-
من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
با سلام. اولاً من تازه عضو شدم و معذرت می خوام اگر سؤالم تکراریه یا باید جای دیگه ای مطرح می کردم.
من حدود 5ساله که با یه پسری رابطه دارم. ما حقیقتاً عاشق هم بودیم و علی رغم مشکلات جدی و وحشتناکی که پیش اومد ادامه دادیم. اوایل خانواده ی اون می گفتن زوده و پیش قدم نمی شدن تا حدود یک سال پیش که تماس گرفتن برای خواستگاری و بعد از اینکه چندبار پدر من کاملاً مؤدبانه مخالفت کردن، بالاخره راضی شدن و اونا دو ماه قبل اومدن و خانواده ها موافقت کردن و قرار شد بعد صفر، عقد کنیم. ما 6سال آرزوی این روزا رو داشتیم اما حالا انگار مشکلات تازه شروع شده. راستش به دلایل زیادی می دونم که مادر ایشون موافق ازدواجشون نیستن چون یه برادر و یه خواهر بزرگتر دارن و مادرشون دوست دارن اول اونا ازدواج کنن. بعد هم طوری رفتار می کنن که من رو نگران آینده می کنه چون از علاقه من به پسرشون خبر دارن، با خودشون می گن ما هر جوری باشیم و هرکاری کنیم اینا به ما دختر می دن. از طرفی اون همه عشق و شور بین ما داره کمرنگ می شه، دیگه نه اون مثل قبله نه من، تا اسم خانواده اش میاد دعوامون می شه، اون یا می گه کارشون بد نبوده و تو حساسی، یا می گه تو حق داری اما من چیکار کنم؟ من می ترسم بعداً هم نتونه روابطش با خانوادش رو مدیریت کنه و این مساله بینمون فاصله بندازه،یا اونا تو زندگیمون دخالت کنن. کمااین که تا الان هم بدترین دعواهامون سر همین مساله بوده. من واقعاً ترسیدم و شک کردم. بیشتر از هر کسی دوسش دارم اما به احساسش شک کردم. اینم بگم که ما 5 سال هرروز همو میدیدیم و الان 3 ماهه که از هم دوریم و من خیلی بی تابم اما اون نه،و می گه از بی تابی من خسته شده. خیلی می ترسم که ازدواج کنم و بعد پشیمون شم
-
RE: من شک کرده ام، لطفاً راهنمایی ام کنید
سلام
چه رفتار عجیب و غریب و ضد و نقیضی دارن
من تجربه شخصی خودم رو بهت میگم خانومی.خانواده همسر من شدیدا من رو میخواستن و چیزی حدود 16 بار اومدن خواستگاری !
دیگه همه مطمئن بودن این خانواده شوهر حرف ندارن.اما حالا بعد از 3 سال بلاهایی به سر من آوردن که همین الان که اینجام دارم آرزوی مرگ میکنم از دستشون.
پس دوست من حواست رو جمع کن.منو خیلی خواستن هم همسرم و هم خانوادش.آخر عاقبتم شد این.کاش تو دوران عقد فهمیده بودم و بهم زده بودم.حالا این خانواده ای که تو میگی و پسری که از بی تابی تو این طور ابراز خستگی میکنه...یکیم عاقلانه تر فکر کن.
نمیگم بهم بزن ولی خیلی حواست رو جمع کن و خیلی بالا و پایین کن
-
RE: من شک کرده ام، لطفاً راهنمایی ام کنید
آقای حامد،معذرت بابت عنوان نداشتن.
مریم جان، مرسی از توجه و جوابت:43:. اما مشکل من اینه که خانواده ی پسر حداقل در ظاهر ابراز تمایل می کنن. و با توجه به این که همه ی اطرافیان به من می گن تو زیادی حساسی، می ترسم قضاوت اشتباه کنم. نکته ی دیگه اینه که ما طی این 5 سال چندبار به مشکل خوردیم و من تصمیم جدی برای تموم کردن این رابطه گرفتم اما بازهم به خاطر احساسی که داشتیم مشکل رو حل کردیم و ادامه دادیم. حتی یه بار که من خیلی جدی شدم چند جلسه رفتیم پیش روانشناس و اون گفت که ما هیچ مشکل جدی نداریم جز وسواس فکری چون هر دو بچه آخر خانواده هستیم و این مشکل رو خیلی از ته تغاریا دارن:163:. من می ترسم اینبار هم واکنشم بخاطر وسواس و حساسیت هام باشه و واقعا مشکلی نباشه. و این که جز یه دنیا نگرانی و ترس، هیچ دلیل قانع کننده ای برای خانواده ها و اون و حتی خودم ندارم.کمتر از یه ماه دیگه به برآورده شدن آرزویی که 5 سال از خدا خواستم نمونده و من حالا شک کردم. اینم بگم که شاید باید دیشب عادلانه تر می گفتم، مثلا این که اون به خاطر من از سال سوم رابطه مون به نشانه اعتراض از پدرش پول نگرفت و در کنار درس خوندن رفت سر کار، البته جز این باهاشون کاملا عادی بود و من همیشه می گفتم که این کارت بی فایده است. اون از نظر مالی تا جایی که توان داره واسم کم نمی ذاره، در واقع ما تا 6 ماه پیش یا حتی تا 2ماه پیش یه رابطه ی مثبت و رو به جلو و کاملا عاشقانه داشتیم که روز به روز هم داشت بالغانه تر می شد اما حالا داره همه ی زحمت های این چند سال خراب می شه. مادر و پدرم هم مشکلی با برخورد خانوادش ندارن و مادرم میگه تو حساس شدی و داری پیش داوری می کنی.من اصلا اونقدر مطمئن نیستم که رابطه ام رو تموم کنم و اونقدر هم دلم قرص نیست که با شادی و رضایت کامل شروع کنم. و از همه مهمتر وقت ندارم:302:
یادم رفت عنوان بذارم:( میشه عنوانش دودلی باشه
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
مرسی از این که هیچ کس توجهی نکرد،حس می کنم کار اشتباهی انجام دادم یا حرف اشتباهی زدم:302:
الانم اوضاعم رو به وخامته...تا حالا سابقه نداشته که اون بخواد بیاد و من اینجوری سرد و سردرگم و بی احساس باشم، روزای اول دوریمون هر دوهفته که قرار بود بیاد من روزشماری می کردم و برنامه می ریختم اما این بار یه حس بدی دارم.همین چند دقیقه پیش هم ازش دلخور شدم و چت رو قطع کردم. دارم مثل یه بچه ی احمق رفتار می کنم، عنان زندگیم رو دادم دست عصبانیت و دلخوریم از خانوادش و دارم 5 سال عمرم و عشقم رو از دست می دم. روی هر کلمه و جمله اش حساس شدم،هر بار که نوشته ها و توصیه های دوستان و مشاوران اینجا رو می خونم تصمیم می گیرم صبورتر باشم، عاقل تر و با سیاست تر اما در عمل نمی تونم. وقتی زنگ زدنش دیر می شه،دلم میگیره،وقتی هم که زنگ می زنه اونقدر دلگیر و ناامید و غرق در ترس و شکم که نمی تونم درست حرف بزنم.هرچی می پرسه چت شده نمی تونم جواب بدم، نمی تونم توضیح بدم، می ترسم اگر بگم شک کردم یا به محبتت نیاز دارم یا یه چیز این جوری، خودم رو کوچیک کنم آخه تو یه جایی خوندم زنایی که به همسرشون زیادی توجه می کنن، زود تکراری می شن و ...دلم خیلی گرفته، اون همه ی آرزوی من و همه زندگیم بود و حالا همه چیز خیلی ساده و مسخره داره خراب می شه.کاش این بار جوابم رو بدین و کمکم کنید.
