سلام
فکر کنم خیلیا هم منو خوب بشناشسند و هم مشکلاتمو
می خوام برم مشاوره حضوری ولی نمی دونم کجا باید برم و تنها برم یا با همسرم
چی باید بگم
لطفا در این زمینه راهنماییم کنید......
خسته شدم دیگه از این زندگی
هیچی توش نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
فکر کنم خیلیا هم منو خوب بشناشسند و هم مشکلاتمو
می خوام برم مشاوره حضوری ولی نمی دونم کجا باید برم و تنها برم یا با همسرم
چی باید بگم
لطفا در این زمینه راهنماییم کنید......
خسته شدم دیگه از این زندگی
هیچی توش نیست
سلام دوست خوبم0
اگه میشه لینک تاپیکهایی که مرتبط با مشکلات خودتونه رو بگذارید تا کسانی که از مشکلات شما خبر ندارند با مطالعه ان بهتر راهنماییتان کنند
:305:
اقلیما خانم شما؟؟؟
مشکل؟؟؟؟
باور نمی کنم، اون خاطرات عاشقانه وحرفها کجا این تاپیک کجا؟؟؟؟
امیدوارم مشکلتون حل بشه و رکورد خاطرات عاشقانه قبلی رو بزنید :دی
باور کنید
اون خاطراتم دل خوش من بود که دنبال یه دل خوشی می گذشت
به شدت حساس شدم
دیگه اعصابم نمی کشه خانواده همسرم و توجه های زیاد همسرم بهشونو تحمل کنم
همسرم انگار با مادرش عاشق و معشوقند
من نمی تونم این رابطه ها رو تحمل کنم
دیشب تا صبح پلک روی هم نذاشتم
اضطراب پدرمو در اورده
فکر و خیال اذیتم می کنه
اقلیما جان سلام
عالیه که تصمیم داری بری یه مشاوره حضوری . اونجا میتونی حرف هات بگی و یه ادم بی طرف شنونده باشه و راهنماییت کنه
منظورت از اینکه کجا بریو نفهمیدم ؟؟؟؟؟!!! خب یه جایی بسته به محل زندگیتون و بودجه ای که میخوای اختصاص بدی باید بری
ولی من بهت پیشنهاد میدم بهتره چند جلسه اول تنها بری چون شاید در حضور همسرت ناخوداگاه حرف هات فیلتر کنی بذار یه مقدار تخلیه شی مشاور حتما" بعد یه ند جلسه بهت پیشنهاد میده که همسرتم ببری
فقط اقلیما جان فکر کنم برای اینکه از مشاور بهتر بهره ببری خوب باشه که کاملا" موضوعات اصلی و مشکلاتت طبقه بندی کنی که خیلی وارد حاشیه نشی و بهتر از زمانت استفاده کنی
سلام صحرا
یعنی اگه جایی رو می شناسید بهم بگید
من جایی رو نمی شناسم
آقا مجید شما ازدواج کردید؟
رابطتون با مادرتون چه طوریه؟
چه طوری بین محبت به همسرتون و مادرتون تعادل برقرار می کنید؟
بچه این حرف من غیر منطقیه که می گم شکل محبتی که همسرم به من میکنه باید با محبتی که به مادرش می کنه فرق کنه؟
توروخدا بهم بگید اگه فکرم اشتباهه
شکل محبت و نوع محبت همسرم به ماها همه از یه جنسه
اقلیما جان
من هم مشکل تو رو داشتم و دارم.
اما مشکلات من بیشتر موقعی بود که انتظار داشتم شوهرم پیش خونوادش ناز منو بخره ، بهم محبت کنه.
ولی بعد دیدم اینطوری حس حسادت اونارو تحریک می کنم و بیشتر باعث می شم تا شوهرم رو علیه من تحریک کنن یا اینکه سعی کنن بیشتر اونو بکشونن طرف خودشون.
تصمیم گرفتم روش رو عوض کنم الان نه تنها تأکید می کنم که تو خونه اونا خیلی عادی با من رفتار کنه بلکه 24 ساعته وقتی خونه اونائیم قربون صدقه مامانش می رم و می بوسمش و اینجوری دل مادر شوهرم هم بدست می یارم و باعث می شه که مادرش جلو همه بیاد یه جوارائی از من تعریف کنه ( اگه بری زندگی منو تو (( خلاصه ای از زندگی من )) بخونی می بینی از اون موقع تا الان چه تفاوتی هائی رخ داده ) و حتی یه دونه خواهرش هم که 9 سال از من کوچیکتره من سعی می کنم خیلی بهش نزدیک شم. قربون صدقه اونم می رم. البته این طور رفتار برای من اصلاً سخت نیست چون اصلاً غرور ندارم. البته با شوهرم گاهی اوقات مغرورما ولی یه نمه بیاد محبت کنه زود دوباره عیاق می شم باهاش . اینم خصلت منه دیگه می دونم غرور بعضی جاها لازمه ولی در کل کینه ای نیستم. شاید هیچی از دلم نره ولی تو رفتارم زود مهربون می شم.
حالا بریم تو بحث:
یادمه همیشه از اینکه شوهرم با خواهرش خیلی صمیمی بود حسودیم می شد و همش دعوا و درگیری داشتیم سر این مسأله.
یه روز مامانم حرف قشنگی زد که هیچوقت فراموش نمی کنمف گفت: عزیزم داره به خواهرش محبت می کنه دیگه به یه زن دیگه ای نه که.
این شد که دیگه حساسیت رو خونوادش رو گذاشتم کنار.
