-
میگه نمیتونم ادامه بدم..
سلام.
من امروز توی این سایت عضو شدم .
پسری 24 ساله ام و دانشجوی سال اول فوق لیسانس حدود 2 ماه قبل با دختری از فامیل که رفت و آمد زیادی هم نداشتیم عقد کردم. همه چیز خوب بود سر مسایلی از جمله حجاب اختلاف هایی داشتیم که با صحبت حل کردیم ولی اون میگه چرا تو باید اذیت بشی و کوتاه بیای . الان هم بعد دو ماه میگه هیچ علاقه ای توی وجود من ایجاد نشده و فقط بهت عادت کردم. یه هفته است گفته هیچ ارتباطی نداشته باشیم ولی من امروز باهاش تماس گرفتم و گفتم اینطوری که نمیشه تو باید مشکلت رو بگی که چرا علاقه نداری و اونم گفت واقعا تو پسر خوبی هستی البته یه سری رفتار های تو باعث شده احساس کنم بچه ای و هنوز بزرگ نشدی. نامزدم 20 سالشه و خودش هم قبول داره که هنوز بچه است . میگه وقتی میریم بیرون حس نمیکنم یه مرد کنارمه .
خیلی نا امیده و فک میکنه زندگی به اخر رسیده . قرار مشاوره گذاشتیم و امروز بهش گفتم تا اخرش هستم و پشتیبانتم ولی بازم حاضر نیست با من کوچکترین ارتباطی داشته باشه. از یه سری رفتار های این مدت من که نمیدونم چی بوده چون نمیگه ناراحته ولی هیچ وقت به روم نیاورد .
هر راهی به کلم رسیده انجام دادم نمیدونم چرا یهویی اینطوری شده . اخه شب قبلش خوب بودیم یهویی فرداش زد زیر همه چی... گفتم بیام اینجا راهنمایی های شما رو هم گوش کنم . به امید خدا شاید راهی پیدا بشه تا از این مشکل بیرون بیام..
راستی یه موضوع دیگه هم که میگه اینه که ناراحته چرا چند تا خواستگار نداشته که بین اون ها انتخاب کنه چون من اولین خواستگارش بودم و اونم اصرار داشته نامزد بشیم یه مدت ولی خانوادش قبول نکردن .
الان یه احساسی داره که میگه شاید انتخابم درست نبوده.. یه جورایی پشیمونی و ..
نمیدونم باید چطوری مردونگی و پشتیبانیم رو بهش ثابت کنم. از طرفی هم گفته هیچ ارتباطی نداشته باشیم تا روز مشاوره که هفته اینده است .
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
سلام و عرض خیر مقدم
ازدواجتون را هم تبریک می گویم
همسر شما در تصمیم گیری ضعف دارد ، و شما به عنوان همسرش و اینکه مرد کنارش هستی باید بهش کمک کنی تا مهارت تصمیم گیری رو یاد بگیرد
به طور حتم ، اینکه ایشون اصرار داشتند که با شما نامزد کنن نشان دهنده این هست که به شما متمایل بوده ، اما الان دچار شک شده که نکنه اشتباه کرده
و مطلب دیگر ، فانتزی که در ذهنش داشته است و اون هم این که می بایست چندتا خواستگار می داشته و بعد از بینشون شما رو انتخاب می کرده ، به عدم مهارت ایشون در تصمیم گیری دامن می زند و نیز او را می آزارد
شما سعی نکن مستقیما با ایشون از راه منطق و برهان وارد بشی و ازش دلایل را جویا شوی
اولش بهش این اطمینان رو بده که اگرچه الان عقد کرده اید و زن و شوهر رسمی همدیگر هستید ، اما این عقد ،اجبار و سدی بر وی تحمیل نمی کند ، در همین حال هم شما هم به آسانی اجازه نمی دهید زندگی تون بی هدف و بی ارزش پیش رود
بعد بهش بگو که دوستش داری و بهش علاقه مندی ، اما زمانی می توانید زندگی خوبی را با هم آغاز کنید که این دوست داشتن متقابل باشه
بهش بگو متمایل هستی تا مشکل را حل کنی
بگو یه مدت زمان در نظر می گیرید ( مثلا یک تا سه ماه)و در این مدت حامی ایشون هستید تا ایشون بتواند در خلوت و تنهایی با خودش یک دله بشود و به ثبات در رفتار و فکرش برسد ، پس از آن دوتایی با هم مجددا ارتباطتون را بررسی خواهید کرد ، تا در خصوص ازدواج و یا جدایی با هم تصمیم بگیرید
اما در این دوران سعی کن مقاله های زیادی که در خصوص ازدواج و خواستگاری ، شناخت و ... در تالار هست را مطالعه کنی و در اختیار ایشون هم قرار بدهی
خصوصا مقاله بهترین شکل تصمیم گیری
دقت کن ، این دخترخانم باید بیاموزد که تبعات تصمیمش را باید شخصا به عهده بگیرد
به اتفاق همدیگر زیر یک مشاور خانواده دوران شناخت رو طی کنید ، تا هم شما و هم ایشون بتوانید با یکدیگر تعامل خوبی را برقرار کنید
نگران نباشید ، این مشکلات با صبر و حوصله و بالا بردن مهارت های ارتباطی حل خواهد شد
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
ممنون از شما که روحیه دادین بهم ولی یه سری نکات دلم رو سرد میکنه که احساس میکنم نمیخواد قضیه رو حل کنه. و حس میکنم براش مهم نیست که باشم یا نباشم.. امروز گفت دلم از هفته قبل تا الان فقط یکی دو روز اول برات تنگ شد و فک میکنم بهت عادت کردم.
