-
زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
من همون کسی هستم که سال پیش یه همچنین موقعی از شدت خوشبختی و آرامش زبان زد خاص و عام بودم شغل خوب خانواده مهربون یه نامزد دوست داشتنی یه خانواده شوهر که جونشون برای من در میومد تحصیل توی دانشگاه و رشته مورد علاقه ام یه فرد کم مشکل و ایراد یه بنده خوب برای خداش یه مشاور خوب برای نزدیکان یه دوست برای تفریح در کل یه دختر شاد و سرزنده ولی حالا چی هستم؟؟؟؟؟؟؟؟
زندگی برای شده وهم !!!!! ای کاش توی همون سال پیش توی اون سرمای سخت و نفسگیر در جا میزدم و در اوج خوشبختی میمردم کلمه مرگ خیلی ناخوشاینده نه؟! ولی برای من الان تمام امید و آرزوهام شده همین رسیدن به مرگ!!!!!
اونقدر مشکل دارم که حتی می ترسم بگم چون شاید همین بشه یه مشکل دیگه!
کی گفته با ازدواج انسان کامل میشه؟کی گفته با بزرگ شدن به لذتهای زندگی بیشتر نزدیک میشیم ؟ احساس لذت اصلا یعنی چی؟ ای کاش یه بچه کوچولو بودم که با دادن یه شکلات دنیا از آن من می شد و با ندادن یه آدامس زندگی میشد برام جهنم!!!!کاش و باز هم ای کاش
خیلی بده آدم هر روز سر مسئله ای پیش پافتاده جنگ و دعوا بکنه یا سر چیزهایی که اعتقادی بهش نداره جنگ کنه فکر کنید ببینید چه اصطکاک عصبی وجود داره
مردی که یه روز برات نماد قهرمانی و محبت بوده حالا برات بشه مردی که به خاطر حرفهای دیگری توی جمع در حضور نامزدت بگه میزنم توی دهنت
مردی که رسیدن به او برات یه آرزوی محال بوده و حالا که بهش رسیدی به تموم تلاشها و زحمتات بخندی و خودت رو به تمسخر بگیری که برای این خودت رو سینت رو چاک میدادی
خواهری که همیشه همراه و همدردت بود تمام لحظه های زندگیت از ناراحتی مرگ عزیزترین کست تا لحظه عاشق شدنت همه رو باهاش تقسیم کردی و در زندگیت همیشه سهیم بوده حالا برات شده یه غریبه که از رویایرویی باهاش می ترسی می ترسی که بازهم غرورت و شخصیت و محبتت پایمال بشه
برادرهایی که همیشه همرام بودن وجودشون برام یه دلگرمی و آرامش بوده حالا روبروی خودم میبینمشون که برام از رو شمشیر بستن
خانواده شوهری که اونقدر برام عزیز و محترم بودن که شرط اولم برای ازدواج رضایتشون بوده حالا خیلی راحت بهم میگن اگه بهتر از اون پیدا کردم می تونم برم سراغ اون انگار نه انگار که باهزار و یک امید و آرزو این مرد زندگی رو انتخاب کردم انگار نه انگار که من یه دختره پاک و عفیف بودم انگار نه انگار که من پایبند شوهرم بودم و معتقد و پایبند به دین و زندگیم
خدایی که این همه خوشبختی و نیک کامی به من داده بود بدون طلب چیزی از من حالا از این زندگی و لذتها و نعمتهاش فقط قسمت بد و سخت و نامید کننده اش رو بهم داده از این همه آدم اطرافم فقط مادرم رو برام گذاشته بقیه اش رو از من گرفته خدایی که می دونه آدم بدی نیستم اگر هم خطایی ازم سر زده به درگاهش ملتمسانه اومدم و توبه کردم همه جوره سعی کردم رضایتش رو جلب کنم تا اونجایی که در حد توان و انرژیم بوده ولی حالا حتی نمی خواد دیگه من رو امتحان کنه تنهام گذاشته تنهای تنها
فقط در این میون مادرم هست که هنوز همون مادر سابقه همون مادری که برای سنگ صبور بوده یه گوش برای شنیدن حرفهام و یه راه بلد برای زندگیم ولی حالا من دلم نمیاد بیشتر از این مادرم رو اذیت کنم و درگیر مشکلات خودم بکنم اون واقعا یه فرشته است دلم نمیاد او رو هم ناراحت کنم اون بیماره بیماری دیابت و میگرن داره اونقدر مشکل داره که من این حق رو نمی تونم به او بدم که بخوام بیشتر از این مشکلاتم رو به گردنش بیاندازم
زندگی واقعا چیه؟
آیا زندگی واقعا وهم هستش یا برای من شده وهم؟
خدایا نذار به خدا بودنت شک کنم
نذار کمکم کن
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
دوسته عزیزم چرا اینقدر نا امیدی یه کم آروم باش گلم میدونم حتما خیلی بهت سخت گذشته که اینجور بی طاقت شدی .
اگه دوست داری یکی یکی مشکلاتتو بگو تا دوستان راهنمایی کنن عزیزم با این شرایط هیچ تصمیمی نگیر
به قول بزرگی: نه هیچ انسانی دشمن توست و نه هیچ انسانی دوست توست بلکه هر انسانی معلم توست.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
آخه چه چيزي باعث شده كه شوهرت اينقدر تغيير كنه!؟ برادرات شمشير رو از رو برات ببندن؟! با خواهرت نتوني رو به رو بشي؟!
نمي دونم مشكلت چي يه اما مي دونم كه اگر برامون بگي اگر نتونيم واست كاري بكنيم حداقل تو خالي مي شي. كمي سبك مي شي و ما هم مي تونيم باهات همدردي كنيم
شايد زندگيت راه چاره اي داشته باشه و با يك جمله از يكي از اعضايي كه اينجا هست زندگيت به خواست خدا درست بشه.
بگو چي شده عزيزم؟!
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم، راحت حرفت رو بزن، اینجا اگه کسی راه چاره ای هم نداشته باشه اما گوش شنوا و دل برای همدلی داره، بگو چی شد که این اتفاقا افتاد..
