-
نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
این داستان زندگی من هست (واسه کسای که منو نمیشناسند و یا یادشون رفته) http://www.hamdardi.net/thread-15378.html شوهرم دوست دختر داره،نمیدونم چیکار کنم
سلام به همگی.
بالاخره برگشتم، ببخشید خیلی طولانی شد...
سعی میکنم خلاصه بگم براتون... توی این ۳ ماه من خیلی سختی کشیدم خیلی زیاد، و واقعا خانواده شوهرم کریکردن که از برگشتن به ایران ترس و وحشت داشته باشم،، البته شوهرم هممقسر هست،چون کامل خودشو داده در اختیار برادرش و خانوادش... اینو اول بگم که توی خانواده شوهرم برادرش حرف اول و آخر رو میزنه بخاطر همین زنش هم خیلی مورد احترامه خانواده شوهرم و حتا شوهرم قرار گرفته (یعنی پدر شوهر و مادر شوهر هیچکا هستند این وسط)
توی این ۳ماه شوهرم خونه کرایه نکرد،جای نبود که منو خودش باهم باشیم،یا باید میرفتیم خونه برادرش یا خونهٔ پدرم،که هر دو شلوغ بود. اوایل که رفته بودم خیلی خوب شده بود،خیلی احترام میگذاشت،محبت میکرد،مواظبم بود.. اما بعد از یک هفته برادر شوهرم با یک مشت حرفای که یک ریال هم ارزش نداشتن کاری کرد که این ۳ماه به من و خانوادم و شوهرم تلخ بشه، آخر منو شوهرم رو به جون هم انداخت با اینکه شوهرم میدونست حرفش صحت نداره..مثلا به شوهرم گفت بود وقتی تو رفته بودی لندن موقع سوغاتی خریدن زنت بهات دعوا کرده تو خیابون که چرا واسه زن برادرت میخوای کیف بخری.!!!!!!!!! (در صورتی که اصلا اینجوری نبوده و خود شوهرا هم میدونست).اصلا انگار میخواست کاری کنه که من نرم خونش،چون من ساک لباسیم خونهٔ اونا بود،و یه روز فهمیدم که ساکم رو جمع کرده داده دست شوهرم،منم خیلی ناراحت شدم و اصلا دیگه نه باهاشون صحبت کردم نه خونشون رفتم.
شوهرم تا هرچی که سرکا رنبود خونهٔ برادرش بود و من خونه پدرم،مثل دوست دختر`پسرا شبا باهم قرار میذاشتیم که همدیگرو ببینیم بریم خرید یا بیرون....
شوهرم اوایل خیلی خوب شده بود دیگه رفت آمد میکرد با خانوادم،میومد خونمون حتا با اینکه برادرش اینکارو کرده بود،به من میگفت تو خودتو نگران نکن،فکرشو نکن ،،،اما چند روز بود که رفته بود سر کار زنگ زد و شروع کرد به داد زدن که پاشو برو خونه مادرمینا.منم گذشتم ۲ روز بعدش رفتم،حدس زده بودم از کجا آب میخورده این رفتار شوهرم.
تا اینکه گذشت و شوهرم شد همون آدم سخت و بدجنس قبلی که بود..نه دیگه خونه پدرم میومد،نه زنگ میزد، تحویل نمیگرفت هیچکس از خانوادمو ...(بعضی وقتا وقتی دارم براتون مینویسم اعصابم خورد میشه که چرا این خانواده که هیچی نیستن در برابر خانوادم اینقدر پرو بازی در میارن)
خلاصه، یه روز با شوهرم رفتیم سونوگرافی،دکتر گفت بچه دختر هست،منم میدونستم که شوهرم ناراحت میشه اما خوب دیگه چیزی هست که خدا داده و خیلی هم ممنونم ازش،شوهرم زیاد خوشحال نشد. همون روز ظهر خونه عمم مهمون بودیم،موقهٔ غذا عمم پرسید که اسم بچهرو انتخاب کردین؟ شوهرم با بی ادبی گفت خودش انتخاب کنه من واسه پسر انتخاب کرده بودم،بعدش فهمیدم که عمم خیلی ناراحت شده بوده. فردا صبحش شوهرم دیگه رفته بود که بره سر کارش،من زنگ زدم بهش دیدم خیلی بد باهام صحبت میکنه،همش میگه برو با دخترت خوش باش،بگو باباش مرده،یا برو سقطش کن، من دختر نمیخواستم.... گوشی رو قطع کردم
داشتم گریه میکردم که مامانم فهمید گفت چی شده،منم براش همه چیزو گفتم حتا حرفای قبلان که نگفته بودم رو (شوهرم میشه پسر دایی مامانم).. شوهرم زنگ زد دوباره ،مامانم جواب داد،من فقط صدای بلند شوهرم که داد میزد رو از گوشی میشنیدم که همش داشت میگفت من دختر نمیخوام،بره بندزتش،مامانم هم کلافه شد تمام حرفای که توی این ۳ سال تو دل من موند بود و شوهرم براش مهم نبود رو بهش زد. مامانم بهش گفت دخترمان بچهٔ ۷ ماه رو سقط نمیکنه اگر میخوای اینکار رو بکنه باید بیعی شیراز رو یک برق بنویسی امضا هم بکنی که تو ازش خواستی بچشو سقط کنه، شوهرم گفت نه من اینکار رو نمیکنم،مامانم هم سر سخت گفت باید بیای سبهوا تکلیف رو معیّن بکنی،دیگه دید مامانم گیر داده بهش گفت باشه میم.فردا صبح نیومد،گوشیشو رجکت کرده بود تا ۱ هفته،منم دیگه برام مهم نبود چی میخواد بشه،چون واقعا کلافم کرده بود هم خودش هم خانوادش،منم شمارشو گذشتم توی رجکت لیست،بد از یک هفته یه روز ۱۰ بر پشت سر هم بهم زنگ زد،مانم گفت جواب بده شاید یه کاری داره،جواب دادم دیدم خیلی آروم انگار دارن دل یه بچهرو نرم میکنم باهم حرف میزنه،معذرت خواهی کرد فرداش هم زنگ زد به مامان معذرت خواهی کرد.
ما آشتی کردیم، و من برگشتم لندن،حالا حتا شده یک روز در میون هم میاد اینترنت،حرفای که تو این ۳ سال اصلا ازش نشنیده بودم رو میزنه (دوست دارم،جیگرم،مواظب بچمون باش...) حتا اسم بچهرو خودش انتخاب کرده. ولی نمیدونم این عذاب وجدان یا چیز دیگه.......
حالا همش میترسم از اینکه ۱ ماه دیگه میخواد بره واسه ۵ روز خونه مادرش،دوباره اخلاقش میشه همون آدم بدجنس و بر میگرد،کلافه شدم دیگه به خدا..
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
[align=justify]سلام آزاده خانوم
راستش تاپیکای گذشته تو که خوندم هنوز تو شوکم!!!...نمیدونم بهت چی بگم!!!
تا قبل از این فکرمیکردم فقط خانومایی که تو ایران زندگی میکنن مقابل شوهراشون اشتباه رفتار میکنن، اما حالا میبینم ظاهرا این صفت زنهای ایرانیه که هر نقطه دنیا باشن دو دستی به بدبختی میچسبن!!!
دکتر مملکت که اینطوری رفتار کنه باید گفت بیچاره مریضاش!!!
ایشون که اینقدر علاقه مند به حل مشکلات دختر مردم بعنوان یه دکتر هستن، چرا بعنوان یه انسان و بعنوان یه مرد نگرانی حل مشکلات زن و زندگی خودشو نداره!!؟؟ (کــل اگـــر طبیـــب بــــودی، ســر ِخـــود دوا نمـــودی!)
میشه بپرسم تعریفت از زندگی مشترک چیه !؟
آیا زندگی مشترک یعنی یک نفر فقط تصمیم گیرنده باشه و دیگری صبرکنه ببینه چه نقشی بهش داده میشه تا همونو اجرا کنه!؟ مگه توزندگی مشترک زن و مرد با هم تصمیم نمیگیرن که بچه دار بشن!؟ اگر این فقط خواست شوهرت بود، خواست تو مهم نبود!؟ شرایط زندگیتو درست سنجیدی؟؟ حتی وقتی شوهرت نمیخواد،بازم خواست تو مهم نیست!؟ با گریه که چیزی درست نمیشه!
