-
تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بعد از اینکه تاپیک قبلیم قفل شد، مدتی به خودم فرصت دادم تا یه مقدار هیجانات روحیم فروکش کنه.
مادرشوهرم امر کرده که نباید گذشته زندگی ما فراموش بشه و شوهرم هم مطابق معمول اطاعت امر کرده.
و متاسفانه من تحت هیچ شرایطی نمی تونم با همون مردی که در گذشته بود، زندگی کنم.
دیگه نه جسمم طاقت تحمل کتک رو داره و نه روحم طاقت این همه توهین و تحقیر.
باصطلاح شوهرم الان هم وقتی باهام حرف می زنه با فحش و توهین تحقیرم می کنه.
جلوی خانواده خودم اینقدر دروغ به هم می بافه و من رو تخریب می کنه که موندم پیش غریبه ها و دور از چشم خودم چه ها می گه.
یک ذره احساس دلسوزی نسبت بهم نداشت. دلش نسوخت که مراعات زن زائوش رو با اینهمه بخیه بکنه.
مادرش گفت تا حالا چون حامله بوده بهش چیزی نگفتیم. من چقدر ساده بودم که خیال کردم شوهرم تغییر کرده!
مدتهاست بهش شک کرده بودم که بیرون خونه رابطه جنسی داره.
خلاصه که به همه دلایل فوق و خیلی چیزهای دیگه که شاید گفتنش تکرار مکررات بشه تصمیم گرفتم که این زندگی سرشار از توهین و تحقیر رو تموم کنم.
اما مشکل الانم؛
خوب خیلی شرایط جسمی و روحی خوبی ندارم که حتی اگر قرار به طلاق توافقی شد، شرایطم رو مشخص کنم و اگر هم کار به دعوا و دادگاه و ... کشید، پیگیر بشم.
از طرفی بچه هم فعلا نیاز به رسیدگی داره و دکتر بردن و ... داره که مادرم شوهرم رو خبر می کنه که لااقل دکتر و بیمارستان ببردش.
گاهی هم میاد به بچه یه نیم ساعتی سر می زنه و بعدش معلوم نیست کجا می ره.
مشکل الان من اینه که وقتی میاد، حتی تو این مدت کوتاه، تمام گذشته تلخ زندگیمون لحظه به لحظه ش برام مرور میشه، بعد رفتنش فقط حرص می خورم و گریه می کنم.
حتی کاهی به جایی می رسه که از بچه ام هم بدم میاد و دلم نمی خواد حتی بهش شیر بدم. درصورتیکه وقتی باباش نیست این حالتها رو نسبت بهش ندارم.
نمی دونم چیکار کنم که این حالتها رو نداشته باشم. فعلا شرایطی نیست که بشه بهش بگم نیا، چون اختیاردار نیستم. و از طرفی نمی تونم اومدنش رو ندید بگیرم و خاطرات گذشته رو مرور نکنم. دست خودم نیست.
بهم بگید چی کار کنم؟
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
عزیزکم
در زندگی دو دسته زن دیده ام
زن صادق و روراست و بی سیاست
و زن سیاستمدار
تو جزو دسته اولی هستی
شاید برای همین هست که چون از جنس خودم می بینمت همیشه تاپیک هایت را دنبال میکنم
تو می خوای طلاق بگیری
عصبانی هستی و پر از کینه
نمی خواهم اینجا بگویم نباش، نمی خواهم بگویم تحمل کن، نمی خواهم بگویم بسوز حتی نمی گویم بساز
فقط به تو میگویم : هنوز که کتکت نزده، زده؟ هنوز که رفتارهای قبلیش را تکرار نکرده ، کرده؟ تو یک طفل معصوم داری و در مقابل او مسئولی، فکر میکنی بعد از زایمان با آن همه داروی بیهوشی در رگ و خون و آن همه بخیه، الان وقت درستیست برای تصمیم گیری؟ خودت چه فکر میکنی؟ دوران حاملگی پر فشاری داشتی، جلوی چشم همه ما این اتفاق ها افتاد و حالا فکر نمی کنی افسردگی پس از زایمان بعید نیست به سراغت آمده باشد؟
باشد، آرام باش و صبر کن، حالت که بهتر شود، بخیه هایت که بهتر شود، سه ماه که از زایمانت بگذرد، تصمیم بگیر و اجرا کن. الان نه وقت تصمیم گیری هست و نه اجرا
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
مثل روز برام روشنه که به محض اینکه برگردم خونمون تو اولین دعوا کتکم می زنه. دیگه نه جون کتک خوردن دارم و نه پزشکی قانونی و کلانتری و دادگاه.
خودم هم گفتم که فعلا قصد اجرا کردن تصمیمم رو ندارم. مشکل الان من اینه که وقتی میاد بچه رو ببینه تمام خاطرات تلخ گذشته جلوی چشمم میاد و بعد رفتنش فقط گریه می کنم. نمی دونم چکار کنم از این حالت در بیام.
چقدر به نوازشش و آغوشش بعد از زایمان نیاز داشتم. احساس می کردم که دردهام مرهم پیدا کنه ولی دریغ از یه نگاه محبت آمیز.
الان ماها میشه که هیچ رابطه ای باهم نداشتیم ظاهرا بخاطر شرایط من. اما کوچکترین تمایلی بهم نشون نمی ده. نه تنها الان حتی تو دوران باردیم هم. میشه مردی که مدتها هیچ رابطه ای نداشته، اینقدر سرد باشه؟ می دونم که جای دیگه خودش رو خالی کرده.
حالا این پاراگراف آخر رو بذارید به حساب درد دل. گفتنیها از این دست زیاده.
به هم بگید الان چی کار کنم که با دیدنش اینقدر روانم به هم نریزه؟ (خودم هم فعلا قصد ندارم تا دو سه ماهی تصمیمم رو عملی کنم)
سابینا جان زندگی من رو ببین، عزیزم مراقب باش که خدای نکرده زندگی تو هم نشه تکرار زندگی من.
من هم کلی با این مرد مشکل داشتم و همیشه با امید درست شدن زندگیم ادامه دادم ولی هر مرحله که جلوتر می رم بدتر میشه. می دونستم ولی دارم می بینم که آدمها تغییر نمی کنند. به امید تغییر کسی نباید روی هیچ زندگی ای سرمایه گذاری کرد.
ببخشید که با حرفام ناراحتت کردم.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
من الان اینجا چیزهایی می نویسم که خلاف خط مشی تالار هست و می دونم بقیه برعکسش را می نویسند ولی من خستگی تو را درک می کنم خواهرم، نیازهای تو را هم درک می کنم ، نمیشه فکر کنی اصلا ایشون نیست و وجود خارجی نداره؟ وقتی میاد سراغ بچه فکر کن همسایه هست که اومده بچه رو ببینه و بره، وقتی نیست موسیقی ملایم گوش کن و با پسرت مشغول باش و بازی کن، قدر این نعمت کوچولو را بدون و باهاش بازی کن، کوچکترین تغییرش را بزرگ شدنش را و پیشرفتش را حس کن، از این معجزه طبیعت لذت ببر. وقتی هم همسرت میاد کاملا محترمانه فعلا حفظ ظاهر کن. سعی کن اصلا بهش فکر نکنی و فکر کنی نیست. می دونم سخته ولی چاره ای نیست ظاهرا. وقتی رفت سعی کن با مادرت نشینی درمورد او و کارهاش حرف بزنی که هی برات تکرار بشه و ناراحت تر و خشمگین تر بشی ( کاری که من میکردم )
درمورد من ، من تصمیم را گرفتم و تصمیم بر جدایی هست. منتظرم که فردا در تاپیکم بنویسم.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
اسمان ابی .....
من تاپیک های قبلی شما رو نخوندم.
الان باید یک گروه حمایتی داشته باشی از مادر و خواهر و دوستات.
نباید تنها بمونی.
ولی این درسته :که تو الان تو شرایط خوبی برای یه تصمیم مهم مثل طلاق نیستی عزیزم.
نمیدونم چی بگم که ارومت کنم
اما حالا که یه نی نی ناناز داری
باور کن که اگر به خدا توکل کنی گره های زندگیت به خاطر این طفل معصوم باز میشه.چه تقدیرت جداشدن باشه چه زندگی. قدرشو بدون
:72:
:72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای عزیزم خیلی نارحت شدم من در جریان تاپیک قبلیت و مشکلاتت نبودم اصلا شوکه شدم
2 ساعت تو این تاپیکت موندم ..
خیلی باید مراقب خودت باشی می دونم شرایط خیلی سختی داری
کلا زایمان رو روحیه خیلی تاثیر می زاره و خیلی خانمها بعد از زایمان دچار افسردگی روحی میشن
تو علاوه بر اون فشار روحی پس از زایمان از طرف همسرت هم روت فشار هست ...
باید تلاش کنی اون رو فعلا نادیده بگیری
چون الان نمی تونی اوضاع رو بهتر کنی سعی کن اصلا به اون اهمیتی ندی
من همیشه سعی می کنم تو هر شرایطی نکات مثبت قضیه رو برای خودم پر رنگ کنم و نکات منفی رو کم رنگ
و این خیلی به من کمک کرده ....
تمام فکر و ذهنت رو به بچت اختصاص بده و وقتی همسرت می اد اون رو ببینه برای خودت گذشته تلخت رو یاد اوری نکن ..به عنوان همسر نگاهش نکن
فکر کن فقط فقط فقط پدر بچت است و چه خوبه که پسرت از محبت پدر بی نصیب نیست و سایه پدر رو سرش هست.
تا از این شرایط روحی بعد از زایمان خلاص بشی و حالت که خوب شد و روحیت برگشت در مورد آینده ات تصمیم بگیری
بلو اسکای مامانی خودتو اذیت نکن نی نیت هم این جوری اذیت میشه ها :72:
جفتون به آرامش نیاز دارید الان ...
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
عزیزم من در جریان مشکلاتت هستم و متب تایپک هاتو سر میزنم..
منم مثل شما تازه خدا یه کوچولو بهم داده.و دقیقا توی این ۱۶ روزی که بچه اومده موقهٔ شیر دادن بچه که میشه یادم به غصهها و کارای که شوهرم کرده میفته و زار زار گریه میکنم. اینا همش نرمال هست حتا چند وقت دیگه احتمال این هست که حتا نخوای شوهرتو اصلا ببینی یا نخوای با کسی صحبت کنی (حتا مادرت یا دوستات)
زیاد نگران نباش،به کوچولت برس
من این همه شوهرم ظلم کرد در حق خودمو بچه ولی بازم عاشق بچم هستم،چطور دلت میاد به اون طفل معصوم بگی بعضی وقتا بدت میاد ازش.الهی من قربونش برم یه ماچ تپل از طرف من بکن.:46:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای کوتاه و مختصر می گویم و امیدوارم منظورم را همانگونه که هست درک کنی نه به آن شاخه و برگ اضافه بدهی و نه این حرفها عاملی بشود برای یک بحث و دلخوری درون تالاری
متاسفانه سیستم بازی روانی اینگونه است که اگر خودت را از بازی کنار نکشی دامنه ی بازی و انواع آن بیشتر گسترش می یابد و بالا می آید و دامنگیر فرد می شود .
خودت را قاطعانه از این بازی ها بکش بیرون . منظورم به طلاق نیست . ابدا . فقط نظرم این است که بازی نکن . در بازی های آنها هم شرکت نکن . البته من نمی دانم شوهرت کیست و چیست و یا همینطور مادرش . اما حاصل درک من از نوشته های تو اکثرا تو استارت و کلید بازی را می زنی . این کارها را نکن .بس کن .
کلید بازی را که بزنی ته آن می شود قهر - کتک خوردن - کلانتری و دادگاه و......... اما تو دائم روی نتیجه های رفتاری دیگران زوم می کنی در حالی که تو یی که کلید بازی را می زنی تا این نتیجه و........ را بگیری . ( تلخ نوشتم ولی واقعا همینه عزیزم . به خودت بیا )
بگذریم که بازی سه ضلع دارد و چرخشی است و هر بازیگری بازیگر مقابل دارد . من به نقش تو در این ماجراها اشاره می کنم نه نقش دیگران .
تو الان بهترین منبع نوازش گیری یعنی بچه ات را داری . تعجب می کنم که چرا از این منبع خودت را سیراب نمی کنی و باز درگیر این و آن هستی . این تو و همسرت هستید که این روزها لذت به دنیا آمدن بچه و .........را به شکل کامل نمی برید نه دیگران . این بخشی بسیار مهم از زندگی توست نه دیگران . تو از سهم خودت کامل لذت ببر . بلدی ؟!
چرا باید شوهرت را حذف کنی و نبینی ؟ تو او را می خواهی در کنار خودت و پسرت . کوتاه بیا دختر جان .
تا دیروز هر کاری می کردید فقط خودتان دو نفر بودید امروز شما دو نفر مسئول زندگی و آینده ی این بچه هستید . شما از سهم خودتان می توانید بگذرید از سهم او نه . نشان بده که مادر هستی . مادر یعنی عشق - ایثار - مسئولیت پذیری و.......... واقعا فکر می کنی داری عشق و ایثارو... بریز و بپاش می کنی ؟! اگر واقعا اینگونه فکر می کنی از نگاه من که اهل قضاوت نیستم باید بهت بگم : نه . ابدا . بگو به قاعده ی سرسوزن .