:72:
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
خیلی بهم ریخته ای خانومی
اینجوری نه کسی می تونه مشکلتو بفهمه نه خودت نتیجه می گیری
این همه مشکل چه جوری یه ساله پیش اومد ؟
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم
عزيز خيلي سر بسته حرف ميزني مشكل چيه؟
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
ممنون که به فکر من هستید خب میگم فقط شما رو به خدا من رو هیچ وقت سرزنش نکنید که دیگه تحمل چنین رفتارهایی رو ندارم
خانواده ام به خصوص بردارهام و مخصوصا برادر دومم(من 5 تا برادر دارم) با ازدواج من مخالف بودن به این خاطر که من خاستگارهای زیادی داشتم که بیشتر اونها تحصیلات بالای لیسانس و شغل ثابت خوب و خونه و ماشین یعنی از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداشتن و همه اونها از افرادی بودن که در محیطهایی که رفت و آمد داشتن به خاطر تربیت و ادبی که داشتن زبان زد بودن در کل میشه گفت هیچ عیبی به اونها وارد نبوده حتی از نظر سنی نهایتا از من 8 سال بزرگتر بودن و خانواده اونها هم تمایل بسیاری به این وصلت داشتن ولی نامزد من کسیه که از لحاظ مالی اندوخته ای نداره با اینکه استاد دانشگاه است ولی تمامیه درآمدش صرف تحصیلش شده ایشون برخلاف سن کمشون پشتکار خوبی دارن دانشجوی ارشد هست ولی توی 3 تا دانشگاه تدریس میکنه من ساکن تهران هستم و نامزدم ساکن شهرستان خانواده اش هم وضع مالی متوسطی دارن و پدر من وضع مالیش تقریبا خیلی بهتر از خانواده نامزدمه برادرهای من همشون یا لیسانسه هستن یا فوق لیسانس دارن برای برادرهای من سخته هضم کردن این موضوع که مردی که من انتخاب کردم چه مزیتی داره که دوستان و آشنایان اونها که اومدن خاستگاری من ندارن
شوهر من اوایل آشناییمون خودش رو یه ادم خوش مشرب و شاد و اهل تفریح و گردش و مناسبتهای فامیلی و در کل همزبانی با اطرافیان نشون داد آدمی که برخوردهای دیگرون براش مهم نبوده فقط من و پدر و مادر خودم و خودش براش مهم بودن که با ایشون چه برخوردی داشته باشن ولی حالا اینجوری نیست کوچکترین برخوردی از جانب خانواده من با او و یا حتی خود من باعث یه بحث و دعوا طولانی میشه توی مهمانی های خانوادگی ما شرکت نمی کنه حتی نمی خواست در مراسم عروسی خواهر من شرکت کنه اگه با برادرهام در جایی باشه کلامی از دهانش خارج نمیشه و تا برادرهام سئوالی نکنن حرفی نمیزنه و اگر هم چیزی بگه خیلی مختصر و مفید فقط در حد جواب دادن به سئوالات اونهاست هر بار هم که باهم بریم بیرون اونقدر از همه چیز من ایراد میگیره و به من غر میزنه که ازش می خوام که برگردیم خونه ایشون حتی به نحوه صحبت کردن برادرهام باهمدیگه هم خورده میگیره به من میگه تو از دنیای مردها هیچی نمی دونی چرا این رنگ لباس پوشیدی چرا صندل پات کردی چرا لباست تنگه چرا کوتاه چرا آرایش نکردی چرا موتو بیرون نمیذاری چرا از خریدن فلان چیز منصرف شدی باید میخریدی یعنی اینجوری بگم هر بار که بریم بیرون با ناراحتی برمیگردم رفتیم توی مغازه ای برای خرید فروشنده حرفی زد که هم نامزدم خندید هم من ولی وقتی اومدیم بیرون به من گفت خوب با مرد غریبه دل میدادی قلوه میگرفتی به من میگه برادرزادت(سال سوم زاهنماییه و پسره) چرا باهاش شوخی کردی جرا این لباس رو جلوش پوشیدی چرا شلوار تن کردی (من توی خونه معمولا شلوار گشاد با پیراهن های بلند می پوشم از لباسها تنگ و چسبون خوشم نمی یاد) میگه چرا با برادرام دست میدی(منظورش برادر شوهرامه 3 تا برادر شوهر دارم)چرا با برادرام شوخی میکنی چرا باونها بحث علمی نمی کنی چرا با اونها بازی میکنی(بعضا با هم پاستور بازی می کنیم این در حالیه که مادر شوهرم و تنها خواهر شوهرم و بیشتر مواقع خود نامزدمم حظور داره)
یکی از برادرهای من فقط در مهمانی ها مشروب می خوره(نمیگم کار خوبی میکنه یا نه) این قضیه از جانب نامزد من اونقدر بزرگ شد که به من گفت اگه پدر من متوجه این قضیه میشد همون لحظه مهمانی رو ترک میکرد و بعدا به پدرت خبر میداد بیا فلان مهضر مهریه دخترتم حاضره یا مادرش با مثل کشیدن خانواده عروس همسایه شون بهم گفت خونه برادرت نجسه جای نماز خوندن نیست حتی روز عقدم که مراسم خونه ما برگزار شد مردها خونه برادرم بودن کسی توی خونه ایشون نماز نخوند و همه رفتن مسجد محل پدر و مادرم و حتی همین برادرم که مشروب می خوره اهل خدا و پیغمبرن همین برادر من قاری و حافظ قرانه ولی به قول خودش هم با عمره هم با علی مشروب خوردن در حد گرم شدن و مست و پاتیل نشدن ایرادی نداره
برادرهای من که سر ازدواجم با من مشکل داشتن این مطالب هم نمی دونم چه جوری به گوششون رسید که شد هیزم توی آتیش
موندم چی کار کنم نه برادرهام رو میتونم متقاعد کنم و نامزدم که کاری به کار هم نداشته باشن
شما بگید من چکار کنم؟
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام روست عزیز
شما قبل از ازدواج این چیزها رو می دونستین یعنی بهتون گفته بوددوست نداره با برادراش دست بدی یا شوخی کنی
بعدشم عزیزم این اقا یکم خواسته هاش پراکنده است از یه طرف می گه چرا لبس تنگ پوشیدی از یه طرف می گه چرا آرایش نمی کنی و موهاتو نمیندازی بیرون؟؟؟؟؟؟
بلاخره ایشون از شما چی می خواد
آرایش کنین و به خودتون برسین و موهاتونو بیرون بزارین یا این که زن با حجابی باشینو معتقد باشینو با نامحرم دست ندینو ....
اخلاق برادر تونم درست یا غلط به خودش ربط داره گناهشو که پای شوهرتون نمی نویسن فکر نمی کنم مشروب خوردنش مشکلی برای شوهرتئن بوجد بیار مگه اینکه برخوردی بینشون اتفاق افتاده باشه
اگرم می بینی شوهرت حساسه از این رفتار برادرت جلوی شوهرت دفاع نکن اگرم برات مقدور کارایی که حساسش می کنه انجام نده دست دادن و شوخی کردن و ...