تا کی دیگران باید برای زندگی شما تصمیم بگیرن!؟ (منظورم از دیگران خانواده های جفتتونه نه فقط خانواده اون!)
اگر جای شما بودم و ازم میخواست بچه رو سقط کنم حتما ازش مجوز میگرفتم!
شما از بین دو راه جدایی و ادامه این زندگی دومی رو انتخاب کردی، امیدوارم تا تهش وایسی و جا نزنی! چون اگه اینکارو نکنی نه تنها خودتو بیهوده زجر دادی، بلکه پای موجود بیگناهم به این جریان باز شده! هرچند اکثر آدما تو این موارد یه روزی پشیمون میشن که خیلی دیر شده اما امیدوارم شما جزو اون دسته نباشی و هیچوقت پشیمون نشی!
حالا که میخواهی ادامه بدی پس حداقل راه درست پیش بگیر!
فکرشو کردی این بچه میخواد بیاد تو زندگی شما چکارکنه!؟ همه ش توی قهر و دعوا و استرس ...!!!
شما همون رفتارای اشتباهتو همچنان داری ادامه میدی و انتظار داری همه چیز درست بشه!؟ همه چیزم از چشم خانواده شوهرت میبینی و همه تقصیراتو میندازی گردن اونا!!!
اگه شوهر شما انقدر آدم تاثیرپذیریه و از اطرافیانش انقدر تاثیر میگیره، چطور شما تا حالا نتونستی روش تاثیر بزاری؟ تا حالا به این فکر کردی!؟ البته یه تاثیراتی گذاشتی اما اکثرش تاثیرات تخریب کننده بوده تا درست!!!
شما اصل قضیه رو که رفتارهای نادرست خودته تغییر نمیدی بخاطر همینم یه مدت زندگیت آرومه، اما یدفعه همه چیز میریزه بهم! فکرمیکنی وقتی زندگیت آرومه مثل الان، مشکلت حل شده درحالیکه نشده و همه چیزو از چشم خانواده شوهرت میبینی!
تعجب میکنم واقعاً! یه جاهایی که نباید کوتاه بیایی و باید برخورد محکم کنی کوتاه میایی، یه جاهایی که باید نرم برخورد کنی، انقدر واسه خودت سختش میکنی!
واقعا هدف شما و شوهرت از ادامه این زندگی به این شکل چیه!!؟؟؟
مگه دارید خاله بازی میکنید که اینقدر با مسائل مهم زندگیتون ساده برخورد میکنید!؟؟؟
انقدر تو همین سایت هستن آدمایی که خانواده های خودشون و همسرشون مشکل دارتر از خانواده های شما هستن اما اینقدر باهم مشکل ندارن!
بنظر من بیشتر مشکلات شما ساخته ذهن و رفتار خودتونه بخاطر بی تجربگی و رفتارهای اشتباه!
فقط یه چیزیو بدون که تاوقتی ما زنها خودمون به خودمون بها ندیم و خودمون با خودمون اینطوری رفتار کنیم توقعی از مردها نداشته باش که تو سرت نزنن! (خـــود کــــرده را تـــدبیـــــر نیــــست)[/align]
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام
شما مگه از هم جدا زندگی می کنید
همسرتون کجا زندگی می کنید
شما کجا زندگی می کنید
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنون فرشته مهربان از پستی که زدین در این پیج http://www.hamdardi.net/thread-15378-page-12.html
جالبه که میگین ریز بین هستم، آخه خودم هم جدیداً این حسو کردم،اما نمیدونم چیکار کنم که اینجوری نباشم.
راستش از پستی که فرشته مهربان زد خوشحال شدم،چون حس کردم این مشکله اخلاقیه من هست، اگر اینجوریه پس بهم بگید که چیکار کنم،یه راهکاری بهم بدین.اینجوری کارم آسونتر شد که خودمو باید درست کنم نه شوهرمو !
بعضی وقتا میشه که واقعا نیاز به محبتش دارم،باید حتما بهش بگم تا محبت بکنه،،،، اینکارو میکنه اما چند روز بعدش یهجور رفتار میکنه که واقعا حس میکنم این محبتّش همش الکی بوده.. اینجاست که نمیفهمم چه موقع راست میگه چه موقع بازی در میاره.
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنونم دختر مهربون که تایپکه منو همیشه دنبال میکنی.
سوالای که کرده بودی،اینکه گفت بودین تو این مدت پیش مشاور رفتم یا نه؟ راستش نه.چون به هیچنون راضی نمیشه بیاد،فکر میکنه خودش از همه بیشتر میفهمه!!
سوال کردین که درسم تموم شد یا نه؟ بله درسم تموم شده
گفتین بد از تولد دخترم و با تموم شدن درسم میخوام چیکار کنم؟ من خودم دوست دارم یه زندگی جدید رو شروع کنم با شوهرم زندگی کنم دیگه،اونم بد از ۳-۴ سال ازدواج تازه بخوام برم سر زندگیم خودش یه کار بزرگیه. اما متاسفانه شوهرم خیلی بیخیال تشریف دارند، ایشون امتحان رزیدنتی قبول شدن برا تهران که متاسفانه در هادی نیست که بتونه یه خونه کرایه کنه اونجا،اینجور که من فهمیدم میگن خیلییییییییی گرونه (راست و دروغش دیگه خدا میدون) ،واسه انتقالی هم دنبالش رفتند که اگر بشه بندازنش شهر خودمون که اونم ۴-۵ ماه دیگه معلم میشه.
منم دلم میخوام وقتی بر میگردم یک راست از فرودگاه برم تو خونهٔ خودم دیگه،سر بار مردم نبشم که هر دقیقه منت بزارن سرم،مخصوصا که حالا بچه هم هست.
قرار هست که همون ایران زندگی کنیم در آینده
امیدوارم خوب سوالای رو که پرسیدین رو جواب داده باشم
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
تورو خدا یکی یه چیزی بگه، امشب کلی خوشحال بودم که با شوهرم خوب صحبت کردم،و اونا این روزا مراعات حال منو میکنه تقریبا.
کلی دلم گار شده بود. هفتهٔ دیگه داره میره مرخصی شهر خودمون. الان رفتم تو فیس بوک شوهرم دیدم با بردار دوست سمیمیسیه چت کرده، دوست صمیمی شوهرم متأهل هست و من با خانمش خیلی رابطهٔ خبیدریم، اما بردار این آقا مجرد هستن، تونوشتهشن حرفای خیلی بعدی در مورد دختر نوشته بودن. شوهرم گفت بود دارم ۵ شنبه میام سیگار و مشروب با من دختر با شما..... یا یجاش نوشته بود همش تو فکر..... هستم!!!! یه جا دیگش نوشته بود دخترشو زیاد کنینیدا......
خدای من!! شک شدم. نمیدونم چه عکسالعملی نشون بدم.اگه بهش بگم دعوا میکنه که چرا رفتم تو فیس بوکش اگه نگم هم که خودم و داغون میکنم اینجوری..
چیکار کنم به نظرتون:302:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
azadehh_mm عزیز
ریز بینی های نابجا ، کنجکاوی و تجسس و ... آفت زندگیست .
راه شما این است :
مدتی البته مدید ، از تمرکز بر شوهرت بیرون بیا ، و فقط روی خودت متمرکز شو . ، اینکه در درجه اول آرامش داشته باشی . و سپس خودت را آنالیز کنی و بیشتر بشناسی و بسازی . تمام همتت این باشه که در هر شرایطی بهترین رفتار را در عین قوت و اقتدار و سلامت داشته باشی . اعتماد به نفس و عزت نفست را بالا ببر و برای آرامش و لذت بردن و رضایت از زندگی وابسته به هیچ عامل بیرونی نباش ، عوامل بیرونی در جای خود فقط وسیله هستند نه آفریننده . حوزه دید و نگاهت را وسیعتر کن .
