-
پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
من چند وقته که خیلی عصبی شدم. خشمگینم. بد بینم به آدمها. همیشه دلم پر از عشق بوده اما جدیدا به سختی آدمها را دوست دارم. گاهی فکر میکنم الان است که به طور کامل کنترل خودم رو از دست بدهم و از نظر روانی کلا بروم به یک سطح غیر قابل برگشت.
شبها چندین بار از خواب بیدار میشوم و اصلا خوب نمیخوابم. صبح که بیدار می شوم خسته هستم و گاهی سرم درد می کند.
بدنم نا آرام است و فشار زیادی رو روی جسمم حس میکنم.گاهی از فشاری که روی بدنم هست از خواب بیدار میشم. یکسالی هست که پام رو همش تکون میدم و جدیدا پلک چشمم هم مرتب می پره و اعصابم رو خرد کرده. دلم میخواهد همه چیز را بزنم پاره کنم یا بشکنم و خرد و خمیر کنم (البته با این همه انگیزه تا حالا یک نعلبکی هم نشکوندم :311:). خیلی وقتها حواسم که به خودم می آید می بینم که دارم مثلا همه اش یک دکمه را می بندم و باز میکنم یا با حرص دارم لبم را گاز میگیرم. جدیدا حتی راه رفتن در خیابان برایم سخت شده و انگار همه اش میخواهم بیفتم. تعادل ندارم. با راه رفتنم راحت نیستم.
خیلی زود میافتم توی چاه افسردگی و نا امیدی و به زحمت از آن می آیم بیرون.
د رکارم مانده ام . هر چه به ذهنم رسیده را امتحان کرده ام. گاهی کمی بهتر میشوم اما انگار فقط مسکن است و به زودی همه چیز دوباره مثل اولش میشود.
نیاز به همفکری دارم. به پیشنهاد یا حتی یک سوالی که تا به حال خودم از خودم نپرسیده باشم و دریچه جدیدی باز کند . خسته شده ام. میخواهم خوب شوم. میخواهم آرام باشم. میخواستم مادر شوم اما الان خیلی از خودم ترسیده ام. :302:
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
به نظر من اول برین دکتر و حالاتتونو براش توضیح بدین. احتمالا خرج دو سه تا آزمایش می مونه رو دستتون. ولی می ارزه. دقیقا نمی دونم چه متخصصی. اگه دکتر عمومی درست حسابی هم برین می تونه راهنمایی کنه. بعدا اگه مشکلی بیماری ضعف جسمی و این چیزا نداشتین می ریم سر روحیات و اخلاق و این چیزا.
قطعا یه اتفاقی افتاده که حالتون اینطور شده.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
آزمایش خون دادم. کمبود آهن داشتم و چربی خونم بالا بود. این خودش یک اتفاق عجیب بود. چون من همیشه در سلامت کااااامل بودم.
پیش یک دکتر عمومی هم رفتم و حالاتم رو توضیح دادم خیلی جدی نگرفت. گفت من از قیافت میگم که چیزیت نیست. البته برای یک موضوع دیگه رفته بودم و اینو توضیح دادم.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
عزيزم دليل مشكلتو نميدونم اما ميتونم به قطع بگم بيشتر از جسمي بودنش مشكلاتت روحيه ,البته نگو هنر كردي گفتي,اخه تك تك مشكلاتتو خودم دارم,البته بجز مشكلت توراه رفتن
يه وقتايي حس نميكنيم اما ناخوداگاه درگير خودمون و تفكراتمونيم,خودمون هم ميدونيم همه ادما تو زندگيشون مشكل دارن اما چون هيچوقت اين چيزي كه هست رو از زندگي نميخواستيم فكرمون اروم نيست
جالبه بدوني من يه بار رفتم توي پاركينك و ماشينمو نديدم و بعد يك ربع تازه مغزم كشيد و فهميدم اصلا ماشين نياورده بودم!!!!!
بايد يه كم سرتو گرم كني,گرم چيزيكه بهت اعتماد بنفس ميده,يا بهتره بگم احساس لذت
از لحاظ جسمي ورزش كن مخصوصا ورزشهاي ابي و توي اب رها كن همه فكراتو,فقط ابو حس كن,سعي كن از چيزاي كوچيكي كه خيلي وقت بود بهش فكر نميكردي و لذتشو نميبردي لذت ببري
خلاصه خودتو بذار جلوي روت و فكر كن داري به يكي ديگه كه خوب ميشناسيش مشاوره ميدي,از وجودت لذت ببر و بزار فكرت اروم بشه,همه درداي ما ساخته فكرمونه,به فكر خودت باش
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
سلامnegin iran
به تالار همدردی خوش آمدی
اولین قدم برای شما یک چکآپ خون هست از نظر کم خونی ، هورمونی ، بخصوص هورمون تیرویید و همچنین ویتامینها هست .
به نظر میرسد که تأمین ویتامین ب نیاز داری ، همچنین ممکن است علائم کم خونی باشد .
.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
یه چیزی شده یه سال پیش که اینی. نشده؟
اگه مشکل مالی نداری واسه اطمینان اول حتما یه متخصص مغز و اعصاب برو تا آزمایشای لازم رو بده بهت یا بهت بگه مشکلی هست یا نه. بعدش یه تست قلب هم بده. از روی خون که نمی شه همه چی رو فهمید.
(متخصص مغز و اعصاب برو. نری روانپزشک و .... فرق داره.)
نوشتی مسکن می خوری. مسکن با مسکن فرق داره. ارامبخش؟ یا یه چیزی که درد را کم می کنه؟ می ری دکتر اینم برای دکتر مشخص کن.
قاعدتا یه عامل فشار روی تو هست که از همون یه سال پیش یا شروع شده یا یه سال پیش بیش از حد توانت شدید شده. اون عامل چیه؟ می تونی حذفش کن. نمی تونی یه کمی ملایمش کن و تعدیلش کن که فشار کمتر شه روت. بازم نمی تونی ناچاری بپذیریش از ته دلت و باهاش کنار بیای.
قاعدتا تو شرایطی هستی که نمی خوای. و داره یه عامل فشار به طور ممتد و شبانه روزی ازارت می ده. و چون تحت فشاری نمی تونی به راحتی راه مناسبی واسه خلاص شدن ازش پیدا کنی.
وقتی خیلی عصبانی هستی تحمل نکن. یه کاری بکن مثل دویدن، شنا کردن، هر چی. یه جوری که خالی شی و بهت فشار نیاد.
اینا نظر من بود. البته بر اساس تجربیات خودم. ممکنه درست نباشه.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
ممنون از نظراتتون. حتما آزمایش های پزشکی رو جدی تر میگیرم. در اسرع وقت میرم یک دکتر دیگه که برای تیروئید و ... آزمایش بدم. فعلا برام امکان آزمایش مغزو اعصاب و ... نیست.
مسکن نمیخورم. اما دارم قرص آهن و ویتامین های مختلف میخورم. سعی کردم یک کم میوه ها و سبزیجات رو بیشتر کنم و گوشت هم زیاد تر بخورم (چون خیلی اهلش نیستم) که کم خونیم جبران بشه.
نقاشی، اتفاقا اینقققدر دلم آب می خواد که نگو. اما اینجا امکانش رو ندارم. اتفاقا طبق تجربه گذشته وقتی چیزی حالم رو خوب میکنه بهش کشش پیدا میکنم و الان کششم خیلی به آب هست.
ورزش هم تا جایی که بشه سعی میکنم انجام بدم. تقریبا هر روز کمی ورزش یا یکساعت پیاده روی میکنم .تو یک ماه اخیر هم دو بار رفتم در طبیعت چون خیلی بهم آرامش میده.
واقعا دارم سعی می کنم به خودم آرامش بدم اما این آرامش در بدنم نمودی نداره. ذهنم حالش بهتر میشه اما باز یک شب که نمیخوابم فرداش حالم بده. امروز رفتم یک داروی گیاهی و دم کردنی برای خواب گرفتم.
