وقتتون بخیرحدود ده ماهه با همسرم متارکه کردیم ولی متاسفانه با این موضوع کنار نیومدم وهنوزمنتظرم برگرده.نمیدونم آیا کارم درسته صبرمیکنم آیا انتظارم بجاست یا نابجا ؟
نمایش نسخه قابل چاپ
وقتتون بخیرحدود ده ماهه با همسرم متارکه کردیم ولی متاسفانه با این موضوع کنار نیومدم وهنوزمنتظرم برگرده.نمیدونم آیا کارم درسته صبرمیکنم آیا انتظارم بجاست یا نابجا ؟
منظورتون از صبر کردن چیه؟
بهشون فکر میکنید یا مثلا در عمل کیس های خوبی دارید یا برنامه خاصی تو زندگی دارید که اونهارو به امید بازگشت همسرتون به حالت تعلیق دراوردید؟
چون از لحاظ روحی طبیعیه،وقتی رابطه ای قطع میشه طول میکشه تا ادم به حالت طبیعی برگرده و یه دوران نقاحتی داره که باید سپری بشه در غیر این صورت درست نیست در عمل زندگیتون به انتظارشون مختل کنید.
راستی فکر کنم شما باید خانوم باشید ..... هضم این جیزهابرای ما خانوم ها سخت تره.
سلام خیر آقاهستم
سلام
معمولا آقایون قدم پیش میزارن. منظورتون از اینکه منتظرم برگرده چیه؟ اقدام خاصی انجام دادین و منتظر هستید یا صرفا نشستید د دست و روی دست گذاشتید تا برگرده؟
علت متارکه چی بوده؟ شاید اگر علت رو بگید دوستان بهتر بتونن راهنمایی کنن
من تمایلی به طلاقمون نداشتم باخواسته واصرار اون رضایت به طلاق دادم.
خانمم یعنی خانم سابقم اپلای کرد برای تحصیل به سوئیس رفتش.دلیل جدا شدنمون همین بود.
میخواست بره دلش بازندگی نبود دیگه اعتقادی به زندگی مشترک نداشت
"با من نیازت خاک زمین بود"
"تو پل به فتح ستاره بستی!"
برادر عزیزم ایشون اساسا تو ی فضای فکری دیگه ای هستن و کلا مدل فکریشون فرق کرده! اصلا امیدی به برگشت نداشته باش و رها کن و به زندگی آیندت برس.
سلام خدمت همه!!!
دوست عزیز طلاق خیلی سخته..ولی ان شخصی که ترابه اجبار به کرسی طلاق نشونده بایستی منفور دانست وازش نفرت کرد ولی خب ما مردها مثلا خودمو میگم ناقص العقل شده ایم من در طلاق دومی یکسال شبانه روز میگریستم مرور خاطرات منو دیونه می کرد.در قدیما انقدر غرور مردا اززنها بالاتر بود که به زنها کم عقل میگفتند ولی در عصر جدید انقدر غرور مردها له شده پلاک کم عقلی راازان خودمون کرده ایم.واقعا زجر کشیدن بخاطر کسی که دوستت ندارد دیونگی محض هست.ولی خب غرورمون نمیتونه بااین دشواری جدایی ها بجنگد ودرانتظار طرف مینیشینیم تا روزی برگرده درحالیکه عمرا برنمیگرده..اونی که رفته خودش رفته نباید برش گردونی..
بفکرزندگی جدید باش.هرچند میدونم زجر هجران خیلی سوز دارد ولی با غروردوام بیار!!!!من شمارا درک میکنم چون دوبار طلاق وباتجربیات فراوان دقیقا حال شما برایم عیان هست فقط براشون فکر نکن وبه طور کلی ازیاد ببرش وسریع ازدواج کن!!
بستگی به شخصیت ایشون و علاقه شون به شما و سابقه زندگیتون و ... داره.
اگر احساساتی باشه و خیلی دوستت داشته، ممکنه پشیمون بشه.
ولی خب معمولا خانمها مردی که اینقدر مطیع و منفعل باشه را دوست ندارند. اون گفت من می خوام برم، شمام گفتی بیا بریم طلاقت بدم :54:
اگرم حسابگر و منفعت طلب باشه و شرایطش خوب نباشه و حس کنه با برگشت به شما شرایط بهتر می شه، بازم ممکنه برگرده.
اگر الان در شرایط بهتری باشه و راضی باشه نه.
اگه تو زندگی با شما خیلی اذیت شده باشه، ممکنه دلتنگ بشه، اما مقاومت می کنه و برنمی گرده ...
خلاصه ما که جادوگری نمی دونیم که بگیم برمی گرده یا نه. شما که می شناسیش بهتر می تونی بگی برمی گرده یا نه.
دوست عزیز من با شیدا موافقم و ما نمیتونیم حدس بزنیم که برمیگرده یا خیر چون اصلا نمیتونیم خودمون رو جای ایشون بذاریم با همون احساسات و همون شرایط زندگی و همون طرز فکر و غیره
فقط و فقط من یک توصیه بهتون میکنم
زندگی خودتون رو بکنید و به کارهاتون بپردازید
نه میخواد هی تلاش کنید که فراموشش کنید و نه میخواد هی تلاش کنید که خاطراتش رو به یاد بیارید
و البته توصیه خییییییییییییییلی مهمتر:
اصلا و ابدا فعلا به مورد جدید و ازدواج و اینجور مسائل فکر نکنید
اصلا هم عجله ای برای ازدواج مجدد نکنید
شرایط بعد از طلاق یک پروسه ای داره که باید طی بشه
از همه لحاظ
مالی-عاطفی-روحی-شخصیتی و غیره
آدم بعد از طلاق حدااقل دو-سه سال باید به خودش و روحیه خودش و زندگیش برسه
ازدواج هول هولی که متاسفانه بعضی ها توصیه میکنند باعث جدایی دوباره و زخمهای شدیدتر میشه
یاحق
دو سال اول همه چی خیلی خوب وعالی بودزندگیمون مثال شده بود.