با خدا ارتباطتت را قوی تر کن و سعی کن مشاوره حضوری بروی . تمام هدفت فعلاً روی خودت وشناخت بیشتر خودت ، رفع اشکالات و تقویت قوتها ، و آموختن مهارتها باشد . در ارتباط با همسرت فعلاً به حداقل ها هم راضی باش و در مقابل رفتارهای خوبش تحسینش کن و هرجا رفتارش نامناسب بود بدون آنکه شخصیتش را هدف قرار دهی از عملکردش اعلام ناراحتی کن ، آنهم کاملاً عاطفی ( نه به حالت ضعف ) خواسته ها و ناراحتی هایت را تنها در موقعیت های گل و بلبلی آنهم گذرا و با تدبیر مطرح کن . مطرح کن ، اما بگذر و هیچ توقعی برای تغییر نداشته باش . هرجا تغییر دیدی ابراز خشنودی از رفتار کن اما به رویش نیاور که تغییر کرده .
خلاصه :
از تمرکز روی همسرت بیرون بیا . و روی خودت و ارتقاء و آرامشت کار کن و آرامش و لذت و رضایت را از درون خودت و ارتباط با خدا جستجو کن .
.
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنونم فرشتهٔ مهربان
آره درست میگید، تجسّس شده آفت زندگیم،خودم هم خسته شدم و داغون از اینکه هرکاری میکنه یا میخواد انجام بده فوری میفهمم یا بعدش میفهمم. شوهرم بهم میگه از بس فضولی میکنی.
چشم کارای که گفتید رو سعی میکنم انجام بدم،هرچند سخته، اما به خدا فرشته مهربان،خودم هم با همین چندتا کلمه که در روز بهم میگه (دوست دارم) راضی نگاه داشتم، اما اینو بدونین که بعضی وقتا میزنه زیرش. دلمو میشکنه!
خلاصه اینکه فهمید من رفتم تو فیس بوکش و رفته بود پسوردشو عوض کرده بود. من هم با آرومی و محبت بهش گفتم فرزاد جان عزت یه خواهشی دارم،اونم اینکه یهجور باش و رفتار کن که بزرگ و کوچیک بهت احترام بذارند. دخترا رو با اون اسم خطاب نکن اینقدر برای دیگران ارزون نباش.دلم میخواد شوهرم، پدر بچم خیلی بیشتر از این حرفا باشه. گفت باشه!
بد موضوع ۵شنبه که قرار گذشته دختر بیارن هم بهش گفتم، گفت اینا همش حرف (البته شاید راست میگه، اما مهم نیست دیگه) سعی میکنم همین راهکاری که فرشته جون گفتند رو ادامه بدم
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
من نمیتونم دیگه بیشتر از این خودمو تغییر بدم، فرشتهٔ مهربان از وقتی که پستتو خوندم ،همش تو فکر تغییر دادن خودم هستم، هرچی هم تلفنی باهاش صحبت کردم، میبینم دارم همش کوتاه میام، هرچی میگه کوتاه اومدم.
اما به هیچ صراطی مستقیم نیست این آقا!!! خدا میدون که خسته شدم دیگه.
تایپکه سبکتکین رو که میخونم دیوون میشم،دیشب تا صبح کلی اعصابم خورد بود که چرا همش ما زنها باید اینقدر کوتاه بیائیم،اینقدر کوچیک بشیم.اما مردا.......
من ایشالا یکی ۲ هفته دیگه دخترکم دنیا میاد، یه راهی نشونم بدین که کاری کنم شوهرم تشنهٔ دخترم بشه (عاشقش بشه) شاید خدا کرد و بخاطر بچه یه تغیری تو این زندگی داد
همه صحبت هامون شده بحث، دعوا.... خسته شدم دیگه.
خستمه ای خدا
:302::302::302:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده جون خوب شوهرتون چی میگن؟خیلی کلی میگی آخه.
در مورد فیس بوکش بهش گفتی؟
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
میگه آزاد میخوام باشم، میگه کاری به کارم نداشته باش، میگه تا وقتی که درسم تموم نشده همونجا بمون (پول ندارم من) یا مثلا بعضی وقتا که دیگه میخواد عصبیم کنه میگه دوست دختر هم بگیرم کارم نداشته باش،فقط واسه صحبت کردن دوست دختر میگیرم :((
آخه این حرفا رو میزنه منم خدا خودش میدون که کوتاه اومدم.
در مورد فیس بوکش هم بهش گفتم، خندید (از روی خجالت) گفت اینا همش حرف بود که زادیم، وگرنه از این خبرا نیست،فکرهسو نکن.
دیشب با اینکه خودش هم بچه رو میخواسته،میگم خیلی سخته که این موقهٔ زایمانم پیشم نسیتی،میگه خود کرده را تدبیر چیست!! اینم از دلداری دادنش.
اصلا میدونید چجوریه.... آدمی هست که هر اتفاق بعدی که تو زندگیش بیفته میگه مقصر تو هستی.
ازش خسته شدم. واقعا ازش خسته شدم و داره ازش بدم میاد دیگه. خیلی شخصیتمو خورد کرده.
بهم میگه تو از پشت دهات اومدی. در حالی که خودش مال رستست و من بزرگ شدهٔ لندن و هیچوقت هم به روش نیاوردم. آدم بی ادبی هست اصلان :302:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده جان،
شما خیلی وابسته به همسرت هستی و به هیچ وجه هم نه حاضر به تغییری و نه حاضر به حرف شنوی و ... فقط هر چند وقت یه بار می آیی یه چیزایی می نویسی و می ری.
زمانی که تاپیکت را شروع کردی وضعیت رابطه شما و همسرت خیلی بحرانی بود اما در همون وضعیت عجیب و غریب اقدام به بچه دار شدن کردی ( همون موقع راحت می شد جدا شد ). الان هم که دیگه فعلا کاریش نمی شه کرد.
شوهرت به واسطه ی شغلش، از روستا به شهر اومدنش، تحصیلات خوبش، همسر از لندن گرفتنش و ... خودش را گم کرده و به این راحتی ها هم پیدا بشو نیست. به فکر خودت باش و فقط روی خودت و بچه ات سرمایه گذاری کن و سعی کن شاد و محکم و سلامت زندگیت را بکنی.
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
عزیزم تو که تا دو هفته دیگه داری زایمان میکنی نباید انقدر خودتو اذیت کنی،ناراحت نباش.
بزرگترها از این حرفهای شوهرت خبر دارند؟
سعی کن باهاش صحبت کنی و خیلی منطقی و البته قاطع ازش بخوای و بهش یاداوری کنی که شما الان یه خونواده هستید و اینکه پیش هم باشید و زیر یک سقف با مهربونی باهمدیگه زندگی کنید از هرچیزی مهمتره حتی اگه شده از بعضی از مخارجتون کم کنید.
این طوری نه شما و بچتون تنهایید و نه اون نیاز به حرف زدن با دوست دخترش داره:163:
بهش بگید تا وقتی درست تموم نشده سعی میکنم از مخارج اضافی صرف نظر کنیم و...
تازه واسه رزیدنتی یه چهار سالی طول میکشه، تا اون وقت تکلیف من چی میشه؟
با آرومی بهش بگو من ازدواج نکردم که حتی بچمم تو خونه پدرم بزرگ کنم. دوست نداری سایت رو سر زن و بچت باشه؟ دوست نداری خودت تربیتش کنی؟حس پدر بودنتو تجربه کنی؟
ایشا... کارشناسای تالار میان و راهنمایی لازمو بهت میدن .فعلا آروم باش و غصه نخور
فکر میکنم شوهرت این حرفا رو تو عصبانیت زده؟ این طور نیست؟
وقتی آدم عصبانی میشه یه چیزی میگه نباید خیلی جدی گرفت.
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
azadehh_mm عزیز
ریز بینی های نابجا ، کنجکاوی و تجسس و ... آفت زندگیست .
راه شما این است :
مدتی البته مدید ، از تمرکز بر شوهرت بیرون بیا ، و فقط روی خودت متمرکز شو . ، اینکه در درجه اول آرامش داشته باشی . و سپس خودت را آنالیز کنی و بیشتر بشناسی و بسازی . تمام همتت این باشه که در هر شرایطی بهترین رفتار را در عین قوت و اقتدار و سلامت داشته باشی . اعتماد به نفس و عزت نفست را بالا ببر و برای آرامش و لذت بردن و رضایت از زندگی وابسته به هیچ عامل بیرونی نباش ، عوامل بیرونی در جای خود فقط وسیله هستند نه آفریننده . حوزه دید و نگاهت را وسیعتر کن .