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
به نظرتون چرا هیچ کس به من توجهی نمی کنه؟:302: دارم شک می کنم که اصلا دارم درست می فرستم یا نه.اخه هرکسی چیزی می نویسه کلی از دوستان واسش پیشنهاد و نظر می دن اما در مورد من فقط مریم جان لطف داشتن:302:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
دوست عزیز:72:
لطفا بگو چند سالت هست؟؟
شاید قبول مسئولیت و دادن تعهد هنوز برات زود باشه؟؟
پیشنهاد دیگه ای که برات دارم اینه که قبل از عقد رسمی خودت به تنهایی و همچنین بهمراه نامزدتت به مشاور مراجعه کنید.
موفق باشی.:72:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام. مرسی که بالاخره شما جواب دادید.
من 25 سالمه. فکر نمی کنم چون در واقع ما 5 ساله که حقیقتا به هم متعهدیم عملا. همه ی دوستان و هم کلاسی ها و.... ما رو یه جورایی زن و شوهر می دونن. من می ترسم دلش رو زده باشم،منصرف شده باشه و تو رودربایسی و معذوریت خانواده ها بخواد ادامه بده خصوصا چون خیلی اصرار کردیم به هر دو طرف که راضی بشن. می ترسم به خاطر تغییر محیط و شرایطش دیگه منو از ته دل نخواد. حتی شک کردم تو محیط جدید با افراد تازه ای آشنا شده باشه و پشیمون شده باشه. تردید داره داغونم می کنه. چه جوری بفهمم هنوز هم از ته دل منو می خواد نه به خاطر معذوریت و فشار اطرافیان؟ تورو خدا کمکم کنید،وقتی ندارم. بهش گفتم قبل عقد می خوام دوباره بریم پیش دکترمون و قبول کرد. اما واسه 3هفته دیگه می شه که خیلی دیره و مادر ایشون احتمالا تماس گرفتن و قرار بله برون رو گذاشتن. فردا هم داره میاد و من امشب نتونستم عصبانیتم رو کنترل کنم و باهاش بد حرف زدم اونم احتمالا دلخوره و احتمالا دو روزی که اینجاست به دعوا می گذره.می خواستم این بار که میاد از راهنمایی های شما تو این سایت استفاده کنم اما برعکس شد و نتونستم عصبانیت و ناراحتیم رو کنترل کنم. تورو خدا راهنماییم کنید.:302:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام. هرروز به امید دریافت یه نظر یا راهنمایی چندبار میام اینجا اما با هیچی مواجه می شم، دلم بیشتر می گیره و ناامید می شم. می رم سراغ بقیه ی تاپیک ها و سعی می کنم چیزی یاد بگیرم که بی نتیجه هم نیست اما تعجب می کنم که چرا اغلب دوستان به تاپیک های همه اینقدر توجه می کنن اما کسی به من کمکی نمیکنه. نمی خوام پرتوقع باشم، به خودم می گم خوب بعضی ها قدیمی ترن و در اولویت و آشنا به رسم و قاعده ی این تالار. منم اونقدر می رم و میام تا شاید لطف شما شامل حالم بشه.کاش حداقل اگر باید کار دیگه ای بکنم که موضوع من هم خونده بشه کسی لطف کنه و بهم بگه.کاش حداقل برام دعا کنید.دلم گرفته...
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
دوست عزیز:72:
به نظر من در گیر وسواس شده ای و برای خودت از کاه کوه ساخته ای.
و بیخود بهانه گیری می کنی. هیچکس نمی تواند کسی را مجبور به کاری کند.
اگر واقعا نامزدتون و یا خانوادشون شمارو نمی خواستند جلو نمی آمدند.
اینقدر بهانه گیری و بحث بیخود نکن که نامزدتت از شما دورتر شود.
سرت را با درس و و ورزش و کتابهای مفید در مورد روانشناسی و زندگی مشترک گرم کن.
و مطمئن باش اگر با این بهانه گیریها ادامه دهی بطور قطع نامزدتت و خانوادهاش را از خود خواهی راند.
موفق باشی. :72:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام بهار عزیز
به همدردی خوش آمدی
من فکر می کنم کمی عجولی و دوست داری زود به نتیجه برسی...کمی صبور بودن بد نیست!
این را از اعتراض های متوالیت به نحوه پاسخ های ارسالی می توان فهمید.
عزیزم اعضا با توجه به حاد بودن مسائل پاسخ می دهند و با توجه به وقت آزادشان پس باید برای
حصول نتیجه مطلوب کمی بردبار باشید!
من فکر می کنم که شما دچار ترس از پذیرش مسئولیت و تعهدات زندگی شده اید و گرنه این آقا
همان مرد عاشق پیشه سالهای پیشین است و البته این بار در موقعیت خواستگاری و تعهد!
یک مژده در مورد نامزدتان به شما بدهم آن هم اینکه ایشان بسیار انسان متعهدی است زیرا
چیزی که در این دوره و زمانه کم شده تعهد آدمها به هم است!
چرا این نکته مثبت را رها کرده اید و عیب های او را می بینید؟
اینکه خانواده او بعدا چه رفتاری با شما داشته باشند به هنر شما در برقراری ارتباط با آنها و
مدیریت روابط میان خودت ، نامزدت و خانواده اش برمی گردد!
مسلما شما هرگز نباید او را میان خودت و خانواده اش قرار دهی زیرا بازنده ماجرا شما هستی
بعد هم اگر او تازه با شما آشنا شده بود آیا او را می پذیرفتی؟
به چشم یک خواستگار که تعهدش را به شما ثابت کرده به او نگاه کنید و ملاک های ازدواجتان
را در نظر بگیرید!
او اگر پشیمان شده بود که دیوانه نبود! خیلی راحت می زد زیر همه چیز!!!!
گویا شما کمی دچار تردید در انتخابت شده ای!!!
همیشه آنقدر بی نظیر و مطمئن و با اعتماد به نفس رفتار کن و خویشتندار باش که همواره حاکم
قلب مردت باشی!!!
این ترس تو ممکن است ناشی از کمبود اعتماد به نفست هم باشد!
مگر چه چیز تو از دخترهای دیگر کمتر است؟
تو داری با این تفکرات و برخوردها به مرور او را از خود می رانی
بهتر نیست کمی عاقلانه تر رفتار کنی؟
از مقالات این سایت هم برای یادگیری تکنیک های ارتباطات زناشویی و زندگی موفق استفاده
کن تا هنرمند و سوپر استار زندگی زناشویی موفق خود باشی!!!