از کاراش ورفتارش میفهمیدم بهم علاقمنده منم براش کم نذاشتم بهم میگفت تو هر زنی وخوشبخت میکنی.اماازوقتی فکررفتن وزندگی اونورتو مخش رفت دیگه منم نمیدید
چندماه برا طلاق بامن میجنگید.من برا شغلم نمیتونم خارج برم حتی راضی شدم بره درسشوبخونه برگرده ولی رو دنده طلاق افتاده بود
طلاق گرفتین تموم شده؟؟ دیگه منتظر چی هستین؟
به ایشون گفتین که منتظرشون هستین؟ اصلا خبر دارن؟ یا تنهایی نشستین انتظار می کشین ؟
مشاوره حضوری برین و شرح بدین مشکلاتتون رو. پیش یه مشاور خوب برین. نظر بخواین.
بعدشم اگه بعد از مشاوره بازم فکر کردین می خواین منتظر شین یه ددلاین برای انتظارتون بذارین. می تونین ددلاینو هم به خانم اطلاع بدین. بعدم به کارهای خودتون برسین تا پایان ددلاین و بعدم دیگه هرچی شد خیلی ضرر نمی کنین....
اینجا هم می تونین اشتراک بگیرین با جزییات بگین مشکلتون رو
حالا دیگه تمام شده.
بهتره که مقالاتی در مورد کنار آمدن با طلاق و جدایی بخونید.
الان خبری دارید ازشون؟
ارتباط دارین؟
------------------
در 24 ساعت حداکثر سه پست می تونید بذارید.
نمیدونه منتظرشم
تازه رفته بودیک بار تماس گرفت دیگه شماره تلفنشو ندارم.اف بی رو آپدیت میکنه عکساش حالمو خراب میکنه.
منومجبورکرد طلاقش بدم.دفعه اول تقاضای طلاق دادپدرمادرش گفتن اینکارونکنم منم خاطرشومیخواستم طلاق ندادم
توهین میکردحرمتا داشت شکسته میشد
اوناییکه یکی میخوادیکی نه کارشون به فحش بدوبیراهو کتک کاری یاخیانت میکشه نخواستم به اونجابرسیم آبرو جفتمون بره
آخرسری زیربارنمیرفتم میزناهارخوریو وارونه کرد
طلاقش دادم نخواستم حرمتابیشتر ازبین بره اگه پشیمون شدبتونیم از نوشروع کنیم
خوب کاری کردین نذاشتی وضع بدتر بشه. شاید پای ی عشق دیگه هم وسط باشه ها. شاید رفته ی زندگی نو را شروع کنه! مراقب باش با احساسات و روحت بازی نشه
اینجابود خبری ازیکی دیگه نبودوقتی روحی به طرف نزدیکی فرکانساشومیگیری ممکنه اونجارفته این مدلی باشه
شماجای من بودی چه تصمیمی میگرفتی؟
پیش خودم میگم چطورتونستی باهام اینکارو کنی من که جزخوبی درحقت کاری نکردم.هرکار ازدستم براومد براش انجام دادم
گفت اتوموبیل شاسی بلندمیخواد ماشینموفروختم وام گرفتم خریدم.باخواهرومادرش مکه ودوسه تاکشور دیگه خواست بره سفرگفتم من نمیتونم برم اون چرا پاسوز بشه فرستادم رفت وکلی بهش خوش گذشته بود.برای مناسبتا روز زن،تولد،عیدی،سالگردها هدیشو یادم نمیرفت شایدماموریت بودم دیرمیشد ولی میگرفتم.خواهروبرادرش دنبال کاربودن به آشناها روانداختم.پدرش بیمارستان بستری بودیک هفته شبا بالاسرش بودم حلالش باشه مرد درستیه.
امتیازی بیشترازمن نداشت ازهیچ نظر شاید همین مدرکش من لیسانسم اون داره دکتری میخونه برای فوقش کلی کمکش کردم راحت درس بخونه نمیخواست بخونه تشویقش کردم شهریه آزاد دادم.تو زندگیمون سعی کردم جوری باشم احساس نکنه کمبودداره.
اگه می اومدم خونه حالاچون امتحان داشت یاهرچی غذا آماده نداشتیم ازبیرون میگرفتم یا حوصلم میشددرست میکردم چون مادرم کارمند بودن به سیستم این مدلی عادت داشتم برام زیادمهم نبود.
باسلام برادر صبور باش... کار دیگه ای بیش از این نمی تونستی بکنی. من فقط دعا می کنم خدا دلت رو آروم کنه ....
اقای برمودا دیگه هیچ ارتباطی با هم ندارین؟
ارتباط نداریم فقط چندماه پیش رفته بودیکبارزنگ زدحالموپرسید.اوایل طلاق ازلیست اف بی پاک کردمنو دیگه درخواست ندادم.ولی میبینم عکسای کاورش رو عوض میکنه.
یک ماه اول خونوادش تماس بامن داشتن مادرم بهشون گفت هرکارخواستیدبازندگیش کردیدزنگ نزنید بذاریدپسرم فراموش کنه.دیگه تماس قطع شد.
خانوادم مصرند میخوان خونه مو عوض کنم مادرم همه عکسای عروسی وعقد روازدرودیوارخونه م جمع کرد وفیلمهاروبرداشت.خواهرم پشت هم دختربهم معرفی میکنه خسته شدم ازاین وضعیت ازخونوادم دوری میکنم
روزدادگاه قاضی ازش پرسیدیه دلیل قانع کننده برای طلاقت بیار.چی جواب قاضیو داده باشه خوبه؟
هرچی میگفتم گوش میداد.
این جوابش بود دلم میخواست اونجا سرموبکوبم تو دیوار.
