-
می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام
به خدا از همه خجالت میکشم دارم اینا اینجا می نویسم :302: ولی چاره ای ندارم .
خیلی دلم می خواست خودم می تونستم تنهایی مشکلاتم روحل کنم و این چیزا رو اینجا ننویسم که باعث نشم رتبه ها م بی ارزش بشه....و همه فکر کنن انقدر بی تدبیرم که تو زندگی خودم موندم اون وقت میام به بقیه مشاوره میدم .....ولی من بی تدبیر نیستم بد شانسم من انگار نباید آب خوش از گلوم پایین بره .
جایی دیگه ای هم جز اینجا ندارم حرفامو به شما نگم دلم می ترکه :302:
دلم خیلی شکسته هنوزم از دورن احساس میکنم دارم می لزرم .
نمی دونم چه جوری بگم
من زندگی خوبی داشتم مشکلی جدی با همسرم نداشتم و همیشه از اینکه باهاش ازدواج کردم راضی بودم و همش میگفتم کسی به اندازه ما خوشبخت هست؟کسی هست که اتقدر از ازدواجش راضی باشه؟به خدا وقتی از سر کار می اومد خونه حس میکردم اینجا خونه عشقه ....همسرم هم همین جور.خیلی دوستم داشت خیلی خوب بودیم...واقعا باهم تفاهم داشتیم ....
دیروز طی ی مشاجره لفظی تمام حرمت های بینمون ریخت و اتفاقی افتاد و حرفایی شنیدم که باعث شده دلم واقعا بشکنه یعنی حس می کنم از درون خالی شدم...
نمی دونم الان از شما چه کمکی میخوام شاید فقط درد و دل
دیروز دعوت بودیم خونه یکی از فامیلهای همسرم ...من کفشم بلند بود دختر دایی همسرم هم مثل من..
وقتی داشتیم از اونجا بر می گشتیم یکم زمین حیاطشون نا هموار بود ... همسرم اومد دختر داییش رو کمکش کرد یعنی دستشو ساعدشو داد به اون ...خیلی بهم بر خورد خوب منم سختم بود ولی به من توجه نکرد.خیلی عصبانی بودم
من تو راه همش اخم کرده بودم خودش متوجه شده بود ولی چیزی نگفتم اومدیم خونه بهش گفتم ...برای چی خوش خدمتی بیجا میکنی لزومی نداشت تو کمکش کنی این همه آدم بود برادرش بود ...اون نامحرم مگه نیست؟(آخه خودش به همه رفتارهای من گیر میده با فامیلم)
گفت داشت می خورد زمین دیوونه
گفتم منم داشتم می خوردم زمین گفت تو زمین نمیخوردی وروجک حسود
....یکم در این باره بحث کردیم بحثمون جدی شد و اون هی کارش رو توجیح می کرد ...من داشتم مثال می زدم گفتم مثل اینکه منم برم دست پسر عمم رو بگیرم.خوشت میاد:(
یهویی عصبانی شد من رو هول داد ،افتادم رو تخت اومد دستشو گذاشت زیر چونم محکم فشار داد هی می گفت تو غلط میکنی و تو .........
من با همه چیز تو راه اومدم با گذشتت کنار اومدم... همه به من گفتن با دختری که گذشته داره ازدواج نکن ...رو حرف همه وایسادام ....
از گذشتت چشم پوشی کردم................با صیغه کنار اومدم و..............(این حرفاش مثل پتک می خورد تو سرم )و بعدشم ولم کرد رفت تو آشپزخونه آب خورد.
من واقعا مات و مبهوت مونده بودم چی بگم
بلند شدم رفتم تو اون یکی اتاق شروع کردم به مرتب کردن لباس ها و جمع جور کردن ....حتی اشکم هم نمی اومد فقط می لرزیدم .حس کردم تو دهنم مزه خون میاد دستمو کشیدم رو لبم خونی شد .......باورم نمیشد انقدر مقاوم شده باشم من ی قطره خون میدیدم حالم بد میشد حالا دهنم پر خون بود و حتی اشکمم نمی اومد و ........گذشته برام یاداوری میشد چهره پدر و مادرم و بچگی خودم نمیدونم چرا به همه چیز فکر می کردم جز همسرم و کارش....
به این فکر میکردم که اگر الان با پسر عمم ازدواج کرده بودم چه قدر به من احترام می ذاشت و ....یا اگر با برادر شوهر خواهرم ازدواج کرده بودم............یا اگر اصلا ازدواج نکرده بودم و خونه بابام بودم چه قدر خوب بود......
اومد تو اتاق گفت دستم بشکنه که رو فرشته ای مثل تو بلند شد...تازه اینو گفت من بغضم ترکید ...گفت دیگه تکرار نمیکنم ...هی به خودش فحش میداد می گفت نازنین گریه نکن جیگرم کباب میشه به زور بغلم کرد رفتیم سمت دستشویی دهنمو بشورم .گفت چرا خون اومد تو از برگ گل نازک تری بشکنه دستم ...هی پشت هم معذرت میخواست و سرمو بوس می کرد. می گفت دیوونه شدم ی لحظه ببخشید من قدرتو می دونم تو گلی فرشته ای تو منت گذاشتی رو سر من خانم من شدی ....هی از این مدل حرفا میزد .حرفاش بدتر ناراحتم می کرد دلم میخواست ساکت شه...:302:
من اصلا جوابی بهش ندادم همش در سکوت بودم نه اینکه نخوام جواب بدم نمی تونستم :302:
تهران برای آلودگی هوا سه روز تعطیله ولی شغل اون جوری که تعطیل نشدن و رفته سر کار .دیشب تا 3 بیدار بودم چایی خوردم ....اومدم تو سایت و خودمو مشغول کردم خوابم نمی برد
صبح بیدار شدم دیدم ی نامه برام نوشته عاشقانه و معذرت خواسته .
در و دیوار خونه رو نگاه میکنم می بینم چقدر غریبه است اینجا
چرا خونه بابام اینا نیستم من :302:
خواستم برم آشپزی کنم حوصلم نیومد
از محل کارش زنگ زد جواب ندادم چند بار زنگ زد گفت خانمم خوبی میخوای بیام خونه؟گفتم نه نمیخوام به کارت برس و خداحافظی کردم .
میخوام برم خونه پدرم .....ی مدت کوتاه
میخوام برم این چند روز تعطیلی رو اونجا به بهانه اینکه امیر دیر میاد و من تنهام .
شاید حالم بهتر شه.
می خوام برم شاید یادم بره این حرفاش
درد جسمیش اصلا مهم نیست کاش دستمو می شکوند ولی اون حرفا نمیزد.
روحم کتک خورده
گفت من با شرایط تو کنار اومدم..گفت همه گفتن با دختری که گذشته داره ازدواج نکن.....
:302:
می خوام وقتی برگشت ببینه خونه خالیه بفهمه چقدر ناراحتم کرده .بفهمه دارم می میرم از یادآوری حرفاش.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین
باورت نمیشه وقتی پستتو خوندم نشستم گریه کردم .. یاد خودم افتادم که تو چند ماه اول نامزدی این حرفها و بدتر از اینها رو شنیدم .. اونم جلوی مادر شوهرم ...
میدونم گلم الان اعصابت چقدر خورده و ناراحتی .. کاملا درکت میکنم .. اینکه از همسرت انتظار نداشتی این حرفها رو بزنه و گذشته تو یادآوری کنه .. میفهممت ..
عزیزدلم کار همسرت خیلی اشتباه بوده .. ولی من اینو میدونم که این که تو قهر کنی و از خونه بری خیلی اشتباه تره !!
چون مسئله ی رفتن خونه ی بابا و قهر کردن عادی میشه برا جفتتون .. اون قبحش میریزه .. هر دفعه قهر کنین اون میگه برو خونه ی بابات ! توام سریع چمدون میبندی و میری !! به علاوه دیگران هم از موضوع اختلافتون با خبر میشن و آب ریخته رو دیگه نمیشه جمع کرد ..
سعی کن سر خودتو یه جوری گرم کنی .. بیا اینجا حرف بزن کتاب بخون کارای عقب مونده تو انجام بده و به خودت برس و نذار این فشارها بیشتر از این اثر بذاره روت ..
یه چیز دیگه .. با غیرت یه مرد هیچ وقت بازی نکن !!!!!! خیلی خطرناکه نازنین .. وقتی اومدین خونه کاش یکم خودتو لووس میکردی واسه ش .. میگفتی چرا همسرم دست خانومشو که اینهمه خوشگل و نازه نگرفت ؟! همون جوری که خودشم اول از راه شوخی وارد شده و گفته وروجک حسود و ........ ولی اینکه بخوای مقابله به مثل کنی خیلی خطرناکه ..