:72:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
[b]سلام بهار منهم مثل تو جدیدم در این تالار من توصیه ایی که دارم ازدواج نکن با این شخص
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام. مرسی از جوابتون. راستش یه جورایی قبول دارم که حق با شماست و من کمی عجولم. این رو هم قبول دارم که به نسبت بسیاری از دوستان مشکل من حاد نیست پس معذرت می خوام بابت عجله و گلایه ی بیجا.:46:
در مورد نامزدم، اون تا حالا واقعا متعهد بوده و وفادار اما خوب شرایط هم مهیا بوده، ما هر روز 6-7 ساعت در کنار هم بودیم و همه از رابطه ی ما خبر داشتن، من هم همه ی نیازهای اون رو برآورده می کردم و همه ی تنهاییش رو پر می کردم اما حالا اون وارد محیط جدیدی شده، تنها و غریبه، من هم نیستم و هر چند هفته ،فقط یه نصفه روز هم رو می بینیم( مثلا الان یه ماه بیشتر شده که همو ندیدیم:302:) و رابطه محدود به تلفن شده که اون هم به بیتابی من و گله ی اون و متاسفانه این روزا به دعوا می گذره. هر تغییر کوچیکی تو رفتارش برام مثل یک زنگ خطر شده، مثلا ما زمانی که اینجا در کنار هم بودیم و اوایل که رفته بود هر روز صبح به محض بیدار شدن و تا آخر روز از فاصله ی یه اتاق اون ور تر،!!به هم اس ام اس می زدیم اما الان مدتی هست که این کار رو نمی کنه و تا عصر که می خوایم صحبت کنیم هیچ خبری ازم نمی گیره، شاید این موضوع بچه گانه به نظر بیاد اما برای ما که 5سال این کارو انجام می دادیم، نکردنش عجیبه.ترس از این تغییرات کوچیک اما زیاد، ترس از این که بعد از ازدواج عوض بشه(الان می گید دیوونم که بعد 5سال نفهمیدم عوض می شه یا نه:302:) اینا آزارم میده
در مورد این که گفتید راحت می زنه زیرش در واقع برای هیچ کدوممون راحت نخواهد بود. جدای از مسائل احساسی ما مدت ها برای راضی کردن خانواده ها سعی کردیم و من می دونم که براش وحشتناکه بخواد بهشون بگه دیگه منو نمی خواد چون 3 -4 سال سر من باهاشون دعوا و بحث نه،اما یه جورایی داستان داشته( البته اونا با فلسفه ی ازدواجش مشکل داشتن و همیشه می گفتن ما با دختره مشکلی نداریم) و دلم نمی خواد تا دوباره از احساس قلبیش مطمئن نشدم عقد کنیم. از راه دور هم که نمی شه مشکل رو حل کرد. چندتا مقاله که در زمینه ی ازدواج بود واسش میل کردم اما نخونده. شنبه همو می بینیم اما اونقدر دلخورم ازش که بعید می دونم بتونم عصبانیت و دلخوری خودم رو کنترل کنم و می ترسم روزمون خراب شه. فکر کردن به این که بعد یه ماه فقط 5 ساعت می بینمش و بعد میره تا حدود یه ماه دیگه، عصبی ترم می کنه اما اون این رو نمی فهمه و میگه خوب من چیکار کنم؟لاقل همین رو خوش بگذرونیم که من هم نمی تونم:316:
ضمنا من حقیقتا با علم به بدی ها و خوبی هاش انتخابش کردم و عمیقا دوسش دارم اما این تردیدم از احساس اونه که من رو دلسرد می کنه
لطفا اگر می تونید برای شنبه راهنماییم کنید که چه جوری هم دلخوریم رو کنترل کنم که دعوا نشه، هم لاقل یه کمی از حرفام رو بگم و هم روز خوبی براش بشه تا شاید دوباره ما رو به هم نزدیک کنه
باز هم از همتون ممنونم:72:
شما هم مثل من خوش اومدی:328:
چرا لوکاس؟:162: دلیلتون چیه؟
-
|خیلیتنها
سلام
در مورد مشکل اصلیت دوستان کمک خواهند کرد ؛نگران نباش
اما این رو میگم که تو این 5 ساعت اصلاً حرف از گلایه و دلخوری نباشه
این کار فقط گره رو کورتر میکنه همین.
راستی خانواده ها از دیدارهاتون باخبرن دیگه؟
بالاخره خانوادهی ایشون برنامهشون علاوه بر تعلل چیه؟
موفق باشی:72:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام دوست عزیز
اینکه تو ی ارسال بالاتون نوشتین همه ی نیازهاشونوبرآورده میکردین شامل برآورده کردن نیازهای جنسیشم میشه؟
اگر که میشه،تا چه حد بوده و برای چی به اینجا کشیده شد؟
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
بله،خانواده ها از همه ی روابط بین ما باخبرن. اونها قبل از محرم زنگ زدن و گفتن بعد از دهه ی اول محرم بیان برای بله برون و بعد از محرم هم عقد اما من ترسیدم بعد از بله برون پشت گوش بندازن و فاصله بیفته،که با توجه به حساسیت های من اعصاب من و به دنبالش اون رو داغون می کرد و ممکن بود خانوادم هم دلخور شن و من نمی خوام از همین اول دلخوری بین بزرگترا پیش بیاد و ترجیح می دم حرمتها حفظ شه.
مرسی که از 5ساعت گفتی.اون روز تقریبا عالی گذشت. اصلا مثل اینکه تا میاد اینجا،حتی اگر همو نبینیم صرف حضورش اینجا معجزه می کنه. اینبار خودش هم قبول کرد که وقتی اینجاس بسیار آرومتر و منظقی تر،می شه همون آدم همیشگی:صبور و مهربون و عاشق اما تا پاش میرسه اونجا کم طاقت میشه و عصبی، میگه تو درک نمی کنی،شرایطم اونجا وحشتناکه،تنهام،خسته ام،بیکارم(اینجا کار داشت)....حالم بده،دوباره دعوا کردیم...:302:
-
لطفا بهم بگید کار درست چیه؟(من باید زنگ بزنم؟)
سلام به دوستان همدردی. من مشکلات و در واقع تردید هامو در رابطه با همسرم و خانوادش توی یه تاپیک جدا گفتم:http://www.hamdardi.net/thread-20123.html
چند نفر از دوستان لطف کردن و جواب دادن،منم کلی فکر کردم،تو مقاله ها و تاپیک های سایت گشتم و سعی کردم رفتار و افکار منفیم رو اصلاح کنم.
گفتم که قرار بود شنبه بیاد و بعد از 1ماه همو ببینیم، اومد،اون روز تقریبا عالی بود. اصلا تا وقتی اینجاس همه چی خوبه اما به محض دور شدنمون انگار تبدیل میشه به یه آدم دیگه. قبول دارم که منم حساس تر می شم اما اون کلا ًعوض میشه، همش هم میگه اینجا شرایطم وحشتناکه،خیلی تنهام،دلم داره میپوسه و...اما خوب اینجوری که نمیشه، ما حالاحالاها دوریم و اگر قرار باشه همش اون عصبی باشه و کم تحمل منم مثل امروز کم میارم و میشه وضع الان که دعوای بدی کردیم و اون دیگه بهم نه زنگ نزد نه اس ام اس. تا حالا سابقه نداشته سر یه بحث کوچیک الکی اینجوری قهر کنه اونم وقتی که خودش آخرش عصبانی شد و حرف بدی زد منم قطع کردم. اینجور وقتا خودش زنگ میزد یا اس ام اس...بحث امروزمون واقعا الکی بود،من شروع کردم اما انتظار نداشتم اینقدر عصبی برخورد کنه الانم نمی دونم باید چیکار کنم، من باید زنگ بزنم؟اینجوری فکر نمیکنه کار بدش(حرف بدی که زد) کوچک و طبیعی بوده؟ کاش میتونستم خودم رو کنترل کنم،کاش می فهمیدم چرا تا ازم دور میشه تبدیل میشه به یه موجود عصبی و کم طاقت،کاش الان این همه فکر منفی و بدبینی تو مغزم رژه نمی رفت،کاش یکی از شما کمکم کنه و بگه الان کار درست چیه؟ آره، بخشی از اشتباه از من بود اما چرا همه ی خوبی هایی که پریروز داشتیم یادش رفت؟ چرا اون تحمل قهر رو داره اما من دارم دیوونه میشم. کاش با تجربه هاتون راهنماییم کنید و بهم بگین راه درست چیه.نمیدونم اگه زنگ بزنم چی بگم. بارها بهش گفتم بعد هر دعوا و قهری من خیلی اذیت می شم و نمیتونم هیچ کاری کنم. امروزم تو عصبانیت گفت برو درست رو بخون منم با طعنه گفتم آره،حتما می خونم، منظورم رو فهمید و داد زد خب منم نمیتونم بخونم و بعد هم که...چرا براش مهم نیست؟ چرا نمیفهمه منم که باید بنالم از دوریش و اگر تحمل میکنم برای پیشرفت اونه. حالا به جای من همش اون از وضعیتش میناله. تورو خدا بهم بگید کار درست چیه..:325::302::302:
-
RE: لطفا بهم بگید کار درست چیه؟(من باید زنگ بزنم؟)
سلام بهار جان
یکیم به اعصابت مسلط باش.آروم باش.به نظرم دو رکعت نماز بخون و تز خدا کمک بخواه.