با خدا ارتباطتت را قوی تر کن و سعی کن مشاوره حضوری بروی . تمام هدفت فعلاً روی خودت وشناخت بیشتر خودت ، رفع اشکالات و تقویت قوتها ، و آموختن مهارتها باشد . در ارتباط با همسرت فعلاً به حداقل ها هم راضی باش و در مقابل رفتارهای خوبش تحسینش کن و هرجا رفتارش نامناسب بود بدون آنکه شخصیتش را هدف قرار دهی از عملکردش اعلام ناراحتی کن ، آنهم کاملاً عاطفی ( نه به حالت ضعف ) خواسته ها و ناراحتی هایت را تنها در موقعیت های گل و بلبلی آنهم گذرا و با تدبیر مطرح کن . مطرح کن ، اما بگذر و هیچ توقعی برای تغییر نداشته باش . هرجا تغییر دیدی ابراز خشنودی از رفتار کن اما به رویش نیاور که تغییر کرده .
خلاصه :
از تمرکز روی همسرت بیرون بیا . و روی خودت و ارتقاء و آرامشت کار کن و آرامش و لذت و رضایت را از درون خودت و ارتباط با خدا جستجو کن .
.
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده عزيز
فقط رو خودت تمركز كن و مراقب بچه ات باش .
شايد اگه من بيشتر رو خودم كار كرده بودم و عزت نفسمو حفظ مي كردم و كمتر وابسته همسرم بودم خودم زودتر از شوهرم تقاضاي طلاق مي دادم .
به هر حال تو سعي كن رو اين وابستگيت به همسرت خيلي بيشتر كار كني و عزت نفس خودت رو دست كم نگيري .قوي باش و سعي كن همونطوري كه فرشته گفت بگردي ايراداي خودتو پيدا كني . هر وقت خودتو پيدا كردي و دونستي كه داري راه درستو ميري خودت كم كم ميبيني كه اصلا نيازمند محبت آدماي اطرافت نيستي و خودت واسه خودت ارزش بيشتري قائل ميشي عزيزم .
كمتر تو كاراي شوهرت تجسس كن تا خودت از نظر رواني آسوده تر باشي . مخصوصا تو اين دوران بارداري خيلي بايد به فكر چيزايي باشي كه برات ارام بخشه . :43: بدنبال چيزهايي نرو كه تنش زاست و باعث بهم ريخت اعصابت ميشه دوست گلم .
متاسفم كه تاپيك من باعث اين شد كه تو دوست خوبم تو اين شرايط ناراحت بشي . ولي ازاده جان من اصلا ديگه ناراحت نيستم . اگه هركاري از دستم برمي اومد كردم به خاطر حفظ زندگيم بود و تعهدي كه به زندگي مشتركم داشتم . تمام سعيمو كردم و اصلا نميذارم به حساب كوچيك كردن خودم . مي ذارم به حساب اينكه مي خواستم تمام تلاشمو بكنم واسه حفظ زندگيم . چون واقعا هم همين بود . شايد اوائلش خيلي وابسته همسرم بودم ولي بعدها خيلي بهتر شدم و تلاشم فقط اين بود كه فرصتي پيش بياد تا زندگيمو بسازم كه خوب متاسفانه يا شايدم خوشبختانه فراهم نشد .
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنون از همگی
شب نم عزیزم شاید این خواست خداست که توی این دوران با این همه مساله و مشاجره خیلی نسبت به قبلان ریلکستر هستم. من فکر جدا شدن از شوهرم نیستم، امیدم به خداست و به راهنمایهای شماها ایشالا که زندگیم از تاریکی در بیاد و درست بشه.
آفتابه همدردی، خانوادش از اینکه شوهرم میگه خونه نمیتونم بگیرم خبر دارند، واقعیتش اینه که جلوی من همشون طرف منو میگیرن اما خدا میدونه که پشت سرم چه چقلیی به شوهرم نمیکنن. باهاش خیلی آروم و منطقی صحبت کردم در مورد خونه گرفتن، بهم میگه اگر انتقالی گرفتم میتونیم خونه جور کنیم وگرنه تهران نمیتونیم. منم دیگه نمیدونم درست گفتم یا نه، بهش گفتم اوکی، اگر انتقالی نگرفتی واسه منو بچه یه خونه بگیر تو شیراز.گفت باشه،اما حالت لجبازی داشت جوابش!!
بیشتره وقتا شوهرم عصبانی یا ناراحته. بعضی وقتا دیگه فکر کنم دلش بحالم میسوزه چون میبینه من خیلی آروم هستم،هرچی میگه هیچی نمیگم. مثلا وقتای که میبینم هیچ اتفاقی نیفتاده و بازم داره با حالت بد صحبت میکنه با آرومی بهش میگم میشه یکم حالت مهربانتری داشته باشی صحبت کنی؟که میره رو کاناله مهربونی........
چشم فرشته عزیزم. اینجور که معلومه مشکله اصلی خودم هستم. دیگه سعی که نه واقعا عمل میکنم به راهنمایهای که کردین.
سبکتکین عزیزم ممنون از اینکه پست زدی برام. از وقتی که شوهرم پسورد فیس بوکش رو عوض کرده راحتتر شدم.
دعا کنید برام:323:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
تورو خدا یکی بگه که چیکار کنم شوهرم جذب من بشه،چیکار کنم دوستم داشته باشه؟؟؟ خسته شدم دیگه،
من میخوام شوهرم منو دوست داشته باشه،همین، توقعم زیاده؟؟
این سیاست زنانه که میگن چیه آخه؟؟ من هرجور رفتار میکنم، هرچی با محبت،با احترام با خنده با صبوری جلو میرم هیچ فایدهٔ نداری. مطمئنم که دوسم نداره، مطمئنم.:302:
بهم امروز گفت خدا کنه بچه مثله تو بدشانس نباشه..:302:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام آزاده عزیز
عزیز دلم این همه بار منفی و روانی به خودت وارد کرده ای و دائما به خودت می گویی "مطمئنم که دوسم نداره" و
دائم احساس می کنی که روزی هزاران بار در خود می شکنی و عزت نفس و روح و شخصیتت را هزاران بار زیر سوال
می بری با برخوردهای منفعلانه ات و توقع داری زندگی زیبا هم بشود؟؟؟ یک سر به این تاپیک بزن و پست هایی را که
می زنم بر اساس واقعیات زندگی دنبال کن و ببین داری سر خودت و روحیه و شخصیتت چه بلایی می آوری!!!
پس بیا به جای بهانه گیری و دنبال محبت گشتن و خسته بودن ، به خاطر این هدیه رحمت الهی - یعنی دخترت - دنبال یک
راه حل برای خودت باشیم چون می دانم اگر تفکرات ، باورها ، عشق ، اعتماد به نفس و عزت نفس درونت را بالا
ببری محبت را از خودت دریافت می کنی و به خودت و فرشته کوچکت هدیه می کنی و چنان زیبا ، با اعتماد به
نفس و مقتدر می شوی که دیگر به هیچ کس وابسته نخواهی بود و بسیار با جرات و جسارت در خصوص زندگی و
رفتار با شوهرت برخورد خواهی کرد!
بدان هر انسانی جذب اقتدار و عزت نفس و اعتماد به نفس ما خواهد شد و شوهر شما هم از این امر مستثنا
نیست!
پس بیا آزاده گذشته را در گذشته ها جا بگذاریم و آزاده دیگری که بسیار مقتدر و آزاده هست با تولد فرزندت متولد
کنیم...این آزاده خودش را دوست دارد و عاشق خودش و فرزندش است!...رفتارهای نامناسب را در کمال آرامش
اما مقتدرانه و جرات مندانه پاسخ می دهد و این بار با اعتماد به نفس و به جا پاسخ های مقتضی می دهد!
این آزاده آرامش را درون خودش جستجو می کند و به دنبال این است که خودش ، خودش را خوشبخت کند و
دوست بدارد!...اهل مطالعه و دانش زیاد است و با شکوه و با وقار!