من بهش خیلی علاقه دارم..
امروز باهاش تماس داشتم بهش گفتم همه جوره باهاتم و پشتیبانتم بهش گفتم اصلا به جدایی فکر نکن اونم گفت مگه من گفتم به جدایی فکر میکنم..
شما هم با جوابتون منو سر در گم کردین که بالاخره راه حل چیه ... من زندگیمو دوست دارم. به نظر شما این کارش بازی با احساسات من نبوده؟؟ ابراز علاقه هایی که بدون پایه و اساس بوده ؟
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
شما زیاد روی حرف های ایشون که بار احساسی منفی داره مانور نده ، بیشتر سعی کن در کنارش باشی و همراهی اش کنی ...
این همراهی کردن فقط در حرف نیست بلکه در رفتار و عمل مشخص میشه
برای چی حرف از جدایی به میون آوردی؟ ( اینگونه سخن گفتن نمیشه همراه بودن و حمایت کردن)
یه سری توی تالار بزن و مقاله ها در خصوص مهارت های ارتباطی زن و شوهر را بخون و بکار ببند
کلیک کنید
کلیک کنید2
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
با بالهای صداقت عزیز موافقم.
ایشون واقعا جوان هستند, مطمئنا وقتی دوستاش رو میبینه و ... دوست داره مانند اونها عمل کنه.
بهتره هم خودتون و هم ایشون کتابها و مقالات زندگی مشترک رو مطالعه کنید.
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
با سلام و احترام
mohammad2012 گرامی
مشکلات از این دست معمول هست و اگر با صبر و دقت پیش بروید به مروز زمان و به صورت تدریجی کاهش یافته و حتی می تواند به نقاط قوتی در زندگی شما بینجامد.
توضیحات شما نشان می دهد که همسر شما آگاهی لازم را در مورد نحوه زندگی و ارزشهایش ندارد که البته با توجه به سن ایشون طبیعی هم هست. اما شما هم باید توجه داشته باشید مسئولیت سنگینی در قبال ایشون دارید که با خونسردی و سعه صدر و کنترل احساستون او را یاری کنید.
با چند نکته شروع کنید:
یکم:
امر و نهی، سخنرانی کردن، حرف زدن، خواهش کردن، موعظه کردن، راهنمایی کردن، قضاوت کردن، بحث کردن، تجسس و سئوال کردن و ... را برای آغاز کار از کلامتون حذف کنید یا بشدت کاهش دهید. (هم مطالب ذیل را مطالعه کرده، تفکر کنید و به دقت به کارگیرید)
مهارت گوش دادن و مهارتهای ارتباطی(به همراه لینک مقالات برگزیده)
دوم:
هم حسی را با او زیاد تمرین کنید. و بعد از شنیدن حرفهایش راهنمایی اش نکنید. بگذارید جذبتون شود. و از زندگی لذت ببرد. خطاهایش را حتی المقدور نادیده بگیرید.
سوم:
ممکن است نسنجیده حرفهایی به شما بزند که اذیت بشوید. قوی باشید و خیلی جدی حساب نکنید. تا وقتی او سخن گفتن سنجیده را بیاموزد تحمل کنید.
چهارم:
2 ماه وقت بسیار کمی برای آشنا شدن هست. لذا از روی کارها و حرفهاش او را قضاوت نکنید و نگران نباشید که انتخاب اشتباهی داشته اید. معمولا زمان عقد از این مسائل زیاد بوده و سوء تفاهم های زیادی پیش می آید که نتیجه تفاوت خلق ها، کم مهارتی ها و تفاوت شخصیت افراد هست و تا زمانی که هارمونی و هماهنگی زندگی خانوادگی انجام شود باید تحمل و صبر زیاد باشد.