یکسال گذشته سال خییلی سختی بوده برام. چون فشار و استرس کار به شدت زیاد بود و مجبور بودم سه تا دو ماه تقریبا از همسرم دور باشم. بین سه تا قاره در رفت و آمد بودم و زندگیم پخش شده بود تو دو تا کشور. خیلی بهم فشار آمده. روابطم با همسرم هم پر تنش بود. یعنی خیلی بالا و پایین داشتیم و تو ادامه زندگیم شک کردم. البته الان اون مساله خیلی خیلی بهتر شده. جز حملاتی که گاهی دارم که باز به همه چیز شک میکنم (مثل پست اولم اینجا). خلاصه که سال سختیی بود. همه اینها انگار رو جسمم زده بیرون. حالا می خوام آرامش رو به جسمم برگردونم. همش میترسم برگشت ناپذیر باشه یا با یک فشار دیگه بدتر بشه.
فکر میکردم که بعد از اینکه شرایط آروم شد دیگه پرش چشمم لااقل خوب بشه. الان دو سه ماهی هست که زندگی آروم شده و همه اون فشارها و رفت وآمدها تموم شده ولی من هنوز نا آرامم.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
حتما يه ازمايش تيروييد بده ,تغييرات خلق و استرس روي هورمونهاي تيروييد خيلي تاثير ميزاره,من خودم مشكل تيروييد دارم و تو استرس خيلي خودشو نشون ميده,در هر حال نگران نباش اما پشت گوش هم ننداز
وقتي گفتي پر از خشم و عصبانیتم خنده ام كرفت چون من هم مثل شما اين احساسو داشتم,دلم ميخواست بزنم شيشه ماشينارو بشكنم,اخراش به خط خطي كردن ديوارها هم رضايت دادم اما هيچكدوم عملي نشد كه نشد:311:
,خلاصه كه استرس و خشم نهفته خيلي زيركانه جسمو به بازي ميگيره,در كنارش به شاد كردن خودت فكر كن به هر طريقي كه ميسره,حرفي كه به من زدند يادم نرفته دكتر گفت فكر ميكني كي اين استرسات تموم ميشه؟بعد ازدواج؟بعد زايمان؟بعد كنكور؟بعد فوت فلاني؟بعد دعوا با همسر؟بعد بزرگ كردن بچه و......ديدم حالا حالاها ادامه داره.راست ميگفت,بايد استرس و تنشهامونو مديريت كنيم نه اونا مارو
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاشي
فكر ميكني كي اين استرسات تموم ميشه؟بعد ازدواج؟بعد زايمان؟بعد كنكور؟بعد فوت فلاني؟بعد دعوا با همسر؟بعد بزرگ كردن بچه و......ديدم حالا حالاها ادامه داره.راست ميگفت,بايد استرس و تنشهامونو مديريت كنيم نه اونا مارو
حرف قشنگیه. :104:
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
سلام
من یه مدت وحشتناک استرس داشتم مدام ذهنم مشغول یه مشکل بود و با خودم حرف میزدم حتی شب ها توی خواب داد میزدم اما یوگا نجاتم داد همون جلسه اول که کار کردم روز بعدش اروم اروم شدم و هر روز دارم احساس بهتری نسبت به خودم پیدا میکنم.
یوگا درمان استرسه.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
یک چیز دیگه رو بگم. همسرم خیلی بد میخوابه. وقتی که خونه نیست شب میخوابم صبح بلند میشم. اما وقتی هست من چندین بار نصف شب بیدار میشم. خواب خیلی به من کمک میکنه و همیشه کرده. یعنی اگر خوب بخوابم کلی انرژی میگیرم. اما خوب این مسأله رو با همسرم دارم. دوست ندارم جاهای خوابمون رو جدا کنیم. به نظر شما این مشکل رو چطوری میشه حل کرد؟ دکتر واینا نمیره. یعنی اصلا وقت نداره بره. برای یک مشکل دیگه که اونم به خواب مربوطه یک ساله قراره بره دکتر!
سحر دارم یک چیز دیگه رو امتحان کنم به اسم نیا. ترکیبی از یوگا و چند تا چیز دیگه. البته خیلی پر تحرک است. فکر کنم یوگا تحرکش زیاد نیست. حتما تو ذهنم یوگا رو هم نگه میدارم.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
سلام عزیزم
درکت میکنم .روزهای سختیه.
دوست من
اول بیا باورکن که تنش داری به نظروحشت داری یا فرارمیکنی این راه حل خوبی نیست. برای این مشکل موقت شما هزارها را ه حل هست.که آب درمانی شایعترینشه.اینو بدون که همه مثل خودتن.سعی نکن صددرصد باشی.بین صفر تا صد سیرکن. اینقدازخودت متوقع نباش.به خودت فرصت استراحت بده. خودترو اذیت نکن.زیادی به فکرات گیر نده و تحلیلشون نکن.افکار مزاحمتومدیریت کن.بالای شصت درصدافکاری که روزانه به ادم هجوم میارن
منفی هستن.ازشون نترس.به استقبالشون برو.بذار اروم از ذهنت عبور کنن.شبها که این حالت برات پیش میاد مدیتشین انجام بده یا عبادت کن.با این روشا مرفین بدنت بالا میره و حس خوب پیدا میکنی.مثلا اگه از ساعت چهارتا پنج ورزش کنی یا عبادت یا مدیتیشن به طور مدام هم ادامه بدی روزی که اینکارو به دلیلی انجام ندی مغزت که شرطی شده شروع میکنه به تولید هورمون آرام بخش تو همون ساعتی که همیشه اینکارو میکردی...
اصلا نترس.وبدون همه ما ادما گهگاهی میریم توی این وضعیت و کاملا کاملا طبیعیه..
نگران نباش دوست عزیزم همه چیزروبراه میشه دوباره:72::72:
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
دوست عزيزم
الان شرايطت جطوره؟
ازمايش دادي؟
از نظر ذهني خودتو ارومتر كردي؟
من كه واقعا از پستهات لذت ميبرم جون نشون ميده ادم متفكر و در عين حال دقيق و نكته سنجي هستي
ميتوني از همين نكات مثبتت براي كنترل ارامشت استفاده كني
به پزشك مراجعه كردي يا خدارو شكر شرايطت بهتره؟
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
سلام نقاشی جان و ممنون از ابراز لطفت و اینکه یادم بودی. تو خودت هم خیلی مثبتی و بی دریغ به بقیه می بخشی.
الان خیلی بهترم. یعنی روزهایی هست که خیلی خوبم ولی گاه باز بی دلیل اضطراب میاد سراغم. شاید بد نباشه که بنویسم که چه کار کردم و نتیجه چی بوده شاید یک روزی به کار یکی دیگه مثل خودم بیاد:
1. یک فایل درست کردم و توش می نویسم که در روز چی خوردم و چه فعالیت هایی کردم و بعد گزارش خواب شبم رو می نویسم. وضعیت روحیم رو هم در طول روز می نویسم. کلا تمام چیزهایی که فکر میکنم ممکنه اثر داشته باشه رو مینویسم و بررسی میکنم. مثل اینکه رابطه با همسرم در طول روز چطور بوده.
2. فهمیدم که شبهایی که گوشت می خورم خیلی بد میخوابم. بنابراین گوشت از عصر به بعد مطلقا نمیخورم.
3. روزهایی که ورزش میکنم (پیاده روی) شب خوب میخوابم. گاهی وقتی پیاده روی رو شروع میکنم تمام تنم پر از استرس هست اما وقتی که یکساعت پیاده روی میکنم خیلی آروم میشم.
4. قرص آهن رو شروع کردم. ظاهرا کمبود آهن خیلی موجب استرس و نا آرامی میشه. یا یک پزیشک تلفنی صحبت کردم و گفت که اگر مشکل از کمبود آهن باشه معمولا بعد از دو هفته قرص خوردن یک تغییراتی حس می کنی. من تازه شروع کردم. آهن رو هم باید با ویتامین ث مصرف کرد تا بهتر جذب بشه. بنابراین: گوشت با لیمو ترش و خود قرص هم با پرتقال یا هر چیزی که ویتامین ث داشته باشه. چای هم مانع جذب آهن میشه.
5. فکر مثبت. فکر مثبت. فکر مثبت. تا می بینم حالم داره بد میشه و احساس بدی دارم پیدا میکنم سریع از یوتیوب یک ویدئویی انرژی مثبت پیدا میکنم یا یک سایتی نوشته ای چیزی که حرفهای مثبت بزنه و شده به زور گوش می کنم. روزهایی که فکر منفی نداشتم یا لااقل اگر هم فکری بوده ننشستم و هی فکر کنم و پر و بال بدم بهشون شب خیلی خیلی بهتر میخوابم.
