خیانت (6 سال از دوست دخترم فریب خوردم)
با سلام به همه بزرگواران
من پسری ۲۵ ساله هستم که ۶ سال پیش با دختری که از راه های مختلف به من ابراز علاقه کرد آشنا و دوست شدم، و این رابطه تا آخر تابستان پارسال یعنی زمانی که من از ایران خارج شم و ایشون برای خدا حافظی با من نیومد ادامه داشت، تو این مدت مثل همه رابطه های دیگه کلی قهر و آشتی داشتیم و از طرفی هم به هم عادت کردیم، تا اینکه من برای خدا حافظی چند روز پیش از خروجم از ایران برای ادامه تحصیل به شهر محل زندگی ایشون رفتم ولی ایشون به گفته خودش دلیلی برای دیدن من نمیدید چرا که تو اون روزا رابطمون در حالت خوبی نبود!
به هر حال در تمام این شش سال همیشه به اصرار ایشون و وعده های سر خرمن ایشون بود که من باهاش موندم و باید بگم که چه به لحاظ ظاهری و چه اعتقادی و چه تربیتی ایشون نسبت به من در سطح پایین تری بود اما من به تنها چیزی که اهمیت میدادم عشقی و وفاداری بود که ایشون ازش دم میزد و این همیشه مایه دلگرمی من بود!
تا جایی که خودم رو به دختر های دیگه حروم کرده بودم و پیشنهادهای خیلی ها رو که بعضی شون حتی از من خواستگاری میکردند رو به احترام این عشق رد میکردم..
تا اینکه دو ماه پیش به این نتیجه رسیدم که ایشون اگر چه که اغلب اونچه که ادعا میکرد نبود ولی بخاطر همون عشق و همینطور وفا داری و نجابت و پاکی که همیشه معیار من بوده، ارزش این رو که من برای همیشه در کنارش، تکیه گاهش و موردش باشم رو دارم و او هم میتونه زنی باشه که من در کنارش به آرامش برسم..
اما اتفاقی که افتاد این بود که از یک طریق غیر منتظره من به چیزهایی دست پیدا کردم که نشون میداد این خانم عاشق تمام این مدت در حال نقش بازی کردن بوده و تو این مدت با پسر های زیادی حتی تا رابطه جنسی هم پیش رفته!
و این نه یک بار و دو بار و نه بصورت کوتاه مدت که یک مساله همیشگه بوده! و همه هم در زمانی بوده که من با ایشون بودم، حتی روز تولدم، یا حتی روزی که به ظاهر برای دیدن من اومده بود..
الان دو ماه میشه که من تو غربت شدیدا بیمار شدم و تا حالا دو بار کارم به قرص و خودکشی و اینها رسیده در حالی که ایشون ازدواج کرده و اصلا به روی خودش هم نمیاره..
واقعا به آخر زندگی رسیدم و دیگه هیچ چیزی برام مفهومی نداره، به کمک قرص های آرامبخش زنده ام و فقط منتظرم که روزهام بگذره و بمیرم..
من اینجا به مشاور فارسی زبان دسترسی ندارم و مشاوره به انگلیسی هم تاثیری در حالم نمیگذاره.. لطفا اگه میتونید کمکم کنید که چطور با این مساله کنار بیام
RE: خیانت (6 سال از دوست دخترم فریب خوردم)
اینکه چطوری فهمیدم که راستش همون شب پسوردش رو ازش خواستم اونم داد و فکر میکرد همه چیز رو پاک کرده اما فقط آرشیو کرده بود و من دیدم و هرچی بیشتر پیش رفتم بدتر شد! تا اینکه به عکس و .. رسیدم و آخرش هم خودش اعتراف کرد
حق با شماست، من واقعا هنوزم نمیتونم ایشون رو بد فرض کنم. انگار این در ذهن من یه قانون شده بوده!
