-
دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام به همه دوستان عزیز
دوباره من با مشکلاتم اومدم
دو تا مشکل دارم که خودم نتونستم راه حلی براش پیدا کنم
اولیش توقع زیاد و تصمیم گیریهای گاه بی گاه پدر شوهرمه واقعا دیگه از این رفتاراشون خسته شدم
عادت داره همیشه برای روزای تعطیل ما برنامه ریزی کنه انگار خود ما آدم نیستیم
اون از تابستونا که باید بریم امامزاده پیشششون اینم از زمستونا که هر هفته جمعه یه جور برامون برنامه ریزی میکنه
مثلا دیروز که هم تعطیلی بود ههمم تولد من دلم می خواست با همسرم بریم بیرون و بریم بگردیم ولی قرار بود ما آکواریوممونو بدیم به پدر شوهرم اینا اونم دیروز از وقتی که از خواب بلند شدیم زنگ زد که ما میریم فلان جا شما هر موقع برگشتیم آکواریومو بیارید دوباره 1 ساعت بعدش زنگ زدن که ما داریم میریم
دوباره ساعت 3 زنگ زدن که ما اومدیم می تونید آکواریومو بیارید در صورتی که ما اصلا نگفته بودیم که ما امروز می خو.ایم آکواریومو بیاریم منم اون موقع که زنگ زد گفتم می خوایم بریم بیرون، خرید داریم هر موقع برگشتیم به همسرم میگم ببینیم چی میشه
وقتی شب رفتیم اونجا و همه برنامه های ما رو بهم زد شروع کرد برای جمعمون هم برنامه ریزی کردن که جمعه از ناهار بیاین اینجا و آکواریومو راه بندازیدو زودم بیاین منم هیچی نگفتم همسرمم منو کشیده کنار میگه می خوام برم بگم که تو میگی واسه زندگیمون تصمیم میگیره بعدشم میگه واسه چی میگی میخندی اینجا وقتی دوست نداری بیای اینجا
به همسرم میگم میگه به من ربطی نداره خودت بگو بهش میگم من نمی تونم بهش بگم فقط از این ناراحتم که تو برنامه هامونو همیشه با برنامه ریزی های بابات بهم می زنی
اونم آخرش گفت اصلا کی گفته باید به حرف تو یا بابام گوش بدم مگه خودم آدم نیستم برنامه ریزی خودم چی میشه
به نظرتون من باید چی کار کنم
این یه نمونشه که گفتم ........
مشکل دومم هم میگم بعد اینکه فهمیدم این مشکلمو چی کار باید بکنم.........
به همسرم میگم چرا نباید حد و حدود زندگیمون مشخص باشه ولی اون همه چیزو پای این میذاره که من دوست ندارم برم اونجا و حرف منو هر جور که خودش می خواد برداشت میکنه
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
به همسرم میگم میگه به من ربطی نداره خودت بگو بهش میگم من نمی تونم بهش بگم فقط از این ناراحتم که تو برنامه هامونو همیشه با برنامه ریزی های بابات بهم می زنی
اونم آخرش گفت اصلا کی گفته باید به حرف تو یا بابام گوش بدم مگه خودم آدم نیستم برنامه ریزی خودم چی میشه
به نظرتون من باید چی کار کنم
این یه نمونشه که گفتم ........
مشکل دومم هم میگم بعد اینکه فهمیدم این مشکلمو چی کار باید بکنم.........
اول از همه سلام
به جاهايي كه قرمزش كردم دقت كن! اشكال ما خانمها اينه كه وقتي يكي رو به عنوان همسر مي پذيريم انقدر باهاش قاتي ميشيم كه ديگه حتي به ادبيات بيان مطالب هم بي توجه ميشيم. دلخوري رو حق طرف نمي دونيم چون فكر مي كنيم خيلي بهش نزديكيم درست عين خودمون و قاعدتا نبايد دلخوري پيش بياد.
براي جمله قرمز اول:
حق داره! خودت بودي چنين حرفي به پدرت مي زدي؟ مي خواي پدر و پسر رو تو روي هم بگذاري؟ كه چي بشه؟
براي جمله قرمز دوم:
چرا بخاطر كار پدر همسر، همسرت رو سرزنش مي كني؟ كاري كه واقعا دستش نيست! يكم فكر كن!
براي جمله قرمز سوم:
راست ميگه! جاي خودش اين وسط كجاست؟ ازش پرسيدي آقاي شوهر نظر تو چيه؟ بنظرت امروز به حرف پدرت گوش كنيم يا محترمانه بهش بگيم نمي تونيم؟ اين آزادي رو بهش دادي؟
ببين اقليما! يه نكته! همينجوري كه اينجا پست زدي وقتي گلگي داري يا ناراحتي توي دفترت خط به خط ناراحتيت رو بنويس. بعد عين يك مشاور بي طرف ببين كجا رو حق داري كجارو داري هيجاني برخورد مي كني. آخرسر هم براي هر قسمت يك راه حل پيدا كن. نه دلخوري نه دعوا نه قهر! فقط راه حل...اگرم راه حل نداره باهاش كنار بيا.
سخت بود؟
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
سلام اقليما جونم شما و شوهرت چند سالتونه؟
من دیروز 27 ساله شدم همسر گرامم 30 سالشه
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام سرافراز عزیز خیلی ممنون که سری به تاپیکم زدی
آره وقتی دیشب بعد از دو روز بحث این حرفو بهم زد خودمم به نتایج شما رسیدم انگار این چند روز تنها کسی که گم شده بود این وسط اون بود
ولی من چهطوری این چیزا رو به پدرشوهرم بفهمونم
ولی می دونید من ازش دلخورم خیلی هم زیاد و مشکل دومم هم همینه که نمیدونم اگه بگم مشکلاتم باهم قاطی نمی شه!!!