میدونم یک روزپشیمون میشه چون هیچ مردی اندازه من براش مایه نمیذاره کاش قبل اینکه دیربشه برگرده الان
اینکه خانواده تون در این شرایط شما بهتون دختر معرفی میکنن اصلا کار درستی نیست
چون هنوز از این رابطه بیرون نیومدین لااقل تو ذهنتون
به خانواده تون بگین که فعلا قصد ازدواج مجدد ندارین تا تکلیف این رابطه کاملا روشن بشه
به هیچ وجه آماده واردشدن تو یک رابطه دیگه نیستم خونواده میخوان فراموش کنم میبینن ازهمه فاصله گرفتم روزی دوپاکت سیگارمیکشم
برای روزعید پستم رو بایکی ازبچه هاعوض کردم زمان تحویل سال نباشم
دلیل فراموش نکردن همسرتون چیه؟
1آیا این نیست که ناراحتید تونسته به موفقیت برسه و شما رو ترک کرده
2آیا شما برای رسیدنش به اونجایی که همسرتون دنبالشون بودن کمکشون کردید و ایشون شما رو بعدش تنها گذاشتن
3از سرزنش اطرافیان ناراحتید
4یا میترسید نتونید ازدواج موفقی داشته باشید
5یا واقعا بهش علاقه دارید و این علاقه رو نمیتونید فراموش کنید
6...؟
بنظر من اول ریشه ناراحتیتون رو پیدا کنید و بعد برای رفعش تلاش کنید
موفق باشید
سلام
برادر عزيز خودتون رو خيلى بيشتر از اين حرفها دوست داشته باشيد و قدر جوانى و لحظه لحظه عمرتون رو بدونيد، زنان، على الخصوص زنان ايرانى از مردهاى سر به راه و مطيع زياد خوششون نمياد، كمى عقب نشينى كنيد و با سر زدن به فيسبوك همسر سابقتون نمك به زخم خودتون نپاشيد، باور كنيد اين محيط هاى مجازى كه پر از عكسهاى سفر و تفريح و شادى آدمهاست نشون دهنده زندگى واقعى اونها نيست، شما وقتى با اين حال خرابتون به فيسبوك خانمتون سر مى زنيد و عكسهايى كه اون مخصوصا در حالت شادى و خوشحالى و اعتماد به نفس بالا گرفته نگاه مى كنيد فقط افسردگى خودتون رو تشديد مى كنيد، من كه حالم خوبه و دارم زندگى و تفريحم رو مى كنم گاهى با ديدن عكسهاى فيسبوك دوستانم كه در حال مهمونى و خوشحالى و شادى گرفتند و كلى با نرم افزار ها زيباتر هم خودشون رو جلوه دادند نگاه مى كنم غبطه مى خورم، ميدونين چرا؟ چون آدمها تو اين محيط ها بيشتر شادى هاشون رو و خوشبختى شون رو نشون ميدن و كسى از واقعيت زندگى و دل اونها با خبر نيست
قدم اول: ديكتيو كردن فيسبوك و سر نزدن بهش
قدم دوم: ورزش و به خصوص دويدن و پياده روى و كوه پيمايى تا سر حد خستگى به جاى سيگار كشيدن و مدام به فكر فرو رفتن
قدم سوم: شروع كردن يه فعاليت و كار جديد كه هميشه در حسرتش بوديد و تا حد امكان فاصله گرفتن از آدمها و اشيا و خاطراتى كه شمارو ياد همسرتون ميندازه
ببينيد، من نميتونم تضمين كنم همسرتون بر ميگرده يا نه، ولى وقتى بفهمه شما شاد و خوشحال در حال پيشرفت هستيد ممكنه حسرت بخوره و سرش به سنگ بخوره، اما هر چقدر افسرده بشيد و سيگار بكشيد و خودتون رو زجر بديد اون هر روز خدارو شكر مى كنه كه از شر يه آدم منفعل و افسرده و بيش از حد عاشق و سر به راه خودشو رها كرد (منظورم از بيش از حد عاشق زير پا گذاشتن خواسته هاى خودتون به نفع خواسته هاى همسرتون هست، شايد زنها در حرف بگن ما عاشق از خود گذشتگى و عشق زياد و زن ذليلى هستيم، اما در عمل واقعا حتى يك زن نديدم كه مرد سر به راه و حرف گوش كن و از خود مايه بذار رو به مرد مغرور و با جذبه ترجيح بده)
خودتون رو بيشتر از اين حرفها دوست داشته باشيد، بهتون قول ميدم يا همسرتون رو به كلى فراموش مى كنيد و خدارو شاكر ميشيد، يا ايشون رو يه جورى دوباره جذب مى كنيد، خداوند زندگى انسان رو با فراز و نشيب زياد رقم زده، اما هر برگى كه از درخت مى افته درش حكمتى هست كه بايد مدتى زمان بگذره تا به حكمتش پى ببريم و بابتش شاكر باشيم
علت فراموش نکردن اون فقط علاقم بوده همین
هرکاری کردم برای دلم بودمنتی سرش ندارم هرکی دیگه به جای اون زنم بود بازم انجام میدادم.
شرایطمو میدونست نمیخواست نبایدقبول میکرد ازابتدا زنم بشه نه بعداز چهارسال دوران نامزدی وعروسی برگرده بگه تو حق نداری خارج بری من چرابه پای توبسوزم.تو این چهارسال چرا یادش نبود من زندگیم چه سیستمی داره.خانما توروخدا وقتی یه مرد روقبول میکنید دنبال تغییرش وعوض کردن زندگیش نباشید
اگه جدا مطیع بودم چندماه برا طلاق ندادنش کلنجارنمیرفتم.توی مدت زندگیمون بحث ودعوا بودولی کم.یک جایی حرفاشونمیپذیرفتم.سربه راهم نمیفهمم یعنی چی.
نرمشم علت داشت ببینیدمن تو یه محیط جدی و آمرانه کارمیکنم نیازداشتم وقتی میام خونه زنم آرامشم باشه.سعیم این بودخوب زندگی کنه یعنی بدرد زندگی نمیخوردم؟حرفاتون روقبول دارم الان فهمیدم زیاده روی کردم از اونور بوم افتادم.
الان دیگه نمیدونم با زن چه شکلی رفتارکنم.
جناب برمودا دو پاکت سیگار زیاده کمترش کن تا اگه خانمت برگشت یه حالی برات مونده باشه که باهاش زندگی کنی
فکر نکن خانمت الان اوضاعش بهتر از شماست. عکسای فیس بوک تو زمان خوشی گرفته شدن. ادما از بیقراری ها و دلتنگیاشون که عکس نمیگیرن
شاید اشتباه شما این بوده که بیش از اندازه بهش محبت کردین
به هر حال باید صبر کنین ببینین چی پیش میاد
ممکنه دلش تنگ شه و بخواد برگرده
سلامشما وهمسرتون سنتون چند سال هست؟فاصله سنی شما مناسب بود؟رفتار با زن ها اصلا سخت نیست باید لم زن را بلد باشید.به نظر من منطقی فکرکنید شمانوشتید 10 ماه است جدا شدید.همسرشما برای تحصیل رفتند واگرقصد داشته باشند تا پایان تحصیل آنجا باشندواحتمالاهمینطور میشه چون طلاق شما به این علت بوده،یک یا دوسال یاحتی بیشترتحصیل ایشون طول میکشه.شما تاچندسال میخواهید منتظر باشید؟فکرکنید ارزشش را دارد منتظرش باشید؟کسی که بین خواسته دلش و زندگی شما، دلش را انتخاب کرد.اینجا نمیتونست درس بخونه؟فکرنمیکنید درس خواندن بهانه بود؟برفرض پشیمان شدوبرگشت شخصیت وغرور شما چی میشه؟ببخشید مگر پادری هستید اجازه بدید هرجوربخواهند با شمارفتارکنند؟الان وضعیت شما برایش مهمه؟میدونه چه حالی دارید؟روزی دو پاکت سیگار آدم را میکشه.مگرمیشه بره خوشی کنه وبرگرده وفکر کنه هیچ اتفاقی نیفتاده؟
میگن انسان اگرکسی را دوست داشته باشه یک دلیل برای ماندن پیدا میکنه واگر کسی را نخواهد یک دلیل برای رفتن پیدامیکنه.
