-
متاهل، ولی عاشق دیگری
سلام
من 25 سالمه و متاهل هستم نمیدونم اگه مشکلم رو بگم بقیه در مورد من چی فکرمیکنن البته جواب اکثریت رو میدونم ولی باز دوست داشتم باهاتون درد دل کنم
من 6 ساله که متاهل شدم و متاسفانه ازدواجم تحمیلی بوده و بخاطر همینم هنوزم که هنوزم جای عشق رو تو دلم خالی میبینم .شوهرم آدم خوبیه ولی از نظر عاطفی نمیتونه منو راضی کنه .اصلا اونطوری که من میخوام نیست
خیلی بهش میگم که چی میخوام و چطوری راضی میشم ولی همش خودشومیزنه به کوچه علی چپ.انقدرام نسبت به من بی تفاوته که حد نداره .فقطمیدونم که خیلی دوستت داره ولی ابراز نمیکنه .اصلا میدونید چیه اون خیلی با خواسته های من فاصله داره .از این ازدواج یه بچه ام دارم که الان میگم ایکاش نداشتمش چون راحتتر میتونستم تصمیم بگیرم /چند وقت بود که دنبال کار بودم تا اینکه از یه شرکت برای همکاری دعوت شدم .در حین همین همکاری با مهندسی که من قرار بود باهاش کار کنم رابطه صمیمی پیدا کردم .نمیدونم چی در مورد من فکر میکنید ولی میخوام بگم که اون تمام چیزایی که من آرزوشو داشتم همسرم داشته باشه داره .اونم مثل من متاهل .تو این رابطه من خیلی بهش وابسته شدم و اونم بدتر از من .طوریکه وقتی فهمیدم دارم بدجوری بهش عادت میکنم خواستم ازش جدا شم ولی نمیزاره من خودمم نمیتونم بدون اون بمونم .اینم میدونم که اگه ازش جدا شم از نظر روحی خیلی داغون میشم .من در کنار اون خیلی آرامش دارم .ولی اینم میدونم که تو کشور ما رابطه زن متاهل با یکی دیگه چقدر بد.ولی شما بهم بگید چیکار کنم .یعنی من حق زندگی کردن ندارم .بخاطر پسرم هیچوقت به جدایی از همسرم فکر نمیکنم چون اصلا دوست ندارم بچه طلاق بشه ولی من چی ؟
تا کی میخوام وجود این زندگی رو تحمل کنم ؟
نمیدونم باید چیکار کنم شما بگید ؟
-
RE: شما بگید چیکار کنم؟
سلام عزیزم از اسمی که انتخاب کردی میتونم دغدغه ذهنیتو بفهمم اما عزیزم هر چه قدر که تو خودت رو تو معرض این رابطه قرار بدی بدتره چون تو دقیقا آرزوهاتو تو وجود اون آقا می بینی ولی از یه طرف خودت هم میدونی ادامه این رابطه با توجه به موقعیتی که تو و اون دارید درست نیست تو گقتی که همسرت تو رو دوست داره اما نمیدونه چطور بیان کنه ببین عزیزم آقایون با توجه به ویژگیهای شخصیتی که دارند نمیتونند علایقشون و احساسشون بیان کنند تو بهتره خودت رو با ویژگی شوهرت تطبیق بدی و در عین حال سعی کنی با کارات اینو تو وجودش تقویت کنی امیدوارم بتونی مسیرتو درست انتخاب کنی
-
RE: شما بگید چیکار کنم؟
سلام،
این تاپیک رو مطالعه کنید: عشق یاگناه...
-
RE: شما بگید چیکار کنم؟
ممنونم از همدری شما .ولی شما میگید من بیشتر رو شوهرم کار کنم و اگه بهتونبگم باور نمیکنید من واسه اینکه اونو متوجه کنم چه کارایی که نکردم ولی خب بعضی چیزا ذاتیه و نمیشه کاریش کرد .خودم علنی بهش میگم که بهم توجه کنه .بهش میگم اگه اینکارو نکنی بیرون از خونه دنبال محبت میگردم ولی گوشش بدهکار نیست دیگه عقلم به جایی قد نمیده
-
RE: شما بگید چیکار کنم؟
نمیدونم چی باید بگم به نظر من نباید به شوهر و مهمتر از ایشون به پسرتون خیانت کنید فکر میکنم ارتباط با این شخص رو قطع کنید چون جمع بستن شما 2 نفر فروپاشی دو خانوادست.در مورد رفتار همسرتون هم باید بگم اغلب مردا همین طورن مدام باید براشون روحیه و خواست زنها رو توضیح داد.به هر حال زن و مرد متفاوتند میتونید کتاب دکتر جان گری مردان مریخی زنان ونوسی رو مطالعه کنید طرز برخورد با مردا رو خیلی خوب توضیح داده
-
RE: شما بگید چیکار کنم؟
سلام خواهر خوبم
واقعا از اینکه این مساله بزرگ در زندگی شما پیش آمده ( ازدواج تحمیلی ٰ عدم علاقه کافی به همسرتان و بی تفاوتی شوهر به احساسات و نیازهای روحی و عاطفی و ... شما ) ابراز تاسف میکنم و با شما همدردی خواهم کرد .
اما خواهرم : آیا به نظر شما انسان در زندگی خود باید برای رفع از یک مشکل ٰ خود را گرفتار یک مشکل بسیار بزرگتر کند ؟ آنهم مشکلی که میتواند آینده هر یک از شما و فرزندتان را در معرض خطری بزرگ قرار دهد ؟
من از شما میخواهم به این تایپیک حقیر مراجعه بفرمایید ٰ http://www.hamdardi.net/thread-17499.html
بر روی تمام موارد ذکر شده خوب فکر کنید ٰ دقت کنید ٰ مطمئنا میتواند کمک بزرگی به شما کند ٰ
ضمنا همانطور که در این تایپیک اشاره کردم ٰ اگر مشکلتان حل نشد ٰ حتما با مشاور در میان بگذارید .
دوستدار شما
مهاجر بینشان
:43::43::43::72::72::72:
-
RE: شما بگید چیکار کنم؟
بازم ممنونم از راهنمای شما .ولی باور کنید خیلی سخته که آدم بخواد یه عمر بدون عشق با کسی زیر یه سقف زندگی کنه .من قبول دارم که کارم درست نیست و به گونه ای خیانت به خود و شوهرم محسوب میشه ولی از احساس آرامشی که در کنار اون میکنم لذت میبرم و حس میکنم با بودن او در زندگیم بهتر میتونم شرایطم رو تحمل کنم و یا به نوعی مدیریت کنم .من تو اون 6 سال زندگی مشترک خیلی از احساسات و خواسته های روحی خودم گذشتم ولی شما بگید آخه تا کی باید بخاطر یکی دیگه که با تمام خودخواهی منو وارد زندگیش کرده باید بدون عشق زندگی کنم .بعضی وقتا به خودم میگم وقتی اون با آینده من خودخواهانه برخورد کرده چرا من خودخواه نباشم .چرا من اونطور که دوست دارم با کسی که حس میکنم عشقم رو تو نگاهش میبینم خوش نباشم .تا کی باید بخاطر یکی دیگه از خودم بگذرم در حالی که ذره ای برای این از خود گذشتگی ارزش قائل نیست
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دوراهی
از احساس آرامشی که در کنار اون میکنم لذت میبرم و حس میکنم با بودن او در زندگیم بهتر میتونم شرایطم رو تحمل کنم و یا به نوعی مدیریت کنم .......
چرا من خودخواه نباشم .چرا من اونطور که دوست دارم با کسی که حس میکنم عشقم رو تو نگاهش میبینم خوش نباشم .تا کی باید بخاطر یکی دیگه از خودم بگذرم در حالی که ذره ای برای این از خود گذشتگی ارزش قائل نیست
با سلام و احترام
به تالار همدردی خوش آمدید.
از اینکه به اعضاء تالار همدردی اعتماد کردید و علیرغم پیش بینی منفی از حرفهای آنها ، باز هم مشکلت را مطرح کردید متشکریم.
طلاقت رو بگیر:160:
ممکن است این آقا با شما به خاطر نحوه عملکرد در زندگی قبلی ات باهات ازدواج نکنه، یا ازدواج کنه ، اما همیشه احساس کنه که ممکنه بهش خیانت کنی و از این بابت آزارتان بدهد. یا اینکه با عادتی که در ارتباط با زنان شوهر دار دارد، ممکن است عادتش تکرار شود، اما این خوبی را دارد که احساس لذتت برای مدت کوتاهی ارضاء میشه. و از همه مهمتر آبرویت حفظ می شود(به عنوان یک زن مشکل دار پیش خودت و دیگران مطرح نیستی) اگرچه عذاب وجدان زندگیت را تلخ می کند.