ببینید من مطمینا دیگه نمیتونم هرگز ایشون رو به عنوان حتی یک آشنا هم بپذیرم، گاهی احساس چندش بهم دست میده وقتی یاد بعضی خاطراتمون میافتم، اما از این رو که بدونم که اون به کمک من نیاز داره و دستشو نگیرم رو نمیتونم به خودم بقبولونم
ستاره غم، من راستش احساس نمیکنم که تحقیر شدم و یا شکست خوردم، من احساس میکنم ایمان و باورم رو از دست دادم و پوچ شدم! از توصیه تون متشکر ام اما مساله همینجاس، چطوری این کارو کنم؟
RE: خیانت (6 سال از دوست دخترم فریب خوردم)
از این جور آدما زیادن من چون دخترم از نزدیک باهاشون برخورد داشتم یکی دوتا از دوستای صمیمی خودم اینطوری بودن البته وقتی فهمیدم باهاشون قطع رابطه کردم حتی طوری بودن که میخواستن قاپ بی اف منو که میدونستن قراره ازدواج کنیم بزنن ، شاید پسرا در رابطه با دوست دخترای دوستاشون محتاط عمل کنن ولی دخترا حتی حاضرن دوستای خودشونو از دست بدن بخاطر پسر (سوء تفاهم نشه منظورم یه عده ای از دختر خانموما که روانشون ناسالمه!هست)اینو واسه این گفتم که بدونی به نظر من بعضی از دخترا اگه بخوان خیلی راحت میتونن احساساتشونو کنترل کنن و اگه دست به همچین کاری میزنن با فکر باز هست حقیقتش من خودم از دخترا بیشتر از پسرا میترسم چون بعضیاشون واقعا وقیحن هیچ ترس و واهمه ای ندارن ، انگار که این مثله یه مرضه توی وجودشون ذاتشون خرابه
دوست شما هم از این دسته از آدماس اینقدی که شما ذهنت درگیر این مسالس اون اینطور نیس بدون که افراد زیادی مثل شما توی زندگیش اومدنو رفتن اگه میخواست یه ذره وجدان داشته باشه و واسه هر کدومشون زانوی غم بغل بگیره که اینقدر راحت چشمشو روی همه چیز نمی بست
همونطور که قبلا گفتم به من هم خیانت شده اولش مثل شما بودم دنیام روی سرم خراب شدم اصلا باورم نمیشد فکر میکردم دارم خواب میبینم اما الان درس گرفتم واسم تجربه خوبی بود اینکه نه تنها به جنس مخالفم بلکه به همجنس خودم هم نباید اطمینان کنم ،دنیا اونطور که به نظر میاد نیست !
بهتره که این مشکلو قبول کنی و باهاش کنار بیای کم کم برات همه چیز کمرنگ میشه اینقدر به اون دنیای که ساخته بودیو توش خوشمگذروندی فکر نکن رابطه ای که مرده هر پنج دقیقه نبضشو نمیگیرن قبول کن که تموم شده
ولی اینو یه گوشه ای از زندگیت قرار بده و ازش بعنوان یه تجربه یاد کن که باعث شد بفهمی آدما اونطور که تو میبینیو و نشون میدن نیستن
همه چیزو بسپار به زمان این روزا هم میگذره زمان همه چیزو حل میکنه
:72::72:
RE: خیانت (6 سال از دوست دخترم فریب خوردم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط dar_hale_marg
ببینید من مطمینا دیگه نمیتونم هرگز ایشون رو به عنوان حتی یک آشنا هم بپذیرم، گاهی احساس چندش بهم دست میده وقتی یاد بعضی خاطراتمون میافتم، اما از این رو که بدونم که اون به کمک من نیاز داره و دستشو نگیرم رو نمیتونم به خودم بقبولونم
این واقعا به بزرگواری شما برمیگرده.:104: اما اون به کمک شما نیازی نداره!!
متاهله و کمک شما موجب سوء تفاهم و ... هم میشه.
همین روحیه ی پاکت نشون میده که پوچ نیستی و نبودی اما فقط زیادی رو یه آدم حساب باز کردی.
یه روزی ...
یه جایی ...
یه موقعی ...
بالاخره من و شما باید بخوره پس سرمون تا یادمون بیاد که آدمها فقط موجودند!!! موجوداتی دوپا که نه عشقشون نه وفاداریشون نه سوگواریشون نه هیچی دیگه پایدار نیست! :305:
خدارو شکر کن این شکست ایمان و باور تو شکست حقیقی نبوده به نظر من شکست یک اعتقاد خیلی سطحی و غلط بوده همون بهتر که شکسته. اصلا خداروشکر! یه پل رو به آیندست. برو جلو ...