6. خوندن داستان قبل از خواب.
6. یک چند تا گلدون گرفتم و بهشون میرسم. خیلی تو روحیم مؤثرن.
به طور کامل به جسم و روحم مسلط نیستم. برام دعا کنید. هنوز راه باقی هست.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
فریاد خدا
ممنون. حرفات خوب بود. دارم یادم میگیرم به افکار منفیم گیر ندم. یعنی هی نگم چرا من این طوری فکر میکنم.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
یک اصلاحیه:
خوردن قرص آهن بعد از یکی دو هفته باعث کاهش اضطراب و نا آرامی نمی شود و تنها حال عمومی فرد کمی بهتر میشود.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگین ایران سلام
خوشحالم که داری از این تاپیک نتیجه خوبی میگیری و تبریک بهت میگم
سعی کن فکر مثبت رو از خودت دور نکنی خیلی اثر داره
موفق و شاد باشی عزیزم
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
تقریبا سه هفته حالم خیلی خوب بود. شبها بدون هیچ فشاری میخوابیدم. بدنم آرومتر شده بود. اما از دو سه روز قبل از پریود حالم دوباره بد شد. البته شدت فشار خیلی کمتر از قبل هست اما باز شبها خوب نمیخوابم. :302: و روزها استرس دارم و کمی حالت افسردگی. اگر خودم رو به حال خودم رها کنم از صبح تا شب هیچ کاری نمیکنم. :316:
من چه کار کنم؟؟؟ چرا نمیتونم به خودم کمک کنم؟ چرا نمیتونم منشأ این حالم رو پیدا کنم. چرا نمیتونم جسمم رو به آرامش برسونم؟
در پست علائم خاموش استرس بالهای صداقت نوشته که حساسیت (آلرژِی) زیاد. من دقیقا تو این چند روزه حساسیتم زیاد شده.
اما من نمی تونم منبأ این استرس رو پیدا کنم.
البته یک خبر بد شنیدم هفته پیش. اما خبرش در حدی نبود که بخواد این همه اثر بد بزاره و دو روز بعد یادم رفت.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
به نظرم شما یه ناراحتی و خشم سرکوب شده از گذشته تو وجودتون دارید شاید اون موقع بنا به مصلحتی بروز ندادید و و به قول خودتون گذشت کردید ولی واقعا دارید از این موضوع رنج می برید حتی شاید الان چیزی یادتون نباشه ولی هنوز در ضمیر ناخوداگاه شما باقی مونده
این رفتارها و کارهای تیک مانندی که داره ازشما بروز میکنه یعنی یه غم همیشگی و نامحسوس داره با شما زندگی میکنه باید اون مسئله ای که باعث آزارت رو شده شناسائی کنی و پیش خودت حل و فصلش کنی تا به آرامش برسی عزیزم
بعضی وقتها ما آدم ها از چیزی که خیلی ناراحت مون کرده به خیال خودمون به سادگی میگذریم ولی خودمون هنوز بابتش غمگین هستیم پر از خشم هستیم این یعنی اون مسئله هنوز برای حداقل خود ما حل نشده
غم ها رو توی دلت نریز بیارشون بیرون یا کاملا" اونها رو ببخش و یا واکنش مناسب نشون بده و ابرازشون کن.
موفق باشید.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
تو این چند روز یک خشمی نسبت به شوهرم دارم که دلیلش رو نمیدونم. کاری نکرده.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگین جان نمی دونم بهت کمک کنه یا نه. اما ادم کلا یه تغییراتی می کنه هم چند روز قبل پریود و هم در مدتش. من خودم دوسه روز اول حتی هر غذایی هم نمی تونم بخورم! یعنی حس می کنم اگه بعضی غذاهارو بخورم حالم به هم می خوره. واسه همینم خیلی کلا از خیلی جهات عوض می شم. درد هم که اضافه می شه.کلا دو سه روز در ماهو من می یفتم هیچ کار نمی کنم! هر کی یه جوریه.
اما در کل به جز چند روز عادت ماهانه ات اگه حس می کنی به جایی که می خوای در مورد خودسازی نرسیدی فکر می کنم واسه اینه که زمانبره. یعنی باید روی خودمون خیلی کار کنیم. تازه بعدش هم که به حد دلخواه از اعصاب مورد نیازمون رسیدیم بازم باید تمرین کنیم تا بتونیم حفظش کنیم. مثل مدیتیشنه بود که نوشته بود تمریناش تا اخر عمره باهامون. چون ما راکد نیستیم و با ادما و شرایط مختلف برخورد می کنیم و بنابراین ممکنه دوباره کمی به هم بریزیم و نوشته بود واسه همینم باید همیشه تمریناشو بکنیم.
اما اگه مشکلت شدیدتره و حس می کنی نمی تونی کنترل کنیش بیا بنویس شاید یکی همون مشکلو گذرونده باشه و بدونه باید باهاش چه کار کرد.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
ممنون مینوش جان. منم همین طورم قبل از پریود همیشه دو سه روز عصبی ام و ناراحت. شایدم به خاطر اون بوده.
آره درسته زمانبره. چون خیلی خوب شده بودم این سه هفته یکهو دوباره این طوری شدم حالم گرفته شد. ترسیدم همه چیز برگرده.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
سلام نگين جان
خوشحالم كه بهتري:46:
نگين جان اولا كه نگران نباش چون در زمان پريود اين رفتارها طبيعيه و خودت هم كه گفتي شدنش كمتر بود (اين يه نكته مثبت)
و لطفا كوچكترين احساساتت كه مربوط به خشم و عصبانيت ناگهانيت ميشه بيا و بنويس
همين نوشتن توي تاپيكي كه ميدوني خيليا ميخونن ارومت ميكنه و يك درصد هم احتمال بده كسي پيدا بشه و راهنمايي خوبي هم بهت بكنه
در ضمن عزيزم من نميدونم كدوم كشوري و شرايطت از نظر رفتن بيش پزشك مناسب چطوره اما باز هم خواهش ميكنم به فكر خودت باش و براي تيروييدت هم ازمايش بده(حتا اگه احتمال كمي ميدي ) بزار خيالت از جسمت اسوده باشه
به قطع ميگم مشكل غير جسميتو خودت حل خواهي كرد چون شخصيت كوشايي داري, پياده روي هم فراموش نشه مخصوصا موقع خشم
خلاصه كه نگران نباش ببين تاپيكت چقدر سريع جمع و جور شده و پست اول تا الان كلي پيشرفت كردي, همين يه نشونه خوبه
راستي دلم واستون تنگيده بود:43:
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نقاشی جان چه زود برگشتی :43:
باورت میشه همین امروز به بیشتر از 10 تا دکتر زنگ زدم هیچ کدوم مریض جدید قبول نمی کنند؟ :316:
خودم هم حتما میخوام این کار رو انجام بدم.
ممنون از حرفات.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
من یک وقتهای دیگه ای هم احساس خشم رو تجربه میکنم.
گاهی وقتی خیلی خوشحالم که میخوام برم جمعی از دوستهام رو ببینم و دلم برای تک تکشون تنگ شده. یا برای بودن توی یک گروهی خیلی خوشحالم و حس خوبی دارم. وقتی اون جمع تموم میشه و من با خودم تنها میشم. می بینم که نسبت به بعضی از اون آدمها خشمگینم و خودم رو هم دوست ندارم و از خودم نا امیدم. گاهی این جور مواقع کودک درونم هم خیلی آزرده است و احساس له شدگی داره.
یک جورایی میرسم به وضعیت من خوب نیستم تو خوب نیستی. اما هرچی بررسی میکنم نمی فهمم چرا این حس به من دست داده؟ خوب والدم که کلا خیلی قوی هست و همش داره من رو چک میکنه که ببینه خوبم یا نه و یک جورایی هر کاری بکنم آخرش یک ایرادی داره به من بگیره. صدای والدم رو تشخیص میدم و سعی می کنم بهش اهمیت ندم. حتی اون موقع احساس بدی ندارم. اما بعدش که تنها میشم این احساسها میاد سراغم.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگين جان خودتو ناخوداگاه يا خود اگاه مقايسه نميكني با اونها ؟؟؟
شايد اين باعث ميشه از شرايطت ناراضي باشي و يه جور حس خشم در كنار ايده ال نگري و بازبيني خواسته هايي كه بهشون نرسيدي بهت ميده؟؟؟
علتش اين نيست؟عدم رضايت و مقايسه؟
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟
یک وقتهایی مقایسه میکنم. شاید مقایسه است.
