-
ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام دوستای خوبم.اینو نوشتم تا اگه کسی می خواد ازدواج کنه با دقت بیشتری شریک زندگیشو انتخاب کنه.من یه روانشناسم.کارم مشاوره ودرمانه.ولی تو مشکل خودم موندم.من تو 21سالگی با یه داروساز به شکل سنتی ازدواج کردم.(البته با تحقیقات کامل وآشنایی کامل خانوادگی).همسر من تک فرزند خانواده بود وباخانوادش تو یه شهر دیگه زندگی می کردند.همسرم شرطش این بود که چون تک فرزنده باید با خانوادش زندگی کنیم.من هم که از خدام بود چون تو شهر اونا کسی رو نداشتم.غافل از اینکه مادر همسرم دچار بیماری روانیه ودرست بعد از 3ماه کرهایی رو که انتظارش رو هم نداشتم شروع شد.هر شب از پنجره با چراغ قوه من وهمسرم رو می پائید.با تلفن مزاحم می شد وپشت سر همسرم بدگویی می کرد.با خانوادم تماس می گرفت وبه اونا می گفت که من خودکشی کردم.البته همه این موارد رو بعدا متوجه شدیم که کار اونه.متاسفانه من تلفن همراه نداشتم وتلفن منزل هم دست مادر همسرم بود.حرف واسه گفتن زیاده.الان 6 سال از زندگی ما گذشته.3 ساله که من و همسرم جدا از هم زندگی می کنیم.مادرش اجازه نمی ده ما با هم زندگی کنیم.همسرم هم نمی خواد طلاقم بده.به دادگاه تقاضای طلاق دادم.دادگاه هم می گه فقط با درخواست طلاق غیابی می تونم طلاق بگیرم.و اگه همسرم نخواد منو طلاق بده مجبورم همین طور زندگی کنم.من و همسرم هر ماه 1 بار می تونیم همدیگرو ببینیم.اونم یواشکی می یاد محل کارم چند دقیقه می شینه و بعدش می ره.همیشه اظهار تاسف می کنه ولی تاسف اون به هیچ درد من نمی خوره.از همه می خوام خوب دقت کنن تو انتخاب شریک زندگیشون.عمر وزندگی وجوونی ادم تباه می شه.از دست هیچ کسی کمکی ساخته نیست.من هم می سوزم ومی سازم.:47:
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
کااشکی بیشتر توضیح میدادین متاسف شدم اما اگر واقعا همسرتون شما رو میخواد باید تلاششو برای یه زندگی مستقل بکنه چرا اینکارو نمیکنه اگر واقعا اظهار تاسف می کنه
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام
به تالار خوش اومدین
یعنی چی که ماهی یک بار می آدو شما رو می بینه مثلا آگه همسرتون مادرش رو ول کنه و بچسبه به زندگیش مادرش می خوادچیکار کنه
منظورم اینه که چرا دربرابر این خواسته مادرش همسرتون تسلیم شده
بالاخره یه دلیلی باید وجود داشته باشه
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
نمی دوم.چند بار تصمیم گرفتیم که با هم زندگی کنیم ولی مادر همسرم هم به محل کار اون رفت واونجا آبروریزی کرد وهم اومد به محل کار من.این کار در طول این چند سال حداقل 7 بار تکرار شده.تو محل کار هم همه می گن سعی کنین اختلافات خانوادگی رو نیارین محل کار به خاطر همین هیچ کاری نمی تونیم بکنیم.همسرم فقط هر دفعه می گه خانوادم فقط منو دارن من نمی تونم اونا رو ترک کنم
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
آخه چه آبروریزیی شما زن و شوهرین کنار هم بودنتون آبروریزی نداره
اون ازتون نقطه ضعف گرفته اگه نسبت به کاری که می کرد عکس العمل نشون نمی دادین و براتون مهم نبود اینجوری نمی کرد
الان می دونه که با این کار افسار شما رو دستش گرفته
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
چی کار می تونم بکنم.هر روشی رو امتحان کردم.6 سال از زندگی ما گذشته تو این 6 سال هر کاری می تونستم یک تنه انجام دادم ولی هیچی تغییر نکرده.زن وشوهر بودن ما خجالت آوره.همسر من نمی دونه ازدواج یعنی چی؟نمیدونه رابطه ای که بین یک زن ومرد به وجود می یاد چه قدر مقدسه.متاسفانه هیچ کاری نمی تونم بکنم
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
خوش آمدی خانمی
دلیل نمی شود برفین جان چون خودت روانشناسی بی نیاز از کمک دیگران باشی .یک مشاور دیگر که از بیرون به ماجرا نگاه می کند کمک خوبی می تواند برای تو و زندگی ات باشد .