در ضمن از دوستان هم خواهش می کنم اینقدر بی دلیل همدیگر را تائید غیر سازنده نکنید . یک بخش بسیار مهم از شباهت آدم ها شاید در نوع بازی هایی باشد که دارند و مشترک است . حال اسمش را شما هر چی می خواهید بگذارید بگذارید . ( این را هم تلخ نوشتم اما واقعا لازم است تا خیلی لی لی به لالای همدیگر نگذاریم که اسم اینکارها همدلی و درک نیست بلکه همزاد پنداری است و غیر سازنده )
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
blue sky عزيز!
واقعا متاسف مي شم وقتي مي بينم خانمي با كمالات و در سن و سال تو چنين پيشداوري و تصميمات خام و كار نشده اي در زندگيش مي گيره...
ببين! وقتي تنفر در تمام حركاتت موج مي زنه، وقتي هيچ اثري از عشق و دوست داشتن در برخوردت با همسرت نيست انتظار داري كه اون مرد احترام چه چيزي رو نگه داره؟
فرض كن در محلي كه كار مي كني هر روز وارد اتاقي مي شي كه همكارت اونجا نشسته، همكاري كه ازش متنفري و در دل همش داري آه و نفرينش مي كني! آيا همكار تو اين حس رو درك نخواهد كرد؟ و آيا اين همكار بهترين همكار تو و مونس غمهاي تو ميشه؟ و يا فكر مي كني اگر بخواي بري مرخصي مياد و جاي تو كارهاتو انجام ميده؟؟؟
چرا فكر مي كني شوهر تو چيزي غير از اون همكاره وقتي اينهمه تنفر رو از چشمان تو مي خونه؟
چرا زنهاي ما فكر مي كنن شوهرانشون آدم نيستن!!! واقعا همينطوره! فكر مي كنيد آدم نيستند! ماشين برآوردن خواسته ها و نيازهاي شما هستند! حق ندارند ناراحت باشند حق ندارند دلخور بشن و همواره در جايگاه مرد خانواده بايد گوله گوله محبت نثار زن و زندگيشون كنند!!
چطور وقتي خودت انقدر راحت پسش مي زني انتظار داري جذب مادري كه با دل و جون دوستش داره نشه؟
عزيزم! سهم خودت رو از اشتباهات بپذير!
يادته كه چقدر سر پيدا كردن اسم براي بچه ات حرص خوردي و حرص دادي؟ من فكر مي كنم اين شيوه تو براي برخورد با تمام مشكلات زندگيت هست!
blue sky!
در تاپيك صحرا براش نوشتم كه تولد بچه يك اتفاق نيست! بچه نفحه اي از روح پروردگاره...تو داري چكار مي كني آسمان آبي؟ مي خواي طلاق بگيري كه سرنوشت فرزندت رو به سمت مكتوب دوم پيش ببري؟(همه انسانها دو مكتوب دارند يك سرنوشت خير و يك سرنوشت شر)
دلم براي اون بچه مي سوزه!
حرفهاي من تلخه مي دونم! اما تو واقعا وظيفه داري بنشيني و نسبت به خودت و زندگيت يك بازنگري جدي داشته باشي!
blue sky عزيزم!
رابطه با مردها نياز به سرمايه گذاري و تلاش و همت فراوان داره... اين نيست كه دو تا رفتار كني سر سومي انتظار داشته باشي سريع بهت برگردونه... اعتماد دير بدست مياد و تو بايد براي زندگيت تلاش كني! بايد بهش ثابت كني كه به عنوان همسرش در همه حال پشتش هستي. اشتباهاتش رو نديد بگيري، بچه بازيش رو ببخشي و صبور باشي تا كم كم تو و خوبي هاي تورو ببينه! اينهمه درجا زدن شايسته تو نيست بخدا!
نياي بگي چرا من بايد تلاش كنم اون خودش بره تلاش كنه! طبيعت زن سازندگيه...صبر زن زياده ، آستانه تحمل دردش بالاست براي همينه كه ستون خانه به حساب مي ره...
مي خواي طلاق بگيري كه چي بشه؟ فكر مي كني كه دنياي تنهايي كه بعدا واردش مي شي خيلي قشنگ و لذتبخشه؟ يا فكر مي كني آلاخون والاخون شدن پسرت خيلي زيبا و بيادماندنيه؟
اينو بدون خيلي ها هستند كه آرزوي همين موقعيت تورو دارن! آره! همين موقعيت! كساني كه نون شبشون روندارند! شوهرانشون معتاد و كلاهبردارن! خانواده هايي كه در حسرت داشتن يك بچه مي سوزن و كارشون به خاطر هيچ و پوچ به جدايي مي كشه! بيدار شو آسمان آبي! از خواب غفلت بيدار شو!
از دست من هم ناراحت نشو! اگه دقت كني جز خير و صلاح تو و فرزندت هيچ چيز ديگه اي بهت نگفتم!
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسكاي عزيز
من تا حدودي مي تونم سرخوردگي تو رو درك كنم. انتظار داري حمايت شوهرت رو در اين روزها داشته باشي..روزاي بد گذشته رو فراموش كني و يك زندگي آروم داشته باشي...سهم تو چقدر ميتونه باشه در اين ايجاد آرامش؟؟ تو سهم خودت رو ناديده گرفتي و چسبيدي به سهم ديگران..مادرشوهر...شوهر...بچه ....پس خودت چي؟ فكر كردي كه من با تولد فرزندم با اين زايمان كه يه تولد دوباره براي تويه يه شروع دوباره براي خودم داشته باشم و يه انسان جديدي بشم بدون حرف قديم؟. بدون مسايل حاشيه اييي.؟.
خيلي ببخشيد كه اگه تند حرف مي زنم ولي وقتي پاي بچه وسط باشه من اصلا دگرگون مي شم....شما كه با شوهرت مشكل داشتي ...شما كه درون خودت مسايل حل نشده داشتي ..چرا براي بچه دار شدن اقدام كردي؟؟ شما كه با اين سايت و مشاوره و هزار تكنيك ديگه آشنا بودي نفهميدي كه بچه هيچ زندگي رو درست نمي كنه و نخواهد كرد؟ به قول دكتر هلاكويي بچه دارشدن يك زندگي آروم رو دچار موج و يك زندگي متلاطم رو مي پاشونه. ....
تو مسئول اين بي گناه هستي كه وارد بازي تو و شوهرت شده...نمي خوام روحيه ات رو خراب كنم ولي تلنگري لازمه.... هنوز به دنيا نيومده فكر طلاقي..اين هم گيريم مشكلي نيست شايد در بعضي مواقع تك سرپرست بودن بهتر از داشتن يك خانواده پر آشوبه...ولي فكر اين كه به به شير ندم...فكر اين كه وقتي بهش نگاه مي كنم شبيه پدرشهه..اينا رو بايد قبلا فكرشو مي كردي...بله نيمي از ژن ها مال پدرشه...حتي ممكنه نيمي از اخلاقش هم شبيه اون باشه...ولي اون چه گناهي كرده؟؟؟
به خودت بيا عزيز دلم....تو و همون مادرايي كه مي گن با بچه بدرفتاري ميكنن چون ياد خاطرات بد مي افتن چون با شوهر بد هستند بچه كتك مي زنن....مغز بچه تا سن 3 سالگي مثل پلاستيك مي مونه ..شكل پذيره ..تمام چيزا توش حك ميشه و اثر ميذاره....بچه تا 6 ماهگي بايد مدام با مادرش باشه و محبت ببينه نبايد تنها بمونه چون هنوز فكر مي كنه تو زهدان مادرشه....
واقعا عنان اختيارم رو از دست ميدم...سر اين موضوعا...خواهش مي كنم به جاي اين حرفا آرامش داشته باشم...شير مسموم از افكار منفي و تلخي به اون طفل معصوم نده....شايد تاحالا مي تونستي در مقابل بدي هاي شوهرت مقابله به مثل كني و اين حق رو داشتي ولي در مورد بچه ات نداري...تو وظيفه داري...دقت كن لطف نمي كني...وظيفه سنگين داري...كه به بچه ات بررسي و باهاش خوب باشي چون به وجودش آوردي...
آرامشتو حفظ كن...مشاور حتما برو...دكتر روانشناس ...بايد اروم بشي...مثبت فكر كن...گذشته رو فراموش كن...به تربيت اين دسته گلت فكر كن...اگه الان شوهرت باهات خوبه به هواي ترس يا چيزاي ديگه باهاش بدنباش...تو داري به استقبال چيزايي ميري كه هنوز نيومده ...دعواهايي كه پيش نيومده...كتك هايي كه نخوردي... اصلا اجازه نبايد بدي كه تنش تو خونه پيش بياد...فعلا تا زماني كه اين كوچولو يه كمي بزرگ بشه...
به علت شيردهي نميتوني ارامبخش مصرف كني ولي با مشورت دكتر ببين گياهي چيزي مي توني مصرف كني..چون اون چيزي كه من در تو ميبينيم بايد يه نيروي خارجي بهت كمك كنه تا اروم بشي...
منو ببخش كه اگه رنجوندمت ولي بايد با مسئوليت ها و حقايق آشنا بشي...و بفهمي كه بچه نه دستاويزيه براي خوب شدن رابطه تو با شوهرت نه قراره مسكن تو باشه...اون يك بشره و وديعه خدا پيش ماست و حق اشه كه بهترين زندگي رو داشته باشه
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
دوباره که تاپیک را از اول خواندم از نوع نگاه خودمان به زایمان و ..........خنده ام گرفت .
بابا جان آپو لو که هوا نمی کنیم !
واقعا چقدر خوش شانس هستیم که در این دوره و زمانه زندگی می کنیم و قدر داشته ها و امکانات و رفاهی که داریم را هم نمی دانیم .
باید سر آجر و با قابله یا بی قابله می زائیدیم و با خاکستر روی زخم هایمان را می بستند و ........... از بخیه مخیه هم خبری نباشه و به امید خدا رهایمان کنند تا بلکه زخم هایمان جوش بخورد یا نخورد . عفونت کند یا نکند . یا ال بیاد و یا نیاد تا ما رو با خودش ببره و بخوره !!!! :311:
دکتر روانشناس و وضعیت روحی زائو کیلو چند ؟!
باید توی سیاهه زمستان برای شکستن یخ حوض دستهایمان یخ می زد تا بتوانیم کهنه و لباس های بچه و فک و فامیل شوهر را بشوریم تا حالمان جا بیاد و بعدش هم تشریف ببریم و جارو دستی را توی حوض آب بزنیم بیفتیم به جارو زدن اتاق خودمان و مادر شوهر و خواهر شوهر و...........و بعدش هم بریم آنقدر توی اجاق فوت کنیم تا از چشم و چار بیفتیم و..............و قدر این امکانات و راحتی ها را بدانیم و اینقدر ناشکر نباشیم و فکر نکنیم بچه های 250 کیلویی که می زائیم جای بچه های 5-6 کیلویی قدیم را می گیرد و واقعا درخور این همه ناز و ادا خریدنی است !
واقعا که جالب هستیم . قدری عقب گرد و نگاه به گذشته باعث می شه سجده ی شکر به جا بیاوریم .
خدا را شکر از اینکه مادر داریم و........ تا بتوانیم پیشش برویم و به ما کمک کند تا با کمک پدر و مادر و ....پوشک بچه را عوض کنیم و شلخته و غیر شلخته پرتش کنیم توی سطل !
دکترهایی که زحمت زائیدن را به ما آسان کرده اندو فوری چاقو را می گذارند روی شکم های مبارکمان و خرج بیمارستان میلیونی را روی دست مرد و .............
دکترهای روانشناسی که از وضعیت روحی زن در دوره ی بارداری و زایمان بگویند تا ما بتوانیم پدر همه را با ناز و اداهامون هر چه تمام تر در بیاریم !
تازه سر ناسازگاری با شوهر و قوم شوهر هم داشته باشیم که چی ؟ که حامله بودیم ؟ حالا زائیدیم ؟ ! قبل از حاملگی چی ؟ بهانه چی بود ؟ بعدش چی ؟ تا کی ؟ بابا بس است .
زن های امروزی یک مدل مردهای امروزی یک جور دیگه . والا همه لوس و پر ناز و ادا . :311:
واقعا باید از این بند و بساط ناشکری که راه انداختیم خودمون آشوب بشیم چه برسه به بقیه . :163:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
کلی مطلب نوشته بودم که همش پاک شد.
الان احساس می کنم نیازی به نوشتن دوباره نیست چون من قصد ندارم که ذهن کسی رو به نفع خودم تغییر بدم.
حتی دیگه قصد ندارم وقتی شوهرم ازم بدگویی می کنه، از خودم دفاع کنم.
فقط حرف المیرا بهم خیلی سنگین اومد چون فکر می کنم مثل مادرشوهرم فکر می کنه.
یه نکته؛ مگه من قاتل و جنایتکار و سارق بودم که خواستم تولد فرزندم گذشته ناپاکم رو پاک کنه؟!
نه عزیزم اصلا اینطور نبوده، من و شوهرم خیلی مشکل داشتیم و هربار یکی وساطت کرده و گفته گذشته رو فراموش کنید و مبنای زندگیتون رو از این به بعد بگذارید.