نازنین یه بار تو سفر من و همسرم دعوامون شد .. با خانواده ی من و برادر خودش بودیم .. منو هل داد و خوردم زمین و هردوتا زانوم کبود شد .. نمیتونستم حتی راه برم و لنگ میزدم .. ولی وقتی خانواده هامون اومدن با اینکه داشتم از حرص میمردم نذاشتم اونا با خبر بشن .. خواهر خوبم خواهش میکنم نذار کسی از اختلافاتتون خبر دار بشه ..
اصلا هم نگران نباش .. ما راجع بهت هیچ قضاوتی نمیکنیم :46: بالاخره همه اینجائیم که مشکلامون رو حل کنیم دیگه ..
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین جان می دانم که خیلی دلت شکسته و شوهرت نباید دست رویت بلند می کرد. ولی خودش خیلی زود به اشتباهش پی برده و کلی هم عذر خواهی کرده.
به نظر من اصلا صلاح نیست که بروی خانه پدرت. من همیشه به این معتقدم که خونه ای که زن و مرد تویش زندگی می کنند برای هر دوشونه (مهم نیست که رسما به اسم کیه) برای همین هم قهر کردن و از خانه رفتن خیلی بی معنی است. با این کار جایگاه خودت رو توی خونه سست می کنی و قبح این کار (از خانه قهر کردن) برای شوهرت از بین می رود. اون وقت دفعه بعد که دعواتون بشود دیگه التماست نمی کنه که نرو و ... دفعه سوم و چهارم هم دعواتون که بشود خودش می گه پاشو برو خونه بابات.
من خودم تو بدترین شرایطمون هم خونه بابام نرفتم.تو سخت ترین دعوایی که داشتیم(شوهرم واقعا مقصر بود و خودش هم می دانست) به شوهرم گفتم برو خونه بابات!:227: (حالا خونه به اسم اون بودها) این طوری اون فهمید که جایگاه من تو خونه چیه.
سعی کن زندگی رو سخت نگیری. از این به بعد هم اگه مشکلاتی مشابه این برایت پیش اومد بدون اینکه از کوره در بروی منطقی با همسرت صحبت کن و برایش با آرامش توضیح بده که چرا کارش اشتباه بوده(می دانم که تو شرایطی که آدم خیلی ناراحته،حفظ آرامش خیلی سخته، اما باور کن خیلی موثره)
چه جالب پستم با پست الف ح همزمان شد! چقدر حرفامون شبیه به همه:43:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین جان هیچوقت خونه رو ترک نکن!!
اگه بدترین بلاها سرت اوند هم خونه رو ترک نکن! اینجا خونه تویه ممکنه توش مشکلاتی داشته باشی ولی خونه تویه! چطور ممکنه که آدم خونه اش رو ترک کنه!!
یک مدت با شوهرت میتونی سرسنگین باشی به خاطر کاری که کرده ولی ترک خونه ات هیچوقت!
الان داری احساسی تصمیم میگیری ولی ممکنه عواقبی داشته باشه که دیگه نتونی چبرانش کنی و حتی نگذار خانواده ات هم بویی ببرند! اگه بری اونجا حتما میفهمند مطمذن باش!
میدونم که دلت شکسته و خیلی اذیت شدی ولی راهی که انتخاب کردی بدترین راهه!! شوهرت هم که خیلی پشیمونه!! به این فکر کن که بعضی مردا کارای بدتر از این هم انجام میدن و در آخر هم خودشون رو محق میدونن.
تو هم توی به وجود آمدن این ماجرا بی تقصیر نبودی پس سعی کن شوهرت رو درک کنی. با این اوضاع و احوال ، با این آلودگی هوا و شرایط و مشکلات فشار روی همه زیاده و ممکنه کارهایی انجام بدن که بعدها خودشون فکر کنند که این من بودم که این کارها رو کردم.
من خودم به شخصه در شرایط بسیار ناگوارتر از تو هم بودم ولی حتی یک لحظه هم به ترک خونه ام فکر نکردم. فرار کار آدمهای ضعیفه!! بمون و تلاش کن که همه چیز رو رو به راه کنی!! عزیزم:72:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام آبجی گلم.نمیدونم چرا حسی صمیمی و نزدیک بهت دارم.نمیدونم چرا نتونستم بی تفاوت پستت رو بخونم و رد شم..نازی جون .خواهر گلم منم وقتی پستت رو خوندم دستام یخ کرد..حالتو درک میکنم ...
نازنین نرو...رفتنت اشتباه محضه.....
نازی جان تو که میدونستی امیر روی تو حساسه نباید اون مثالو میزدی.امیر اینقدر عاشقته که حتی تصور مثال تو هم واسش وحشتناکه..
نمیگم فراموش کن و عادی شو ...نمیگم برو جلو و ...نه نه اصلا ..ولی رفتنت اصلا درست نیس..بازم کارشناسا میان نظر کارشناسی میدن
نازی آروم باش...خودتو سرگرم کن..قرآن بخون.سوره یس بخون که آروم بشی...نمیدونم هرکاری که فکر میکنی آرومت میکنه.....حتی اگه بغضت گرفت توی خودت نریز..سر فرصت میشینین درست و حسابی حرف میزنین ...قضیه رو واسه خودت بزرگ و سخت نکن که اونوقت خودت ضربه میخوری.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
شما از یک مسئله کوچیک ،کوه مشکلات رو درست کردید.اصلا خوب مدیریت نکردید.حسادت زنانه ام تو نوشته هاتون به چشم میخوره....در اخر هم که دست گذاشتید روی نقطه حساس بعضی مرد ها،یعنی غیرت!
خیلی بهتر میتونستید برخورد کنید.میتونستید از جریان سود استفاده کنید و طوری برخورد کنید که همسرتون از شدت علاقه شما بهش بیشتر اگاه کنید و عشقتون رو محکم تر کنید.به جاش برداشتید کلی حاشیه رفتید که باعث شده شوهرتون عصبانی بشه.کلا من کمتر پسر (اقا) دیدم که از مقایسش با دیگران عصبانی نشه.شما همسرتون رو مقایسه کردید و این خیلی مرد ها رو عصبی میکنه....
به نظر من حسابی ادبش کردید و اون هم به اشتباهش پی برده و حسابی هم معذرت خواهی کرده(کلامی-نوشتاری-تلفنی-فیزیکی و...) پس یکم گذشت به خرج بدید و الکی زندگیتون رو خراب نکنید.همیشه مشکلات بزرگ منشائشون مشکلات کوچیک بودن،پس الکی الکی مشکلتون رو بزرگ نکنید.
از دید یک اقا میگم:همسرتون واقعا از ته دل پشیمون شده(از نوع برخوردش)،پس بیشتر از این ادامه ندید که ممکته نتیجه عکس بده.
از همین امروز فراموش کنید و همدیگر رو بغل کنید:72::72::72:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام نازنین عزیزم
نگاش کن دخترمون ببین چه نشسته برای خودش بافته بهم و گریه کرده :46:
نبینم گریه کنی ها!
همچین نوشتی فکر کردم همه چیز خراب شده!
دوست قشنگم باید این امیر آقا رو حسابی دعوا کنیم که یاد بگیره دست رو نازگلمون بلند نکنه :72:
عزیز دلم
یادته گفتم بهت دریای زندگی 1 وقت آرومه 1 وقت مواجه 1 وقتم طوفانی؟
الان داستان همینه!
کار بدی کرده دست گذاشته رو خط قرمزت (گرفتن دست نامحرم) اما تو هم کار بدی کردی که مقابله به مثل کردی
و الان هم تند تند داری توی ذهنت مقایسه می کنی و اشک می ریزی و آه می کشی و ......................
آی ذهن نازنین خانوم کجااااااااااااااااااااا داری میری واسه خودت؟
وایسا! صبرکن! چند تا نفس عمیـــــــــــــــــــــق بکش! و به هیچــــــــــــــــی فکر نکن!
S T O P!!!!!!!!!!!
حالا بیا بریم سر ماجرا
همسرت یک خط قرمز نازی رو شکونده! بعد نازی هم مقابله به مثل کرده و دست گذاشته روی غیرت یک مرد
ناخواسته و شده آنچه نباید میشده!
حالا راه درست چیه؟
نازی خونه رو ترک نمی کنه! به هیچ عنوان! قهر بدترین کار برای ابراز ناراحتیه!
در عوض نازنین متوجه میشه که مردش از روی غیرت و علاقه کار بدی کرده! اما پشیمانه!
اما نازنین باید نشون بده که ناراحته! پس قهر نمی کنه اما ناز می کنه تا اون یاد بگیره دیگه از این کارها نکنه!
وقتی خوب با ناز کردن نازی و سردی رفتارش تنبیه شد نازنین بهش میگه که نباید دست روی غیرتش میذاشته اما
اون هم دوست نداره مردش دست کسی دیگه رو بگیره! و بیشتر از این باب ناراحته.