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام بر دوست عزیز و همه رشته ای.....انشاالله که خوبید...
چند سوال از شما داشتم(اگر خواستید جواب دهید)
1:آیا همسر شما بیش از حد به مادرش وابستگی دارد؟
2:آیا تا به حال به روان شناس دیگری برای حل مشکلتان مراجعه کرده اید؟
3:رابطه شما با پدر شوهرتان چطور است آیا رفتار او هم مانند زنش است؟
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
همسر من ومادرش به هم خیلی وابسته اند.من وپدر شوهرم تو اون خونه تقریبا هیچ کاره بودیم.رابطه من باپدر شوهرم خیلی خوبه.با اون هم پنهانی صحبت می کنم البته در حد احوالپرسی.اون هیچ اختیاری از خودش نداره.یعنی چاره ای نداره چون سنش زیاده به یکی نیاز داره که ازش نگهداری کنه.من خودم زیاد رفتم پیش مشاور ولی همسرم هیچ وقت قبول نمی کنه که بیاد.می گه اونا خودشون مشکل دارن وتو کاراهای خودشون می مونن.یکیش تو،اگه می تونی مشکلتو حل کن.اون زیاد به مشاوره اعتقاد نداره
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
خوب الان فهمیدم.....
ببینید به نظر بنده رفتار مادرشوهرتان روی او هم تاثیر گذاشته است خوب مدتی زیادی با اون زندگی کرده و می کنه...
بنظر من شما اول باید در تلاش باشید تا مشکل همسر خود را حل کنید تا اختللات مادر شوهرتان را....
از توضیحاتی که دادید معلوم هست که وابستگی شوهر شما به مادرش نه از روی میل خودش بلکه از روی اجبار است(اجبار همان رفتارهایی هست که رفته رفته مادرش در وی شکل داده)
اگر مادرشوهرتان مخالفت و مقابله پسر خود را ببیند حتما از شدت رفتارهای نامناسب خود می کاهد. پس در تلاش باشید تا شوهر خود را قانع کنید و او را درمان کنید نه مادر شوهرتان را....
البته در این مشکلات صبوری و مقاومت حرف اول را می زند.....بنظرم بجای اینکه دور از شوهر خود باشید در کنار او برای حل مشکل ادامه دهید.....
دوری خود عاملی است برای وخیم تر شدن اوضاع......موفق باشید
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام
می تونی قاطعیت و ابراز وجود خودت را مجددا بررسی كنی.
به نظر می رسه یه ترس موهومی نسبت به آینده مانع میشه همه راهها را با قوت تست كنی.
بیتشر انرژیت را روی راههای می گذاری كه نقش تو آنجا منعفلانه هست.
شما حق زندگی دارید، حق نفقه دارید، حق مسكن دارید و بابت همه اینها باید همسرتون جواب روشن و قانع كننده ای داشته باشد. همچنین اهرمهایی برای فشار دارید(در صورتیكه نتوانستی با انعطاف مسیر زندگیت را تغییر دهید)، اگر مادرش مشكل روانی دارد، شما می بایستی با یك وكیل صحبت كنید، شكایت تنظیم كنید و او را به پزشكی قانونی بكشانید و از طریق فشار دادگاه نقش او را كم كنید. (تهدید به این مسئله ممكن است به كوتاه آمدن مادر ایشون و فرزندشون بینجامه، بدون اینكه اقدام عملی كنید.)
این پاسخ در صورتی كمك كننده هست كه شما در این میان همه مطالب را كامل گفته باشید و مادر ایشون بدون هیچ دلیلی دست به اقدامات تخریب گرایانه در مورد زندگی شما زده باشد.