آقای برمودا هر انسانی یک ظرفیتی دارد چندتا ظرف را درنظربگیرید یک فنجان،یک لیوان،یک پارچ آب،یک سطل و.... ظرفیت همه اینها یک اندازه است؟مسلما نه.انسانها همینطورند باید به هرکس به اندازه لیاقتش وظرفیتش بها داد.قدرمحبتهای من را هم ندونستند ولی تلاش کردم رفتارم را اصلاح کنم والان کسی را دارم که پارسال این موقع حتی فکرش را نمیکردم داشته باشم.
ازقدیم گفته اند سیب سرخ نصیب دست چلاق میشود واین موضوع همیشه برای آدمهای خوش قلب وساده تکرار میشود.زندگی خود را فدای چیزی که نیست نکنید به چیزهایی که الان داریدبچسبید.انرژیتون را مثبت کنید داشته های شما کم نیست باهمین داشته ها به هزار تا نداشته میرسید.ببخشید اگرنوشته هایم کمی روک بود
یک سئوال البته اگر دوست دارید پاسخ بدید.جسارتا میتونم بپرسم شغلتون چیه چرا نمیتونید خارج از کشور برید؟
سلام دوست عزیز
حداقل تاثیری که تاپیک شما برای من داشت این بود که فکر می کردم همه مردا ها مثل نامزد سابق من هستن !!! ولی گویا شما فرق دارید
اگر حس و حالی داشتید می تونید تاپیک های سابق من رو بخونید اون موقع دستتون میادد اگه زنی ، مردی رو دوست داشته باشه براش چه کار ها که نمی کنه
ولی واقعا دلم نمی خواد اینو بهتون بگم که اگه همسرتون دوستتون داشت شما رو رها نمی کرد چون خودم هر وقت این حرف رو می شنوم واقعا دلم می شکنه
الان 8 ماهه که رسما طلاق گرفتم و 1 ساله که از جداییم می گذره ( اول دعوا و بعد از چهار ماه بی خبری کامل رسما طلاق گرفتیم )
به لطف کتاب " چطور به این جا رسیدم از دکتر باربارا دی انجلیس " , واقعا از حال افتضاح به حال خوب رسیدم اینو عملا درک کردم و همین طور شرایط شما رو درک می کنم واسه همین این کتاب رو بهتون پیشنهاد می کنم
""""http://readbook.ir/119/""""
این هم لینک دانلودش تا زحمت جستجو رو هم به خودتون ندید و حتی یه دقیقه هم زودتر به حال بهتر برسید ارزشش رو داره
این نظر شخصی منه دلیلی نمی بینم که بخواین خودتون رو غرق کار و یا چیزی دیگه کنین تا همسرتون رو فراموش کنین
من این کا رو کردم شاید برای شما هم جواب بده
1. خوندن کتابی که بهتون معرفی کردم
2.یه دفتر بردارین و تمامی مثال هایی رو که توی کتاب زده تو زندگی خودتون تامیم بدین مثل معادله می مونه
3. از لحظاتی که با هم داشتین فرار نکنین اینقدر پیش خودتون تکرارش کنید تا زهرش از بین بره بعده یه مدت دیکه می بینین این توانایی رو ندارن تا ناراحتتون کنن
4. توی سایت مردمان - پورتال جوانان ایرانی یه سری جملات امید بخش هست در صورت امکان دانلودشکنید و توی گوشیتون هر وقت دهنتون مغشوشه اون ها رو مرور کنید
من طلاقی به شدت به شدت سختی داشتم و در واقع له و لورده شدم ولی خدا رو شکر الان خیلی خوبم چون خواستم خوب بشم
و در اخر یه نصیحت دوستانه : شما خوبی کردید چون فطرت و ذاتتون این طوریه
برای انسانیت خودتون ناراحت نشید
این هم داستانی که توی همون کتاب خوندم و من رو خیلی اروم کرد
در زمانهای قدیم , مهاراجه ای که فرمانروایی قلمروی ثروتمندی را برعهده داشت در قصری زندگی می کرد . فرمانروا مرد خوشبختی بود , به ویژه از هنگامی که همسرش نخستین فرزند او را به عنوان ولیعد , به دینا آورده بود . از هنگام تولد , روی پای شاهزاده یک خال وجود داشت . همه مردان روحانی معتقد بودند که آن طفل سرنوشت بی نظیری خواهد داشت . در نزدیکی قصر , جنگل انبوهی وجود داشت که پر از ببر بود . فرمانروا علاقه زیادی به شکار داشت و هر سال در انتظار فصل شکار ببر بود در آن دوران , شکارچیان بر پشت فیل ها می نشستند و به شکار ببر می رفتند . در آن سال که ولیعهد او به دنیا آمد , شاه دلش می خواست او را نیز همراه خود به جنگل ببرد . مهاراجه به مشاورانش گفت : هرچند هنوز طفل است , ولی خوب است که از همین حالا چنین تجربه ای را کسب کند , چون روزی فرمانروا خواهد شد . آنگاه روی فیل بزرگی نشست , فرزندش را به پشت فیل بست و عازم شکار ببر شد . تصمیم خطرناکی بود , در آن سال , ببرها از شکار شدن توسط انسان ها خشمگین و مصمم بودند که به صورت گروهی حمله و دفاع کنند . هنگامی که شکارچیان نزدیک شدند , ناگهان ببرها به فیل ها هجوم آوردند و آنها را رم دادند . فرمانروا دستور عقب نشینی داد . پس از رسیدن به قصر , شاه از فیلش پایین آمد و با تأثر متوجه شد که فرزندش نیست . احتمالا از پشت فیل افتاده بود . بلافاصله دستور داد مردانش به جنگل باز گردند و پسرش را پیدا کنند . جستجو بی فایده بود , فرمانروا و ملکه از شدت اندوه , دچار افسردگی شدند . شاهزاده در واقع از روی فیل افتاده , بیهوش شده