(راستی زیاد ناز نکنی و کشش ندی که لوث بشه ها قضیه :) یک کوچولو بعدام زود ببخش! )
و باید قراری گذاشته بشه که دیگه دست روی خط قرمزها گذاشته نشه چون اگر گذاشته بشه و رعایت نشه این
خطوط قرمز ، نمیشه بعدش پیش بینی کرد چی پیش میاد! پس نباید بذاریم عبور از خط قرمز پیش بیاد که تصادفی هم
رخ نده!
دیگه نگی همه حرمت ها ریخت ها! این مسائل توی همه زندگی ها هست!
نازی ما هم زندگی خوب و قشنگش رو با این چیزها تمام شده فرض نمی کنه.
مگه نه نازنین خانم گل من؟ :43: :46:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام
رفتنتون کار درستی نیست. توی هر زندگی ای اینجور مشاجره ها پیش میاد.
از صحبت های همسرتون معلومه که اون کاملاً شما رو دوست داره شما به هیچ وجه نباید غیرت اون رو تحریک
میکردید
من داشتم مثال می زدم گفتم مثل اینکه منم برم دست پسر عمم رو بگیرم.خوشت میاد[/quote]
این حرف شما به شدت و به شدت یه مرد رو عصبانی میکنه، اینو من که مردم بهتون میگم.
موفق باشید
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
به این فکر میکردم که اگر الان با پسر عمم ازدواج کرده بودم چه قدر به من احترام می ذاشت و ....یا اگر با برادر شوهر خواهرم ازدواج کرده بودم.
اواز دهل شنیدن ازدور خوش است.:324:
هیچ بعید نیست پسر عمه گرام یا برادر شوهر خواهر رفتاری خشونت بارتر یا حرفای ازار دهنده تر بکار نبرن.
اینجور وقتا ذهن ناخوداگاه میره سمت مقایسه با چیزی که در دسترس نیست و از قضا جذابه.که بگه من اشتباه نکردم..اگه پسر عمم بود اینکارو نمیکرد..اگه فلانی بود عزتم میذاشت.
خیر..بعید میدونم هیچ مردی اینطور مواقع احترام بذاره...ممکنه واکنشا متفاوت باشه ولی قطعا همشون ناراحت میشن.
اینجور وقتا،وقتایی که دل شکسته ایم فکر کردن به یه مرد دیگه که ازقضا فقط خوبیاشو دیدیم قاتل رابطه با همسره.
چیزی که باعث میشه تو ذهنمون مرد ما بد و مرد غریبه خوب و اقا و جنتلمن باشه.
چیزی که تو و شوهرت باید یاد بگیرید اینه که مقایسه رو بذارید کنار.تو مقایسه شوهرت با خواستگارای دیگه..و اون مقایسه تو با دخترایی که احیانا گذشته ای ندارن.
یادتون باشه هر دوتون با علم به این مسائل همو انتخاب کردین.
هر دوتون مقایسه کردین.فقط اون بلند بلند گفته و تو اینجا نوشتی.
بعد ازبرقراری ارامش این موضوعو حل کنید.
در مورد قهر هم که بقیه گفتن.
موفق باشید
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
هیچ کدومتون درد نازنینو متوجه نشدید،گیر دادین به رفتنش.نازنین از اینکه گذشته شو به رخ کشیده ناراحته،گذشته از این
مگه چه گذشته ای داشته که گفتن با دختری که گذشته داره ازدواج نکن؟که گفته از گذشتت چشم پوشی کردم
هر کی ندونه فکر می کنه ناپاک بوده.در صورتی که فقط صیغه بوده.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام نازنین جان.
دوستان گفتنی ها رو گفتن.
منم فقط یه چیز کوچولو بگم.
اگه یه وقتی جلوی تو هم یکی داشت میخورد زمین، نامحرم هم باشه، مجبور بشی، یا ناخودآگاه دستشو بگیری، شاید شوهرت زیاد ناراحت نشه. اما وقتی اینجوری بهش بگی، خب معلومه ناراحت بشه و به غیرتش بر بخوره.
برای موارد بعدی بهت میگم، خیلی حواستو جمع کن. اگه یه موردی از سمت همسرت پیش اومد و ناراحت شدی، برای اینکه متوجه عمق فاجعه ش کنی، خودتو رو مثال نزن. نگو این کارت مثل اینه که من فلان کار رو بکنم. چون اگه اینو بگی، به ازای کاری که هنوز انجام ندادی مواخذه میشی. مثل همین الان.
میدونم ناراحتی، غصه داری، یک عالمه حرفاش تو ذهنت بد و منفیه، حتی ازش شاید متنفری (متنفری واقعاً؟!)
اما ترک خونه اشتباه محضه.
همسرت پشیمون شده. معذرت خواهی کرده.
از این کارش استقبال کن تا موارد بعدی که اختلاف پیش بیاد
(خدا نکنه دیگه پیش بیاد. اما زندگیه دیگه. شاید پیش بیاد)
پیش خودش نگه "دفعه پیش اون همه معذرت خواستم ازش؛ هیچی، به هیچی، پس ولش کنم هر کاری که دلش خواست بکنه. "
نازنین عزیزم، اگه بری خونه بابات، اوضاع پیچیده میشه و به خانواده ها کشیده میشه. نکن این کارو:46:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام نازنین جان
قبل از هرچیزی یادت باشه این رتبه ها انقدر ارزش ندارن که ادم بخواد غصه اش رو بریزه تو خودش و یه روزی منفجر بشه.
فقط حواست باشه کسی که به قول خودت این رتبه های با ارزش رو داره باید رفتاری هم در خور و شان این رتبه ها داشته باشه و منطقی عمل کنه(چیزی که در نوشته های شما اصلا نیست)
کاری که اقای baby کرد واقعا ستودنی بود.من بعد از دیدن تاپیک ایشون تصمیم گرفتم اگر لازم شد و مشکلی در زندگی داشتم حتما منم تاپیک بزنم.چه بسا اینکه اقای baby مشاور افتخاری هم هستن و ما فقط عضو فعالیم.
منم تا قبل از ایجاد تاپیک ایشون مثل شما فکر میکردم.اما این کار اقای baby بهم جرات داد.
بگذریم.
این نکاتی رو که بهت میگم خوب آویزه گوشت کن نازنین جان.اینا همش تجربه است.تجربه های تلخ.که بعهدها که یادش میفتی افسوس میخوری کاش فلان کار رو نکرده بودم...کاش...کاش....
1.به هیچ عنوان من الوجود منزل مشترک رو ترک نکن.حتی اگر زیاد هم کتک خوردی ..اونجا خونه توئه.ترک منزل هم جایگاه شما را در عرف خراب میکنه و هم در قانون و هم مشکلات رو به خانواده ها میکشونه.در واقع مثل آتیشی میمونه که با بزرگ کردن دامنه اش همه جا رو میگیره.فکر هم نکن پدر و مادرت نمیفهمن !
قشنگ مثل یه خانوم بشین در منزل و از همین الان یاد بگیر تو دیگه دختر لوس بابا و مامان نیستی.بلکه یه زن عاقلی و بالغی که میخوای زندگی رو بسازی.
2.اشتباه بعدیت مقایسه غیرت مردانه با حساسیت زنانه ات بوده.و مثالی که زدی کاملا اشتباه بود
3.اشتباه بعدیت کش دادن دعوا و جر و بحث در موقعی که عصبانی هستید هر دو.
4..قدیمیها میگن توی دعوا حلوا خیر نمیکنن.راست هم میگن.
حالا که همسرت امده عذر خواهی کرده شما هم مثل آدم بزرگا رفتار کن.یادت باشه همیشه نمیاد منت کشی و عذر خواهی ها ! با بخششت خجالتش بده و به مرور زمان با سیاست و ریز ریز کاری کن که دیگه این حرفها رو بهت نزنه.
چند بار که بیاد معذرت خواهی و ببینه شما برخوردت خوب نیست دیگه نه تنها هیچ وقت ازت عذر خواهی نمیکنه بلکه حق به جانب هم میشه !
ای بابا ! نازنین جان !
زندگی پره از این درگیری ها و دعواها.
به هیچ عنوان مسیر زندگیت رو در لج و لجبازی ننداز.خیلی از جدایی ها با همین لجبازیها اتفاق میفته.
الان داری کاملا احساسی و دخترانه با موضوع برخورد میکنی.
یکمی به خودت فرصت بده تا ارامشت رو به دست بیاری.اما به هیچ عنوان خونه رو ترک نکن.هیچ تضمینی نیست که همسرت بیاد دنبالت.شاید تا یکسال هم نیامد.نه برای اینکه دوستت نداره برای اینکه مرده و غرورش به همه چیش ارجعیت داره
یه مشاوری بهم میگفت زنی که خونه رو ترکی میکنه یعنی همه وسایل و جهیزیه و از همه مهم تر همسرش رو میسپره به زنای دیگه !