پنجم:
گشتی در این تالار و مطالعه مقالات و از آن مهمتر خواندن حرفهای دختر خانمها شما را با روحیه و توقعات آنها بیشتر آشنا می کند. دنیای مردها و انتظارات و دیدگاهشان به زندگی تفاوتهایی با خانمها دارد که درک آنها کمک موثری بر حل مشکلات شما خواهد کرد.
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
هر چی اس ام اس میدم میگه قرار گذاشتیم اس ندیم به هم و ارتباط نداشته باشیم تا مشاوره بریم..
به نظرتون تو این شرایط درسته که غافلگیرش کنم .. مثلا برم تو مسیر دانشگاهش و به صورت غیر منتظره جلوش ظاهر بشم؟؟
داره خودشو ازم جدا میکنه..
مساله دیگه اینه که یه بار دیگه اینو گفت که بهم علاقه نداره ولی بعد چند روز گفت شوخی کردم..
الان میگه اون بار بچه بازی در اوردی و من دلم به حالت سوخت..
حتی نمیتونم بهش اس ام اس بدم.. بهم حق بدین که دلسرد بشم...
لطفا جواب این سوالو زود بدین..
ممنون
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
الان که مایل به ارتباط با من نیست درسته که ببینمش.. ؟
الان باید چطوری بهش ثابت کنم که حامیش هستم .. چطوری بهش بفهمونم پشتیبانشم؟؟ هر راهی باشه انجام میدم
:323:
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
چرا کسی کمکم نمیکنهههههههههه؟
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
خدای من خدای خوب
دلم شده تنگ غروب
یه هفته است ندیدمش
همچو گلی نچیدمش
صدام دیگه در نمیاد
دوری چرا سر نمیاد
خدای من خدای من
بیا بشین تو قلب من
ببین چقد ترک زده
یکی بهش کلک زده
امشب که عید عالمه
چشمای من پر از غمه
بیا بشین کنار من
کارت دارم خدای من
دست منو بگیر خدا
نمیشم از تو من جدا
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
سلام آقای محمد
به نظرم بهتره که خودتونو اونقدرها هم عاشق و شیفته و مشتاق نشون ندید...به ایشون احترام بذارید، توی قلبتون دوستش داشته باشید اما با اساماس و غافلگیر کردن های بی مورد خودتونو حامی نشون ندید...محبتتونو زمانی بهش نشون بدید که واقعا به سمتتون میاد و تشنهی محبتتونه...دختری که بهتون میگه اساماس بهم نده، یعنی روانش آشفته است. اگه الان برید سمتش عشقتون براش بیارزش میشه...شمارو به چشم مزاحم میبینه. نه همسر و شریک و همراه. پاتونو پس بکشید...تا روز مشاوره صبر کنید...حتی خبری از خودتون ندید تا جویای حالتون بشه! شاید واقعا مشکلی داشته باشه و مشاور بتونه بهتون کمک کنه...تا اون روز خودتون رو با کار و تفریح و فیلم و کتاب سرگرم کنید تا آرامش داشته باشید و تنهاش بذارید.
براتون آرزوی موفقیت دارم
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
ممنون سارا خانم..
میدونین الان که گفتین اشکالات خودم هم یادم میاد..
مثلا اینکه روزایی که بی حوصله بود کلا بهش گیر میدادم که چرا اس نمیدی ..چرا غمگینی.. چرا...
و اونم میگفت گیر نده.. منم گیر میدادم یکم و بعد ول میکردم..
کلا به نظرم شخصیت ثابتی نداره و این رو خودش هم قبول داره ..
امروز فقط یک اس دادم و عید غدیر رو بهش تبریک گفتم..
من نمیخوام مزاحم باشم ولی اگر مطلبم رو کامل خونده باشین نوشتم تا شب قبل این حرفاش خوب و خوش و سر حال بودیم و حتی یه درصدم فکر نمیکردم دوسم نداشته باشه.. حتی یه درصد..
مهربون بود..
منم ازش تعریف میکردم
ابراز علاقه میکردم
براش کادو میخریدم
کادو رو با احترام بهش میدادم
غافلگیرش میکردم
شیطنت دوست داشتم و منم همینطور و گاهی به قولی کارای لوس بازی میکردیم ... ولی خودش شوخ طبعی رو دوس داشت.
مثلا تو پارک قدم میزدیم یهویی ازم دور میشد به شوخی و در میرفت.. منم میدویدم دنبالش ..
یه بار پلیس بهمون گیر داد و گفت کاش مارو میبرد بازداشتگاه..
هیجانایی که دوس داره اینطورین..
مشکل اصلی اصلی اینه که عیبای منو نمیگه بهم...