باید خودت بالا پایین کنی.اگر از اون تیپ مرداست (مثل شوهر من)که اگه بعد دعوا بهش زنگ یا اس ام اس بدم میذاره کاملا به حساب اینکه من اشتباهم رو پذیرفتم.اصلا فکر نمیکنه شاید دارم بزرگواری میکنم.اگر اینجوریه خوب باید صبور باشی.اگرم نه میتونی یه مسیج دلتنگی..دل شکستن بهش بدی.
ضمنا یادت باشه چون شما زیاد باهم دعوا کردین نباید لحظاتی که پیش هم هستین رو خراب کنین.اصلااااااااااا نباید اون مواقع بحث کنید.
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو می گفتم
هنوزم خیس می شه چشمام وقتی یاد تو می افتم
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره
هنوزم می گم خدایا کاشکی برگرده دوباره
بازم ببین بهار جان دارم میگم.با توجه به روحیاتش با مسائل برخورد کن.حالا نری سریع بهش اس ام اس بدی و روش بیشتر شه.خودت بسنج
موفق باشی.من برات دعا میکنم
-
RE: لطفا بهم بگید کار درست چیه؟(من باید زنگ بزنم؟)
مرسی مریم عزیزم.
الان داشتم قرآن می خوندم که اس ام زد، گفت غلط کرده و پشیمونه. از خودم بدم میاد و از ضعف و نادانی و بی عرضگیم. نمی دونم چرا هرچی سعی میکنم نمیتونم زندگیم رو مدیریت کنم. تو این فاصله که خبری ازش نبود همش تو ذهنم میومد که الان سرش به یه کاری گرمه با این که تا حالا تو 5 سال آشناییمون هیج خیانتی بهم نکرده. مقصر ذهن بیمار منه که داره تیشه به ریشه زندگیم میزنه. دلم بدجوری گرفته و احساس میکنم شعور و عرضه ی زندگی مشترک رو ندارم. چرا بدبینی دست از سرم برنمیداره؟اخه تا حالا هیچ رفتاری ازش ندیدم،تا حالا بهم خیانت نکرده اما با اولین مشکل ذهنم پر میشه از انواع فکرای منفی،اونقدر ادامه می دم تا خودم عصبی میشم و دعوا. تا این حد که الان وقتی جواب اس امش رو دادم،بیشتر از معمول طول کشید تا جواب بده،فوری تو ذهنم اومد که معذرت خواهیش الکی بوده و الان اصلا حواسش نیست و حتما داره تو نت می چرخه و...اما بعد از چند دقیقه یهو اس ام اسش چندبار اومد که فهمیدم اون میفرستاده و نمی رسیده.کم اوردم.میخوام عقدم رو کنسل کنم. اینجوری فقط یه زندگی با دعوا و بدبینی و آخرشم فرار اون جلومه.کمکم کنید...:302:
-
RE: لطفا بهم بگید کار درست چیه؟(من باید زنگ بزنم؟)
ببین بهار عزیزم
تو شدیدا منفی بین هستی.باید این مشکل رو حل کن.تو وارد هر زندگی دیگه ای هم بشی با این بد بینیت کار دست خودت میدی.خودت پیش یه مشاور برو.این بدبینیا کار شیطونه.تویی که قران میخونی نباید بددبین باشی.
یادتم باشه پاشوندن زندگی هنر نیست.بهم زدن هنر نیست.وقتی موندی و با مشکلات ساختی هنر کردی.رو خودت کار کن.به نظرم فعلا همسرت رو کاملا بذار کنار.باید این بدبینی برطرف شه.اینجوری تا آخر عم با هرکسی که ازدواج کنی عذاب میکشی دختر خوب
حتما پیش یه مشاور برو
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
خب مشکل اینه که پیش مشاور(البته روانکاو که کارش هم عاااااااااالیه) هم رفتیم یه بار. اون می گفت من شدیدا وسواس های فکری دارم و چند جلسه ای با هردومون صحبت کرد بعد هم گفت من با اطمینان میگم که شما کاملا مناسب هم هستید فقط این وسواس ها داره باعث میشه درجا بزنید وگرنه هیچ مشکل خاصی ندارید. واقعا هم تا مدتی که اینجا بود روابطمون به طرز فوق العاده ای رو به بهبود بود بعد مساله برخورد خانوادش کمی ایجاد تنش کرد. و حالا دوری و فکر و خیال من داره فاجعه میسازه. زجر دادن اون که هیچ مثل دیوونه ها خودخوری میکنم:316: دائم با ذهنم درگیرم. هرچی کتاب و مقاله میخونم بی فایدست.احساس عجز و ناتوانی میکنم. این دعواها و راه دور و ....آخرش بینمون فاصله میفته و ...:302:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام به همه ی اونهایی که این نوشته رو می خونن، و حتی اونایی که نمیخونن:)
من میخوام دوباره شروع کنم:227:
دیشب تا صبح نخوابیدم،خیلی غمگین بودم، فکر میکردم "نه من درست میشم،نه نامزدم کاری میکنه اوضاع بهتر شه، نه خانوادش مهبونتر میشن،اصلا من آخر آدم بدبختم،این دعواها باعث میشه ازم فرار کنه....." خلاصه تا صبح منفی بافتم صبحم به محض پاشدن بی دلیل شروع کردم به گریه و ....:311:
نمی دونم چی شد، یهو یاد مرثیه خوانی احساسی افتادم، یاد اون همه مقاله که در عرض یه ماه قبل خوندم، یاد همه ی تاپیک ها و مطالبی که اینجا خوندم و بعد:320: تحولی عظیم ایجاد شد.
به خودم گفتم اگر الان سعی کنی اون توصیه ها رو عمل کنی کاری کردی وگرنه خوندن خالی که فایده نداره. دیدم من بازم دارم ننه من غریبم درمیارم،دارم الکی جا میزنم،دارم راحت ترین راه رو انتخاب میکنم: " غرزدن و نق زدن و تسلیم شدن و فرار کردن" ولی لیاقت من، لیاقت همه ی آدمها بیشتر از اینه پس می خوام براش بجتگم. برای عوض کردن خودم. برام دعا کنید:323: و کمکم کنید با راهنماییهاتون:325:
من میخوام خودم رو عوض کنم تا ثابت کنم لیاقت بهترین ها رو دارم،مطمئنم نامزدم با دیدن تغییرات من واسه همراهی انگیزه پیدا میکنه، اگرم نکرد مهم نیست،من کمکش میکنم:227:
امروز یه جورایی خیلی انرژی دارم. نمی دونم تا کی اینجوری میمونم فقط میدونم فعلا که اینجوریم باید بیشترین استفاده رو بکنم. با نشستن و غر زدن کاری درست نمیشه.
