامانش زندگی میکنه با وجود اینکه دوست داشتم با خودم زندگی کنه ولی به خاطر مهریه......
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
آقا آرش
از زندگي گذشته شما متأثر شدم. بالاخره اينطور هم نيست كه يك نفر در زندگي بد محض باشد و يكي خوب محض.
بالاخره كمي و كاستي هاي زندگي باعث مي شود كه يك زندگي به فرجام نرسد.
بگذريم.
1. به نظر من شما به دليل كمبود عاطفي باكسي ازدواج نكن.
2. براي اينكه نداشته هاي گذشته ات را جبران كني با كسي ازدواج نكن.
3. براي اينكه با كسي از سياهي هاي قبلي درد دل كني با كسي ازدواج نكن.
اولاً اگر به دليل كمبود عاطفي ازدواج كني اين كمبود روزي برطرف مي شود براي همين امكان اينكه در انتخابت اشتباه كرده باشي زياد است.
دوماً براي اينكه بخواهيد همسر جديدتان اخلاق همسر قبليتان را بخواهد جبران كند انتخاب صحيحي نخواهيد داشت چرا كه هر فردي را بايد با خودش مقايسه و انتخاب كنيد نه از روي بديهاي يك نفر ديگر
سوماً اگر الان دائم از گذشته تلخ خود براي اين خانم جديد تعريف كنيد ايشان ممكن است با كمال ميل شنوايي درد دل شما باشد اما به شما اطمينان مي دهم كه در آينده هم اين خانم آزرده خاطر خواهد شد و هم شما از گفته هاي خود پشيمان.
دوستان خيلي خوب گفتند كه به خودتان زمان بدهيد.
بد نيست كمي بدي هاي خودتان را هم ببينيد تا اينبار دچار انتخاب اشتباه نشويد.
با هر كسي هم كه مي خواهيد ازدواج كنيد در مورد فرزندتان با او اتمام حجتها را بكنيد درست است كه نزد مادرش زندگي مي كند اما بالاخره فرزند شما و ارث بر شما كه هست و فرزندتان را كه طلاق نداده ايد و شما نيز نسبت به فرزندتان احساس مسئوليتهايي خواهيد داشت. همسر دوم شما بايد آنها را بپذيرد.
ا
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام.من خودم يه تجربه ناموفق داشتم البته فقط4ماه عقدبوديم وبعدش از هم جدا شديم اما بهرحال بخاطر اون انتخاب غلط خيلي مشكلات برام بوجود آمد. تا يكسال خودمو منزوي كردم از همه مردها ميترسيدم از همه زندگي ها بدم ميومد...اما بعد ازمدتي خودمو جمع وجور كردم سعي كردم از اون تجربه تلخ درس بگيرم.و واقعا اينكارو كردم سعي كردم اشتباهاتي رو كه دفعه قبل توي انتخاب همسر وهمچنين توي نحوه برخورد با اون مرتكب شده بودم بشناسم و ديگه تكرار نكنم.البته خداروشكر خانواده ودوستام خيلي حمايتم كردن كه باعث شده بود زياد كمبود محبت نداشته باشم واين رو جدي ميگم كه بخاطر ارضاي محبت دست به اينكار نزدم. من معتقدم آدمهايي مثل من وشما كه يه تجربه ناموفق داشتيم براي انتخاب همسر جديد خيلي عاقلانه تر برخورد ميكنند ودرواقع اينكار راحت تر از مرحله قبل هستش پس زياد ترس به دلتون راه ندين عوضش سعي كنين شخص مورد نظرتون رو خوب خوب بشناسين حالا شما يك مجموعه از ملاكها،خصوصيات و خلق وخوها از همسر آيندتون در دست داريد كه بايستي بر اساس اون انتخاب كنيد.خدا رو شكر كنيد چون مرد هستيد دستتون براي انتخاب شخص مورد نظر بسيار بازتره !!جدي ميگم اگه خانمي بوديد كه جدا شده بوديد بايستي منتظر مي مونديد تا كسي بياد واونوقت انتخابهاتون بسيار محدودتر ميشد.پس عجله نكنيد و هر اندازه كه لازم بود واز هر روشي كه دوستان والبته مشاورين مجرب پيشنهاد ميدن جلو بريدسعي كنيد طرفتون رو خوب بشناسيد وايندفعه با آرامش بيشتري زندگي جديد رو شروع كنيد.موفق باشيد.
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
به هر حال هر طور بود از هم جدا شدیم ومن هم نه از خودش و نه از خانواده اش چیزی بدل ندارم بلکه قطعا به این نتیجه رسیدم که نباید دنیا و آخرت خودمون رو خرا ب کنیم . از راهنمائی شما هم متشکرم
من در مورد زندگی گذشته ام سعی نکردم همه چیز رو برای اون خانم تعریف کنم بلکه به همان اندازه ای که لازم بود و سوال کرد توضیح دادم در مورد دخترم هم همه چیزو بهش گفتم ولی بهتون بگم واقعا با شناختی که از خودم دارم وچیزهایی که از زندگیم می خوام رو براش گفتم واصلا زندگی قبلی خودم را ملاک چیزی قرار نخواهم داد تا آون چیزهایی که در اون زندگی بدست اوردم رو تو زندگی جدیدم پیدا کنم.بلکه دوست دارم که اصلا این دو زندگی هیچ رابطه با هم نداشته باشند یعنی تجربه زندگی قبلیم رو بتونم از خودم دور کنم. من دنبال اینم وبا تمام وجود دوست دارم کاری بکنم تا تجربه تلخ دوباره تکرار نشه البته دنبال افکار ایده الیستی از زندگی نیستم بلکه دوست دارم واقعیت ها را آن طوری که هست بپذیرم وموضع گیری گیری منطقی در مقابل اون داشته باشم.
اگر مشاور میتونه این کار رو برام انجام بده من حتما مراجعه خواهم کرد.
البته قرار شد با هم دیگه ارتباطی نداشته باشیم تا زمانی که به یک آرامش نسبی دست پیدا کنم وبعد برای رفع هر گونه شک و شبهه مشاوره خواهیم رفت واگر مشاور گفت که هیچ سنخیتی با هم ندارید نسبت به این ازدواج پافشاری نخواهم کرد .ولی فکر میکنم برام انتخاب خوبیه چون در مورد اخلاق .سلیقه.ادامه تحصیل . طرز پوشش.مذهبی بودن یا نبودن.مدیریت خانواده.مسائل اقتصادی خانواده.تجملات در زندگی. گذشت در زندگی وتصمیم گیری . خانواده طرفین.نکات شخصیتی.وطرز تلقی ما از دوست داشتن و عشق در زندگی و... با هم صحبت کردیم تا حدود 80درصد با هم به توافق رسیدیم . و قرار شد تا هنگامی که مشاور جواب قطعی رو نداده ما با هم ارتباطی نداشته باشیم و همچنین برای همدیگر صبر کنیم متشکرم
گر طبیبانه به بالین آیی ....به دو عالم ندهم لذت بیماری را
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
آقای آرش محترم
به این مسئله توجه بفرمائید که این خانم در بهترین حالت شما و ایشان شاید در ازدواج اول بسیار هم به آرامش نزدیک می شدید الان هم چیزی عوض نشده تنها آگاهی باید به مدد هر دو نفر شما بیاید تا چگونه رفتار کنید و یکدیگر را درک کنید که ارامش از زندگی شما گریزان نباشد
.
دختر شما تا آخر عمر دختر شما خواهد بود و مطمئن باشید که همسر اول شما در رابطه با ازدواج شما و این خانم و یا هر کس دیگر فعالیتهای زیر زمینی را توسط دخترتان شروع می کند .
شما باید بدانید که چگونه می خواهید رفتار کنید .
این دختر خانم هر چند که برای بار اول است که ازدواج می کند ولی به واسطه حضور دختر شما و مسائلی که خواهد داشت جایگاه دوم بودن را در زندگی شما تجربه خواهد کرد و شما باید بدانید در لحظات آسیب بینی این خانم چگونه رفتاری داشته باشید .