نگران فرزندت هم نباش. بزرگتر که شد واقعیت رو بهشی می گویی
می گویی که در زمان کودکی اش، شما شیفته یک مرد دیگر شده بودید و پای آبرو خانواده در میان بود. و شما هم نمی توانستید بی خیال آرامش و لذتی بشوید که در کنار آن مرد داشتید بشوید، همچنین آن هم مرد پاکی نبود که حرمتی برای شما به عنوان یک زن شوهر دار قائل باشد، و اصولا او هم لذت طلب بود و برایش مهم نبود چگونه با زنان شوهر دار ارتباط داشته باشد. لذا طلاق گرفتید و آبروی خود و همسر و فرزندتان را حفظ کردید.
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
باز هم تشکر میکنم بابت اینکه وقت شریفتون رو برای خوندن این تاپیک گذاشتید .بابت راهی که برام پیش پا گذاشتید ممنونم ولی بهتر بود قبلش بهتون میگفتم که من از بخت بدم از خانواده خوبی برخوردار نیستم یعنی اگه طلاق بگیرم مثل این میمونه که از زندان افتادم توی زندان بزرگتره دیگه .من دوران مجردی سختی داشتم و همش با عقاید و طرز فکر خانواده ام در جدال بودم .داشتن برادر معتاد بی تعصب که میدونم اگه طلاق بگیرم از فرداش برام انواع خواستگار میخواد پیدا کنه و یا مادر دهن بین که اونم میدونم دست کمی از برادرم نداره .راستش من اگه بگم که واقعا آدم تنهایی هستم دروغ نگفتم .پدرم به رحمت خدا رفته .و از طرفی هم بخاطر آینده پسرم سعی میکنم کمتر به راهی که گفتید فکر کنم چون خانواده همسرم هم از نظر فرهنگ و شعور دست کمی از خانواده خودم ندارن .اینکه از شوهرم طلاق بگیرم و بخوام با کسی که حس میکنم عاشقشم زندگی کنم شک ندارم که اگه مطلقه بشم فرید یعنی همون که عاشقم در ازدواج با من لحظه ای درنگ نمیکنه .میدونید من در رابطه با عشقم میخوام خودخواه باشم ولی نمیتونم آینده پسرم رو به خطر بندازم .فکر میکنم پسرم زیر سایه خودم بهتر تربیت میشه و آینده اش تامین .و از طرفی هم بودن من با فرید علیرغم اینکه به من واقعا آرامش روحی میده از طرفی برام یه مشوق متعهد برای پیشرفتم تو زندگیه .و از همه ی اینها گذشته شوهرم به هیچ عنوان راضی به طلاقم نمیشه .من حتی در دوران نامزدی برای اعلام نارضایتی تا پای خودکشی رفتم ولی بازم راضی نشد که ازم جدا بشه و حالا هم که ازم یه بچه هم داره به هیچ عنوان طلاقم نمیده .نمیدونم که دیگه باید چیکارش کنم .باورتون نمیشه اگه بگم من و شوهرم هیچ سنخیتی با هم نداریم .خانواده من و از طرفی خود شوهرم با آینده من بازی کردن و حال من موندم و یه دنیا درد تو دلم که با این شرایط روحیم چیکار باید کنم .مثل آدمایی میمونم که نه راه پس داره نه راه پیش .خیلی دلم به حال خودم میسوزه .تا خواستم به خودم بیام شوهرم دادن اونم به اجبار و حالا که دارم خودمو میشناسم پا تو جاده ای گذاشتم که از دید همه چیزی جز خیانت نیست .چندین بار خواستم پا رو دلم بزارم و از فرید جدا بشم ولی اونم دیوونه تر از من به هیچ عنوان قبول نمیکنه و میگه مرور زمان همه چی رو حل میکنه و به هیچی فکر نکن و در کنار من به زندگیت ادامه بده .یه بار به طور جدی ازش خواستم که همه چی رو تموم کنه تهدیدم کرد که اگه اینکارو کنم میاد جلوی در خونه و دیگه نه فکر آبروی خودشو و نه فکرآبروی منو میکنه .بهم گفته اگه تو نباشی نمیخواد زندگی خودم رو هم داشته باشم .میدونید اونم حس میکنه از وقتی که با من آشنا شده با همسرش بهتر میتونه کنار بیاد.منم آدمی نیستم که به قربون صدقه و این چیزا زود رام بشم .من فرید رو خیلی دوست دارم تا حدی که بعضی وقتا فکر میکنم واقعا مال اونم ولی از طرفی هم نمیتونم با عذاب وجدان خودم کنار بیام .واقعا دیگه نمیدونم که چطور باید بهتون توضیح بدم .فقط برام دعاکنید
فقط یه چیزی دیگه ام رو هم بهتون بگم که اگه همسرم علیرغم اینکه بهش علاقه ای نداشتم قدری برای احساس و عواطف من ارزش قائل میشد حتی اگه بازم احساس میکردم که عاشق فرید شدم به خدایی که خودش میدونه تو چه حالیم هیچوقت سمت فرید نمیرفتم و بازم مثل همیشه پا رو دلم میذاشتم .ولی باور کنید دیگه از سرخوردگی احساسم خسته شدم .نمیتونم با عقاید و خواسته ی دلم کنار بیام .بعضی وقتا البته بیشتر اوقات به فکر خلاص کردن خودم میفتم و میخوام خودم رو نابود کنم مثل چند سال گذشته ولی بازم ترس از خدا و عقاید و دلم نمیذاره پا پیش بزارم .واقعا خسته شدم از این وضعیت .
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
دوست عزيزم
خيلي از خوندن سرگذشتت ناراحت شدم. نداشتن خانواده حامي و نداشتن همسري كه مورد علاقه اتون باشه خب خيلي سخته. ولي فكر نمي كني كه داري راحتترين كار رو انجام ميدي. يعني در پناه شوهر بودن (حالا از لحاظ احساسي هم سرد) و استفاده از امكانات يك زندگي زناشويي و عاشقي كردن با يه مرد ديگه در سپر خوشبختي پسرتون. ببين من بدترين حالت رو برات تصور مي كنم كه اميدوارم هيچ وقت برات پيش نياد ولي تا حالا فكر كردي كه اين پسرت كه انقدر هم دوستش داري اگه روزي متوجه رابطه مادرش با شخصه ديگه ايي بشه چه عكس العملي خواهد داشت؟ ببين عزيزم من...عادت به قضاوت كردن در مورد زندگي ديگران رو ندارم چون معتقدم كه خداي نكرده ممكنه خدا براي آزمايش من رو هم در اين شرايط قرار بده. در نتيجه مي گم من اگر جاي شما بودم.. چه مي كردم... اول از همه حلاجي اين موضوع رو مي كردم كه ايا من پا به مسير هوس گذاشتم يا نه...ببين يه زماني عاشق كسي مي شي و مي خواي براش بميري ولي بعد از گذشت چند وقت مي بيني نه يه لرزش دل بيشتر نبوده. الان شما چند وقته كه با اين همكارت رابطه داري؟
شما دو نفر بيشتر از اين كه همديگه رو دوست داشته باشيد به نظر مي رسه سوپاپ اطمينان هم براي زندگي مشتركتون شديد. ايشون با شما زندگي خودش رو بهتر تحمل مي كنه و شما با ايشون. آيا تضميني هست كه بعد از حذف مرد و زن زندگي اتون ايده ال هاي زندگي اتون رو در هم پيدا كنيد. شايد شما داريد اون نيمه ناقص همسر ايشون رو پر مي كنيد كه بعد از حذف همسر ايشون نيمه شما براي اون كافي نباشه. يا ايشون هم همينطور.
بعد از بررسي اين مرحله و تمام زندگي زناشويي خودتون به صورت مستفل و به دور از وجود اون آقا ..اگه به اين نتيجه رسيديد كه شوهر شما به هيچ علايم هشدار دهنده توجه نمي كنه من جاي شما بودم جدا مي شدم. درسته سخته اين كار سخت تر از رابطه داشتن در ولاي حمايت شوهرتون ولي كار درست تري ايه. بايد با خانواده و شوهرتون بجنگيد ...مشكلات مالي رو هندل كنيد و مستقل بشيد...يك تنه مقابل مشكلات بايستيد ولي حداقل اينه كه عذاب وجدان نخواهيد داشت. هيچ تضميني هم وجود نداره كه عشقتون با شما ازدواج كنه.