مشکل دوم اینه:
هفته پیش سالگرد ازدواجم بود 4 اومین سالگرد ازدواجمون از یک ماه پیش براش برنامه ریزی کرده بودم دو شب قبلش باهم دعوامون شد حتی روز سالگرد ازدواجمنم یکم باهم بحث کردیم ولی بلاخره شبش من کوتاه اومدم و یه کارایی کردم اونم حتی یه شاخه گلم دستش نبود اومد خونه حالا بماند از صبحش یه تبریکم بهم نگفته بود ولی شبش از کار خودش پشیمون شد
روز تولدمم که دیروز بود همین طوری بود که فقط دیروز صبح خیلی سرد گفت راستی تولدت مبارک و شب قبلشم رفتیم باهم یه بوت گرفتم که بعدا فهمیدم همونو به پای کادوی تولدم نوشته
همه شما می دونید که روز تولد و سالکرد ازدواج چقدر واسه ما خانوما مهمه شاید اون اگه یه تبریک همراه با بوسه و قربون صدقه رفتنو و یه شاخه گل بهم می داد بسم بود ولی با من همون طوری رفتار کرد که با همه حتی با دوستش رفتار میکنه
اینم شده یه کینه واسم خیلی هم بد اخلاق و قرقرو شدم
دست خودم نیست کینه دارم ازش دلم می خواد اذیتش کنم و باهاش مخالفت کنم و یه جوری تلافی کنم چون واقعا این حق من نبود
دیروز هر کی بهم زنگ می زئ تولدمو تبریک می گفت دوست داشتم خفش کنم.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
چند ساله عقد و عروسي كرديد؟
راستي اقليما جونم تولدت مبارك عزيزم.
ممنون لیلا جونم
5 ساله عقد کردیم
4 سال و 9 روزم هست عروسی کردیم
همسر من یه مشکل بزرگی که داره و من خیلی ازش دارم رنج می کشم اینه که به هیچ عنوان تو کلام بلد نیست بهم ابراز احساسات کنه اگه صد بار بهش بگم دوستت دارم یا قربون صدقه اش برم یا بهش sms بدم که دوستت دارم یه بار برنمی گرده بگه منم همین طورم
حتی تو رابطمونم همین طوریه و معمولا سکوته بینمون و یا من مثلا میگم دوستت دارم یا قربون صدقه اش میره و اون سکوت میکنه و یا تایید میکنه و من آخر رابطمون خیلی وقتا گریه ام میگیره و اشک میریزم ولی نمی ذارم اون بفهمه که چهقدر حالم بده و گرفته است
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
خوب بهش بگو كه تو هم به ابراز احساسات كلامي اون احتياج داري و ازش بخواه.
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
اقليما جان! دو تا اشكال كه نه دو تا "نقطه قابل بهبود" در تو هست كه يه بازنگري روش انجام بدي بد نيست.
1- دوست داري فوري نتيجه بگيري. صبرت در رابطه زناشويي كمه.
2- همسرت رو همونجوري كه هست هوز نپذيرفتيش و هي سعي داري به زور هم شده عوضش كني.
من توي تاپيك گفتگوي بيتا براش نوشتم كه اگر مي خواهي كه مرد تغيير كنه بايد بگذاري كه خودش بخواهد و اين پيش نمياد مگر ضرورتش رو حس كنه، بهت احترام بگذاره و نظراتت براش مهم باشه. اصلا بطور كلي خيالتو راحت كنم! مرد از زن حرف شنوي نداره مگر به حرفاش اعتماد داشته باشه و بهش احترام بگذاره. سعي كن در رابطه زناشويي روي دو مقوله اعتماد و احترام خيلي كار كني. اعتماد وقتي بوجود مياد كه همسرت نتايج درستي تصميمات تورو در زندگي شخصيت ببينه و احترام هم وقتي بوجود مياد كه تو در بيان مسائلت جرأت مند باشي.
.
.
.
فكر كن به زور و ضرب بخواي همسرتو عوض كني! فكرشو بكن؟ يكي همينكارو با تو انجام بده! بزور از تو بخواد جلوي خانوادش خم و راست شي يا اصلا چرا اين؟ بزور ازت بخواد غذايي كه دوست نداري با لذت بجوي!
ببين اقليما! اكثر قريب به اتفاق مردها در بيان كلامي احساسات مشكل دارن و اين اصلا و اصلا مخصوص شوهر تو نيست. شايد نمونه هاي اتفاقي ديده باشي كه به همسرانشون ابراز علاقه كلامي مي كنند اما انگشت شمار هستند. من كه هركي رو ديدم بلد نبود با حرف احساسش رو بيان كنه مگر قصد فريب داشته باشه!!
شايد اين حرف تكراري باشه اما يك دور ديگه بشين و خصوصيات همسرت رو چه خوب و چه بد بنويس. تهش بنويس همسر من همينه و من همينجوري كه هست مي خوامش و دوستش دارم. براي هر قسمتي كه فكر مي كني با اعتماد و احترام ميشه به تغيير اميدوار بود تيك بزن و براش برنامه بريز.
مثلا
شوهرم خيلي تابع پدرشه:
اول از همه به پدرشوهرم احترام ميگذارم تا همسرم فكر نكنه من با پدرش مشكل دارم(اعتمادسازي)...و اين اعتمادسازي رو تا مدت طولاني بدون گلايه و شكايت ادامه مي دم.
مرحله بعد، درخواست محترمانه:
همسر جان! مي دونم حرف پدرت روي تخم چشمامونه اما من دوست دارم امروزمون كه برام روز مهميه مال خودمون باشه. ميخوام امروز فقط و فقط توي بغل شوهرم باشم... اگه امكانش هست قرار اونارو كنسل كن اگه نه كه هيچي! شايد واقعا با اين هيچي گفتن دلت واقعا آتيش بگيره ها! شايد دلت بخواد حتما حتما اين اتفاق بيفته اما اگر به آزادي همسرت در تصميم گيري احترام بگذاري مطمئن باش از چشمش پنهان نمي مونه و دفعه بعد خودشو به آب و آتيش مي زنه كه خواسته تو برآورده بشه.