یه سؤال پرسیدین میخواستم جواب بدم:
خواهشا از این منظر من رو مطلع کنید که آیا میشه یه دختر همزمان به چند نفر باشه و یه کسی رو هم بصورت جدا گانه دوست بداره؟ ایشون ادعا میکنه که فقط این دو سال آخر تحت تاثیر دوستانش این کار ها رو کرده،
اصلا به نظر من محاله منم یک دخترم. این دخترخانم سالم نبوده!
حالا بازم خودتو گول بزن...
اگر کسی رو دوست داشته باشی دیوانه وار فقط و فقط به دنبال همونی و بس ...
اگر این خانم به خاطر دوستاش این کارو میکرده که دیگه واقعا خدا نجاتت داده!!!
به نظر خودت چنین آدمی ذره ای قابل اعتماد هست که تو بخوای آیندت رو باهاش شریک شی؟!
دوست عزیزم:72:
این قضیه رو لطف خدای متعال درحق خودت بدون این حرف رو واقعا از ته دلم میزنم.
به نظر من خدا واقعا دوستت داشته که سربزنگاه و قبل از اینکه تصمیم جدی بگیری نجاتت داده.
از این فرصت استفاده کن ...
انشالله موفق باشی:323:
RE: خیانت (6 سال از دوست دخترم فریب خوردم)
ممنونم یاسا اما واقعیت اینه که من خودم وقتایی که حالم کمی بهتره فکر میکنم به اینکه خود منم وقتی با بعضی دوستانم بودم فقط برای تداوم دوستی هامون با اشتباهات اونها همراه میشدم، خوب من به این شدت نبودم مثل اون مصرانه ادامه بدم و ذاتا چون این کارا رو دور از شان خودم و خانوادم میدیدم به محض دور شدن از اونها همون یه مقدار همراهی رو هم قطع میکردم! البته من بین دوستام یه جورایی زیادی مثبت بودم اما فکر میکنم که ایشون هم اگر چه که دچار انحراف شد اما یه انسان عادیه که متاسفانه این روزا در جامعه ما در اکثریته و این کارها حاصل رذالت شخصیتش بوده که اونهم خوب در همه آدما کم و بیش پیدا میشه! البته که اون به سمت من هرگز راهی نخواهد داشت ولی این دلیل نمیشه که من بخوام همه خوبیهایی رو هم که ازش دیدم نادیده بگیرم.
این که این لطف اللهی باشه رو والا نمیدونم چرا یکمی بهش مردد ام، چرا که خدا آبروی کسی رو نمیبره اونهم آبروی اون رو پیش من! شاید هم اون دیگه از حد گذشته..
scrt راستش من دلم نمیاد حالا که اون نیست و به خودم این اجازه رو بدم که اون رو هم به چوب اونایی که شما اشاره کردین برونم، اما متاسفانه اونچه که دیدم ظاهرا حکایت از چنین وضعی داره، خدا کنه که من اشتباه کنم..
واقعیت اینه که من وقتی حس میکنم که خودم بهتر ام شروع میکنم به آینده اون با توجه به شرایطی که ازش خبر دارم فکر کنم، اون نباید دچار توهم سطح بالا بودن به لحاظ ظاهری و غیره میشد که این پسرا واسه رسیدن به خواسته کثیفشون اون رو دچار این توهم کردن و ایشون هم توقعاتش رو بالا برد در حدی که حالا اونطوری که من از حرف های خودش ( یکی دو ماه پیش) متوجه شدم همسرش نمیتونه پاسخگوی خواسته هاش باشه و بودن طولانیش با من همه (اگه باز من در اشتباه نباشم) باعث شد که اون یه مدل از زندگی آرمانی برای خودش بسازه که حالا بعد از ازدواج هیچ نشونه ای از اون مدل رو در زندگیش نمیبینه! فکر میکرد من هم اگه نباشم میتونه همون مدل رو که حاصل بودن با منه رو با کس دیگه ای که مطیع خواسته هاشه از نو بسازه و نشد چون اصلا ظرفیتش وجود نداره
حالا اگه تو زندگیش نسوزه و نسازه باید شکست و جدایی رو بپذیره و این تاز آغاز ماجراییه که من ازش میترسم..