دوست من...شما آسون ترين راه رو براي خودتون انتخاب كرديد. مثال شما مثل كسي است كه تو شركتي كار مي كنه ولي از جو شركت و مدير عامل راضي نيست ولي به جاي سعي در تغيير يا استعفا دادن شروع به كش رفتن و دزدي از وسايل شركت مي كنه.
در مورد اين كه عشقتون هم مي گه اگه با من ادامه ندي ميام و آبرو ريزي مي كنم هم باز به نظر من ايشون به صورت خود خواهانه شما رو دوست داره و بيشتر همون چريان سوپاپ اطمينان والا هيچ عاشقي حاضر به رسوا كردن و تو مخمصه قرار دادن معشوقش نيست.
به هرحال خيلي با دقت به اين مساله نگاه كن. شايد بهتر باشه كه كارت رو عوض كني كه كمتر با ايشون در تماس باشي تا بتوني با تجزيه تحليل بيشتر اين مشكل رو حل كني.
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
المیرای عزیز از حرفایی که برام گفتی ازت ممنونم و از راهنمایی که کردی سپاسگزارم .من تو تاپیکم گفتم که عاشق فرید هستم و او هم همینطور .من بارها تو جوابم گفتم که اصلا به فکر جدایی از همسرم اونم فقط بخاطر آینده پسرم نیستم و نخواهم بود .من مشکلم با خودمه که نه میتونم نبودن فرید رو تو زندگیم تحمل کنم و نه داشتنش رو .از طرفی هم هر چی رو همسر خودم کار میکنم که همونی باشه که من میخوام یا حداقل کمی به من و احساسم اهمیت بده درست نمیشه .فرید 34 ساله شه و دو تا بچه ام داره من اینو میدونم که اگه بخوام از زندگی خودم جدا بشم و بخوام با اون ادامه زندگی بدم و اگه روزی زنش بفهمه مطمئنا میذاره میره و اونوقت من بجز آینده پسر خودم آینده بچه های اونم به خطر انداختم .من نمیتونم خودخواه باشم هر چند که خودم تو این زندگی واقعا دارم روزای جوونیم رو به هدر میدم .نمیدونم که میتونی زندگی بی عشق رو تصور کنی یا نه ؟
شما میگی از کارم استعفا بدم ولی باور کنید چندین بار اقدام کردم و به فرید گفتم که نمیتونم ادامه بدم و اون با گریه هاش و التماسش بازم منصرفم کرده .شما راست میگی اون منو خودخواهانه میخواد خودشم اینو میگه .میگه یا باید با من بمونی و یا اینکه نمیزارم برای شوهرت هم بمونی .از اینکه اون منو واقعا میخواد شکی ندارم چون به عشق خودمم ایمان دارم .میدونی المیرا جان من مشکلم با خودم.اگه اینجا مشکلم رو مطرح کردم واسه این بود که سبک شم و شاید کسی باشه که چیزی بگه و آرومم کنه .من با همه علاقه ای که به فرید دارم اصلا راضی نمیشم که نه اون و نه خودم بخوایم با آینده بچه هامون بازی کنیم وفرید به من میگه بزار با هم باشیم تا آخر عمرمون تا ببینیم خدا چی میخواد .میگه گذر زمان همه چی رو درست میکنه .اون میخواد به امید این بشینه که یا زن اون و یا همسر من بخواد به خواست خدا از زندگیمون برن بیرون .میگه این اتفاق بالاخره میفته که یکی از اونا دیگه نباشن .چه میدونم از این جور دلخوشی های الکی .بهر حال از همدری شما ممنونم .ازتون میخوام که تو این شبای احیا حتما برام دعا کنید که خدا یه راهی جلوی پای من و امثال من بزاره .
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
سلام
حکایتی هست که می گویند مجرمی را محکوم کردند که یا باید 10 کیلو پیاز بخورد، یا 50 ضربه شلاق بخورد یا اینکه یکسال زندانی شود.
فرد با زرنگی خودش فکر کرد. شلاق که خیلی بد است، یکسال زندانی هم که خیلی زیاد هست بهتر هست که پیاز ها را بخوره بهترین راه هست.
شروع به خوردن پیاز شد، هر چه بیشتر خورد حالش بد و زجرش بیشتر شد تا اینکه بعد از خوردن چند کیلو پیاز کوتاه آمد و با خود گفت شلاق ها را سریع می خورد و راحت میشود.
50 ضربه شلاق خوردن را امتحان کرد. تحمل کرد و تحمل کرد اما نتوانست تا 50 ضربه طاقت بیاورد، کوتاه آمد و گفت همان یکسال زندان را تحمل می کنم.
شما هم توجه داشته باشد دقیقا حالت مثل همین مثال ماست.
بالاخره یا متعهد به زندگی با همسرت باش، یا طلاق بگیر یا....
اگر اشتباه انتخاب کنی محکوم به همه زجر ها هستی.
تصور کن وقتی مسئله دیر یا زود لو برود هم آبرویت می رود، هم طرد می شوی و هم طلاق می گیری و هم بچه ات را از دست می دهی و هم کسی حاضر به آن زندگی پر مشکل با تو نخواهد بود.
شما تا یکدله نشوی با همسرت نمی توانی مشکلاتت را با او حل کنی. سعی کن راه باز سازی زندگی را پیدا کنی نه بهانه ای برای بودن با آن مرد
کسی اگر بخواهد کاری بکند راهش را می یابد و اگر نخواهد انجام دهد بهانه اش را
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
عزیزم این خیلی خوبه که این وسط به فکر همه (پسرت، اون اقا همسرت، بچه های اون اقا) هستی اما گویا خودت رو فراموش کردی. ایا ارزش شما در این حد است که ابرو، پاکی ، جسم و روح خود را بدون تامل به حراج بگذاری. می دونم که الان میگی خوب در ازای این من حمایت عاطفی از اون اقا دریافت می کنم.اما ایا این حمایت عاطفی هزار ناراحتی روحی برای شما نیاورده که شما رو برای درد دل به این تالار کشانده؟
امیدوارم درست ترین راه رو انتخاب کنی نه سریعترین راه و در اینده ای نزدیک به انتخابی که کردی افتخار کنی نه سرافکنده و شرمگین باشی.
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
ممنونم آقای مدیر همدردی شما درست میگی منم درست مثال همون شخصی روکه گفتید دارم .شما درست میگی من همش دارم دنبال یه چیزی میگردم که خودمو توجیه کنم که رابطه ام رو با اون ادامه بدم .یا به قول گفتنی هم خدا رو میخوام هم خرما رو البته اگه درست گفته باشم .شما درست میگی آخرش اینه که بازم بعد اینکه بفهمن اخرش به جدایی ختم میشه و از دست دادن پسرم .از شما هم دلجوی دلتنگ سپاسگزارم فرمایش شما هم درسته من فکر همه رو میکنم الا خودم .فکر کنم آخرش به این نتیجه باید برسم که یا باید قید خودمو دلمبزنم یا اینکه قید زندگی مشترکمو .اینم که مثل روز روشنه که بخاطر پسرم موندن رو رفتن ترجیح میدم .خیلی برام سخته بخوام از دست دادن عشق رو تجربه کنم ولی با فرمایشات شما چاره ای جز این برام نمیمونه .برام دعا کنید بتونم اراده کنم و تصمیم عاقلانه بگیرم .ولیمشکلم اینجاست که چطور و دیگه چیکار باید کنم که همسرم رفتارش عوض بشه .باور کنید آقای مدیر زندگی بی عشق خیلی سخته .همسرم هر چی براش توضیح میدم هر چی ازش میخوام که بهم توجه کنه زیر بار نمیره .خیلی آدم خوبیه و خوش قلبه .دست بزن و بد دهنم نیست فقط کمی لجبازه .ولی همه ی این خصوصیات خوبش با یه بی توجه ای و رابطه سردش داره گند میزنه به این زندگی و روحیه من .امشب کلی رو خودم کار میکنم که فردا بخوام با فرید خیلی جدی در این مورد صحبت کنم و ازش بخوام که این رابطه تموم بشه .هر چند میدونم که خیلی برام سخته و از این میترسم که سر لجبازی به تهدیدی که کرده عمل کنه .شما هم برام دعا کنید
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
خود اونم براش ابروش مهمه مگه میشه مهم نباشه مگه اینکه مشکل روحی داشته باشه نگران نباش اگر خود اون براش مهمه که خاناومش نفهمه و رعایت می کنه پس خود اونم حفظ ابروش براش مهمه
یه چیزیم که علاوه بر صحبتای بقیه میگم اینه که زیاد از عشق اون اقا مطمئن نباش این سن برای مردا 34 تا حدود 37 38 سالگی سن بدیه خیلیا رو دیدم که تو این سن با وجود متاهل بودن به کسی علاقه مند بودن واقعا هم بودن نه اینکه بخوان الکی بگن اما بعد یه مدت همه چی براشون تموم شده اونوقت شما می مونی و یه زندگی که دیگه راه برگشتی نداری ضمن اینکه شما به خاطر حس پاکت دنبال این مسئله رفتی اما دید عمومی نسبت به این مسئله چیه و و جهه شما چه بلایی سرش میاد اگه از شوهرت ناراضی هستی این راهش نیست
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
نمیدونم شاید هم همینطور باشه شاید اونم بعد یه مدتی به این نتیجه برسه که راهی که داریم میریم اشتباهه .مشکل من با همسرم سر نارضایتی نیست سر بی علاقه ای به ایشون .مخصوصا وقتایی که بحثمون میشه یا یه کارای میکنه که بدم میاد بیشتر ازش متنفر میشم .انقدر که وقتی میبینم کاری ازم برنمیاد فکر خودکشی میزنه به سرم .نمیدونید تو این شرایط زندگی کردن چقدر سخته ولی مثل اینکه با نظرات بقیه دوستان چاره ای جز این ندارم که بمونم و بسازم .