از همه ی دوستان تالار همدردی ممنونم حتی اونایی که اصلا پست منو نخوندن. :311:مال بقیه رو که خوندن و نظر دادن،خب منم از همونا استفاده میکنم:46: برام دعا کنید که بتونم خودم رو اصلاح کنم: اولین گام----کم کردن بدبینی و پرتوقعی:227:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام بهار جان
آفریییییییییییییییییییییی ییین
اینههههههههههههههههههه
باریک الله
برو بترکون ببینم چه میکنی.واقعا لیاقت بهترینارو داری
من به تو ایمان دارم.
از یه بمب هم بیشتر انرژی دارییییییییییییییییییییی
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
مرسی مریم جون.واقعیت اینه که من معمولاً زود شارژ میشم اما زود هم شرایط بیرونی انرژیم رو خالی میکنه.ولی این بار میخوام سعیم رو بکنم:303:
دیشب هم باز به دلیل عدم مهارت من در برقراری ارتباط و البته عصبی شدن زودهنگام اون اوضاع به هم ریخت:302: اما من سکوت کردم(لاقل تمرین کردم کمی صبورتر باشم). الان هم اون رفته پبش خانوادش و من طبق معمول شاکی ام. در این شرایط که همدیگه رو به زور ماهی یه بار میبینیم دوست داشتم ازین فرصت هم برای دیدن من استفاده میکرد. اما دارم مدام به خودم تکرار میکنم این خودخواهیه و عشق و علاقه با خودخواهی تناسبی نداره
البته معمولاً مشکل من بعد از برگشتن اونه که به تلافی محبتی که فکر میکنم مال من بوده و دادش به کس دیگه، باهاش قهر و دعوا میکنم. این رفتار نابالغانه است و اشتباه اما ترکش خیلییییییییییییییی سخته:316: دعا کنین تا شنبه که از اونجا برمیگرده(البته نه پیش من:302:) بتونم رو خودم کار کنم.
مشکل دیگه ی منم اینه که هرچی سعی میکنم تغییرات مثبت رو به هدف بالاتری از اون انجام بدم نمیشه، یعنی اگر یه کار خوبی کنم و اون در ازاش کار خوبی انجام نده یا نگه کاملاً انگیزه ام رو از دست میدم:316: و بیخیال میشم. حالا تصور کنین اگر کار بدی انجام بده که دیگه میشه فاجعه:302:
امروز کمی غمگینم اما میخوام برای شروع با این دلسردی و ناامیدی مبارزه کنم و دچار مرثیه خوانی احساسی نشم:160:
نوشتن اینجا حتی وقتی آمار مشاهداتت در حد نخود باشه:311: باعث میشه کمی انگیزه بگیرم. آخه همه ی رفتارهای بدو که نمیشه یهو ترک کرد. فعلاً تمرکزم رو موارد مرتبط به زندگی مشترکه، بعداً روی خودمحوریم کار میکنم پس دوستان همدرد همدردی، تنهام نذارین:325:. در این روند خودسازی و تلاشم برای اصلاح اوضاع زندگیم به داشتنتون نیاز دارم:43::
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام. کاش کسی بود که الان بتونه به من بگه چه کار کنم؟ الان باید پیش قدم شم برای اصلاح وضعیت یا ادامه سرسنگینی؟ خودم رو زیادی وابسته بهش نشون دادم و باید بیتفاوت شم یا دارم زیادی بی مهری میکنم؟ هرچی بیشتر فکر میکنم کمتر نتیجه میگیرم. دلم یه خواهر یا برادر بزرگتر میخواد. دلم یه دوست عاقل میخواد. دلم یه راهنمایی میخواد....بخاطر اینکه احتمال میدم همدردی دعوام کنه که چرا دارم مدام پست بی نتیجه میزنم میخوام تا یه مدتی چیزی ننویسم چون اگر اینجا هم دعوام کنن و دلخور شم دیگه خیلی تنها میشم:302:، لااقل الان یه امیدی دارم به پیدا کردن انگیزه...کاش قبل از ازدواج یکی بود بهم یاد بده رفتار درست چیه نه این که با آزمون و خطا برم و درجا بزنم و ...امشب عجیب به همدرد نیاز دارم، به راهنما...درست و غلطم رو گم کردم.:302:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
:305:بهار جان باید سعی کنی کمتر اشتباه کنی.اینو بدون باید زودتر خودتو جمو جور کنی.همیشه برای جبران اشتباه وقت نیست
پس حواستو جمع کن
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
نه ناامیدم،نه عصبانی.زیر قولم هم نزدم و دارم خودسازی میکنم هرچند با سرعت حلزون اما نمیدونم چرا نتیجه برعکس میگیرم:302:(هرچند برخلاف انتظاری که داشتم اینبار بیشتر مقاومت کردم و حقیقتا از مرثیه خوانی احساسی چند روزیه خبری نیست علی رغم دعواها، و این یه عادت پررنگ من بود که رفع شده کمی:323:)
گیجم، نمیدونم الان اگر مریم جونِ بامعرفت بود یا آقای مدیر بود،یا نازنین یا آویژه یا بهار 66 یا بالهای صداقت یا همه ی اونایی که راه برخورد درست با همسرشون رو پیدا کردن، اونا الان تو این وضعیت چیکار میکردن؟ از این راه دور، وقتی حتی نمیدونی مشکل از توه یا اون، وقتی نمیدونی الان کم مجبتی کردی یا زیاده روی، این وقت ها باید چیکار کنی؟ :316:
جالبه؛ همه این جا راه حل میخوان برای جل مشکلشون، من از بس تاپیک و مقاله خوندم راه حل ها رو بلدم اما قضیه اینه نمیدونم مشکل دقیقاً چیه:316: کاش یکی کمکم کنه:302:
میخوام اس ام اس بزنم، یادم میفته که زن باید ناز کنه و در دسترس نباشه و پیله نکنه و عقب بکشه و .... میخوام خودم رو بگیرم و سرسنگین باشم، باز خوندم که محبت کنید و با مجبت همسرانتون رو جلب کنید و ...نمیخوام بگم دارم کم میارم اما خب .....:302:
قبول دارم که مشکل خیلی از بچه ها حادتره، که من هی میام و میگم و میرم اما قراره اونقدر تنهام بذارین که یه روز بیام بگم بچه ها نامزدیم به هم خورد بعد اون موقع کمکم کنین فراموشش کنم؟:302:کاش الان فقط یه کوچولو،در حد چندتا جمله کمکم کنین که وضعم رو مدیریت کنم:325:
من اصولا دختر حرف گوش کنی هستم و با یه ذره راهنمایی خودم بقیه راه رو میرم. به خدا توقع ندارم خیلی وقت بذارین، یه جمله، یه لینک....
دوستش دارم و احساس خطر همه ی وجودم رو گرفته. امروز بهش گفتم تازه دارم میفهمم زندگی بدون تو هم میتونه قشنگ باشه(آره جون خودم،اینقدر بهش فکر کردم امروز مغزم درد گرفته) من ناراحت شدم، اونم گفت جدی داری اینو میفهمی؟ حتی نفمهمیدم با ناراحتی گفت یا معمولی(حالم از تلفن به هم میخوره،از اس ام اس، ارتباط واقعی میخوام با چهره و لحنی که معنا بده...)
تا دو ماه پیش بدون اون زندگیم خود خود جهنم بود، الان اما وقتی میشنوم داره میاد یه جورایی میگم چه فایده؟ نمیدونم اون سرد شده که عشق من کمرنگ شده یا منم که دلم داره ازش دور میشه. فرقش چیه؟کاش یه عنوان دیگه واسه تاپیکم میذاشتم: مثلا میگفتم اگر کمکم نکنید نامزدیم به هم میخوره. اونجوری شاید کسی نیم نگاهی بهم مینداخت
مریم عزیز، دقیقا با حرفت موافقم که گاهی جایی برای جبران نیست و من احساس بدی دارم، خیلی بد...نمیخوام زندگیم رو اینجوری شروع کنم....:302::302:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام بهار گرامی،
گاهی پیش می آید که بعضی از تاپیک ها کمتر مورد توجه قرار می گیرند.