نمی گم کلاً چون دقیقاً شوهر شما ، اینم زیادی به فکرشون فکرکن حتی توی بحث بین خودمون که داریم همینجوری حرف می زنیم با بی سیم می بینم یکی رو گرفته تو گوشش می گم کیه مامانم اینا. فکرش رو بکن خیلی سخته میون حرفمون هم فکر اوناست. ولی چیکار کنم اونم اینجوریه دیگه. اون روز روزی که داشتیم آشتی می کردیمو حرفامون رو میزدیم این اتفاق افتاد.
منم گفتم: می بینی این کارت منو ناراحت می کنه که حتی تو این موقعیت که داریم با هم حرف می زنیم به فکر اونائی. منو نگاه کرد و رفت تو فکر( فکر کنم متوجه شد که کارش درست نیست )
به هر حال مجبوریم بسازیم دیگه ... و حساسیتمون رو کم کنیم.
ضمناً من با مشاوره اون موقع موافقم که شوهرمم بیاد اگرنه هیچ مشاوری دل نمی سوزونه زنگ بزنه قانعش کنه بگه یه طرفه حل نمی شه تو هم پاشو دوتائی تون رو راهنمائی کنم
پس ما هم که خودمون می دونیم مشکل چیه و راه اینکه که شوهرمون بفهمه ما منظورمون چیه . پس مشاوره هم کارساز نیست. بعدش هم اسیت به این قشنگی و پرمحتوائی ، من که لذت می برم از راهنمائی دوستان این همه مشاور ، همشون هم یهبه طریقی راهنمائی درست می کنن.
ضمناً این مشکل خانواده زیاد حاد نیست، خدا کنه :323: خدا کنه :323: آدم تو زندگیش به مشکلای لاینحل برخورد نکنه عزیزم.
اقليما جونم هرچه بيشتر روي اين موضوع حساس بشي بيشتر شوهرت را به سمت اون ها سوق مي دي ولي اگه بي خيال بشي و اهميت ندي كم كم از سرش مي افته و ديگه رفتاراش زياد اذيتت نمي كنه.
بنابراين تمام تلاشت را بكن كه بي خيال بشي.:305:
:302:لیلا جون بهم بگو چه طوری بیخیال شم؟
وقتی فکرش می افته تو سرم تا نگم آروم نمی شم
همش دارم مقایسه می کنم می بینم من هیچ فرقی با بقیه براش ندارم
باورت میشه تو این 4 سال یه عزیزم ساده ازش نشنیدم مدل محبت کردنش به من هیچ فرقی با بقیه نداره
مگه من زنش نیستم
شما ها بگید آیا جایگاه من و مامانش یکیه که شکل محبت کردنش به هردوی ما یه شکله
خسته شدم اینقدر قربون صدقه اش رفتم و سکوت اونو شنید
یکی به من بگه این حق من نیست که همسرم یه جور دیگه به من محبت و توجه کنه تا اینقدر ضعیف و حسود نباشم
وقتی یه دوستت دارم اینقدر بانک عاطفیه آدمو پر میکنه که هرچیم شوهرت به دیگران محبت کنه برات فرقی نکنه چرا نباید باشه
تو چه جوري باهاش حرف مي زني؟ براش ناز مي كني؟ احساس اينكه زن و معشوقش هستي را بهش مي دي ؟
بهش گفتم می خوام برم مشاوره میگه الکی پولتو دور نریز فایده نداره
بهش میگم بچه دار شیم تا منم سر گرم شم
میگه دلم نمی خواد بچمونم عین من و تو زجر بکشه من دلم بچه نمی خواد
بهش میگم بریم مسافرت میگه اونجا هم دعوامون میشه مگه نرفتیم دعوامون شده...........
روحیم داغونه به خدا
اصلا حوصله هیچیو نداره
اگه مزخرفات ذهنمو پر نکرده باشه فکر کنم................
لیلا میشه بیشتر توضیح بدی یعنی چه طوری!!!؟
ببین اقلیما جان تا وقتی دستت بزاری بیخ گلوش وضع همینه زوری نیست بخدا . عزیزم گفتن زوری نیست
تو الکی داری خودت با مادرش مقایسه می کنی خودتم خوب میدونی حریم های شما از هم جداست تو قلب همسرت اینو درک کن . هرچی بیشتر اینجوری برخورد کنی اونو از خودت دور تر میکنیو به خانوادش وابسته تر اقلیما جان خواستت منطقیه میخوای بهت محبت کنه درسته ولی مقایسه هات کاملا" اشتباه و مخرب .
حتما" پیش مشاور برو و اجازه بده ازین وضع درت بیاره
اگه هزینش برات مطرح نیست دکتر ابراهیم میثاق دکتر خیلی خوبیه
اگرم هزینه کمتر میخوای دکتر شمس ال.. ابراهیمی اونم دکتر خوبیه ولی مهمتر از دکتر اینکه تو چقدر بتونی ازش بهره ببریو و به حرف هاشون گوش کنی
سلام عزيزكمنقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
قبول دارم كه از نظر روحي و عاطفي نياز داري بهش ولي ببين چيكار كردي كه اينقدر دلسرد شده!!!!اونقدر كه سفر با تو ، واسش جالب نيست
تو هم حق داري كه ازرده باشي ولي يادت كه نرفته ما زنها ستون هاي اصلي زندگي هستيم.