هر چی هست نتیجش عدم رضایت از خودم هست. چون بعدش خودم رو دوست ندارم.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگین جان من دقیقا نمی دونم دلیلش واسه تو چیه ولی سعی می کنم خودمو تو اون موقعیت که می گی بذارم و دلیلای احتمالی ای که واسه خودم قابل فهمه رو بگم شاید برات کمک بود.
خوب مثلا من با دوستام برم بیرون. واقعا دلم واسه خودشون تنگ شده یا بیشتر کنجکاوم بدونم که چه اتفاقات جدیدی واسشون افتاده؟ شایدم هر دوش. پس هم از دیدنشون خوشحال می شم. هم اینکه وقتی می بینم اونا در یه مسایلی پیشرفت کردن و من هنوز یه جورایی دارم دست و پا می زنم خوب عصبانی می شم اما از دست خودم یا از دست کسی که مانع پیشرفتم شده و مقصرش می دونم مثلا یکی از والدینم یا شوهرم.
حالا ممکنه با وجود اینکه به نظر میاد دوستانه باهام رفتار می کنن این دوستان که کنار هم جمع شدیم ولی در واقع نیش نثار هم می کنن! خوب معلومه قبل از رفتنم خوشحال بودم که می رم می بینمشون و حالا دیدم اینا همش دارن خیلی حرفه ای و با ظاهر مهربون به هم بد و بیراه می گن و منم شنیدم و دیدم و نتونستم کاری بکنم خوب ناراحت می شم. هم از دست خودم هم از دست اونا عصبانی می شم. حالا ممکنه چند تایی از این نیش ها و کنایه ها رو لطف کرده باشن به من گفته باشن! دیگه خیلی عصبانی می شم.
ممکنه دوستای قدیمی رو دیده باشم یاد روزای خوب قدیم افتاده باشم یاد روزایی که ازاد بودم و نگرانی نداشتم. بعدش که تموم می شه دور هم بودن باز باید برگردم به زندگی فعلی ام. زندگی واقعی. همون زندگی ای که هنوز باید برای بهتر کردنش تلاش کنم. خوب هر چی خوشحالی کردم توی مهمونی با دوستان و هر چی که انرژی گرفتم یکهو به باد می ره تا پامو می ذارم توی خونه! یعنی همه ی خاطرات ناخوشایند این چند ماه و چند ساله بعد از دوری از دوستانم یادم میاد.
ممکنه همه چی خوب بوده باشه. هیچکدوم اینا نباشه اما وقتی می رم خونه و پر از انرژی و خوشحالیم می بینم که مثلا شوهرم حال و حوصله نداره. مثلا روز خوبی رو نداشته. یکهو عصبانی می شم. می گم من اومدم باهاش خوشحالی و انرژی ای که گرفتمو تقسیم کنم اما اون قبول نمی کنه که هیچ تازه داره ناراحتیاشو بهم می ده.
یا ممکنه من هنوز با خودم به یه سری توافق هایی نرسیده باشم. مثلا اینکه بعضی چیزا رو نمی شه تغییر داد و یا هنوز به این زودی نمی شه تغییر داد و من هنوز اینو نپذیرفتم واقعا. واسه همینم سریع یادم می یفته و از اینکه نشده به این زودی تغییر بکنه عصبانی می شم.
فعلا اینا به نظرم میاد. ممکنه هیچکدومشون هم درست نباشن.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگين عزيز
خشمت طبيعيه
من هم يك زماني اين خشم رو داشتم و حتا نميتونسنم نشخيص بدم دليلش چيه اما تهش از خودم راضي نبودم
تهش دلم ميخواست اوضاعم جور ديگه اي بود
تهش دلم ميخواست حالم بهتر ازين باشه
اما نميشد, خشمگين بودم , همون روزا كه ميخواستم همه چيزو خوب كنم و نميشد
همون روزا كه اصلا روزاي خوبي نبود واسم , اخه من , من واسه چي , ببين اون دختره كه دوزار نمي ارزيد حالا به كجا رسيده حالا من , ااا اون يكي اخه لياقتش اين بود و هزار تا فكر ديگه
فكر نكني ميفهميدم و ميومد سراغم , نه نگين, نميخواستم اما چون از خودم راضي نبودم ذهنم درگير ميشد, دنبال دلايلي بود حالمو بدتر كنه
خشمگين ميشدم از خودم, طبيعت و هرجيزي كه يه روز فقط حالمو خوب ميكرد ديگه احساس شادي موقت و خشم بنهان بهم ميداد
حالا اما ارومترم چون رو خودم كار كردم
به خودت بگو اين مسير تويه, تو تو اين مسير قدم گذاشتي و منحصرا مال تويه, خوب يا بد, مال توست
شايد اگه كس ديگه اي تو اين مسير بود و جاي تو زودتر ميشكست يا نه قويتر بود
مهم اينه كه تويي و مسيرت كه فقط تو ميتوني طي كني
اولا كه ياد بگير ذهنتو كنترل كني
همه ادمايي كه اينجان و پر مشكل ممكنه تو خيابون ميديدي و فكر ميكردي چقدر شادن و خوشبخت اما داد از دنيا كه هيچكس خودش نيست, رو حرفها حساب نكن و بدون همه مون يه جورايي نقاب زديم
و بعد تو خيلي هم خوشبختي كه تو اين مسير هستي و با همه مشكلاتش باز هم ميتوني بموني و زندگيتو بسازي
تو خوشبختي به همون دليل كه تو تاپيك خوداگاهي زدي , يادته:
نقل قول:
از زندگیم راضی ام چون
گاهی شور زندگی را حس می کنم و از اینکه قلب زنده ای دارم خوشحالم.
چون دوست دارم و دوست داشته می شوم.
چون زمین را دوست دارم و سفر کردن در آن نصیبم شده است.
چون عاشق طبیعت هستم و از اینکه طبیعت را می شناسم و به آن نزدیکم خوشحالم.
چون قدرت اراده دارم.
تو خودت به خودت اگاهي عزيزم:72:
نگين جان مطلبي كه ديروز ويدا گذاشت (جملات كوتاه و نغز در مورد مهارتهاي زندگي)خيلي معني داره, بخون:
http://www.hamdardi.net/thread-5289-post-212737.html#pid212737
نقل قول:
پیش از آن که درباره زندگی
گذشته و شخصیت من قضاوت کنی.....
خودت رو جای من بگذار
از مسیری که من گذشته ام عبور کن
با غصه ها تردیدها ترس ها دردها و
خنده هایم زندگی کن...
یادت باشه
هر کسی سرگذشتی دارد.
هر گاه بجای من زندگی کردی
آنگاه میتوانی درباره من قضاوت کنی.
خشم تو مثل خشم منه فقط در صورتي كاهش بيدا ميكنه كه قبول كني هركي هستي , هرجا هستي , زندگيت هر جوري كه هست مال تويه و تو دست تو اسيره, هر جور باشه ازش لذت ميبري و مهم نيست بقيه چي فكر كنن, ذهن تو شاد و خوشبخته
هيج كس نه جاي توست ونه جاي من
ماها هم خوشبختيم كه داريم زندگيمونو ميسازيم
در ضمن اينجور خشمهاتم بريز بيرون, اما نه با داد و فرياد منفي, خوبيها و نكات مثبت زندگي و خودت رو داد بزن و بزار ذهنت يادش بياد تو چي هستي و اينقدر بيراهه نره:46:
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نقاشی و مینوش عزیز. ممنون که برام وقت گذاشتین. چند بار حرفاتون رو خوندم و روش فکر میکنم.
این تاپیک ویدا هم خیلی زیبا بود. نقاشی این تیکه ای که برام نقل قول کردی واقعا زیبا بود. تنم مور مور شد.
یک کم سعی کردم دقیقترش کنم. از کارشناسایی که میخونن هم خواهش میکنم نظرشون رو بگن:325:. من خیلی رو این موضوع فکر کردم. اما نتیجه دلخواهم رو نگرفتم. یعنی به اون آرامشی که بعد از فهم سرچشمه مشکل بهم دست میده نرسیدم.