من برای زندگیم خیلی وقت گذاشتم و شوهرم هم خیلی تغییر کرده بود. این شد که اقدام به اوردن بچه کردیم. اما دریغ از اینکه قوه درک و ادراک و تحلیل شوهرم دست مادر و خواهرشه و اونها هروقت که بخوان براش تصمیم می گیرن که چطور به زندگیش نگاه کنه.
آنی جان وقتی قراره تمام پیشرتهای جامعه بشری که ما جهان سومی ها فرسنگها باهاش فاصله داریم و نادیده بگیریم و خودمون رو با مادربزرگهامون و شاید مادران مادربزرگهامون مقایسه کنیم، بد نیست که مردهامون رو هم با مردهای اون دوئران مقایسه کنیم. (هرچند قصد ندارم این بحث رو ادامه بدم.)
نکته آخر؛
در این چند وقت به این نتیجه رسیدم که همه به فکر خودشون هستند و خودشون رو دوست دارند. حتی پدر و مادرم که می گن طلاق نگیر به فکر جایگاه خودشون بین فامیل و دوست و همسایه هستند.
من چرا خودم رو دوست نداشته باشم.
گیریم من از خودگذشتگی کردم و بخاطر پسرم تن به ادامه این زندگی رقت بار دادم. چی عاید پسرم میشه؟
وقتی شاهد کتک خوردن مادرش و تحقیر شدن اون از جانب پدرش و خانوادش میشه، یا خودش هم همین روند رو در مورد مادرش تکرار می کنه و فردای روزگار همین ها رو برسر زنش میاره یا سرخورده و افسرده میشه و هیچ پیشرفت تحصیلی و اجتماعی و عاطفی رو نخواهد کرد.
خلاصه که از این به بعد قصد دارم فقط پستهایی رو بخونم که به پاسخی برای مشکل حالم داشته باشند و کمک کنند که این روزها رو بتونم به آرامش بگذرونم. البته نه با آرام بخش!
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
با سلام
امضاء قشنگی داری blue sky:
برای برقراری ارتباط موثر با دیگران، باید بتوان فرهنگ آنها را درک کرد و با آنان وجوه مشترک پیدا کرد.
راستی داشتم تاپیک نعمت شمار همدردی را یک نگاه کلی می کردم، دیدم افراد دهها، صدها یا هزاران نعمت را به خاطرش غرق سرورند. راستی ندیدم کسی از نعمت داشتن یک شوهر خوب شاکر باشه.... شاید هم چون من سریع دیدم میان این همه نعمت جلب نظرم نکرده...
blue sky گرامی به این تاپیک سری بزن مطالعه کن.
تصور می کنم اگر شوهرت را حسابش جدا کنی، یک چند میلیون یا میلیاردی نعمت برای شمارش و شکر داشته باشی.
فکر کنم نوبت به شوهرت نرسه... که برسی کنی باید شکر بکنی یانه؟:305:
فعلا راهکار اینه که ذهنت را فعال کنی به نعمت شماری... از شوهرت شروع نکن... از غیر از شوهرت شروع کن...
اگر خوب و با دقت بشماری تا آخر عمر به شوهرت نخواهی رسید که بنالی....
شروع کنی blue sky گرامی...
من پیشنهادم می دهم از فرزند دلبندت شروع کنی. و به خاطر تک تک اعضایش که سالم هست و تو را رنج نمی دهد.
دست داره؟
پا چی؟
از میلیونها بیماری ژنتیکی که خبری نیست؟
چشماش چطوره؟
گوشش؟
..
..
...
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زینسان شمار، که زینسانم آرزوست
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
عزیزانم
اینهمه به بلو اسکای گفته اید و گفته ایم سر دوربین را به سمت خود بچرخاند
اینهمه گفته اید و گفته ایم که اهمیتی نده ، کر باش ، کور باش ، نبین، نشنو، تجاهل کن ، آیا یک قدم، تنها یک قدم ایشان را از بلو اسکایی که اولین تاپیک را زده بود دور کرده ایم؟ نه!
من میگویم نه!
حالا گفتیم به جای مزمت این عزیز بیاییم و همدلی بکنیم و راهی را که به ذهنمان می رسد ( بدون ادعایی که راه من بهترین است ) پیشنهاد کنیم؛ شاید قدمی شد و شاید مرحمی شد موقتی بر زخم ایشان که لااقل زجر نکشد.
اسم این تالار همدردی است و نه نصیحت خانه ، من به جا دیدم این خواهرم را در آغوش بفشارم شاید یک آن آرامش کنم.
چرا نمی خواهیم قبول کنیم که ارتجاع و بازگشت به گذشته دور تا به حال دردی را درمان نکرده و نمی کند؟
زن های گذشته آپولو هوا نمی کردند چون به واقع متوجه نبودند که فرزند یعنی چه و چقدر موضوع مهمی است فرزند آوردن و تربیت آن و .... نتیجه اش اینی می شد که الان می بینیم، آمار بیماری های روانی و اختلالات شخصیتی ...
آنروز مشاورم گفت که وقتی که از راهی برای حل مسئله وارد می شوی و نتیجه اش را نمی بینی آن راه را رها کن و راهی دیگر جستجو کن.
من کاری ندارم حالا یک سال است که راه حل بسوز و بساز را تجویز کرده ایم ، حالا فرزندی در کار است، بعد از این هم اینبار محکم تر و با اعتماد به نفس تر راه حل های آبا و اجدادی مان را تجویز کنم. باشد که روزی فرزند دیگری در راه باشد. خیر پیش
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
حال کوچولوی ما چطوره؟
blue sky عزیز کاش قدر لحظه لحظه های این روز هات را بدونی
کاش که ثانیه هاش را با تمام وجود نفس بکشی و لذت ببری
پسرت را در آغوش بگیر چشمات را ببند و بوش بکش نفس عمیق بکش و باهاش پرواز کن
توی دنیا هیچ چیز زیباتر هیجان انگیزتر و جالب تر از رشد یک نوزاد نیست
از این همه زیبائی و عظمت لذت ببر
****************
از حالت و روحیات بعد از زایمان میخوام بگم
نمیدونم چرا کسانی که تجربه بیشتر و شخصی دارند بهت نمیگن
ولی من ۲-۳ مورد زایمان در دوستان و نزدیکان دیدم
blue sky عزیز
مطمئن باش که بخش مهم این حالت و احساساتت مربوط به افسردگی و شرایط بعد از زایمان است
به خودت کمک کن
اگه فکر میکنی لازمه برو دکتر
اگر هم خیلی شدید نیست با افکار منفی تشدیدش نکن
اگر دیدن همسرت اذیتت میکنه، وقتی میاد دیدن بچه بگو تا شما کنار بچه هستی من برم دوش بگیرم، قدم بزنم یا .... ( مطمئن نیستم این کار درست باشه ؟! شخصا ترجیح میدم ازش فرار نکنی و دور نشی چون حس میکنم همسرت هم به شما احتیاج داره )
یه کار بهتر که میتونی بکنی این است که بچه را نیم ساعت بسپر به مادرت و با همسرت برو قدم بزن. هیچ حرفی نزن که دلخوری ایجاد کنه. در سکوت کنارش قدم بزن. اگه خواستید صحبت کنید از آینده زیبا و بچه و خودتون حرف بزنید.
یه موسیقی ملایم بذار و دوتائی موقع قدم زدن گوش کنید.
با حرفای سرافراز خیلی موافقم. ولی شاید الان حوصله شنیدن این جور حرفا را نداری.
نظم زندگی شوهرت به هم ریخته. از این که خونه زندگیش و غذا و رفت و آمد ... به هم ریخته ناراحته
این را بپزیر که همسرت هم الان گیج شده و داره دنبال راه حل میگرده
به خانوادش پناه برده و اون ها هم به شیوه خودشون دارن کمکش میکنند
اینکه شیوه شون غلط است و ... را کار نداریم
فقط اگه بدونی که شوهرت هم مثل تو الان به کمک احتیاج داره و به جای پناه بردن به دیگران به همدیگه برگردید زودتر به آرامش میرسید :72:
بدون تجویز دکتر آرام بخش نخور کوچولوت ممکنه بهش عادت کنه و براش ضرر داره.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
با سلام
<strike>
قبل از تصمیم به بچه دار شدنت همه ی این تردیدها را داشتی...اگر یک سری نیامده بودند شما را بی خود تشویق نکرده بودند به ادامه ی زندگی الان با یک بچه دوباره به نتیجه گیری خودت نمی رسیدی....
گفتند دیگران را به طلاق تشویق نکنید و طلاق باید آخرین راه باشد اما به چه قیمتی عزیز دل...
بله نعمت های بیشماری داری خواهرم...کودکی داری که من و خیلی های دیگر حسرتش را داریم اما دلیل ندارد خودت را زجرکش بکنی که دیگران کف و سوت و هورا که تو داری هنوز هم داری زندگی می کنی...
دو نفر با هم زندگی می کنند که به رشد و بالندگی یکدیگر کمک کنند...که آغوش امنی باشند برای یکدیگر نه مایه ی ناامنی و تشویش....
بله الان تازه زایمان کردی...افسردگی پس از زایمان هم به سراغت آمده الان وقت مناسبی نیست برای تصمیم گیری...
خانوم آنی که از شوهر شما کتک نخورده...شما خوردی...خانوم آنی شاید همان خدا را شکر کند که یخ حوض نمی شکند...شما عزیز دل باید بدانی زندگی یک بار است و دور زدن در آن ممنوع! قرار نیست مدام این سیکل معیوب را در این زندگی طی کنی!
گفته اند طلاق قبیح ترین حلال هاست و زمین می لرزند از نامش هم اما آیا همین زمین نمی لرزد که شما کتک بخوری و بی مهری ببینی و درد بکشی و تحقیر بکشی که یک مهر طلاق در شناسنامه ات نخورد!
خوب بخورد ! زمین به آسمان می خورد؟! یا قرار است یک فرزند دیکر هم بیاوری و سر خودت را گرم کنی که دیگر نفهمی چه بر سرت می گذرد؟
خواهر من قدری اعتماد به نفس...قدری عزت نفس...قدری خود دوستی...
این خودت را دوست بدار...بدنت را...وجودت را...این خود را اگر دوست بداری آن وقت خودت می فهمی تصمیم درست چه بوده....
تا وقتی قضاوت دیگران برایت مهم است هزار بار این راه را می روی و باز بر سر همان نقطه اول در جا می زنی...
الا ن برای من مهم نیست هزار نفر بیایند بریزند سر من که چرا نگفتی دنبال ایراد در خودت بگرد بلو اسکای! تحمل کن...شکر کن...من هم می گویم دنبال ایراد در خودت بگرد که چرا خودت را دوست نداری؟
اما نمی گویم شکر کن حتی برای ظلم ها و تحقیرها...برای فرزندت شاکر باش اما در مقابل تحقیرها بیاست...
آن دستی که بلند می شود روی زنی را باید شکست! هر ایرادی هم در تو باشد توجیه خوبی نیست برای تحمل اینها....خواهر من ملاک خوشحالی توست....ملاک عزت نفس توست...ملاک تویی که اشک هایت چندین سال است که روان است...ملاک روح آزار دیده ی توست...بورو پیش یک روانشناس و بگو من خودم را دوست دارم!
بگو چه کنم که به این منی که دوستش دارم کمک بیشتری کنم؟ چه بیشتر به صلاح من است؟ چگونه آسیب کمتری می بینم؟
نرو به هر که رسیدی بگو چگونه بیشتر تحمل کنم؟ چگونه بسوزم و بسوزانم!
که تنها نمی سازی و بسوزی بلکه می سوزانی!
برو ببین چطور خوشحالتری..اگر خوشحالتری که این مرد نباشد دلت را یک دل کن...
این مرد همین است...این همین را می خواهی؟ این همینه بدون امید تغییر را می خواهی؟
آدم باید جرات قیچی کردن رابطه های ناسالم را در خودش ایجاد کند...باید مصمم باشد ...مشورت بگیرد اما این زندگی توست خواهر من....
خودت را بیش از این دوست بدار.....:72:
</strike>
(ویرایش توسط مدیر همدردی: )
دوستان در پاسخ به مراجع باید مسئولانه تر عمل کنند.
کمکتان به مراجع باید همسور با راهنمایی های مدیران تالار همدردی باشد.
"در ذیل مشکلات عنوان شده در تاپیک مراجعان"، محلی برای بارش فکری و ایجاد تعارضات برای مراجع نیست. باید به صورت همگرا با راهنمایی های تخصصی مدیران همدردی فعالیت کنید.
همچنین من بارها به کسانی که قصد دارند که دیگران را اهنمایی کنند گفته ام به دقت تاپیک آفتهای مشاوره را مطالعه کنید.