بود و به گونه ای معجزه آسا سالم مانده و صدمه ای ندیده بود . از آن مهمتر , ببر ها هم او را ندیده بودند . درست پیش از فرا رسیدن شب , روستایی فقیر, ساده و مهربانی که به خانه می رفت , شگفت زده طفل را یافت و او را به عنوان هدیه ای الهی به خانه برد , تا بزرگ کند . سال ها گذشت و شاهزاده به سن بلوغ رسید . روستایی و همسرش به او گفتند که باید برای خودش کلبه ای در حاشیه جنگل بسازد . او با تلاش فراوان این کار را کرد . فرمانروای پیر هرگز پس از فقدان پسرش بهبود نیافت , او هر سال همزمان با روز گم شدن پسرش , عده ای را به جنگل می فرستاد تا شاید خبری از او به دست بیاورند . ولی آنها هر بار بی نتیجه باز می گشتند . این بار نیز با توجه به اینکه شاه می دانست مدت زیادی زنده نخواهد ماند , آخرین فرصت را به سپاهیان داد تا پسرش را بیابند . روزی که سرنوشت تعیین کرده بود , سربازان شاه به روستای داخل جنگل رفتند و از روستاییان وحشت زده , پرسیدند : آیا کسی سال ها پیش , کودک نوزادی را در این جنگل پیدا نکرده ؟ سالخوردگان با انگشت به کلبه متروکه ای که متعلق به شاهزاده جوان بود , اشاره کردند . سربازان , مرد جوانی را در کنار کلبه مشاهده کردند و خال بزرگی را که روی پایش بود , دیدند . بله خودش بود . به سوی جوان حیرت زده هجوم بردند و با خوشحالی فریاد زدند : شما را پیدا کردیم . خدا را شکر . شما شاهزاده ما هستید , پادشاه ما هستید . سالهای زیادی از گم شدن شما می گذرد . شما متعلق به این روستای پست نیستید . با ما به قصر با شکوه خودتان بیایید , جانشین پدرتان شوید و بر این سرزمین حکومت کنید , جوان حیرت زده باور نمی کرد که چنین چیزهایی را می شنود . آیا واقعیت داشت ؟ آیا واقعا شاهزاده بود ؟ آیا روستایی نبود ؟ به هر حال به آن نوع زندگی عادت کرده بود , چگونه می توانست آن روستا را ترک کند ؟ فرمانده سربازان به شاهزاده گفت : بفرمایید , قربان . باید پیش از فوت پدرتان به قصر بازگردیم . با این کلبه محقر وداع کنید . شما در اینجا در گمنامی زندگی می کردید و نمی دانستید قصر بزرگ در انتظار ورود شماست . آنگاه مشعلی افروخته برداشت و کلبه ای را که شاهزاده با زحمت فراوان درست کرده بود , به آتش کشید . جوان با مشاهده ی کلبه شعله ور که آن را محلی امن برای خود به حساب می آورد , گریان روی زمین زانو زد , فریادی اندوه بار کشید و گفت : آه کلبه ام , کلبه ام . بدون کلبه ام چه کنم ؟ فرمانده با شنیدن ناله های شاهزاده نتیجه گرفت که احتمالا از شنیدن حرف های او هیجان زده شده است . به راستی چه واکنش دیگری می توانست نشان دهد ؟ به سوی مرد جوان رفت , او را از روی زمین بلند کرد , روی فیل گذاشت و به سوی قصر برد . در راه و در حالی که هنوز از واکنش شاهزاده گیج بود شروع به دلداری دادن به او کرد : شما به قصر بزرگی می روید تا در آنجا زندگی کنید . فصر از مرمر و طلا ساخته شده و باغ آن , گل های بسیار زیبایی دارد . قوهای با شکوه در دریاچه ی آن شنا می کنند . ولی شاهزاده به حرفهای او گوش نمی داد . سرش را به عقب برگردانده بود و با حسرت به کلبه شعله ور می نگریست . نمی توانست تصور کند بدون آن چگونه خواهد زیست . می دانست تاریکترین روز زندگی خود را تجربه می کند , فریاد زد : آه کلبه ام آه کلبه ام .
امیدوارم هر چه زودتر خود واقعی تون رو پیدا کنید
من معمولا با موبایل آن میشم برای این همیشه همه ج هارو تو یه پست میدم شرمنده ازدوستان
سی ودوسالمه متولد 62 هستم خانم سابقم دوسال سنش کمتره.میفهمم نه دلش تنگه نه فکرش درگیرمه
ازصحبتای دوستان ناراحت نشدم بالاخره آدما شبیه نیستند یه احمقایی مثل منم باید باشند تا تفاوتهابه چشم بیاد
من خریتو توزندگی مشترک به نهایت رسوندم بهاشم اینه که داریدمی بینید.
توی نیروی هوایی هستم کلاممنوع الخروج تا پایان خدمت
خانم دختر7 - ممنون جهت لینک ومعرفی کتاب.تایپیکتونو دیدم بعضیافقط اسم انسانو یدک دارند خداشما رونجات داد.خوشحالم روبراهید
پسر خوبم، یکی از حقیقت های تلخی که در مورد زندگی مشترک وجود داره اینه که ادم خوب بودن کافی نیست. شما مثلا اگر به یک دوست کمک کنی، هواشو داشته باشی، دوستش داشته باشی، به پیشرفتش کمک کنی... میتونی ازش انتظار داشته باشی که اونهم هواتو داشته باشه.
ولی نمیشه در مقابل خوبی ها انتظار داشت که دیگران ما رو برای زندگی زناشویی شون مناسب بدونند.
چه آقا چه خانم... فرقی نمیکنه. همونطور که خیلی ها احتمالا حاضرند برای زندگی زناشویی با تو هرکاری برات بکنند ولی تو اونها رو نمیخوای. اینها هیچکدوم دلیل برای بدی کسی نمیشه.