1 .اگر کسی انتقادی به من بکند که خودم هم با اون انتقاد موافق باشم، صدای والدم خیلی قوی میشود و دیگر ازهمه چیزم ایراد میگیرد. خیلی به سختی میتوانم صدایش را دوباره پایین بیاورم. یعنی بسته به موضوع یکی دو روز تا حتی چندین هفته ممکن است حالم را بد کند. مثلا در مثالی که چند روز پیش اتفاق افتاد:
داشتیم در مورد موضوعی با دو تا از دوستهایم بحث میکردم. بعد من یک نظری دادم که یکی از بچه ها مخالفت کرد. مخالفتش به حق بود. من هم قبول کردم اما حس بدی پیدا کردم. به خودم گفتم درسته من نظرم خیلی دقیق نبود ولی عیبی نداره چون من که متخصص نیستم. خلاصه دم والدو رو قیچی کردیم رفت پی کارش :160: بعد باز دوباره در مورد یک موقعیت حکمی دادم که خیلی محکم و قطعی بود. این بار حس کردم که دوست دیگرم کمی توجهش به نظرات من در این بحث کم شد. این بار حس بدم خیلی بیشتر بود و خلاصه گفتگوی درونی ام آغاز شد. شروع کردم به مقایسه خودم اون دوستم که نظراتش معقولتراز من بود. کلی چیزهای دوست نداشتنی در خودم حس کردم. نهایتا به یک حس بد منجر شد : دوست صاحب نظرترم خوب نبود و مرا دوست نداشت. دوست دیگرم هم خوب نبود چون اعتمادش به من کم شده بود. من هم خوب نبودم چون باعث و بانی همه این احساسها خودم بودم. چون زود قضاوت میکنم. چون گاهی فکر نمیکنم و حرف میزنم و ...
2. گاهی در جمع که هستم ناگهان سرعت فکر کردنم تند میشود. سرعت احساساتم هم تند میشود و بیشتر از ظرفیتم احساس خرج میکنم. بعد خیلی از کارهایم می افتد توی یک الگوی شرطی شده. این را بعدا که موقعیت تمام میشود و خودم رانگاه میکنم می فهمم. این هم منشأ یک سری احساسهای بد میشود که معمولا اتفاقی شبیه به اتفاقات بالا می افتد. چرا تند می شوم و به سرعت میروم؟ چگونه خودآگاهی ام را حفظ کنم و وارد الگوهای شرطی نشوم؟
3. یک نمونه دیگر که به احساس من خوب نیستم شما ها همه تان بد هستید (یعنی رحم و مروت یُخ :311: ) منجر شد: خانه دوستم بودیم. شوهرش چیزی گفت که من ناراحت شدم. ناراحتیم را نشان دادم و از مدل نشان دادنم خیلی راضی بودم. خیلی زیبا و تمیز و محترمانه بود. بعد از این عکس العمل زیبا و سکوتی که در جمع برقرار شد و همه فمیدند که من ناراحت شدم و خلاصه اون آدم هم متوجه اشتباهش شد و گفت ناراحت شدید؟ من برگشتم گفتم بله ناراحت شدم و فهمیدم که شما هم از ناراحتی من ناراحت شدید (بعدش هم خندیدم یعنی ماجرا تمام شد در حالی که دلم میخواست اثر رفتارم در فرد بماند. نمیدانم چرا این کار را کردم). این جمله دومم که بولدش کردم شروع حال بدم بود. هر چقدر این جمله را بررسی میکنم نمیدانم حس خوابیده پشت آن چیست که مرا ناراحت می کند (یک چیزهایی فهمیدم اما نه آن طور که دیگر احساس آرامش کنم). انگار یک ابراز وجود قشنگ کردم اما بعدش با حرفی که زدم ابراز وجودم را ضایع کردم. یک جور حس نادیده گرفتن خودم توی این جمله هست. چرا این حس بد را داشتم؟ آزرده شدن کودک درونم از اینجا شروع شد. من دیگر بعدش انگار وارد یک فاز رفتار شرطی شدم. احساساتم را تا آخر مهمانی نادیده گرفتم و خودآگاهی ام نسبت به احساساتم خیلی کم شد.یعنی می فهمیدم که این احساس را دارم اما کار مناسب با آن را انجام نمیدادم. محبت و انرژی دادن و ... را بیشتر از آنچه که ظرفیتم بود خرج میکردم. خیلی جاها دلم نمیخواست حرفی را بزنم ولی برخلاف میلم زدم. دلم نمیخواست انرژی بدهم ولی دادم. کودک درونم را خیلی نادیده گرفتم :302:. بعد انگار هی تندش کردم هی حرف زدم که حس بدم را بپوشانم و نهایتا به یک تجربه بد منجر شد. کودک درونم خیلی آزرده شد. این طور مواقع از خوابی که می بینم می فهمم که کودک درونم خیلی ناراحت است و اذیت شده است.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگين جان بحث كودك درون تخصص اني عزيزه و كاش پيام بزاري و بياد راهنماييت(البته جوانه و بهار66 هم نظرات خوبي ميدن)
اما احساس من: خيلي از خودت توقع داري يعني هميشه ايده ال و بهترين و يك نگين كامل از خودت ميخواي, نگين هميشه خوب
حالا اون كودك درونت يه وقتايي شيطنت ميكنه يه وقتايي از نظر همون والد بد ميشه و كارهايي ميكنه كه والدش هم خجالت ميكشه هم دلش ميخواد اين كودك يه كم بهتر باشه
اما يادت نره كودك اشتباهاتش زيباست, هرقدر هم اون ادم بزرگه درونت بخواد تربيتش كنه نميتونه چون اون كودك خود خودشه, اتفاقا رفتار اون كودك درسته
نگين اين دوتا باهم دوستن , دنبال توجيهش نباش, رشدش بده نه اينكه دعواش كن
تا همينجا بسه واسه من اخه جدا تو اين مورد تخصصي ندارم , اخه كودك و بالغ و والد و... من همه مخلوطن و خوشن با هم:311:
كلا يه وقتايي هم بزار سوتي بدي و كامل نباشي, مثل همه ادما,هيچ اتفاقي نميفته, مسلما هميشه نظراتي بهتر و بدتر از نظرات تو هست, اما بي خيال, تو تكي تو دنيا
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاشي
كلا يه وقتايي هم بزار سوتي بدي و كامل نباشي, مثل همه ادما,هيچ اتفاقي نميفته, مسلما هميشه نظراتي بهتر و بدتر از نظرات تو هست, اما بي خيال, تو تكي تو دنيا
آره دقیقا ....
خیلی موافقم که باید یک کم بیشتر اجازه سوتی دادن به خودم بدم
یک مدت اینو تمرین میکردم و خیلی خوب بود. این که کامل نباشم و گاهی اشتباه کنم. در کل خیلی اوضاعم بهتر از قبله. یعنی الان بیشتر سوتی میدم :311:
ممنون که این نکته مهم رو بهم یادآوری کردی. خیلی خوب بود. امتیاز امروزم پر شده. طلبت برای فردا.
راستی از وقتی که خاله پری رفته دوباره خوب خوابیدم. شاید چون ضعیف ترم تو این مواقع بیشتر اذیت میشم.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negin iran
من نظرامو می نویسم ولی خودت می دونی که خودم لنگم! ممکنه اشتباه کنم.
1 .اگر کسی انتقادی به من بکند که خودم هم با اون انتقاد موافق باشم، صدای والدم خیلی قوی میشود و دیگر ازهمه چیزم ایراد میگیرد. خیلی به سختی میتوانم صدایش را دوباره پایین بیاورم. یعنی بسته به موضوع یکی دو روز تا حتی چندین هفته ممکن است حالم را بد کند. مثلا در مثالی که چند روز پیش اتفاق افتاد:
خوب عزیزم فکر می کنم هنوز با خودت به توافق نرسیدی. یعنی هنوز خودتو قبول نکردی. قسمت های سایه و منفی خودتو کنار مثبت ها نپذیرفتی. یه جورایی هنوز خودتو کاملا دوست نداری که بی رحمانه نقد می کنی. به نظرم بهتره به جای کودک درون و والد بیای روی قسمت تاریک و سایه خودت کار کنی اول. واسه من این بهتر جواب می ده. یکپارچه تره. والد و کودک درون حالت دیالوگ دو نفره می شه و نفس ادمو می گیره!