البته هدف دلسوزانه شما عزیزان در کمک به مراجعان برای ما پوشیده نیست. اما اگر راه درستی برای این هدف دلسوزانه ندانیم، ممکن است فرد را به هدفی عکس رهنمون شویم.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سابيناي عزيز! ما به blue sky اينجوري گفتيم چون ايشون انقدر گفتگوي ذهنيشو رو جدي گرفته، انقدر ادامه داده، انقدر همه منفي ها رو قبل از اينكه انفاق بيفتن براي خودش بازسازي و شبيه سازي كرده كه عملا خودش رو زن بدبخت و بيچاره اي مي بينه كه چاره اي جز طلاق نداره... اين گفتگوهاي ذهني پدرش رو در آوردن! هدف ما اينه كه از اين منفي بافي دست برداره...جملات رو با دقت بخونه. پيشداوري نكنه. جبهه نگيره و بعبارت ساده تر هوش هيجانيش رو بالا ببره تا كمتر در موقعيت هاي رنجش آور قرار بگيره. نسخه blue sky اصلا رنج آور و پيچيده نيست. لااقل اونقدر نيست كه بخواد به جاي درمان به طلاق فكر كنه!
blue sky عزيز! افسردگي بعد از زايمان در بعضي خانمها طبيعيه... نياز به محبت در تو بيداد مي كنه ولي عزيزم اين راهش نيست. متاسفانه با همسري طرف هستي كه موقعيت تورو در اين شرايط درك نكرده اما تو هم نبايد عجول باشي! صبر كن...
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سرافراز جان من کاملا درک می کنم
فقط میگویم این تلاش شما بیهوده بوده و هر چه شما فشار بیشتری بر بلو اسکای بیاورید شاید ایشان در این مرحله خودشان را تنها تر احساس کنند. من میگویم این راه حل جواب نداده بیایید اصلا الان با ایشان همدلی کنیم بعدا که حالش خوب شد باز شروع می کنیم که بمان و بساز و بسوز
مگر به زور هم میشود کسی را از فکر کردن بازداشت؟ ضمنا این وسط حرفهایی که بوی نا و ماندگی می دهد هم دردی دوا نمی کند. واقعا سیاست تالار نباید این باشد .
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
در واقع من در این تالار چیزی که دیدم این بوده که خانومی بر فرض مثال سال 1 زندگی تصمیم یر جدایی داشته...همه تشویق می کنند بمان...بسوز...بساز...
سال 8 زندگی تصمیمش را برای طلاق عملی می کند...خوب این وسط طلاق اتفاق افتاد آخر منتها 8 سال زندگی تباه شد در یک رابطه ناسالم...گاهی طلاق واقعا سازنده است و ماندن مخرب...این ها را یک کارشناس واقعی که دانش و تحصیلات کافی دارد در این زمینه بهتر تشخیص می دهد....
به قول دوست عزیزی از دکتر هلاکویی نقل قول کرد: که اینقدر نگویید قدیم ها ال بود و بل بود...قدیم ها هیچ چیزی نبود الا جهالت و بدبختی!
الان چرا طلاق آمارش بالا رفته؟ برای اینکه آن طلاقهای خاموش و عاطفی زمان مادربزرگانمان دوره اش به سر آمده...مردم یا زندگی می کنند یا طلاق می گیرند اما تن به بردگی و رنج و تحقیر نمی دهند...
بله مثلا آدم سر اینکه شوهرم برای سالگرد ازدواج برایم کادو نخرید نمی رود طلاق بگیرد! اما وقتی زنی در دوران حاملگی هم از آزارهای جسمی و روحی شوهرش در امان نیست این زندگی ست به نظر شما؟ به نظر بنده که نیست....
بلو اسکای عزیز :
تو خیلی داشته ها داری...فرزند زیبایی داری...جوانی داری...اندیشه ای داری که نگذار از تو بگیرند ...
الان از کودکت لذت ببر و یک فرجه ی 6 ماهه بده به خودت برای التیام این جسم نازنینت که الان با کلی مشقت انسانی را به این دنیا آوردی...از اپلو هوا کردن هم گرانبها تر!
اما بعد از آن روانشناسی خوب و کاربلد پیدا کن و بشین یک تصمیم محکم برای این زندگی ات بگیر...
دیگر این تردیدها را بگذار کنار....:72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
با سلام
قبل از تصمیم به بچه دار شدنت همه ی این تردیدها را داشتی...اگر یک سری نیامده بودند شما را بی خود تشویق نکرده بودند به ادامه ی زندگی الان با یک بچه دوباره به نتیجه گیری خودت نمی رسیدی....
گفتند دیگران را به طلاق تشویق نکنید و طلاق باید آخرین راه باشد اما به چه قیمتی عزیز دل...
آمدم نقل قول بگذارم که صفحه ی آرشیوها نقل قولش باز نمی شد با رنگ گفته ها را جدا می کنم . اگر علاقمند تر هستید می توانید تاپیک تاثیر پذیری مفرط همسرم از خانواده اش را مطالعه بفرمائید .
بلو اسكاي عزيز يك سئوال
تو كه فكر و احساست در مورد همسرت اينگونه است چرا بچه دار شدي ؟!
قبل از اقدام به حاملگي و برنامه ريزي براي بچه بايد مشكلات زندگي ات را حل مي كردي و الان در اين شرايط فكر مي كني اين پيگيري ها گره اي از مشكلاتت باز مي كنه يا گره ها را به گره ي كور تبديل خواهد كرد .
الان تو و همسرت به شدت بايد افراد بالغ و مسئوليت پذيري باشيد به اين علت كه شما براي حضور اين بچه تصميم گرفته ايد او كه براي شما كارت دعوت براي حضور و تولدش نفرستاده بوده . و در ضمن اين تو هستي كه بايد رابطه ات را مديريت كني و آن هم با فاكتور عشق مادري
افرادي كه به واقع مشكل نداشته اند و براي بچه دارشدن برنامه ريزي كرده اند عملا بعد از چند سال بعد از تولد بچه به مشكلات زيادي خورده اند كه كار را به جدايي و يا طلاق زير سقفي و بستر ناسالم خانوادگي كشانده است واي از روزي كه بستر از ابتدا نامناسب باشد . دقت كن و مديريت احساسات خود را به دست بگير . حتي با فرض اينكه شوهر تو همه ي اين كارهايي كه تو مي گويي مي كند فكري اساسي براي بستر سازي سالم براي رشد و تربيت بچه ات بكن
آنی جان من 35 سالمه. دیگه کی باید بچه دار می شدم؟
مریم ضمن اینکه شرایط تو را درک می کنم اما به واقع و جدا ازت می خواهم که در گفته هابت دقت داشته باشی و شرایط مراجع را از هر نظر مورد بررسی قرار بدهی . ما مسئول هستیم نسبت به این خانواده و هر آنچه که می گوییم .
بعد از راهنمایی های شگفت انگیز ما اگر این خانواده خدای ناکرده به مشکل اساسی بخورد و ...........به واقع ما مسئول زندگی این بچه و سایرین هستیم و برای ما کارما دارد . دقت کن نازنین .
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
آنی عزیز من مسئول هستم در مقابل گفته هایم ...اما عزیز دل من سرگذشت کسانی مثل شما را هم دیدم...که به جای قیچی کردن رابطه نا سالمت آنقدر از خودت و سلامتی ات مایه گذاشتی تا دکتر به تو بگویید قلبت می ایستد اگر ادامه دهی....
قیچی کردی ولی دیر....رابطه ای که ناسالم است می سوزاند...سوختن و ساختن بر نمی دارد...
من نوشته های بلواسکای را دنبال می کنم و حاضرم بنویسم برایت اینجا و امضا دهم که اگر هم ادامه دهد تا ثانیه آخر زندگی اش فکر طلاق یک ثانیه هم رهایش نمی کند...این آدم دارد از درون خودش را نابود می کند...
من احساسی نیامدم اینجا خودم را تخلیه روانی کنم...زندگی خود بنده با دلایل منطقی و با نظر چندین روانشناس معتبر و کاربلد برایش تصمیم گرفته شد و بنده شرایط متقاوت زندگی ام را با زندگی دیگران مقایسه نمی کنم...
اصلا مقوله هایی جدا هستند...
اما من در جریان تاپیک های این خانم دیدم که ایشان از اول خواست یک تصمیم قاطع برای زندگی اش بگیرد اما آنقدر نصیحت و حرفهای خاله زنک و سرزنش کردند تا پای یک بچه هم آمد وسط....
یعنی ما داریم دستی دستی از این فرد یک بیمار می سازیم زیر این فشارها...بگذاریم خودش تصمیم بگیرد که لااقل خودش را خلاص کند از این سردرگمی ها....
ما برای زندگی خودمان تصمیم گرفتیم بگذاریم او هم تصمیم خودش را بگیرد ...:72:
من حرفم اینست:
الان همدردی به درد تو نمی خورد....شما نیاز به استراحت و یک فرجه داری و بعد هم مراجعه به چندین روانشناس و مقایسه نظرات آنها و بعد تصمیم نهایی که ادامه دهی یا نه...در این مرحله همدردی برای شما کاری نمی تواند بکند....
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام اسمان ابی عزیز.:72:
همه حرفها را گفتن فقط خواستم بر خلاف نظر انی عزیز اینکه بعد از زایمان ممکنه افسردگی کمی داشته باشی و تایید کنم که به خاطر تغییرات هورمونیست. (انی جان ببخشید)
اما مشکل تو عزیزم مال امروز و دیروز بعد از زایمانت نیست. باید و باید دیدت مثبت بشه. متاسفانه تو خیلی به فامیل همسرت و خود همسرت بد بینانه نگاه می کنی. باور کن که شاید همسرت به این بدی که می گی نباشه . شاید واقعا طاقت اورده و تو این چند ماه به خاطر تو و بچه رابطه ای با تو و دیگران (از دید تو) نداشته.
با خانواده همسرت کاری ندارم. خیلی از ماها به حرفها و رفتارهای اونا بد نگاه می کنیم شاید حتی من. اما میخوام بگم در مورد همسرت کمی دیدت و مثبت کن. برگرد خونت رفتار خوبی با همسرت در پیش بگیر. و اگه واقعا دیدی رفتاری بدی با تو داره اون وقت تصمیم بگیر. مردها در این جور مواقع فکر می کنن از موقعی که بچه اومده دیگه همسرم من و نمی بینه. کمی توجهت و بیشتر کن حتی شده به زور قرار نیست خیلی زود همه چیز تغییر کند و بر وفق مراد شود کمی صبوری کن و کمی خوش بینانه رفتار کن. می دونم به حرفم پوزخند می زنی و می گی تو این شرایط نبودی که اینو می گی اما ازت خواهش می کنم فقط کمی صبوری کن.
موفق باشی.:72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
خوشحالم که طرز فکرهایی متفاوت تر هم دیدم و چقدر خوشحال شدم.
زیباترین جمله ای که شنیدم و در واقع فریاد دل خودم بود؛
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
یعنی ما داریم دستی دستی از این فرد یک بیمار می سازیم زیر این فشارها
خوب می خواهم تمرین کور و کر بودن در مقابل حرفهای خانواده شوهرم را از اینجا شروع کنم. حرفهایی زده می شوند بدون اینکه من و احساس و حال و روزم در آنها درنظر گرفته شوند رو می خواهم نه ببینم و نه بشنوم. خدا رو شکر که موجودی بنام آقای همسر اینجا نیست که بخاطر کور و کر شدنم، کتک نثارم کند.
فقط؛
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
ايشون انقدر گفتگوي ذهنيشو رو جدي گرفته، انقدر ادامه داده، انقدر همه منفي ها رو قبل از اينكه انفاق بيفتن براي خودش بازسازي و شبيه سازي كرده كه عملا خودش رو زن بدبخت و بيچاره اي مي بينه كه چاره اي جز طلاق نداره.
عزیزم کجای کتک خوردن نکته مثبتی داره؟ مگه اینکه فکر کنی اساسا کتک خوردنم هم زاییده ذهنم است و یا به قول شوهرم خودزنی کرده ام!
خوب شما با این تصور راهنمایی و نسخه می پیچید. اما یکبار فقط یکبار پیش خودتان فکر کرده اید که شاید بلواسکای راست بگوید؟ شاید حرفهایش زاییده ذهنش نیست. شاید واقعیات رو به زبان می آورد.
آنوقت چی؟ آیا بازهم همین حرفها را می زنید؟ همین نسخه ها را می پیچید؟
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
Blue جان سلام
عزیزم من نیامده ام که بگویم چه بکن و چه نکن فقط چند کلامی هست که دیدم بد نیست بگویم.
بگذار یک ماجرا را برایت تعریف کنم از 2 نگاه مختلف ، آنگاه قضاوت با خودت :
نگاه اول : مقابله به مثل و رفتن تا ته خط!
دوستی داشتم که دائم نزد من از همسرش بدگویی می کرد و مادر شوهری به غایت بد اخلاق
داشت و اتفاقا دست بزن هم داشت و اتفاقا زد و حامله هم شد! دوست من از شوهرش بسیار
متنفر بود و دائم با همسرش دعوا می کرد و خودش را بسیار حق به جانب می دانست و به
قول خودش می خواست آه مظلومیتش را از این ظالم بستاند!
گذشت و او با یک بچه 1.5 ساله طلاقش را به هر ضرب و زوری بود گرفت!
الان که از طلاقش 2 سال گذشته و می بینید که شرایط طلاق بسیار بدتر از شرایط قبلیش
است می گوید کاش به خاطر فرزندم می ایستادم و تلاشم را برای ساختن زندگیم می کردم!
اما افسوس دیگر چه سودی دارد؟ قطعا کودکش که بزرگتر شود ، بارها از او می پرسد که
چرا من را به دنیا دعوت کردید؟؟؟
نگاه دوم : نگاه سازنده و تلاشگر و مسئولیت پذیر که بعد طلاق به وجود آمد!