آن وقت فکر می کنی باز هم همسرت برای مصاحبت پیش دیگری می رود؟؟؟...معلوم است که نه!
او وقتی می بیند همسرش مقتدرانه زندگی را از سر گرفته حال این اوست که به تکاپو می افتد!
حالا فهمیدی چرا فرشته مهربان گفت روی خودت کار کن؟...برای مثال وقتی می گوید "خود کرده را تدبیر
نیست!" به جای گریه یا سکوت به او بگو اتفاقا من در شکل گیری بچه نقشی نداشته ام و این تدبیر شما بوده و
حتی نوع جنسیت بچه را هم پدر تعیین می کند نه مادر! و بگو بچه هر دو ماست نه من و بگو که من تنها او را حمل
می کنم!...البته با آرامش و عزت نفس درون این ها را با اعتماد به نفس بگو و منفعلانه برخورد نکن تا او بیش از این
پیشروی نکند!
در واقع کاری نکن که دلش برای شما بسوزد یعنی حس ترحم و وابستگی را از او بگیر!!!!
مردها اصلا از زنان وابسته و ترحم برانگیز خوششان نمی آید!
مردها عاشق زنان مقتدر ، باعزت نفس و با اعتماد به نفس بالا و جسور هستند!
این یعنی سیاست زنانه که مردت را تشنه خودت کنی!
حال فهمیدی ایراد کار کجاست؟
درست شبیه مادربزرگ من رفتار می کنی و این به ضررت تمام می شود اگر عزت نفست را بالا نبری
نظرت چیست؟
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام
بهار غمگین ممنون از پست قشنگ و امیدوار کنندهٔ که زدین برام!
به خدا من از خودم نمیگم که (مطمئنم دوسم نداره).بعضی وقتها میشه که اصلا بهم این کلمهٔ دوست دارم رو نمیگه،منم نیز دارم شدید به این جمله که ازش بشنوم،که خودم تلفنی ازش سوال میکنم همسریی دوسم داری؟ که میگه آره!!!!!! اما چند روز بعدش میزنه زیر حرفش. خودش که اصلا بهم زنگ نمیزنه،مجبورم خودم زنگ بزنم که البته متوجه هستم دارم زیاد روی میکنما که حتا خودش میگه تو هر روز زنگ میزانی.بعدش میگه هفتهٔ یک بر بهت زنگ میزنم. خوب من دلم میخواد وقتی دلش تنگ میشه برام زنگ بزنه،که بهم میگه اونجوری که باید ۱ سال بگذره :(
:302:
اما با اینحال،چشم هفی شما و فیشت جان و بچهای دیگرو پرینت کردم که همیشه هر لحظه که دیدم دارم بی راهه میرم که دوباره زنگ بهش بزنم بخنمشن و جلوی خودمو بگیرم.
تو خدا برام دعا کنید ،مخصوصا این شبای عید.:323:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
دیدید نتونستم بازم. از خودم متنفرم که نمیتونم مقاومت کنم و بهش زنگ نزنم.
از خودم بدم میاد که اجازه میدم هر حرفی دلش میخواد رو بهم بزنه. دلم واسه مادر پدرم میسوزه ، این همه زحمت کشیدن واسعم که خوشبختم کنن ولی ۳ ساله منو دادن شوهر و هنوز تو خونشون دارم زندگی میکنا.. انگار نه انگار که داماد دارن.
من خیلی غصه دارم میخورم خیلییییی زیاد.. دارم روانی میشم،یعنی شدم اما به روی خودم نمیرم.
از شوهرم بدم اومده، دوست دارم خفش کنم، اما همش میخوام که دوسم داشته باشه،به غیر از من با کس دیگهٔ نباشه.
خدا دیونه شدم:302::302::302::302::302:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
شما باید یه فکر اساسی کنید باید بزرگنرا جمع شن و شما رو بفرستن زیر یه سقف.چون تکلیفتون مشخص نیست کلافه و عصبی می شین.
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام مامان آزاده عزیزم
من با رایحه عشق عزیز بسیار بسیار موافقم!
تو باید یک فکری به حال خودت و زندگیت بکنی اما از همه مهمتر این است که خودت را احیا
کنی!...دیگر به او زنگ نزن و به خانواده بگو که با خانواده او تکلیف شما را که پا به ماه
هستی مشخص کنند چون ایشان به زودی پدر می شود و باید این مسئولیت را بپذیرد
چون همسرت بچه که نیست که برود دنبال هوس هایش و تو را تنها بگذارد!
آزاده جان قوی باش و محکم!
دیگر التماس و طلب عشق نکن و قاطعانه (به جای التماس یا گریه) از او بخواه تا در قبال
زندگی و فرزندش مسئولیت پذیر باشد!...زندگی که بازی نیست آخر!
تا می توانی هم از دسترسش خارج باش تا دلتگ تو شود و با او محکم و قاطع برخورد کن!
تو می توانی آزاده تا او را مرد زندگی کنی!...عزیز من این مرد نیاز دارد تا یادش بدهی که
مسئولیت زندگی یعنی چه!
فکر نمی کنی که آزاده باید با اعتماد به نفس و محکم و استوار عنان زندگیش را در دست بگیرد؟
میدانی چرا همسرت مسئولیت پذیر نیست؟
چون شما هنوز خانه مادر پدرت هستی و مسئولیت را روی دوش او نینداخته ای تا هوس
نکند که با دختران مختلف دوست شود!
دیگر زمان پذیرش مسئولیت فرا رسیده!...بگو الان زمانیست که باید پس از تولد فرزندت سه
تایی زیر یک سقف زندگی کنید و البته آغاز راه توست و هنرت در ساختن مرد زندگیت!
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنون از بهار غمگین و رایحه عشق
خوب من میخوام که اینجوری باشه
خودم بارها بهش گفتم که خونه بگیر که دیگه باهم زندگی کنیم.. ۳ تایی زیر یک سقف..گفتم که با وجود بچه نمیشه نه خونه بابام باشم نه خونهٔ کس دیگه، باید خونه فراهم کنی، تا کی میخوای آواره باشی و منو منتظر بذاری. میدونید چی میگییه؟؟؟؟؟ میگه من نمیتونم، من حوصله دنبال خوابگاه متأهلی رفتن ندارم،من پول ندارم خونه رهن کنم. همش این حرفا رو میزنه. به قرآن دیگه دق کردم از دستش از حرفاش.
خانواده من یه خانواده مغرور که اصلا کاری به خانواده همسرم ندران چون بابام میگه هم سطح ما نیستن حرف مارو نمیفهمن اصلا. خانواده اونم جلوی آدم یه جور برخورد میکنن پشت سرت یه جور دیگه!
الان من ۳ ماه تقریبا از ایران برگشتم،خدا میدون که هیچ کدومشون به من زنگ نزدن (جز خواهر بزرگش)
در صورتی که مادر همسرم همیشه میگفت خدایا یعنی میشه من یک روز بچهٔ فرزادو ببینم یعنی تا اون موقع عمر میکنم،اما به ظاهر که اینجوری نیست،چون اصلا زنگ نزدن ببینن نوشون دنیا اومده.
من مشکلم الان شوهرم هست (نمیخوام اصلا بحث خانوادش باشه،چون پرسیدید که باهم خانوادهها صحبت کنن،اینارو گفتم که بفهمید بیشتره این مشکلاتی که دارم بر میگرد به خانوادش)
آهان راستی
قبل از اینکه مرخصی بره شیراز (۲-۳ هفته پیش) ،در مورد خونه که صحبت میشد میگفت اگر شیراز انتقالی دادن اونجا خونه میگیریم اگر انتقالی ندادن تو شیراز یه خونه میگیرم اونجا باش.. منم قبول کرده بودم
شیراز که رفت زنگ زدم گفت یه خبر خوب دارم،گفتم چی؟ گفت شیراز موافقت کرده برای انتقلی من،کلی خوشحال شدم،خودشم خوشحال شد. بد از یک هفته که شیراز بود و برگشت تهران، بهم گفت به ساله دومیا فقط خونه میدن!!!گفتم باشه تا تابستون هم دیگه میشی ساله دومی دیگه؟ گفت چمیدونم....