اقليما! همه اينها پروسه زمانبري هست و درموقعيتها و چالشهاي مختلف زندگي بدست مياد و ريشه زندگيتو تثبيت ميكنه. عجله نكن.خودخوري نكن و هميشه با سياست رفتار كن.
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
خوب بهش بگو كه تو هم به ابراز احساسات كلامي اون احتياج داري و ازش بخواه.
لیلا جون گفتم
هزاربار گفتم
همه جوره گفتم
حتی همین دیشب بهش گفتم
بهم گفت اگه من تو رابطمون بهت بگم تو چه فکری در مورد من می کنی
گفتم هیچ فکری فقط بهترین و بیشترین لذتو می بریم و بهترین احساس دنیا رو خواهم داشت
گفت تو فکر نمی کنی من به خاطر حرف تو بهت ابراز احساسات کردم
گفتم نه اصلا
همیشه اینطوری فکر می کنه فکر میکنه اگه بهم ابراز احساسات کنه من فکر می کنم به خاطر حرف من اینکارو کرده و واقعی نیست
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
ببين اقليما! اكثر قريب به اتفاق مردها در بيان كلامي احساسات مشكل دارن و اين اصلا و اصلا مخصوص شوهر تو نيست. شايد نمونه هاي اتفاقي ديده باشي كه به همسرانشون ابراز علاقه كلامي مي كنند اما انگشت شمار هستند. من كه هركي رو ديدم بلد نبود با حرف احساسش رو بيان كنه مگر قصد فريب داشته باشه!!
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سرافراز عزیزم حق با شماست
ولی من 4 سال سر کردم و صبر کردم نمی دونم
شاید بازم باید صبر کنمو ولی نمی دونم چقدر می تونم
عکس العملم در مقابل پدر شوهرم چه طوری باید باشه وقتی برنامه ریزی می کنه و نظراشو همیشه تحمیل می کنه و جوری هم حرف می زنه که انگار هیچ حرفی بعدش نباید باشه
:302:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
ببين اقليما! اكثر قريب به اتفاق مردها در بيان كلامي احساسات مشكل دارن و اين اصلا و اصلا مخصوص شوهر تو نيست. شايد نمونه هاي اتفاقي ديده باشي كه به همسرانشون ابراز علاقه كلامي مي كنند اما انگشت شمار هستند. من كه هركي رو ديدم بلد نبود با حرف احساسش رو بيان كنه مگر قصد فريب داشته باشه!!
:302::302::316::316::302:
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
تو قراره تا آخر عمرت با همسرت زندگي كني! :43: 4 سال تازه اول راهه! افق ديدتو گسترده كن. حرفهاي منو دوباره بخون. هيجاني نشو. موضع حق به جانب يا منفي هم نگير. باشه؟
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سرافراز عزیز شما درباره اعتماد سازی و بعدبا احترام حرف زدنه من گفتید در مورد پدر شوهرم ولی اون موقع که پدر شوهر گرامی دستور میدن یا تصمیم می گیرند جوری که من حس می کنم برای همسرمم واقعا سخته نه گفتن و دلم بحالش میسوزه که وقعا گیر افتاده
یا رو میکنه به من میگه که جمعه مثلا فلان کارهای مارو بکنید من باید چی بگم
سکوت کنم
بگم نه
دیشب که داشت دوباره برای جمعه ی ما برنامه میچید و روی صحبتش با من بود من فقط سکوت کردم یه سکوت توام با نارضایتی کارم درست بوده
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
اقلیما جان به خدا نمیدونم برات چی بنویسم دیگه
حق داری، ولی نمیدونم چرا همه این مسائلو مردها باید تو زندگی مشترک یاد بگیرن، پس این پدر مادرا چکارن من نمیفهمم
یعنی این نیازهای زن نباید قبل از ازدواج آموزش داده بشه
واسه من هزاربار زندگی پیغمبرا و سلاطین و هر کی تا حالا زندگی کرده رو تا سال آخر درس خوندن آدم تدریس میکنن، مسائل تکراری و حوصله بر ولی یه کم رو این مسائل کار نمیکنن که وقتی یه مرد وارد زندگی میشه این حداقل نیازهای زن رو بشناسه و بتونه تأمینش کنه
به خدا من که دیگه حس میکنم کم آوردم
کلی تلاش میکنم و بعد از یه مدت که هوا ورم میداره که زندگیم رو براه شد یه اتفاقی میفته که میبینم سر خونه اولم هستم و این خیلی دلسرد کنندس
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
من نظر شخصي خودم رو بهت ميگم:
من اگه بودم مي گفتم "پدرجان انشاءالله اگه فرصت كرديم حتما به كار شما هم رسيدگي مي كنيم."
بعدي ميومدم خونه و با همسرم مشورت ميكردم انگار كه يك دوسته.
" بنظرت چيكار كنيم؟ جمعه بريم آكواريوم درست كنيم؟"..."بعد منتظر جوابش مي موندم...اگه نمي دونست مي گفتم" چطوره بهشون زنگ بزني و بگي فلان ساعت در فلان روز(نه الزاما جمعه) مياييم و درستش مي كنيم"...
نه بهشون نه گفتيد و نه زير بار حرفشون رفتيد. برنامه خودتون رو داريد و بهشون احترام هم گذاشتيد.