تو از من خيلي واردتري ماشالله ... من در حدي نيستم كه بخواهم بهت چيزي ياد بدهم يا انتقادي كنم ولي يك چيزي رو ميدونم بيخيال مامانش بشو
هرچي تو حساس تر بشي اون بي انگيزه تر
اما تو بها بده نتيجه رو ببين
من از همه شما حساس ترم روي روابط همسرم با مامانش ...اما از همون اول سعي كردم اينقدر خودمو درگير احترام گذاشتنو محبت كردن بكنم كه حساس شدن هام يادم بره
الانم اگه خدايي نكرده بين من و همسرم دعوايي بشه اولين كسي كه پشتم در مياد مادر شوهرمه
مادر شوهرم جديدا داره ميره دانشگاه ( خدا به دور:311:) اون هفته و اين هفته 2 شبش مياد خونه ما تا من توي درس رياضي و زبان واسه امتحاناش كمكش كنم ... به خدا از اداره كه ميام جون ندارم ولي ميشينم به در س دادن ... ولي وقتي رضايت و قدر داني رو تو چشمهاي همسرم ميبينم ميگم عيبي نداره واسه خاطر همسرم ميكنم
اينجوري كه نگاه كني همه چي عوض ميشه
شماره تلفن هاشونو میذاری برام صحرا؟
به خدا اینقدر سر این مسائل بحث کردیم دیگه جفتمون داره حالمون از حرفای همدیگه بهم میخوره
به خدا یکتا جون هر کاری بگی کردم واسه خانواده همسرم الانم رابطشون باهام بد نیست
ولی اونا واسه من مهم نیستن مهم فکر همسرمه که بهش وقتی میگم چرا بهم نمی گی دوستم داری بهم میگه دوست داری دروغ بشنوی؟!!!!!!!!!
جرات ندارم حتی ذره ای برم تو خدا اینقدر میگه چت شده که دیوونه ام میکنه و منم که شروع کنم به حرف زدن و گلگی هزار سال زمان می بره تا حرفام تموم شه
بهش میگم وقتی حرفامو نمی فهمی بذار تو خودم باشم و اینقدر کلافه ام نکن
بهم میگه هدفم تو زندگی خدمت به پدر و مادرمه واقعا اگه یکی به شما اینو می گفت اصلا انگیزه براتون می موند
حساس نمی شدید
من ازدواج نکردم .
ولی در شرف ازدواج هستم ( دعا کنید مشکلی پیش نیاد )
احترام مادرم رو نگه میدارم همه جوره و هیچ کسی نمی تونه احترام مادرم رو از من بگیره مگر احترام کردنش مخالف دستور خدا باشه.
ولی میدونم که اگر رنگ و لعاب این احترام حساسیت مثلم همسرم رو افزایش بده سعی می کنم تا با ابراز علاقه به همسرم تعادل ایجاد کنم.
در ثانی شما وقتی این دوست داشتنتون رو چپ و راست بهش بگید ، بد میشه
یه بار دیگه توی همین فروم همدردی گفتم ، ابراز علاقه و دوست داشتن مثل هدیه می مونه. چپ و راست هدیه نمیدن به کسی . سعی کنید هدیه دادن رو برای همسرتون ارزشمند کنید.
یعنی کاری کنید وقتی بهش میگید دوسش دارید قلقلکش بیاد.
سعی کنید زمانی بهش بگید دوسش دارید که کار بزرگی براتون کرده یا کلا کار بزرگی کرده . همینجوری که دارید تلویزیون نگاه می کنید همه علاقه رو ابراز نکنید که تلف کردید.
به شخصه اگر همسرم شور قضیه رو در بیاره عمرا من جواب محبتش رو بدم در صورتی که دوست دارماااا
شما برید پیش مشاور و خیلی ساده همه چیز رو بگید. مشکلات و دلخوریها .امیدوارم مشکلتون حل بشه.
نکته: این حرفهای من کارشناسی نبوده و صرفا نظر شخصی است.
مرکز مشاوره پویا
تهران خيابان انقلاب، ابتداي خيابان وصال شيرازي، جنب بيمارستان البرز، پلاك 23
تلفن 66963946 ، نمابر 66963947
مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
ابتدا خودت برو و همین حرفهایی که اینجا زدی را بگو . چه بسا می توانی از تاپیکهایی که زده ای پیرینت بگیری و به دست مشاورت بدهی و ...................مشاور به تو راهنمایی خواهد کرد و اگر نیاز باشد همسرت را هم دعوت به گفتگو خواهد کرد .
44076204 دکتر ابراهیم میثاق اگه زنگ زدی تاکیید کن که با خودش مشاوره میخوای چون برادرشم هست
44010085 دکتر شمس الل.. ابراهیمی
مرسی بابت راهنماییهاتون
شوهرم مخالف مشاوره است میگه فایده نداره
اگرم برم میگه همسرتم بیار و اون نمی اد قطعا
ظاهرا با هم خوبیم ولی مشکلات در دل هر دویمان هم چنان باقیست
تا وقتی که خانواده همسرو ندیدیم همه چی خوبه وقتی می بینمشون دعوا و مرافه بینمون میشه
به نظرتون با خانواده همسرم قطع رابطه کنم
همسرم میگه باهاشون رفت و آمد نکن
اینم بگم با اونا مشکلی ندارم و با رفتارهای همسرم و محبت بیدریغش وافراطیش به اونا مشکل دارم
همش کارایی که برای اونا میکنه رو با کاری که برای من میکنه مقایسه میکنمو می بینم خیلی داره برام کم میذاره
با نوع محبتش مشکل دارم با من همون جوری هست که با بقیه هست
واقعا آزار دهنده است
خیلی خیلی حساس شدم دست خودمم نیست هی می خوام بی تفاوت باشم ولی واقعا نمی شه
اونم حساس کردم
بهم تکلیف بدید
بهم چی کار کنم
رفته بودیم 2 شب پیش مهمونی باورتون شاید نشه خودمو با دختر عموهای همسرم مشغول کردم و رفتم تو اتاق و با اونا خودمو سرگرم کردم تا نبینم ناز کردنای مادر شوهرمو و ناز کشیدن های همسرمو
دارم خل میشم دیگه
این حس بدیه
اسمش حسادته یا چیه نمی دونم؟ ولی خیلی آزار دهنده است
شایدم حسادت باشه یا حس تملک زنانگی
خودت به تنهایی مشاور برو
دست از مقاسه کردن بردار
اومادر شوهرت است و تو زنش . همسر تو پیش مادرش نمی خوابد اما پیش تو می خوابد .........پس تو نوع رابطه ات با مادرش زمین تا آسمان فرق دارد .