به هر حال این حالت نه جنگ نه صلح وخیم تر از جدایی هست. نباید ادامه پیدا كند.
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
اگه همسرتون انقدر از مادرش میترسه چطور تا به حال طبق خواسته مادرش شما رو طلاق نداده؟؟
بزرگتری کسی تو فامیلشون نیست که این خانومو متوجه کارهاش بکنه
به نظر من ایشون باید تو یه بیمارستان روانی یه مدت بستری بشن
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام
آیا همسر شما هم قبول دارد که مادرش بیمار است یا این فقط نظر شماست؟
اگر همسرتان هم با شما هم عقیده است، با همفکری یک مشاور ترفندی پیاده کنید که مادرشوهرتان به یک روانپزشک مراجعه کند تا درمان شود. بیماری های روانی هم مثل سایر بیماریها نیاز به درمان دارند و هم درمان پذیرند.
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
متاسفانه مادرش راضی به طلاق نیست.همسرم پیش من نمی گه که مادرش بیماره ولی از چند نفر شنیدم که می گفته حتما مادرش یه مشکلی داره.من وکیل هم دارم ولی چیزی به نفع من تو دادگاه وجود نداره.روحیه من بادادگاه سازگار نیست.چند بار با وکیل رفتم دادگاه ولی متاسفانه وضعیت روحیم وخیمتر شده.من 3 سال فقط تلاش کردم.نتیجه نداد.مجبور به انتخاب این روش شدم.این طوری لااقل زیاد تمی تونستن به من فشار بیارن.مجبور شدم از اون محیط دور بشم.اونا ارده منو ازم گرفته بودن.الان هم وضعیت روحی خوبی ندارم ولی مجبورم که ادامه بدم.
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
هر راهی رو که فکرش رو بکنین امتحان کردم.من از زندگی مشترک چیزی نفهمیدم.کاش همه آدمها قدر زندگیشون رو می دونستن وسرنوشت دیگران براشون مهم بود.امیدوارم کسانی که تشکیل زندگی می دن خوب فکر کنن.شریک شدن تو زندگی یه نفر کار آسونی نیست.قیمت خیلی گزافی داره.
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
ببین دوست عزیز اگر همسر شما هم اعتقاد به بیماری مادرش دارد، تقریبا 50% مشکل حل است. شما در بردن مادرشوهرتان نزد پزشک نباید هیچ سهمی داشته باشید. و فعلا به همین روشتان ادامه دهید. اما با همسرتان صحبت کنید که وظیفه بردن مادرش را نزد پزشک بعهده بگیرد.
یک راه ممکن اینست که یک بیماری دیگر مادرش (مثل پادرد که در سن غالب افراد دارند یا هرچیز دیگر) را بهانه کند و بعد او را بجای دکتر مربوطه نزد روانشناس و بعقیده من متخصص مغز و اعصاب ببرد. بعد از شروع مداوا مطمئن باشید کم کم آثار معجزه را خواهید دید.
مشکل بیماری های روانی اینست که شخص دچار توهمات و باورهایی می شود که نمی داند زاییده خیالش هستند و بر اساس آنها زندگی می کند و موضع می گیرد. شخص بیمار ابتدا باید بوسیله دارو یا مشاوره، بسته به وخامت بیماریش، مورد درمان قرار گیرد تا بتواند به دنیای واقعی برگردد..
اما اگر همسرتان به این موضوع اعتقاد ندارد کار خیلی سخت تر ولی نه غیرممکن می شود. در حالت دوم قبول کنید که اطلاعاتی که در اختیار اعضا قرار دادید برای حل مشکل کافی نیست و نیاز به توضیحات ریزتری راجع به مشکلتان می باشد.