برادر حتما به مشاور بروید . گاهی شنیدن آوای دهل از دور خیلی خوش است .
شما دخترتان را نمی توانید دور بیندازید و موظف هستید که خرج وی را بدهید و در جاهایی محبت خود را نثار ایشان کنید و با ید خیلی آگاه باشید که در این رابطه نه همسر جدید آسیب بخورد و نه دختر کوچولوی خوشگل و نازنین تان و در نهایت هم خودتان
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
متشکرم از راهنمائی خوبتان خدا شما را حفظ کنه
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
ببخشید
از کل صحبتها در خصوص اینکه طرف مقابل احتمال دارد قابل اعتماد نباشد را برداشت کردم.ومثل ضرب المثل شما گاهی آوای دهل از دور خوش است
با توجه به اینکه من یه ازدواج نا موفق داشتم ولی طرف مقابلم هنوز تجربه زندگی مشترک را ندارد.وکمتر کسی از خانم های مجرد تن می دند به ازدواج با یه فرد ی که قبلا تجربه زندگی رو داشته. شما فکر اون شخص قصد خاصی داره که حاضر شده با من ازدواج کنه؟ این برام باعث تردید شده
خواهش میکنم به من بگید من دارم اشتباه فکر می کنم یا واقعا احتمال همچنین چیزی هست؟
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
ممکن است این خانم هم از روی احساسات تصمیم گرفته با شما ازدواج کنه ، و اصلاً به این که در زندگی با یک مرد که تجربه تأهل داشته و دختری 9 ساله داره با چه چیزهایی ممکنه مواجه شود فکر نکرده ، شما باید عاقل باشید و او را به هر احتمالی آگاه کنید ، مثلاً اینکه شرایط به گونه ای باشد یا حوادثی پیش آید که همسر سابقتان نخواد دخترتان را نزد خود نگه دارد و شما دخترتان را نزد خود آورید ، یا بنا به سم پاشی های احتمالی همسر سابق ، هر وقت دختر نزد شما می آید رفتارهایی که آزردگی برای این خانم به وجود بیاورد از خود نشان دهد .
گذشته از اینها ، برای دختری که اولین باره ازدواج می کنه رؤیاهایی از زندگی مشترک هست ، که در صدر آن ، به آرامش و استقلال رسیدنه ، باید این احتمالات را برایش روشن کنید که ممکنه دغدغه ها هایی در رابطه با همسر سابق یا دخترتان پیش آید ، آیا خانم با در نظر گرفتن همه احتمالات و به عبارتی دور اندیش حاضر شده با شما ازدواج کنه ؟
هر دو نزد مشاور بروید و یک بررسی و دوراندیشی جامع داشته باشید و سپس تصمیم بگیرید
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
البته فاصله من و اون خانم زیاده اون شمال ومن تهران ومن به همین خاطر شاید ماهی یه بار بتونم دخترم رو ببینم
وبعد احساس می کنم که بتوان یه تعادل منطقی رو ایجاد کنم وشاید تا چند سالی که هنوز دخترم بزرگ نشده آوردن اون به تهران و خونه خودم مشکل باشه برام
قبل از اینکه حضانت فرزند رو به همسر قبلی م بدم مادرم می گفت من حاضرم دختر شما رو پیش خودم نگه دارم تا شما در ازدواج مجددت مشکلی نداشته باشی نمی دونم این مساله چقدر درسته اصلا امکانش هست یا روی بچه تاثیر بد نمی زاره؟
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
ببخشید اقای محترم من از صحبت های شما فوق العاد ناراحت شدم:54:
شما چطور دلتان می اید دختراتان به خاطر ازدواج مجدد شما پیش مادر بزرگش زندگی کند و هم از داشتن پدر محروم باشه و هم از داشتن مادر
من به عنوان یه خانم که ازدواج کردم و یه دختر دارم بهتون با اطمینان می گم که هیچ چیز توی دنیا نمی تونه جای محبت پدر رو برای یه دختر بگیره و یه دختر تشنه محبت پدرش هست
خواهش می کنم بیشتر به فکر دختر تان باشید:203:
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
ببخشید
از کل صحبتها در خصوص اینکه طرف مقابل احتمال دارد قابل اعتماد نباشد را برداشت کردم.ومثل ضرب المثل شما گاهی آوای دهل از دور خوش است
با توجه به اینکه من یه ازدواج نا موفق داشتم ولی طرف مقابلم هنوز تجربه زندگی مشترک را ندارد.وکمتر کسی از خانم های مجرد تن می دند به ازدواج با یه فرد ی که قبلا تجربه زندگی رو داشته. شما فکر اون شخص قصد خاصی داره که حاضر شده با من ازدواج کنه؟ این برام باعث تردید شده
خواهش میکنم به من بگید من دارم اشتباه فکر می کنم یا واقعا احتمال همچنین چیزی هست؟
من اصلا منظورم این نبود که این خانم قابل اعتماد هست یا نه . من منظورم نوع مشگلاتی بود که از طرف شما و زندگی گذشته تان به این دختر خانم وارد می شود و شما باید آگاهی های لازم را کسب کنید تا این مشگلات نتواند مسیر زندگی جدید را پر خطر کند و افراد آسیب بیشتری ببیند . متوجه شدید ؟
من منظورم نوع مشگلات خاصی است که در زندگی و جایگاه دوم بودن به این خانم وارد می شود . کتاب "زن دوم " نوشته ی سوزان شاپیرو باراش را بخوانید شاید این کتاب بیشتر تعریف خاطرات و احساسها باشد . اما این کتاب در مورد احساس و نوع مشگلاتی است که زنان و دختران با مردان بیوه و یا طلاق گرفته صاحب فرزند با وجود همسر اول در خود تجربه می کنند . این کتاب می تواند حداقل یک حسن داشته باشد و آن اینکه شما با نوع تفکر و احساس و مشگلاتی که این گروه از زنان در مقام دوم تجربه کرده اند آشنا شوید و یک کوچولو مسیر پیش رویتان را بتوانید حدس بزنید
بچه را بازیچه قرار ندهید شما باید دخترتان را یا نزد مادرش و یا خود نگهداری کنید . این خود خواهی است که به خاطر خودتان و زندگی جدید وی را دچار محرومیت بیشتر کنید . و برای راحتی خودتان به دخترتان فشار بیاورید . اگر خانم شما همان است که تعریفش را کرده اید چطور حضانت بچه را به او دادید ؟!
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
[align=justify]سلام:72:
نکته 1 :: وقتی یک زندگی با شکست مواجه می شه "قطعا" هر دو طرف کم گذاشته اند. اما شما در پست هاتون هیچ تقصیری رو به عهده نگرفته اید و ما هرچه می بینیم کوتاهی های همسر سابقتونه.
اگر در خلوت خودتون هم همین شرایط حاکمه، بدونید که یک مشکل عمده وجود داره، و اون عدم درس گرفتن شما از تجربه سابقتونه.
ما وقتی می تونیم ادعا کنیم که از گذر حوادث تجربه ای اندوخته ایم، که شجاعانه وقایع رو تحلیل کرده و اشتباهات و نقاط ضعف خودمون رو های لایت کرده و مسئولیتشون رو کاملا پذیرفته باشیم.
نکته 2 :: وقتی انسان اشتباهاتش رو کشف می کنه، قطعا به یک زمان طولانی برای برطرف کردن اونها نیاز داره، زمانی که ظاهرا شما نمی تونید تحملش کنید. نوشتید که نمی تونید حتی یک سال هم صبر کنید و این نشون دهنده اینه که در برطرف کردن کاستی های اخلاقی و شخصیتی و … سابقتون که منجر به شکست زندگی قبلی شده مصمم نیستید. (منظورم سهم شما از اون شکسته)
اگر این زمان رو به خودتون بدید و اشتباهات خودتون رو برطرف کنید، مطمئن باشید که همسر سابقتون هم خیلی تغییر خواهد کرد. و شما نیاز نخواهید داشت بقیه عمرتون رو بین دختر و همسر جدیدتون در نوسان باشید!