تو با شوهرت هم مشکل نداری تو با خودت مشکل داری و شوهرت و رفتارهایش را بهانه قرار داده ای
پذیرش داشته باش و از اینکه رابطه ی شوهرت با مادرش قوی است لذت ببر . چرا که اگر تو احساساتت سالم باشد برکت دامان این مادر و این رابطه را درک خواهی کرد و از برکت آن خودت سیراب می شی .
نوع نگاهت را تغییر بده
هر مرد با چهار زن کامل میشود!
خانم ani چقدر خوشحالم که بهم سر زدید
بهم بگید با چه راهکاری این حساسیت رو روی رابطه مادر و فرزندی همسرم از سرم بندازم
می دونم دارم اشتباه می کنم
ولی این افکار یعنی:
مقایسه خود کم بینی حس تملک زنانگی
رو از سرم بندازم
انگار نا خودآگاه تو افکارم می اد و تمام فکرمو درگیر می کنه
در آغاز زندگیمون اینطوری نبودم ولی رفتارهای همسرم و مادرش منو بی اینجا کشوند
خانم ani من همسرم تحت هیچ شرایطی بهم ابراز احساسات کلامی و حسی نمی کنه و واقعا تبدیل به یه غم بزرگ شده این مسئله در من شاید اگه از این قضیه پر بودم این افکارم بهم هجوم نمی اورد
حتی وقتی باهم رابطه جنسی داریم من هیچ لذتی نمی برم و همیشه بعد رابطمون در تنهایی اشک میریزم
انگار هیچ حسی به من نداره هرچی قربون و صدقه اش میرم همش سکوت می کنه
و این قضیه تاثیر بدی روم گذاشته
من واقعا نیاز دارم
توی این 4 سال نشنیدم بهم یه عزیزم ساده بگه
اینم بگم همسر من خشک نیست و خیلی هم عاطفیه اوایل ازدواجمون ابراز احساسات گاهی می کرد ولی الان......
اینها مشکلات درونیه منه
آره با خودم مشکل دارم
و نمی تونم خودمو راضی کنم و این مسائلو بپذیرم
ببخشید اینقدر پراکنده و بد نوشتم
وقتی دیدیم به تاپیک من سر زدید خیلی هیجان زده شدم
مدتها بود دلم می خواست یکی از کارشناسای تالار بهم بگه چی کار کنم
سوالی بود بهم بگید
منتظر راهنماییتون هستم
بهم بگید چی کار کنم
مشاوره به تنهایی میرم ولی...
اقلیما می فهمم و درکت می کنم
اما به یک نکته اشاره می کنم .
ببین آن چنان اسیر قیاس شده ای که خودت را چگونه آزار می دهی . باور کن عشق او به مادرش از جنس عشق توست به مادرت و حتی پدرت . حال هر کدام از شما بر مبنای میزان توانایی در بروز دادن توانایی ها و مهارت ها و احساسات خود را به نمایش می گذارید .
اما نتیجه ی این قیاس برای تو این شده که همسرت را اگر محبت هم بکند فیلتر کرد ه ای . چرا که توقع تو یک سطحی از اظهار علاقه است که به هر دلیلی او انجام نمی دهد چرا که واقعیت امر هم این است که تو مادر او نیستی . تو زنش هستی . همان رابطه ی جنسی که تو از آن خوشحال نیستی یک سطح بالا از نوازش با خود به همراه دارد اما تو آن نوازش ها را در حد همسرت دریافت نمی کنی ونه تنها دریافت نمی کنی بلکه کارت به اشک و آه هم می کشد . گاردت را باز کن .
رابطه زناشویی فضای کودک می طلبد یعنی تو بچه ای باشی شفاف و زلال و خوشحال و آماده ی بازی . حال فکر کن یک بچه ای را بگیرند با زور و در فضای قهر ببرند تا به زور با کسی بازی کند ................قیافه ی آن بچه دیدنی است و اگر جر زنی نکند و سایر بچه ها را اذیت خودش هم از بازی لذت نبرده .
پس به همین سادگی تو باید ذهن خودت را رها کنی و به خودت قول بدهی که هر نوازشی که از آسمان و زمین و شوهرت رسید برداری و مثل برکت خدا ببوسی و بگذاری در جیب بغلت و کیفش را ببری
اگر شوهرت با مادرش رابطه اش خوب است تو هم برو بپر توی بغلشان . تو هم آنها را در آغوش بگیر و همزمان آنها را ببوس و کیف کن . اینکارها را نکن تا همان موقع جواب بگیری اما اینکار را بکن که یک در فضای آنها باشی و دوم اینکه صمیمیت خودت را نشان بدهی . از جان و دل اینکار را بکن و وقتی انجام بده که واقعا باورش در تو نهادینه شده باشد .....................