که دیگه بعدش بهم حرفای بالا رو که گفتم رو زد که من حوصله دنبال خونه رفتن ندارم و از این چرندیات...
به خدا دوسش دارم،اما کارش برخوردش داره عذابم میده. در کول بگم همش حس میکنم ظلم در حقم کرده و داره ظلم میکنه..
راستش میخوام زنگ نزنم،اساماس ندم،نمیدونم چرا نمیتونم (خاک بر سرم شده انگار) وقتای که زیاد مهلس نمیزارم خودم یکمی حس میکنم بهتر شده اما نه بهتری که بخواد عشق و محبت بده.
بچها تورو خدا برام دعا کنید. من خیلی نیز به شوهرم دارم تو این دوران اما همش خودشو دور میکنه. هیچوقت نمیبخشمش :(
به دعاهاتون نیازمندم.
:316:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
البته من با راه هاي مكانيكي مخالفم. اما ميشه از امروز از يك قاعده پيروي كني. لطفا فقط 1 يا دو اس در روز بفرست. نه چندان بلند و حاوي وضع خودت نه بيشتر و نه كمتر. فردا فقط 1 اس بفرست. و لطفا از پس فردا هر دو يا سه روز يكي بفرست. خودتو با هر چه مي توني سر گرم كن.تو داري به صورت معكوس عكس العمل نشون ميدي. از رفتارش آزرده اي اما با توجه نشون دادن بهش اينو نشون نميدي.
دوستم!
اگه خودت برا خودت بهايي قايل نشي ديگران چطور اين كارو بكنن.راستي چقدر به تولد بچه مونده عزيزكم؟
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده جان
عزیزم وقتی خودت برای خودت احترام قائل نشوی و احساس ضعف و حقارت کنی و دائم به
دیگران اجازه بدهی که تو را تحقیر کنند و تو را ضعیف بپندارند معلوم است که حاصل کار چیزی جز
این نمی شود!
- اگر می خواهی دیگران دوستت بدارند ، خودت را دوست داشته باش و با خود مهربان باش!
- اگر می خواهی دیگران احترامت بگزارند ، خودت برای خودت ارزش و احترام قائل شو!
- اگر می خواهی دیگران به تو نیاز داشته باشند و نیازشان را در تو جستجو کنند ، مستغنی
و بی نیاز شو!
- اگر می خواهی دیگران به تصمیماتت احترام گزارند ، قاطع باش!
حال انصافا بگو : کدامیک از این ویژگی ها را داری؟؟؟
بیا به تو و درونت مراجعه کنیم!
همسر تو دارد از نقاط ضعف تو سو استفاده می کند و تا وقتی این نقاط ضعف با تو باشد :
- نه به تو احترام می گزارد!
- نه مسئولیت می پذیرد!
- نه رفتارهای گذشته غلط را ترک می کند!
حالا که صورت مسئله را پیدا کردی چند گام برای حل مسائلت بردار عزیز دلم!
تو همواره به او می گویی : "خونه بگیر که دیگه باهم زندگی کنیم.. ۳ تایی زیر یک سقف..گفتم که با وجود بچه نمیشه نه خونه بابام باشم نه خونهٔ کس دیگه، باید خونه فراهم کنی، تا کی میخوای آواره باشی و منو منتظر بذاری؟"
می دانی چرا او این گونه پاسخ می دهد که : "من نمیتونم، من حوصله دنبال خوابگاه متأهلی رفتن ندارم،من پول ندارم خونه رهن کنم." ؟؟؟
چون :
تو قاطعانه با او از ابتدای زندگی برخورد نکرده ای و دائما از موضع ضعف و ملایمت با او برخورد
کرده ای!...نتیجه شده این که می بینی!
به حرفهای ملاحت1 عزیز خوب گوش کن و از امروز این شیوه را به کار بگیر و دیگر از
موضع ضعف وارد نشو! نگذار او تو را زنی وابسته و ضعیف بپندارد عزیز دلم!
یعنی چه که پول ندارم و حوصله ندارم؟؟؟؟
پول ندارد ، پدر نمی شد!...زن نمی گرفت!!!!...حالا که زن گرفته و دارد پدر می شود باید پای
همه چیز بایستد!
راستی نفقه شما را می پردازد؟؟؟
خرج شما و فرزندتان با کیست؟
اگر می توانی در تالار حق عضویت بپرداز وحتما در کارگاه رفتار جرات مندانه آقای baby شرکت
کن تا یاد بگیری قاطعیت یعنی چه!!!!!
آزاده جان محکم بایست و بگو برای شما خانه تهیه کند و اکر نکرد او را تا زمانی که نخواسته
مسئولیت بپذیرد نپذیر!!! اگر قاطعانه برخورد کنی حسابی حواسش را جمع می کند!!!
تو بیشتر از آن که نیاز به شوهرت داشته باشی نیاز به افزایش احترام و عزت نفس درون و
اقتدار و قاطعیت داری!!!...تا کی می خواهی ظلم پذیر باشی؟؟؟...تو داری مادر می شوی!
نکند می خواهی فرزندت هم مثل تو بزرگ شود؟؟؟؟...اگر می خواهی اقتدار و عزت نفس
درون را به او بیاموزی باید ابتدا خودت را قوی کنی!
باور کن اگر مو به مو این روش ها را اجرا کنی از همسرت یک مرد واقعی خواهی ساخت!
خواهشا پست ها را فقط نخوان ، بلکه عمل هم بکن!
برایت بسیار دعا می کنم همیشه اما باید خودت هم بخواهی تا خداوند کمکت کند!
خوب عزیز دلم می دانم به به محبت او نیاز داری و دوست داری از دهانش بشنوی که دوستت
دارم و به حمایتش نیاز داری اما قرار شد به جای اینکه خودت را کوچک کنی یا خودت را
وابسته نشان دهی ، به خودت عشق بورزی ، اعتماد به نفست را بیشتر کنی و با افزایش
معلومات و رسیدن به خودت و خوش صحبتی و رفتار جرات مندانه به همسرت استغنای خود
را نشان دهی و عنصر غر غر کردن را حذف کنی تا دیگر حس ترحم او را بر نیانگیزی تا از تو
دوری نکند و به تو مشتاق شود!...باور کن به گفته هایم ایمان دارم.
آزاده عزیز تو می خواهی مادر شوی و الگوی فرزندت باشی پس برای ساختن زندگی ات
شروع کن!
از امروز شروع کن این تمرینات را تا دنیایت را عوض کنی...من برایت درسهای تکنولوژی فکر را
می نویسم...اگر توانستی سی دی اش را تهیه کن و گوش بده!
تهیه کتاب "اعجاز مثبت اندیشی" نوشته "محمدرضا فراحی" هم بسیار مفید است.
ضمنا مامان آزاده یک داستان هم برایت می گذارم تا بدانی فرشته کوچکت چقدر نگران لحظه
تولدش است :
داستان زیبای درد و دل کودک با خدا
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟” …..
خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفتهام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”
خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز میخواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”
کودک ادامه داد: “من چطور می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟”
خداوند او را نوازش کرد و گفت: “فرشتة تو، زیباترین و شیرینترین واژههایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.”
کودک با ناراحتی گفت: “وقتی میخواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟”
اما خدا برای این سؤال هم پاسخی داشت: “فرشتهات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد میدهد که چگونه دعاکنی.”
کودک سرش رابرگرداند وپرسید: “شنیدهام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟”
- “فرشتهات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.”
کودک با نگرانی ادامه داد: “اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.”
خدواند لبخند زد و گفت: “فرشتهات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.”
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده میشد. کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید: “خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشتهام را به من بگویید.”
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “نام فرشتهات اهمیتی ندارد. به راحتی میتوانی
او را مادر صدا کنی.”
:72::72::72:
:46:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنون از همگی
ملاحت عزیز،سعیمو میکنم،ببینم میشه یا نه! تا تولد بچه ۴ روز دیگه مونده،اما ممکن زودتر هم باشه چون حسش میکنم.