نکته 3 :: شما نکان منفی زیادی از همسر سابقتون عنوان کردید. با این اوصاف چطور اطمینان کردید که فرزندتون رو به ایشون واگذار کنید؟ چطور به این نتیجه رسیدید که ایشون در تربیت فرزندتون موفق خواهند بود (اون هم به تنهایی و بدون حضور شما)؟ اگه نظرتون در مورد اون خانم اینه، پس چطور دخترتون رو ""ببخشید"" به پول به ایشون فروختید؟ بهتر نبود با توجه به مدرک فوق لیسانستون، به جای تفکر درمورد ازدواج مجدد، با جدیت بیشتری کار می کردید تا مهریه رو بپردازید و دخترتون رو از همچین زنی که قابل زندگی کردن نیست بگیرید؟
شما به مسئولیت پذیری خودتون در مورد زندگی سابق، و دخترتون، چه نمره ای می دید؟
چند تا سوال دیگه هم دارم:
الف)) شما 30 ساله هستید و 10 سال پیش ازدواج کردید. یعنی زمانیکه 20 ساله بودید. ظاهرا بعد از چند ماه همسرتون باردار شدند. یعنی همسر سابقتون با وجود یک بچه شما رو از دیپلم به فوق لیسانس رسوندند. آیا توجه دارید که ایشون چه میزان از بار زندگی رو در طی این 10 سال به دوش کشیدند؟ فکر می کنید نقش این همه مسئولیت در بدخلقی های ایشون چقدر بوده؟
ب)) همسر شما در حالیکه قطعا می دونست با وجود بچه از شانس کمتری برای ازدواج مجدد برخورداره، آینده دخترش رو به خودش ترجیح داد. آیا توجه دارید که این زن در چه سطح بالایی از مسئولیت پذیری قرار داره؟ آیا اونطور که باید اینکارش رو ارج نهادید؟
ج)) خانم ها خیلی احساسی و عاطفی هستند، چرا همسر شما حاضر نبود حتی بوسه شما رو تحمل کنه؟ چه چیز همسر شما رو به اون سطح از عصبیت رسونده بود؟ آیا با ایشون به روانشناس مراجعه کردید؟ چه میزان تلاش کردید مشکلش رو شناسایی و برطرف کنید؟
در مورد زندگی سابقتون با مشاور مشورت کردید؟
دقت کنید که جواب این سوالات، و سوالات مشابه شما رو به زندگی بهتر رهنمون خواهد شد. که این زندگی ممکنه در کنار همسر سابقتون و مادر فرزندتون باشه.
و در نهایت بپردازم به سوالی که در عنوان تاپیکتون مطرح کردید. آیا ازدواج با یک مرد مطلقه خوبه؟
دختری که همسر یک مرد مطلقه می شه با این مشکلات مواجه خواهد بود (البته بدون در نظر گرفتن بچه):
1:: پایین آمدن ظرفیت به واسطه پیش ذهن های منفی از ازدواچ سابق.
مثلا اگه همسر آینده شما هم مثل همسر سابقتون عصبی بشه (به هر دلیلی!!)، شما تحمل کمتری نسبت به یک مرد مجرد خواهید داشت.
2:: زود قضاوت کردن و منفی نگری به واسطه همون پیش ذهن های منفی.
مردی یا زنی که یکبار جدا شده به احتمال زیاد معنیش اینه که از قدرت، انعطاف، و صبر لازم برای برطرف کردن خیلی از مشکلات برخوردار نبوده. (مگر در موارد استثنایی مثل خیانت) این شخص با کوچکترین نشونه هایی همسر جدیدش رو با همسر سابقش یکسان می دونه و دچار منفی نگری می شه.
3:: عادت کردن به محاسن همسر سابق.
هر انسانی یک سری نکات مثبت و یک سری نکات منفی داره. همسر سابق شما هم همینطور بوده. اما شما به نکات مثبش عادت داشتید و دیده نمی شدند. حالا با خانمی ازدواج می کنید که احتمالش زیاده خیلی از اون نکات قوت در ایشون نکات ضعف باشند. بعد شما به یکباره دچار این تردید می شید که آیا ارزشش رو داشت که اون همه زجر طلاق رو به جون بخرم، و از دخترم هم بگذرم، برای کسیکه شاید از یک سری از جهات بهتر از خانم قبلی باشه، اما (انسانه دیگه) در جهات دیگری پایین تر از اونه؟؟
4:: تن دادن به شکست.
یک شخص مطلقه، چه زن و چه مرد، غیر از مورد خیانت، می شه گفت که تلاش و جدیت کافی در مواجه با مشکلات ریز و درشت زندگی رو از خودش نشون نداده. این شخص در ازدواج دوم و سوم و دهم هم همین خصوصیت رو خواهد داشت. و از اونجایی که هر ازدواجی بالاخره با یک سری کاستی ها و مشکلات توامه، بنابراین این شخص احتمال شکستش بیشتره.
در کل پیشنهاد من به شما اینه که فکر ازدواج مجدد نباشید. شما در 20 سالگی ازدواج کردید و مسلما در زندگیتون مهارت های لازم رو نداشتید. تحصیل و مشکلات دیگر هم احتمالا باعث شده فرصت روانی و روحی لازم رو برای برطرف کردن مشکلات نداشته باشید. اما الان این مشکلات برطرف شدند.
طلاق و جدایی از همسرتون فرصتیه برای تحلیل زندگی سابق و کسب مهارت های جدید. از این زمان حداکثر استفاده رو ببرید. این جدایی همسرتون رو هم به فکر فرو می بره، و به خیلی از اشتباهات گذشته ش پی می بره.
شاید یکسال دیگه به اتفاق هم به مشاور مراجعه کنید و زندگی سابقتون رو با انرژی بیشتری تحلیل کنید. مشاور به شما خواهد گفت که چه تغییرات و شروطی رابطه سابق رو ترمیم خواهد کرد.
پیوند ازدواج مقدس تر از اینه که یکماه بعد از جدایی به فکر همسر دیگری باشید!! به دخترتون فکر کنید که هیچ وقت از شما درخواست نکرد به دنیا بیاریدش، اما شما مسئولیت پدر شدن رو پذیرفتید.
مادر دختر شما به هر زن دیگری برتری داره. به این زودی پرونده زندگی قبلی رو نبندید.
دوست عزیز قست اعظم احساس خوشبختی به خود ما برمی گرده، خوشبختی رو در خودتون جستجو کنید و دخترتون رو از این حس محروم نکنید. :72:[/align]
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
در ابتدا از همتون متشکرم با صحبتهای خوب و دلسوزانتون منو دارید به واقعیت نزدیک می کنید. ولی برداشت های غیر واقع هم در صحبتهای شما عزیزان می بینم. برای اینکه از شخصیت من بیشتر آگاه بشید ومشکلات زندگیم براتون واضح بشه از ابتدا شروع می کنم تا بتونید منو بهتر راهنمایی کنید.