یه مدت حساسیتشو کم کن باهاش بحث نکن بزار آروم بشه
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام وهم. نبايد شما رو سرزنش كرد. قسمت اين بوده. شما مرتكب اشتباهي نشديد كه بخواهيم سرزنشت كنيم. مشكل بيشتر بر مي گرده به نامزد شما. ايشون اصلاً نمي دونند از زندگي، از شما چي مي خواهند. به تمام مسائل به ديده بد نگاه مي كنند. نمي دانم اسمش بد دلي يا نه ولي بهت مي گم كه يه كمي عاقلانه تر تصميم بگير. هنوز اول راهي. به حرفهاي بقيه هم هيچ توجهي نكن. تو مي خواهي زندگي كني نه ديگرون.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bloom
شما قبل از ازدواج این چیزها رو می دونستین یعنی بهتون گفته بوددوست نداره با برادراش دست بدی یا شوخی کنی
من خیلی از این چیزها رو نمی دونستم من قبلا با ایشون در مورد نوع رابطه ام با برادراش صحبت کرده بودم حتی بهش گفته بودم که توی خونه ما همه زن داداشام به برادر شوهرهاشون دست می دن و با برادر بزرگم هم روبوسی میکنن و ایشون هم به من گفتن که هیچ ایرادی نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bloom
بعدشم عزیزم این اقا یکم خواسته هاش پراکنده است از یه طرف می گه چرا لبس تنگ پوشیدی از یه طرف می گه چرا آرایش نمی کنی و موهاتو نمیندازی بیرون؟؟؟؟؟؟
دلیل این خواسته هاش اینکه می گه تو از دنیای مردها هیچ اطلاعی نداری مردها نسبت به موها و آرایش تحریک نمیشن ولی نسبت به پوشش خیلی حساسن لباس از نظر ایشون حتما باید یه سایز بزرگتر باشه و نباید برجستگی های بدن حتی در حد معمولش معلوم باشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bloom
بلاخره ایشون از شما چی می خواد
به قول خودش میخواد من نامبر وان باشم دوست داره در حد یه عروس آرایش کنم براش مهم نیست که روسری به سر داشته باشم یا نه و بر خلاف اون حتی نمی خواد توی خلوط خودمون وقتی کسی خونه نیست لباس خواب بپوشم چون شاید یکی از بیرون ما رو ببینه(از پشت شیشه و پرده)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bloom
اخلاق برادر تونم درست یا غلط به خودش ربط داره گناهشو که پای شوهرتون نمی نویسن فکر نمی کنم مشروب خوردنش مشکلی برای شوهرتئن بوجد بیار مگه اینکه برخوردی بینشون اتفاق افتاده باشه
اگرم می بینی شوهرت حساسه از این رفتار برادرت جلوی شوهرت دفاع نکن اگرم برات مقدور کارایی که حساسش می کنه انجام نده دست دادن و شوخی کردن و ...
یه مدت حساسیتشو کم کن باهاش بحث نکن بزار آروم بشه
دقیقا من هم همین مطلب رو بهش میگم میگم مهمه من هستم که اصلا از مشروب حتی در حد یه ته گیلاس برای گرم شدن هم خوشم نمیاد ولی کو گوش شنوا
برادرهام درسته با ازدواج من مخالف بودن ولی این همیشه در حد من بوده و هیچ برخوردی با نامزدم نداشتن سعی می کنن به خاطر ظاهر قضیه و دیگران و شخصیت خودشون با او رابطه خوبی داشته باشن ولی این آقا بهانه تراشی و ایرادگیریش همیشه حاضره
هیچ وقت از رفتار برادرام دفاع نکردم و بهش بارها گفتم من تو رو دوست دارم تو هم من رو دوست داشته باش دیگرون دیگه مهم نیستن زندگی مال من و توئه اگه اشتباهی بکنیم تاوانش رو ما دو نفر پرداخت می کنیم و اگه یه روزی یکی از برادرام با تو برخوردی داشته باشن چه به عمد چه به سهو قبل از تو من با اونها برخورد خواهم کرد و برای همیشه فراموششون می کنم ولی نتیجه این صحبت کردن چیزی نیست جز گستاخانه تر صحبت کردن درمورد خانواده ام حتی تا جایی که بهم گفت اگه میدونستم چنین خانواده ای داری باهات ازدواج نمیکردم و این درصورتی که خانواده من از هر لحاظ تاپ طایفه و دوستان و آشنایان ایشون و خودمون هستن مادر من یه زن و مادر کامله به همین خاطر بهترین تربیت رو به ما ها داده ولی ایشون فکر می کن حتی به برادر بزرگتر من که همسن پدرشونه باید تربیت یاد بده
جدیدا وقتی باهام حرف میزنه سکوت می کنم تا تمام حرفهاش رو بزنه و آروم بشه ولی اگه بدونید چه حرفهایی بهم میزنه
روز اولی که اومدن خاستگاریم پدر به خودش و خانواده اش گفت تمامیه کسانی که دخترم باهاشون کار میکنه مرد هستن و دخترم چطور الان شاغله بعد از ازدواج هم شاغل خواهد بود مگر اینکه شوهرش دلیل منطقی برای کار نکردن دخترم بیاره ولی اونقدر به تماسهای تلفنی من حسایت به خرج داد که چرا فلانی زنگ زده ساعت 8 صبح مگه کسی هم به گوشی آدم زنگ میزنه این مرده کیه که این مسیج رو فرستاده چرا نوشته جلوی در کارگاه منتظرتم یا خب من هم مثل خیلی های دیگه مزاحم تلفنی دارم ولی به من میگه چرا شمارت رو دادی به کسایی که داری باهاشون کار میکنی که حالا مزاحم تلفنی داشته باشی این در حالیکه من همیشه گوشیم دست نامزدمه
متاسفانه نامزدم با تنها شوهر خواهرم به شدت مشکل داره و متاسفانه شوهر خواهرمم در مقابل ایشون از هر کم احترامی (بی احترامی نه فقط کم احترامی) مضایقه نمیکنه خب وقتی موضوع به خواهرم کشیده میشه خواهرم از من دورتر میشه هر وقت که نامزدم بیاد خونه ما خواهرم حتی باهام تماس نمیگیره مبادا شوهر خودش یا نامزد من مزه بی مزه ای بهم بگن
خیلی حرف زدم نه ولی چه کنم که نمیدونم چیکار باید بکنم
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم، همسر شما از یه چیزی نا مطمئن شده، بگرد ببین اون چیه، چی باعث شده که یه آدم خوش مشرب یه دفعه انقدر بهونه گیر بشه، منظورم این نیست که شما چی کار کردی، به نظر من یه اتفاقی در درونش افتاده، سعی کن به همسرت بیشتر نزدیک بشی، ببین چی بوده که انقدر اونو به هم ریخته، شاید فهمیده که برادرهای شما با ازدواجتون موافق نبودن خوب فهمیدن این قضیه هم برای هر کسی سخته، سعی کن هیچ وقت با کسی مقایسه اش نکنی حتی با برادرهات طوری باهاش صحبت کن که احساس کنه از همه برات مهمتره و بیشتر از هرکسی بهش بها بده، اینطوری می تونی اعتمادش رو به خودت جلب کنی و علت اصلی ناراحتی و بهونه گیریش رو بفهمی..