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین جان ،
وقتی پستت رو خوندم هم حسی شدیدی باهات برقرار کردم و با اینکه سر کار بودم بی اختیار اشک هام جاری شد.
کاملا حس تو رو درک می کنم و می فهمم که چقدر دل شکسته ای.
همسرت ادم خیلی خوب و مهربانی است. و تو را هم واقعا دوست داره. ا
حرف هایی زده که خودش هم متوجه شده چه اثر بدی داشته.
بهترین کار تو این شرایط اینه که از این پشیمانی همسرت استفاده کنی و از اینکه چنین اتفاقی توی زندگی ات تکرار بشه برای همیشه جلو گیری کنی.
به هیچ وجه خودت به صحبت هایی که همسرت داشته حتی اشاره هم نکن که بفهمه حتی حاضر نیستی اون را یاد اوری کنی. و اینطور زشتی کار همسرتون براش چند برابر می شه. معلومه همسرتون ادمی که زود مطلب رو می گیره.
این رو از این جمله اش بفهم که گفته :
تو گلی فرشته ای تو منت گذاشتی رو سر من خانم من شدی.
این نشون می ده که چقدر پشیمونه از حرفش.
نه خیلی خوشحال باش که فکر کنه ماجرا برات بی اهمیت بوده و نه عبوس و بد اخلاق باش . بذار گذر زمان این حس بد رو ازت دورمی کنه. مطمئن باش اگه درست برخورد کنی محبت های بی وقفه همسرت اثر حرف هاش رو واست کم رنگ تر می کنه.
اون قسمتی هم که تو ذهنت به ناچار باقی می مونه را بذارش توی صندوقچه دلت وبهش رجوع نکن.
اما یه نکته راجع به مساله ای که باعث به وجود اومدن این بحث شده:
دراین بحث باید متوجه شده باشی که خیلی اوقات نباید روی برخی رفتارهای غلط همسر (گرفتن دست دختر دایی) کلید کرد و باید روش صحیح برخورد در چنین موقعیت هایی رو یاد بگیرید. مخصوصا با مثالی که زدید غیرت اون رو نشونه گرفتید (چیزی که برای مردها ی ما خیلی مهمه) یه جورایی تا تونستید همسرتون را در حد بالا عصبی کردید.
نازنین جان ، نگاه کن چگونه گفتی:
.برای چی خوش خدمتی بیجا میکنی لزومی نداشت تو کمکش کنی این همه آدم بود برادرش بود ...اون نامحرم مگه نیست
به نظرت خیلی تند با مساله برخورد نکردی؟ این جمله را به روش های متفاوت می تونستی بگی. لزومی نداره ما منظورمون را مستقیم در جملاتمون بیاریم. گاهی اوقات کافیه با یک اشاره به نتیجه مطلوب برسیم.
مثلا : عزیزم چی شد با اینکه می دونم مساله محرم و نامحرم برات مهمه دسته دختر داییت رو گرفتی؟ خیلی خوبه که حواست همیشه به همه هست (با یه حالت خنده و شیطنت)اما خوب دیگه الان دیگه متاهل شدی اول از همه باید حواست به من باشه آخه منم کفشام پاشنه بلند بود(یه چشمک هم ضمیمش می کردی).
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین عزیز
باید بدونیم که اگرچه این قبیل اتفاقات ناخوشاینده ، اما خیلی هم غیر طبیعی نیست. دنیا به آخر نمی رسه.
بنظر من بودن این حساسیتها نشونه ای از دوستی است ولو اینکه ابراز این دوستی این شکلی باشه.
زندگی مشترک حتی با این نوع از واکنشها بنظر من از زندگیهای با بی تفاوتی زوجین بهتره. (این نظر شخصیم هست)
باید بدونی در همه زندگی ها انواع این مسائل هست. مهم واکنشهای بعد از اون هست.
بدون اینکه بخوام دنبال مقصر بگردم - چون واقعا واقعا مهم نیست- حتما عذر خواهیش رو قبول کن او خودش می دونه که چقدر تند رفته ، نتونسته خودش رو کنترل کنه. از طرفی هم نمی خواد خیلی بهش محبت کنی . یه جوری تعدیل در رفتارت داشته باش.
گریه و قهر و ... ممنوع .
خونه رو هم به هیچ وجه ترک نکن. اگرچه منظورت قهر نباشه. برداشت شوهرت حتما قهر کردن شما خواهد بود.
اگه برات گل آورد نکنه که بی تفاوت باشی یا واکنش بدی نشون بدی و یا حرف بدی بزنی.
همین که یه کمی سر سنگینی باهاش کافیه.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
در مورد چیزی که فرهنگ دوباره تاکید کرد (ودرست هم تاکید کرد)
باید حتما با همسرت صحبت کنی درموردش.با رفتن چیزی حل نمیشه.
فعلاً باید صبر کنی و خودت رو آروم کنی تا بعدا راجع بهش حرف بزنیم که چه جوری باید چی بگی بهش.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
دوستان عزیز
واقعا خیلی این حس همدردی بچه ها ستودنیه. اما ازتون میخوام فعلا پستی نذارید . ببینید در فاصله یه دقیقه 5 پست اخیر ارسال شده.
اجازه بدید مراجع بتونه یه کمی هم روی نوشته های ما فکر کنه.
از همتون ممنونم.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازی یه سووال...... قبلا توی ذهنت این بوده که اگه یه روزی امیر حرفی از گذشته زد و یا به روم آورد چی میشه و یا چیکار کنم؟؟؟؟؟
بنظر من یه گوشه ای از ذهنت قبلا هم درگیر این موضوع بوده.درسته؟؟؟؟ و اینکه باخودت میگفتی اگه پیش بیاد چی میشه..
شاید اشتباه میگم اما بنظر من خیلی هم بدنشد.همسرت اشتباه کرد.همسرت بعد از اشتباهش عذرخواهی کرد.همسرت خودشو تخلیه کردو بعد پشیمون شد.همسرت به اوج عصبانیت رسید.تخلیه شد.رفت آب خورد...و آروم شد...پشیمون شد.واقعا پشیمون شد...حس غیرتش جریحه دار شد.اما بعد آروم شد....حق داشت.غرورش جریحه دار شده بود.اما به هرحال به زبون آورد ولی فهمید اشتباه کرده..
به همه اینا فکر کن..
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین جان! راستش اولش میخواستم به توصیه ی بی بی عزیز؛ توجه کنم و چند لحظه سکوت توی تاپیکت اعلام کنم؛ اما چون ساعت کاریم تموم شده بود؛ دلم میخواست یه صحبتی باهات داشته باشم.
نازنین جان! هیچ وقته هیچ وقت؛ ناراحتی خودت رو وقتی از بیرون به خونه برگشتی؛ در اولین لحظات ورودت بیان نکن! همیشه یادت باشه وقتی ناراحتیم؛ به شدت احساسی هستیم و هر حرفی که می زنیم یا میشنویم؛ بدترین نوع لحن و برخورد و بازخورد رو خواهد داشت.
بنابراین سعی کن یاد بگیری که همیشه مثل یه خانوم با سیاست برخورد کنید و دلخوری و ناراحتیت رو در فضای آرامش بخش بیان کنی؛ که هم اثر بیشتری داشته باشه؛ هم از تندی و تیزی و احیانا دعواهای بعدش گرفته بشه و هم بالغ بودن و عزیزبودنت پیش همسرت حفظ بشه!
نازنین جان! این تجربه ی شخصیم هست که واقعا نتیجه داده.:43:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
هیچ کدومتون درد نازنینو متوجه نشدید،گیر دادین به رفتنش.نازنین از اینکه گذشته شو به رخ کشیده ناراحته،گذشته از این
مگه چه گذشته ای داشته که گفتن با دختری که گذشته داره ازدواج نکن؟که گفته از گذشتت چشم پوشی کردم
هر کی ندونه فکر می کنه ناپاک بوده.در صورتی که فقط صیغه بوده.
من فکر نمی کنم درد نازنین چیزی بوده باشه که بهش اشاره شده. چون وسط دعوا که حلوا خیرات نمی کنن!
این حرف به مثابه نبش قبر کردن یک چیزی هست که با ادامه دادنش آتش دعوا شعله ورتر میشه!
چون مخاطب نازنین از پاکی او آگاهه و اظهار ندامت هم کرده از گفته خودش! (همه ما ممکنه وسط دعوا چیزهایی
بگیم که پشیمان بشیم بعدش)
نازنین دست گذاشته روی غیرت یک مرد و اون هم مثلا خواسته از ناموس و غیرتش اینطور (البته به روشی غلط)
استفاده کنه! این بزرگ نمایی کمکی که به نازنین نمی کنه بیشتر تحریکش می کنه به گسترش افکار منفی پس لطفا
در راهنمایی هامون حواسمون باشه که احساسات رو دخیل در راه منطق نکنیم و آتش دعوا رو شعله ورتر نکنیم!