اوائل زندگی
من اونموقع 20 سال داشتم وتازه دانشگاه قبول شده بودم پدر هم نداشتم با مادرم و 2 برادر کوچکتر ویک خواهر بزرگترم زندگی می کردم برحسب آشنایی با خانواده همسرم طبق پیشنهاد خانمم واطرافیانش واظهار تمایل خودم وقبول کردن مادرم رفتیم به خواستگاری ایشون با اینکه 5 سال از من بزرگتر بودند پدر خانم سریعا قبول کرد وهمون جلسه اول بدون اینکه ما با هم صحبت کنیم قرار مدار ها رو بستند ودست ما رو تو حنا گذاشتند. دلم میرسوزه که یه آدم عاقل پیدا نشد که منو راهنمایی کنه.که بابا این کار درست نیست وهمچنین به خانواده دختر.خلاصه بعد از یکماه عقد کردیمداخل خونه پدر خانمم همون شب اول به خاطر اینکه برادر کوچک خانم یه وسیله از وسایل اتاق رو برداشته بودمن ازش گرفتم وگداشتم سر جاش محکم خوابوند توی گوشم منم خیلی ناراحت شدم از اونجایی که جوون آرومی بودم به روی خودم نیاوردم بعد از چند دقیقه دومرتبه شروع کردم با اون صحبت کردن.همون روزها میگفت اصلا بهت علاقه ندارم ولی بخاطر ترس از اطرافیانش به کسی چیزی نمی گفت ومنم نه اوم جریان رو نه این مساله رو به کسی نگفتم
خلاصه ماهر چند وقت یک بار بلند میشدم میرفتم خونه نامزدم ووقتی تو اتاق تنها میشدیم سر چیزهای بی ارزش با هم بگو مگو می کردیم من احساس می کردم داره از موضع قدرت با من صحبت می کنه که برام این موضوع سخت بود. با اینکه خیلی با محبت بودم داشتم گیج میشدم با خودم میگفتم چرا اینطوری داره میشه و........بعد از یکسال عروسی گرفتیم بسیار ساده از جهیزیه هم خبری نبود غیر از لوازم اولیه زندگی که همش تو یه وانت جا شداصلا برام مشکلی نبود ولی اطافیان خودش و خانواده من(عمه خاله و...)با این مساله بد برخورد می کردند ومتلک می پروندن هر چند من از خانمم حمایت می کردم ولی دهن اونا رو نمیشد بست.
من خیلی خیلی بهش علاقه داشتم ولی اون بیش از حد خجالتی و ترس داشت نه از من بلکه از خانواده ام وبیش از حد حجب و حیا داشت.ما طبقه بالا بودیم ولی امکانات حمام و دستشوئی نداشتیم باید میومدیم پایین.ومنم آون موقع مستقل نبودم نمی تونستم خونه اجاره کنم واطرافم هم 2 تا آدم فهمیده پیدا نمی شد دستمو بگیره و راهنمائیم کنه.خانمم به خاطر ترسی که از مادرم داشت با اونها خوب برخورد میکرد ولی نسبت به من بی توجه بود وحتی با هم به ندرت خلوت میکردم یا شوخی و خوش وبش به خاطر حیای بیش از حد خانم اصلا به خودش نمی رسید
با اینکه به اون چندین بار گفته بودم که بفکر اونها زیاد نباش به منو خودت فکر کن ولیاون گوشش بده کار نبود وگاهی به خاطر اندک صحبتی از طرف من میرفت داخل اتاق خودشو حبس می کرد من مونده بودمو اول زندگی با مشکلات عدیده کم کم داشتم پژمرده میشدم نه مادرم منو در ک می کرد نه خانمم به سختی درس میخوندم اگر اون یه ذره هوش رو نداشتیم فکر میکردم باید انصراف میدادم.
خلاصه دیگه از اون به بعد داشتم مریض میشدم تا خداکمک کرد تونستیم یه خونه بعد از 3سال اجاره کنیم ولی هم اعصاب من خورد بود و هم خانم و هم حس برتری طلبی هم داشت .باکوچک ترین پیشنهاد بدترین جواب ها رو میشنیدم ووقتی اعتراض میکردم به طرز برخوردش تظاهر به خود کشی میکرد میرفت دم پنجره مینشست تا خودشو پرتاپ کنه منم وجودم پر از اضطراب میشد فکر میکنم با این روش می خواست منو کنترل کنه.کار ما شده بود لجبازی ودر گیری من که از ابتدا از درگیری خوشم نمیومد اون شروع می کرد به حمله کردن البته با صحبتهای من تحریک میشد چون میخواستم کم نیارم-ومنم از خودم دفاع میکردم اگه دفاع نمی کردم که......
تا اینکه بعد از تموم شدن دانشگام که 5 سال طول کشید من کارمند شدم کار خوبی بود.تا 4 سال به همین منوال گذشت وبه اون گفت اگه قول بدی اخلاقت بهتر بشه هر کجا که خواسته باشی میریم زندگی میکنیم اون گفت بریم کنار خونه پدرم منم اسباب کشی کردم رفتیم شمال اونجا کنار خونه پدرش خونه اجاره کردم چون انتقالی نمی دادن یک سال هر 2 هفته یه بار 7 ساعت راه رومیرفتم و برمی گشتمبا این وجود برخوردش سرد بود هر موقه میرفتم خونه خونه نبود یا خونه مادرش بود یا جای دیگه احساس میکردم اصلا به من علاقه نداره ولی به روی خودم نمی اوردم خیلی روی اعصابم فشار بود تا اینکه کارمو منتقل کردم محل کارم مرکز استان بود خونه سازمانی رو تحویل گرفتم وخواستم اونا رو بیارم اونم نیومد اونجا چون 70 کیلومتر با خونه پدرش فاصله داشت باز قبول کردم که برم همونجا(روستای پدرش) یه خونه بهتر اجاره کنم که کردم ماهی 200 تومن اجاره می دادیم وخودم هر روز 70 کیلومتر میرفتمو بر می گشتم ولی چون مدیر شده بودم مجبور بودم بعضی شبها محل کار بخوابم ولی به بد رفتاری خودش ادامه می داد چندین بار به اون گفتم من حاضرم هر موقع که بخوای اختیار طلاق رو بدم به تو ویا از من اگر خوشت نمیاد بریم از هم جدا بشیم میگفت حق و حقوقمو میخوام میگفتم هر چه دارم بهت میدم ولی به اندازه مهریه ات نیست .باز بخاطر اینکه به زندگی دلگرم بشه 3 تومن براش طلا گرفتم و همه موجودیم که 4 تومن بود به خاطر قرضهاش به اون دادم وآخر سال با 2 تومن دیگه هم ازم گرفت.وبا وجود این همه فدا کاری اصلا به من توجه نداشت 2سال به اندازه انگشتان دست با هم همخوابی نداشتیم ومن هم اصلا مجبورش نکردم وصبر کردم گاهی به همین خاطر سرو صدا میکردم فقط در همین حد بود
اکثر اتفاقاتی که تو زندگیمون افتاده بود هعمین بود که گفتم
من تواین چند سال زندگی 2 مرتبه افسردگی گرفتم
اگر من در گیر میشدم فقط به خاطر دفاع از خودم بود اکثر روزها بدنم به خاطر ضربه ای که با سیم زده شده بود کبود بود یا به خاطر ضربه خوردگی با چوب یا با چیز دیگر
اگر تن به طلاق دادم فقط به خاطر اینکه صبرم تموم شده وگر نه به خاطر دخترم بازم صبر میکردم
تا همین اواخر داد قال می کرد که برام خونهبخر من تو خونه اجاره ای نمی شینم منم که تالان 6 سال بیشتر سر کار نرفتم واکثر پولهایی که به دستم اومده همه رو خرج خانم کردم دیگه پولی دستم نمونده بود. معشوق چونکه برخ پرده بر کشید هر یک به تصور حکاین چرا کنیم
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر عزیز
نگفتید در چند سالگی پدر را از دست داده اید؟ . اما نکته اینه که ازدواج شما اونم در اون سن با کسی که 5 سال از شما بزرگتر بوده اشکال داشته ، و جای ابهام در آن زیاده .
قابل توجه دوستان جوان :
عزیزان این فاصله سنی در سنین بالای 30 سال چندان مشکل ساز نیست ، به این جهت که اغلب ، هم دختر هم پسر شکل گرفته اند و به بلوغ لازم رسیده اند و فقط کافیه معیارهای آنها متناسب با هم بوده و با شناخت و تفاهم راه ازدواج را در پیش بگیرند ، اما در سنین زیر 30 این حد بزرگتر بودن خانم مشکل سازه ، چون پسران دیر تر از دختر به بلوغ می رسند ، از این رو مثلاً به نسبت سن این برادرمون ، سن تقویمی خانم را به اضافه فاصله بلوغ کنید ، یعنی در واقع خانم 11 سال بزرگتر از آقا بوده . همین خود یکی از مشکلات اساسی این ازدواج بوده .