:72:
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نامزدم میگه من به تو شک ندارم تو رو دوست دارم به تو خیلی وابسته ام ولی همه این چیزا فقط حرفه مثل نوع رابطه اش با خانواده من میگه همونطور که با خانواده خودم برخورد میکنم همونطور هم با خانواده تو برخورد میکنم و این درصورتی که ایشون توی خونشون هر وقت که باشن بمب خنده هستن توی مهمونی های خانوادگیشون بحث و صحبت همیشه به دست ایشونه
هیچ وقت با کسی مقایسه اش نکردم چون اینکار به او هم این اجازه رو میده که من رو با کسی مقایسه کنه بهش بی نهایت احترام میزارم و در حضور دیگرون و مخصوصا خانواده خودم خیلی بهش بها میدم
دو روز تمام با وجود مشغله زیاد برای ایشون شال گردن و کلاه بافتم با همون رنگ و مدلی که خودشون قبلا انتخاب کردن ولی حاصلش این شد که وقتی بهش دادم از من گرفت و گفت خوبه گرمه بعد گذاشتش روی تختم و فرداش(که امروز باشه) با خودش نبرد وقتی زنگ زد که ازم سئوالی بپرسه بهش گفتم چرا شالگردن رو نبری خیلی راحت گفت یاد رفت وقت مگه باید استفاده می کردم گفتم نمی دونم گفت مهم نیست بگذریم من کار دارم شب می بینمت بعد گوشی رو قطع کرد
واقعیتی که ایشون نسبت به من هیچ هیجانی ندارن هیجانش فقط وقتیکه نیاز جنسی داشته باشه اونهم فقط در حد ارضا شدن خودش نه من
خیلی وقتا به خودم میگم من اونهمه خاستگار رو رد کردم چون می دونستم به خاطر پدرم و برادرام من براشون مهمم با ایشون ازدواج کردم چون فکر می کردم من براش مهمم و به خاطر من اطرافیانم مهمم ولی حالا می بینم که ایشون هم مثل اون خاستگارم بودن ایشون با من ازدواج کردن که برادرام براش یه کار توی وزارت خونه پیدا کنن و پدرمم یه خونه براش بخره و طبق عرف هم یه جهیزیه عالی بگیره زندگی خودش رو بکنه تفریح خودش رو داشته باشه در کنارش حالا اگه وقت کرد یه نیم نگاهی هم به من داشته باشه
وقتی با مادرش صحبت میکنم که پسرشون رو نصیحت کنن خیلی راحت به من میگن بهتر از پسرم پیدا کردی برو به اون
خیلی وقتا وقتی به رابطمون فکر می کنم می بینم که براش حکم یه فاحشه خیابونی رو دارم که فقط برای عیشش من رو می خواد و از بابت من هم می خواد از خانواده ام باج بگیره فقط همین
چه کنم با این همه فکر دارم به حد جنون می رسم
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز شما برای حل مشکلتون به وقت احتیاج دارین اول باید به خودتون فرصت بدین تا آروم بشین بدشم باید یه راهی پیدا کنین که بهانه گیری های شوهرتون کم بشه
اول از خودت شروع کن سعی کن کاری نکنی که ازت ایراد بگیره اولش شاید اذیت بشی ولی بعدش عادت می کنی عزیزم اگه می خوای زندگی کنی باید یکم حساسیت ها شو کم کنی
وگرنه یه عمر باید بجنگی اگه دوسش داری و دنبال آرامشی اول کارایی خودت فکر می کنی اشتباه بوده و باعش تنش بیشتر می شده تو روابطت حذف کن
البته نه این که کامل شخصیت و خواسته های خودتو فراموش کنی در حدی که هممسرت حس کنه که تو کنارشی نه مقابلش اون موقع باید کم کم ذهنیتشو نسبت به خانوادت درست کنی
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم این فکرارو از خودت دور کن این چه حرفیه که در مورده خودت می زنی آروم باش
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نمي دانم بايد چه بگويم. بدترين درد براي زن تو زندگي اينه كه فكر كنه مرد فقط براي لذتش اونو مي خواد و بس. من داخل زندگيتون نيستم ولي بهتر نيست كه همديگر رو كمتر ببنيد و رابطه جنسيتون را براي بعد از ازدواج بگذاريد. يا حداقل زياده روي نكنيد.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط harfedel
نمي دانم بايد چه بگويم. بدترين درد براي زن تو زندگي اينه كه فكر كنه مرد فقط براي لذتش اونو مي خواد و بس. من داخل زندگيتون نيستم ولي بهتر نيست كه همديگر رو كمتر ببنيد و رابطه جنسيتون را براي بعد از ازدواج بگذاريد. يا حداقل زياده روي نكنيد.
این رو امتحان کردم حساسیتش رو چندین برابر میشه مدام برام مسیج می فرسته که چیکار میکنی چرا حالی از من نمی پرسی کجا بودی دوست دارم چرا جوابمو نمی دی و خدانکنه یه موقع خطم اشغال باشه یا دیر جواب مسیجش رو بدم میگه دوسم نداری برات همینقدر اهمیت دارم دیگه یه بار نشد که بهت نیاز داشته باشم و کنارم باشی مادربزرگ خونتونی بایدم نرسی که جواب منو بدی اونقدر بچه داری که یادت بره حال بچه کوچولوت رو بپرسی ومنظورش از بچه کوچولو خودشه
هیچ وقت هم به خط خونمون زنگ نمی زنه فقط به موبایلم زنگ میزنه بهش میگم من دلم می خواد بعضی وقتا به خونمون زنگ بزنی دلم می خواد دیگرونهم بفهمن تو منو دوست داری به فکر من هستی و جواب من فقط پوس خنده است همین و بس
در مورد رابطه جنسی اگه ازم بخواد و بهش بگم نه اولش خیلی منطقی میگه خب نمی خوای زوری که نیست ولی بعدش اونقدر اخم و بد قلقی میکنه که خودم میگم باش هر کاری که دوست داری بکن توی س ک س کارهایی رو ازم می خواد که به هیچ وجه دوست ندارم ولی با کوچکترین مخالفتی از جانب من اونقدر دلیل و برهان میاره که انجام دادن این کار خوبه و اگه من انجام ندم چه اتفاقاتی میفته که محض اینکه مشکلاتم از اینکه هست بیشتر نشه و حوصله قهر و بداخلاقیش رو هم ندارم قبول می کنم و کوتاه میام خیلی مواقع کارهایی رو هم خودم انجام میدم که ازم نخواسته محض اینکه بیشتر به من نزدیک بشه با هم صمیمی تر بشیم ولی فایده نداره باهاش س ک س میکنم ولی به ندرت خودم لذت می برم خیلی میگه برای من لذت بردن تو مهمه ولی کمتر دنبال اینکه ببینه من هم ارضا شدم یا بعضی مواقع هم خودش میگه بذار من ارضا بشم کمک می کنم تو هم ارضا بشی ولی همینکه ارضا میشه یا یه بهونه ای میاره و حواله میده به فردا و یا به طور کل از همون اولش فراموش میکنه که چنین کاری قرار بوده انجام بده و این در حالیکه من آدم بسیار حرارتی هستم