ببین چه کیفی خواهی کرد و چه کیفی خواهی داد و روابط شماها چقدر شگفت انگیز خواهد شد . فکر نکن الان در موردم چی فکر می کنند . فکر کن تو هم دختر مادر شوهرت هستی و ببوسش و بغلش کن حالا همه ی اینکار ها رازمانی بکن که شوهرت هم مشغول عشق ورزی به مادرش است . باور کن قشنگ ترین صحنه ی روی زمین خواهد بود و تو قابلیت های فوق العاده ی خودت را به نمایش می گذاری از هیچ قضاوتی نترس . برو و بانک خودت را پر کن . برو و فضای صمیمیت را به وجود بیاور ............ تماشاچی نباش .
اینکارها را که بدون گارد و فیلتر بکنی اعتماد به نفست هم بالا می آد و دیگر نیازی به این احساسات بد و منفی نداری . حس زنانگی یعنی چه ؟
تو حکم بچه ای را داری که نوازش می خواهد اما رفته یک گوشه نشسته تا یکی بیاد و تحویلش بگیره . حالا اگر فضا شلوغ بود و کسی به بچه توجه نکرد بچه خودش بلند میشه و یک کاری می کنه که تو دست و پا باشه . اما جان من از طریق منفی نه .
بخند . شوخی کن . خودت را در آغوششان بینداز و بازی کن و .........از هیچ چیز نترس . خودت را برای کاری که می کنی سرزنش نکن . خوب و بد نکن . وقتی در فضای صمیمیت قرار بگیری شوهرت و مادرش هم ترا با آغوش باز می پذیرند . اما دقت کن که گفتم زمانی اینکار را بکن که به لحاظ ذهنی و عملی و حسی همه ی هارمونی ها ی لازم را داشته باشی و آنها هم از تو انرژی مثبت و خوب بگیرند که ترا بپذیرند . اگر هارمونی بین اینها برقرار نباشد دریافت آنها هم مثل فرستنده ی تو دچار اختلال میشه .
برو فعلا اینها را داشته باش و بهشون فکر کن و به باور تبدیلشان کن که بتوانی به فعل در بیاوری تا بعد
خانم ani حرفاتون واقعا حرفهای دل منه
مهم اون باور که من باید بهش برسم
باید قیاسو بذارم کنار
خانم ani من فوق العاده آدم رئوف و دلسوزی هستم و چه بسا در شرایطی که با خانواده همسرم هستم و در مقابل اونها از همسرم هم دلسوز ترم و مهربان تر
و بهشون هم محبت می کنم و باهاشون صمیمی میشم
ولی مشکل اینجاست که وقتی همسرم به اونها محبت میکنه قیاس ها و مقایسه کردن ها بهم هجوم میاره هی یه چیزی تو من میگه ببین برای مامان مثلا جارو برقی کشید ولی اگه تو بمیری هم اینکارو برات نمی کنه
یا مثلا ببین چقدر مواظب خونه مامانش بهم نریزه و جمع و جور میکنه خونه مامانشو ولی خونه خودمونو تا می تونه می ریزه بهم و اصلا براش مهم نیست که مثلا نیم ساعت پیشش جارو برقی کشیدم یا خونه رو جمع و جور کردم حتی به خودش زحمت نمی ده لباسشو که صبح عوض میکنه بذاره به چوب رخت و عصر وقتی از سر کار میام باید با وجود خستگیم خونه ای که بهم ریخته جمع کنم ولی برای مامانش حتی یه دونه آشغال کوچولو روی زمین باشه کج میشه بر میداره چه برسه.............
ایناست که آزارم میده و وقتی میام خونه تا بهش نگم و خودمو تخلیه نکنم آروم نمی شم تو خودمم میریزم میزنه به یه جامو درد امونمو میگیره مثل دست درد........
وقتی هم میگم اول درگیری و دعواست......
سلام الی جون
خوبی؟
به نظرم هرچه زودتر برو مشاوره، به خدا قدم اولش سخته بعد میبینی چه راحت میتونی مشکلاتتو حل کنی و مدتهاست داری فقط میسازی، اونم یه سازش بی مورد
راستی میخواستم تاپیک بزنم ، دیدم این محل کار جدید مثل قبلی نیست، رفت و آمد زیاده منم نمیخوام کسی بدونه تو این سایت عضوم، واسه همین گفتم با اجازه اقلیما و بخاطر لطفی که دوستان همیشه بهم داشتن و اینکه فکر نکنین بی معرفتم ، بهتون بگم که اوضاع خونمون خیلی آفتابیه هرچند همراه با لکه های دلخوریه :311:
ولی هردو سعی میکنیم به روی خودمون نیاریم
شوهرم از وقتی برگشتم، شب که میاد خونه باهام صحبت میکنه، یه مسائلی از محل کارشو برام تعریف میکنه
چند روز منو رسوند سرکار، جواب اس هامو گاهی میده، هرچند یه بار دیگه دیدم چیزی تو زندگیمون هست که دوستاش خبر دارن و من نه، و دوباره حس کردم همه چی داره به شکل سابقش برمیگرده و کلی دلخور شدم و از شدت عصبانیت گرفتم خوابیدم، ولی اومد کنارم و از رفتارش فهمیدم متوجه حالت من شده، منم مطرحش نکردم و کشش ندادم، گفتم تو مشاوره مطرح میکنم
برای چهارشنبه دیگه وقت میگیرم
برام دعا کنین
اقلیما جان
عزیزم . باید دست چنین مادری را بوسید .
چرا ؟
به خاطر تربیت و مسئولیت پذیری و دقت و اهمیتی و روحیه ی همکاری و ................که در همسرت هست و مطمئنا این دست از مردان در زندگی شخصی خود نیز اگر جارو نمی زنند ولی توجهات خاص دیگر و از نوع دیگری دارند .