اون خانم یا اون آقا همینکه شما رو دیگه به عنوان شریک زندگی زناشویی اش نخواد، همین یک دلیل هم کافیه و هم انسانی که زندگی جدیدی رو شروع کنه و تلخ ترین حقیقت اینه که طرف مقابل چاره ای جز پذیرش نداره وگرنه خودش رو از اونی که هست باز هم دوست نداشتنی تر میکنه.
سلام مجدد
عزت نفس خودتون رو با توهین کردن به خودتون پایین نیارید شما انسان هستید و جز انسانیت انجام ندادید هرگز و هرگز از اینکه چنین رفتار کردید پشیمان نباشید
انسان ها در مسیر زندگی تغییر می کنن و دیگه شبیه به اون چیزی که در ابتدا به نظر می رسیدن نیستن
اینو به خاطر داشته باشید " گذشت زمان همیشه ذات حقیقی انسان ها معلوم خواهد کرد "
براتون از صمیم قلب ارزوی موفقیت دارم
اگر نمیخواست چرا ازابتدانفهمیدچرا دوسال خوب بود.اگر ناراضی بود چرا نگفت گذاشت به اینجابکشه. وجدانم راحته کم نگذاشتم تو هیچی حتی تو رابطه جنسی درحدو اندازم نبود ولی راضی بودم چون میخواستمش.
توی روی پدرومادرم خجالت میکشم تو این یک سال عذاب کشیدن.مادرم شاکیه حسابی اسم اونو بیارن آتیش میگیره.چندمرتبه گفته اگربرگشت اسمشو آوردی شیرمو حلالت نمیکنم.
اون خودشو نشون داد امامنم زیاده روی کردم
یه جاهایی باید آدم غلطی که کرده رو پیش چشمش بذاره تا یادش نره عبرت بشه.
من درکتون میکنم چون برادرم وضعیت مشابه شما داره. زنش بدون اینکه مشکلی داشته باشن طلاق میخواد البته برادرم فعلا داره مقاومت میکنه. زنش معلوم نیست چه مشکلی داره فقط میگه طلاق میخوام
شرایط سختیه. ولی لااقل چون کم نذاشتین براش عذاب وجدان اذیتتون نمیکنه
آقای برمودا
خدا شما رو حفظ کنه اول واسه خانواده تون دوم واسه ما، قدر خودتون را بدانید.
من نمیدانم همسرتون چطور توانسته شخصی مثل شما رو کناربگذارد ولی غصه نخورید چون با توجه به شرایط شما خیلی ها حاضر میشوند با شما ازدواج کنند مطمئنا تنها نخواهید ماند.
خودتان را آزار ندهید. این جمله شما ( آدم غلطی که کرده رو پیش چشمش بگذاره فراموش نکنه واسش عبرت بشه ) سنگین بود ! مشخصه روحیه نظامی دارید از خودتان انتقام نگیرید. :81:
شما خلبان هستید؟ این درسته شماها یک پلاک دارید که همیشه درگردنتان هست؟ خانواده تون می بینند دردناک نیست؟ آدم فکرش را میکند اعصابش خورد میشود.
ببخشید سئوالم ربطی به تایپیک نداشت.:blush:
خانواده شما حق دارند ناراحت باشند ولی شما نباید خجالت بکشید اون که باید شرمنده باشد کسی دیگه است. واسه نوروز در کنار اونها باشید و اجازه ندید بیش از این واسه شما غصه بخورند.
به نظر من شما واسه شرایط شغلیتان تلاش کردید این موضوع بر روی زندگیتان تاثیر نگذارد ولی بقول معروف عنان کار ازدستتون در رفت. خدا رو شکر کنید قبل از اینکه بچه ای وارد زندگی تان بشود راهتون مشخص شد چون کسی که بخواهد برود میرود.
واستون از صمیم قلبم اول آرزوی سلامتی دوم آرزوی سلامتی و سپس آرزوی خوشبختی همیشگی رو دارم.:72::72:
خانم محیا - برادرتون الان تو وضعیت مشکلی گیرافتاده باهمسرش صحبت کنید ببینید ایرادکجاست.برا یه مردخیلی سخته غرورت له میشه.اگرعاشق زنش باشه دیگه بعدش هیهاته.
نیناخانم - بله اون پلاک شناسایی وقت خواب هم آویزون گردنمونه ویه دست لباس فرم اضافه همیشه پشت ماشینم وهمیشه استندبای.خونوادم عادت کردندبعداین همه سال اما آره اولش براشون سخت بود.
خوشم نمیاد اشتباه به این بزرگیو دوبارتکرارکنم برای همین تصمیم گرفتم خودمو تنبیه کنم.
اقای برمودای عزیز برادرم همینطوریه که گفتین. خیلی زنشو دوست داره. برای همین خیلی براش سخته. اونم پناهش شده سیگار.
با زنش صحبت کردیم گفته مشکلی نداریم ولی میخوام تنها زندگی کنم
یجورایی همه چیزش مثل شماست ولی میگه طلاق نمیدم حتی اگه با من زندگی نکنه. میگه نمیتونم ببینم بره با یکی دیگه
در کل کمکی از دست کسی برنمیاد شاید گذشت زمان کمک کنه با موضوع کنار بیاین
سلام برمودای گرامی.
رفتار و حالات شما طبیعی است. از انجایی که طلاق فشار بسیار زیادی را وارد میکند کسی انتظار ندارد که شما الان حال و احوالتان ، فکرتان و در نهایت تصمیم گیریهایتان خ عالی و خوب باشد .
متاسفانه این "انتظار" شما یکی از کارهایی است که معمولا برخی از زوجها بعد از طلاقشان انجام میدهند: "باور نکردن و نپذیرفتن ".
اگر در نت سرچ کنید مطالب زیادی در مورد مراحل بعد از طلاق و افسردگیهای احتمالی پیدا خواهید کرد مثلا
مدت پایداری مردان بعد از طلاق - سایت خبری تحلیلی تابناك|اخبار ایران و جهان|TABNAK
روزهای بعد از شکست عاطفی
دل کندن در هفت مرحله
......