متشکرم
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین جان قهر نرو. اگه دلت گرفته و می تونی خودتو کنترل کنی و چیزی به خونوادت نگی فقط چند ساعتی برو ببینشون دلت باز شه. به نظرم تا کارشناسا دقیقا تحلیل نکردن رفتار شوهرتو کار خیلی خاصی نکن. نرو از خونه و یه دفعه ای هم با شوهرت مهربون نشو. اول باید بفهمیم چرا تونسته دست روت بلند کنه و کارشناسا اگه بشه رفتارشو تحلیل کنن تا دستت بیاد باهاش چه رفتاری کنی.
نازنین جونم درسته کار شوهرت جالب نبوده. من خودم همیشه سلسله مراتبو رعایت می کنم. تا وقتی همسر ادم ممکنه به کمک احتیاج داشته باشه دلیلی نداره ادم بره بی خودی به یکی دیگه که نیازی به کمک نداشته کمک کنه. اما گلم نحوه ی مطرح کردنش توسط تو خوب نبوده علتش هم این بوده که وقتی ناراحت و عصبانی بودی راجع بهش صحبت کردی. فعلا که اوایل زندگیته تا اخلاقای شوهرت دستت بیاد چند ماهی شاید طول بکشه. وقتی چیزی ناراحتت می کنه و گذشته و گفتنش توی همون لحظه کمکی بهت نمی کنه بهتره به خودت وقت بدی تا اروم بشی بعد توی ارامش با شوهرت صحبت کنی که بتونی دقیقا روی حرفای خودت و واکنش های شوهرت تمرکز و دقت داشته باشی.
نازنین جان مگه گذشته ات چشه؟ دلت نشکنه. منت زیادی سرت گذاشته. تو که گذشته ات مشکلی نداشته. تازه وقتی زن و شوهر قبول می کنن گذشته ی همدیگه رو دیگه قبول کردن. دیگه حرفی نباید بزنن منت اصلا مطرح نمی شه.
در مورد اینکه شوهرت توی عصبانیت دست روت بلند کرده باید کارشناسا بیان توضیح بدن و کمک کنن. این مهمه. بین همه ی چیزایی که گفتی فقط اینه که مهمه. الان مشکلی نیست اما شاید نیاز باشه بهش توجه کنی یا حداقل بدونی که در مقابل شوهرت چه رفتاری باید داشته باشی که کار به اینجا نرسه.
:72:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
وای خیلی ممنونم از اینکه با من همدردی و هم فکری می کنید نمیتونم حس واقعیم رو در غالب کلمات بیان کنم خیلی از غمم کم شد
فکر نمیکردم انقدر سبک شم با خوندن نوشته هاتون
جوابهارو خوندم ولی نتونستم دقیق بخون ی حرفایی واسه گفتن دارم و باید بگم ولی الان اصلا حس و حال نوشتن ندارم
نمیدونم چرا حس من اسمش میشه حسادت زنانه
و اون غیریت مردونه ؟؟؟؟
خیلی اتفاق بدی بود خیلی حرفای بدی بود
برای همتون دعامی کنم که خدا جواب محبت ها و راهنمایی ها خوب و بی چشم داشتتون رو بده
فرهنگ راست میگه آخه من چه گذشته شومی داشتم که این جوری گفت..
دیگه چیزی نمی نویسم ولی حرفاتون رو خوب می خونم تا الان با خوندن سطحی به دو تا نتیجه رسیدم :
1. از خونه نمی رم
2.عذر خواهی شو می پذیرم ولی نه خوب برخورد میکنم نه بد ......
و دلمو ی جوری آروم میکنم با خوندن ی سوره خوب .......
با اینکه این دو تا نتیجه بالا اصلا با منطق الان من سازگار نیست و خودم فکر میکنم باید برم از خونه نه به خاطر قهر برای اینکه یکم راحت شم ولی خوب اقای baby درست میگید شاید اون قهر برداشت کنه.
:72::72::72::72::72::72:
دیگه چیزی نمی نوسم حالم واقعا بده واقعا بده :302:
هستم اینجا ولی شاید آنلاین نباشم .
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین خانم.
نمی دونم شاید یکی از مشکلات بزرگ این مسئله این باشه که شــــــــــــــــــــــــ ـــــــاید شما نتونستین بفهمین که چطور با یک مرد ارتباط برقرار کنین.
نحوه گفتگو با یک مرد.
یکی از بچه ها حرف درستی زد .
کدومش صحیح تره :
چرا دست دختر عمه ات رو گرفتی ؟
یا
قربون امیرم برم که اینقدر به همه کمک می کنه ولی کاش .... .
.
شما دخترا اگه از این زبون شیرین تون استفاده کنین ، مار رو هم از تو لونه اش در میارین .
حالا امیرخان که شوهرتونه و عاشقتونه که هیچی .
.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین جان من اگه جای شما بودم الان از خونه نمیرفتم ولی بعد از اومدن همسرم ازش میخواستم با همراهی خودش من رو ببره خونه پدرم و میگفتم برای فراموش کردن حرفها و شارژ روحی به مدتی حضور خانوادم نیاز دارم
شوهر شما باید بدونه که این صحبتها رو دیگه توی دعواها اجازه نداره تکرار کنه عمق ناراحتی شما رو باید بفهمه
بهش قول بده که به هییییییییییییچ عنوان اجازه نمیدی کسی از موضوع مطلع بشه (البته اگه اثری از دعوا روی صورتت هست به هیچ عنوان نرو که قضیه لو بره)
خاله من همیشه میگه زن و شوهر اگه دعوا کنن و در اثر دعوا دهنشون پر از خون باشه و همون موقع کسی بیاد دیدنشون اجازه ندان دهنشون رو باز کنن که کسی شک کنه در اثر دعوا بوده اگه اثری روی صورتت هست یا اگه روحیه ات انقدر بد هست که نمیتونی عادی برخورد کنی که در هر دو حالت قضیه لو میره نرو خونه پدرت و هیچ جای دیگه هم نرو و نذار الان مهمان هم حتی برات بیاد
هر جا میری با رضایت خودش برو
اگه پیشنهاد بدی و قبول نکنه هم مهم نیست چون حداقل عمق دردت رو فهمیده
حتما باهاش صحبت کن و بگو این بخش حرفت یک ثانیه منو رها نمیکنه نمیتونم به هیچ عنوان از فکرش خلاص بشم باید بدونه دقیقا از چی ناراحت هستی
به هیچ عنوان از اون قهرها که توش با هم حرف نمیزنن نکن
سعی کن در حد اطلاع برای خوردن شام یا حرفهای دیگه ای که مجبور هستی داشته باشی باهاش صحبت کنی و اگه باهات حرف هم زد به اختصار و با بی میلی جواب بده
از یکی دو روز دیگه هم سعی کن شروع به عادی شدن بکنی
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام نازنین نارنجک نازی عزیزم :46:
خوبی ؟ بهتری ؟:43:
عزیز جان می دونم احساساتت جریحه دار شده . میدونم رنجیده خاطری . احساس می کنی بهت طعنه زده شده و ..... خوب درکت می کنم .
اما خانم گلی .
بهتره اول احساساتت را کنترل کنی و بعد با عقلت یه آنالیز کنی . سهم خودت را هم بپذیر شما هم اشتباه کردی . اما خودتو در جایگاهه مظلوم می بینی و این آدم را به اشتباهات بعدی میاندازه . مرثیه سرایی احساسی پیش میاره و طولانی کردن ماجرایی و .....
نازنین ، یه میان پرده برات باز میکنم تا ببینی که اگر درست مدیریت می کردی چه اتفاقی می افتاد :
نازنین شاهد اینکه همسرش وقتی احساس کرد دختر عمه داره میافته کمکش کرد و ...... نازنین ناراحت شد و جرقه عصبانیت و اعتراض در وجودش زده شد و .....
حالا مدیریت درست :
نازنین >>> به روی خودش نمیاره و خودش را به ندیدن میزنه ( تجاهل ) در مقابل ذهنش و وسوسه هاش که هی میگه دیدی ؟ مگه برادر نداشت ؟ چرا امیر این کارو کرد ؟ خیلی عصبانی هستم ؟ و ..... سعی میکنه آرامشش را حفظ کنه و در مقابل نداهایی که به اعتراض و محکوم کردن دعوتش کنه وکیل مدافع طرف مقابل را در درون خودش به کار میندازه یعنی عقل خودش را وکیل مدافع میکنه . به خودش میگه ، چه خبرته!!، دنیا به آخر نرسیده ، دختر عمه خواست بیافته کمکش کرد مگه منظور بدی داشت ، مگه ..... هرگفتگوی درونی ای که بتونه اینرا نشون بده که واقعاً هدف بد و تعمدی ای نداشته این عقل نازنین بهش میگه ... از اون طرف ذهن وسوسه گر میگه نخیر اینم نیست چرا به برادرش نگفت و ... عقل میگه آخه عزیر من اگه به برادرش میگفت که تا اون بیاد دختر عمه نقش زمین می شد ....