یک دلیلش این هست که موضوع تاپیک شما تکراری هست و اگر تاپیک های مشابه رو مطالعه کنید می بینید که دوستان بارها به این مشکل پاسخ داده اند.
یک مسئله ی دیگر رو هم یادآوری کنم که ظرفیت تاپیک های مشاوره ای تالار 50 پست است و بعد از اون تاپیک قفل می شود. بنابراین سعی کنید از این ظرفیت بهترین استفاده رو ببرید و از ارسال پست با مطالب تکراری و همینطور گزارش های روزانه پرهیز کنید.
من همه پست های شما رو خواندم. البته من کارشناس نیستم،
ولی چیزی که در همه پست های شما دیده می شود وابستگی بیش از حد شما به آقا پسر است. و همینطور ترس از سر نگرفتن این ازدواج.
به هر حال شما یک رابطه ای رو شروع کردی که 5 سال هم طول کشیده. امید شما به ازدواج بوده. حالا نمی دانم تا چه حد به هم نزدیک شدید، ولی همین که این آقا پسر بدون پیوند رسمی وارد زندگی شما شده و نزدیکان شما رو با هم دیدند، در طول این سالها به احتمال زیاد فشار سنگینی روی شما بوده و خواه ناخواه همیشه ترس از به هم خوردن این رابطه و ختم به ازدواج نشدنش رو داشته اید. البته اینها حدس من است. ولی از صحبت هایتان مشخص است که حداقل در حال حاضر چنین حالی دارید.
من فقط یک توصیه ای به شما دارم. شما در آستانه ی انتخاب شریک زندگی خود هستید.
شما باید الآن کاملاً منطقی باشید و کاملاً منطقی فکر کنید.
نه تنها نباید افسار عقل رو دست احساسات بدهید، بلکه باید با عقل خود احساسات خود رو بسنجید و ببینید تا چه حد صحیح هستند.
و از همه مهمتر، وابستگی شماست. این وابستگی رو اگر برطرف نکنید، حتی بعد از ازدواج هم مشکلات زیادی خواهید داشت.
نیاز هست که وقت روی خواندن کتابها و مقالات مفید بگذارید.
در این تالار هم مقالات زیادی داریم.
چندتا به شما معرفی می کنم. همه را بخوانید.
به نظرم بهتر است فعلاً در این تاپیک پست نزنید. بلکه مقالات رو بخوانید و کمی به خود فرصت بدهید که احساسات فروکش کرده و منطقی فکر کنید.
آن وقت اگر باز هم سوال داشتید، بپرسید.
لینکها:
عشق: دلبستگی ؟ یا وابستگی؟
تفاوت های بین وابستگی و دلبستگی چیست؟
خصوصیات کلی وابستگی
چرا وابسته می شویم
رهايي از وابستگي
ازدواج مهارت میخواهد !
مقالات این صفحه
این ارتباط زوده؟
اگر چنین هستید ، صبر کنید ، ازدواج نکنید
برخی از معیارهای ازدواج که کم تر به آن ها توجه می شوند
بعد از خواندن این مقالات، تاپیک های انجمن های مهارتهای ارتباطی و همینطور "شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند" رو هم بخوانید تا در آینده بتوانید ارتباط بهتری با همسر خود برقرار کنید.
مطالعه و تفکر روی این مقالات زمان زیادی می برد.
ولی مسئله ی ازدواج رو بسیار جدی بگیرید!
برای شما آرزوی خوشبختی می کنم.
موفق باشید.
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
بهار داری چیکار میکنی.کاش پیشم بودی میزدمت !
میخوام اس ام اس بزنم، یادم میفته که زن باید ناز کنه و در دسترس نباشه و پیله نکنه و عقب بکشه و .... میخوام خودم رو بگیرم و سرسنگین باشم، باز خوندم که محبت کنید و با مجبت همسرانتون رو جلب کنید و ...نمیخوام بگم دارم کم میارم اما خب ...
باید بدونی که این یک نسخه مطلق نیست و یه جاهایی باید بری جلو و یه جاهایی نه
تو میخوای وارد زندگی مشترکبشی پس باید یک سری مهارت کسب کنی.محکم نیستس بهار جان.یک بار که همدیگرو میبینین با خودت عهد کن که یه امروز خوش باشیم.بابا اول راهو اینهمه مشکل؟
امروز بهش گفتم تازه دارم میفهمم زندگی بدون تو هم میتونه قشنگ باشه
این آخه چه حرفیه زدی؟چرا انقدر بچه گانه با موضوع برخورد میکنی؟آخه آدم به شریک زندگیش اینو میگه؟میدونی من جای اون بودم میرفتمو پشتمم نگا نمیکردم.یکمی بیشتر محبت کن.
مطمئن باش هیچ کس جز خودت نمیتونه کمکت کنه
منم از دستت عصبانی شدم.اره اگه اینجوری پیش بری قطعا بهم میخوره.بچه بازی و این حرفای تو فیلمارم بذار کنار.
تا میتونی رابطه تون را مهربون و گرم و صمیمی کن.
برو ببینم چیکار میکنی
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام بهار عزیز
احساس می کنم سرگشته ای! اما چرا؟
این زیاد نمیتواند ربطی به نامزدت داشته باشد!
مشکل اساسی در درون شماست!
متاسفانه شما دچار نوعی وسواس فکری هستید که در این نوع رفتار ، فرد دائم می ترسد که
مخاطبانش به اندازه کافی او را دوست نداشته باشند و یا روزی او را ترک کنند و بروند!
همین موضوع باعث می شود که مخاطبین چنین افرادی از دست آنها کلافه شده و به کارهایی
دست بزنند که خوشایند نیست!
شما هم دارید به هیمن منوال عمل می کنید!
مگر به او اعتماد ندارید؟
مگر حسن نیتش را به شما ثابت نکرده و از او خطایی دیده اید یا در خود ایرادی می بینید که
شما را ترک کند؟
او از شما به دلایلی دور است اما این دلیل نمی شود که دیگران را به شما ترجیح دهد!
شما دائم برای خود مرثیه سرایی احساسی می کنید و بر بخت بدتان گریه می کنید در
حالیکه بسیار خوشبخت هستید و این خوشبختی را نمی بینید و قدر نمی دانید!
در صورت امکان هر چه زودتر برای حل این مسئله و مشکل شخصیتی به روانشناس خوب
مراجعه کنید تا فرصت یک زندگی زیبا و خوشبخت بودن در کنار همسر آینده تان را از دست
ندهید!
موفق باشید!
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام.