RE: خیانت (6 سال از دوست دخترم فریب خوردم)
دوست عزیز توجیهاتون عجیبه
من که خداییش موندم تو حرفای شما
می خواین بهش کمک کنین؟
پس رهاش کنین:300:
ایشون همسر داره متوجه هستین؟
حرف از خیانت ایشون به خودتون می زنین
در حالی که حتی حرف زدن شما با ایشون و اون باشما الان که شوهر داره خیانته اون به شما تعهدی نداشته ولی به شوهرش چرا
پس رهاش کنین گفتین که پایبند به اخلاقیاتین حتما می دونین که حتی فکر کردن به ایشون اشتباهه
می گین از این جور آدما این روزا زیادن؟
کی همچین چیزی گفته اتفاقا اینجور ادما نادر و کم یابن چون خلقت یه زن جوریه که یکه خواهه یعنی اگر کسی رو خواست حتی نمی تونه به مرد دیگه فکر کنه من خودم یه دخترم وقتی دختری عاشق کسی باشه حتی از نگاه کسی غیر از اون فرد زجر می کشه چه رسد به......
البته مردا هم فکر می کنم همین طورن مگر اینکه از نظر روحی مشکل داشته باشن
یه کم واقع بین باشین شما واقعیتارو اون جوری که می خواین تغییر می دین همین واقع بین نبودنتونه که بهتون ضربه می زنه
شما با یه فرد عادی و سالم از نظر روانی روبرو نبودین حالا هرچی می خواین توجیه کنین همه زندگیتونو وقت کمک به کسی کنین که حتی کمک کردن شما به اون نه تنها اشتباه که گناهه چون اون شوهر داره و کمک شما به اون یعنی خیانت
RE: خیانت (6 سال از دوست دخترم فریب خوردم)
لیلا ساروان، من اصلا باهاشون حرف نمیزنم به هیچ وجه! فکر هم اگه میکنم به بدبختیه سرم اومده و نمیخوام سر اون بیاد! نمیخوام فکر کنم انقدر بی خاصیت بودم که کسی که زمان زیادی با من بوده به راهی بره که..
خلقت یه زن جوریه که یکه خواهه یعنی اگر کسی رو خواست حتی نمی تونه به مرد دیگه فکر کنه من خودم یه دخترم وقتی دختری عاشق کسی باشه حتی از نگاه کسی غیر از اون فرد زجر می کشه چه رسد به......
اینو نمیتونم باور کنم چون ایشون هم یکبار اینو بهم گفته بود و..
درسته من خودمم متوجه شدم که ظاهرا وقتی واقعیت رو نمیپسندم اون رو ندیده میگیرم!
ضمنا من نگفتم که میخوام بپرم وسط زندگیش و به زور کمکش کنم، فقط میخوام از یه اتفاق قریب الوقوع پیشگیری کنم، شاید اصلا بدون حضور خودم!
RE: خیانت (6 سال از دوست دخترم فریب خوردم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط dar_hale_marg
خلقت یه زن جوریه که یکه خواهه یعنی اگر کسی رو خواست حتی نمی تونه به مرد دیگه فکر کنه من خودم یه دخترم وقتی دختری عاشق کسی باشه حتی از نگاه کسی غیر از اون فرد زجر می کشه چه رسد به......
اینو نمیتونم باور کنم چون ایشون هم یکبار اینو بهم گفته بود و..
برای باور شما نگفتم واقعیت حسم رو گفتم و واقعا هم اینطوریه پس این همه زنی که وفادار دارن با شوهرشون زندگی می کنن چیه می گم واقع بین نیستین.
می خواین از یه اتفاق قریب الوقوع جلوگیری کنین؟ بدون حضور خودتون؟ چه جوری؟ برای چی؟ برای کی؟
برای اینکه دو سه ماه دیگه بیای بگی با همه وجود بهش کمک کردم بازم دیدم هزار تا دروغ تو این مدت به من گفته غیر از من با چند نفر دیگم بوده دیگه این بار نمی تونم از جام بلند شم
دوست عزیز به خودت بیا زندگی شوخی نیست که یه عمر بچسبیم به یه اشتباهمون و لحظاتمون رو بدیم به خاطر اینکه یه روزی اشتباه کردم
رهاش کن دوست عزیز خودت و اونو ببخش فکرتو راحت کن اما بهش برنگرد دنیا خیلی بزرگتر از این حرفاس که بچسبیم به یه اشتباه یا یه فرد اشتباه و زندگی رو به خودمون تیره و تار کنیم