داشتیم در مورد موضوعی با دو تا از دوستهایم بحث میکردم. بعد من یک نظری دادم که یکی از بچه ها مخالفت کرد. مخالفتش به حق بود. من هم قبول کردم اما حس بدی پیدا کردم. به خودم گفتم درسته من نظرم خیلی دقیق نبود ولی عیبی نداره چون من که متخصص نیستم. خلاصه دم والدو رو قیچی کردیم رفت پی کارش :160: بعد باز دوباره در مورد یک موقعیت حکمی دادم که خیلی محکم و قطعی بود. این بار حس کردم که دوست دیگرم کمی توجهش به نظرات من در این بحث کم شد. این بار حس بدم خیلی بیشتر بود و خلاصه گفتگوی درونی ام آغاز شد. شروع کردم به مقایسه خودم اون دوستم که نظراتش معقولتراز من بود. کلی چیزهای دوست نداشتنی در خودم حس کردم. نهایتا به یک حس بد منجر شد : دوست صاحب نظرترم خوب نبود و مرا دوست نداشت. دوست دیگرم هم خوب نبود چون اعتمادش به من کم شده بود. من هم خوب نبودم چون باعث و بانی همه این احساسها خودم بودم. چون زود قضاوت میکنم. چون گاهی فکر نمیکنم و حرف میزنم و ...
ببین توی اون تاپیک جراتمندی نوشته بود جراتمندی یعنی که جرات کنیم تصمیم بگیریم. جرات کنیم اشتباه کنیم و حتی جرات داشته باشیم که پای عواقب اشتباهاتمون واستیم و مسوولیتشو بپذیریم. تو که فقط یه نظری دادی . تو جرات کردی نظرتو گفتی و حالا باید جرات کنی و اشتباهاتو بپذیری. ادم تا اشتباه نکنه که نمی تونه پیشرفتی کنه. تازه تو الان داری تمرین می کنی چیزایی که خوندی. طول می کشه تا توی استفاده از چیزایی که خوندی خبره بشی. اینکه نظرات یه نفر معقولتر باشه خیلی هم خوبه. چه خوبه ادم همنشینی داشته باشه که بتونه ازش یه چیزی یاد بگیره.
2. گاهی در جمع که هستم ناگهان سرعت فکر کردنم تند میشود. سرعت احساساتم هم تند میشود و بیشتر از ظرفیتم احساس خرج میکنم. بعد خیلی از کارهایم می افتد توی یک الگوی شرطی شده. این را بعدا که موقعیت تمام میشود و خودم رانگاه میکنم می فهمم. این هم منشأ یک سری احساسهای بد میشود که معمولا اتفاقی شبیه به اتفاقات بالا می افتد. چرا تند می شوم و به سرعت میروم؟ چگونه خودآگاهی ام را حفظ کنم و وارد الگوهای شرطی نشوم؟
دقیقا نفهمیدم سرعت فکر و الگوی شرطی رو. ولی ادم بیکار بمونه و مخصوصا توی یه مهمونی که انقدر خسته کننده است که باید چرت بزنه اگه خوابش نیاد خوب گلم مغزش مثه ساعت کار می کنه! حالا تو هر سمتی. اگه توی این شرایط بودی می تونی از تمرین های خیلی معمولی مدیتیشن استفاده کنی که حواست رو بتونی کنترل کنی. مثلا اینکه زبان رو سعی کنی ببری بالا و به عقب دهان (نه بالای دهان) برسونی. یه تمرینای این مدلی جسمی. یا اینکه تمرکز کنی روی میوه پوست کندن و خوردن و این چیزا. فکرتو کنترل کنی. الگوی شرطی رو نمی فهمم منظورت چیه.
3. یک نمونه دیگر که به احساس من خوب نیستم شما ها همه تان بد هستید (یعنی رحم و مروت یُخ :311: ) منجر شد: خانه دوستم بودیم. شوهرش چیزی گفت که من ناراحت شدم. ناراحتیم را نشان دادم و از مدل نشان دادنم خیلی راضی بودم. خیلی زیبا و تمیز و محترمانه بود.
ببین گلم. نمی دونم اون چی گفته که ناراحت شدی. ما اول باید روی خودمون کار کنیم که ناراحت نشیم به سرعت. یعنی اسیب پذیر نباشیم. بعدش اون جراتمندی که خوندیم مال این نیست که کسی رو تحت تاثیر خودمون قرار بدیم. مال اینه که از حریم خودمون دفاع کنیم اما یه جوری که به حریم دیگران هم لطمه نزنیم. یعنی محترمانه پیام بدیم که کار شما منو ناراحت کرد و دیگه اجازه نمی دم ناراحتم کنین. اما اینکه اون طرف چی فکر کرد و چی احساس کرد به ما ربط نداره. خودمون به خودمون ربط داریم. یعنی هدف مخاطب نیست. هدف خود ما هستیم. اصلا اثر گذاری روی مخاطب اهمیتی نداره.
بعد از این عکس العمل زیبا و سکوتی که در جمع برقرار شد و همه فمیدند که من ناراحت شدم و خلاصه اون آدم هم متوجه اشتباهش شد و گفت ناراحت شدید؟ من برگشتم گفتم بله ناراحت شدم و فهمیدم که شما هم از ناراحتی من ناراحت شدید (بعدش هم خندیدم یعنی ماجرا تمام شد در حالی که دلم میخواست اثر رفتارم در فرد بماند. نمیدانم چرا این کار را کردم).
خوب فکر می کنم به روراستی با خودت نرسیدی در این موقعیت و این ناراحتت کرده. واسه اینه که ادم اگه بخواد راستگویانه رفتار کنه باید یه عواقبی رو هم بده واسش. مثلا من باید فکر کنم اگه الان راست بگم و احساسمو بیان کنم چی می شه اگه دروغ بگم و بخندم چی می شه. بعدش انتخاب کنم. در این مورد جراتمندانه رفتار نکردی. منفعلانه بوده. واسه همینه که ناراحتی. اما داری تمرین می کنی و خیلی خوبه. باید چند بار اشتباه کنی دیگه.
این جمله دومم که بولدش کردم شروع حال بدم بود. هر چقدر این جمله را بررسی میکنم نمیدانم حس خوابیده پشت آن چیست که مرا ناراحت می کند (یک چیزهایی فهمیدم اما نه آن طور که دیگر احساس آرامش کنم). انگار یک ابراز وجود قشنگ کردم اما بعدش با حرفی که زدم ابراز وجودم را ضایع کردم. یک جور حس نادیده گرفتن خودم توی این جمله هست. چرا این حس بد را داشتم؟ آزرده شدن کودک درونم از اینجا شروع شد. من دیگر بعدش انگار وارد یک فاز رفتار شرطی شدم. احساساتم را تا آخر مهمانی نادیده گرفتم و خودآگاهی ام نسبت به احساساتم خیلی کم شد.یعنی می فهمیدم که این احساس را دارم اما کار مناسب با آن را انجام نمیدادم. محبت و انرژی دادن و ...
به ابراز وجود احتیاج نداری. به اینکه دیده بشی احتیاج نداری. نه در مدیتیشنی که خوندی و نه در رفتار جراتمندانه. اگه داری یعنی باید روی اون سایت مدیتیشن کار کنی. روی قسمت سایه و تاریک خودت و روی قبول کردن خودت و دوست داشتن خودت. روی اینکه هرکدوم از ما یه کل هستیم که این کل شامل صفات مختلف میشه که هر کدوم از این صفات در موقعیت های مختلف می تونن خوب یا بد معنی پیدا کنه. من فکر می کنم برای من که همیشه ی عمرم خودمو نقد کردم استفاده از والد و کودک درون برای شروع خوب نیست. چون باز هم همون شکل دیالوگ دو طرفه ی انتقادگر رو که همیشه داشتم رو تکرار می کنم اما به اسم والد و کودک. من که ذهنم به ثبات و یکپارچگی نرسیده هنوز ترجیح می دم از یه روشی که یکپارچگی داشته باشه استفاده کنم تا ذهنم بتونه اونو یه کل در نظر بگیره نه دو تا در مقابل هم. شاید برای تو هم همینطور باشه.