اما یک نکته و میل بی پایان تو در این قیاس کردن ها و نتیجه ای که از این قیاس کردن می گیری . ..............تو عادت کرده ای با این قیاس و راه انداختن دعوا بانک خودت را پر کنی . بدترین شیوه ی پرکردن بانک .
ابدا روش خوبی نیست و تکرار این روش فقط یک معنی می دهد . بازی روانی .............
هدف پنهان جهت برد و با خت و نوازش گیری
حال ببین و به خودت آگاه باش .
قواعد تکراری را به هم بزن . در طول مدت بودنت پیش آنها را که گفتم اما برای بعدش هم سعی کن باز و پذیرا باشی و به شوهرت توجه ومهربانی کنی و ازش عشق و مهربانی را مستقیم دریافت کنی . چه به لحاظ حسی و چه کلامی مستقیم .
تاپیک نوازش ها و بازی ها را هم حتما بخوان و به کار ببند .
سلام خانم ani
ببخشید جواب پستتونو ندادم
به حرفاتون خیلی فکر کردم
اتفاقا این چند روزم بیشترش با خانواده همسرم بودیم سعی می کردم کارایی که گفتید رو انجام بدم
و رو ذهنم کار کنم بدم نبود و میشه گفت خوب بود
در ابتدای راه مبارزه با افکارم هستم
و می دونم راه درازی برای عوض کردن افکارم خواهم داشت چون اونها و حتی همسرم رو نمی تونم تغییر بدم
وقتی پدر همسرم این چند روز با رفتارهاش و حرفاش منو می رنجوند و خودمو به بیخیالی می زدم و وقتی می رفتن به همسرم انتقال نمی دادم احساس خوبی داشتم
وقتی به مادر و پدر همسرم که به خونه ی ما اومده بودن احترام زیادی می ذاشتم و همسرمو راضی و خوشحال می دیدیم احساس خیلی خوبی داشتم
ولی خانم ani یه سوال دارم وقتی که من هوای خانواده همسرمو دارم و اونها هم تمایلشون برای رفت و امد با ما و آمد و شد بیشتر میشه طوری که ما باید بیشتر زمانمونو به اونها اختصاص بدیم و این خیلی خسته کننده است و هم چنین با توجه به حساسیت های زیاد من کمتر دیدین اونها برای ما خیلی بهتره
این مسئله رو باید چی کار کنم و چه طوری مدیریت کنم مثلا این دو الی سه روز تعطیلی مثل چسب به ما چسبیده بودن طوری که آخرش داشتم دیگه کلافه می شدم از دستشون
راستی مادر همسرم هم فردا می خواد بره آنژیو گرافی و می دونم هزاران هزار بیشتر ناز و ادا برای همسر من خواهد داشت
کلی انرژی لازم دارم
خدا بهم صبر بده
شمیم عزیزم از اینکه زندگیت آفتابیه خیلی خیلی خوشحالم و برات آرزوی آرامش و شادیه روز افزون می کنم برای منم دعا کن
سلام اقلیما جان
آخی عزیزم یاد درد های خودم افتادم
این مشکل همه ی ما عروس هاست فقط میزانش متفاوته
منم این حس و یه مدتی نسبت به مادر شوهرم و خواهر شوهرم داشتم
منم بی طاقت میشدم و میگفتم
اما بعد با خودم فکر کردم که اگه خیلی بهش توجه کنم فقط خودم و اذیت میکنم
آخه اونا خانوادش بودن من نمیتونستم توقع داشته باشم که بعد از ازدواج با من دیگه قید اونارو بزنه
ببین مادرش کسیه که اون رو تا اینجا رسونده
به نظرم روشی که aniگفت روش خوبیه
وقتی محبت شون رو میبینی اصلا حسادت رو نشون نده فقط برو و خودت رو هم باهاشون شریک کنی
سعی کن با احترام به خانواده همسرت محبت همسرت با خانوادش رو به خودت جلب کنی اولش سخته ولی نتیجه خوبی داره
ببین میتونی یه کم با لوس بازی های زنونه احساسات همسرت رو تحریک کنی
من این روش و امتحان کردم
روش خوبیه
موفق باشی:43:
طرز تفکرت را ببین ؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
رد دوست داشتن یک انسان و درک شرایط همسرت و مادرش و.....را در آن می بینی ؟
اما رد پای خودخواهی را من احساس کردم . که تو کلی انرژی لازم داری تا تحملشان کنی و خدا باید به تو صبر بدهد و نه شفا به این زن و نه درک همسرت و..................!
تو ترس آنها را می بینی یا دیدی ؟! پشت این آنژیو چیست ؟ چرا ؟ و............
اقلیما جان از دید من نوع تفکرت به کل اشتباه است و سعی داری نقش مظلوم ماجرا را بازی کنی در حالی که .........
در حالی که از نظر من تو فقط خودت را می بینی و درک می کنی و نه خانواده ات را .
امروز این خانواده مال تو هم هستند . اگر مادر شوهرت بیمار شود تو هم سهم داری . اگر خدای نکرده برایش اتفاقی بیفتد کار و مسئولیت تو هم زیادتر می شود و..................چرا اینقدر احساسات خودت را کودکانه نگاه می داری دخترم .