بهار عزیزم مرسی از اینکه این همه وقتتو میذاری و مینویسی،به خدا وقتی حرفاتو میخونم کلی روحیه میگیرم. راستش خوب که فکر میکنم هیچ کدوم از ویژگیهای که گفتین رو در مقابل شوهرم ندارم اصلا.
پرسیدین نفقه میده یا نه. فقط سالی که اومد اینجا ۷ ماه موند،وقتی میخواست برگرده مقداری از پولشو برد و حدود ۲هزار پوندش رو گذشت برای من..اما این مال ۲ ساله پیش هست. بعد از اون هیچی به من نداده. وقتی که میرم ایران گاه گاهی پول میده اما مثلا واسه خرید بلیط هواپیما و اینجور چیزها اصلا تاحالا نشده که بگه خودم برات بلیط میگیرم.
خرج من و فرزندم تاحالاش با خودم و پدرم بوده. اما شوهرم اصلا قدردان نیست،میگه وظیفهشونه که دخترشنو نگاه دارن!
من فردا میرم بیمارستان انشاالله واسه زایمان ،به نظرتون چجوری بهش خبر بدم؟ اصلا حقش هست که بدون یا نه؟
شما بگید!!؟
اون متن آخر هم که در مورد فرشته (مادر) بود خیلی زیبا بود،اشکم در اومد..مرسی
بازم ممنونم بهار غمگین،انشالله که بتونم تک تک کارای که گفتین رو انجام بدم.....
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده عزیز، بهت تبریک میگم.:46:
برای خودت و کوچولوی نازت، آرزوی سلامتی دارم:46:
نمیدونم نظرم چقدردرسته، اما فکر میکنم هر خانمی دوس داره در آخرین لحظات قبل از زایمانش، با همسرش صحبت کنه.
بالاخره ایشون هنوزم همسر شماست. فکر میکنم برای خودت لازمه.
حتی شاید یه کمی به بیدار کردن حس مسولیتش کمک کنه. اما حالا این زیاد مهم نیست. آرامش خودت مهمه.
(بذار بقیه دوستان هم نظر بدن. شاید من اشتباه میگم و این کار درست نباشه.)
مراقب خودت و کوچولو باش آزاده ی عزیز:46:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
به نظر من هم بهش خبر بده البته فقط در این حد ولی ازش نخواه بیاد .چون بهترین زمان برای اینکه بهتر بشناسیش ببینی این زندگیشو چقدر می خواد.
امیدوارم بچت به سلامتی به دنیا بیاد گلم:72:
راستی بعد زایمان چه طور می یای اینجا ما رو با خبر می کنی؟.یعنی یه مدت نمی یای؟دلمون واست تنگ می شه:46:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام آزاده عزیزم
ان شاالله که قدم نی نی مبارک باشه و به سلامتی هر 2 تا تون به خونه برگردید و به لطف و
برکت قدم های نی نی پدر نی نی هم اهل و عاقل شه
نازنینم امیدوار زایمان راحتی داشته باشی
قبل از زایمان یک نامه براش بنویس و همه احساسات خوبت رو به همراه تنهاییهای که کشیدی
براش بنویس و ازش بخواه که از این به بعد کنار تو و دخترش باشه و نامه رو به دستش برسون!
امیدوارم این نامه بیدارش کنه
از احساس نی نی و نیازش به پدرش هم بهش بگو!!!
امیدوارم و دعا می کنم که همه چیز درست شه!
موفق باشی عزیز دلم
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
بهار جون منم مثل تو خیلی به نامه نوشتن و تاثیر اون اعتقاد دارم.چون تو تاپیکای دیگه هم دیدم به بعضی ها پیشنهاد دادی خواستم بگم این روشو خیلی دوست دارم.:72:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام آزاده جان
حالت چطوره مــــادر عزیــــز؟
نی نی خوشکلت بدنیــــــا اومد؟
حالش خوبـــــه؟
شبیـــــه مـــــادر خوشکلشــه؟ یا شبیـــه اون پـــــدر بی ذوقـــشه(شوخی)؟
از طـــرف من زیـــــر اون گلـــوی خوشبوشو ببـــــوس :46:
دست و پـــاهــای کوچـــولوشــو ماســاژ بــــده :43:
خــوش بحــالت کــه وقتـــی روی سینه ت میخوابـــونیش حســابی لـــذت میبـــری ... قـــربونـــش بــره خــاله ش :46:
وقتـی یه نی نی بدنیــــا میـــاد اون زنـی که مـــادر میشـه و اون مــردیکه پـــدر میشــه یـبـار دیـگه خــدارو میشنـاسن.
خــــدا برات حفظـــش کنــــه :323:
بهمـــون خبــــر بــــده از خودت و فرشـــته خوشــمزت :72:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنون از لطف همتون
بله خدا رو شکر دخترم صحیح و سالم دنیا اومد. خیلی سخت بود که شوهرم پیشم نبود همین الانشم سخته برام. شوهرم همون شب بهم زنگ زد هر روز زنگ زده و جویای احوالم شده. گیر میداد که عکس دخترمنو براش بفرستم،منم عکسای که تازه دنیا یومد بود رو فرستادم، و خیلی راحت زنگ زد و بهم گفت خیلی بیریخت هست بچه. یک آدم بیشعوری هست که هیچوقت فکر نمیکردم در مورد بچهٔ که یک ساعت دنیا اومده اینجوری نظر بده.
این روزا فقط به بچه میرسمو گریههای خودم، دلم میسوزه از اینکه پدرسج نیست که بغلش کنه و اینجوری هم نظر داده در موردش. دخترم خیلییی معصومه و ناز نمیدونم چطور دلش اومد که اینجوری نظر بده در موردش. حالم خیلی گرفتست.
بنظرتون اصلا این مرد لیاقت محبت کردن رو داره؟ ازش بدم اومده،دلم میخواد بکشمش واقعا.
خانوادش بهم زنگ نزده بودن اصلا تا دیروز که من به شوهرم گفتم خیلی ناراحتم از دستشون دخترت ۱۰ روز دنیا اومده همه زنگ زدن الا خانوادهٔ تو، ساکت بود و گوش میکرد. تا اینکه دیشب خانوادش بهم زنگ زدن. امروز شوهرم پرسید خانوادم زنگ زدن بهت، گفتم آره!! ( به نظرتون این خودش نشونهٔ یه علاقهٔ کوچیک (خیلی کوچیک) نیست که بخاطر من به خانوادش گفت؟؟؟
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده جان من دورادور مشکلاتت رو می دونم و هیچوقت نظری ندادم .
ولی برای اولین بار بهت می گم چرا اینقدر برات مهمه که شوهرت یا خواهرش یا برادرش یا مادرش یا فامیلاش چی میگن ؟چکار می کنن؟ نظرشون چیه؟؟ در مورد تو چی قضاوت می کنن؟؟
واقعا از دختری که توی اون فرهنگ بزرگ شده باشه عجیبه که بخواد اونم از راه دور وقت و ذهنشو درگیر این مسایل بی ارزش کنه..
تو الان یه مامانی و خدا بهت یه فرشته کوچیک هدیه داده ..هیچوقت شده تا حالا فکر کنی خدا این نعمت رو به همه اعطا نمی کنه ؟؟؟
چند نفر رو دور و برت می شناسی که حسرت مادر بودن نداشته باشن ..؟؟؟حتی کسانی که مجردن..
به جای فکر کردن به این مسایل زندگیت رو بذار برای فرشته کوچولو ..نمی دونی چه لذتی داره وقتی براش وقت می ذاری ...پسر من بزرگه ..منم از زمانیکه اون 3 سالش بوده تنها بزرگش کردم و هیچوقت پدرش رو پیشش نداشته .اونم دقیقا پدری که مصداق کامل بی مسوولیت بود ..ولی برای من هیچوقت اهمیت نداشت ..همیشه خدا رو قلبا شکر می کردم که توی اون روزا تنها نبوم و بزرگترین لذت های دنیا رو داشتم ..شاید خندت بگیره ولی الانم که جدا شدم [size=large]همش خودمو سرزنش می کنم و می گم کاش یه بچه دیگه شوهرم بهم داده بود و بعد جدا می شدم..