1- آقای حامد مرسی بابت خواندن پست ها:72: اما چند نکته ی کوچک: متاسفانه عنوان اولیه تاپیک من چندان همخوانی با مشکلم نداشت،در واقع "تردید به همه چیز" عنوان بهتری محسوب میشد. و من با نگاه نسبتاً مناسبی به تاپیک های تالار و خواندن بخشی از آنها به مورد مشابهی برخورد نکردم. بعلاوه ممکن است عنوان مشکلات شبیه به هم باشند اما بازهم بسته به شخصیت افرادِ درگیر، وجهه ی متفاوتی به خود میگیرند بنابراین مطرح شدن مجدد آنان از سوی افراد مختلف را نباید سرزنش نمود
2.پس از پست های اول و گلایه های بیجای من؛ و جواب عاقلانه و بجای bahar shadiی عزیز،من انتقاد ایشان را جایز دانستم و تلاش کردم بجای منتظر ماندن برای دریافت جواب مستقیم به دنبال یافتن راه حل خودم در پاسخ های ارائه شده به سایر مراجعین باشم. طاقت هم آوردم و دیگر گلایه ای نبود( که البته هنری نکرده ام چرا که باور دارم اگر توجهی از دوستان هست از سر لطف است و منتی بر سر من) تا دیشب که عجیب مستأصل و تنها بودم و در پی راه حل. و بر مضطر حرجی نیست:)
3.سوالی از شما که به نوعی مدیرید و احتمالاً مدبر: مگر هدف این تالار جز کمک به حل مشکل افراد است؟ مگر در بسیاری از موارد توصیه شما به خودسازی شخص نیست؟ من بعد از خواندن و نظر دادن در تاپیک"رفتارهای غلط من در زندگی مشترک" به بسیاری از ایرادات خودم واقف شدم و تصمیم بر رفع آنها گرفتم و به کمک نیاز داشتم. اما به دلیل تنهایی و نداشتن رفیقی همدل و همدرد گمان کردم نوشتن تردیدها و مراحل سیر و تلاشم برای بهتر بودن در همدری، حتی اگر کسی نخواند و آفرینی نگوید، مشوقی است و انگیزه ای، کما اینکه بود. هربار که می خواستم بنویسم" بریده ام.." با نگاهی به نوشته ی قبلم، به تشویق مریم مهربانم، به مشکلات دوستان و تلاش و همتشان، بر خودم نهیب میزدم و این آغازی دوباره بود. از زمان تصمیم من به شمار انگشتان دست نگذشته اما حفظ آن ارزشمند است زیرا در روزهای دشوار زندگی ام تصمیم بر اصلاح خود گرفته ام و همزمان با شیطان درون و مشکلات بیرونم میجنگم و اگر زیاده گویی کردم و هر روز دلنوشته نوشتم فقط تلاش برای یافتن کمکی برای ادامه این نبرد بود.
به تجربیات و شناخت شما از نحوه خدمات و مدیریت این تالار احترام میگذارم و این روند را قطع میکنم. شاید تصور ذهنی و دریافت من از این تالار اندکی با هدف و عملکرد آن مغایرت داشته است. در هرحال به شما و دیگر دوستان صاحب نظر پیشنهادی دارم: نگاهی به تاپیک"تغییر خانم مینا چ بر اساس یک برنامه مشخص" بیندازید، من میخواستم چنین برنامه عملی را برای خودم پیاده کنم و با گفتن آن به شما انگیزه و تعهد پیدا کنم. گمان میکنم تداوم این روند با نظارت شما میتواند به بسیاری از دوستان در ترک عادات بدشان کمک کند.بازهم شما داناترید و ارجح تر برای قضاوت:)
به چشم، من از نوشتن در این پست خودداری میکنم و حتما لینکهای مطرح شده را دوباره خواهم خواند. باز هم ممنون از توجه شما:72:
4.خانم bahar shadi، بی نهایت از شما توجه شما ممنونم:43:چه شرح هوشمندانه ای از احساس من دادید!!:104:دقیقا همیشه میترسم اشتباهی کنم که باعث شود آنهایی که دوستم دارند ترکم کنند حتی در این تالار هم در هر لحظه چنین احساسی دارم.
من مرثیه خوانی احساسی را قبول دارم و دارم روی این ضعف کار میکنم. مشاوره را هم گذاشتم برای زمان آمدن نامزدم، چون امروز با وی درمورد تمام کردن نامزدی صحبت کردم و او پذیرفت:302:، البته مشروط به مراجعه به روانکاومان و تایید ایشان مبنی بر عدم صلاحیت ما برای همدیگر.
متأسفانه من نتوانستم وضعیت جدید پیش آمده را مدیریت کنم. امروز که نوشته هایم را میخواندم دیدم تا چه اندازه سطح این رابطه را کودکانه توصیف کرده ام. نه،اینچنین نبوده، ما 5 سال در محدوده ی اخلاق و احساس و عقل برای ساختن زندگیمان تلاش کردیم، اشتباه های فراوان و درس های ارزشمند...منطق نیز همواره با من بوده است تا جایی که منطق من بر مخالفت شدید پدر عزیزم فائق آمد و او بارها اذعان کرد که انتخاب من از هر جهت مناسب و منطقی بوده است.
ترسی که 5 سال همراه من بوده ترس از دست دادن او یا ختم به ازدواج شدن این رابطه نبوده، بزرگترین ترس من از ازدواج با مردی بوده که مرا عاشقانه نخواهد. با کدورت ها و مشکلات پیش آمده در 6 ماه گذشته این ترس شدت یافت تا به امروز...هنوز هم نمیدانم با این جدایی چه خواهم کرد اما آخرین پست را برای اعلام نتیجه به شما دوستان عزیز خواهم زد.
5. گل مریم مهربانم:72:، کاش حقیقتاً خواهر بزرگم بودی و در کنارم، سیلی هوشیاریت را با جان و دل چنان نوازشی میپذیرفتم. برایم دعا کن. به تو هم خبر نتایج تصمیم تلخم را خواهم گفت دوست همدردم
التماس دعا:323:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
بهار جان منطقی فکر کن.با یه نفر امین مشاوره کن که بعدها پشیمون نشی عزیزم.
تو عصبانیت و ناراحتی هم تصمیم نگیر
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام bahar_t عزیز
چی شده. من که دلم به حرفای تو خوش بود. چیکار می خوای بکنی؟ فقط تو عصبانیت تصمیم نگیر. دلم می خواد هر تصمیمی که می گیری از سر منطق باشه نه احساس. مطمئنم که قدرت تشخیص درست و غلط رو داری. همه چیزو بسنج و خوب سبک سنگین کن. مواظب خودت باش. یه سر به پست من بزن.
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
افتخار عزیز. من زیر حرفم نزدم. دارم با خودم می جنگم. از امروز دوباره درس خوندن واسه تخصص رو شروع کردم:)
اما مشکلات زندگی ام...:302: بی خیال. شاید حکمتی هست در این تموم شدن فقط کاش می فهمیدم چرا الان چون تو خیلی از مراحل از خدا خواستم اگر صلاح نیست کارها رو درست نکنه اما یه جاهایی انگار معجزه شد که این کار انجام بشه.
جالب اینجاست که نامزدم این روزا مهربون شده، میگه قبول دارم یه مدت رفتارم بد بوده، می خوام درستش کنم.مشکل اینجاست که الان من تنها احساسی که بهش دارم عصبانیت و خشم و انتقامه. هرچی جمله مثبت می خونم، تمرین تنفس می کنم، قرآن می خونم انگار که نه انگار. نمی تونم دلم رو آروم کنم. چند روزه که حرف نزدیم و اون به خیال خودش امروز می خواد زنگ بزنه که حرف بزنیم اما من جوابشو نمی دم چون جواب دادن همان و رگبار ناسزا و تهمت و توهین همان و این با روند اصلاحات رفتاری من مغایره:160:پس فعلاً جواب بی جواب. تا کی؟ نمی دونم. تلخ ترین حس این روزهامم اینه که دیگه دوسش ندارم. اگر هم دارم حسش نمی کنم. حالا بماند که خانواده من منتظر تماس اونها و قرار بله برونن. هنوز بهشون نگفتم میخوام نامزدی رو بهم بزنم:302:
توروخدا هرکی این پست میخونه واسم دعا کنه:323:
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
بهار جان سلام.کجا بودی؟نگرانت بودیم
ببین دختر خوب بازم داری احساسی عمل میکنیاا.پس منطقت کجاس/؟وقتی اون با اشتباهش پی برده ....