اینها واگویه های مثبته که برای مقابله با بددیدن میشد نازنین به کار بگیره ......
اما ما میگیم شدت فشار احساسی در نازنین چنان بوده که اصلاً قدرت اینکه اینجوری تحلیل کنه را نداشته و درست هم هست ..... با اون فشار احساسی نمیشه از نازنین چنین انتظار داشت .... پس اینموقع نازنین چه میکرد خوب بود ؟ کاری که همه ما در موقعیتهایی که مثل نازنین تحت فشار احساس منفی و آزردگی و عصبانیت می تونیم انجام بدیم .
چیزی که میخوام بگم نازنین میتونست انجام بده و شدنی هم بوده و اکنون هم در این شرایط هست چیزیست که به درد همه ما میخوره .......
طلب نازنین و همه دوستان در پست بعدی :
.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
ناراحت شدم.براي يه دختر سخته كه شوهرش بياد در مورد كدشتش بد فكر كنه.حق داري ناراحت باشي.اما خونه بابات نرو.باهاش سر سنكين باش اما قهر نكن.اما يك جيزي رو مطمينم كه مشكلت زود زود حل ميشه جون شوهر خوب داري و يه عالمه دوست داره.همه ما يه وقتايي يه كاراي اشتباهي ميكنيم شوهرتم اشتباه كرده و خودشم قبول داره.منم جاي تو بودم با روي خوش و محبت بهش نميكفتم جرا دستشو كرفتي؟منم مثل تو تند ميشدم.اون لحظه ادم عصباني ميشه.اما از اين فرصت تعطيلي استفاده كن.نبينم ناراحت باشيا!:46:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
ضمن تایید نظر دوستان که گفتن نرو سفر حتما حتما توصیه میکنم خیلی اصولی عکس العمل نشون بده این خیلیمهمه چون اولین باربوده و خیلی تعیین کننده است تو رابطتون. نباید اینو آسون بگیری چون قبحش میریزه.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام همه چیز رو دوستان گفتند و من هم باهاش موافقم
اما با قبول سریع عذر خواهی اش مخالفم
چون بار اول بود باید یکم واسه معذرت خواهی سختی بکشه .
خدا با همه بخشندگیش هم واسه توبه کردن از گناه ها سختی در نظر گرفته . پس سعی کن درست و منطقی مدیریت کنی این سر سنگینی روکه نه افراط بشه نه تفریط
می دونمم که خیلی ادیت شدی من به عنوان یک شنونده از خندن تاپیکت گریه ام گرفت . البته بیشتر بخاطر اینکه چرا یک عشق در یک لحظه اینطور پر چر میشه .
اما اذیذم با مدیریت تو است که یم تونه این برخورد اولین و آخرین برخورد باشه . ایشالله خانه ی پر عشقتون مثل همیشه گرم شه
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
دوستان لطفاً اجازه بدید از زاویه واقعی تر مسئله آنالیز بشه . این وسط نازنین خودش برای پیش اومدن اون حرفها بی تقصیر نبوده و بهتره کمک کنیم نازنین سهم خودشو پیدا کنه اینجوری راحت تر با اونچه از شوهرش شنید مواجه میشه و قضاوت میکنه و .....
حتی واکنش به این حرفها نکته هایی در درون نازنین را نشان میدهد .
هم حسی به قدر کفایت صورت گرفته و .... بهتره کمکی به نازنین کنیم که به درد زندگیش بخوره اونم همیشگی .
ممنون از سعه صدرتون ،بهتره اجازه بدیم کمی نازنین فکر کنه .
نازنین جان پستم را دقیق بخون و قبل از اینکه در پست بعد کاری که می تونستی بکنی را بگم خودت بهش فکر کنی . ببین چه کار می تونستی بکنی که اینها پیش نیاد اما در عین حال اون احساس ناخوشایندی که بهت دست داده بود را به همسرت می گفتی ؟
.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
فرشته ی مهربون عزیز یه موردی هم که هست به نظرم و اگه بشه خیلی خوبه بتونید بررسیش کنین اینه که احتمال داره شوهر نازنین یه مقدار عصبانیتاش شدید باشه. چون واسه یه موضوع کوچیک انقدر عصبانی شده که هم یه حرفایی رو زده که پشیمون شده هم اینکه یه مقدار از نظر فیزیکی احتمال داشته که اسیب برسونه. یعنی نتونسته خودشو به اندازه کافی کنترل کنه در موقع عصبانیتش.
(در واقع اینکه نازنین مدیریت درستی نکرده روی بحث کردنش اصلا دلیلی بر اینکه شوهرش کاری بکنه و حرفی بزنه که بعدش خودش پشیمون بشه نیست.)
اگه بشه باید یه راهی برای کنترل عصبانیتش پیدا کنین.
البته ممکنه اشتباه کنم. ممکنه با وضع خودم اشتباه کرده باشم.
(بعد از اینکه خوندین اگه خواستین پست منو پاک کنین که جا اشغال نکنه.)
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
بله نازنین جان درست تشخیص دادی که کسانی که مسئله مبتلابه دارند پست میگذارند
این همون آفت مشاوره ای انتقال متقابل هست . واحساساتی پست ارسال کردن . نه کارشناسی و عمیق و تخصصی ارسال پست کردن .
بگذریم . فکر کردی به اینکه چه کاری میتونستی بکنی ؟ قبل از اینکه من بگم و به تحلیل ماجرا بطور واقع بینانه و نه احساسی بپردازیم تا بهتر دیده بشه و حل بشه میخوام خودت با توجه به پستم فکر کنی و پاسخ بدی . ما اینجا فقط راجع به شما و بهترین کاری که میتونستی انجام بدی و در ادامه میتونی داشته باشی صحبت می کنیم . و فعلاً به همسرت کار نداریم .
پاورقی
=====
پستهای حاشیه در خصوص روند تاپیک متعاقبا حذف خواهد شد
.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
تفاوت واکنشهای احساس حسادت زنانه و غیرت مردانه در مزمن بودن اولی و حاد بودن دومی هم هست. شما رفتار غیرت مردونه رو نمی تونید پیش بینی کنید. رو اینطور چیزها ریسک نکنید. اون هم وقتی که همسرتون واقعا هدفش خیانت نبوده! شما در چنین مواردی، ممکنه بتونید ناز کنید، بی توجهی کنید، محل نذارید، گریه کنید و دهها کار دیگه کنید که همسرتون تحمل کنه. کاری که اگر همسر شما کنه شما تحمل نمی کنید(گریه و...) . ولی هرگز هرگز هرگز رفتار مشابهی رو در یپش نگیرید. به هر حال پیش از هر چیزی باید بدونید که با یک مرد ایرانی ازدواج کردید.
همسرتون خیلی دوستتون داره. من به عنوان یک مرد تنها وقتی که کسی رو می پرستم تا به این حد عصبی می شم. خیلی هم زود پشیمون می شم. باورنکردنیه اگر نتیجه ای جز عشق اون بگیرید!
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین عزیز هم همسرت و هم اطرافیان و همه ما می دانیم گذشته تو ناپاک نبوده.حتی کسانی که به همسرتون توصیه کردن با شما ازدواج نکنه مطمئن باش اگر چنین بود بعید بود با گذشته ات کنار بیاید.ولییییییییییییییییی ییی....
همسرت یه انسانه و البته جوون و تجربه لازم رو نداره او هم مثل تو نتونسته واکنش درست رو نشون می ده ولی می دونی همسرت با این جمله می خواد چی رو ثابت کن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همسر عزیزم نازنین، من آقای امیر .. کلی فشار از اطرافیان تحمل کردم به عرف جامعه توجهی نکردم.چون انتخابم تو بودی.حالا تو منو اینطور مجازات می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.(تو با مقابله به مثل که کردی غرور و غیرتشو جریحه دار کردی)
نازنین می دونم هر طور به حرف همسرت فکر می کنی هضمش سخته.ولی خواهش می کنم اینو بپذیر تو یه گذشته داشتی که همه می گن پاک بوده ولی اینم قبول کن واسه مردا پذیرشش سخته .ولی خدا رو شکر یکی پیدا شده اونقدر خودت واسش مهم بودی که به اون حس غلبه کرده ولی تو ذهنش هست.باور کن همسرت فقط از روی عصبانیت اون حرفو زده.اگر غیر این بود نمی گفت تو از سرمم زیادی هستی چون به خودش حق می داد می گفت راست گفتم دیگه من کار بزرگی کردم با نازنین ازدواج کردم.نازنین مهم اینه که به حرفی که زده اعتقاد نداشته.