نكته:" اگر پرسيدن چرا جمعه نمياييد؟ بگيد كار داريم. فرصت نمي شه. اگه پرسيدن چرا؟... جمله قبلي رو عين ضبط صوت تكرار كنيد تا خسته بشن ديگه نپرسن چرا! :311: (منبع: از صحبتهاي جناب sci- تكنيك صفحه خط خورده)
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سرافراز عزیز ولی یه چیزیم هستا
وقتی تو روی پدر شوهر مودبانه بیای بگی کار داریم، بعد شوهر گرامی برگرده بگه چه کاری؟ اونموقع با ضایع شدن چکار کنیم؟ :311:
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام شمیم عزیزم
چه میشه کرد زندگی تا بوده همین بوده
منم بعضی وقتا کم می ارم ولی این تصمیم و انتخاب خودم بوده و باید پاش وایسم
من معتقدم هرمردی مشکلات خاص خودشو داره
گاهی وقتا که پیش خودم میگم دیگه خسته شدم بعدش میگم به خودم که مطمئنم هر مرد دیگه ای غیر از همسرم هم بود یه سری بدیهای دیگه داشت که شاید خیلی بدتر و غیر قابل قبول تر از مشکلات فعلی همسرم بود
دلگرم تر میشم به زندگیم و تلاش براش
با حرفات موافقم کاملا موافقم
دیشب همسرم بهم میگه اگه من این همه مشکل دارم تو چه طوری داری با من سر می کنی آخه بعدشم گفت من مشکل ندارم تو پر توقعی و بهونه گیر
[quote=سرافراز]
من نظر شخصي خودم رو بهت ميگم:
من اگه بودم مي گفتم "پدرجان انشاءالله اگه فرصت كرديم حتما به كار شما هم رسيدگي مي كنيم."
بعدي ميومدم خونه و با همسرم مشورت ميكردم انگار كه يك دوسته.
" بنظرت چيكار كنيم؟ جمعه بريم آكواريوم درست كنيم؟"..."بعد منتظر جوابش مي موندم...اگه نمي دونست مي گفتم" چطوره بهشون زنگ بزني و بگي فلان ساعت در فلان روز(نه الزاما جمعه) مياييم و درستش مي كنيم"...
نه بهشون نه گفتيد و نه زير بار حرفشون رفتيد. برنامه خودتون رو داريد و بهشون احترام هم گذاشتيد.
نكته:" اگر پرسيدن چرا جمعه نمياييد؟ بگيد كار داريم. فرصت نمي شه. اگه پرسيدن چرا؟... جمله قبلي رو عين ضبط صوت تكرار كنيد تا خسته بشن ديگه نپرسن چرا! :311: (منبع: از صحبتهاي جناب sci- تكنيك صفحه خط خورده)
[/quot
می دونی سر افراز عزیز جواب همسر من چیه پدر و مادر من کسی رو جز من ندارند و باید کارای اونارو هم انجام بدم وسط هفته که دیر می ام می مونه یه جمعه که باید به اونا هم برسم
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
مشکلت
اینه که خودت جواب پدر شوهرتو نمیدی.وقتی کار دارین بهش بگو که نمیتونی
باشون بری بیرون.تو زیر بار حرف پدرشوهرت میری در حالیکه ناراحتی بعدشم
میای ناراحتیتو سر شوهرت خالی میکنی و بهش غر میزنی.اونم خسته میشه که به
خاطر رفتار دیگران حتی اگه پدرش باشه داری غر میزنی.
تو شوهرت و پدرشو با هم قاطی کردی.شاید اونم از رفتار پدرش ناراحته ولی نه
به اندازه تو .حالا هم باید رفتار اونو تحمل کنه هم غرولندهای تو رو.وقتی
خودش میاد بهت میگه میخوام به پدرم بگم تو ناراحتی یعنی دیگه داره دادمیزنه
پدر از رفتارات خسته ام.همسر از غرهات خسته ام.پس من چی؟(همون جمله خودش)
انقد به این شوهر بیچاره بدبین نباش.اگه محبت کلامی نداره عوضش محبتو جور
دیگه ابراز میکنه.
چرا فکر نمیکنی اگه تو ناراحتی پس حتما اونم ناراحتی هایی داره.تا حالا به
ناراحتی و دلخوریهایی که اون از تو داره فکر کردی.تو هم حتما ایرادهایی
داری که اون بخاطر علاقه بهت چشم پوشی میکنه.تو هم اینطور باش
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام به همه دوستان خوبم
حق با شماست بهار عزیزم
من این چند روز به این نتیجه رسیدم باید خودم رو اصلاح کنم من می تونم خودم رو عوض کنم و وقتی هم تلاش برای عوض کردن رفتارهای اشتباه شوهرم و یا خانواده اش داشتم چیزی جز یک احساس ترس در شوهرم که بسیار آزار دهنده است نصیبم نشد مثلا پریشب قبل خواب تلفن رو از برق کشید که جمعه پدر و مادرش با زنگاشون اذیتمون نکنند چون عادت دارند جمعه مارو همیشه از خواب بیدار می کنند و یا اصلا دیروز بهشون زنگ نزد و من خودم صبح به پدر و مادرش زنگ زدم
که اینها رو همسرم از روی ترس از دعوا و مرافه انجام میده و این خیلی برام آزار دهنده است دوست ندارم آزار بکشه و می دونم امروز به خاطر اینکه دیروز به پدر و مادرش زنگ نزده کلی سرزنش باید بشنوه از جانب اونا
حتی از نظر عاطفی ام ازم خیلی دور شده به ظاهر با هم خوبیم و دلامون خیلی از هم دوره
من باید خودمو تغییر بدم و اصلاح کنم
باید پدر و مادرشو با این خصوصیات اخلاقی بد بپذیرم
باید همسرمو به خاطر رفتارهای پدر و مادرش سرزنش نکنم هر چند ازشون طرفداری بکنه
باید از همسرم توقع ابراز احساسات نداشته باشم
چند وقتیه از نظر عاطفی زیاد کاری به کار همسرم ندارم و باید از نظر عاطفی نسبت بهش مثل سابق بشم
خیلی بد شدم خیلی زیاد با خودم درگیرم
وقتی احساساتم جریحه دار میشه غیر منطقی ترین ادم دنیا میشم
پیشرفتام تو کار و علایقم کاملا متوقف شده
ممنون میشم برای رفع مشکلاتم راهنماییم کنید
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
اقليما جان
ديگران زماني ميتونن به كسي كمك كنن كه خودش هم بخواد. و الان شما واقعا مي خواي.من برا خودم جدولي برا مرور به رفتارام دارم و شبا نگاش ميكنم.مثلا توش شب علامت مي زنم:
وقت كشي
تمركز
واكنش مناسب به..