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
نه تو جوونی هزار راه داری کسی نمیگه هر جوری هست تحمل کن ولی همه میگن مشکلت رو با اون آقا حل نکن چون اونم یه مشکل رو مشکلات قبلیته و حتی بدتر
چرا خودتو قوی نمی کنی باید هر جور می تونی خودتو بسازی و قوی کنی که بتونی رو پاهای خودت وایسی و نیاز مادیتو کامل خودت رفع کنی باید یه کاری رو خوب یاد بگیری که بتونی در امد داشته باشی اینجوری از سر ناچاری مجبور نیستی همه چیزو تحمل کنی تو خیلی جوونی و هزار راه داری اینجوری با این افکار منفی وقت و انرژیتو هدر نده
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
ممنونم از همدری شما ولی باور کنید که دیگه عقلمبه جایی قد نمیده .از طرفی دل کندن برام سخته از طرفی هم کارم برام مهمه .تازه یه چیزی دیگه ام بهتون بگم شاید خنده اتون بگیره شوهرم بیشتر از من نگران از دست دادن کارمه .شاید جالب باشه ولی باور کنید بارها بهش گفتم که دیگه نمیخوام با مهندس کار کنم میگه اگه کار نکنی من نمیتونم خرج ادامه تحصیلت رو بدم و باید درستو نخونی .اخه میدونید من به تشویق همون مهندس رفتم پیام نور و ثبت نام کردم که ادامه تحصیل بدم .حالا بازم موندم سر دو راهی
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
من به نوبه خودم برات دعا می کنم و خودتم ایه 88-87 سوره انبیائ رو خیلی بخون امشب.
هر وقت رابطتو با اون اقا تموم کردی یک تاپیک برای حل مشکلات زندگیت باز کن. شاید دوستان بتونن کمکت کنند. شما که تا حالا صبر کردی یک مدت دیگه هم برای زندگیت با جون و دل تلاش کن به امید خدا تلاشت به نتیجه برسه.
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
من همسرم نمیدونم چرا مثل مردای دیگه نیست اصلا هیچ حساسیتی به من نداره .حتی یه دفعه مهندس اومد خونمون گفتم شاید اگه ببینتش حساس بشه بگه جوونه و نمیخواد دیگه باهاش کار کنی و خیلی جالب بود که بعد رفتن مهندس کلی ازش تعریف کرد و بهم گفت هواست باشه کارتو از دست ندی .راستم میگفت فرید واقعا آدم مهربون و دلسوز و محترمیه چون اگه غیر از این بود نمیتونست انتخاب من باشه .ولی هر چند که این انتخاب تو این شرایط غلط تلقی میشه و منم انکارش نمیکنم .جدا شدن من از کارم به همین آسونی نیست .من تازه یکماه و نیم استخدام اون شرکت شدم و مهندسم کلی منو تو شرکت بخاطر خوب بود کارم مطرح کرده و از طرفی به قول اون اگه برم وجهی اون تو شرکت میره زیر سوال و از طرفی هم نیاز خودم به این کاره و از طرفی هم اصرار همسرم و اینکه چه توجیهی باید بهش بدم .از همه مهمتر اینکه با نبودن من فرید واقعا بهم میریزه همینطور خود من .وقتی به همه اینا فکر میکنم واقعا دلکندن برام سخت میشه .بعضی وقتا میگم به حرف اون گوش کنم و بزارم اوضاع همینطور که هست بمونه تا زمان همه چی رو معلوم کنه ولی باز نمیتونم .نمیتونم با احساس عذاب وجدان و ترسی که دارم کنار بیام .
ممنونم دلجوی همراه ولی آخه حل مشکلم که دست من نیست اون خودش نمیخواد که درست بشه .من هر چقدر احساسیم اون سرد .من هر چقدر شوخ و بذله گو ام اون فقط با دوستاش خوش .بخدا واسه به راه اوردنش خیلی کارا کردم ولی نمیدونم چرا با اینکه میدونم خیلی بهم وابسته است و دوستم داره اینطور رفتار میکنه .به فرید میگه شوهر تو میگه هر کاری میکنی بکن فقط با من باش .خب من زنم دوست دارم شوهرم بهم حساس باشه دوست دارم رو کارام کنترل داشته باشه ولی متاسفانه اصلا اینطور نیست .من بخاطر کارم مجبورم با فرید برم ماموریت.اولش که فرید رفتن ماموریت رو برام گفت گفتم نمیتونم و شوهرم نمیذاره ولی باور کنید همسرم اصلا با این قضیه هیچ مشکلی نداره و همین بی اهمیتی اون داره کار رو بدتر میکنه .منم اصلا دوست ندارم که از این شرایط سوء استفاده کنم .ولی بعضی چیزا واسه مردا ذاتیه کاریشم نمیشه کرد
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
عزیزم همه ما در اطرافمون مردها و زنهایی وجود دارند که ممکنه از همسرمون خیلی بیشتر متناسبمون باشند یا شرایط زندگی رو برامون راحتتر و بهتر کنند اما این نمی تونه دلیل خوبی باشه تا ما کسی که به ما تعلق نداره رو بخواهیم داشته باشیم.
همسر من هم غیرتی نیست و من هم در زندگیم مشکلات زیادی داشتم. اما از وقتی یک اقایی شروع به ورود به حریم زندگیم کرد من به خودم یک سال وقت دادم تا سهم خودم رو در پوشوندن روزنه های زندگیم ادا کنم و اگر تلاشم بی نتیجه موند بعد در باره زندگیم تصمیم بگیرم. به امید خدا خیلی موفق بودم. این چیزهایی که می نویسم چون درکت می کنم و همدردت بودم.
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
سلام ذوراهی عزیز
مطمئنم اگر گذرت به اینجا افتاده واسه این بودکه خدا دوست داره و می خواد کمکت کنه
نابرده رنج گنج میسر نمی شود ، گنج شما مهمتر از هر چیز(حتی آینده فرزندتون) وجدان آرام خودتون هست
وجدان آرام هم به راحتی بدست نمیاد ، صبر می خواد و استقامت
می دونم خیلی سخته که همسر آدم نیاز های عاطفیش رو برآورده نکنه ، ولی هر چیزی یه راهی داره ، مطمئنا اگر بخوایم بین بد و بدتر انتخابی داشته باشیم مطمئنا بد رو انتخاب خواهیم کرد ، در بدتربن حالت فرزند طلاق داشتن بهتر از ویران شدن دوتا زندگی و حس عذاب وجدان هست.
اینو خودتون بهتر می دونین که راه صحیح حل این مساله اینه که اول سنگاتونو با همسرتون وا بکنین ، و با همسرتون صادق باشید و نهایت تلاشتون رو برای نجات زندگیتون بکنید و اگر نتیجه نداد ، بعد طلاق و بعد زندگی جدید
این روشی که در پیش گرفته اید آسانترین و خطرناکترین راه هست
--------------------------------------------------------------------------------------------
پاورقی: تمام صحبتهای بنده نظر شخصی هست و به هیچ وجه نظر کارشناسی نیست ، امیدوارم به ویرایش نشود ، زیرا اینو به منزله خیانت در امانت می دونم
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
از همدردی شما واقعا ممنونم .سعی میکنم از راهمناییهای شما حتما استفاده کنم .اومدن اینجا واقعا بهم آرامش خاصی داده و حس میکنم که دیگه با بودن شما همراههای خوب دیگه تنها نیستم .ازتون میخوام کهبرام دعا کنید از خدا بخواهید کمکم کنه تا بتونم این راهی که به اشتباه قدم گذاشتم برگردم .