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
سلام
اين موضوعاتي كه شما گفتين (البته من كامل نخوندم )مربوط به يك شب دو شب نيس
تو رفتار خودتون بيشتر دقت كنين اشكالاتي در هس كه باعث اين احساسات در نامزد شما شده
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
پس چرا ایرادات اون و خانوادش توی علاقه من تاثیری نداشته..
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad2012
پس چرا ایرادات اون و خانوادش توی علاقه من تاثیری نداشته..
شما گفتين كه اون 20ساله ش و شما 24ساله مسلما شما سنجيده تر رفتار مي كنيد
نكته ديگه اي كه هس اينه كه ديدگاه هركس تو زندگي فرق ميكنه
ببخشيد كه رك ميگم
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نه خواهش میکنم .. من عاشق صداقت و از دروغ متنفرم..
حس میکنم بهم دروغ گفته.. شما فک کن.. یه نفر وقتی بری پیشش ازت میخواد نری و تنهاش نذاری ..بهت میگه هیچ وقت تورو تنها نمیذارم.. بهت میگه جز تو با هیچ کس نمیخوام باشم ... بعد فردا بگه بهت علاقه ای ندارم..
اسم اینو چی میذارین.
؟
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad2012
نه خواهش میکنم .. من عاشق صداقت و از دروغ متنفرم..
حس میکنم بهم دروغ گفته.. شما فک کن.. یه نفر وقتی بری پیشش ازت میخواد نری و تنهاش نذاری ..بهت میگه هیچ وقت تورو تنها نمیذارم.. بهت میگه جز تو با هیچ کس نمیخوام باشم ... بعد فردا بگه بهت علاقه ای ندارم..
اسم اینو چی میذارین.
؟
كاملا مشخصه كه يه اتفاق باعث اين وضيعت شده شادي خود شما ندوني چيكار كردي كه اين برمي گرده به همون تفاوت ديدگاه زن و مرد
البته شايدم نظرش از اول همين بوده و داشته ظاهر سازي ميكرده كه يكم دور از ذهن
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نمیخوام تهمت بزنم ولی خودش میگه از اولش بدون علاقه بوده و فک میکرده بوجود بیاد ولی نیومده.. البته میگه یه سری مسایل هست که باعث شده فکر کنم هنوز مرد نشدی..
نمیدونم چرا توقع داره یه مرد 35 ساله باشم براش ( اخه مرد رویاهاش همیشه میگفت دوست داشته 30 تا 35 سال باشه و اختلاف سنی زیادی داشته باشه)
راستی یه چیزی که نگفته بودم توی سوالم اینه که
ما قبل ازدواج دو جلسه مشاوره تخصصی قبل ازدواج رفتیم توی یک مرکز مشاوره معتبر و پیش یک مشاور بسیار خوب و مجرب.
بهمون گفت از نظر شخصیتی شبیه هم هستیم ولی یه شرط گذاشت برای ازدواجمون که هر وقت مشکلی خوردیم بریم مشاوره و سعی نکنیم خودمون حلش کنیم چون احتمالا نمیتونیم. ولی مشکل اینه که همسرم نگفت با من مشکل داره و حتی اصلا پیشنهاد مشاوره هم نداد .. کسی که میخواد حل بشه پیشنهاد مشاوره رو باید بده ... درسته؟
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
دوستان متخصص این تاپیک رو بخونین هنوز مساله برام روشن نشده کاملا.. میشه بیشتر راهنمایی کنین
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
سلام mohammad2012
جالبه.وقتی خصوصیات زنت رو خوندم یاد خودم افتادم.منم دو ماهی میشه عقد کردم.با پسر خالم...منم دقیقا مثل زنت بودم.بعضی کارای نامزدم رو که می دیدم برای من واقعا بچه گانه بود.راستش من 18 سالمه و نامزدم 23 سال...
می تونی بری تاپیک من (از نامزدم متنفرم) رو بخونی.
دوست ندارم ناراحتت کنم ولی اون شاید واقعا تظاهر می کرده که بهت علاقه داره.چون منم این طور بودم فکر می کردم بعد از نامزدی علاقمون زیاد بشه ولی نشد.وقتی پیشش بودم می گفتم و می خندیدم ولی در حقیقت در کنارش راحت نبودم.تا این که بر اثر یک سری مشکلات یک طلاق که فقط یک روز طول نکشید گرفتم که به دلیل یک سری مشکلات بود.نامزد من هم تعجب می کرد که چرا من قبول کردم که ازش جدا شم.