حضور فیزیکی و با آنها بودن معنای بودن در آن جمع را نمی دهد . تو ذهنت از آنها جداست .فرض کن به جای مادرشوهرت - مادر خودت امروز آنژیو داشت ..........حال و روزت چگونه بود ؟ چه توقعاتی از همسرت داشتی ؟اگر می فهمیدی او چنین افکاری ( از جنس افکار تو دارد ) چه حالی می شدی ؟
خانم ani به خدا من هم خیلی خیلی نگران اونها میشم و هستم
طوری که وقتی در خانه ما هستن من حتی نمی ذارم مادر همسرم از جاش بلند شه کاری که برای مادر خودم هم نمی کنم و تمام کارها رو به تنهایی می کنم و با روی باز و خندان و خوشحال و واقعا هم اینگونه است
در فوت دختر برادر مادرشوهرم با دل و جون در کنارش بودم وبهش دلداری می دادم ...........
روزی یک بار بهش زنگ می زنم
وقتی اونجا میرم هر کاری از دست بر بیاد برای کمک به مادرشوهرم انجام میدم
ولی اینها زمانیه که پای همسرم در میان نباشه وقتی که پای همسرم به میون می اد واقعا نمی تونم تحمل کنم......
خانم ani من فقط فقط به دید یه انسان دلم برای مادر همسرم می سوزه و فقط به خاطر همسرم
و نمی تونم ارتباط عاطفی از ته قلبم باهاشون داشته باشم
حرفای شما برای من مهم و حیاتیه چون روش فکر می کنم چون با حرفای شما فکرمو که اول داره خودم از بین می بره تغییر می دم
نمی دونم این چه حسه که من دارم
شاید به خاطر گذشته تلخیه که باهاشون داشتم
شاید به خاطر خاطرات بدیه که باهاشون داشتم
شاید مال زمانیکه که من با همسرم مشکل پیدا کرده بودم و به اونا پناه بردم ولی اونا خیلی راحت هرچی خواستن و نخواستن در تماس تلفنی به عموی من (نه پدرم) گفتن
شاید مال زمانیکه پدرشوهرم هر چی خواست به من گفت و سرم داد و فریاد کرد کاری که هرگز کسی در حقم نکرده
کاش گذاشته رو شما هم می دونستید
عزیزم درک آزردگی هایت کار سختی نیست .
قبلا گفتم که تمبر جمع کرده ای و حتی در کوتاه ترین زمان برای خودت و در ذهنت شروع به خرج کردن آن برای خودت می کنی و لحظه ات را به دلیل تمبرهای گذشته خراب می کنی .
اینقدر خاطرات بد را شخم نزن . مهم این لحظه است که خودت و شوهرت در نهایت خوشحالی دارین با هم زندگی می کنید . این لحظه مهم است .
خودت می گویی این چند روز خودت هم حال بهتری داشتی و شوهرت هم بهتر بود . همین کافی نیست . حالا اگر این حس و حال را عمقی و نهادینه کنی ببین چه می شود ؟ و چه نتیجه ی شگفت انگیزی به دست می آید ؟
گاهی لازم است آنقدر بالغ بود که به بخش احساسی درون تفهیم کرد که زشت و زیبا ...بدو خوب ......همه و همه لحظات خوب زندگی هستند . تجربه ی violet02 را خواندی ؟ برو بخوان .
ببین از چه شرایط سختی درس گرفت و مسیر زندگی اش رو به سازندگی رفته .
یا بالهای صداقت
و یا احمد
و ............
در این تالار نمونه کم نداریم گلم . انتخاب با توست . انتخاب کن و باسلیقه انتخاب کن . چون تو لایق آرامش هستی .
سلام
خانم ani نمی شه
وقتی بانک عاطفیم خالی میشه همه چیز برام غیر قابل تحمل میشه
خانم ani ،چهار سال یه عزیزم ساده ازش نشنیدم
خانم ani خسته شدم
زندگیم داره سر این مسائل بهم میریزه
من نمی تونم این نیازمو نادیده بگیرم
به خدا من زنم نیاز به روابط عاطفی با همسرم دارم
بگید چی کار کنم
با رفتنم به خانه پدر و مادرم مشکلم حل میشه
دلم می خواد یه مردی کنارم باشه و احساسات ناب عاشقانه رو بهم منتقل کنه
خانم ani از خسته شدم بسکه بعد از روابط جنسیمون اشک ریختم
دیروز دوباره دعوامون شد خیلی مفصل...........
بهم میگه من همینم و هیچ تغییری نمی کنم
میگه تو خودتو تغییر بده
منم گفتم دارم به بیراهه میرم بهش گفتم نیازهامو برطرف کن
بهش هشدار دادم
اونم گفت دیگه بهت شک دارم
گفت منم از فردا به بیراهه میرم و حالتو جا می آرم
یه چیز گنده کم دارم
یه چیزی که هیچی جاشو نمی گیره
با یه مرده 30 ساله با افکار 70 ساله طرفم
لیلا همسرت بهت ابراز احساسات میکنه
تا حالا بهت گفته عزیزم
تا حالا لیلا جان صدات زده
من هیچ وقت این حرفارو نشنیدم
من غیر عادیم یا اون؟
اوایل میگفت الان نه
فقط بلده چه جوری پدر و مادرشو راضی کنه
ولی من و رضایت من هیچ اهمیتی نداره
دیروز مثله دیوونه ها ازش می خواستم بهم ابراز احساسات کنه
بهم بگه عزیزم!!!!!!!!!!!!
بهم میگه اگه میخوای بهت ثابت بشه که دوستت دارم یا نه ول کن برو خونه بابات اینا اگه اومدم دنبالت که یعنی دوستت دارم اگرم نه که..........
تو چطور باهاش رفتار مي كني؟ مثل مادرش يا همسرش؟
اقليما جون اينقدر غر زدي كه كلافش كردي.