آقای سنگ تراشان در جریان این مشکل من هستن من پارسال اوایل نامزدیمون به صورت تلفنی در مورد مشکلم با نامزدم در مورد شکش به من و رابطه جنسیمون صحبت کرده بودم به ظاهر هم مشکل حل شد ولی متاسفانه به ظاهر حل شد
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bloom
وهم عزیز شما برای حل مشکلتون به وقت احتیاج دارین اول باید به خودتون فرصت بدین تا آروم بشین بدشم باید یه راهی پیدا کنین که بهانه گیری های شوهرتون کم بشه
اول از خودت شروع کن سعی کن کاری نکنی که ازت ایراد بگیره اولش شاید اذیت بشی ولی بعدش عادت می کنی عزیزم اگه می خوای زندگی کنی باید یکم حساسیت ها شو کم کنی
وگرنه یه عمر باید بجنگی اگه دوسش داری و دنبال آرامشی اول کارایی خودت فکر می کنی اشتباه بوده و باعش تنش بیشتر می شده تو روابطت حذف کن
البته نه این که کامل شخصیت و خواسته های خودتو فراموش کنی در حدی که هممسرت حس کنه که تو کنارشی نه مقابلش اون موقع باید کم کم ذهنیتشو نسبت به خانوادت درست کنی
به من بگید چیکار کنم تا بتونم آروم باشم با این همه فکر توی سرم
خودش از آرایش کردن من لذت می بره و دوست داره من لباسهای خیلی گشاد بپوشم و بر عکس خانواده اش با آرایش و لباس خیلی گشاد مشکل دارن و من همیشه سرگردون بین این پدر و مادر و پسرشون هستم
شما کمکم کنید
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم تا حالا حضوری به همراه همسرت پیش مشاور رفتین؟ متاسفانه شما در روابط جنسی نقش قربانی رو دارید و نباید این رابطه به این شکل باشه، همسر شما باید یک سری مهارت هم در برخوردها و ارتباط برقرار کردن با خانواده همسر و هم در مورد روابط جنسی پیداکنن، بهتره زودتر به یه مشاور مراجعه کنید.
حتما و حتما باید با همسرتون یه مشاور صحبت کنه..
عزیزم در مورد اینکه چرا به موبایلت فقط زنگ میزنه حساس نباش، اگه دوست داری دیگران بفهمن که بهت زنگ میزنه بعضی وقتها برو جلوی خانواده ات باهاش صحبت کن، اما این چیز مهمی نیست که بخوای خودتو به خاطرش ناراحت کنی.
:72:
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
هروقت ازش خواستم که بریم پیش مشاور بهم میگه من خانواده و اطرافیان و دوستانم رو راهنمایی می کنم و به اونها مشاوره می دم حالا خودم برم پیش مشاور؟
حتی یه بار بهش گفتم دو تا راه پیش پات میزارم یا میریم پیش مشاور یا طلاقم رو میدی؟ جوابی داد غیر قابل تصور بهم گفت کارت همینه تا به حال چند نفر مثل من رو بدبخت کردی عقد می کنی بعد مهریه ات رو میذاری اجرا و پولش رو میگیری من چندمیم کارت تیغ زنیه ولی من اهلش نیستم بهت مهریه نمیدم من هم فقط تونستم بهش بگم من تیغ زنم؟ 3بار این جمله رو پرسیدم و 3بار جواب داد آره تو تیغ زنی من هم گفتم خیلی پست فطرتی و گوشی رو قطع کردم و تا وقتی که خانواده ام و خانواده اش وساطت نکردن باهاش صحبت نمی کردم و روز آشتیمون هم قرار شد بریم پیش مشاور که مادرش گفت پسرم مگه دیونه است بره پیش مشاور و کلی بد و بیراه نثار مادرم کرد دیدم قضیه داره بالا میگیره من هم اهل طلاق نیستم کوتاه اومدم و قضیه مشاور رو فراموش کردم
حالا چیکار کنم
به من بگید چیکار کنم که خودم آروم بشم
خیلی شبا تا صبح بیدارم و گریه می کنم گریه به این حال روزی که دارم و اونقدر به خودم لعن و نفرین کردم که فکر نکنم خداهم دیگه دوست نداشته باشه صدامو بشنوه
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم الان شما شاغلی یا درس می خونی؟؟
باید فکرت رو آزاد کنی، برای چند وقتی برنامه ریزی های جدید برای زندگیت داشته باشی، یه توقف کوتاه داشته باش، به خودت اجازه بده نفس بکشی. سعی کن یه مدت کاری رو بکنی که دوست داری و به هیچ وجه کارهایی که دوست نداری یا مجبوری روانجام نده.
عزیزم، اگه میتونی خودت بروپیش مشاور، یا یه سری کتاب بگیر بده به همسرت بخونه، احساس می کنم اون داره از وضعیت و احساس شما سواستفاده می کنه، شاید من بد برداشت کردم اما این حس بهم دست میده.
باید جدی باهاش صحبت کنی، یه بار دیگه همه حرفات رو باهاش بزن... البته بعد از اینکه به آرامش نسبی رسیدی و تونستی احساست رو کنترل کنی. خودت رو مجبور به کاری نکن، سعی کن با چشم باز و با منطق تصمیم بگیری..
:72:
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام وهم عزیز
ازخوندن نوشته هات و درد دلهات و اینکه رابطه تون به این سمت کشیده شده متاثر شدم.
ما در زندگی باید سعی کنیم " وهم" و احساس را از واقعیت جدا کنیم .از نوشته هات معلومه که واقعیت اینه که همسرت تورو دوست داره ولی به هر دلیل و یا تصور ذهنی ایشون ،اعتمادش نسبت به شما کم شده . شماحتما با یک مشاور مجرب در تماس باش .همسرت رو تشویق و ترغیب کن و اگر موفق نشدی حداقل خودت حتما به مشاوره حضوری مراجعه کن و مسائل تون رو مطرح کن و راهنمایی بگیر .
مطلبی که به نظرمن می رسه و بهتون توصیه می کنم اینه که اعتماد طرفین نسبت به هم یکی از پایه های اساسی زندگی مشترکه . که این اعتماد بیشتر می تونه در دوران عقد و شناختی که حاصل میشه به دست بیاد و رشد کند .لذا هر چه زودتر علت و ریشه ی کم اعتمادی و بر خوردهای سرد همسرتون روبا کمک یه متخصص پیدا کن و اونها رو حل و فصل کن در غیر این صورت، این نامزدی رو خاتمه بده .چون بی اعتمادی سوهان روحه دو طرفه !