به نظر من یک کم رفتارهاتو بررسی کن.هر دختری یک شخصیتی داره.بعضی دختر ها هستند که فقط چند تا حرف عاشقانه جذبشون نمی کنه.منم مثل زنت وقتی با نامزدم بودم احساس نمی کردم یک مرد کنارمه.راستش دوست داشتم یک مردونگی واقعی یک حمایت ببینم که ندیدم و هنوز هم همینطوره.بین من و نامزدم خیلی جر و بحث می شد.و همین هم باعث می شد علاقه ی من کم و کمتر بشه.
قضیه خواستگار هم که میگه باز مثل منه.من توی فامیل خیلی ها منو می خواستند.بیشتر پسر های فامیلمون هم خیلی خوش تیپ و خوش قیافه بودند ولی من به خاطر خوب بودن این پسر خالم از همه زیبایی های ظاهری گذشتم.ولی حالا که به مشکل برخوردم نامزدم رو با خواستگار های دیگه مقایسه می کنم.
اگر طرز فکر کردن زنت مثل من باشه پس به حرفام اهمیت بده.فعلا با اون هیچ رابطه نداشته باش تا روز مشاوره تا درک کنه تو به خواستش اهمیت می دی.توی جلسه مشاوره بهش بفهمون که خیلی دوستش داری .بهش بگو که بدی های که در تو دیده بهت بگه تا تغییرش بدی.حتی اگه دیدی این چیز ها مسخرست بهش نگو.این که بدونی چه چیزی اذیتش می کنه و انجامش ندی خیلی خوبه.اگر هم پیش اومد وقتی کنارته و حوصله نداره نمی خواد باهاش حرف بزنی چون ممکنه چیزی بگه که ناراحت بشی با سکوت همراهیش کن.
ببخشید که زیاد حرف زدم ولی اخه من دقیقا من مشکلم این بود و احتیاج به این چیز ها داشتم که دارم میگم.امیدوارم مشکلت زود حل بشه.نگران نباش علاقه هم کم کم به وجود می یاد فقط باید بدونی چه چیزهایی دوست داره انجامش بدی.
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط helmi
سلام mohammad2012
جالبه.وقتی خصوصیات زنت رو خوندم یاد خودم افتادم.منم دو ماهی میشه عقد کردم.با پسر خالم...منم دقیقا مثل زنت بودم.بعضی کارای نامزدم رو که می دیدم برای من واقعا بچه گانه بود.راستش من 18 سالمه و نامزدم 23 سال...
می تونی بری تاپیک من (از نامزدم متنفرم) رو بخونی.
دوست ندارم ناراحتت کنم ولی اون شاید واقعا تظاهر می کرده که بهت علاقه داره.چون منم این طور بودم فکر می کردم بعد از نامزدی علاقمون زیاد بشه ولی نشد.وقتی پیشش بودم می گفتم و می خندیدم ولی در حقیقت در کنارش راحت نبودم.تا این که بر اثر یک سری مشکلات یک طلاق که فقط یک روز طول نکشید گرفتم که به دلیل یک سری مشکلات بود.نامزد من هم تعجب می کرد که چرا من قبول کردم که ازش جدا شم.
به نظر من یک کم رفتارهاتو بررسی کن.هر دختری یک شخصیتی داره.بعضی دختر ها هستند که فقط چند تا حرف عاشقانه جذبشون نمی کنه.منم مثل زنت وقتی با نامزدم بودم احساس نمی کردم یک مرد کنارمه.راستش دوست داشتم یک مردونگی واقعی یک حمایت ببینم که ندیدم و هنوز هم همینطوره.بین من و نامزدم خیلی جر و بحث می شد.و همین هم باعث می شد علاقه ی من کم و کمتر بشه.
قضیه خواستگار هم که میگه باز مثل منه.من توی فامیل خیلی ها منو می خواستند.بیشتر پسر های فامیلمون هم خیلی خوش تیپ و خوش قیافه بودند ولی من به خاطر خوب بودن این پسر خالم از همه زیبایی های ظاهری گذشتم.ولی حالا که به مشکل برخوردم نامزدم رو با خواستگار های دیگه مقایسه می کنم.
اگر طرز فکر کردن زنت مثل من باشه پس به حرفام اهمیت بده.فعلا با اون هیچ رابطه نداشته باش تا روز مشاوره تا درک کنه تو به خواستش اهمیت می دی.توی جلسه مشاوره بهش بفهمون که خیلی دوستش داری .بهش بگو که بدی های که در تو دیده بهت بگه تا تغییرش بدی.حتی اگه دیدی این چیز ها مسخرست بهش نگو.این که بدونی چه چیزی اذیتش می کنه و انجامش ندی خیلی خوبه.اگر هم پیش اومد وقتی کنارته و حوصله نداره نمی خواد باهاش حرف بزنی چون ممکنه چیزی بگه که ناراحت بشی با سکوت همراهیش کن.