در ضمن اینکه تو عکس العملت اشتباه بوده و چی باید می کردی هم که فرشته مهربان به بهترین شکل ممکن داره بهت می گه و لزومی نداره من چیزی بگم.
.................................................. .................................................. .................................................. .....
گلنوش جان کجائی دختر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
بگذریم . فکر کردی به اینکه چه کاری میتونستی بکنی ؟ قبل از اینکه من بگم و به تحلیل ماجرا بطور واقع بینانه و نه احساسی بپردازیم تا بهتر دیده بشه و حل بشه میخوام خودت با توجه به پستم فکر کنی و پاسخ بدی . ما اینجا فقط راجع به شما و بهترین کاری که میتونستی انجام بدی و در ادامه میتونی داشته باشی صحبت می کنیم . و فعلاً به همسرت کار نداریم .
[/color]
سلام فرشته مهربون عزیزم :46:
فکر کردم به جای اینکه انقدر عصبانی شم و حرص بخورم می تونستم همون جور که گفتی اون افکار منفی رو کنترل کنم و بگم که خوب نزدیک ترین کس به اون دختر امیر بود و اینکه واقعا ممکن بود زمین بخوره و این کمک کردن همسر من به اون شاید به اندازه چند ثانیه بود.....
خوب به هر حال من ناراحت شدم چون واقعا الانم فکرشو میکنم عصبی میشم وقتی من اونجا هستم یعنی چه دلیلی داره که به کس دیگه ای کمک با حالت دلسوزی ..واقعا این کارش اصلا صحیح نبود.اون اصلا برای چی باید حواسش به دختر داییش میبودکه متوجه بشه اون داره می افته.....
خوب حالا اگر نخوام این چیزا رو در نظر بگیرم بایدوقتی اومدیم خونه وقتی یکم عصبانیتم کمتر شد بهش میگفتم که من خیلی دوستت دارم و روت حساسم با اینکه میدونم امروز اون داشت می افتاد و به کمک احتیاج داشت بازم از اینکه تو دست کس دیگه ای رو بگیری ناراحت شدم دست خودم نیست خیلی ناراحت شدم ولی میدونم توهم مجبور شدی ....
-----------
وای سلام گلنوشی چقدر خوشحال شدم اسمت رو دیدم گلنوش چشم چک میکنم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehran21
همسرتون خیلی دوستتون داره. من به عنوان یک مرد تنها وقتی که کسی رو می پرستم تا به این حد عصبی می شم. خیلی هم زود پشیمون می شم. باورنکردنیه اگر نتیجه ای جز عشق اون بگیرید!
وای چقدر قشنگ .... کاش نتیجه اش همین باشه
آقا مهران اینکه چرا انقدر عصبانی شد و چرا تونست منو بزنه به کنار
حرفاش برام حل نمیشه این منتی که گذاشت و گفت من با شرایطت تو کنار اومدم و اینکه گفت همه میگفتن نه!!!!این حرفاش قلبمو می سوزونه چون من واقعا گذشته ای نداشتم که این جوری راجع من قضاوت شه و حس کنه کار بزرگی کرده با من زندگی میکنه.....
رایحه عزیزم حرفات کاملا درسته قبول میکنم واسه مردا پذیرش سخته ولی البته واسه بعضی مردا چرا که پسر عممه خودم ویکی دیگه هم بود که در جریان نامزدی من قرار داشت و خیلی راحتم باهاش کنار اومد و ...اصلا درسته سخته حالا که قبول کرده دیگه چرا دل من رو می شکونه چرا سعی میکنه من رو تحقیر کنه چرا با اینکه خودش اصرار داشت سرکوفت میزنه بهم....:302:
--------------------------------
راستی واکنش امروزم رو بگم
گریه اصلا نکردم قهرم همین طور
بی محلی کردم یکم ....خیلی برام عجیب بود اولین باری بود که وقتی اومد خونه دلم نمی خواست حتی صداشو بشنوم
اصلا برام سخت نبود بهش بی محلی کنم
وابستگیم انگار کاملا حل شده
خودم رو با رفتن حموم و خوابیدن و تلفن صحبت کردن و کار کردن تو آشپزخونه مشغول کردم تا شب
خیلی سعی کردمثل قبلم شم برام گل خریده بود با بستنی ....ی تشکر خیلی معمولی کردم بستنی هم هرچی اصرار کرد نخوردم .خیلی محبت کرد ولی من اصلا نزدیکشم نمی رفتم
همیشه ی شوخی باهام می کرد می گفت تا 10 می شمرم بیا بشین اینجا
اگر 10 رو بگم اینجا نباشی وای به حالت
منم می دوییم می رفتم پیشش می شستم .امروزم این کارو کرد تا 10 شمرد بعدش گفت نیومدی نازنین وای به حالت الان حسابتو میرسم .
گفتم دیگه ترسم ریخته آخه بدتر از دیروز که نمیشه میشه؟:302::302:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین
این رفتار با همسرت را دیگه ادامه نده ، نتیجه خوبی نخواهد داشت و بعدش تاپیک میزنی که همسرم دوری میکنه و ... حالا چه کنم . سرسنگینی کافیه . در ادامه میگم چه رفتاری مناسبه .
اما برگردیم سر ادامه پست قبلم
نازنین جان در آن موقعیت تو تحت فشار عصبی بودی و نمی توانستی آنالیز داشته باشی و آن تحلیل شناختی ای که من گفتم و خودتم اشاره کردی داشته باشی . اما یک کار اساسی می توانستی بکنی که کلاً وقتی تو و هرکس دیگه ای تحت فشار احساسی هست میتواند انجام بدهد تا بعدش بتواند مسئله را آنالیز و حل کند:
تأخیر در واکنش
این یک تکنیک هست در وقت احساسی و هیجانی شدن .
می توانستی هیچ عکس العملی نشان ندهی و صبر کنی ..... تا وقتی آرام شوی و ..... بعد در دورن ، مسئله را اول آنالیز کنی تا ببینی اهمیت این همه ناراحتی را داشت ؟
ناراحت شدنت را باید چه کنی ؟ رها کنی و اهمیت ندهی ؟ بروز دهی ؟ اگر بروز دهی چگونه ؟
این تأخیر در واکنش برای احساس محورها یا کلا، در شرایط فشار احساس چه احساس خوشایند چه ناخوشایند بسیار بسیار کارساز و لازم هست .
حالا میان پرده ای از الگوی رفتاری صحیح از سوی نازنین :
سوار ماشین میشه ، سکوت میکنه و ذهنش را از هجمه و فشار احساس ، تحت کنترل در میاره که هیچ واکنشی نداشته باشه .
به منزل می رسند . نازنین هنوز تحت فشار احساسه ، میره یه لیوان آب خنک میخوره . ذهنش را مشغول میکنه که به اون ماجرا فکر نکنه ..... حالا کمی آروم شده ، کم کم برخودش مسلط میشه و آنالیز میکنه و سعی میکنه که مسئله را بزرگ نکنه و کوچیک کنه و به خودش میگه مسئله بغرنجی نیست ، اما احساسم را هم باید بگم و خط قرمزها را یادآوری کنم ...... . .در ادامه باز هم تأخیر در ابراز احساسی که از اون واقعه پیدا کرده بود .
وقت خوابیدن میرسه و شرایطی عاطفی فراهم میکنه و در خلال عواطف فی ما بین به همسرش میگه :
نازنین >>> یه چیزی بگم ؟
همسر >>> بگو
نازنین >>> امشب توقع یه رفتاری را ازت نداشتم .... جا خوردم .... برام غیره منتظره بود ......
همسر >>> چه رفتاری ؟
نازنین >>> دستتو دادی به دختر عمه که نیافته .......
همسر >>> داشت میافتاد ...........
نازنین >>> میدونم . حق با تو هست ، فکر می کنم مجبور شدی ، اماااا ............ ( مکث نازنین )
همسر >>> اما چی ؟
نازنین >>> من خیلی دوستت دارم ، ............ درک می کنی ؟
همسر >>> آره عزیزم
نازنین >>> به همین خاطر روی تو حساسم ، این چیزا پیش بیاد ناخودآگاه ناراحت میشم ، دوست ندارم دست کسی غیر از من بهت بخوره ..... چکار کنم از بس دوستت دارم . میدونم تو خواستی کمک کنی اما من فکر میکنم میشد به برادرش بگی ..... در هرصورت من حساسم دست خودم نیست . فکر میکردم اینو توی من شناختی و این حسمو نسبت به خودت میدونی ، اینه که جا خوردم .... تازه خیـــــــــــــلی ناراحت شدم اما تا خونه خودمو آروم کردم و ..... نازنین وارد فاز رابطه احساسی میشود و ابراز عشق و علاقه و ....:43:
مطمئناً اگر اینگونه عمل میشد از همسر نازنین اون رفتار و حرفها سر نمیزد . واینگونه نازنین غیر مستقیم خط قرمز و حساسیتش را هم مطرح میکرد .