این که ایشون (خانم )پیشنهاد دهنده ازدواج بودند و.... ابهاماتی دارد ، آیا رابطه دوستانه قبل از ازدواج داشتید ؟
نکته دیگر این که برادر عزیز شما نفرمودید خود اهل کدام دیار هستید ؟
احتمال قوی اینه که تفاوت فرهنگی هم خود یکی از زمینه های اختلاف بوده باشه .
رفتارهایی که از همسرتان ، کم رویی ( که با حیاء متفاوته ) و ترسی که از خانواده شما نشون می دادند ( که شاید علتش فاصله سنی بوده و خود خانم شما هم نگرش منفی نسبت به این فاصله سنی داشته و همش نگران این بوده که متلک بارش بشه ) از بعد روانشناختی قابل بررسی بوده .
و بعد از ازدواج در مشاجرات هم تهدید به خودکشی و..... نشون میده که همون اول لازم بوده به مشاور مراجعه می کردید .
اما به قول خودتان نبود راهنمائی مناسب در کنار کم سن و کم تجربه بودن شما ، باعث شده شاید راه حل مناسب را که می توانستید برای حل مشکلات در پیش بگیرید از ذهن شما دور بمونه . .
در هر حال ما برای شما نمی توانیم نسخه بپیچیم ، فقط راهنمایی خواهی شد ، قدر مسلم اینه که باید خودتان با توجه به شرایط و واقعیتهای زندگیتان این راهنمائیها را تحلیل کنید و یک تصمیم عاقلانه بگیرید .
آنچه بنده بعنوان راهنمائی برای شما دارم ، قدری تأمل و فرصت دادن به خود برای ازدواج مجدده و در این فرصت همه جانبه نگری برای تشکیل یک زندگی جدید داشته باشید و خوب بررسی کنید که با توجه به شرایط و احتمالات پیش رو با چه جور خانمی می توانید زندگی بدون دردسر .و آرامی داشته باشید ، سپس گزینه های مد نظر را با این ویژگیهای لیست شده تطبیق دهید و انتخابب آگاهانه داشته باشید .
در نهایت با هر کس ، و هر زمان قصد ازدواج داشتید ، حتماً مشاوره حضوری بروید .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
من از قومیت خاصی نیستم. فارسم در 13 سالگی پدرمو از دست دادم .رفت و آمد ما فقط خانوادگی بود البته یکم آزادانه تر بودیم فقط در حرف زدن
در ضمن هر چی فکر کردم احساس کردم برگشتن همانو دومرتبه پشیمان شدن همان باز به این نتیجه خواهیم رسید که باید از هم جدا بشیم.در ضمن شدیدا خانواده اش تو زندگی ما دخالت می کنند .وهمچنین برادرهاش که احساس میشه بزرگتر خاصی نداره واختیارش دست خودش نیست
تا به حال نتونستم دخترم را ببینم وهر چه تماس میگیرم موفق نمی شوم با اون صحبت کنم حضورا هم احساس میکنم اگر برم حتما بی ادبی خواهند کرد من موندمو با هزار حسرت از دیدن بچه
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
ما فعلاً به همسر سابق شما کار نداریم ، بخصوص با گذشته 10 ساله ای که شما با هم داشتید و رفتار مناسبی با هم نداشتید .
امروزتان را باید دریابید ، در درجه اول با بازسازی روحی و تقویت شخصیت ، و پر کردن شکافهای شخصیتی که در دوران تداوم رشد با ورود به یک زندگی ناموفق پیش آمده و سپس پرداختن به امر ازدواج مجدد .
من به شخصه مراجعه و مشورت با یک روانشناس ، و یک چکاب روانشناختی را توصیه می کنم .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
متشکرم
اگر مورد خاصی ندارید برای گفتن .من دیگه مطلبی نزارم
فقط یه سوال باوجود عدم علاقه همسرم به من و از بین رفتن حجاب رفتاری بینمون وفاصله سنی که داریم میتونیم یه زندگی مناسبی را برای یک بار دیگه تجربه کنیم.
البته مطلبی که عنوان کردم فقط در حد یه سواله
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
در این خصوص هم حتماً نیاز به مراجعه به مشاور است ، ابتدا خود شما ، و در صورتی که مشاور اعلام کرد نیاز است با همسر سابق شما نیز صحبت داشته باشد ، به همراه وی مراجعه کنید.
به کمک مشاور می توانید به این نتیجه برسید که با آنچه گفته اید و با هم گذرانده اید و شرایط روحی هر دو و سنخیتها یا عدم سنخیتها، آیا می شود دوباره با هم زندگی کنید یا خیر .
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
متشکرم
اگر مورد خاصی ندارید برای گفتن .من دیگه مطلبی نزارم
فقط یه سوال باوجود عدم علاقه همسرم به من و از بین رفتن حجاب رفتاری بینمون وفاصله سنی که داریم میتونیم یه زندگی مناسبی را برای یک بار دیگه تجربه کنیم.
البته مطلبی که عنوان کردم فقط در حد یه سواله
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
شما مطمئن هستید که همسر سابق تان به شما علاقه ندارند ؟؟؟؟؟؟
من فکر می کنم شما به خاطر 10 سال زندگی مشترک که ثمره ان هم دختر نازنین تان بوده است بایستی قدری تامل بیشتری برای بازگشت به زندگی سابق تان داشته باشید
من مطمئن ام اگه شما و همسرتان بتوانید از اشتباهاتتان درس بگیرید قادر خواهید بود که زندگی تان را از نو بسازید تا دخترتان زیر سایه پدر و مادرش غرق در لذت شود
موفق باشید
فقط یه خواهش
اگه خواستید به مشاور مراجعه کنید لطفا مشاور زبده و کارکشته ای را انتخاب کنید همین اقای سنگ تراشان از همه قابل اعتماد تر هستند
امیدوارم موفق و موید باشید
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
من در صورتی حاضرم به خانمم رجوع کنم که:
1- عصبانیت و پرخاشگریشو بزاره کنار و حاضر بشه خودشو درمان کنه و اینقدر برای رفتن به دکتر روانپزشک مقاومت نکنه
2-از نظر مالی توقعاتشو کم کنه وهمچنین تقاضا نداشته باشه چند روزه براش خونه بخرم
3-به من احترام بزاره واجازه نده خانواده اش به من بی احترامی کنند
4-با خانواده من رفت آمد داشته باشه به طور معمول
5-طولانی مدت قهر نکنه وخودش رو در اتاق حبس نکنه
6- حرفهاشو به آرامی بامن در میون بزاره ومنم با تمام وجود گوش میدم و اونهارو نگه نداره برای عنوان کردن جلوی کسی تا منو خراب کنه
7 -تو خونه بر علیه من مدرک جمع نکنه از مکاتبات خصوصی گرفته تا استراحت های پزشکی
8-هی مهریوش مثل پتک تو سرم نکوبه
9-برای من در روز وقت بزاره .تو خونه به خودش برسه وهمجنین اتاق بچه رو جدا کنه
10- هر چند توقع ندارم زیاد توخونه کار کنه ولی لباسامو گاهی وقتها اتو کنه .وهمچنین غذا درست کنه.
11-صبح زود از خواب بلند بشه .