شايد واسه شما هم بد نباشه.البته توش هم منكات مثبت خودتو بنويس هم اون چيزي رو كه منفي ميدوني.. گمونم كمك كنه.:72:
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
سلام اقليما جون
مشكل پولي كه از پدرتون قرض گرفته بوديد حل شد؟
سلام لیلا جان
نه حل نشده یه مقداریشو داده و یه مقداریش مونده که فعلا می خوام بیخیالش بشم و دخالت نکنم مامانم گفته که دلش نمی خواد زندگی ما سر این مسئله خراب شه و بهم گفته تو دخالت نکن و هیچ وقتم حرفی نزن منم فعلا بیخیال شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ملاحت1
اقليما جان
ديگران زماني ميتونن به كسي كمك كنن كه خودش هم بخواد. و الان شما واقعا مي خواي.من برا خودم جدولي برا مرور به رفتارام دارم و شبا نگاش ميكنم.مثلا توش شب علامت مي زنم:
وقت كشي
تمركز
واكنش مناسب به..
شايد واسه شما هم بد نباشه.البته توش هم منكات مثبت خودتو بنويس هم اون چيزي رو كه منفي ميدوني.. گمونم كمك كنه.:72:
سلام ملاحت جان
میشه کمی بیشتر از جزئیات جدولی که برای خودت تربیت دادی بگی و آیتم هایی که توش گذاشتی رو بگی
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام دوستان خوبم
من دیروز خیلی فکر کردم و می خوام تمام وقت و انرژیم رو روی رفع مشکلات خودم بذارم
4 سال خواستم اطرافیانمو تغییر بدم نشد ولی حالا
اوضاع تو خونه خدارو شکر خوبه و من راحت تر می تونم خودمو محک بزنم و فکرمو تغییر بدم
یه مشکلی که من باهاش مواجهه ام بدبینی شدید من به اطرافیانم هست اتفاقاتی که تو این چند سال زندگی برام افتاد به این بدبینی دامن میزنم
دچار یه جور وسواس شدم یعنی در مورد اتفاقاتی که تو حال می افته نسبت به گذشته و موارد مشابه اش تو گذشته تصمیم گیری می کنم و این باعث میشه در مورد موارد مشابه اتفاقات گذشته تکرار شه چون فکر من اینطوری بوده
کاری که من باید بکنم اینکه باید تلاش کنم یه فکر تبدیل به وسواس فکری نشه یعنی مثلا یه فکر که تو ذهنم می اد و دارم بهش پر و بال میدم سریع متوقفش کنم
حالا اگه میشه بهم بگید چه طوری میشه متوقفش کرد؟
تمرین تنفس و انجام دادن یه کاری که ذهنو مشغول کنه رو می دونم و بازم انگار تاثیری نداره
sci عزیز میشه اگه راه حل بیشتری دارید برام بگید؟
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
عزيزم من اين جدول رو از كتابي كه در منزل دارم وام گرفتم. در اون كتاب اهداف آدمي به چند گروه تقسيم شده و براي هر برهه گروهي از هدف ها منظور شدن اينجوري:
1. اهداف براي سلامت جسمي
2.اهداف براي سلامت روح و تعالي
3. خانواده
4. دوستانو روابط اجتماعي
4.كار و اشتغال
5.آموزش و يادگيري ها و ..
6. مسائل مالي و
براي هر مرحله با تقسيم بندي زماني كه خودت يا مربي مورد اعتماد برات پيش بيني مي كنن ابتدا يه ارزيابي لازمه . تو اين ارزيابي خودت به وضعيت خودت نمره ميدي. من نمره هاي( حدود 7 يا ده آيتمه)خودمو صادقانه مينويسم. نمره اي كه ميدي بايد به واقعيت نزديك باشه و سعي كني در وهله اول با خودت صادق باشي.
( از صفر تا 10)مثلا نمرات من اينجوريه:
برا1 :5 تا 6
برا 2 از نظر خودم 3
برا 3: 8
برا4:8
برا 5متفاوت برا درسهام 9براي مطالعات ادبيم اخيرا 4 براي باز نويس شعر و قصه ام 2 مطالعات ديني اخيرم3 و ..
ممكنه عدد مد نظر من برا يه نفر ديگه خيلي بالاتر به نظر بياد مثلا يكي از ديد خودش به مطالعات من 10 بده اما ملاك من مطالعات قبلي و فعلي خودمه و من خودمو با استانداردهاي بقيه تا حد زيادي مقايسه نميكنم.باشه؟
حالا براي هر گروه دريك مدت زماني يه هدف مهم انتخاب ميكنم. مثلا در مطالعات هدف قبلي من گرفتن 19 در پايان نامه.. نوشتن يه مقاله جامعه شناسي دين درباره دين و اميد و.. بود
يا مثلا در مورد سلامت جسمي افزايش توانم به ميزان مثلا جدول 10-1 كتاب آمادگي جسماني يا امكان 10 دور دويدن دور زمين بدون خستگي يا .. بود.
در مورد مثلا ويزگي هاي شخصيم اين هفته بايد 1. ولخرجي نكنم. يعني مثلا روزانه ايكس ريال خرج كنم و يا از دوتا خرج غير ضروري خودداري كنم. بايد روزانه يك بار هم عصباني نشم يا اگر شدم مثلا صدامو بلند نكنم. بايد در صورت مشاهده رفتار فرضا ايكس از فلان دوست قضاوت نكنم و بعدا باهاش آروم صحبت كنم و..