ارزومی کنم شما زوج محترم بتونید در کمال اطمینان و عشق و علاقه نسبت به هم در جاده ی زندگی با هم همراه وهم گام بشید
صبور باش عزیزم و دنبال راه حلها بگرد !
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
به نظر منم حالا که همسرت نمی یاد خودت برو پیش یه مشاور و فعلا رو خودت کار کن تا حداقل بدونی چه جوری با هاش برخورد کنی
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
گاهي سكوت چاره درد نيست .خود رو از پشتيباني خانواده ات محروم نكن. احتمالاً نسبت به خانواده شما دچار عقده خودكم بيني شده .موفق باشي
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام خانمی
معلومه ازت که تا حالا تو زندگیت سختی نکشیدی و هر مشکلی و اون قدر بزرگش می کنی که خودت توش غرق میشی. همه آدمهای روی این کره خاکی دارن با یک مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنن که اگر یک گوشه از اون ببینی تنت به لرزه میوفته. در ضمن خدا داره امتحانت میکنه ببینه در شرایط سختی هم یادش هستی مطمئن باش که خدا هیچ وقت تنهات نمی زاره و از رگ گردن بهت نزدیکتره. فقط محکم باش و با درایت مشکلاتت رو حل کن و ناشکری نکن که وضعیتت بدتر خواهد شد. یه کم تند رفتی. صبور باش عزیزم صبور
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شادزی
سلام خانمی
معلومه ازت که تا حالا تو زندگیت سختی نکشیدی و هر مشکلی و اون قدر بزرگش می کنی که خودت توش غرق میشی. همه آدمهای روی این کره خاکی دارن با یک مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنن که اگر یک گوشه از اون ببینی تنت به لرزه میوفته. در ضمن خدا داره امتحانت میکنه ببینه در شرایط سختی هم یادش هستی مطمئن باش که خدا هیچ وقت تنهات نمی زاره و از رگ گردن بهت نزدیکتره. فقط محکم باش و با درایت مشکلاتت رو حل کن و ناشکری نکن که وضعیتت بدتر خواهد شد. یه کم تند رفتی. صبور باش عزیزم صبور
ممنون از همدردیتون من توی زندگیم خیلی مشکل داشتم پدر من جانباز جنگه و مادرم بیماری میگرن و دیابت دارن آخرین بچه خونه هستم یعنی کوله باری از مشکل بر دوشم بوده خب برادرام توی دوران جوانیشون بلند پرواز هم بودن که این هم خالی از مشکل برای خونواده نبوده توی یه مقطعی از اشتغالم هم ورشکست شدم که بدهی بالی 150 میلیون به بار اوردیم
اینا رو گفتم تا بدونید من در زندگیم خیلی مشکل داشتم ولی همیشه عرصه زندگی اینقدر برام تنگ نبوده همیشه در مقابل مشکلاتم آرامش خودم رو حفظ کردم صبور و دور اندیش بودم به همین خاطر برخلاف سن و سالم (24 سالمه) تجربه کاری و زندگی خوبی داشتم ولی الان نمی تونم آرامش خودم رو حفظ کنم درمانده و ناراحتم روحیه ام رو باختم مشکلاتم کم نیست من از اولین روزی که با نامزدم آشنا شدم تمام سعی خودم رو کردم که اشتباهی نکنم و همه کنارم باشن اصلا یکی از دلایل ازدواجم همین بود که دوست داشتم عزیزان اطرافم بیشتر از پیش بشه و محبت بیشتری بکنم و در مقابل محبت بیشتری هم ببینم ولی جواب تمام خوبی های من بدی شده هر بار که با مادر شوهرم صحبت میکنم حرفهای جدید تری میشنوم که تحملش اصلا راحت نیست فکر کنید بعد از 6-7 ماه که ازعقدم میگذره بهم بگن پدر شوهرت اصلا تمایلی به این وصلت نداشته و مخالف این ازدواجه این حرف برای کسی که شرط اولش رضایت خانواده ها بوده میدونید چه معنی داره؟
فکر می کردم مشکل توی زندگیم داشته باشم ولی از این قبیل به هیچ وجه به ذهنم خطور نمی کرد نامزد من مردی بسیار محافظه کارو با درایته ولی این کار رو فقط در مورد دیگرون انجام میده نه من در مقابل من بی مهابا بهم میگه برو گمشو دیگه نمی خوام ببینمت این جمله رو متاسفانه بارها و بارها از دهنش شنیدم تا به حال برای چندین بار که حتی از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کنه از من عذرخواهی کرده که البته اونهم اول من پیش قدم شدم بعد ایشون عذر خواهر کردن عادت کردم به این وضعیت که ایشون هر کاری دوست دارن بکنن و من در آخر قضیه بهشون بگم من اشتباه کردم که چنین انتظاری از شما دارم ببخشید بذار این روز بد تموم نشده
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
گاهي سكوت چاره درد نيست .خود رو از پشتيباني خانواده ات محروم نكن. احتمالاً نسبت به خانواده شما دچار عقده خودكم بيني شده .موفق باشي
من هم به این نتیجه رسیدم و میدونم ایشون با خانواده من مشکل دارن و دوست دارن همه ایشون رو یه جوری توی جمع خودشون بها بدن ایشون خواستار احترام و عزتی هستن که به پدر من گذاشته میشه حتی خیلی مواقع به من میگه چرا پدرت من رو با برادرات به یه چشم نگاه میکنه می خواد که توی خانواده ما تافته جدا بافته باشه این در حالیکه توی خونه خودشون با ایشون مثل بقیه برادراش باهاش رفتار میشه و این مشکل رو من در خونه خودشون ندیدم
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط setareh
سلام وهم عزیز
ازخوندن نوشته هات و درد دلهات و اینکه رابطه تون به این سمت کشیده شده متاثر شدم.
ما در زندگی باید سعی کنیم " وهم" و احساس را از واقعیت جدا کنیم .از نوشته هات معلومه که واقعیت اینه که همسرت تورو دوست داره ولی به هر دلیل و یا تصور ذهنی ایشون ،اعتمادش نسبت به شما کم شده . شماحتما با یک مشاور مجرب در تماس باش .همسرت رو تشویق و ترغیب کن و اگر موفق نشدی حداقل خودت حتما به مشاوره حضوری مراجعه کن و مسائل تون رو مطرح کن و راهنمایی بگیر .
مطلبی که به نظرمن می رسه و بهتون توصیه می کنم اینه که اعتماد طرفین نسبت به هم یکی از پایه های اساسی زندگی مشترکه . که این اعتماد بیشتر می تونه در دوران عقد و شناختی که حاصل میشه به دست بیاد و رشد کند .لذا هر چه زودتر علت و ریشه ی کم اعتمادی و بر خوردهای سرد همسرتون روبا کمک یه متخصص پیدا کن و اونها رو حل و فصل کن در غیر این صورت، این نامزدی رو خاتمه بده .چون بی اعتمادی سوهان روحه دو طرفه !