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
همسرم پیش من هیچ اعترافی نمی کنه.اون می گه اقتضای سنشه اگه دارو بخوره چیزی حل نمی شه.متاسفانه چون خودش داروسازه فکر می کنه همه چیز می دونه ومی گه اگه دارو مصرف کنه چیزی عوض نمی شه فقط آبرومون می ره.متاسفانه اگه بخوام مشکلاتو زیادتر بگم اندازه 1 کتاب می شه.من وهمکارام راوشهای زیادی رو امتحان کردیم که نتیجه نداد.گفتم اینجا هم مطرح کنم بلکه چیزی به ذهن کسی رسید.ممنون از راهنمایی همه اعضای تالار
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام خانومی
عزیزم این مشکل رو بایداز طرف همسرت حل کنی خودتم می دونی که اون اگه بزنه به سیم آخرو مادرشو بشونه سر جاش قضیه تموم می شه
من اصلا نمی خوام بگم که باید بین خانواده یا همسر یکی انتخاب بشه سوئ تفاهم نشه ولی مسئله ی شما خاصه نقش شما هم این وسط اینه که همسرتون رو به این کار تحریک کنین نه این که بد مادرشو بگین و ازش بخواین بره تو روش بیاسته نقش شما اینه که همسرت رو تشنه ی خودت کنی اینو دیروزم تو پیام ها بهت گفتم تو با کناره گیری کردن هیچ چیز رو درست نمی کنی وقتی نیاز به همسر داشتن رو توهمسرت تقویت کنی و کاری کنی که وجودت تو زندگیش پر رنگ بشه خود به خود همسرت به سمتت کشیده می شه باید نایزهای درونیه همسرت رو بیدار کنی خانومی
امیدوارم متوجه منظورم بشی
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام.من متوجه هستم شما چی می گین.من هر دفعه اقدامی برای ادامه زندگی با هم کردم فقط تحقیر شدم.می گه اول ازدواجمون قبول کردی با خانواده من زندگی کنیم الان من نمی تونم به خاطر این که تو نمی تونی تحمل کنی اونا رو ترک کنم.اگه می خوایی با هم باشیم باید دوباره برگردی واینجا زندگی کنی.خدا شاهده که چندبار تصمیم گرفتم ولی نتونستم.اونجا من فقط شکنجه می شم
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
ادم برفی
قلب سپید آدم برفی آهسته می تپد،
تا حرمت پاک تنهایی را پاس دارد،
و انتظار در الماس سرد نگاهش آهسته به خواب رفت،
دستهای آدم برفی سرد و بسته نیست،
تبار او، راز عشق دانه های زیبای برف است،
در بستری سرد،
زمستان صبور و آرام در انتظار تولد باغچه است،
رویش گل عشق،
آذرخش ایمان،
جهل شب را خواهد شکست،
بهار پیمانه اش را با اشکهای آسمان پر خواهد کرد،
می نوشد و مست می شود و
می روید و بارور می شود
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
برفین جان
خودت علم آکادمیک در این خصوص داری ولی عزیزم احساس می کنم ازفشاری که بهت وارد شده سرنخ از دستت در رفته . برفین تو در شوهرت و شرایط محیطی ات به انتظار تغییر هستی ؟! تا برای تو آرامش به همراه بیاورد ؟! این چه حرفی است ؟! برفین تو به نوع کلماتی که انتخاب کرده ای در تاپیکهایت دقت کن . تو کاملا خودت را از دست داده ای . چقدر این آدمها برای تو و درون تو می توانند آرامش دهند> به خود درونی خویش توجه کن . تو آرامش را از بیرون جستجو می کنی در حالی که آرامش در درون تو باید باشد . کلمه شکنجه و... تماما بار منفی دارد . توضعیف شده ای در حالی که فراموش کرده ای که زن موفقی هستی . اگر تصمیم به ادامه زندگی داری چرا برای مادر شوهر بیمارت دل نمی سوزانی و به چشم یک بیمار به او نگاه نمی کنی ؟! در اولین قدم اگر تو بیماری مادر شوهرت را باور داشته باشی همه چیز حل می شود . مگر تو پزشک نیستی ؟! چرا بیماری او را آنطور که باید باور نکرده ای ؟! ببین برفین ، اینجا نقاب و آقای سنگ تراشان با دید روانشناسانه به تو راه حل نشان داده اند ولی احساس می کنم تو سر جای اول هستی . آنها به واسطه حس همکاری خیلی زود و دقیق تو را دریافته اند و به کمک آمده اند ولی تو یک حالتی از مقاومت وانفعال نشان می دهی . مطمئن باش همه ی راه ها را نرفته ای و راه حل مشکل تو کنار دستت خود مشکل است . کافی است خوب ببینی و خوب تشخیص دهی و خوب عمل کنی . افسرده نباش . و بلند شو . یک قلم و کاغذ بردار از اول همه چیز را مرور کن . از بیرون به ماجرا نگاه کن . اشتباهات خودت را هم ببین و همینطور همسرت را . این زن بیمار است . تو باید به او توجهی را نشان دهی که یک تیمار دار به بیمار نشان می دهد . جای آدما را عوض کن . مطمئنم که به نتیجه ی عالی می رسی .این را هم می فهمم که خیلی خسته ای ولی الان خیلی چیزها سر جای خودش نیست .