ببخشید که زیاد حرف زدم ولی اخه من دقیقا من مشکلم این بود و احتیاج به این چیز ها داشتم که دارم میگم.امیدوارم مشکلت زود حل بشه.نگران نباش علاقه هم کم کم به وجود می یاد فقط باید بدونی چه چیزهایی دوست داره انجامش بدی.
helmi عزیز سلام...
ممنون از راهنماییت ..
همسر من از من متنفر نیست ولی میگه علاقه هم نداره
میشه شما یکم از مواردی که حمایت رو نشون میده بهم بگین؟؟
میخوام بدونم شما دوست داری شوهرت جطوری مثلا حمایت کنه؟؟
خیلی برام سواله..
لطفا کارای بچگونه نامزدت رو بگو بهم... خیلی مهمه برام.
در ضمن ما نه با هم دوست بودیم و نه همسر من با کسی رابطه ای داشته .. من اولین خواستگارش بودم .
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
چون من شرایط نامزدات رو داشتم خیلی دوست دارم مشکلت زود حل بشه.
راستش من هم یک جورایی این حالتی بودم من هم بهش علاقه نداشتم.ولی بعضی وقتا کارایی می کرد که تو دلم می گفتم ازش متنفرم البته امیدوارم نامزدت این حالت رو نداشته باشه.
شرایط ها با هم فرق می کنه من تو شرایطی عقد کردم که همه فامیلمون تو خونه خالم جمع بودند چون بیشتر فامیل هام خارج هستند.کار های بچه گانش هم این بود که جلو همه فامیل مثلا اخ و اوخ می کرد که مثلا بدنش درد می کنه.میگه خوب می خوام زنم نازمو بکشه.یا یک سری بیرون رفتن هایی که کار اداریه و وجود من لازم نیست توقع داشت بهش بگم که من می یام که بعد بهم بگه که احتیاجی نیست.
اگر هم حمایت بگی همونطور که من گفتم شرایطم فرق می کنه.وقتی همه جمع بودند مثلا اگر کسی منو مسخره می کرد من توقع داشتم اون لحظه با لحن تندی اجازه نده دیگه کسی منو مسخره کنه ولی اون یا می خندید و باشون ادامه می داد یا سکوت می کرد یا با لحن مسخره ای می گفت اذیتش نکنین.یا تو موضوع طلاقم که پیش اومد به جای این که به هر روشی از دلم در بیاره با خانوادش اومد با خانوادش رفت بدون هیچ روشی که از دلم دربیاره.گوری که همه پسرهای فامیلم گفتن چقدر بچه ننست به جای این که بیاد ازت حمایت کنه رفت دنبال خانوادش.
هیچ وقت نگذار احساس کنه با یک بچه ازدواج کنه.قوی بودن خودت رو نشون بده.و بهش ثابت کن که همه جوره می خوایش نه با حرف،حرف که اسونه.با عمل که اونم بستگی به موقعیتی داره که توش هستی.این برای من به شخصه خیلی لذت بخشه.از حرف الکی خوشم نمی یاد عمل دوست دارم
منم با ایشون رابطه ای نداشتن ایشون تو یک کشور بودند و من یک کشور دیگه.در حقیقت بعد از 6سال هم دیگرو دیدیم.
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نکاتی که گفتین رو خوندم من این کارا رو نمیکنم که کسی بهم بگه بچه ننه فقط تو یک نکنه شبیه همیم..
داداشش گاهی مسخرش میکنه ولی من برای احترامی که برای برادرش و خانوادش قایلم چیزی نمیگم..
ینی توقع داره چکار کنم؟؟ دعوا؟؟؟ بحث؟
:72::72::72::72::72::72:
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
اره این هم مشکلیه.شاید ناراحت می شه وفتی برادرش جلوی تو مسخرش می کنه ولی تو چیزی بهش نمی گی.درسته احترامش واجبه ولی برادرش هم به احترام تو نباید جلوت مسخرش کنه که به نظر من نه باید باش دعوا کنی ونه بحث خیلی راحت وقتی مسخره کرد با کمال ارامش جوابش رو بدین.
به فرض مثال اگه بهش گفت دستو پا چلفتی(ببخشید به فرض مثال می گم) تو همون لحظه باید بگی اتفاقا زن من خیلی هم ادم با عرضه ای.
با بی ادبی نه،خیلی ارام مسلط .یک جوری هم باید این حرفت رو بزنی که بفهمه از ته دلت بوده.نه این که همینطوری خواسته باشی یک چیزی بگی.
البته من مطمئنم حالا که مشاوره می رین و اون حرفاشو می زنه می فهمی مشکل کجاست و به راحتی همه چیز حل می شه.