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
اینم لینک یکی از مشکلات من
http://www.hamdardi.net/thread-16540.html
شاید به دردت بخوره.
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
ممنونم دلجوی دلتنگ واقعا خیلی جالبه برم .خیلی جالبه چرا بعضی از مردا انقدر بی تعصب هستن .
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دوراهی
ممنونم دلجوی دلتنگ واقعا خیلی جالبه برم .خیلی جالبه چرا بعضی از مردا انقدر بی تعصب هستن .
دوراهي عزيز..چرا فكر مي كني كه تعصب و غيرت يكي از نشانه هاي عشق و علاقه است؟ ببخشيد كه اينو مي گم ولي اينجور طرز فكرها از طرف ما زنا باعث به وجود آوردن مردهاي سركوبگر و خودخواه ميشه. چرا از يه طرف ديگه به قضيه نگاه نمي كني؟ شوهر شما به شما انقدر اعتماد داره كه قبول مي كنه شما ماموريت بريد يا هر چيز ديگه ايي. البته اينم بگم كه اين حق يك زن هست براي كار كردن. مثلا اگه ميومد با شما دعوا مي كرد مانع كار شما و ماموريت رفتن شما مي شد رگ گردنش رو براي شما متورم مي كرد ميشد مرد مورد علاقه شما؟
دوست من شما دلت با همسرت صاف و يكرنگ نيست. شايد يه جورايي به اين علت كه به اجبار ازدواج كرديد داريد به صورت ناخودآگاه از همه كس انتقام مي گيريد. اگه كسي مياد به شما مي گه يا مال من بايد باشي يا مال خاك سرد...اين عشق نيست ...يا اگه بدون من جايي بري مي كشمت يا فلان كار رو بايد بكني چون مال من هستي دقت كن هيچ كدوم از اينا نشانه هاي عشق نيست. فقط خودخواهي ايه ..و من نمي دونم چرا دنبال همچين چيزي مي گردي... به اين نگاه كن بگو شوهرم منو چه قدر دوست داره و به من چه قدر اعتماد داره كه منو آزاد گذاشته.
يه جايي خوندم گفتي كه 1.5 ماهه كه گويا در اون شركت استخدام شدي و بالطبع 1.5 ماهه كه عشقت رو مي شناسي... ببين من خيلي نگران تو هستم. اين مدت دوستم خيلي براي عاشق شدن و اين حرفا كوتاهه.. من خودم جزو كسايي هستم كه مثلا پيشنهادات دوستان رو در تاپيك هاي مختلف در رابطه با شوهرداري مي خونم ممكنه موافق نباشم. مثلا تو دلم گفتم اخه يك زن چه قدر بايد كوتاه بياد و سرويس بده...ولي اين راهي ام كه تو داري ميري اشتباهه. مطمئن باش اگه قبل از اين آقا شما شانسي داشتيد كه با شوهرتون خوب بشيد با وجود اين آقا اين شانس صفر درصده. چون شما تمام مدت در حال مقايسه هستيد.
به حرفاي مدير همدردي خيلي دقت كن. خيلي خوب بيان كرده. درسته زندگي بدون عشق ممكن نيست. من اينو واقعا با تمام وجودم درك مي كنم ولي اين كاري كه تو مي كني هم انتهاش عشقي نيست..
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
ممنونم المیرای عزیز .من نمیگم که کارم درسته و خطا نیست خودم میدونم که راهی که انتخاب کردم کاملا نادرسته .من بارها گفتم که مشکل من با دل خودمه .خیلی سعی میکنم که از عشقم دوری کنم و بیشتر برای همسرم و زندگیم بشم ولی درست وسط راه شوهرم کاری میکنه و یا عکس العملی انجام میده که بازم برمیگردم .نمیدونی سر خوردگی چقدر سخته .من سنی ندارم المیرا جان .برام مهمه که شوهرم بهم اهمیت بده .نه تنها من هر کسی دیگه اگه محبتی که میخواد از بیرون بهش برسه میره سمت اون .مگه اینکه اراده ی قوی و ایمان راسخ داشته باشی و که متاسفانه من هیچکدوم رو ندارم .چون اگه داشتم اصلا پا تو این راه نمیذاشتم .من نمیگم که شوهرم چماق بالا سرم باشه ولی یه مرد باید حواسش به زندگیش باشه .شاید این رفتار اون از سر اعتمادش به من باشه ولی از طرفی با رفتارهای سردش داره منو به نابودی میکشونه .امروز خیلی سعی کردم که به عشقم بگم میخوام همه چی رو تمومکنم ولی دلم بازم راضی نشد .نمیتونم ازش جدا بشم دست خودم نیست .من بدون اون واقعا روحیه ی خودم رو میبازم .ارتباط ما اونقدر که فکر میکنید عمیق نیست یعنی من کارم توی خونه است و شاید دو هفته یه بار برم شرکت و اون رو ملاقات کنم که اونم فقط حرفامون در رابطه با کار این حرفاست و شاید مابین فقط یه کلمه اینکه دلم برات تنگ شده بود رد و بدل بشه .بودن اون هر چند که خیلی از هم دور هستیم ولی بهم آرامش میده .من و اون بودن همدیگه برامون مهمه نه چیزی دیگه .مناگه پا تو این راه گذاشتم باعثش اول همسرم که بهم بی توجهی میکنه و دوم اراده و ایمان ضعیف خودمه .و حالا اینکه چطور میخوام از این رابطه جدا بشم برام شده یه معظل .نه اراده اشو دارم و نه میتونم تو روابط عاطفی به شوهرم تکیه کنم .خودمم میدونم که کدوم راه درسته ولی اراده انجامش رو ندارم .تو این شبا برام دعا کن
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
خواهر عزیزم
همه حرفای شما رو قبول دارم/ شما محبت و گرما و عشق لازم رو تو خونه نگرفتید/ یک رابطه با مرد دیگری به واسطه عشق و محبت بر قرار کردید/ و حالا این رابطه رو باید تکلیفش رو روشن کنید... این واقعیته! یعنی در مجموع باید یک زندگی رو بسازید... و چون داشتن دو زندگی با دو مرد برای یک زن جمع اضداد است و شدنی نیست باید یکی از این دو رو خاتمه بدید... هر چه زودتر بهتر!
من به چند دلیل می گم رابطه جدید رو ادامه ندید و زندگی قبلی رو حفظ کنید، شما هم خوب به حرفام فکر کنید
۱. ساختن یه زندگی جدید ساده تر از زندگی قبلی نیست. یعنی اگر انرژی داشته باشی که زندگی جدیدی رو شروع کنی یک هزارمش رو بذاری زندگی قبلیت بهشت می شه
۲. با توجه به اینکه مدتهاست زندگی کردی سایه زندگی قبلی به سادگی نخواهد گذاشت زندگی جدید رو با سعادت همراه کنی
۳. ریسک به دست اوردن یک مرد اونهم با وضعیتی که ترسیم کردی خیلی بالاست...