حالات شما به کسی شبیه است که در طوفان شدیدی گیر افتاده و باز اصرار به رفتن داره. شاید نیاز باشهد رفتن را به تعویق بیندازین و مدتی صبر کنید
فکر نکنید! قضاوت نکنید! ..شاهد عبور احساساتتان باشید مثل یک ناظر! البته می دانم انجامش راحت نیست
این را بدانید که یک مدت دنبال مقصر می گردید اول همسرتان بعد خودتان بعد ...
پیاده روی بسیار کمک کننده است. شک نکنید. مخصوصا در این هوای بهاری.
یکی از تمایلات افراد در بحرانها رو اوردن به عاداتی است تا برای مدتی آرامش را برای آنها به ارمغان بیاورد سیگار ، مشروب...
یا مثلا درگیر یک نوع بیخیالی شدید شدن یا مثلا آسیب به خود مثل با سرعت رانندگی کردن، داشتن خشم درونی و ...
اینکه ادم بداند چه مسایلی تهیدیدش میکند بسیار کمک کننده است. چون زمانی که ادم خودش راغوطه ور در مشکلا ت میبیند و تفکرات یک قربانی را دارد توانایی دیدن و درک کردن را از دست می دهد.
گاهی لازم است خودش را مجبور کند تغییر نگرش دهد و زاویه دیدش رو عوض کند. گاهی لازم است که فاصله را با مشکل زیاد کند و از بالا به مشکل نگاه کند. تمامی این کارهای سخت این روزها با "توقف فکر" و مشغول بودن به یک کار هنری و مورد علاقه یا تفریح مورد علاقه ، مطالعه و بودن با یک دوست خوب شدنی است. این روزها از گوش دادن به اهنگ های غمگین خودداری کنید ( خ مهمه )
اینکه ادم دنبال یک سری چرا ها باشد شاید طبیعی باشد ولی متاسفانه مشکلی را از ادم حل نمیکند
خ اتفاقات میافتد که دلیل قطعی ای برایش وجود ندارد. از دست دادن عزیزان در یک حادثه دلخراش و ....
مثبت اندیشی در این لحظات خ خ سخت است اما در عین حال خ خ مفید خواهد بود. می دانم انقدر قدرت افکار منفی زیاد هست که تمام سلولهای بدن ادم را تحت تاثیر قرار دهد اما باید با ابزار مثبت اندیشی به جنگش بروید.
یک نویسنده خانم مشهور که زندگی متلاطمی داشته و حتی بر اثر یک اشتباه خ ساده دکتر، فرزندش را از دست داده بود در مورد موفقیتش میگوید من به اتفاقات زندگیم "بله" می گفتم.
شاید از دید شما با تمام دردی که حس میکنید نکته مثبتی وجود نداشته باشد
اما قطعا هست.
1)مثلا اگاهی شما از خصوصیات همسرتان. که بیشتر شما "دهنده بودید" تا گیرنده. شما زحمت می کشیدید و تلاش میکردید و دیگری شاید از لحاظ علمی پیشرفت. خب این اصلا خوب نیست. ممکن بود این سالها طول بکشد و شما در دهه های چهارم پنجم زندگی دستت را خالی می یافتی.
2)نداشتن فرزند
3)فرصت جدید برای آغاز زندگی جدید
4) فرصت جدید برای تغییر رویه. فرصت جدید برای بررسی رفتارهای گذشته و خودشناسی بیشتر.
دوست من شاید الان ته یک چاه عمیق افتاده باشی اما حواست باشد چاه را از اینی که هست عمیق تر نکنی. باید خودت به خودت کمک کنی. حتی اگه نخاهی حتی اگر تمایل شدید به انزوا وسیگار و ..داشته باشید.
اولین قدم و مهم ترین قدم پذیرش هست. واقعا و قاطعانه . سعی کنید من بعد کمتر رفتارهای اسیب رسان مثل سیگار کشیدن و چک کردن فیس بوک و ..را انجام دهید ( تدریجا کم کنید)
به اندازه کافی این چند وقت اذیت شدید.
گفتم شاید نیاز باشد که تغییر نگرش بدهید یا از زاویه جدید به مشکل نگاه کنید
متاسفانه همسر شما چهار سال پیش هم نمی دانسته که انقدر فضای فکریش تغییر میکند. ( من نمی خواهم توجیه کنم یا از همسرتان دفاع کنم) و خوشبختانه یا متاسفانه شما یکی از عواملی بودی که موجبات این تغییر نگرش را فراهم کردی. البته من الان اصلا دنبال مقصر نیستم)
. تغییر یک اصل زندگیست که بهتر است بپذیریم. من چند سال پیش به پدرم قول دادم که ایران بمانم اما متاسفانه خودم هم نمی دانستم که انقدر دوست دارم محیطم عوض شود. البته من نتواستم به این ارزویم برسم اما تاوان هم کم ندادم ( تاکید میکنم که من اصلا قضاوتی در مورد شما و همسر سابقتان ندارم)
در هر صورت دوست من روزهای طوفانی هم تمام خواهند شد همانطور که روزهای آفتابی هم زود گذشتند.
شکست همان قدر طبیعی است که پیروزی. این وسط نگرش ما در مورد شکست بسیار مهم هست . اینکه همه چی را تمام شده ببینیم یا نه خود را در اول راه!
اگر اذیت نمی شوید تاپیکهای
دوستان
نمایش مشخصات: milad08 - تالار گفتگوی همدردی:سایت تخصصی مشاوره ازدواج و مشاوره خانواده
نمایش مشخصات: Aram_577 - تالار گفتگوی همدردی:سایت تخصصی مشاوره ازدواج و مشاوره خانواده
نمایش مشخصات: نادیا-7777 - تالار گفتگوی همدردی:سایت تخصصی مشاوره ازدواج و مشاوره خانواده
و اقای parsa1400
و یک عالمه تاپیک دیگر که مشکلی شبیه شما داشته اند را بخوانید . این دوستان توانستند از این بحران خارج شوند . امیدوارم شما هم بتوانید ( قطعا امکان پذیر است)
استفاده از مطالب این تالار و افزایش اگاهی و تغییرنگرش در مورد رنج برای شما بسیار کمک کننده هست دوست عزیز
امروز نه آغاز و نه انجام جهان استای بس غم و شادی که پس پرده نهان استگر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
در پناه حق:72:
سلام جناب برمودا!!
میگم داستان زندگیت منو یاد فیلم جدایی نادر از سیمین انداخت.دیدین این فیلمو؟عین زندگی شماست.