چرا نمیتونی دلتو آروم کنی؟باید بتونی.به نظرم فعلا از انصرافت به کسی چیزی نگو/حالا که اون آرومه بشین حرفاتو قشنگ بهش بزن.ببین چی میگه.این 1000 بار.کاری نکن که بعدا حسرت بخوری.حواستو خیلی جمع کن.والله من که دیگه مخم هنگ کرده از دست این تصمیمایی که میگیری.
اگر غلط تصمیم بگیری تا آخر عمر باید با خودت بجنگی
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
مرسی مریم جان. تورو خدا سر نمازت دعام کن. باور کن دارم سعی میکنم اما این چندروز که زنگ نزد اس ام میداد که دارم فکر میکنم و...من هم بارها بهش گفتم که حاضرم دعوا کنیم اما وقتی دلخورم و ازم خبر نمیگیری اعصابم کاملاً میریزه بهم. الان که دلخوری از خودش و عصبانیت از خانوادش روهم تلنبار شده و...:320:
در مورد گفتن هم گذاشتم واسه زمانی که به خودش گفتم اما نکتش اینه که نمیخوام باهاش حرف بزنم.:302:(150% احساسی ام الان،قبول،اما به خدا تا حالا اینجوری عصبانی نبودم. خصوصا چندوقتی که داشتم سعی میکردم واسه بهبود رابطمون. الان یه جور بدی عصبانیم که خودم هم تعجب میکنم.اما باهات موافقم در مورد تصمیم درست. الانم نوشتن واسه افتخار منو یاد یه خاطره ای تو همین زمینه ی حسرت انداخت.بازم سعی میکنم واسه آروم شدن.تنهام نذارین
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
بهار عزیز
وضعیت شما دقیقا ًاز آفت های دوستی های پیش از ازدواج است .
وابستگی های عاطفی و ...... ، اجازه شناخت درست و دقیق را نمی دهد ، و اگر از میان این دوستی ها موارد استثنائی چون شما به مرحله تصمیم به ازدواج برسد و کمی ، یکی یا هردو جدی شوند و از فاز احساس فاصله گیرند ، شک و تردید پیش میاد که آیا اشتباه نمی کنم ؟ آیا این همان است که من می خواهم ؟ نکنه بعداً پشیمان شوم ؟ نکنه دارم خودمو با دست خودم بدبخت می کنم .
و این تردید ها جدی است و نشانگر اینکه تازه دیده عقل باز شده و فرد در پرتو نگاه عاقلانه می بیند که طرفش را خوب نمی شناسد و اینجاست که احساسش رنگ می بازد ، چرا که فقط احساسات بوده و دلیل عقلانی پشت علاقه اش ضعیف بوده . سرد می شود ، می ترسد از جدی شدن ازدواج و هرچه به رفتن زیر یک سقف نزدیک تر می شود ،اضطرابش بیشتر می شود و ..... این ترس و نگرانی و تردیدها در رفتار منعکس می شود و .......
می شود آنکه ، عاشقای دلباخته دیروز ، امروز ، هم از همدیگر فراریند هم تحمل دوری هم را ندارد . احساسهای متناقض و تعارضهای حاصله دمار از آرامش روان و ... حتی اگر ادامه پیدا کنید ، سلامت جسم در می آورد .
آری اینها گوشه ای از عوارض طاقت فرسای این دوستی ها بخصوص از نوع طویل مدت است .
برخلاف بعضی از دوستان که توصیه می کنند این تردیدها را نادیده بگیر ، من میگم جدی بگیر و دقیقا ًببین از چه نگرانی و در همون زمینه سعی کن به کمک مشاوره حضوری شناخت کافی بدست آوری البته هنگام خواستگاری رسمی .
فی الحال
شما باید ارتباطتت را تا خواستگاری رسمی قطع کنی و به خودت بپردازی و ابتدا آرامشت را بدست آوری و مشاوره حضوری را صرفاً برای شناخت بیشتر خود و معیارهایت و تغییرات لازم در خودت ادامه دهی .
وقتی بطور جدی اومد خواستگاری می توانی اینجا برای تصمیم گیری درست و مناسب ، راهنمایی بخواهی .
.
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
فرشته مهربان عزیز. ممنون از توجه شما.
فکر کنم گفتم که اونها تا حالا 3بار اومدن خواستگاری و پدر من هم جواب مثبت رو بهشون دادن. فقط من دوست نداشتم بله برون رسمی و عقدم تو محرم و صفر باشه برا همین انداختیم برای بعدش. جریان شناخت و خواستگاری ما هم حدوداً یک ساله که شروع شده. پدر و برادرم تا چندین ماه تحقیق کردن و حتی خود پدرم چندبار با ایشون تنهایی صحبت کردن. جریان از نظر خانواده ها تمام شده است و حتی الان هم ایشون و خانوادشون با پدر و مادر من در تماس هستند و پدرم از تماس تلفنی ما باخبرن.
من نمیخوام نظری در مورد مزایا و معایب دوستی بدم اما اونقدر ابله نیستم که به دوست پسرم بگم نامزدم یا در پست های قبلی بگم پدرم گفتن انتخابت عاقلانه بوده. کاش می خوندید پیش از اونکه بخواید از من آینه عبرت بسازید برای دیگران
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام بهار جان
سعی کن دلتو پاک کنی.از دلخوری و ناراحتی و ...
توکل به خدا کن.بهار جان احساساتو بذار کنار.عقلانی تصمیم بگیر.چرا با یه مشاور مشورت نمیکنی؟
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
دارم سعی میکنم مریم جان. دیشب زنگ زد و کلی حرف زد. گفت خیلی فکر کرده و تا آخر صفر وقت خواست که نشون بده درست شده. بخش بزرگی از مشکلاتی رو که من باهاش داشتم حتی اونایی رو که به روش نیاورده بودم گفت و کلی اظهار پشیمونی کرد. من جواب مشخصی بهش ندادم.چند تا جمله از رفتارهاییش که خیلی آزارم داده بود گفتم فقط. مشکل اینجاست که نمی تونم اعتماد کنم. می ترسم رفتارم که عادی شد و بهش جواب مثبت دادم دوباره بد شه هرچند بعد از مدت ها دیشب صادقانه تر حرف زد و چیزهایی رو گفت که نشون می داد رو رفتاراش فکر کرده. میگه میخوام دوباره رابطمون رو بسازم. می ترسم دوباره یادش بره این قولاش و احساس پشیمونی الانش. دیشب میگفت من خیلی بد شده بودم و تو بزرگوار بودی که تحمل کردی، میگفت دیگه لیاقت با تو بودن ندارم اما میخوام کمکم کنی صبر کنی تا دوباره لیاقتتو به دست بیارم. می گفت صدای شکستن قلبت رو شنیدم. تو فکر میکنی راست میگه؟ به نظرت من باید بهش اعتماد کنم دوباره؟نمی دونم باید باور کنم که واقعاً متوجه رفتار بدش شده یا نه. تو رو خدا برام دعا کن که راه درست رو پیش پام بذاره.
-
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
بهار عزیزم سلام
یه فرصت به خودتو اون بده.ضرر نیمکنی.حالا که انقدر کوتاه اومده خوبه.فکر نمیکنم دلیل برای دروغ گفتن داشته باشه.چون هنوز که حرف مهریه و ...نیست که بگیم ترسیده از جدایی و اینا.الان صیغه محرمیت خوندید؟
بهار جان با یکی مشورت کن.من میترسم خدایی نکرده تصمیم غلطی بگیری.همیشه هم برات سر نمازام دعا میکنم
موفق باشی