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
اگه می تونی مادر شوهرت رو تحمل کنی عید رو برو پیش همسرت البته تو شرایطت نیستم و نمی دونم حرفم چقدر منطقیه ولی هرچی فکر می کنم می بینم این مدلی زندگی کردن به نفع هیچ کدوم نیست
همسرت هم که راضی به طلاق نیست پس باید یه حرکتی بکنی تا چند سال می خواین اینجوری باشین
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام
اگه مادر شوهرتون بیماره اونم بیماری روانی که شما دلیل محکمی برای بستری کردنش تو بیمارستان یا همون تیمارستان دارین و فکر نمی کنم از لحاظ قانونی مشکلی داشته باشه.بالاخره اون باید درمان بشه نمیشه که زندگی شما از هم بپاشه به خاطر بیماری که امکان بستری شدن تو یه جای مخصوص داره.شوهرتون هم که میگین طلاقتون نمیده .اون بنده خدا هم این وسط گیر کرده چون تک پسر هم هست احساس مسئولیت میکنه .اما در هر حال نباید بزاره زندگیتون از هم بپاشه .باید غیرت داشته باشه و از زندگیتون حفاظت کنه ودر ضمن شما میتونین برای قانونی شدن کارتون یه وکیل بگیرین و اونو پیش روانپزشک ببرین تا مدارک لازم و کافی جهت بستری کردنش داشته باشین و این به نفع خودش هم هست چون به هر حال یه بیماره و احتیاج به درمان و مراقبت ویژه داره.
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
اید باور نکنین که من همه این راهها رو امتحان کردم.من 6 ساله دارم تلاش می کنم و نتیجه نمی گیرم.وتی اون وپسرش راضی نمی شن برن پیش روانپزشک من چه کاری می تونم بکنم.اونا کاری نمی کنن که مدرکی علیهشون باشه.من وکیل دارم.شاهد هم دارم.بر اساس نظر شاهدها اونا 1 بار توی دادگاه محکوم شدن ولی شوهرم گفت که اون مادرشه ونمی تونه کاری بکنه یا توبیمارستان بستریش کنه.من واقعا تو این مساله به بن بست رسیدم.شما اگه جای من بودین چطور قادر بودین از واژه های مثبت استفاده کنین.اونا زندگی رو تو وجود من کشتن
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
تو دادگاه محکوم شدند و باز همون دادگاه بهتون حق طلاق نمی ده؟!
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
نه میگه مساله طلاق با این فرق می کنه قانون اصلا حمایت نمی کنه.می گه به چند دلیل زن می تونه از شوهرش طلاق بگیره که اون شرایطو شوهر تو نداره
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
گفته فقط می تونی طلاق غیابی بگیری.فقط همین
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
خوب اگه من جای شما بودم حتما طلاق غیابی میگرفتم جونمو ور مدذاشتم و میرفتم دنبال زندگیم ...طلاق طلاقه چه غیابی چه حضوری ....زندگی کوتاهتر از این است که در برزخ بگذرد ..
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
بله درسته .ولی وقتی حکم طلاق غیابی صادر می شه که من 6 ماه بعد از 3 بار چاپ شدن تو روزنامه ازش خبر نداشته باشم.