او الان می گوید : می توانستم عشقم را نثار فرزندم کنم و بیایم به خاطر فرزندم -نه به خاطر
خودم- زندگیم را بسازم و سعی کنم تمام بهانه های دعوا را از همسرم بگیرم و یک بار دیگر
به خاطر فرزندم تمام کینه ها و نفرت را از دلم بیرون بریزم و او را به خاطر خودم و آرامش روحم
ببخشم و به او عشق بورزم و او را دلگرم به زندگی کنم. می گفت : اگر من تلاشم را میکردم
قطعا پروردگار کمکم می کرد و الان شرمنده فرزندم نبودم...می گفت : کاش مسئله ام را حل
می کردم و صورت مسئله را پاک نمی کردم و سعی می کردم یک بار دیگر همسرم را دوست
بدارم و به او عشق بورزم و از نو شروع کنم.
Blue sky عزیز ، می خواهم بدانی سازندگی کار سختی است و کار هر کسی نیست ولی بر
عکس آن تخریب بسیار ساده است. یک خانه را که می خواهی بسازی ، حداقل یک سال زمان
می برد اما آن خانه را می توانی یک روزه خراب کنی. ساختن زحمت فراوان دارد و واقعا کار هر انسانی
نیست اما اگر ایستادی و ساختی هنر کرده ای عزیزم.
حالا تو می توانی با کلی بغض و کینه زندگیت را تخریب کنی و بالعکس با صلابت و درایت و مهربانی
زندگی فرزندت را بسازی...من زنانی با شرایط به مراتب بدتر از شرایط تو کم ندیده ام اما زن دایی خود
من سرنوشت زیبایی برای 3 فرزندش با وجود یک شوهر معتاد لا ابالی ساخت که واقعا تحسین برانگیز
است. او نه تحصیلکرده بود نه پشتیبانی داشت اما هم درسش را ادامه داد هم حامی فرزندانش شد.
او زندگی اش را ساخت و سازندگی کرد. اکنون او مایه افتخار و مباهات فرزندانش است و حتی همسر
مرحومش – دائی من – است و واقعا جای ستایش دارد.
امیدوارم تو هم اهل سازندگی باشی لا اقل به خاطر فرزند بی گناهی که به این دنیا دعوتش کرده اید.
یک بار دیگر با دیدی متفاوت ، همان دیدی که باعث شد بچه دار شوی شروع کن. برای تخریب همیشه
وقت هست.
دعا می کنم که زیباترین و مدبرانه ترین تصمیم را برای زندگیت بگیری.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط azadehh_mm
عزیزم من در جریان مشکلاتت هستم و متب تایپک هاتو سر میزنم..
منم مثل شما تازه خدا یه کوچولو بهم داده.و دقیقا توی این ۱۶ روزی که بچه اومده موقهٔ شیر دادن بچه که میشه یادم به غصهها و کارای که شوهرم کرده میفته و زار زار گریه میکنم. اینا همش نرمال هست حتا چند وقت دیگه احتمال این هست که حتا نخوای شوهرتو اصلا ببینی یا نخوای با کسی صحبت کنی (حتا مادرت یا دوستات)
زیاد نگران نباش،به کوچولت برس
من این همه شوهرم ظلم کرد در حق خودمو بچه ولی بازم عاشق بچم هستم،چطور دلت میاد به اون طفل معصوم بگی بعضی وقتا بدت میاد ازش.الهی من قربونش برم یه ماچ تپل از طرف من بکن.:46:
آزاده جان قدم نورسیده مبارک:72:
نی نی شما اول آذر به دنیا اومد یا دوم؟ پسر من که اول آذر دنیا اومد. خوشحالم که همسن هستند و امیدوارم هردو عاقبت به خیر شن.
برای شما هم ناراحتم، مثل خودم. امیدوارم ما هم رنگ خوشبختی و خوشی رو ببینیم. چون حق داریم که از دنیای خدا لذت مشروع ببریم.
برات دعا می کنم و تو هم برام دعا کن. :46:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
مریم جان
من نگفتم Blue چه بکند یا نکند...من نگفتم بسوزد و بسازد! ... نگفتم که ظلم را بپذیرد و دم بر
نیاورد! ... گفتم یک بار دیگر با صاحبان نظر و مشاوران باتجربه به شور بنشیند و یک بار دیگر به
خاطر فرزندش برای ساختن زندگی اش تلاش کند و اگر نشد آنوقت هر تصمیمی خواست بگیرد!
من مخالف ظلم هستم و بسیار ظلم ستیز ، فقط می گویم قاطعانه ولی صبورانه و با درایت برای
حل مسائلش تلاش کند. آیا من گفته ام بسوز و بساز؟ معلوم است که او حق نفس کشیدن و
خوشبخت بودن را داردو این حق اوست ... فقط می گویم تصمیم گیری را با افراد با تجربه انجام دهد
و تلاش کند...این مدت هم تا زمان تصمیم نهایی در آرامش با عشق ورزی به فرزندش زندگی
کند!
من تجربیات اطرافیانم را تنها بیان کردم.
ان شاالله که Blue Sky عزیز خودش بهترین تصمیم را می گیرد.
موفق باشی
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای عزیز
گویا شما دچار یک سو تفاهم شدید...چون اصولا عادت به توضیح دادن زیاد و پست های فراوان ندارم...ولی انقدر دلم می خواست حرفای من اگه یه نقطه مثبت کوچکی نسبت به حالات شما داشته باشه زیاده از حد برای تو دوست عزیزم نوشتم..
من و نه کسی دیگردر جایگاهی نیستیم که گذشته کسی رو نقد کنه..منظور من از اون جملات این حرف بود ای کاش به جای حرف عوام که فکر می کنن بچه شرایط زندگی رو بهتر می کنه کمی منطقی تر فکر می کردید.. بالاخره شما یک درصد هم که شده فکر کردید که شاید با بودن بچه رابطه اتون با شوهرتون بهتر بشه ..نکردید این فکر رو؟ خب حالا پس از این فرصت استفاده کنید...باورت نمی شه قبل از طلاقم حدود یکسال قبلش تصمیم به بارداری داشتم وقتی تحت نظر دکتر بودم و دیدم شوهرم زندگی اش رو جدی نمی گیره به صورت جدی از فکر بچه دار شدنم منصرف شدم با وجودی که عاشق و دیوانه بچه ام...فکر این که اونو دانسته وارد یک زندگی پر تنش کنم.. همه اطرافیانم مثل شما فکر می کردن. ولی من مقاومت کردم. حتی روز دادگاه شوهرم می گفت اگه بچه بود من اخلاقم درست می شد ولی تجربه بسیاری رو دیده بودم و شنیده بودم...بگذریم ...چون به هرحال این مراحل رو طی کردید و الان باید به فکر راه درست باشیم.
میدونی من رک می گم احساس می کنم علاوه بر مشکلاتی که با شوهرت داشتی علاقه به تعمیر زندگی ات رو از دست دادی. تمام حرف اینه که الان بهترین فرصت برای فراموش کردن گذشته ...فراموش کردن کدورت ها با شوهرته...این کوچولو داره به تو این راه رو نشون میده...این عشق رو میده..حداقل شروع به بخشیدن این کینه نسبت به دیگران کن...من با شوهرت کاری ندارم...درون تو یه خشم افسار گسیخته است... که اول از همه خودت رو از پای درمیاره...باید بتونی دیگران رو ببخشی باید بتونی برای دیگران برکت بطلبی تا برکت و عشق وارد زندگی ات بشه...گارد گرفتی نسبت به دنیا...
می دونم الان در موقعیتی هستی که دلت می خواد فقط تایید بشی عزیز دلم...تو بگی و دیگران تو رو تایید کنن...من می تونستم این کار رو بکنم و هزاران تشکر از توهم دریافت کنم ولی نگران تو و اون کوچولوتم ..چون این حسی که درون توست به هیچ کس ضرر نخواهد زد به جز شما دوتا...
من فکر می کردم این سایت ها دید مردم رو باز می کنه...ولی می بینیم نه زیاد..باورها شکل گرفته و نه تحصیلات و نه شغل می تونه این باورهای غلط رو از بین ببره...من الان رو نمی گم که در دوره شیردهی هستی...ولی چه اشکالی داره که تحت نظر روانشناس و بعد از دوره شیردهی ارامبخش استفاده کنی اگر روانشناس به این نتیجه برسه..از لحاظ علمی الان فعل و انفعالات شیمیایی بدن شما به علت هورمون ها..به علت فشار بهم ریخته...بله افکار مثبت ..روی خود کار کردن بسیار خوبه ولی بعضی وقتا جواب نمیده...
به هر حال باز هم (چون تو پست قبلی هم از رنجوندت معذرت خواستم) اگه دلگیرت کردم عذر می خوام. چون فکر کردم زمانشه که مثل یک خواهر یه نیشگون ریز ازت بگیرم که یادت بیاد که الان تو ...فقط تو نیستی ..تو و پسرت هستی...
موفق باشی
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام بلواسکای عزیز
من نبودم تولد گل پسرت رو تبریک بگم
الان اومدم بگم تولدش مبارک ... مبارک ... مبارک
به به شازده پسرت هم که آذرماهی شد
چه ماه قشنگی رو انتخاب کرده واسه اومدن به این دنیا
معلومه که خوش سلیقه هست
هم یه مامان ناز و خوشگل رو انتخاب کرده هم فصل پاییز برگ ریز هزار رنگ رو
وای خیلی بوسش کن
نمدونم دلت میاد لپ هاش رو بوس کنی یا نه
من که تا دخترم چهل روزش بشه دست و پاش رو بوس می کردم
دلم نمی اومد پوست لطیف صورتش رو بوس کنم
عوضش همه اطرافیان تا دلت بخواد از روی محبت و علاقه لپ های دخترم رو کرده بودند آبلمبو (درست نوشتم؟)
=========
بلو اسکای ، جونم ... دیشب توی خوابم بودی هم تو و فرزندت
فقط من از تعجب کم مونده بود تو خواب پس بیفتم
آخه با اسم واقعی ام صدام می کردی و اومده بودی بیدارم میکردی که بیا کارت دارم
حالا من بهت می گفتم منو از کجا پیدا کردی
از کجا فهمیدی توی کدوم شهرم
اسمم رو از کجا میدونی
خلاصه عالمی بودها
خانوم گلم ، یادمه من و همسرم تا همین دوسال پیش همش دعوا و ناراحتی داشتیم
الان فکر کنم بتونی حال منو درک کنی
یادم میاد هفت ماهم بود
لباس دخترم رو توی کمد میدیدم
بغض می کردم و دونه دونه لباس هاش رو می آوردم بیرون و نازشون می کردم و با گریه با خودم می گفتم طفلکی فرزندم که بدون بابا بزرگ میشه .. بس که من و شوهرم همش بینمون دلخوری بود ... غصه می خوردم ... دخترم هم که به دنیا اومد ... باز هم دلخوری داشتم ... یک سالش شد ، دو سالش شد ، سه سالش شد .. مدرسه رفت .. ولی زندگی من همچنان درب داغون ...
نخواستم با گفتن این خاطرات تلخ تو رو ناراحت کنم ، هدف این هست که بگم
بلو اسکای هیچ کس ، هیچ کس نمی تونه تو رو مجبور کنه که با همسرت زندگی مشترکت رو ادامه بدی
و هیچ کس هیچ کس هم نمی تونه تو رو مجبور کنه که طلاق بگیری
نه من و نه هیچ کدوم از بچه های تالار نمی تونند تو رو خوشحال و راضی از زندگی ات بکنند
و سخن و حرف هیچ کدومشون هم نمی تونه خوشی و رضایت رو ازت بگیره
فقط خود بلواسکای هست که میتونه بهترین راه را برای خودش و فقط خودش انتخاب کنه و در پیش بگیره ، حالا هرچقدر اون راه سخت باشه
اگه بلواسکای بخواد میتونه در هر راهی که قدم میذاره ، مشکلات رو حل کنه و خوشبخت بشه ، حالا اون راه هرچی می خواد باشه
---------------
عزیزم یه روز با خودت خلوت کن
هم ادامه زندگیت رو ببین و هم جدایی رو ببین
مشکلات هر کدوم رو دونه دونه بررسی کن ، ببین موندن توی این زندگی چه مزیت ها و نفع هایی داره و در قبال اون نفع ها چه مشکلات و تلخی هایی داره همین جور در مورد جدایی هم ، مشکلاتی رو فکر می کنی برایت پیش خواهد افتاد رو بررسی کن و خوبی ها و نفع هایی که برایت داره رو هم لیست کن
بعد ببین کدوم راه برایت بهتر هست و واقعا در هر مورد منصفانه قضاوت کن
ببین عزیزم انتخاب خیلی سخت هست ، خیلی خیلی سخت هست
شاید اگر هر آدم به سالهای گذشته عمرش برگرده جور دیگه ای تصمیم بگیره و زندگی دیگه رو بسازه
ولی نمی تونیم به گذشته برگردیم ، ما می تونیم که آینده مون رو بسازیم و ساختن یک آینده خوب و دوست داشتنی حق همه ما هست ... این آینده رو ما با تصمیمات حال می سازیم
خود من هم خیلی دچار تعارض شدم ، بین موندن در این زندگی و رفتن (توجه کن که من با یه دختر 8 ساله اون موقع حدود 8 -9 ماه مستقل زندگی کرده بودم ، یعنی یه جورایی طلاق رو هم تجربه کرده بودم )
و به همین خاطر تصمیمم برای برگشتن به زندگی سخت تر و دشوارتر بود
منتها وقتی تصمیم رو گرفتم ، قاطعانه بهش عمل کردم و اجازه ندادم کوچکترین چیزی من رو از تصمیم منحرف کنه
من خواهان یک زندگی پر از شادی و خوشبختی بودم و حق مسلم خودم می دونستم که آینده ای پر از عشق داشته باشم و تلاش کردم ،
تلاشی شبانه روز و طولانی مدت که برایم آرامش و رضایت رو به همراه داشت تا بالاخره به اون هدفم رسیدم
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
با سلام
مشاوره مجازی تا حدودی میتواند برای شما مؤثر می باشد،در خصوص چنین تصمیم مهمی که در زندگی دو فرد بالغ و خصوصا" آینده کودک شما بسیار تأثیر گذار خواهد بود، مشاوره (تخصصی)حضوری بهترین راه کار است.