عزیزم الان تازه زایمان کردی و حساس بودنت و افسرگیت عادی هست ولی اصلا بهشون فکر نکن ..به فرشته ات برس و از لحظه لحظه اش لذت ببر ..کاش من جای تو بودم و خدا اون عروسکو به من داده بود:311:
نگران شوهرت هم نباش .اون یه روز به خودش میاد ..براش وقت نذار .الان وقت اون نیست ..فعلا تو مسول کاری دیگه هستی ..[/size]
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
:72: بـــــــــه بــــــــه :R مبارکــــــه :72:
چشممون به قدم نو رسیده روشن :43:
انشالله عروسش کنیم :46:
خوش بحالت مامان آزاده خیلی خوشبختی بخاطر این فرشته ای که خدا بهت داده :rolleyes:
[align=justify]میتونی همه آرامشی که میخواهی از وجود این نازنین خوشکل کوچولوت بگیری
وای لباسای خوشکل کوچولوشو بگو وقتی میپوشه عین فرشته ها میشه :43:
وقتی تو حموم میشوریش و دست و پا میزنه ... ای جانم :16:
وقتی براش لالایی میخونی تا بخوابه و چشمای خوشکلش یواش یواش بسته میشه ... فداش :228:
اسمشو چی گذاشتی؟
فعلا این سایت دو تا نینی تازه بدنیا اومده داره ، یکی دخمل شاه پریون شما یکی هم پسرقندعسل blue sky
نقل قول:
خیلی راحت زنگ زد و بهم گفت خیلی بیریخت هست
میگفتی شبیه باباشه! :199:
اصلا به این حرفا و کارهای همسرت و خانوادش حساس نشو، فقط و فقط به فرشته کوچولوت برس و به خودت هم حسابی برس و خودتو تقویت کن باید الان حسابی مراقب خودت باشی تا نی نی کوچولوتم آرامش داشته باشه.
مطمئن باش این خوشکل شیطون بلا خیلی راحت راه خودشو تو دل پدرش و بقیه باز میکنه!
اینام تقدیم به نی نی کوچولی نازمون و مامان مهربون و خوشکلش[/align]
http://www.123greetings.com/birthday/kids/birthkid32.html
http://www.123greetings.com/birthday/birthday_fun/funny5.html
http://www.123greetings.com/birthday/kids/birthkid34.html
http://www.123greetings.com/birthday/birthday_fun/funny216.html
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
یک دنیا تبریک :72:
انشالله که قدمش براتون خیر باشه و شادی و گرمی به خانواده کوچیکتون بیاره.
بذار یه بار باباش ببیندش، بغلش کنه ... همچین عاشقش بشه که دیگه از این شوخی ها نکنه. مخصوصا که دختر هم هست و بابایی .
نوزاد کوچیک چند روزه زشته. صورتش ورم داره، قیافه اش اصلا معلوم نیست. بخاطر معصومیتش و نوزاد بودنش هست که همه دوستش دارن و دلشون براش ضعف می ره. وگرنه قیاقه همه شون مثل هم و پف کرده است.
شما که حمایت خانواده ات را داری. از نظر اقتصادی و ... مشکلی نداری. خدا را شکر کن و در کنار دخترت شاد و آروم باش.
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
وای مبارکه.بالاخره به دنیا اومد.خوش به حالت.من عاشق دخترم.از طرف منم ببوسش:46::227:
چرا دوست نداره؟.خانم گل عزیز چرا علاقه کوچیک.اون خیلی دوست داره.من بهت قول می دم.
تو فقط فکرت بچه کوچولو باشه.مطمئن باش دل باباش لک زده ببینتش چون نمی بینه ازین حرفا می زنه تا زیادی عذاب نکشه:311:
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام،ممنون تبریک ودلگرمیهاتون. من واقعا از داشتن دخترم لذت میبرم
راستش دیشب بحث داشتیم اونم سر یه موضوع جدی که اومدم که شما راهنماییم کنید و نظرتون بگید
دیشب که با تلفن صحبت میکردیم اینقدر حرفای اعصاب خوردی زد که من مجبور شدم حرف طلاق کشیدم وسعت،اونم قبول کرد.گفتم پول بلیط بده تا بیام هرچه زودتر تمومش کنم این زندگی مزخرف رو چون دیگه نمیکشم من. گفت باشه هروقت پول دستم اومد!!! مثل اینکه زیاد جدی نگرفته بود حرفم رو
بهش گفتم زنی که مس من باشه رو خیلی کم و به سختی میتونی پیدا کنی،چون هیچی عزت نخواستم با همهٔ ندریهات ساختم با دوریت ساختم،اما تو قدر نمیدونی.
خلاصه بعد از اینا همه گفت واسه زندگی کردن با من فکر کانادا باش،گفتم یعنی چی؟گفت فکر یه پوزیشن تو کانادا باش که اونجا زندگی کنیم،گفتم اونوقت تو چجوری میخوای بیای اونجا،گفت تو که رفتی با بچه،منم درسمو تموم میکنم بعد ازطریق تو میام،منم گفتم قربونت من نمیتونم تنها برم تو کشوری که هیچ کس و کاری توش ندارم. شرطشو قبول نکردم! گفت پس تو انگلستان واسه خودت تو دانشگاه کار پیدا کن منم میامو میرم،زندگی با دست خالی مرگه،دستمون که پر شد باهم زندگی میکنیم.منم گفتم از کجا باور کنم این سری راست میگی (دقیقا حرفی که زد این بود : اصول دین نپرس دیگه،تو هیچ کاری تاحالا انجام ندادی،من هیچ دل خوشی بهت ندارم،پس باید حداقل کار کنی که دلم خوش باشه حداقل زنم یکارهٔ هست چون من زن خونهدار نمیخوام تو تاحالا کاری نکردی که من احساس غرور کنم. گفتم منم وقتی میام ایران یه جا میخوام داشته باشی (خونه) که آسایش داشته باشم،گفت تو این کارارو بکن منم کار خودمو بلدم!!
حالا به نظرتون چیکار کنم؟ چی بهش بگم دقیقا،یعنی حق داره؟
لطفا هرکی میاد میخونه یه نظر بده
ممنون
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام
اگه شرایطشو برای کار کردن داری حالا چه روحی و چه جسمی همه جوره اینکارو بکن(یعنی به خاطر خودت نه برای حرف همسرت چون شما هیچ وظیفه ای نداری که کار کنی و اون باید همه جوره شما رو پشتیبانی کنه)
بعدشم جوری نشه که شما کار کنی و همسرت استفاده کنه بعدشم بشه یه مشکل جدید تو زندگیت که تا ازش پول خواستی برگرده بگه مگه خودت حقوق نداری
خلاصه تصمیم مهمیه
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
با سلام به آزاده عزیزم :72:
به دنیا اومدن دختر نازت رو بهت تبریک می گویم :72::72::72:
منم یه دختر فینگیلی دارم . دخترها خیلی بانمکند می دونی موقعی که باردار بودم نذر کرده بودم بچم دختر باشه چون همیشه عاشق داشتن دختر بودم که همش لباسهای خوشگل بهش بپوشونم و گل سرهای قشنگ به موهاش بزنم اما الان اینقدر شیطون هست که اصلا اجازه نمی ده دستمون طرف موهاش ببرم واسه اینکه گل سر بزنم :311:
راستی نگفتی اسم دختر خانم قشنگتون چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببخشید که یه سوال مهم کردید ولی من وسطش یهو بهت تبریک گفتم چون هنوز شیرینیش حفظ بشه. واسه اون مشکلتون هم واقعا باید با یه مشاوره حضوری صحبت کنید و یا اینکه کارشناسان محترم سایت راهنمایی تون کنند چون خیلی تصمیم مهمی هست و من از شرایط خارج از کشور خبر ندارم.
-
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
چیزی نیمیگید چرا.
یه راهنمای اساسی بکنید که من راهت بشم، خسته شدم،کارم شده گریه
۲-۳ روز هست از شدّت بغضی که کردم گلو درد گرفتم،مامانم میگه برو شربته سرما خوردگی بخور ولی خبر نداره که یه بغض تو گلوم گیر کرده.
دلم برا خودم،بابام، مامانم،برادرم،دختارم میسوزه --------> همش بخاطر شوهر نامردم
مرسی مموش جان
اسم دخترم سارینا هست