ارزومی کنم شما زوج محترم بتونید در کمال اطمینان و عشق و علاقه نسبت به هم در جاده ی زندگی با هم همراه وهم گام بشید
صبور باش عزیزم و دنبال راه حلها بگرد !
ایشون همونطور که قبلا گفتم به مشاور مراجعه نمیکنه من هم مشکل مراجعه حضوری رو دارم
ایشون بارها به من میگن من قصد تربیت تو رو ندارم نمی خوم عوضت کنم و همینجوری که هستی همین جوری قبولت دارم نمی خوام تغییر کنی گربه رو دم هجله نمی خوام بکشم و از اینجور حرفها که به نظر من ایشون می خواد همین کارها رو بکنه وگرنه به زبون نمی اورد مشکل اینجاست که من دلیلی برای این کار ایشون نمی بینم من نه در پوششم و نه در بیانم مشکلی ندارم از هر لحاظ هم پایه و مرتبه ایشون هستم اگه بیشتر نباشم کمتر هم نیستم حتی به خاطر علاقه ایشون به سیاست الان به حدی رسیدم که می تونم ایده های سیاسی بدم و مثل یه تئوریسین موضوعها رو تحلیل و بررسی بکنم منی که از سیاست متنفر بودم من با حرف شما موافقم که ایشون نسبت به من بی اعتماد شدن ولی دلیلش رو نمی تونم پیدا کنم البته ناگفته نماند که خانواده ایشون نسبت به دختر تهران نشین دیدگاه خوشی ندارن و دختری که مانتو بپوشه یه جورایی مشکل حجاب داره حالا می خواد زیر این چادر هر چی بپوشه حتی بعد از عقد نامزدم خونه مانموند تا وقتیکه به دکتر مراجعه کردم و نامه بکارت رو گرفتیم و متاسفانه این نامه رو آنچنان قبول ندارن و معتقد که باید قبل از عروسیمون هم به دکتر زنان مراجعه بکنیم تا خیالشون راحت بشه
من نامزدم رو دوست دارم و نمی خوام ازش جدا بشم به من کمک کنید بتونم درکش کنم و یه زندگی خوب باهاش داشته باشم خواهش می کنم
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
تنها كاري كه مي توني بكني صبره. حتماً از مادرت كمك بخواه كه رابطه ات رو با اعضاي خانواده ات خوب كنه. و خودت هم به مشاوره مراجعه كن. حضوري خيلي بهتر مي توني مشكلت رو حل كني. اگر مي خواهي شماره يه مشاوره رو بهت بدم.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط harfedel
تنها كاري كه مي توني بكني صبره. حتماً از مادرت كمك بخواه كه رابطه ات رو با اعضاي خانواده ات خوب كنه. و خودت هم به مشاوره مراجعه كن. حضوري خيلي بهتر مي توني مشكلت رو حل كني. اگر مي خواهي شماره يه مشاوره رو بهت بدم.
ممنون میشم شماره مشاور رو بهم بدید
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط harfedel
تنها كاري كه مي توني بكني صبره.
:73:
عزيزم
حرف دل واقعا جمله زيبايي به شما گفتند
:305:به حرفهايي كه بهت مي زنن مو به مو گوش كن و روشون فكر كن
خيلي از حرفهايي كه زده مي شه و اقعا موثره واگر بتوني روشون كار كني موفق مي شي
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
من تصمیم گرفتم کلیدی روی این قضیه پیش برم یعنی موضوع به موضوع
می خوام مشکلاتم رو یکی یکی حل کنم توی این سایت توی یکی از تایپیک ها خوندم که برای حل مشکلام باید صبور باشم و یکی یکی مشکلاتم رو حل کنم به همین خاطر هم از شما عزیزانی که بیرون از ماجرا هستید و می تونید بدون غرض و حساسیت صحبت کنید خواهش می کنم راه حلهای کلیدی به من ارائه کنید و من روی تک تکشون کار کنم تا انشاء الله مشکل من هم حل بشه
و یه خواهش دیگه شما رو به خدا من رو تنها نذارید من از تنهایی خسته شدم بذارید شما رو کنار خودم داشته باشم تا بتونم با مشکلاتم کنار بیام و انگیزه خودم رو از دست ندم دلم می خواد من رو به عنوان یه خواهر بپزیرید به کمکتون و همدلیتون خیلی نیاز دارم
کنارم باشید تنهایی خیلی بده خیلی
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیز
شما خیلی بهم ریخته ای خانومی اولین کاری که باید بکنی اینه که اعتماد به نفستو پیدا کنی بتونی ذهنتو متمرکز کنی و این که فکر نکنی مشکلت بزرگترین مشکل دنیاست و همسرت بدترین شوهر دنیا
این اشتباه هر مردی یه سری حسن داره یه سری بدی عزیزم اول اون محبتی که بینتون از بین رفته باید برگرده اینکه می گی همسرت هیچ هیجانی نداره شاید آرامش لازمو نداره شاید این مشکلات برای اون ذوق و شوری باقی نذاشته شاید توجه بیشتری از شما می خواد اینا همه حدسه باید ببینی کدومش تو همسرت پیدا می شه
ببین چی باعث می شه همسرت شورو هیجانش برگرده اگه آرایشه خوب آرایش کن به پدر مادرش چی کار داری اون چیزی که همسرت دوست داره باش نه اطرافیانش
اون کاری که می دونی عصبانیش می کنه انجام نده بزار اروم بشه تا زمانی که آروم نشه و لجو جبازی کنه نمی تونه ذهنیتشو تو رابطتون عوض کنی
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
یعنی الان من چیکار کنم؟نامزدم از ابتدای رابطمون این حالت رو داشته و چیزی نیست که تغییر کرده باشه و این موضوع رو قبل عقد به من نگفته بود و الان هر بار که ازشون میپرسم که چرا اینقدر خونسرد و بیتفاوتی میگه من مشغله ام زیاده درگیرهای فکریم خیلیه نمی تونم وقتی برای این کار ها بذارم من فقط یه کم ازشون شور شعف می خوام همین آیا چیز زیادی می خوام؟
من هم با حرف شما موافقم شوهر من اونه نه پدر و مادرش ولی وقتی چیزی رو به دلخواه نامزدم انجام بدم که خانواده اش نپسندن چند وقت بعد از دهن نامزدم میشنوم که میگه پیش خانواده من این رفتار رو انجام نده