اعضاء محترم لطفا" در خصوص ارسال پست دقت و توجه بیشتری به خرج دهید.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
آسمان آبی عزیز! من نگفتم کتک خوردن تو حقیقت ندارد بلکه گفتم هنوز از بستر زایمان برنخواسته ای و داری صحنه کتک خوردن خود را پیشاپیش شبیه سازی می کنی و اینها فعلا زاییده تخیل توست و نه واقعیت. هیچکس مسئول زندگی تو نیست و ما با گفتن ابن حرفها قصد دشمنی با تو نداریم. اگر چنین برداشت کردی من عذر می خواهم و دیگر برای تو نسخه ای نمی پیچم...
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
خلاصه که از این به بعد قصد دارم فقط پستهایی رو بخونم که به پاسخی برای مشکل حالم داشته باشند و کمک کنند که این روزها رو بتونم به آرامش بگذرونم. البته نه با آرام بخش!
لطفآ به درخواست blue sky توجه کنید.
ایشون الان تازه زایمان کردن و از نظر روحی روانی در شرایطی نیستن که بشینید اشتباهاتشون را مرور کنید یا نصیحت کنید. فعلا هم که گفت قصد عملی کردن تصمیمش را نداره.
blue sky عزیز,
با ما به از آن باش که با خلق جهانی ...
چرا اینقد عصبانی جوابمون را میدی؟
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام و درود،
کمی هم را میشناسیم! (اگر یادت باشد البته) حالت چطور است؟ خوبی؟
از خواندن خبر فرزند دار شدنت بسیار خوشنود شدم، امیدوارم خودم هم روزی بچه دار شوم!:43:
چندی بود رخت از این محیط بسته بودم و پس از ماهها (البته بیش از ماهها!!) گفتم در این نیمه های شب سرکی به همدردی بکشم و ببینم اوضاع از چه قرار است و هم اکنون به این موضوع تو برخورد کرده و کمی احوالم سوال گونه شد!:163:
خواستم بیخیال بگذرم، گفتم بگذار حداقل آنچه از دستم بر می آید انجام دهم شاید کمکی شد تا خانواده ای "دیگر" در این دنیای در هم و بر هم از هم نپاشد. :302:
میدانم طرز گفتارم خیلی نرم نیست و شاید برایت سخت باشد آنها را بخوانی و احتمال هم میدهم بسیاری از آنها را کنکاش و نبش قبر کردن برداشت کنی، اما از آنجایی که ندیدم حتی یک کاربر اشتباهاتت را مستقیم به تو بگوید، لازم دیدم انگشتانم را روی کیبورد به حرکت در آورم. شاید دیدگاه یک مرد هم در این راستا به درد تو بخورد.
پاسخ به سوال اصلیت در این موضوع را نیز در انتها می آورم.
-----------------------------
گشتی در موضوعاتی که طی این مدت در این تالار باز کرده بودی زدم و تلخیصا نظراتت را خواندم. و البته مشکلاتت را.
اول از همه شروع میکنم به تفکیک مسائل مهمتری که تو را رنجانیده است:
1.تاثیر پذیری همسرت از خانواده اش.
2. کتک کاری و دست بزن داشتن اوی.
3. احتمال خیانت، جنسی یا روحی.
نتیجه آنها مسائل جزئی تر هم بوده است که گاهی در نظراتت دیدم. از آنها میتوان به تماشای فیلمهای پورن، چشم چرانی و برخی خرده رفتارهایی که ارزش اشاره کردن را هم ندارد! و... اشاره کرد.
شروع کنیم،
برایت چندین موضوع (سوال یا دسته بندی یا هر چیزی که اسمش را میگذاری، واژه ای مربوط که بتوانم انتخاب کنم به یاد ندارم!) اصلی را می آورم:
-سال گذشته موضوعی نه چندان میمون را باز کرده ای! گویا از همان اول به فکر جدایی بوده ای. ایرادی ندارد، جدایی مرگ و خودکشی نیست، اما دلایلش نا آشکار است.
اما به نظرم نشان دهنده آن است که در بهبود زندگیت خیلی تلاش نکرده بودی. یعنی زمینه ای داشته ای که تو را سر انجام بعد از یک سال به این گام بکشاند.
- از همان اول اکثر نوشته هایت نشان دهنده عدم اعتماد تو به اوست. موج میخورد جملاتی که نشان دهنده این امر هست و غیر مستقیم هایی که گویای رابطه ای تجاری گونه است تا زناشویی و خانوادگی.
- در بسیاری از نوشته هایت دیدم پشت همسرت را به شدت خالی کرده ای! سر خرید خانه یادت هست؟ باز پس گیری حقتان از پرده فروش چطور؟ انتخاب اسم فرزند؟ تازه اینها مشتی از خروار است که تنها سر از اینترنت و همدردی در آورده.
- تو قبل از آنکه یک "زن" باشی، یک "مرد" هستی. نمیدانم دلیلش چیست و نتوانستم از نوشته هایت آن را بیرون بکشم، اما زن بودن را خوب نمیدانی. نتیجه آن هم رابطه ای که بیشتر به شراکت مالی و کاری میخورد تا زناشویی.
- گویا فداکاری و از خودگذشتگی در خانواده شما جایگاهی ندارد! در صورتی تشکیل خانواده گام اول آموختن از خود گذشتگی است. (موضوع اعتراض را یاد بیاور) یکی تو میگویی، یکی شوهرت و قصه آغاز میشود...
گویا دو نفر 1000 تومان گذاشته اند روی میز و هر کسی سعی دارد سود خود را بردارد و مراقب است دیگری چیزی بیشتر سهمش نشود!
- با خانواده خودت هم ناسازگاری داشته ای. من ایرادی نمیبینم، به هر حال مشکلی است که باید حل شود. اما چرا در تمام حلقه های ارتباطی ناسازگاری است؟ این مهم نمایانگر چیست؟ (پاسخش را به خودت باید بدهی!)
برای ارتباط با دیگران باید به مشترکات چنگ زد، نه به اختلافها.
- یقیین دارم شغلت و مشکلات آن روی روحیه تو تاثیر بسزایی گذاشته است. تا جایی پیش رفته ای که احساس شکست در زندگی کرده ای! این موضوع نشان میدهد اولویت اصلی تو در زندگی خانواده نیست، بلکه شغل است! اگر هم نیست، نتوانسته ای تعادلی مناسب بین شغل و خانواده ایجاد کنی.
- تصمیم تو برای جدایی. آشکار است زایمان و بارداری تغییرات وسیعی در سطوح هورمونهای بدن ایجاد کرده و هم برای مرد و هم برای زن آشفتگی های روانی زیادی به همراه دارد. لذا هم اکنون موقعی نیست که بتوانی "هوشمندانه" تصمیم بگیری. البته خودت هم به این مساله واقف هستی و این نیز ارزشمند است.
کلیک کن.
- هر تصمیم نیازمند آگاهی است. آگاهی نیازمند اشراف به شرایط و گزینه های پیش روست. گزینه های پیش روی خود را لیست کن ( که مشخص است و همه میدانند)، شرایط اصلی، کارآمدی، آینده و نقاط ضعف و قوت آن را بشمار و تصمیم بگیر. اما حداقل حداقل چندین ماه دیگر.
میدانم که میدانی بررسی گزینه های پیش رو کار یک شب و دو شب و یک هفته نیست. نیازمند جمع آوری اطلاعات، مطالعه بسیار و مشورت با افراد خبره و کارشناسی است که مجرب هستند. مطالعه زندگی دیگرانی که این گونه مسیر را طی کرده اند نیز بسیار مفید است.
-------------------------------------
اما مشکلات همسرت:
-تاثیر پذیری از خانواده.
من دقیقا در جریان نیستم، اما یکی از افرادی که این نقطه ضعف را میتونه تقویت کنه، ممکن خود همسر باشه.
اگر مردی در خانه جایگاه مناسبی نداشته باشه، طبعا سر از جای دیگری در میاره. یعنی به جای اینکه همسر (چه مرد چه زن که فعلا همسر در مورد تو خودت محسوب میشی!) به شریکش کمک کنه تا بتونه تعادل رو ایجاد کنه، بدتر به اون ناهمگونی دامن میزنه. چطور؟ با سوال پیچی کردن، با تحقیر، سرکوفت، ناخشنودی، و هر گونه کژی اخلاقی در این روابط که نتیجش ایجاد نا امنی روانی برای مرد میشه و آخر عاقبت این مشکلات پیش میاد. البته بهتره رواشناسان اصلی نظر بدن.
اما سوال من اینه: "بلو اسکای برای حل این مشکل چه کار کرده است؟ چقدر اطلاعات جمع کرد تا مشکلش را حل کند؟ چقدر مطالعه؟ چقدر مشورت؟ چقدر تجزیه و تحلیل؟ و چقدر هزینه (زمان+انرژی)؟ "
- کتک کاری.
اگر همسرت قبل از ازدواج دست بزن نداشته، یقیینا رفتار تو در این مورد بی تاثیر نیست. قطعا نمیگم اجازه همچین کاری رو داره، نه حتی نداره، بلکه مستحق مجازات هم هست. اما گاهی ممکنه زن به جای حل کردن موضوع به اون دامن بزنه. دیدگاه تو راجع به شوهرت اصلا خوب نیست و این دیدگاه هم توی رفتارت بی تاثیر نبوده و نتیجش هم که مشخص شده و به صورت گزینشی بالاتر گفتم. تو مردی (مرد هستی)! از خودگذشتگی نداری یا کم داری، به همسرت اعتماد نداری، بسیار او رو تحقیر کردی، پشتش رو خالی کردی و ... در یک کلام همه اینها جمع شد و پاسخش سر از دستان شوهرت در آورد. به جای اینکه مردی به او ببخشی، او رو نابود کردی.
سوال من اینه:" جایگاه تو در افزایش یا کاهش این رفتار همسرت چیست؟ آیا سعی کرده ای او را پوشش بدهی؟ آیا تا به حال بررسی کردی ممکنه مشکل از ناحیه تو هم باشه؟ ممکنه تو هم در این رفتار همسرت موثر باشی؟ (گرچه با این اوصاف امکانش زیاد است!)"
-خیانت.
تا زمانی که چیزی مشخص نیست، نمیتونی قطعی در این زمینه نظر بدی. اگر میبینی تمایل جنسی نداره، خیلی راحت میتونه با خود ارضایی خودش رو موقتا راحت کنه.
چطور شده که قبل از یک ماه از زایمانت از اطمینان داشتن به او حرف زدی و مطمئن شدی رابطه نداره، و حالا...؟؟؟
سوال من اینه: " واقعا به درستی هم رو کاملا ارضا کردید؟ توانسته ای همسرت را به صورت کامل ارضا کنی تا فکر و خیال خیانت به سرت نزند؟ کاری به جنبه علمیش هم ندارم که ارضای نیاز جنسی فوق العاده حائز اهمیت هست و نتایج تحقیقات در این زمینه بسیار شفگت انگیزه (یه چیزی فراتر از شگفت انگیز!)، اما اهمیت رابطه جنسی کاملا روشنه!"
-فیلمهای پورن دیدن و چشم چرانی
زیاد سخت نگیر. من مشکلی حاد نمیدانم که الان بخوای روش تمرکز کنی. در آینده هم زیاد مهم نیست.
تماشای فیلمهای پورن تقریبا عادته بسیاری از مردهاست. سن و سال هم نمیشناسه. همونطور که خوردن آب پرتقال برای تو لذت بخشه، تماشای این فیلم ها هم برای یک مرد لذت بخشه (توضیحات بیشتر در فلسفه ذهن).
چشم چرانی هم معلول مغز اونهاست (یعنی ماست!). برخی با استفاده از ابزاراتی مثل اخلاق، دستوارت دینی و ... ازش جلوگیری میکنن، و برخی هم نمیکنن.
اینم بگم، هر مردی به صورت کامل توسط شریکش ارضا بشه، به ندرت سر از این موضوعات در میاره.