را بیشتر از آنچه که ظرفیتم بود خرج میکردم. خیلی جاها دلم نمیخواست حرفی را بزنم ولی برخلاف میلم زدم. دلم نمیخواست انرژی بدهم ولی دادم. کودک درونم را خیلی نادیده گرفتم :302:. بعد انگار هی تندش کردم هی حرف زدم که حس بدم را بپوشانم و نهایتا به یک تجربه بد منجر شد. کودک درونم خیلی آزرده شد. این طور مواقع از خوابی که می بینم می فهمم که کودک درونم خیلی ناراحت است و اذیت شده است.
اینجا منفعلانه رفتار کردی. مثلا شاید به خاطر یه اشتباه که با خونده هات فرق داشته خودتو ول کردی تا اخر مهمونی و هی انفعالی پشت انفعالی رفتار کردی! یه رفتار انفعالی از 5 تاش خیلی بهتره. ضمن اینکه تو از من خیلی جلوتری عزیزم. داری خونده هاتو در عمل تمرین می کنی. طبیعیه چند باری اشتباه کنی.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
ممنون مینوش جان
یک جاهاییش رو خیلی دقیق گفتی.
بااین قسمتش خیلی موافقم:
یه جورایی هنوز خودتو کاملا دوست نداری که بی رحمانه نقد می کنی. به نظرم بهتره به جای کودک درون و والد بیای روی قسمت تاریک و سایه خودت کار کنی اول.
یعنی هدف مخاطب نیست. هدف خود ما هستیم. آررررررره دقیقا ... من صد بار اینو به خودم گفتم.
منظورم از ابراز وجود یک جورایی همون رفتار جرأت مندانه بود. یعنی احساسم رو تونستم نشون بدم. کلمش مناسب نبود.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
سلام نگین جان.خوبی؟
البته تو گفتی بیشتر روی پست 27 و 30 تمرکزکنم اما قبلش درمورد مشکلات جسمیت میخواستم بگم که مسلما تو ایجادشون فشارهای روانی خیلی موثرن.لینک زیر رو مطالعه کن.
گوش دادن به پیامهای تن)
پیامهای بدن و شفای تن
.................................................. ..
اما راستش حس و حال تو رو هم من تجربه کردم..تو یه جمعی نشستیم مثلا ظاهرا همه شادن اما یه اتفاق حتی کوچیک باعث میشه خشم و اندوه مثل یه بادکنک منفجر بشه..اگه واکنشنشون ندیم بعدش خودمونو سرزنش میکنیم که ای بی عرضه حقت بود اینو بهت گفت..من چقدر بدبختم و ...
اگه واکنش نشون بدی ظاهرا اروم شدی اما میبینی یه وجهه بد ازخودت ساختی..اونوقت اصلا یادت رفته عصبانی بودی می گی و میخندی انگار فقط احتیاج داشتیعصبانی بشی و دیگران رو سرکوب کنی..فکر میکنی همین که دیگری رو سرکوب کردی تمومه و حالت بهتر میشه.دقت کن تو اینکارو فقط با هدف بهترشدن حالت انجام میدی نه به قصد ازار دیگران.
اما اینا عملا بی فایده است..مشکل اینجاست که ما ته وجودمون اعتقاد داریم مثلا بدبختیم،زشتیم،بد قواره ایم،خنگیم،احمقیم،بد شانسیم و ...ما بهشون ایمان داریم اما ازشون فرار میکنیم..دلمون میخواد کاری کنیم که یادمون بره و دیگران هم یادشون بره مثلا زشتیم...اما اگه دیگران کوچیکترین رفتاری کنن که اون صفت یادمون بیاد انگار روی نقطه دردناکمون دست گذاشتن و فریادمون میره هوا و دلمون میخواد یه واکنشی نشون بدیم که به خودمون بگیم نه من زشت نیستم.
اینا همش نیمه تاریک وجوده و تا زمانیکه ما نپذیرفتیمش،حوادث مختلفی اتفاق میفته تا بهمون یاداوری کنه که همچین افکاری داریم.دقت کن گفتم افکار..یعنی ممکنه ما واقعا زشت نباشیم اما این فکر تو وجودمونه..تا وقتی نپذیرفتیم اون صفت رو داریم وضعیت تغییری نمیکنه.
نيمه ي تاريك وجود يا سايه
راههاي شناخت نيمه ي تاريك :
پوسته ي بيروني:
تمريناتي براي تملك يك ويژگي:
ترس
یادت باشه تمرینات نیمه تاریک سخته چون همیشه بهمون یاددادن درباره خودمون همیشه خوب فکر کنیم.حتی اگه ظاهری باشه.
.................................................. .......................
ارتباط با کودک درونت هم خیلی بهت کمک میکنه..چون باعث میشه ریشه ازردگیهات رو پیدا کنی.
کشف کودک درون
صحبت با کودک درون
ملاقات با کودک درون
تمرینات ملاقات با کودک درو
كودك آسيب پذير درون
کودک خشمگین درون
شفاي زخمهاي كودكي
حتما یه دفتر مختص کودک درونت تهیه کن..و یادت باشه با انجام این تمرینات ممکنه اولش حالت خیلی بد بشه اما نترس اینا تموم حسها و انرژیهای منفی هستن که تو وجودت پنهان شده بودن.
اگه تونستی درسهای دیگش رو هم پرینت بگیر و بخون.
موفق باشی
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
ممنون بهار جان که آمدی و نظر دادی. :72:
از لینکهای خوبت هم ممنون.
من هم چند وقته این سایته رو دیدم و دارم تمرینهای سایش رو انجام میدم. قبلا هم به صورت دیگه ای این کار رو انجام داده بودم. اما برام واضح نمیشه که خصوصیتی که منو اینقدر اذیت می کنه چیه؟
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نقل قول:
اما برام واضح نمیشه که خصوصیتی که منو اینقدر اذیت می کنه چیه؟
از روش بار احساسی صفات هم استفاده کردی؟
حتما اون صفت خیلی چِغِره...رفته خودشو قایم کرده..صبور باش پیداش میشه
من خودم بعد چندماه یه صفت کشف کردم..اما چه صفتی!!!!!!!!!!
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
این روش رو امتحان کردم اما تقریبا نسبت به همه صفت ها مثبت و منفی بی تفاوت بودم. فکر کنم اون صفته چغر تر از ایناست که این طوری خودش رو نشون بده :316: . فقط وقتی به خودم میگفتم تو دوست داشتنی هستی یک احساس متفاوتی داشتم!! دمیدونم که یکی از کلیدی ترین مسائلم اینه که خودم رو دوست ندارم. یعنی اون طور که پایدار باشه دوست ندارم. دوست داشتنم خیلی متزلزل هست و خیلی زود مثل ماهی از دستم سر میخوره میره.
در مورد بدن باهات موافقم. خودم هم در کل فکر میکنم بیشتر روحی روانی است. البته حتما آزمایش و اینها هم میدم. ولی معتقدم همون کم خونی و تیروئید هم ناشی از روحی روانی هست. من از بچگی دچار حساسیت (عطسه و خارش و ... در فصل بهار ) شده بودم. همیشه دنبال علت روانیش بودم و عمیقا معتقدم بودم که یک علت روانی داره. تا اینکه یادم نیست کتاب لوئیز هی بود یا اون چهار اثر از اسکاول شین که یک لیستی داده بود از بیماری ها و علت روانیشون که خیلی بهم کمک کرد علت حساسیتم رو بفهمم.
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
منم یه زمانی نه تنها خودمو دوست نداشتم..
من اینکارا رو انجام دادم بهت میگم شاید به درد تو هم بخوره.
یه دفترچه اماده کردم.و هنوزهم دارم..توش هدفهام رو بصورتی که اتفاق افتاده مینوشتم و از خودم تشکر میکردم که موفق شدم.
کلی به خودم ابراز محبت میکردم.
برای اولین بار روز تولدم به خودم کادو دادم.واسه خودم گل خریدم و احساس کردم امروز بهترین روزدنیاست چون توش متولد شدم.و بهت میگم چه اتفاقات شگفت انگیزی برام افتاد.
ازروش بخشایش استفاده کردم.من یه لیست بلندبالا از کسایی که ازشون بدم میومد تهیه کرده بودم. کلیتوش دربارشون حرفای منفی نوشته بودم.
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا اون لیست و هر نوشته منفی رو ازبین بردم و بابت تموم اون ادما خیر و برکت طلب کردم.