نمی دونم حرفام درسته یا نه ولی امیدوارم کمکت بکنه.
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط helmi
اره این هم مشکلیه.شاید ناراحت می شه وفتی برادرش جلوی تو مسخرش می کنه ولی تو چیزی بهش نمی گی.درسته احترامش واجبه ولی برادرش هم به احترام تو نباید جلوت مسخرش کنه که به نظر من نه باید باش دعوا کنی ونه بحث خیلی راحت وقتی مسخره کرد با کمال ارامش جوابش رو بدین.
به فرض مثال اگه بهش گفت دستو پا چلفتی(ببخشید به فرض مثال می گم) تو همون لحظه باید بگی اتفاقا زن من خیلی هم ادم با عرضه ای.
با بی ادبی نه،خیلی ارام مسلط .یک جوری هم باید این حرفت رو بزنی که بفهمه از ته دلت بوده.نه این که همینطوری خواسته باشی یک چیزی بگی.
البته من مطمئنم حالا که مشاوره می رین و اون حرفاشو می زنه می فهمی مشکل کجاست و به راحتی همه چیز حل می شه.
نمی دونم حرفام درسته یا نه ولی امیدوارم کمکت بکنه.
دوست عزیز حق با شماست ولی خداییش حقش نبود یه بار بهم میگفت از این وضع ناراضیه...
حتما کمک میکنه
راستی ببخشید ولی ایا شما خودتون اگه همسرتون رفتاراش رو عوض کنه نظرتون راج بهش عوض میشه؟
راستی مساله ای یادم اومد که فک کنم مهم باشه..
اون شب با مادرش تماس گرفتم نمیدونم چرا یه جوری میگفت که انگار دخترش تا بعد جدایی رو هم تصمیم گرفته.
گفته اگه جدا هم بشم فلان میکنم..
اگه جدا هم بشم...
اگه ..
نمیدونم چرا یکی که میخواد زندگی کنه باید حرف جدایی بزنه
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
حمايت از نظر هركسي يه معنايي داره
وقتي نامزدم دستمو ميگيره
وقتي تو خيابون مواظبمه كسي بهم برخورد نكنه
وقتي مقابل خانوادش حتي مادرش كاملا ازم دفاع ميكنه
وقتي بهم حسي ميده كه با هيچ كس ديگه اي نميتونم تجربه كنم
وقتي شب كه ميشه اگه تو شهر من باشه هركاري داشته باشه هرچقدرم مهم بازم مياد دنبالم
وقتي باهاش هستم دلم قرص ميشه......... و......و.........و.......
همه اينا يعني حمايت
من يه بخش خيلي كوچيكي از كاراي نامزدمو گفتم
شما چي؟
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
من..
من اگه هر کاری هم داشته باشم و خواسته بریم بیرون رفتم باهاش
هر جا که اون دوس داشته
تو خیابون دستشو گرفتم
حتی دست دور گردنش انداختم
ازش حمایت کردم ولی راستش این که گفتی جلوی مادرش چون تازه تو عقدیم گاهی مادرش مثلا گفته اینطوریه دخترم منم گفتم اره این رفتار درست نیست .. نمیدونم شاید همینا باعث شده.
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
حمايتتون همش بيرون از خونه س:D
يكم بيشتر به كاراي خودتون دقت كنين
متوجه حرفاي اخرتون نشدم
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
ببین ..
ممکنه مادرش یا برادرش ازش انتقادی کردن یا مثلا مسخره کردن (البته به شوخی ) ولی من مقابلشون وانستادم..
البته خانمم فک نکنم اینو بخواد چون واقعا با مادرش اینا رابطمون خوب بوده..
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad2012
ببین ..
ممکنه مادرش یا برادرش ازش انتقادی کردن یا مثلا مسخره کردن (البته به شوخی ) ولی من مقابلشون وانستادم..
البته خانمم فک نکنم اینو بخواد چون واقعا با مادرش اینا رابطمون خوب بوده..
فكرتون به چه جاهايي ميره.....من خودم اين رفتار از نامزدم مخصوصا در قبال مادرم نيخوام
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
چمیدونم والا..
فکر ادم هزار راه میره..
من خیلی دوسش دارم و خیلی بهش ابراز کردم... شایدم زیادی!!
از زیباییش تعریف کردم.. براش کادو در حد توانم ولی واقعا برای هر مناسبتی گرفتم
ولی بازم نشد.. عاشقم نمیشه.. میگه روحمون مث هم نیست..
قراره بریم مشاوره..