12-دست از اخمو بودن تو و ترش رویی برداره شاد شاد باشه
13- از بس یک طرفه محبت کردم خسته شدم.ابراز محبتو یاد بگیره
تو این ده سال یه مرتبه به من نگفته بهت افتخار میکنم دوستت دارم. حتی دریغ از یک بوسه
14-هر موقع از بیرون میام با شادابی به استقبالم بیاد
15- محدودم نکنه وبه خاطر رفتن خونه مادرم باز خواستم نکنه وتهمت حرف شنوی از مادر و خواهر رو به من نزنه
16- حاضر باشه برگردیم تهران چون موقعیت کاری به مراتب بهتر و از نظر مالی خیلی بهتر بود من گاهی وقتها به خاطر حق التدریس تا 1600 در آمد داشتم تدریسم خیلی خوبه
17- دوست دارم ادامه تحصیل بده وبره برا خودش کار کنه خودشو محدود نکنه
18-یه خورده گذشت داشته باشه مغرور نباشه تو این چند وقت یه مرتبه ببخشید و معذرت خواهی ازش ندیدم هر چند که احساس می کرده در تمام موارد من مقصرم
19- حرفهای بیهوده 10 سال گذشته رو هی تکرار نکنه
20-در مقابل همخوابی با من باج خواهی نکنه
21-به من اعتماد داشته باشه من با اینکه آدم زیرکیم وخیلی تیز حتی در مقابل دشمنم حاضر نیستم از زیرکی و تیز بازی ام استفاده کنم ولی اون اصلا بهم اعتماد نداشت خستم کرده بود از بس شکاک بود.
22- تحت تاثیر دروغ های پدرش ومادرش در مورد من نباشه
23- کسی دیگرو برخم نکشه
24-توقع نداشته باشه من مو به مو به حرفاش گوش کنم در غیر اینصورت با من قهر کنه وپرخاش کنه
25-توقع نداشته باشه به خاطر هر عروسی که در سال 5 الی 10 نفر از اقوامش اینجا داماد یا عروس میشن براش لباس بگیرم
26-به حرف دیگران بیش از حرف من اهمیت نده
27-فقط انگشت رو بدیهام نزاره واونارو دائما تکرار نکنه
28-در مقبل هر حرفی که میشنوه ده تا جواب با تندی بهم نده
29- همینطور که توقع داره من به حرفش گوش کنم اونم به حرفم گوش کنه
30- قصد تغییر وضعیت موجود به یک وضعیت مطلوب در زندگی رو داشته باشه.یکسره به من می گفت خودتو درست کن من خود به خود خوب میشم
31-با دخترم خوب برخورد کنه محدودش نکنه چون بچه است گاهی بشینه با اون عاشقانه صحبت کنه همیشه با لحن تند با اون صحبت نکنه
و........
من خودم آدمی هستم که حاضرم هر حرفی که در مورد تغییر رفتارم به من زده میشه بهش فکر کنم وعمل کنم.حتی اگر خانمم باشه یا هر شخص دلسوز
ولی نظر خودم هم برام مهمه
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
مشکلات و اشتباهات خودتان رو نمی نویسید ؟؟؟؟؟؟
خانم تون بهتون گفتن تو درست شو من هم خود به خود درست می شم تعداد زیادی از این مشکلات به خاطر این بوده که خانم تون فک می کردند شما اون رو دوست ندارید
ای کاش همسر سابق تون الان توی سایت بودن و این ها رو می خوندند:203:
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
در مورد خودم بگم
1- از غر زدن خیلی بدم میاد.به همین خاطر از فضای خانه فرار می کردم و به حرفش گوش نمی دادم ازش می خواستم آهسته صحبت کنه به حرف نمی کرد
2-من زیاد حرف نمی زدم ولی گاهی حرفی از دهانم خارج می شد که اونو آتشی می کرد
3-بعضی وقتها مقابله به مثل میکردم
4- اکثرا در مقابل تندیهاش و سر و صداهاش لبخند میزدم اونم احساس می کرد دارم مسخره اش می کنم بخاطر همون بدتر میشد
5-وقتی اذیتم می کرد از اون کاری که می خواستم براش انجام بدم صلب مسئولیت می کردم
6-بیش از حد محبت می کردم در ابتدا زندگی
7-چون به نیاز هام توجه نمی کرد نسبت بهش بی تفاوت شده بودم از خستگی عاطفی و جنسی
8-وضعیت مادیم خراب بود در مقابل خواسته هاش کم میاوردم چون نداشتم
9-گاهی وقتها بهش می گفتم کم عقلی. آدم با هوش در ارتباط با همسرش مشکلی نداره میتونه انو کنترل کنه و تو نمی تونی
10-گاهی وقتها می گفتم تو لیاقت منو نداری
11-از بس ازش ناراحت بودم گاهی وقتها جلوی اطرافیانش یا اطرافیانم سر ریز می کردم و عقدمو خالی میکردم
12- به خاطر اختلافاتمون پای خیلی ها تو زندگیمون باز شده بود از جمله مادرم و پدر ایشون
13-چون همیشه اظهار بیماری می کرد ودائم می خوابید منم سر و صدا می کردم
البته خیلی اصرار میکردم که بریم دکتر ولی اون به حرف نمی کرد ومنم اعصابم خورد میشد
14-دیگه هیچ چیز ازش نمی خواستم حتی لباسمو خودم میشستم وغذا هم خودم درست میکردم
15- از خانه فراری شده بودم اکثرا تو اتاقم می خوابیدم چون مدیر اون اداره بودم
16-گاهی وقت ها از روی ناراحتی میگفتم فلان بازیگر یا فلان مجری ظاهر خوبی داره ناراحت میشد
15- دیگه یاد گرفته بودم خودمو کنترل کنم واظهار تمایل به اون نداشتم به ظاهرم خیلی میرسیدم به همین خاطر اونم تو شک افتاده بود.با وجود اینکه با خانم ها با احتیاط بر خورد میکردم واهل ازدواج موقت و تجدید فراش نبودم ونیستم چون شخصیتم برام مهم تر بود
16-گاهی وقتها به دخترم بدیهاشو میگفتم تا اون بشنوه
17- به خاطر ابراز بیش از حد گرفتاریها و مشکلات چندین سال قبل تو زندگیمون بهش میگفتم تو کینه ای هستی
18-گاهی مجبور می شدم به خاطر دفاع از خودم کتکش بزنم سعی میکردم خیلی آروم باشه وخیلی کم تو این مورد واقعا خودمو کنترل می کردم چون هم میترسیدم صدمه ببینه هم وجدانم اجازه نمی داد
19- یکی از چیزهایی که توقع داشت انجام بدم منم زیاد کمکش نمی کردم کار خونه بود که بعدا دیگه اصلا برام کاری نمی کرد
20-هدیه تولد و.........به خاطر بی انگیزه گیم نمی خریدم از این روز ها بی تفاوت رد میشدم
20-در کل نسبت به ایشون بی تفاوت شده بودم
21-خونه خانواده اش خیلی کم میرفتم
22-تفریح و رستوران می بردمش و لی با یک حرف کوچک از طرف من خراب میشد و دیگه با من حرف نمی زد
23 - زبونم یکم تنده
24-
16-
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
این خیلی خوبه که اشکالات خود رو صادقانه بیان کردید . باید بهتون به خاطر این شهامت تبریک گفت .
برادر من !
وقتی به اشکالات شما و خواسته هاتون از همسرتون نظر کردم ، دیدم ، بیشتر اختلاف شما سر مسائل پیش پاافتاده و کوچک و البته خورنده روح بوده که با کمی مهارت حل می شده ، و اگر رویکرد مشورت با افراد آگاه و توانا در شما بود ، می توانستید با بهره گیری از راهنمائیها، مهارتهای لازم را کسب کنید.
من همچنان احساس می کنم که هر دو ، نیاز به مشاوره حضوری دارید .
پیشنهاد می کنم به او پیغام بدید که مشاوره بره و مدتی زیر نظر مشاور رو خودش کار کنه ، وشما هم از اینطرف این کار رو بکنید ، و بعد با هم صحبت کنید و با هم نزد مشاور برید و طبق بررسیهایی که به کمک مشاور به عمل میآرید ، نتیجه جدی بگیرید که آیا می توانید دوباره به زندگی برگردید یا خیر
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
[align=justify]سلام :72:
شاید نیازی نباشه مطالب پست قبلیم رو تکرار کنم، اما تکرارم از جهت تاکیده.