اين جدول تو دفتر چه من هست.وقتي شب ميرم بخوابم بيشتر تو قسمت منفي ها نگاه ميكنم و بياد ميارم كه:
آيا وقت كشي كردم ؟ چن بار و چند دقيقه تيك ميزنم و.. و.. و.
. مثلا من چندي پيش به خاطر كنترل اضطرابم اعتياد به بازي كامپيوتري داشتم.كه باعث وقت كشي ميشد .الان با اين روش جلو شو گرفتم.جاي اونو با يه كار ديگه كه ضروري باشه پر كردم. بتدريج جواب داد.
اينا ابزار كارن اما تكنيك ها رو بايد از مديراي تالار و يا يه مشاور بپرسي.مثلا من به خودم ياد دادم وقتي عصباني ميشم چيزي به زبان نيارم. چون زبانم تلخه و اگه بخوام ميتونم بدون بي ادبي دل ديگرانو بشكنم و اين هنر نيست.
قبلا اگه كسي دور و برم قرقر ميكرد زود عصبي ميشدم. الان نه.مورد مهم اينه كه خودت هم بخواي تغيير كني.
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
اقلیمای عزیز
تو کارگاه رفتار جراتمندانه شرکت کن
http://www.hamdardi.net/thread-18343-post-177764.html#pid177764
یکی دو جلسه دیگه (بعد از اتمام رفتار پرحاشگرانه) به جات مندی می رسیم و بیشتر گفتگو می کنیم.
روشهای "نه گفتن" رو هم مرور می کنیم .انشاء الله
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام ملاحت عزیز و خیلی خیلی ممنون و متشکرم
یه جمعبندی از حرفات می کنم لطفا ببین درست متوجه شدم
1.اهداف رو مشخص می کنم
2.خودمو تو این اهداف ارزیابی می کنم و از 1 تا 10 نمره میدم
3.در یه بازه ی زمانی تعیین شده برای هر گروه هدفی رو مشخص می کنم
4.نکات منفی که منو از هدفم دور کرده در طول روز رو یاد داشت می کنم و سعی می کنم دیگه تکرارش نکنم
سلام baby عزیز خیلی ممنون بابت راهنماییت
یادمه یه دفعه درباره خلقت انسان حرفای خوبی بهم زدی که خیلی بهم تو مسائل دینی کمک کرد بازم ممنون
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
ماشالله دختر خودم!!!:72::104:. در ضمن من الان تاپيك بسيار جالب بالهاي صداقت و تاپيك جالب جناب baby رو هم برات ميذارم.
اينو از تاپيك هاي ديگر دوستان يادگرفتم و برات اينجا ميذارم:
با هر قدم مثبت خودتو يه دونه تشويق كن!( من واسه خودم كتاب ميخرم..شما مي توني بتو آينه به خودت بگي يا هر جوري كه خوشاينده..)
اهدافو سنگين انتخاب نكن . قدم به قدم.من تو كتابخونه ام ميگردم و اون كتابو رو با اسامي شون پيدا ميكنم بهت مي گم.
اين لينك هم مطالعه ا ش بسيار كمك كننده است:
زحمات بال هاي صداقته::72:
http://www.hamdardi.net/thread-14510-post-130327.html#pid130327
اينم براي حفظ دوستي كه برا بهبود روابط خوبه و آقاي baby گذاشتن:
http://www.hamdardi.net/thread-14388.html
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
خیلی خیلی ممنون ملاحت عزیزم
تاپیک رفتارجرات مندانه رو خوندم خیلی عالی بود
و حتی امتحانشم کردم
مدتی بود سر کارم یه وظیفه ای بهم محول شده بود که من اونو تو حیطه ی کاریم نمی دیدم و با خودخوری همیشه انجامش می دادم ولی.....
رفتم با مدیرم صحبت کردم اینطوری
گفتم فلان کار که به من محول شده و من انجامش می دم باعث عذاب وجدان من میشه چون تخصص کافی رو تو این زمینه ندارم و همیشه احساس می کنم دارم یه جایی رو اشتباه می کنم لطف کنید این مسئولیتو به کارشناس مربوطش واگذار کنید
اونم گفت حتما بررسی میکنه:227:
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام صحرا جان،مرسی بابت پیگیریت
وقتی اتفاق جدیدی نمی افته و کسی کار به کارمون نداره اوضاع خوبه و منم بهتر می تونم رو خودم و زندگیم کنترل داشته باشم و مهارت هامو پیاده کنم و اوضاع روز به روزم گل و بلبل تر میشه
چون خدا رو شکر همسر من زیاد اهل بهانه جویی و تغییر رفتار یه دفعه ای نیست
ولی مسئله اینجاست خانواده همسر من چون همسرم تک پسر خانواده است زیاد به زندگیمون کار دارند و اظهار نظر می کنند
راهی که به نظرم رسیده اینکه روی خودم و برخوردم با این حوادث غیر مترقبه بیشتر کار کنم
راستی از تایپک های گذشته ام پرینت گرفتم و گاهی که تو ذهنم کمرنگ می شند می خونمشون
راستی تو چه خبر؟
از خودت و اوضاع زندگیت بگو؟
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام اقلیما جان
این خیلی خوبه که شرایط به تنهایی خوبه ولی مشکل انگار به قوت خودش باقیه اونم خانواده همسرتن . یعنی توقعات به ظاهر غیر منطقی شون از دیدگاه شما . با خانوادش تا به حال جرات مندانه صحبت کردی ؟ حد و مرز روابطت با اونا معلوم شده؟با همسرت صحبت کردی بدون اینکه بخوای پیروز بحث باشی ؟ چقدر همدلی رو یاد گرفتی؟ اگه این مشکل من میومدم باهات مطرح میکردم تو شخصا" چه پیشنهادی بهم میدادی؟
اقلیما من شخصا" برداشتم اینکه وقتی اوضاع مرتب میشه یا اروم تر میشه تو مهارت هارو میذاری کنار یعنی یعنی یادت میره مشکل داری !!!