نمی دونم
ولی بهش محبت می کنم بهش ابراز احساسات می کنم
منظورت چیه
یعنی چی کارا کنی میشه مادرش؟
ببين تو بايد براي شوهرت:
1. مثل يك همبازي باشي.
2. مثل يك معشوق باشي.
3. مثل يك شريك جنسي باشي.
4. مثل يك دوست دختر باشي.
5. مثل يك دختر ملوس باشي.
و........................
نه اينكه براش مثل:
1. مثل يك آشپز باشي.
2. مثل يك خدمتكار باشي.
3. مثل يك پرستار باشي.
4. مثل يك شريك كاري باشي.
5. مثل يك شريك غم و درد باشي.
6. مثل يك شريك مالي باشي.
و ........................................
چقدر اينايي كه گفتم را رعايت مي كني؟ حالا بگو بيشتر يك زني يا يك مادر؟
لیلا بهم فرصت این کارا رو نمی ده
بهش sms عاشقانه می دم جوابمو نمی ده
باهاش بچگونه حرف می زنم زیاد خوشش نمی اد
بوسش می کنم صورتشو چپ و چوله می کنه
بغلش می کنم یه خورده که می گذره میگه نفسم گرفت
فقط وقتی میوه براش پوست می گیرم
آبمیوه می گیرم
تو مسائل مالی کمک می کنم
غذاشو آماده می کنم
خوشش می اد
عین کارایی که مامانش براش میکنه
ممكنه الان و در ظاهر خوشش بياد كه براش مادري مي كني. ولي با گذشت زمان ازت زده مي شه. همين حسي كه الان به هر دوتون دست داده.
هيچ مردي دوست نداره با مادرش همبستر بشه. اينا هيچوقت يادت نره.:305:
تو به معناي واقعي زن بشو و ناز بكن اونوقت ببين همه چيز برعكس مي شه:
1. اون برات آبميوه مي گيره.
2. اون ميوه پوست مي كنه.
3. اون كمك مالي مي كنه و.
و .................................................. ..................
لیلا به نظرت با رفتنم چیزی درست میشه؟!!
نه به هيچ وجه.
بمون.
ولي زن بشو،
معشوق بشو.
شريك جنسي بشو
همبازي بشو
دوست دختر بشو.
و.................................
احترام خانواده شوهرت را هم داشته باش ولي اگه نمي توني رفتاراشون را تحمل كني زياد باهاشون رفت و آمد نكن و قاطي نشو.
ببين اقليما اصل شوهرته نه خانواده شوهرت. اينا هيچوقت يادت نره.:305:
اقلیما جان یه چیزی رو خواهرانه بهت میگم و دوست دارم با تمام وجود به حرفام گوش و فکر کنی.:316:
اولا مثلا من خودم ، اندازه ای که به پدر و مادرم احترام میذارم ،به شوهرم نمیذارم اما اصلا دلیل بر این نمیشه که شوهرمو دوست ندارم.
ببین عزیزم نمگم این طوریه اما شاید در گذشته شوهرت اون رفتاری رو که باید و شاید با والدینش نداشته و حالا میخواد جبران کنه واسشون.
ببین اصلا نوع و جنس دوست داشتن پدر و مادر با همسر فرق داره.اونا سن و سالی ازشون گذشته، نازک دل شدن و....
دوما حتما شوهرت باید به تو عزیزم بگه که باور کنی دوست داره؟
بله شنیدن کلمات محبت آمیز بخصوص برای خانوما خیلی خوشاینده قبول، اما تنها راه ابراز محبت نیست.یادمه گفته بودی اولین پولی که دستش رسیده بودو واسه شما رفته بود لباس گرفته بود(اگه اشتباه نکنم) خوب این خودش یه راه نشون دادن علاقشه دیگه.
سوما دوست داشتی شوهرت هزارتاقربون صدقت بره اما با چندتا دختر دیگه هم رابطه داشته باشه، دقیقا به دلیل همین روابط عمومی بالا و زبون چرب و نرمش؟
همیشه دوست داشتم شوهرم رفتارش مثله یکی از همکارام بود.وای نمیدونی چطوری صحبت میکرد! میتونست هر دختری رو عاشق خودش کنه فقط با زبونش،خلاصه رفتارش شده بود آرزوی من نسبت به شوهرم اما طولی نکشید که زندگیشون به خاطر وجود یه دختر دیگه از هم پاشید.نمیدونی چقدر خداروشکر کردم به خاطر چشم پاکی شوهرم.راستشو بخوای اونجا فهمیدم که زیاد هم لازم نیست شوهر آدم خوش زبون باشه.
چهارما خوب ای کاش تا حدی میتونست اما اصلا این موضوع مهمی نیست که به خاطرش اعصاب خودتو و شوهرتو داغون کنی.(هیچ کس همسری نداره که صد در صد اون چیزی باشه که همیشه آرزوش بوده)انقد بهش گیر دادی که بهت گفته برو خونه بابات،خوب چرا این طوری میکنی؟ خودت باعث میشی احترامت کم شه!!!.خودت باعث میشی حرفی رو بهت بزنه که شخصیتت تخریب شه!.نکن این کارهاتو.
شاید اگه به منم این طوری پیله کنند که باید این کارو انجام بدی و از راه درست باهام برخورد نشه، جبهه بگیرم و بگم همینه که هست میخوای بخواه نمیخوای برو خونه بابات تا بهت محبت کنند.
هنوز بگم؟فکر کنم انگشت کم بیارم دیگه واسه شمردن:311:
هیچ کس درکم نمی کنه
همه حرفای شما در منطق درست
ولی احساس من یه چیز دیگه میگه و می خواد