۴. استرس ناشی از مرگ عزیزی رو اگر ۱۰۰ در نظر بگیریم استرس طلاق حدود ۹۰ است و دوره سوگ طولانی و افسردگی شدید
۵. موردی که در ایتم چهار گفتم نخواهد گذاشت شما به سادگی از این زندگی خارج و به زندگی جدید وارد بشی
۶. بسیاری از دلائل شما برای جذابیت اون عشقتون، عدم محبت شوهرتون و نداشته های شماست.. خب اگر این وسط شوهرتون حذف بشه، بعید می دونم اون مرد انتخاب مناسبی برای شما باشه
۷. تو خطاهای شناختی بسیاری داری، ائین زندگی رو یاد نگرفتی و مهارتهای لازم رو بلد نیستی... این موجب می شه زندگی بعدی تو هم بهتر از این نباشه
۸. متاسفانه واقعیت اینه که نمی تونی هر دو زندگی رو با هم داشته باشی... پس باید خوب فکر کنی و تصمیم جدی بگیری
در مجموع توصیه من به شما اینه که برای بازسازی زندگی فعلی تلاش کنید ، هر چند اعتقادی به این ندارم که چون بچه داری بسوز و بساز و همیشه می تونی این زندگی رو تموم کنی که این حق همواره برای تو هست...اما زمانی که واقعا ارزشش رو داشته باشه
سوالی بود بپرس
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
باز هم ممنونم از همدردی شما .من بارها گفتم که اصلا به طلاق فکر نمیکنم یعنی سعی میکنم که کمتر بهش فکر کنم .ولی باور کنید من خیلی تلاش کردم که بخوام چیزی رو که میخوام و از شوهرم انتظار دارم رو تو خونه خودم پیدا کنم نه در بیرون از خونه نه در کنار مردی که خودش زندگی مستقلی داره .من همه ی حرفای شما رو قبول دارم ولی این خلی که که توی دلم هست رو چطور میتونم پر کنم .من خیلی با همسرم صحبت میکنم و در مورد خواسته های دلم بهش میگم ولی وقتی خودش نخواد من که نمیتونم زورش کنم و اون اینطوری راحته و منم فکر میکنم که این طرز فکر اون داره منو از بین میبره .نمیدونم که چطور باید براتون توضیح بدم که درکم کنید .من نمیخوام که شما به من حق بدید که محبت رو در کنار کسی دیگه پیدا کنم و خودمم میدونم که در بدترین شرایط حق همچین کاری ام ندارم ولی نمیتونم با دلم کنار بیام و اگه اونم نداشته باشم افسردگی میگیرم و نمیتونم تحمل کنم .بودن درکنار اون بهم هم آرامش میده و هم اینکه منو از این حالت مردگی دور میکنه . من گفتم که رابطه ی ما به شکل عمیق نیست و زیاد نمیبینمش و تنها چیزی که ما باهاش در ارتباطیم پیام و تلفن که بیشتر در زمینه کاریه .فقط حس بودن اونه که بهم آرامش میده .من نمیخوام کهدو تا زندگی رو بخوام اداره کنم و اصلا به فکر زندگی کردن با اونم ندارم .فقط میخوام کسی باشه که بتونم تو رویای خودم با فکر کردن بهش آروم بشم .همین برام کافیه .اینکه باید تمومش کنم رو خودم قبول دارم ولی نمیتونم با دلم کنار بیام .اونم متوجه این شده که من در این مورد دچار درگیری روحی شدم و ازم خواست همه چی رو تموم شده بدونم ولی باید در کنارش به کارم ادامه بدم .یعنی جدایی مطلق ر قبول نکرد و بهم گفت فقط حس بودنت برام کافیه همین که بدونم در کنارم هستی برام مهمه و اگه تو نخواهی کاری نمیکنم که فکر کنی من چقدر میخوامت و رابطه امون رو در حد کارفرما و کارمند نگه میدارم .ولی میدونم که باز نمیشه .نمیشه که به خودمون دروغ بگیم .اون راضی به جدایی مطلق نمیشه و منم میدونم که وقتی این رابطه به طور کامل تموم نشه باز هم ادامه خواهد داشت .فقط مشکلم اینکه [size=x-large][color=#FF0000]نمیتونم با دلم کنار بیام و ازش جدا بشم :316:
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
خب شما كه اينجوري به قضيه نگاه مي كني چرا ديگه مطرحش كردي؟ چيه كه اين وسط آزارت مي ده؟... لابد فكر مي كني كارت درست نيست آره؟ دلت مي خواد چي بشنوي؟
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
خودمم نمیدونم .شاید فقط خواستم یه جوری به اشتباهم اعتراف کنم و خودمو سبک کنم .واقعا نمیدونم که چی میخوام
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
من به شخصه چيزي ندارم بهت بگم مگر اينكه تو داري از امكانات شوهرت در زندگي استفاده مي كني و محبت و شادابي و سرزندگيتو به پاي كس ديگه مي ريزي. فقط به اين فكر كن شوهرت راضيه يا نه. مطمئن باش اگر بفهمه مثل يك ببر زخم خورده دمار از روزگارت در مياره كه روزي صد بار آرزوي برگشتن به همين زندگي فعلي ات رو داشته باشي!
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
شما علاوه بر اينكه به پسر و شوهرتون خيانت كردين. به زندگي يك زن و شايد بچه هم تعرض كرديد.
اون مرد هم كه با شما ارتباط برقرار كرده مثل شما به خانوادش خيانت و به شوهر و بچه شما تعرض كرده.
اين كارتون نفرت آوره نفرت آور. مي فهمين.
بهتره خلاء هاي عاطفي و روحي و رواني خودتون را با چيزهاي ديگه پر كنيد. مثل كار، ادامه تحصيل، ورزش، دوستان و ..................................................
شنيده بودم زني كه بچه دار مي شه اينقدر احساس و عاطفه نسبت به بچه اش پيدا مي كنه كه همه را (اعم از خواهر، برادر، پدر، شوهر، مادر و . .................) را فراموش مي كنه و براش در درجه دوم قرار مي گيرند.
با اين تفاسير من اينطور برداشت كردم كه اين شماييد كه بي احساس و سرديد نه شوهرتون. مشكل از شماست نه شوهرتون.
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
منطقی فکر کنی تهش از 2 حالت خارج نیست.شک نکن.
1-طلاق میگیری و اون آقا رابطش رو باهات ادامه میده و بعد 1 مدت اگه زندگیش تحت خطر باشه ولت می کنه یا اگه صیغه کنید هر وقت دعواتون میشه این کارتون رو می کوبه تو سرتون .چون واسه مردا اون قدری که واسه 1 زن زشته این کار بد نیست.تهش میگه من مردم و میتونم چند زن بگیرم اما تو نه.و هزار تا مشکل دیگه.ضمن اینکه این عطش که بیشتر شبیه هوس هست بعد ازدواجتون می خوابه و زندگی بدتر از اینی که هست میاد سراغتون.دوری از بچه و تحمل حس تنفری که بچت ازت داره رو هم بهش اضافه کن..از تویی که مادرشی و خونت تو رگاشه.حتی حاضر نیست ببینتت.چون فروختیش به هوس.یا همون عشقی که میگی.خودت رو بزتر جای بچت.اون درک می کنه عشق یعنی چی؟نه.اون میفهمه اون دو راهی که توش بودی یعنی چی؟نه.فکر می کنی راحت زندگی می کنی؟نههههههههههههه.فکر کردی اون حق رو به تو میده ؟نه.
2-اگه هم ادامه بدین و لو برین قانون از این قضیه نمیگذره و عواقب بدی واستون هست.مطمئن باش بچه تو هم نه درکت می کنه نه حاضره این مادر رو ببینه که حالا به هر دلیلی زندگی اون رو تباه کرده و به قول خودت خودخواه بوده و به خودش فکر کرده.1 لحظه احساس رو بزار کنار و ماجرای خودت رو بخون و فکر کن این مشکل 1 نفر دیگست.
واسه حل مشکل زندگیت راه کار هست.برو مشاوره حضوری.هم برای بهبود وضع زندگی الانت در برابر شوهرت و هم فراموش کردن اون آقا.مرور زمان واست همه چی رو مشخص می کنه.
من نمی گم بمون.نمی گمم برو.هر کاری دوست داری بکن.اما میگم این رویای زیبایی که ساختی و حسرت می خوری که کاش میشد باهاش ازدواج می کردم... کاش طلاق می گرفتم و مانعی واسه این کار نبود و معشوقم می رسیدم و وای چه زندگی زیبایی: همش توهمه."آوای دهل شنیدن از دور خوش است ..."
واقعا خودت فکر کن مردی.آیا حاضری زندگیت رو خراب کنی اونم با 2 بچه.بری با عشقی زندگی کنی که شوهر و بچش رو رها کرده فقط واسه اینکه تو رو دوست داره؟مردا مثل زنا احساساتی نیستن.به این مسائل منطقی نگاه می کنن تا احساساتی.خداییش با منطق به این سوال جواب بده.با منطق 1 مرد. با خودت نمی گی شاید 2 فردا دیگه عاشق یکی دیگه شد و من رو ول کرد.؟اصلا شاید الان با کس دیگه باشه.اینا طبیعی هستن.پس فکر نکن و نگو که نه ما فرق داریم.اون درصدی که احتمال خوشبختی هست 1% بیشتر نیست.آیا می خوای جزو اون 1% باشی؟
از طرفی می خوام درکت کنم.از طرفی نمی تونم.چون معتقدم ازدواج کردی باید هوای احساست رو بیرون از خونه داشته باشی.عشق خیلی مقدس هست.اگه زندگی خوبی نداشتی باید طلاق می گرفتی و بعد عاشق میشدی...تعهدی که زن و شوهر موقع عقد به هم میدن خیلی با ارزش هست.حتی اگه اون ازدواج خواسته قلبت نباشه...من نه درصد دارم نه به اندازه بچه های با تجربه تالار اطلاعات دارم.اما این رو میدونم که راهت اشتباست.توجیهت اشتباست.خودخواهیت اشتباست...خوب فکر کن.بعد تصمیم نهایی رو بگیر و این راه رو انتخاب نکن که پیش بریم ببینیم تهش چی میشه.