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
دوست عزیز این رو هم بگم که شما تازگی عقد کردین؟ چون زنها در ابتدای ازدواج و عقد خالت پشیمونب دارن من خودم هم اینجوری شدم و تمام این حس هایی که میگی در من هم بود اوایل ازدواجم مرتب میگفت یعنی این ادمیه که من باید تمام عمرم در کنارش باشم و مثل خانم شما رفتارهایی از همسرم میدیدم و ازش متنفر میشدم و احساس نمیکردم 1 مرد کنارمه اما بعد از مدتی وقتی از رفتارهای همدیگه درک درستی پیدا کردیم و وابستگی بیشتری بین ما به وجود اومد تموم اون حس ها رفت الان واقعا شوهرم رو عاشقانه دوست دارم
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط کارو
دوست عزیز این رو هم بگم که شما تازگی عقد کردین؟ چون زنها در ابتدای ازدواج و عقد خالت پشیمونب دارن من خودم هم اینجوری شدم و تمام این حس هایی که میگی در من هم بود اوایل ازدواجم مرتب میگفت یعنی این ادمیه که من باید تمام عمرم در کنارش باشم و مثل خانم شما رفتارهایی از همسرم میدیدم و ازش متنفر میشدم و احساس نمیکردم 1 مرد کنارمه اما بعد از مدتی وقتی از رفتارهای همدیگه درک درستی پیدا کردیم و وابستگی بیشتری بین ما به وجود اومد تموم اون حس ها رفت الان واقعا شوهرم رو عاشقانه دوست دارم
سلام
واقعا؟؟؟؟؟؟؟
ینی نا امید نباشمم..
پس چرا یهویی میگه دیگه نمیتونم ادامه بدم
میشه بگی چه مدت طول کشید درک کنین و بهش علاقه پیدا کنین؟
در ضمن کارو عزیز
مطلبم رو دقیق خوندی دیگه.. منظورم سوالم بود.
میدونی که ارتباطش رو قطع کرده باهام فعلا و ازم خواسته مدتی بهش کار نداشته باشم.
اینم طبیعیه.
البته سنش 20 ساله و واقعا بچه است ...
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
گرچه میگن میتونه بیست سالگی سن بچگی نباشه...
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
دوستان هنوزم منتظر نظرات شما هستم..
خصوصا خانم ها..
ممنون میشم.
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
اون فقط یک فرصت می خواد الان.فرصت برای این که فکراش رو روی هم بگذاره.منم میگفتم که دیگه نمی خوام ادامه بدم ولی به خاطر یک سری دلیل الکی که خانواده ها قبول نمی کنن.
راستی جواب اون سوال که گفتی اگر تغییر کنم ممکنه علاقه مند شه؟.باید بهت بگم وقتی نامزدم این کارای که تو چشمام مسخرست رو انجام نمی ده واقعا توی دلم بهش یک علاقه مندی احساس می کنم و دلتنگش می شم.ولی وقتی دوباره اون حرکات رو انجام می ده دیدم بهش دوباره عوض می شه.
تو نگران نباش حل می شه.همین که توداری تلاش می کنی حل می شه.امیدوارم نامزدم هم به دنبال حل کردن مشکلم بینمون بود.
امیدت به خدا باشه و همه چیز رو به اون بسپار همون چیزی می شه که مصلحتته.
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
ممنون دوست عزیز
ببینین با یه مشاور صحبت کرده و گفته من هیچ علاقه ای بهش پیدا نکردم و چون بدون علاقه ازدواج کرده و هنوز نتونسته علاقه بوجود بیاره تو خودش فکر میکرده که من که باهاش کنار میام از انعطاف پذیری زیادمه که اون میگه نمیتونم بهت تکیه کنم . ینی دوست داره اقتدار داشته باشم و از طرفی خودش حاضر نیست با هر شرایطی کنار بیاد..
نمیگه ازت بدم میاد.. میگه خیلی پسر خوبی هستی ولی بهت علاقه پیدا نکردم.. چکار کنم ..؟
میگه هر راهی حاضرم برم که علاقه ایجاد بشه .. ایا راهی هست؟
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
من خودم اینجوریم کسی بم زیادی محبت کنه ازش بدم میاد
کسی بم بی محلی کنه ازش خوشم میاد
یکم تحویلش نگیر
بش بگونمیخوای اون اذیت شه و اگه اون نمیخواد توهم اصراری نداری
بعدم یه مدت جوابشو نده خودش بت علاقمند میشه البته این کارو با اطلاع خانواده ها انجام بده
یعنی با مامان خودن و مادر همسرت صحبت کن تا بدوننب یمحلی تو به خاطر علاقمند شدن اونه وگرنه بش علاقه داری
میتونیم صبر کنی تا برین پیش مشاور
-
RE: میگه نمیتونم ادامه بدم..
ممنون ..
واسم دعا کنین دوستان.. از صمیم قلب