شما در 20 سالگی مهارت های زندگی زناشویی رو نداشتید، اما حالا دیگه 20 ساله نیستید. بعد از 30 سالگی دیگه اختلاف سنی شما و همسرتون هم مثل سابق مسئله ساز نیست. (یعنی با آگاهی شما می تونه نباشه)
اما شاید طلاق بهترین اتفاق زندگی شما بوده باشه. در این فاصله هم شما متوجه می شید که زن های دیگه خیلی برتری ای نسبت به همسر سابقتون ندارند، و هم همسرتون متوجه می شه که در کنار شما خودش رو از چه خوشبختی هایی محروم کرده بوده. (البته اگه هر دو بخواید)
در این فرصت هم می تونید خودتون رو بهتر بشناسید و هم می تونید علاقه تون به هم رو کشف کنید.
و یک نکته مهمی که بهش پی خواهید برد اینه که شاید بتونید همسر جدیدی پیدا کنید، اما دیگه نمی تونید مادر یا پدر جدیدی برای دخترتون (که مایه اتصال ابدی شما به همدیگه ست) پیدا کنید. بنابراین ارزشش رو داره که برای زندگیتون تلاش "آگاهانه" و مسئولانه ای داشته باشید. (منظورم بیشتر از سابقه)
دوست عزیز، اینها همه بستگی به تصمیم شما داره. اینکه تصمیم بگیرید مشکلات زندگیتون رو (با کمک مشاورها و کسب مهارت های لازم) برطرف کنید، یا اینکه اعلام شکست بکنید.
البته در نظر داشته باشید که فعلا برای پیغام دادن به همسر سابقتون زوده، ممکنه حس کنند که شما خواهان همون زندگی سابق هستید و قدرت جدا شدن رو نداشتید، و این باعث بشه که نتونن انگیزه لازم برای تغییر خودشون و دیدگاهشون رو بدست بیارن. باید فرصت کافی به هردوتون بدید که با اطمینان از اینکه زندگی متفاوتی خواهید داشت، رجوع کنید.
موفق باشید. :72:[/align]
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر عزیز
فرشته مهربان و فیلو سارا از بهترین اعضای تالار هستند و راهنمایی های خیلی خوبی انجام داده اتد
من هم با نظر فیلو سارای عزیز موافق ام هنوز برای رجوع زوده باید به همسرتون فرصت بدید که متوجه اشتباهاتش بشه و دلش برای شما تنگ بشه توی این فاصله شما بیشتر باید به مشکلات هردو و راه حل های اون فکر کنید
وتوی این مرحله به فکر ازدواج با یه نفر دیگه نباشید
موفق و سلامت باشید
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
متشکرم از راهنمائی های شما خصوصا از فیلو و فرشته مهربان
دی پیر میفروش که ذکرش بخیر باد. .گفتاشراب نوش و غم دل ببر زیاد
گفتم ببادمیدهدم باده نام وننگ. .گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سودوزیان و مایه چوخواهدشدن زدست. .از بهر این معامله غمگین مباش وشاد
بادت بدست باشد اگر دل نهی به هیچ. .در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ اگر پند حکیمان ملالتست. .کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
برا دعا کنید واقعا صبری برام نمونده که..........ولی فعلا صبر میکنم شاید در آینده انگیزه ای پیدا کنم
گویند سنگ لعل شود در جوار صبر. .آری شود ولی به خون جگر شود
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
امشب برا خانمم یه پیام فرستادم که"من دوستت داشتم ودارم ولی اخلاقت منو از تو دور کرد"
به نظر شما کار درستی کردم البته در موردقصد رجوع چیزی نگفتم
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
اول از همه باید در مورد همه چیز به دقت فکر کنید و تصمیم بگیرید در این مرحله به کارگیری از عقل لازم و واجب است .
اهدافتان را مشخص و فایل بندی کنید . شما هم باید برادر نیم من شوید . توجه داشته باشید که در مقابل همسر منفعل بودن به معنای سازش نیست .
شما دختر نازنینی دارید . و امروز باید هر سه نفر نزد مشاور بروید تا انشالله بعد از پایان دوران مشاوره در صورت تمایل همسرتان به ادامه زندگی با شما و دختر نازنین تان زندگی تازه ای را شرو ع کنید و قدر یکدیگر بدانید .
یادت باشد برادر برای اینکه فردا بتوانید پاسخگو سئوالهای بیشمار فرزندتان باشید باید تمام راه ها را بروید . امروز شما مسئول یک دختر هستید مسئول زندگی و آینده اش . شما باید بتوانید به خودتان حداقل پاسخ درست و وجدانی بدهید تا چه رسد به دختر تان .
حتی برای برگشت هم فعلا تصمیم نگیرید و همه ی این تصمیم گیری ها را به بعدا ز مراجعه به مشاور و اتمام دوران مشاوره موکول کنید .ولی برای اولین قدم به هر حال کاری انجام داده اید که قشنگ است و خانم شما هم تشنه ی شنیدن صدای محبت است ولی لطفا احساسی شدن و پاسخ گویی به نیاز در این مرحله ممنوع . عقل و عقل و عقل
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر گرامی ام
در شرایط حاضر با توجه به تصیمیم شما برای جبران اشتباهات و برگشت به زندگی شرایط و روحیات همسرتون در حال حاضر خیلی مهم است
پیامی که شما ارسال کرده اید به نظر من خیلی خوبه ولی یه کم زود این پیام رو ارسال کرده اید ولی یادتون باشه پیش شرط بازگشت به زندگی باید تغییر شما و همسرتون باشه که شما توی پیام تون این مورد رو نهفته اید
ولی باز هم تاکید می کنم با عجله و بدون مراجعه به مشاور کاری رو انجام ندهید
موفق و سربلند باشید پدر مهربان :72:
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
من كل مطلب تايپيكو خوندم دوستان با دلسوزي تمام راهنمايي كردند ...اما به نظر من اين زندگي كه به اينجا رسيده خيلي خيلي سخته كه هر دو طرف بتونن دوباره شروعش كنند وگذشته ها رو كه زمان كوتاهي هم نبوده فراموش كنند ...مشخصه كه شما نياز عاطفي زيادي داريد ..متاسفانه اغلب اشكالات در زندگي زناشويي نه به دليل بد بودن طرفين است بلكه شايد بيشتر بخاطر قرار گرفتن افراد در زمان ومكان نا مناسب در كنار هم است ...و اينكه شما با دختر خانمي اشنا شديد و به فكر ازدواج افتاديد هم دليل همان نياز عاطفي شديدي است كه داريد ...در هر حال من فكر نميكنم با اوصافي كه از زندگيتون كرديد .. آغازي دوباره به نفعتون باشه ...يعني به نفع هيچكدومتون نيست ..حالا كه به اينجا رسيديد ....و جدا شديد كمي به خودتون زمان بدهيد ...و سژس تصميم بگيريد ..مسلما گرفتن مشورت هم ميتونه صد در صد كار ساز باشه ....شاد باشيد ............