نتیجه:چند روزبعد لحظه سال تحویل توی ذهنم داشتم دعا میخوندم که اصلیترین کسی که باهاش 10 سال یا بیشتر قهر بودم اومد خونمونو اومد پیشم و اشتی کردیم جوری که کل فامیل متعجب بودن.
و بعدا همون فرد هم بعد از خودم دومین کسی بود که تولدمو بهم تبریک گفت.
نشستم اون صفاتی که بابتشون خودمو دوست نداشتم پیدا کردم و ازروش تملک صفات استفاده کردم..مثلا میگفتم فرضا من فلانم..حالم بد میشد..گریه میکردم..اما انقد ادامه میدادم تا دیگه حالم بد نشه..بعد به خودم میگفتم بهار با همین صفت فلان هم دوستت دارم.برام عزیزی.
.وواقعا هم برام عزیزه.:43:
یه عکس از بچگیم رو گاهی نگاه میکنم و سعی میکنم کودکیم رو به یاد بیارم و بیرون بریزم.
اونچه که جسما باید انجام میدادم رو رعایت کردم.مثلا من وقتی حرص میخورم بشدت اشتهامو ازدست میدادم..با خوردن قرص اهن و روشای قبل کاملا این موضوع برطرف شد.
سعی میکنم قبل ازخواب به موضوعات دلنشین فکر کنم.چون تلقین پذیری اون موقع بالاست.
بشدت خودمو به خدا سپردم پس میدونم اونچه برام پیش میاد به صلاحمه.
اگه فکر منفی میاد تو ذهنم با گفتن جمله ی منتفی شد اونو ازبین میبرم.
سعی میکنم از چیزی که میخوام، ببخشم تا دریافت کنم.اگه دنبال پولم ازپولم ببخشم.اگه دنبال محبتم به دیگران کمک کنم..اگه دنبال سلامتیم به بچه های سرطانی کمک کنم.چون اعتقاد دارم چندین برابرش بهم بر میگرده.
با فکر به اینکه وقتی کائنات دیگری رو که صاحب فلان چیزه بهم نشون داده یعنی میتونه به من بهترش رو بده از بار حسادت و ازردگی رها کردم.
و............روشهای زیادی وجود داره.
موفق باشی
-
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نکاتی که برام مفید بودند:
ممکنه من هنوز با خودم به یه سری توافق هایی نرسیده باشم. مثلا اینکه بعضی چیزا رو نمی شه تغییر داد و یا هنوز به این زودی نمی شه تغییر داد و من هنوز اینو نپذیرفتم واقعا. واسه همینم سریع یادم می یفته و از اینکه نشده به این زودی تغییر بکنه عصبانی می شم.
-------
جراتمندی یعنی که جرات کنیم تصمیم بگیریم. جرات کنیم اشتباه کنیم و حتی جرات داشته باشیم که پای عواقب اشتباهاتمون واستیم و مسوولیتشو بپذیریم. تو که فقط یه نظری دادی . تو جرات کردی نظرتو گفتی و حالا باید جرات کنی و اشتباهاتو بپذیری.
--------
اینجا منفعلانه رفتار کردی. مثلا شاید به خاطر یه اشتباه که با خونده هات فرق داشته خودتو ول کردی تا اخر مهمونی و هی انفعالی پشت انفعالی رفتار کردی! یه رفتار انفعالی از 5 تاش خیلی بهتره.
--------
هدف مخاطب نیست. هدف خود ما هستیم.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
فكر نكني ميفهميدم و ميومد سراغم , نه نگين, نميخواستم اما چون از خودم راضي نبودم ذهنم درگير ميشد,
---------
خشم تو مثل خشم منه فقط در صورتي كاهش بيدا ميكنه كه قبول كني هركي هستي , هرجا هستي , زندگيت هر جوري كه هست مال تويه و تو دست تو اسيره, هر جور باشه ازش لذت ميبري و مهم نيست بقيه چي فكر كنن, ذهن تو شاد و خوشبخته.
---------
در ضمن اينجور خشمهاتم بريز بيرون, اما نه با داد و فرياد منفي, خوبيها و نكات مثبت زندگي و خودت رو داد بزن و بزار ذهنت يادش بياد تو چي هستي و اينقدر بيراهه نره
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مشکل اینجاست که ما ته وجودمون اعتقاد داریم مثلا بدبختیم،زشتیم،بد قواره ایم،خنگیم،احمقیم،بد شانسیم و ...ما بهشون ایمان داریم اما ازشون فرار میکنیم..دلمون میخواد کاری کنیم که یادمون بره و دیگران هم یادشون بره مثلا زشتیم...اما اگه دیگران کوچیکترین رفتاری کنن که اون صفت یادمون بیاد انگار روی نقطه دردناکمون دست گذاشتن و فریادمون میره هوا و دلمون میخواد یه واکنشی نشون بدیم که به خودمون بگیم نه من زشت نیستم.
----------
نشستم اون صفاتی که بابتشون خودمو دوست نداشتم پیدا کردم و ازروش تملک صفات استفاده کردم..مثلا میگفتم فرضا من فلانم..حالم بد میشد..گریه میکردم..اما انقد ادامه میدادم تا دیگه حالم بد نشه..بعد به خودم میگفتم بهار با همین صفت فلان هم دوستت دارم.برام عزیزی.
-------------
یه عکس از بچگیم رو گاهی نگاه میکنم و سعی میکنم کودکیم رو به یاد بیارم و بیرون بریزم.
بعضی از نکاتی که گفتین رو قبلا بهش رسیده بودم. چند سال پیش و کلی هم روش کار کرده بودم. اما به کل فراموش کرده بودم. ممنون که بهم یادآوریش کردین. انگار قبلا زندگی یک درسهایی بهم یاد داده. بعد از چند سال الان دوباره رفتم نشستم تو همون دوره. درس ها داره برام تکرار میشه. تا من خوب یاد بگیرم.
فکر می کنم مهمترین مسأله من همون دوست نداشتن خودم هست و تمام حس های بد از اینجا شروع میشه. از هر طرف که میرم و هر مشکلی رو که بررسی میکنم یک جورایی به این مسأله میرسم.
البته این وسط یک سوالی برام هست. میگن کسی که خودش رو دوست نداشته باشه دیگران هم دوستش ندارن. اما خیلی ها منو دوست دارن. نگین میخواد از خودش تعریف کنه ها من دارم صادقانه میگم چون نمی فهمم.
از کارهایی که به خاطر همین دوست نداشتن انجام میدم و حالم رو بد میکنه مقایسه هست. گاهی به قول نقاشی اونقدر پنهانه که نمیفهمی داری خودت رو مقایسه میکنی.
اوایل که فهمیده بودم که خودم رو دوست ندارم برای خودم تکرار میکردم که تو دوست داشتنی هستی و از شنیدن این حرف احساس حماقت میکردم. یک چیزی تو وجودم بهم پوزخند می زد و می خندید وقتی این جمله رو تکرار میکردم. با وجود این، جمله اثر خودش رو می گذاشت و حالم بهتر میشد. وقتی میخواستم برم سرکار تو راه با خودم تکرارش میکردم و کلا روزم رو تغییر میداد.
من گاهی نمی تونم خوبیهای خودم رو که دارم می بینم دارمشون و حتی بقیه بهم میگن قبول کنم. مثلا بهم میگن که هیکلت خوبه و بدنت خوش فرمه اما من نمیتونم قبول کنم. در چشم خودم هیکلم زیبا نیست. گاهی خوبه اما بیشتر وقتا خودم رو زیبا نمی بینم. از این موارد زیاد دارم. تعریفهای بقیه رو پس میزنم ته وجودم. حتی با اینکه می بینم که درسته اما انگار قبولش برام سخته. شاید می ترسم با قبولش دیگه دوست نداشتنی نباشم. شاید من مقبول بودن و دوست داشتنی بودن رو توی "خوب نبودن" می بینم.
درسی که امسال به درسهای دیگم اضافه شده اینه که جسمم میتونه خیلی بهم کمک کنه تا راه سلامت روانم رو پیدا کنم. اگر با جسمم بیشتر آشنا بشم و زبانش رو یاد بگیرم اون به من میگه تو ذهنم و روانم چی میگذره. یک جورایی جسم زبان روح ماست.
مصمم هستم که خودم رو دوست بدارم.
جایی که تصمیم باشد راهی گشوده خواهد شد.