---------------------------------
اما حال چرا در این موقعیت زمانی آهنگ جدایی میزنی؟؟
کمی عجیب نیست؟ با مشکلات درگیر شو و سعیت را بکن تا آنها را حل کنی. پاک کردن صورت مسئله راه حل نیست. نه کور باش و نه کر باش ( که البته کوری و کری در مواقع حساسی که برخی دوستان گفته اند بسیار مهم، ارزشمند و تنها رفتار معقولانه است)، راه حل را بیاب رویش تمرکز کن و با مشکلات مبارزه کن.
هر گونه که رفتار کنی، همان را از دیگران خواهی دید. این یک قانون است.
------------------------------------
نهایتا،
در مورد درخواستت که راه حلی خواسته ای تا هم اکنون آرام بگیری. توضیح رخداد تجربی-فلسفی اش کمی پیچیده هست (کمی که چه عرض کنم؟)، اما تمام سعیم را میکنم ساده تر کنم.
جمله ای گفتی: "تمام خاطرات تلخ گذشته جلوی چشمم میاد"
خاطرات محتوایی هستند که در مغز ما ثبت میشن. اما چیزی که ما بهش میگیم خاطره، تنها بخشی از ساختار ذهنی ماست. اختیار ذهن نیز در دست خود شخصه. یعنی شخص با استفاده از اختیار میتونه فلش بک بزنه به عقب و هر محتوایی رو که بخواد (اونهایی که تقویت شده هستند، یا به قول معروف در دسترس اند) به راحتی بازخوانی کنه. اونهایی هم که به قول معروف ساده یا در دسترس نیستند، ثبت شده اند،اما بازخوانی اونها کمی سخت تره ولی ناممکن نیست.
پس جمله تو با این مضمون که "با دیدنش خاطرات تلخ گذشته برام زنده میشه"، منطقا صحیح نیست. خاطرات را تو با اختیار خود زنده میکنی. شخص یا وسیله ی ثالثی در این بین کاره ای نیست.
ساختار ذهنی تو (نه صرفا خاطراتت) در این چند وقت در کنار تغییرات جسمی، باعث شدن نسبت به شوهرت دیدگاه خوبی نداشته باشی. لذا دیدنش وسیله ای میشه تا به صورت ناخودآگاه (نمیشه گفت ناخودآگاه، قطعا خودآگاهه اما چون به یک حالت تکرار و افتادن در یک حلقه درآمده، اختیار رو کمتر لمس میکنی)، گذشته او رو در ذهنت زنده کنی. اما چون شخصیت او در ذهن تو شخصیتی است که بر سکوی این خاطرات بد شکل گرفتند (حداقل در این چند ماهه به علاوه توضیحات بالا)، مرتبا با دیدنش او را اینگونه میشناسی.
راه حل نیز ساده هست. کمی آرامش خودت را حفظ کن، اختیار ذهنت را به دست بگیر و کنکاش کن "چرا" نسبت به او چنین دیدگاهی پیدا کرده ای؟ (یعنی چرا ساختار ذهنی تو راجع به او اینچنین شده است؟) سعی کن در مواقعی که ذهنت درگیر اوست (خصوصا وقتی که نمیبینیش)، خاطرات بهتر را هم زنده کنی و روی آنها تمرکز بیشتری داشته باشی. و از تکرار خاطرات بد گذشته دوری بجوی.
------------------------------------------------------
یادم هست که در نوشته هایت خواندم که در زمانی نه چندان دور گفته بودی: "او را دوست دارم..."
همانطور که دوست داشتن "دلیل" میخواهد، تنفر هم "دلیل" میخواهد.
شاید دلایل تو دلایل محکمی نیست که به این سرعت تغییر جهت داده اند!
+
مدت زیادی است که تو و همسرت رابطه جنسی نداشته اید. مطمئن باش در رفتار کنونی هر دوی شما بسیار بسیار موثر است.
-------------------------------------------------------
کمی طولانی شد، اما فکر کنم ارزشش را داشت.
امیدوارم طعم شیرین موفقیت را پس از تلاش های بیشتر برای پیشرفت و بهبود زندگیت، بچشی.
این آهنگ زیبا و دوست داشتنی (Coming Back To Life) از Pink Floyd (آلبوم The Division Bell) را نیز به تو تقدیم میکنم. در اینجا برایت آپلود کردم، با این روز هایت همخوانی دارد.
:310::310: !Head straight into the shining sun
ضمنا بدک نیست کمی در این روزها هوای خودت را بیشتر داشته باشی.
بدرود.:72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
maryamp عزیز
اینجا یک سایت مشاوره است . وقرار نیست آخرین راه اوولین راه باشد . ضمن اینکه در روند مشاوره ای کسی مستقیماً توصیه های تعین تکلیف کن نمی دهد . کارشناسان و دوستان کمک می کنند مراجع شرایط خود را بهتر ببیند ابتدا از بدبینی ها و دهنیات فاصله بگیرد . بعد داشته هایش را ببیند . و منفی ها را هم به موازات آن و به ضعف های خود نیز واقف شود و ... سپس تصمیم بگیرد . همه ما می دانیم اولویت منطقی و انسانی و ارزشی اصلاح زندگی است و نه سلاخی . وقتی هزار راه نرفته باشد . تاکید بر یک راه پایانی و سلاخی یک زندگی کاملاً غلط است .
در روند مشاوره ای همدردی تلاش براین است که در اینگونه موارد مراجع ابتدا بطور دقیق و عمیق از تمرکز بر همسر بیرون آمده به خود بپردازد ابتدا آرامش روحی را کسب کند و بعد نقش و اشکالات خود را بازیابی کند و در پی تغییر خود باشد آنهم به خاطر خود نه دیگری و .... اگر روال به این منوال پیش رود مطمئناً در پی تغییر قفل کلید هم تغییر می کند ، مگر آنکه بیمار باشد یا لج باز . ما نمونه هایی در این تالار داشتیم که ابتدا به طلاق می اندیشیده و حتی مشاوران حضوری به وی همین را می گفتند . اما با تغییرات در خود توانستند روند خود و زندگیشان را تغییر دهند و از آن لذت برند هنوز هم مشکلاتی پیش می آید برایشان اما یاد گرفته اند چطور مدیریت کنند و از این مدیریت کردن لذت هم ببرند .
پس عزیزم کمی خوش بینانه تر هم ببین . و نسخه آخرین راه را همان ابتدا نده دست مراجع . در حالی که با نظر به بعضی پستهای مفید شما می دانم که پتانسیل اینرا داری که در جهت اصلاح راهنمایی کنی . اگر آزردگی های خود از نتیجه زندگی و بی وفایی را دخالت ندهی البته ناخودآگاه پیش میاد والا من می دانم شما چنین قصدی نداری .
.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
فرشته جان با تمام احترامی که برای شما و مشاوره هایتان قائلم، اما یک نکته را لازم می بینم بازگو کنم. البته نه فقط برای خودم برای تمام کسانیکه که قصد کمک به دیگری را در این تالار داریم.
شاید باور نکنید، وقتی پستهای دوستانی را می خواندم که مستقیما انگشت اتهام به سمت من دراز کرده و گاهی اصلا من را و واقعیات را نمی دانند (یک نمونه؛ آنی گفت هزینه سزارین و بیمارستان را شوهرم داده است، ولی شرایط خاصی در زندگی ما بود که همه را خودم پرداخت کردم./ یا المیرا که گفته بود من اقدام به آوردن فرزند کردم تا موقعیت زندگیم بهتر شود.» و اینها فقط یک نمونه بود) و حتی به خودشان زحمت سوال کردن را هم نمی دهند و فقط و فقط فریاد می زنند که تو مقصری، مصمم تر و مصمم تر می شدم که حتما جدا شوم (فرضا با گفته های آنی به این نتیجه رسیدم که راز موفقیت در زندگی من تبدیل شدن به زنهای روزگار گذشته می باشد، لذا تصمیم گرفتم که جدا شوم چون هرگز قصد ندارم در دنیای امروز عقب گرد کنم)
اما گفته های دوستانی مثل مریم آتش عصبانیت از رفتار همسرم را کمتر کرد، چون احساس کردم درک شدم، احساس کردم دیده شدم. و برعکس باعث شد که با آرامش بیشتری به این قضیه جدایی فکر کنم.
مسلما کسی که نیاز به مشاوره دارد، فردی چشم و گوش بسته نیست که هرچه دیگران بگویند همان را عمل کند. تنها کسی می تواند روی او تاثیر بگذارد که نشانه هایی از درک شدن توسط او به چشم بخورد.
وقتی من درک شدم و دیده شدم، آنوقت است که اعتمادم جلب شده و می توانم به نصایح و یا انتقادهای طرف مقابلم گوش دهم.
من به شوهرم گفتم که دیگر هرگز قصذ ندارم به خانه اش برگردم و تکلیف بچه را هم خودش روشن کند که نزد چه کسی بماند.
فکر می کنید چقدر احساس نگرانی کرد؟ هیچ!
اصلا عین خیالش نشد.
نزد خانواده ام و همه با راست و دروغ مدام از من بدگویی می کند. چرا؟
گیریم همه اش راست (که البته اینطور نیست)، مگر ما مسلمان نیستیم و طبق قرآن نباید زن و شوهر لباس هم باشند؟!
به مادرم گفتم فقط یکبار وقتی بدگویی من را یک بند می کند، بهش بگو که چرا اینقدر بدش را می گویی؟ کاری کردی که که دچار عذاب وجدان شدی و اینگونه می خواهی خودت و وجدانت را توجیه کنی؟ می خواهی عوام الناس مهر تایید به چه کاری بزنند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
مگر آنکه بیمار باشد
ما حق نداریم بخاطر اینکه روش خودمان و دوستانمان را توجیه کنیم، دیگران را و فکر و اندیشه شان را هدف قرار داده و از پایه صورت مساله را حل کنیم.
خوشحالم که مدیر همدردی هیچ یک از پستها را تایید نکرده اند و با هدایت من به سمت تاپیک نعمت شمار، خواستند که توجهم را به داشته هایم جلب کند و نه نداشته هایم.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
آقای مدیر همدردی
حالا که سایه سبز شما بر سر این تاپیک پیداست مرحمت بفرمایید پستی بزنید تا شاید این آشفته بازار آرام گیرد. :72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای تو آنقدر حساس شده ای که مطلب طنز من را که دقیقا در خط اول آن عنوان کردم به چه دلیل آن را نوشتم و در چه فضایی خنده و جوکی در نهایت خنده بدون انگشت اتهام خاص نوشته شده اینگونه برداشت کرده ای که من گفته ام " شوهرت خرج سزارین را داده " . من کجا اسم تو را آوردم ؟! کجا اسم شوهرت را آوردم ؟!
اما چرا دقت کن می گویم چرا این پاسخ را به تو می دهم و این پست را می زنم به این دلیل که توجه خاص تو را جلب کنم با همین خطا به ظاهر ساده و به سمت زندگی واقعی خودت . آن جا که یک آدم بدبخت یک حرفی می زند اما تو به خودت می گیری و همان را سوهان روح خودت می کنی .
تو با این تفکر به من آسیب نمی زنی به خودت و زندگی ات و افراد دخیل در رابطه ات آسیب میزنی . ول کن بابا . قدری این ذهن تشابه ساز را رها کن .
یادم می آد خیلی وقت پیش یک اس ام اس به دستم رسیده بود که در آن نوشته شده بود
زندگی مثل آمپول می ماند خودت را سفت که بگیری دردت میاد
آره عزیزم شل کن شل کن
آن روز چقدر خندیدم و دیدم همین مطلب طنز چقدر به درد من می خورد این اس ام اس را گذاشتم کنار یک جمله از آقای سنگ تراشان که به من گفته بودند و به واقع کلی از ساختارهای آزار دهنده ی فکری و عملی و احساسی خودم راشکستم و .................
امروز به تو همین را می گویم امیدوارم همان تلنگری که به من خورد به تو بخورد .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
دوباره که تاپیک را از اول خواندم از نوع نگاه خودمان به زایمان و ..........خنده ام گرفت .
بابا جان آپو لو که هوا نمی کنیم !
دکتر روانشناس و وضعیت روحی زائو کیلو چند ؟!
خدا را شکر از اینکه مادر داریم و........ تا بتوانیم پیشش برویم و به ما کمک کند تا با کمک پدر و مادر و ....پوشک بچه را عوض کنیم و شلخته و غیر شلخته پرتش کنیم توی سطل !
دکترهایی که زحمت زائیدن را به ما آسان کرده اندو فوری چاقو را می گذارند روی شکم های مبارکمان و خرج بیمارستان میلیونی را روی دست مرد و .............
دکترهای روانشناسی که از وضعیت روحی زن در دوره ی بارداری و زایمان بگویند تا ما بتوانیم پدر همه را با ناز و اداهامون هر چه تمام تر در بیاریم !
زن های امروزی یک مدل مردهای امروزی یک جور دیگه . والا همه لوس و پر ناز و ادا . :311:
واقعا باید از این بند و بساط ناشکری که راه انداختیم خودمون آشوب بشیم چه برسه به بقیه . :163:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
(یک نمونه؛ آنی گفت هزینه سزارین و بیمارستان را شوهرم داده است، ولی شرایط خاصی در زندگی ما بود که همه را خودم پرداخت کردم.
به واقع ببین چه تمبر بی دلیلی برا ی خودت از من و یک مطلب طنزو کلی جمع کرده ای و برداشته و ربطش داده ای به نقطه ی دردناک خودت ! این کار ذهن توست نه شگفتی توانایی من ! این سند مکتوب است عزیزم .