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برای اینکه با دخترم صحبت کنم زنگ زدم وقتی که گوشی رو دخترم گرفت به من گفت دیگه اصلا نمی خوام با تو صحبت کنم سوال کردم دخترم چرا؟ تلفنو قطع کرد البته
دخترم طبق گفته کارشناس روانشاسی از IQ بالایی برخورداره وقتی که از خانمم جدا شدم از دخترم سوال کردم که بابا دوست داری با مامانت زندگی کنی یا با من اونم گفت با مامانم به خاطر همون من موافقت کردم اون با مامانش هر چند به خاطر مسائل تحصیلی مالی فرهنگی و محیط آرام تر وحتی اخلاق همسرم به ضرره اونه ولی دوست نداشتم اون به خاطر جدا شدن از مامانش دچار اضطراب شکننده و مشکلات روحی بشه ولی متاسفانه خانواده خانمم مسائلی رو رعایت نمی کنن از جمله بد گوئی از من پیش دخترم .حضوری هم رفتنم مشکله قبلا علتشو گفتم وخانمم هم حاضر نمی شه اونو بیاره سر قرار تا ببینمش خیلی دلم براش تنگ شده وقتی به یاد خنده هاش میفتم وقتی کولش میکردم وقتی تو خونه از دستاش میگرفتم به دور خودم تاب میدادمش وقتی میگفت بابا واسم پول بده .پول هفتگیمو. منم یه 2 هزار تومنی بهش میدادم اینقدر برام خودشو لوس میکرد که مجبور میشدم 2هزار تومن دیگه بهش بدم یادم میاد وقتی 7 سالش بود ازش سوال کردم دخترم خدا رو چقدر دوست داری؟ گفت بابا جون مگه شما نگفتی که خدا خیلی بزرگه بله دخترم در جوابم گفت پس خدا رو باید به اندازه خدا دوست داشت از این جوابش به شدت حیرت زده شدم.وباز یادم میاد رفته بود دیوان حافظ رو آورده بود به من گفت بابا یه فال حافظ برام میگیری گفتم چرا بابا گفت یه مورد خاصیه براش گرفتم وقتی باز گردم ازش پرسیدم بابانیتت چه بود گفت برام بخون منم براش خوندم
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر .......آری شود ولی به خون جگر شود
خواهم شدن بمیکده گریان و دادخواه....کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
و............
گفتم بابا زیاد خوب نیست دیدم سرشو انداخت پایین گفتم چی شد ناراحت شدی گفت می خواستم بدونم شما با مامان تا آخر زندگی میکنید. منم از ناراحتی اون ناراحت شدم به یک بهانه ای رفتم تو اتاق اشکامو پاک کردم.
حالا با هزار آه و افسوس حتی نمی تونم صداشو از گوشی تلفن بشنوم حال دادگاه رفتن هم ندارم وقتی از نزدیک دادگاه رد میشم حالم بهم میخوره
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض.....ورنه هر سنگ و گلی لو لو مرجان نشود
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر خوبم
من ناراحتی شما و دخترتان و همسرتان را درک می کنم
شما الان توی شرایط روحی مناسبی نیستید مبادا با عجله و شتاب کاری رو انجام بدید
من لیست مشکلات تون رو خوندم یقین دارم که شما می تونید زندگی خوبی داشته باشید فقط نباید بدون مشورت و کمک گرفتن از بزرگ ترها یا کارشناسان مسائل خانواده اقدامی انجام دهید وگرنه ممکنه که همه چیز خراب بشه
برادر خوبم در حال حاضر خانواده همسرتان از شما دلگیر هستند یادتون باشه ممکنه که حتی برخورد تندی با شما داشته باشند ولی اگه شما این توانایی را داشته باشید که انها را متوجه کنید شما قصد تغییر و جبران اشتباهات خود را دارید رفتار انها هم تغییر خواهد کرد فقط باید با اونها و همسرتون صادقانه صحبت کنید
من فکر می کنم نوشتن یک نامه در چند ماه اینده برای همسرتون مناسب باشه
موفق باشید
-
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
متشکرم
من خودم در خواست ظلاق دادم احساس کردم نمی تونم بشینم و ببینم که چطور عمر می گذرد و هنوز ما از زندگی بهره کافی رو نبردیم حتی از نظر لذتهای جسمانی
علاوه بر اینکه اینطور بود حتی داشتیم ضرر هم می دادیم
الان هم تا به اینجا از این کارم ناراحت نیستم ولی یه چیزی که خوره جونم شده یکی فکر کردن به دخترمه که خیلی خیلی وابسته اش هستم
دوما اینکه من مرددم بین اینکه احتمال داره نگاه و عملکردش به زندگی عوض بشه یا نه؟ که فکر میکنم70درصد نمی شه
2 و3 سال که از زندگیمون گذشته بود رفتیم مشاوره بعد از مشاوره یک سره می گفت تقصیر تو ئه باید بری خودتو در ست کنی در صورتیکه مشاور همچنین حرفی رو نزد بلکه میگفت خودشو زده به بیحالی و افسردگی شخصیتش همینه هیجان کافی تو زندگی نداره وبه من میگفت باید صبر کنی وایشون رو رو معرفی کرد پیش روانپزشک اونم قرصهای جور وا جوری داد که اونها رو هم بعد از یک هفته دیگه استفاده نکرد
در مورد این مساله که یک نفر ایا می تونه شخصیتش عوض بشه یا نه. که با اکثر افرادی که صحبت کردم گفتن انسان بتونه خودشو عوض کنه خیلی سخته اگر هم برگردین بعد از چند صباحی باز بر می گردین به همون زندگی قبلی وقتی شخصیت شما با ایشون متفاوته و بهم نمی خوره چه اصراری دارین برگردین این به مراتب برای دخترتون سخت تره از تاثیر طلاق
دوستان عزیزی که جواب منو دادن اینجا بیشتر نظریه دادن حالا چقدر با واقع مطابقت داشته باشه خدا میدونه
ولی طوری بود که من سعی می کردم که همانطور که درسته عمل کنم بهش توجه زیادی نشون می دادم سعی میکردم خواسته هاشو براورده کنم براش تو خونه کار میکردم پرخاش میکرد فقط تو صورتش نگاه میکردم ومیخندیدم میگفتم این حرفها رو نزن خوب نیست به زندگیت فکر کن چرا خودتو ناراحت میکنی برای مسائل بی اهمیت
هر وقت ماموریت میرفتم همه چیز واسش میاوردم از خوراکی گرفته تا پوشاک
رستوران میبردمشون حتی گفتم ماشین دست شما باشه من خودم پیاده میرم با توجه به اینکه 70 کیلومتر فاصله تا محل کار بود
خیلی آرام با اون صحبت میکردمو...... ولی چون تغییر رفتار در اون نمی دیدم بعد از 2 هفته کمتر و بیشتر دیگه خسته میشدم باز بر می گشتم به همون حالت بی تفاوتی قبل واقعا فکرم کشش نداشت .توسلم خیلی کردم یعنی هر شب زیارت عاشورا می خوندم و اشک میریختم اون مسخره ام میکرد وهمچنین وقتی نمازمو طولانی میکردم باز متلک مینداخت ولی از اونجایی که واقعا ادم کینه ای وزود رنج نیستم اصلا به اینجور کارها توجه نمی کردم
واینو هم بگم یه دفعه به خاطر سوء تفاهمی که برای خانواده اش درست کرده بود
خانواده اش ریختن رو سرم وحسابی منو زدند اینقدر زده بودن تو سرم که چند ماه احساس میکردم مغزم تو جمجمه داره تکون میخوره از سر انگشتان پام سیاه وکبود شده بود بود تا سرم البته تا 2 ماه تاثیر روانی بدی روم گداشته بود. یک روز در میون فشارم میرفت تا 18 تا 20 دیگه از خودم قطع امید کرده بودم.بعضی روزها تا 2 یا 3 بار فشارم میزد بالا ولی اصلا به خاطر این موضوع با خانمم دعوا نگرفتم حتی در موردش حرفی نزدم الان هم هنوز عوارض این موضوع رو دارم.توی دادگاه هم رفتم رضایت دادم. البته ناگفته نمونه توی این شهرستان 60 درصد قتلهایی که اتفاق میفته بوسیله چوب وتبر و چاقوست اصلا فرهنک رفتاری درستی با هم ندارند از دین فقط خم شدن و راست شدن رو فهمیدن. در ابرازاحساسات خیلی افراط و تفریط میشه
فقط دخترم دخترم می خوام اقدام کنم برای گرفتن دخترم یا علی
جهان پیر است وبی بنیاد از این فرهاد کش فریاد که کرد افسون نیرنگش هزاران رخنه در دینم