الان خدا بهت فرصت داده و وقت داری .... یهو دیدی دیر شد...دیگه وقت نداری...
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
با سلام به دوراهی عزیز
دوستان همه گفتنی ها رو گفتند و شما هم به همه اون حرفها آگاهی کامل دارید .
به نظر من مشکل خود شما هستید. شما نمی گوئید که شوهرتون چه رفتارهای بدی دارند ولی در همین حد هم گه گفتید بد نیست. هم به شما اجازه تحصیل دادند و هم اجازه اینکه سرکار بروید و درآمد داشته باشید و دلیل اینکه اجازه می دهند تنها بروید ماموریت اینکه بسیار بسیار به شما اعتماد دارند و هم متاسفانه به اون آقا ولی بنده خدا غافل از اینکه هیچ کدام ظرفیتش رو نداشتید . به قول سرافراز عزیز شما داری از همه امکانات شوهرت استفاده می کنی و آرامش و عشقت رو جای دیگه می بری واقعا طرز فکرتون اشتباه هست و خیلی خیلی زود به یه مشاور حضوری بروید و دست از این دور باطل که اسمش رو عشق و آرامش گذاشتید بردارید. چرا ما زنها همیشه محبت رو گدایی می کنیم .
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
ممنونم از همه ی شما که همه ی ناگفتنی ها رو گفتید و ازتون تشکر میکنم .پس بزارید من جور دیگه بهتون بگم که عقده ی من از کجاست .همه ی شما درست میگید من مشکلم با خودمه یا شاید از تنهایی خودم .تو پیامای قبلی بهتون گفتم که متاسفانه من خانواده ی درست و حسابی از نظر فرهنگ نداشتم و وقتی تا خواستم به خودم بیام به زور شوهرم دادن و از همه بدتر اینکه شوهرم خیلی قبل از این حرفا به من خیانت کرده .خیانت معنیش فقط این نیست که بری با کسی دیگه ارتباط داشته باشی خیلی چیزا و کارا خیلی بدتر از داشتن ارتباط با کسی دیگه اس .وقتی با نقشه شناسنامه اتو ببرن محضر به اسم صیغه و بعدش بفهمی که بهت نگفته عقدت کردن چه حالی بهتون دست میده .وقتی بهش بگی که من نمیخوامت و به خواسته ات اهمیت نده و با تمام خودخواهی تو رو مال خودش کنه چه حالی بهت دست میده .وقتی حتی خودتو بخوای نابود کنی و جلوی چشماش ذره ذره آب بشی و بازم خودخواهانه تو رو مال خودش کنه باز چه حالی میشی .وقتی بخاطر خانواده ی بدرنخورت راه پس نداشته باشی و بخوای بمونی به اینی که خدا مقدر کرده و پای همه چی وایسی و بعدش بی توجهی ببینی باز چه حالی بهتون دست میده .همون روز اول که خواستم اینجا مشکلم رو حل کنم حدس میزدم که همه فکرشون به هوس و رابطه جنسی من با اون آقا میره ولی بازم خواستم باهاتون درددل کنم و یه کم از بدبختی هام بگم و سبک شم .و از همه ی اونایی که ربطه ی منو و یا به قولی عشق منو به پای هوس گذاشتن متاسفم خیلی قضاوت بدی در حق من بود .من گفتم که سست ایمانم ولی نه اونقدر که بخوام نه تنها به شوهرم بلکه به تن خودم خیانت کنم .تنها گناه من اینه که با بودن کسی دیگه اونم در حد چند تا پیام و اونم بخاطر اینکه تمام محبتش رو حالا چه از روی هوس و یا هرچیزی دیگه و یا دلسوزی بهم میرسونه ارامش پیدا میکنم .شمایی که گفتی محبت گدایی میکنم راست میگی من محبت گدایی میکنم چون از هیچ کس حتی از همسرم محبت ندیدم .شما که میگید طلاق بگیرم بهتون بگم که من تا پای طلاقم رفته ام ولی طلاقم نداد قبل از اینکه بچه دار بشم .بهش گفتم که اگه روزی حس کنم با کسی دیگه آروم میشم میرم سمتش و بازم با تمام خودخواهی که داره میگه هر کاری دوست داری بکن .من نمیدونم شما ها چند سالتونه و چطور زندگی میکنید ولی من همش 25 سالمه سنی ام ندارم و تازه دارم خودمو میشناسم ولی انقدر انصاف دارم که آینده ی بچه امو که خودم خواستم بیاد تا شاید عشقی که ندارم تو وجود اون پیدا کنم به خطر نندازم .من بعد 5 سال که به هر دری زدم که ازش جدا شم و قبول نکرد بچه دار شدم که با اون آروم بشم و عشقمو تو وجود اون پیدا کنم ولی نمیدونستم که عشقی که یه مادر به بچه اش داره با عشقی که من دنبالش بودم و هستم فرق داره و اونم نمیتونه جایگزین خلا من باشه .نمیخوام کارم رو توجیح کنم و به اشتباهی که دارم میکنم دامن بزنم ولی اینو بدونید من هر کاری تونستم واسه این زندگی کردم و بازم میکنم و فقط بخاطر بچه ام .تو پیامای قبلی ام گفتم که هیچوقت نه به فکر ازدواج با اون آقا بودم و نه هستم و نه خواهم بود و نه اون از من همچین تقاضایی داشته و نه خواهد داشت .حتی اگه مجبور بشم با یاد عشق اون زندگی میکنم ولی بخاطر دلم نمیذارم اسم بچه ی طلاق بخوره رو پیشونی پسرم / قبل از اینکه من به شوهرم خیانت کنم اون به من خیانت کرده و منو وارد زندگی کرده که خواسته ی دل خودش بوده نه من .با تمام اینها هیچوقت از محبتم بهش کم نذاشتم و واسه خودش و زندگیش از خودم گذشتم و اون در عوض با تمام خودخواهی ذره ای توجه و محبتی که من ازش میخوام رو ازم دریغ میکنه .تازه فهمیدم که تا کسی جای خودت نباشه نمیتونه درکت کنه و از همهی شما بخاطر همدردی و قضاوتهاتون ممنونم و از همتون بابت اینکه این چند روز وقتتون رو گرفتم معذرت میخوام .از این به بعد سعی میکنم درد دل خودم رو جز با خدا به کسی نگم
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
عزیزم دوستان اینجا قصدشون توهین به شما نبوده. چون شما گفتید اراده کمی دارید فکر می کنم خواستند با این حرفها ارادتون رو زیاد کنند که گویا موفق نبودند. دوستان شما که خانم داملا رو اینقدر خوب راهنمایی کردید چرا؟
نازنینم. من شما رو جای خواهر کوچک خودم می دونم و درکتون می کنم (خودمم جای شما بودم) که وقتی بچه بیاد درسته خودت عاشق بچتی اما بچه که نمی تونه به شما مجبت کنه و به نحوی شاید نیاز به محبت دیدن بعد از مادر شدن بیشتر بشه. در واقع همه انسانها به دنبال محبت هستند یا به قول دوستان گدایی مجبت می کنند. ولی من فکر می کنم برای اینکه در اینده سرنوشت پسر عزیزت هم مثل خودت نباشه (خانواده پاشیده ای نداشته باشه که مجبور باشه محبت رو در خارج خانواده پیدا کنه) این رابطه رو قطع کن و این میسر نمی شه جز با دور شدن و ندیدن اون اقا. باید تمام راههای ارتباطیت رو قطع کنی. اگر توکل به خدا کنی به امید خدا یک کار خوب دیگه یه جای دیگه پیدا می کنی. و بعد بیای به دنبال راهی برای اینکه چطور مجبت همسرت رو به طرف خودت جلب کنی. برای این کارم می تونی یک تاپیک جداگانه باز کنی.
موفق باشی.
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
سلام دوراهی عزیز:72:
یک نفس عمیق بکش و سعی کن همیشه مشکلات زندگی رو حل کنی نه تفسیر . عزیزم من هم تقریبا همسن خودت هستم حالا یه دوسه سال بیشتر مشکلات زندگی هم بسیار دارم هیچ زندگی بدون مشکل نمی شه یه قول معروف دل بی غم در این عالم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد.