منم خدارو شکر خوبم خیلی رفتار جراتمندانرو دارم سعی میکنم بهتر یاد بگیرم همدلی زیاد میکنم به همسرمم امر نهی نمیکنم یعنی میذارم عقاید خودش داشته باشه هرچند من درک نکنم از وقتی این کارارو میکنم و تحت فشارش نمیذارم خیلی شرایط داره بهتر میشه یه کار دیگم که کردیم اینکه شب ها نوشیدنی گیاهی درست میکنم و این بهانه ای که باهم بشینیم حرف بزنیم البته بحث جنجالی نمی کنیم و اصلا" دیگه سعی نمیکنم تو بحث برنده شم سعی میکنم گوش بدم احساسش درک کنم الان سعی میکنم در مقابل دیگران نشون بدم چقدر بهش افتخار میکنم و نیازمند بودنش هستم و بهش اعتماد دارم ( البته گاهی از ته دل نیست ولی این کارو انجام میدم ) و به همسرم اعتماد میکنم الان می فهمم اون اجازه داره مثل من شاید بارها اشتباه کنه و... . فقط راجع به مشکل رفت و امد ها هیچ راه حلی پیدا نمی کنیم که جفتمون راضی باشیم
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام صحرا جان
راستش اصلا هدف من برای باز کردن این تاپیک همین مسئله بود که بدونم با خانواده همسرم چهطوری صحبت کنم که بهشون بر نخوره و باعث ایجاد یه دلخوریه دوبارن نشه با شوهرم که حرف می زنم به خاطر حساسیت خیلی زیادش رو خانواده اش یا از ادامه دادن صحبت منو باز می داره یا هم عصبانی میشه و یا میگه به خودشون بگو مشکلتو به من مربوط نمی شه
الان تو این دو هفته اخیر دارم جوری رفتار می کنم که همسرم فکر نکنه من دشمن خانواده اش هستم یعنی اون اعتماد اولیه رو دارم به وجود می آرم خانواده اش هم ظاهرا باهام خوبند البته اونا خیلی غیر قابل پیش بینی هستن
خیلی کمتر بهشون زنگ می زنم و اونا بیشتر زنگ می زنند باهاشون خیلی با احترام و جرات مند رفتار می کنم مثلا دیروز همسرم بهم گفت اگه تونستی با مادرم برو ملاقات دختر داییم که تو بیمارستانه و منم گفتم اگه شد خیلی دوست دارم برم بعدش که قطع کردم دیدم اصلا دوست ندارم برم چون سرما خورده بودم و حال نداشتم به همسرم زنگ زدم و بهش گفتم خیلی دوست دارم برم ولی اگه برم ممکنه اون بنده خدا هم سرما بخوره و اصلا درست نیست و اونم قبول کرد
شایدم به قول تو یادم بره مشکلمو دوباره تا پیش نیاد ولی مهارت ها رو نمی ذارم کنار
وای صحرا چقدر برات خوشحالم عزیزم عالی هستی امیدوارم روز به روزم بهتر شه رابطتون
مطمئن باش این مشکلتم حل میشه یه کم زمان بده و با صحبت کردن با شرایطی که گفته یواش یواش و با حوصله برو جلو.......
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
اقلیما جان خواهر گلم سلام
خیلی خوشحالم که داری تلاش میکنی و میخوای مهارت هارو یاد بگیری من فکر میکنم نوع روابط شما و همسرت خیلی متفاوت بوده و هرکدوم براتون یه چیزایی غیر طبیعی هست مثلا" من اگه جای شما بودم فکر کنم با همسرتون به مشکل نمیخوردم چون این باهم بودن درک میکردم چون خودمم تو خانواده ای بزرگ شدم که اخر هفته ها همه دور هم جمع میشیم البته با این تفاوت که پدر مادرم مجبور نمی کنن و شما هم فکر میکنم به نحوی بزرگ شدی که میزان ارتباطت به این نحوه و تعداد نبوده واسه همین هم برای شما غیر عادیه هم همسرت و رفتار خانواده اون به نوعی بازخورد رفتار خودت با اوناس البته این نحوه رفتار اونا قابل تایید نیست ولی شما هم همین موج سینوسی رو واسه اونا ایجاد کردی یعنی اونا و همسرت بلاتکلیف کردی یه مدت ارومی خوبی وقتی صبرت به پایان رسید یهو طوفان بپا میکنی و نه همسرت درک میکنه نه خانوادش . من فکر میکنم خیلی بهتر میشه هم خیلی رو رفتار جراتمندانه و همدلی کار کنی و حالا که میدونی همسرت چقدر روی خانوادش حساس که البته طبیعی هم هست شمام مسایلت با اونارو به هیچ عنوان به همسرت ارجا ندی.
از طرفی اگه به ترتیب و لیست وار مشکلت با خانوادش بگی و جسته گریخته و داستانی نپردازی فکر کنم زودتر و بهتر نتیجه میگیری .:46:
منم دارم سعیم میکنم که راجع به مساله رفت و امدمون هم جراتمندنه برخورد کنم هم حساسیت ایجاد نکنم :82:
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام صحرا جان
با این حرفت کاملا موافقم:
یه مدت ارومی خوبی وقتی صبرت به پایان رسید یهو طوفان بپا میکنی و نه همسرت درک میکنه نه خانوادش
حق با توئه حتما اینکارو در آینده می کنم
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام لیلا جان
خیلی وقته تاپیکی باز نمی کنی خدا رو شکر
گاهی وقتا که پستاتو تو خاطرات می خونم برات خوشحال میشم
اوضاع و احوالت خوبه؟
مشکلاتت حل شده؟
دیگه با مادر شوهرت اینا رفت و آمد نمی کنی؟
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام لیلا جان
سلام اقليماي عزيزم
خیلی وقته تاپیکی باز نمی کنی خدا رو شکر
گاهی وقتا که پستاتو تو خاطرات می خونم برات خوشحال میشم
منم همينطور اقليما جونم. منم هم وقتي موفقيت هات و هم وقتي پست هاي عشقولانه ات را مي خونم خوشحال مي شم.