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
برفین جان کاش هدفت را مشخص می کردی، اگر هدفت طلاق گرفتنه فکر می کنم راههایی برای اینکار هست:
اول صحبت منطقی خودت یا وکیلت با همسرت و قانع کردن اون برای رضایت به جدایی
دوم اجرا گذاشتن مهریه ات و طلاق در ازای بخشش مهریه
سوم و چهارم هم دارد
مگر اینکه قصدتان جدایی نباشد و چیز دیگری نیتتان باشد. در این صورت پست #23 آنی را مطالعه کن، خوبست.
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
همسرم راضی به طلاق نمی شه.در حال حاضر هم مشکل اصلی مون همینه.چطوری حلش کنم
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام برفين جان چرا ازش نمي خواي يه مسكن مستقل برايت تهيه كند . اين كه ديگه حق قانوني شماست و شوهرتان نمي تونه انجامش نده؟
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
برفین از شما تعجب می کنم، چون اصلا پست های کسی را نمی خوانید. فقط و فقط حرف خودتان را می زنید و انتظار کمک هم دارید!!!!!!!!!!!!!!!
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
برفین طلاق آخرین راه است . آیا بیماری مادر شوهرت خطر جانی برای شما وهمسرت و...به همراه دارد که می خواهی طلاق بگیری ؟!
شما خسته ای و در نتیجه دلت می خواهد از این خستگی خود را رها کنی و همسرت با مخالفت در باب طلاق سعی دارد به شما زمان دهد تا از خر شیطان پیاده شوی . عزیزم اگر مادر شوهرت خطر جانی ایجاد کند که خود دادگاه با مامور و دستبند حکم بستری شدن صادر می کند و یک راست از دادگاه می فرستند بیمارستان ! مملکت همچین هم بی قانون نیست . من موارد زیادی را دیده ام که خانواده ای بیمارشان را نمی توانستند به سمت بیمارستان هدایت کنند ونگهداری از مریض هم در منزل کار غیر ممکنی بود چون ممکن بود به خود و یا سایرین آسیب برساند در نتیجه از طریق قضایی اقدام کرده اند و ظرف3-4 روز مامور با بیمارستان و آمبولانس هماهنگ شده و فرد بیمار را به بیمارستان انتقال داده اند .
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
وا مادررو ببرید دکتر درستش کنید فکر کردید اینجوری دارید احترامشو نگه میدارید خوب بیچاره مریضه شما دارید بهش بد میکنید
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
کاش یکی به خود من کمک می کرد.اصلا حالم خوب نیست.چند هفته هست که اینطوریم.واسه زندگی هیچ انگیزه ای ندارم.هیچ چیز منو خوشحل نمی کنه.مثلا امروز چهارشنبه سوریه.نمی تونم کاری بکنم.فقط می خوام بخوابم تو خونه.چی کار می شه کرد.هیچ کاری نمیشه.امیدوارم سال خوبی داشته باشین همگی وتعطیلات بهتون خوش بگذره.
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
سلام
نمیدونم دز چه شرایطی هستید و چه کار می کنید ، اما اگه واقعاً و منطقاً زندگش کردن با این آقا
ممکن نیست بهتره اولین کارت به اجرا گذاشتن مهریه و تقاضای نفقه باشه و نیز تقاضای زندگی
مستقل و اعلام اینکه همسرت شما را ترک کرده ( چون گفتید نزد شما نمی آید )
اونوقت اون یا باید وضعیت را تغییر بده ، یا در مقابل تقاضای مهریه از طرف شما اگه اعلام عدم توان
پرداخت کرد و تقاضای رضایت از شما داشت شما در عوض گرفتن وکالت طلاق، رضایت بدهید .
و بعد برای ادامه زندگی با ایجاد تغییر در رفتار شوهرتون آخرین تلاشها را هم داشته باشید ، اگر
نشد وکالت طلاق را دارید و میتوانید هر موقع به آخر خط رسیدید طلاق را جاری کنید .
-
RE: ماجرای واقعی وعبرت آموز
ببخشید اگه دخالت می کنم. ولی اگه مهریه رو همسر ایشون قسط بندی کرد ونخواست طلاق بده چی؟