برادرم بچسب به زندگیت خودتو حسابی سرگرم کن.بخدا این روزهایی که داری بی جهت ازدستشون میدی بافکرکردن به بازگشت کسی که ارزشی برای شکستن قلبت قاعل نبوده اسمش جوانی شماست.حیفه به خودت بیا و زندگی کن.
ممنون برای نظرات شما
قبل ازایجادتایپیک ازخانمط
من که از پاسخ شما چیزی دستگیرم نشد. رمز الود نوشتین ( نظامی بود :18: گویا !!!)
دوست داشتم این نکات را اضافه کنم
این که مدام شما فکر کنید که همسر بسیار خودخواهی داشتید و حیف شدید و ....متاسفانه خ به واقعیت شباهت نداره. حاصل این نوع تفکر فقط اسیب به خود شماست. ایشان که مشغول زندگیشان هستند. بر ماست که با انتخاب بهترین نگرش کمترین اسیب را به خودمان بزنیم.
تفاوت ایشان با شما در این بوده که شما بنابر تربیت خود و ....از جمله انسانهایی هستید که از مهربانی کردن به دیگران لذت می برید و ایشان از جمله ادمهایی هستند که اولین شخص در زندگیشان خودشان هستند. یعنی اگر کسی را دوست دارند به خاطر خودشان هست . همسر شما در اتفاقات مختلف واضحانه به شما نشان دادند که لذتهایشان از شما برایشان مهم تر هست. فشار برای خرید ماشین یک نمونه هست.
متاسفانه و بدجنسانه باید بگویم که در دوست داشتن دیگران کسی مارا وادار نمیکند این خود ما هستیم که بخاطر احساسات درونیمان کسانی را برای ابراز حس خودمان انتخاب و کسانی را رد میکنیم.
مورد بعد همان طور که گفتم
به خاطر عدم بلوغ و تفکر کافی و حتی به خاطر تغییرات سن و احساسات، منش و روش انسانها تغییر میکند . و در تغییراتشان به هر حال مجبور هستند گاهی اوقات بین خودشان و دیگری یکی را انتخاب کنند. نه اینکه بخواهند اسیب به دیگری بزنند اما فشار خواسته شان انقدر زیاد هست که انها را وادار به حرکت میکند. حتی خود شما هم نمی توانید صد صدر صد تضمین کنید که چند سال دیگر اعتقادات امروزتان برایتان باز هم مهم هست یا نه
مثل بچه ها دیدید اغلب بچه ها از ابگوشت متنفر هستند اما وقتی بزرگ میشوند معمولا سلیقه شان هم عوض میشود
مورد بعد گاهی اوقات رفتار دیگران اسیب زا نیست ما توقع بیش از حد داریم. کسی بنا بر شخصیتش توانایی مهرورزی نداره( خوب و بدش رو کار ندارم) بر من است که اولا او را انتخاب نکنم دوما در صورت انتخاب بپذیرمش یا اینکه در قبالش فداکاری بیش از حد نکنم!
دوست عزیز این رورها ارتباط با افرادی غ از خانواده که غم شما رو نمی خورند و قضاوتی ندارند و شاداب تر هستند در روح و روانتان خ موثر هست.
و در ضمن فاصله تان را با خودتان کمتر کنید
اگر پستم بوی خودخواهی می دهد و خالی از هر گونه تعهد و ...هست ناراحت نشوید. من فقط گوشه ای از حقیقت آدمها و خودمان را بیان کردم. و قطعا هدفم اندکی ایجاد آرامش است. امیدوارم که موفق بوده باشم ( فکر کنم در ایجاد حس تلاطم موفق تر بودم :311:) البته من هم از جمله انسانهای مهربان هستم که با تعدیل مهربانیم هم بخودم کمک کردم هم به دیگران .
ممنون برای نظرات دوستان
قبل ازایجادتایپیک ازخانم سابقم شاکی بودم حالاازخودم حرصم دراومده نافرم خودمونمیتونم ببخشم
مثل یه نادان تمام عیاررفتارکردم.زنم بودنمیتونستم جلوی پیشرفتشوبگیرم میگفتم افتخارش مال منه.تو این چندوقت هرکس رسیدسرزنشم کرد.گفتن توخونه باباش گواهینامه نداشت تو اون ماشینوزیرپاش گذاشتی.گفتن چهارسال بودلیسانس گرفته بود توخونه باباش ادامه تحصیل نداد توفرستادی دانشگاه آزاد ارشدخوند کلاس زبان فرستادی راه رفتن درست وحسابی بلدنبود تو کلاس اسکی بردی وصدتا حرفوحدیث دیگه از دوست وآشنا،خانواده،فامیل.اونقد دیگران گفتن خانوادم نگفتن نخواستن نمک روزخمم بپاشن.
خسته ام ازاین حرفاباباولم کنیددست ازسرم بردارید اشتباه کردم یه غلطی کردم پشت دستموداغ کردم.تااون چیزیکه آدم خورده به خوردت ندن ول نمیکنن.همه جوردیگه رومن حساب میکردن الان انگشت نماشدم.به این نتیجه رسیدم فیسبوکمو دی اکتیوکنم. بیست روزپیش بابچه ها شمشک بودم عکساموگذاشتم تو اف بی.چندروزبعد ندا باچوب اسکی عکس گرفت تو اف بی گذاشته.اومدم پیام بدم بالاخره یادگرفتی چطوری کفشاتو از بورد اسکی جداکنی ولی ندادم.نمیدونیدچه بابایی ازمن ودوستمون ومربیش دراورد اسکی یادبگیره آخرشم درست یادنگرفت.اپلایو دانشگاهو سوئیسو اسکیو.. یکی منوبگیره.
بایدبهش گفت من بدبودم تورفتی حالادنبال چی میگردی؟بایددوروزبعداینکه من عکس توپیست گذاشتم بذاری چیومیخوای ثابت کنی؟مطمئن شدم اف بی منوچک میکنه وال روبازکردم چون بعضی خانما اظهارنظرمیکنن توفیسبوکم.فرداش نوشته بعضیا ادعای دوست داشتن میکنن ولی دخترامثل موروملخ ازسروکول پیجشون بالامیره بایدبه اوناگفت ملکه کندو.
یه عده رفتن ولایک دادنو حرف زدن.
چی بگم دیگه اینم شده بساط زندگی ما