و اما یک نکته دیگر دقت کن
پس الان آقای سنگ تراشان هم باید از من دلخور شوند که تو گفته ای دکتر و مشاور روانشناس کیلویی چند ؟!حالا به هر دلیل . قطعا ایشان هم در محیط کاری خود مشکلاتی دارند که بتوانند ربطش بدهند به این حرف من و نقطه ی درد خودشان
با خودت مهربان باش . و باز تکرار می کنم ساکت و آرام بنشین و نه کلید بازی بزن و نه وارد بازی کسی شو . به خودت و پسرت فکر کن تا بعد که سر حال تر شدی . دقت کن گفتم اول خودت و بعد پسرت
چرا که پسر تو نیاز به یک مادر سالم دارد هم به لحاظ جسمی و هم به لحاظ روحی
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام
یک طرف زنی داریم تازه زایمان کرده با شکمی پاره و مریض و پر از بخیه که به زور راه می رود احتمالا....تشنه ی محبت! الان له له می زند برای آغوشی امن! برای یک نگاه محبت آمیز شوهرش....الان جای این نیست این آدم را سرزنش کنید یعنی من در پست مدیر دیدم که زیرکانه تنها کسی بود که اصلا به قول خودت سر دوربین را برنگرداند به سمت یلو اسکای! یعنی این زن الان انرژی هایش به اندازه کافی تحلیل رفته است عزیز دل! چه انرژی های روانی چه جسمی....الان وقت این نیست نقطه ضعف هایش را یاد آور شوید....آنقدر گفتیددددددد که خودش هم می داند
الان این زن باید درک شود! الان هرچه او می گوید همان است! الان شوهرش بدترین آدم دنیاست! اصلا بیایید به شوهرش بد و بیراه بگویید یک بار...چه ایرادی دارد ...بگذارید یکبار هم این زن دلش خنک شود! چقدر سرزنش....
بابا این زن خودش درس خوانده همان کتابهایی که تو خواندی خوانده به خدا!
این زن خودش کودکی نیست که تا من یک آقرین و یک شکلات بدهم دستش برود طلاق بگیرد...خودش در این همدردی برای خیلی ها پست های ریبایی گذاشته....الان نیاز به تایید دارد.....
که بگوییم به خدا می فهمیم تو را....ما هم حس می کنیم خشمت را ....دردت را....
الان وقت آن نیست سر دوربین برگردد به سمت خودش که تنها در لنر دوربین قلبی شکسته پیداست و یک شکم تکه پاره و چهره ای زرد و رنگ باخته!
الان باید همه ی دنیا را ول کنید بچسبید به این زن...این جا اسمش چیست؟
همدردی
همدرد باش....دلداری بده....حق بده کمی.....حق را چه را این قدر سخت به او می دهید؟....
این زن توجه می خواهد...اعتماد باید داد به او...باید مطمئنش کرد که تصمیمت هر چه باشد کنارت هستیم...پشتت را خالی نمی کنیم....بگذار ختک شود....بگذار یک مقدار تایید شود....فرصت هست بعدا برای سر دوربین چرخاندن به خدا!
اعتماد بدهید...حس امنیت بدهید به این زن....:72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
خوشحالم که مدیر همدردی هیچ یک از پستها را تایید نکرده اند و با هدایت من به سمت تاپیک نعمت شمار، خواستند که توجهم را به داشته هایم جلب کند و نه نداشته هایم.
سلام بلواسکای جونم ، اکثر بچه هایی که اینجا هستند ، کافیه بلواسکای عزیز یه کوچولو خم بیاد روی ابروش ، بدو می آیند توی تاپیکش و براش پست میزنند که گره از ابروی بلو اسکای باز بشه
همه اونهایی که اومدند اینجا پست زندد ، همه دلشون می خواد تو خوشحال و سرزنده باشی
باور کن
خودِ من، باور کن دلم می خواد زندگی پر از شادی و نشاط داشته باشی
اونقدر توی فکرت بودم که به خوابم اومدی دیگه :43:
بلواسکای عزیز از اینکه نوشتی خوشحال شدی ، منم خوشحال شدم
این دنیا پر از خوبی و بدی هست ... پر از غم و شادی ، درد و رنج، اشک و خنده .. ولی ما توانمون آنقدر نیست که بتونیم تمام این دنیا را بر اساس آنچه که خودمون دوست داریم تغییر بدهیم ... اما می توانیم دنیای خودمون رو ( دنیای من اینجاست ، همین گوشه دنیا) مطابق میلمون تغییر بدهیم ... و می بینم که تو هم قدم گذاشتی به همین گوشه دنیا ، اون هم با دیدن داشته هات و کمرنگ کردن نداشته هات
یه زمان هایی توی شرایط بدی گیر می کنیم و اون موقع تازه دردهای قدیمی مون هم تازه میشن ، ولی یه کم صبر و حوصله و بها ندادن به احساسات زجر آور میتونه کمک کنه که از اون شرایط بد بیاییم بیرون ؛ خوش به حالت که یه نی نی خوشگل داری ... اونقدر دلم می خواست می دیدمش ... من عاشق نی نی هستم ... اون موقع ها که یه عالمه غم و غصه داشتم با نگاه کردن به دخترم و شیطنت هاش همه غصه هام یادم میرفت
شاید باورت نشه ... مثلا توی دانشگاه ، امتحانم رو خراب می کردم ولی همین که می رسیدم خونه و دخترم رو می دیدم که برام دست و پا میزد تا بغلش کنم با خودم می گفتم : گور بابای هرچی درس و دانشگاه هست و می پریدم دخترم رو بغل می کردم
یعنی سعی می کردم خودم برای خودم شادی ایجاد کنم
دانشگاهم بالاخره تموم شد و لیسانس هم گرفتم و سر کار هم رفتم
( چه اون روز حرص می خوردم و اوقات خودم رو تلخ می کردم
که پدر و مادرم مقصرن که منو زود شوهر داده اند
که شوهرم مقصره چون توی نگهداری از بچه بهم کمک نمی کنه و مدام دلخوری پیش میاره
و چه اینکه بی خیال این افکار شدم و رفتم دخترم رو بغل کردم و باهاش خوش گذروندم)
پس همیشه ، و توی هر شرایطی ، خوشحال باش ... مثل حالا که توی این همه پست از پست مدیر خوشحالی :46:
بلواسکای قبلا توی خیلی از تاپیک ها مشاوره های خوبی میدادی ... الان جای تو خالیه ها ...
====================
یه سخن کوچولو هم با maryamp :
فکر کنم پستت رو ویرایش کردی
چون دیدم حساب من و انی و فرشته و ... با خودت جدا کردی
هر کدوم از ما که یه روزی عضو این تالار شدیم ، همه مون عضو یک خانواده بزرگ شدیم
من که خودم رو جدا از تو نمی بینم ، و به اینکه اینقدر قوی هستی که با وجود مشکلاتی که خودت داری ولی در تلاشی به دوستان دیگه کمک برسونی افتخار می کنم
شاید در بعضی موارد نظرات افراد با هم متفاوت باشه
اما به نظر من که این تفاوت نظر باعث نمیشه که اعضای یک خانواده ، یکدیگر رو جدا از هم ببینند .... شاید هم بعضی از پست هامون ویرایش بشه و یا حذف بشه ، اگر همه اینها رو با این دید ببینیم که هدف کمک رسانی به یک مراجع هست ، دیگه دلخور نمی شیم
مثلا آنی و یا خود شما داری از وقتت هزینه می کنی و در تاپیک ها اون چیزی رو که در توانت هست برای مشاوره به یک نفر می دهی اون هم بدون چشم داشتی
و در نهایت مدیر همدردی که هم روانشناس هست و هم مدیر این تالار خوب ، همه این پست ها رو مدیریت می کنه تا مراجعان بتونن بهترین استفاده رو ببرن
امیدوارم اکنون من و انی و فرشته و ... رو هم در کنار خودت و دوست دار خودت ببینی:72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
متاسفانه تازگی ها دیده ام در بعضی تاپیک ها افراد با تلخی هر چه تمام تر گهگاهی حتا توهین هایی هم به فرد صاحب تاپیک میکنن و دلیل این کارشان هم این هست که میخواهند با سخنان تلخشان فرد را بیدار کنن .اما در این لحن مشاوره دادن به عقیده من باید روحیه طرف و شخصیت او و شرایط فعلی او و میزان اعتمادی که ان فرد به شما دارد بررسی شود و بعد اینگونه مشاوره ها داده شود چون گاهی کاملا این مشاوره های تلخ اثر برعکس دارد و همانطور که دیدیم باعث میشود که این فرد به طور کلی امیدش و اعتمادش از شما سلب شود.البته از هیچکس پوشیده نیست که قصد شما خیر هست اما باید راه درست را هم رفت
راستی خانم انی من ضمن اینکه شما رو خیلی دوست دارم و احترام زیاد به شما اما باید بگم اون پست 11 شما که به شوخی گفتید رو من هم یه اهانتی به زنها ازش برداشت کردم و به نظرم جای مناسبی نبود که اون پست زده شه.به نظرم این یه جور گول زدن کسی هست که بهش بگیم چون تو مثلا زمان اعراب جاهلیت نبودی و زنده به گور نشدی باید دیگه هم هیچ وقت لب به اعتراض باز نکنی و کلا شاکر باشی و دیگه چیزی نگی!!
خواهر نازنیم خودت میدونی که الان زمان مناسبی برای تصمیم نیست و خودت هم به خودت زمان دادی که کار بسسیار درستی هست.تو الان دچار افسردگی بعد زایمان هم هستی و نیاز به استراحت داری .عزیزم به واقع ما نمیدانیم که شوهرت چه شخصیتی داره که ایا اینکارا روفقط به دلیل تحت نفوذ مادرش بودن میزنه یعنی مردی هست که به شدت شستشوی فکری شده. یا عقایدش چی هست و هدفش از اینکاراش چی هست یاچه شخصیتی داره . شاید به طور ناخوداگاه از چیزی ازرده شده یا از چیزی ترسیده یا هر احتمال دیگه ای که من نمیدونم .این چیزا دیگه یه مشاور متخصص یا حتا چند تا باید بری تا به نتیجه برسی و ذهنت باز شه و اگه شوهرت هم بیاد که خیلی خوب هست به نظرم.اما نظرم اینه الان به خودت کامل استراحت بده و سعی کن یه مدتی کمتر فکر کنی و بعدش با یه ذهن اماده با کمک یه مشاور متخصص همه چیز رو بسنجی..راستی فکر کنم شما شاغل بودی تا کی مرخصی دارین؟
دوستت دارم و با تمام وجودم دعا میکنم که هر چی خیرت هست پیش بیاد:72:..
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
اگر blue sky اجازه بده من می خوام یک چیزی رو درباره خودم بگم شاید بدرد خودش و بقیه هم بخوره...
ما اکثرا در خانواده های ناکارآمدی بزرگ شدیم... جنگ، سطح تحصیلی یا فرهنگی پدر و مادرامون، کمبود امکانات، عدم آموزش کافی گاهی باعث شده به عنوان کودک مهارتهای درستی کسب نکرده باشیم. من به کسی اشاره نمی کنم و فقط منظورم به خودم هست. من حافظه قوی دارم و از بچگی تا الان سیر تحول خودم رو می دونم و باید بگم این سرافرازی که الان شما می بینید یک روزی موجودی غیرقابل تحمل بود... من در هر برهه از سن و سالم یک چیز یاد گرفتم و یک خصیصه بدم رو درمان کردم و همه اینها انگیزه اش از اونجا بود که خواستم رنجهامو کاهش بدم... 23 سالگی من تا الان زمین تا آسمون فرق می کنه و اصلا دو تا آدم متفاوتند... جالبه که حتی یبار توی خیابون یه دوست خیلی قدیمی من و خواهرم رو در خیابان دیده بود و درحالیکه من اونجا وایستاده بودم سراغ من رو از خواهرم می گرفت! همه چی عوض شد رو به جلو!
حالا من میگم در یک زمانی در حین این تغییرات یا اصلا نه در حال سکون، آدم ازدواج می کنه. آیا من مطمئنم همه چی در مورد من اوکی هست و همه چیزو درباره زندگی زناشویی یا حتی مهارتهای ارتباطی می دونم؟ چه اشکالی داره آدم یک نگاهی به خودش بندازه و یک بازنگری روی خودش داشته باشه؟
هوش هیجانی یکی از مهمترین مولفه های یک ازدواج موفق هست که اکثر ما بهره کمی ازش داریم. درک دیگران و دنیارو از چشم دیگران دیدن و همچنین دوری کردن از موقعیت های تنش زا که می تونه هنر هر انسانی باشه ممکنه برای یک زن خانه معنای سوختن و ساختن بده درحالیکه از هوش هیجانی بالا حکایت داره. پس اگر به مراجعی اول از همه توصیه میشه نگاهی به خودش و رفتارش داشته باشه علتش همینه چون با تغییر دیدگاه، زندگی هم دستخوش تغییر میشه... طلاق هم مطمئنا یک گزینه قابل فکره اما پیش از اون آدم باید دید درستی نسبت به نقاط ضعف یا قوتش پیدا کنه.
blue sky عزیز! ببخش که وسط تاپیکت این حرفهارو گفنم...:72: