نوشته اصلی توسط
میـشل
سلام عزیزم.
سلام ميشل عزيز
تو خیلی روی اینها و نگاهشون و رفتارشون تمرکز کردی. با دیتیل زیاد توصیف می کنی، این معنیش اینه که اونها هم گاهی متوجه می شن که تو داری نگاهشون می کنی.
تا قبل اون جريان اصلا اينطور نبودم اما بعد...
اینقدر ذهنت رو درگیرشون نکن. اگه خودت حواست جمع کارها باشه، اونها هم تمرکز روی کار رو از رفتار تو متوجه می شن.
اینکه اونها ممکنه به چه چیزهایی فکر کنن، اصلا چیزی نیست که تو بخوای روش تمرکز کنی. هر کسی ممکنه به هر چیزی فکر کنه. اما مهم اینه که اونها درک کنن تو فقط حواست به کاره، که به نظر نمی رسه تو روی کار متمرکز باشی. چون داری چیزایی رو تعریف می کنی که نشون می ده حواست خیلی جاها هست.
ما هنوز كارمونو شروع نكرديم.
حتما بهتره که سنت رو بدونن. اما نه اینکه مستقیما بهشون اطلاع بدی. یه وقتی میشه غیر مستقیم چیزی گفت که سن ازش برداشت بشه. مثلا قیمت کتاب وقتی شما دبیرستانی بودید، یا فاصله افتادن بین دبیرستان و دانشگاه. البته باید کاملا با بی تفاوتی باشه. نه اینکه این تصور رو ایجاد کنه که دارید از خودتون باهاشون حرف می زنید.
موافقم.اما بايد فرصت مناسبي پيش بياد.
تو تاپیک قبلیت گفتی دیگران متوجه سنت نمی شن. این فقط بخاطر ویژگی های فیزیکی تو نیست، احتمالا رفتار و برخوردت هم متناسب با 23 ساله هاست. رفتارت باید طوری باشه که یه پسر 23 ساله کاملا حس کنه که داره با فردی مسن تر، و جا افتاده تر از خودش صحبت می کنه. و درک کنه که خودش برای تو اهمیتی نداره و توجهت رو جلب نکرده، بلکه همه توجه تو به کاره. رفتارت باید خیلی جدی باشه باهاشون. اما نه از اون جدی های دخترای 23 ساله، اونها یه جور راحت نبودن رو القا می کنن که پسر ها اینطور برداشت می کنن که حتما براش مهم هستم که باهام اینجوره. به نظرم تو راحت نیستی.
بله راحت نيستم.اما موضوع سنمو تمام كسايي كه بار اول آشناييمونه باتعجب بهم ميگن(دوستاي چندين سالمم همينطور).وميگن توخيلي سنگيني.اما روحيم طوريه كه با سن و سالهاي مختلف ميتونم ارتباط خوبي برقرار كنم.
این دو تا پسر و کجا ایستادنشون و کی نگاه کردنشون و ... برات مهم شده، قاعدتا نباید مهم باشه. باید بی تفاوت باشه برات...
حق با شماست واين به خاطر رفتار اون روزه.وگرنه من هيچكدوم از همكلاسيهاي پسرو نميشناسم.اصلا به اطرافم توجه نميكنم.اما اونجا هنوز استاد نيومده بودكه...بيشتر از اين ناراحت شدم كه وقتي من از ديدنش تعجب كردم باز هم داشت نگاه ميكرد وانگار داره يك منظره ثابتو تماشا ميكنه.
چرا وقتی دیدی نگاهت می کنه، لبخند رو لبت خشک شد؟ مگه چی شده بود؟
اون لحظه هيچ كاري به ذهنم نرسيد.فقط از شدت ناراحتي سرمو انداختم پايين.
نوشتی که با پسر ها در ارتباط نبودی و این اولیشه. همین مسئله مهمیه.