حالا که نازنین تأخیر در واکنش نداشت یعنی نمی دانست و ... ماجرای مشاجره و .... چه باید کرد ؟
در پست بعد ان شاء الله
.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نوشته های کارشناسان را واقعا باید از طلا نوشت من هم اگر در این شرایط بودم و همسرم مانند میان پرده ای که در پست بالا اشاره شده رفتار می کرد.....از احساسی که به من داره به خودم می بالیدم از حساسیتش و اینکه ناراحت شده قلبا خوشحال میشدم و حتی از حسادتش....
در واقع با رفتار درست این حساسیت شما که الان بدل شده به یک دعوای جانانه تبدیل میشد به وسیله ای برای استحکام روابط عاشقانه
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین آریایی
همیشه ی شوخی باهام می کرد می گفت تا 10 می شمرم بیا بشین اینجا
اگر 10 رو بگم اینجا نباشی وای به حالت
منم می دوییم می رفتم پیشش می شستم .امروزم این کارو کرد تا 10 شمرد بعدش گفت نیومدی نازنین وای به حالت الان حسابتو میرسم .
سلام آبجی :72:
من راهی به ذهنم نمیرسه بگم دوستان راهنمایی همدلی خوبی انجام دادن
این بخش رو دیدم قند تودلم آب شد تو ذهنم تصور کردم لذت بردم با خودم گفتم چه آقای خوبی شیطونیه
نازنینم که از کودک درونش استفاده میکرد پا به پای شیطنتهای همسر میرود .
نازنین دلت میاد .:300:
آبجی زندگیهای که مشابه شما است این حرفها ناخداگاه در بحث یا عصبانیت دیده شده .
همسرم در ناراحتی چندین بار گذشته منو کشید وسط ناراحت شدم اما گذاشتم پای عصبانیتش
و بعداز یکی دوساعتی خودش اومد معذرخواهی کرد. خواهرمن گذشت رو گذاشتن پس واسه کی .
برای همین موقه ها باید گذشت کنیم .قبول کن نازنین این حرفها هست نمیشه بگی نباید نباید دیگه تکرار نشه
آدمه دیگه از دهنش میپره . درسته کاملا کار اشتباهی کرده نباید اون حرف رو میگفت .حالا شده توام
انقدر کشش نده حیف این زندگی .
بسه دختر شیطون به اندازه کافی لوس شدی :311:اون بنده خداهم که اومده نازتو کشید .
برات گل خریده با بستنی توکه عاشق بستنی بودی چرا نخوردی .
میدونم دلت شکسته اما خدارو خوش نمیاد تلافی کنی دلی رو بشکنی.
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
sare jo0on ،پریماه،بی نهایت عزیزم و الف - ح از اینکه ناراحتتون کردم واقعا ناراحت شدم :46::46::46:
فرشته مهربون عزیزم واقعا حرفات همشون درس زندگیه و کاش می شد من قبلا این درسها رو گرفته بودم راستش الان اینا می خونم از رفتار اون شب خودم پشیمون میشم ....منتظر راهنمایی های خوبت هستم.
مریم 123 عزیزم ممنونم از نظراتت و چیزایی که در مورد رتبه گفتی و اینکه من غیر منطقی هستم رو در مورد این تاپیک میگی یا کلا میگی غیر منطقی ام؟
فکور عزیز بهش گفتم دوست دارم مامانم اینا رو ببینم دلم باز شه.از پیشنهادت ممنونم فکر خوبی بود البته به دلیل اینکه اگر می رفتم اونا حتما می فهمیدن چون از ظاهرم مشخص بود،مخالفت کرد دیگه...
پدر بزرگ اواتور جدیدت مبارکه؟؟چقدر شبیه خودتون هست.
پدر بزرگ عزیز حرفاتون درسته اون زیاد از من عذر خواهی کرد کاری ازش بعید بود واقعا...
ولی پدر بزرگ اخه عذر خواهیش چه دردی رو از من دوا می کنه؟دیروز نشسته بودم داشتم تاپیکم رو می خوندم با خودم گفتم از بس رفتم تمرکز کردم رو تاپیکم و هی می شینم می خونم کمر درد گرفتم و لی بعدش حس کردم درد کمرم واسه نشستن زیاد نیست چون حالت کوفتگی داشت. نگاه کردم دیدم کبوده ... یادم افتاد ا ون موقع که افتادم رو تخت خوردم به چوب لب تخت
.......
اون خودش سعی میکنه طوری رفتار کنه انگار هیچ اتفاقی نیفتاده اصلا دیگه حرفشم نمیزنه
منم حرفی نزدم فقط گفتم دیگه ترسم ریخته و بازهم اون ادامه نداد و معذرت خواهی دوباره نکرد ...
بعدشم پدر بزرگ عزیز من خیلی مهربونم باهاش حتی الانم که یکم سر سنگینم بازم وقتی دیروز موقع ای رسید که داره میاد خونه خودم رو زدم بخواب چون همیشه وقتی می اومد من می رفتم استفبال ولی این دفعه دلم نیوم نرم و واسه همین خودم رو زدم به خواب...
براش شام خیلی خوشمزه درست کردم اصلا انگار نه انگار ....روند عادی زندگیمون ادامه داره و من فقط سرسنگینم باهاش تازه اگر میخواستم به احساسم رجوع کنم حتی جواب سلامش رو نمیدادم.... و لی خوب فرشته هم گفت این خوب نیست ولی بالاخره من باید روشی در پیش بگیرم باز هم تکرار نشه کارهاش...نمیدونم چی کار باید کنم؟
می خوام بفهمه کار بدش عواقب داره میخوام براش عادی نشه دست بلند کردن .......و این جور حرف زدن...
و ی چیز دیگه ای هست که باور کنید خودم رو لوس نمیکنم واسش یا ناز نمی کنم واقعا دل چرکینم واقعا خوشم نمیادازش ....
یاد مهربونی هایی که قبلا در حقش کردم میافتم و بدتر میشم
یادم می افته که چقدر گذشت کردم در مقابل بعضی بد اخلاقی هاشو اون این جوری جواب من رو داد......و زندگیمو مقایسه میکنم با دوستام و خواهرم و حتی پدر ومادرم
می بینم که چنین اتفاقاتی تو زندگی اونا هرگز نیفتاده و میدونم بابام سر مامانم داد هم نزده
نمیگم اخلاق بابام خیلی خوبه اونم ی اشکالایی داره و هیچ وقت این جور کارارو نداشته .یا شوهر خواهرم .
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین عزیزم؛ شما هیچ وقت از زندگی خواهرت به معنای واقعی خبر نداری؟!
اینو به این دلیل میگم که دست از مقایسه کردن برداری!
آیا الان این اتفاقی که بین شما و همسرت افتاد؛ کسی از این جریان خبر داره؟ نه!
پس مسلما در هر زندگی؛ زندگی خواهرت یا حتی پدر و مادرت شاید زمان هایی که شما نبودید؛ موضوعاتی بوده و هست که هیچ کس جز خودشون خبر نداره!
پس نازنین باید دست از مقایسه برداره!:43:
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
آبجی بدن زن حساسه
این رو باید مردها بدونند که با کوچکترین ضربه یا حتی میشگون
جای کبودی رو بدن زن میگذاره .مخصوصا پوستهای سفید دیگه بدتر .
حالا منو هی باچوب بیوفتید به جونم مگه کبود میشم.:311:
آبجی همه حرفهات قبول درست . میخوای چیکار کنی تا کی
میخوای ادامه بدی .بابا آسمون به زمین که نیومده .کوتاه بیا
خواهرمن . تو چقدررررر دل نازکی .تو قراه مادر چندتا بچه باشیا :305:
بایدمقاوم باشی زندگی همیشه که بگو بخند نیست . زن و شوهر دعوا
دارن . اصلا دعوا برای ما متاهل هاست . بقول قدیمیا نمک زندگیه . اما اندازش
برای شماهم طوری نشده یه کوچولو نمک دون چپه شد .
-
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
نازنین عزیز
زندگی مشترک حتی با این نوع از واکنشها بنظر من از زندگیهای با بی تفاوتی زوجین بهتره. (این نظر شخصیم هست)
من شدیدا با این جمله شما موافقم . واقعا باید اینو با طلا نوشت.