اوضاع و احوالت خوبه؟
خدا را شكر خوبه شايدم خيلي خوبه. تازه فهميدم اگه تو اين زندگي فقط من باشم و مهدي از ليلي و مجنون هم بيشتر همديگر را دوست داريم.
مشکلاتت حل شده؟
آره خدا را شكر. البته مادر شوهرم هر چند وقت يكبار باز هم پارازيت مي ده ولي مهدي اصلا اهميت نمي ده و اصلا به روي من هم نمي ياره.
دیگه با مادر شوهرت اینا رفت و آمد نمی کنی؟
نه اصلا رفت و آمد نمي كنم. حتي وقتي زنگ هم مي زنند گوشي را جواب نمي دم. مادر شوهرم خيلي حالش خرابه آخه ديگه دستش به من و زندگيم نمي رسه كه خرابش كنه.:311::311:
برام دعا كنين اقليما جونم.
دعا كنين اوضاع هميشه همينجوري عالي بمونه.:227::311::310:
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
وای چقدر امروز خبر خوش می شنوم
حتما دعا می کنم تو هم برای من دعا کن
خدا کنه شمیم بهاری هم یه خبر خوب امروز بهمون بده دیگه کامل کامل میشه
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام اقلیما جان
عذر میخواهم که تو تاپیکت دارم اینو مطرح میکنم
من خیلی نگران شمیم هستم
شما ازش خبری نداری؟صبح تا حالا حتی تو تالار هم نیومده
راه ارتباطی دیگه ای باهاش نداری؟
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام دوستان
مشکلات زندگی من تمومی نداره
دیروز همسرم زود اومد خونه من فکر کردم همین طوری زود اومده که گفت با مدیر عاملشون سر موضوعی بحثش شده و دیگه نمی خواد اونجا بره سر کار و دنبال کار جدید می گردم......
من اولش اروم بودم
ولی بعدش بهش گفتم تو فقط فکر خودت و غرورت هستی که جریحه دار نشه انگار نه انگار من هستم و زندگیمون هست خیلی راحت بی گدار به آب می زنی و قهر می کنی و می ای
اونم فقط میگه نگران نباش نگران نباش من رزمه پرباری دارم و همه جا جام هستش
واقعا کلافه ام
خیلی خیلی نگرانم تو این اوضاع و احوال کاری آخه میشه به این راحتی کار گیر آورد
من باید چی کار کنم
میشه بهم بگید؟
صبحم داشتم می اومدم نرفت سر کار و نمی خواست بره
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام اقلیمای عزیزم
خیلی سریع و اورژانسی اومدم جواب بدهم که تو هم اشتباه منو نکنی
وای وای وای از دست این مردها با این کار عوض کردنهاشون
خودم کشیدماااااا آخر اعصاب خوردیه
ولی اصرار تو ، ترسیدن تو ، سوال کردنهای وقت و بی وقت تو ، پروسه بیکار بودن رو فقط طولانی تر میکنه همینو بس
در یک کلام ولش کن... بگو هر جور میخواهی تصمیم بگیر فقط حواست به مثلا قسط فلان تاریخ و فلان خرج و اجاره خونه باشه( مثلا ) دیگه هم هیچی نگو
خودش بر میگرده سر همون کارش
حالا تریپ برداشته که قهرم و اینها ولی نترس همکاراش بهش زنگ میزنن میره یعنی ظاهرا شیوه قهر کردن آقایون تو محیط کار اینجوریه... قهر میکنن تا همکارشون بهشون زنگ بزنه نازشو بکشن بعد تشریف فرما میشن... من دیگه حفظم این پروسه رو
فقط آروم باش و ولش کن خودش میره
تازه وقتی میگه من رزمه پرباری دارم یعنی به خودش مطمئنه دیگه ....
پس نگران نباش
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
امیدوارم یکتا جان
دیروز میگه مشکل من و تو فقط مشکلات مالیه و تو نگران نباش و همه چیزو بسپر به من
برام دعا کنید خیلی کلافه ام
خدا کنه این روزا مادر شوهرم بهم زنگ نزنه بگه زیاد به روش نیار و هواشو داشته باش که واقعا این بار دیگه تحمل نمی کنم و یه چیزی می گم
چون همیشه تو مشکلات کاری که برای همسرم پیش می اد اینو میگه اصلا انگار نه انگار منم ادمم
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام اقلیما جون
منم با یکتا جون موافقم
ولش کن
فقط بهش گوشزد کن که باید قسط بده و خونه خرج داره
همین
به نظرم اگه تا آخر برج کاری پیدا نکرد (که ایشالا این اتفاق نمیفته) ، حقوقتو نیار خونه و بگو این ماه حقوقو دیر میدن و ممکنه اصلا ندن ، مشکلات مملکتیه
بزار دستش خالی بمونه تا حواسشو جمع کنه
ولی بعید بدونم به اونجاها بکشه
نگران نباش
تو که نباید خرج زندگی رو بدی:43:
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
آره یکتا جان داشته ولی به یه هفته هم نکشیده کار و بارش جور شده و بهتر از قبل شده
ولی می ترسم اینبار دیگه از این خبرا نباشه
یه سوالی که دیروز تا حالا دارم از خودم می پرسم اینه که آیا من زیاد حساسم و یا حق دارم زیاد حساس باشم چون موضوع مهمیه؟!!!!!!!!
-
RE: دوباره من با مشکلات همیشگیم......
موضوع مهمی هست اقلیما جان
ولی جزو مسائلیه که ظاهرا هر چی بیشتر حساسیت نشون بدی، بدتر میشه