مثال ساده این موضوع یه مانتو کیف و کفش و شالی بود که امسال با ایشون رفتم خرید خب رنگ امسال زرد بود من خودم زیاد علاقه به پوشیدن چیزهای مد ندارم فقط دنبال راحت پوشی و شیک پوشی هستم که اینها هم ربطی به مد نداره موقع خرید خودش ازم خواست که مانتو زرد رنگ و مدل جلو بسته بخرم و حتی مدل کفش و کیفم و شالم رو هم ایشون انتخاب کردن بعد از خرید قرار شد بریم خونه پدرشون ازش پرسدم پوشیدن این ست توی محله شما برامون دردسر ساز نشه بالاخره هر جایی که رسم و یه تقاضایی داره گفت نه مشکلی نیست حتی ازم خواست که موهام رو به یه شکل خاصی بیرون بذارم و فلان جور آرایش بکنم من در حضور مادرم بهشون گفتم بذار یه مقدار آرایشم رو کمرنگ تر بکنم و موهام رو هم بیرون نذارم توی هر محلی الاف و بیکار هست یه موقع یه تیکه ای میندازن توهم که نمی تونی ساکت بنشینی جوابشون رو میدی میشه دعوا ولی بهم گفت نه مشکلی نیست من شوهر تو هستم دلم می خواد اینجوری بپوشی قبول کردم رفتیم خونشون دو روز بعد مادرش زنگ زد به مادرم که دخترت چرا اینجوری میپوشه میخواد سر پسرم رو بده به باد ما توی محل آبرو داریم شوهرم (منظورش پدر شوهر من بود) خیلی ناراحت شد میگه داره آبروی ما رو توی محل می بره وقتی از نامزدم بابت این برخورد توضیح خواستم به در حضور مادرم گفت خب راست میگن چرا اینجوری می پوشی شهر ما یه جای کوچیکیه ما رو هم همه میشناسن مگه توی تهرانیم که اینجوری می پوشی ..... و در نهایت به کل فراموش کرد که خودش بهم گفته بود که اینجوری بپوشم و من مجبور شدم که از خانواده اش عذر خواهی کنم
حالا به من بگید چیکار کنم که از کرده ام پشیمون نشم و مجبور به عذر خواهی نشم؟
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلام وهم عزيز. شوهرت اصلاً نمي دونه داره چه كار مي كنه. لازمه يه موقع هايي شما بهشون گوشزد كنيد. لازم بود وقتي عذرخواهي كرديد دليل اين رفتار رو نيز مي گفتي.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
دقيقاً من حرف harfedel رو قبول دارم همسر شما بايد تاوان افكارش رو بده در ضمن بهتر نيست گاهي اوقات خودتون در مورد پوشش .و گفتارتون (به تنهايي) تصميم بگيريد.
هنوز هم دير نشده بهتره توي يه موقع مناسب به خانواده همسرتان واقعيت رو بگيد كه اونها شما رو خانمي سبكسر نخوانن
عزيزم حيطه شخصي ات رو مشخص كن . از همين امروز
موفق باشي
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
برای اینکه یه مقدار آروم بشم به همراه خانواده ام رفته بودم مسافرت الان حالم بهتره
حرف دل عزیز فکر می کنید من اینکار رو نکردم؟ دقیقا چند بار این کار رو انجام دادم ولی نتیجه اش چیزی نبود جز یه بهانه دیگه برای دعوا و بی احترامی کردن ایشون به من. نامزدم خیلی مواقع میدونه که داره کار اشتباهی انجام میده و یا حداقل اگه اون موقع ندونه بعدش می فهمه ولی نمی خواد از من عذر خواهی کنه و نمی دونم با خودش چی فکر می کنه که حتی وقتی اشتباهی میکنه که به ضرر خودشم هست باز هم تغییر رویه نمیده
یکی از مشکلات عمده من اینکه نامزدم دقیقا نقطه مقابل خانواده اش هست و هوادار خانواده اش
من اگه خانوادم اشتباهی بکنن خیلی راحت بهش می گم اشتباه کردن ولی رویه زندگیشون اینه بهشون میگم که در مورد شما این اشتباه رو انجام ندن ولی ایشون به این شکل عمل نمیکنه خانواداش اگه اشتباهی بکنن یا سوئ تفاهمی شده یا درستش همینه و من اشتباه فکر می کنم
من چه به خواسته های نامزدم عمل کنم چه به خواسته های خانوادش عمل کنم یکی ناراضی میشه و نتیجه اش دعوا و بحث نامزدم با منه که چرا این کار رو کردم
و خوانده خودمم زیاد اهل دخالت توی زندگی همدیگه نیستن و هر کسی زندگی خاص خودش رو داره ولی حتی من در مواردی هم باید حتی از جارم اجازه انجام کاری رو بگیرم
و بد قضیه اینجاست که من تا بحال در مورد مشکلاتم با نامزدم به صورت جدی با خانواده ام صحبت نکردم که اگه این کار رو بکنم می دونم پدرم از اونجاییکه توی تربیت من کم نذاشته و برای آرامش من تا اونجاییکه در توانش بوده انجام داده و کوتاهی نکرده طلاقم رو میگیره و من نمی خوام چنین اتفاقی بیفته
توی این چند روز که رفته بودم مسافرت گوشیم رو خاموش کردم چون روز اول نامزدم زنگ زد که چرا رفتی نباید می رفتی با اجازه کی رفتی و هزار چیز دیگه من هم به ناچار گوشیم رو خاموش کردم از یه طرف دلتنگش بودم دوست داشتم می تونستم باهاش حرف بزنم از طرفی هم نمی خواستم اعصابم رو بیشتر از این خرد کنه
در حال حاضر مشکل من اینجاست که نمی تونم و نمی دونم چی جوری این مشکلات رو برای خودم هضم و قابل قبول کنم
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
با يقين نظرم اينه كه با خانواده ات مشورت كن اما نه اونطوري كه احترام ها از بين بره . بد نيست نامزدت حساب كار دستش بياد اون هم بي تجربه و خامه شايد حضور خانوادهات اونو و خانواده اش رو به خودشون بيارن من جاي تو بودم دليلي براي لگد مال شدن شخصيتم نميديدم و درست و نطقي برخورد ميكردم نذار كدورت ها زياد بشه نذار احترامه از بين بره نذار شيريني با هم بودن به جبر و تحمل تغيير نام بده دوست عزيز.
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
دوست عزیزم به نظر می اید نامزد شما دچار یک غرور زیاد می باشد چون گفتی میگه من همه رو مشاوره میدم حالا خودم بیام پیش مشاور و همین طور چون استاد دانشگاهست پس احتمالا چاره ای نداری مگر اینکه زیاد از خصوصیات خوبش تعریف کنی
اما به نظرم نامزدت در واقع اعتماد به نفس بالایی ندارد
اما در مورد وضع فرهنگی خانواده اش چطور؟تحصیلات پدر و مادر و بقیه شان؟
علاقه او به شما در چه اندازه ای هست؟
ایا به خاطر موقعیت خانوادتان امد جلو؟یا به شما علاقه پیدا کرده بود؟
شما الان با هم زندگی میکنین یا جدا؟
-
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
سلامم خانومی
از مسافرت برگشتی همسرت رو ندیدی؟؟؟
اصلا با هم حرف زدین یا نه؟