دوراهی جان من خودم هم مادر هستم و بچه کوچیک دارم مشکلات هم تا دلت بخواد تجربه کردم که اگه براتون بگم اصلا تعجب می کنی که چطور تا حالا زنده ام. ولی خواهر خوبم جواب مشکلات و بدیها رو که با بدی حل نمی کنند من از مشکلات زندگیم درس گرفتم و می تونم به جرات بگم که یک زن موفق هستم خیلی موفق چون خودم رو باور کردم نه اینکه در مقابل مشکلات خودم رو ضعیف نشون بدم و له کنم . من اصلا نگفتم می خواهید خیانت کنید من اصلا در مورد شما قضاوت نکردم اگه منظورتون من هستم یه بار دیگه پست منو بخونید خواهش می کنم برو بالا و بخون.
خواهرم شما راهی که دارید می روید بیراه هست نه دوراهی یعنی حتی اگه برای کوتاه مدت حتی اگه از طریق تلفن حتی سالی یکبار هم که باشه اشتباه هست و کار اشتباه، اشتباه هست و هیچ توجیهی نداره .
زن ایرانی باید قوی و مصمم باشد زن ایرانی باهوش هست و باید از هوشش استفاده کنه زن ایرانی، ایرانی باید باشد نگاهی به زنهای موفق ایرانی بینداز حتی همین الان هستند زنهایی که شرایط خیلی بدتر شما دارند ولی خیلی موفقند.
شوهر شما هر بدی که بهتون کرده مال قبل بوده و اگه می خواهید انتقام بگیرید نمی دونم مختارید ولی نیمه پر لیوان رو ببین عزیزم شما دارید درس می خونید از این آزادی که شوهرتون داده استفاده مثبت کنید سعی کنید سطح علمی تون رو بالا ببرید و محیط کاری خوب و تثبیت شده ای برای خودتون داشته باشید تا بتونید درامد خوبی داشته باشید و با تغییر طرز فکرتون کیفیت زندگیتون رو بالا ببرید و بتونید در شوهرتون تاثیر مثبت ایجاد کنید .
خلاصه کلام اینکه امیدوارم در زندگیتون موفق باشید.:72:
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
شما حتما به مشاوره حضوری مراجعه کنید[color=#C71585]
-
RE: متاهل، ولی عاشق دیگری
سلام. هر چند که دوست نداشتم پیام بزارم و بازم بخوام دوستای خوبم رو ناراحت کنم ولی باور کنید حرفای بعضی از دوستان مثل پتکی بود که خورد به سرم .وقتی دیدم بعضی از دوستان منو محکوم به هوس و این حرفا کردن حالم خیلی بد شد .من تمام حرفای شما رو قبول دارم و میدونم که راهی که دارم میرم اشتباه حتی اگه در حد یه پیام و یا مکالمه تلفنی با اون آقا باشه .دو این دو روز خیلی به حرفایی که دوستان زدن فکر کردم و هر روز میومدم چندین بار میخوندمشون .ولی باور کنید برای تک تک حرفای شما ارزش قائلم و واسه خاطر همینم برای بار دیگه از فرید خواستم که همه چی رو تموم کنه .میدونید یکی از مشکلاتی که من نمیتونم خودم برای جدایی توجیح کنم حد و حدود رابطه ی من با اون آقاست .من به شما گفتم که همسرم اجازه ادامه تحصیل بهم داده ولی نگفتم که همین راضی کردن همسرم هم کار فرید بوده .اون ازم خواسته که در کنار کارم بخوام درسمو بخونم .اونم ازم خواسته که در کنار تمام مشکلاتی که دارم خودم رو فراموش نکنم و خودم رو دوستداشته باشم .نمیخوام با این حرفا توجیحش کنم ولی باور کنید هم من و هم اون فقط بودنمون برامون مهمه .امروز به خواسته ی تمام دوستان که بهم گفته بودن این رابطه رو به طور کامل تموم کنم بهش زنگزدم و ازش خواستم که همه چی رو تمومش کنه .حتی بهش گفتم که اگه تمومش نکنه بر خلاف میلم مجبورم که ازش شکایت میکنم و حالا من تمام حرفایی که بین منو اون رد و بدل شده رو بدون هیچ کم و کاستی مینویسم تا ببینید واقعا چرا باید با این وجود اونو تو زندگیم نداشته باشم .
گفتم :امروز میخوام برای چندمین بار ازت یه چیزی بخوام و ازت میخوام که نه نگی .
گفت : چیه باز باز شروع نکن من تو نگفته بهت میگم که نه .من در این مورد قبلا باهات اتمام حجتمو کردم و دیگه حرفی برای گفتن نمونده .
گفتم : ایندفعه جدی میگم میخوام واقعا تمومش کنم .نمیخوام دیگه باهات باشم .
گفت :همچین میگی نمیخوام باهات باشم هرکی ندونه فکر میکنه انگار باهام بودی .ببین خانومم هر چند که تو خانم رسمی من نیستی ولی تو رویام من تو رو بدون احساست و روابط جنسی و تو خیالم خانوم خودم و مال خودم میدونم و به هیچ قیمتی هم نمیتونم و نمیخوام که از دستت بدم .حالا تو هر چی میخوای بهم بگی بگو
گفتم : اینارو تو میگی ولی بیرون از رویا چیزی دیگه است این رابطه به دور از رویا و و این حرفاست .من بریدم فرید نمیتونم با خودم کنار بیام .حس عذاب وجدان داره اذیتم میکنه .نمیتونم دیگه باهات باشم .
گفت : مگه خطایی کردی که عذاب وجدانم داری.مگه نگاه من بهت ناپاک بوده که این حس رو داری .تو یکی رو دوست داری و دوست داشتنم گناه نیست حالا هر کی تو هر شرایطی که باشه .منم تو رو دوست دارم و از گفتنش هیچ ابایی ندارم و نمیترسم هر کی هم با عشق من مشکل داره خودش مشکلشو با خودش حل کنه .عشق تو برای من مقدسه و بدون هیچ هوسی پس خواهش میکنم دیگه حس عذاب وجدانتو رو عشقمون نذار.
گفتم : ای بابا از این حرفا زیاد زدی ولی من دیگه نمیخوام با تو کار کنم .اصلا نمیخوام با هیچ کسی دیگه ام کار کنم .فقط ازت خواهش میکنم منو به حال خودم بزار وگرنه مجبور میشم مشکلم رو تو سایت شرکت اعلام کنم و نه دیگه آبرویی برای من بمونه نه تو .
گفت ک منو از چی میترسونی فوقش میخوان از شرکت عذرم بخوان خب بخوان .من از هیچی نمیترسم اگه گفتم دوستت دارم دروغ نگفتم اگه گفتم عشقمی دروغ نگفتم .جایگاهی که تو توی دلم داری زنم آرزوشو داره اونجا باشه و هیچوقت نتونست و تو فقط میتونی اونجا باشی .اگه میخوای شماره خونه رو میدم زنگ بزن به زنم بگوکه دست از سرت برنمیدارم اونم اگه نتونست با این وضعیت کنار بیاد میزاره میره .
گفتم : چرا انقدر خودخواهی تو چرا فکر هیچ کس رو نمیکنی چرا فکر بچه هاتو نمیکنی .اصلا تو که وقتی انقدر از بچه هات و زنت که ده سال باهات داره زندگی میکنه پایبند نباشی چطور میخوای به عشق من پایبند بمونی
گفت : من هر طور دوست داشته باشم زندگی میکنم .من رو هوا حرف نمیزنم که میگم میخوامت .من حق دارم که هر جور دوست دارم و با خیال کسی که واقعا میخوامش زندگی کنم و به کسی ام ربطی نداره .من هم واسه بچه ها و هم واسه زنم چیزی کم نذاشتم و نمیزارم و تو بارها بهت گفتم فقط واسه تنهایی های توی دلمی و وجود تو ربطی به کسی نداره و به کسی هم لطمه نمیزنه.
گفتم : من میرم و توام هیچکاری نمیتونی بکنی اگه میخوای بیای جلوی در خونه ابروم رو ببری ببر مهم نیست .با تو که باشم آبروم دیر یا زود میخواد بره همون بهتر که الان بره
گفت : ببین دیوونه حرص منو در نیار فکر نکن دروغ میکم میام جلوی در خونتون تا خود صبح میشینم و نمیرم بزار هر کی هر چی میگه بگه بزار شوهرت زنگ بزنه 110 بین منو ببرن .ولی بازم میگم که نمیزارم ازم جداشی و این حق رو بهت نمیدم که با احساس من بازی کنی .توام اگه به فکر زندگی منو خودت هستی بزار همه چی همینطور که هست بمونه .با رفتنت همه چی رو خراب میکنی .بعدش داد زد گفت .دیوونه چرا نمیفهمی مگه من ازت چی میخوام .بهت میگم بمون و کارتو کن .من که ازت چیزی نخواستم .چرا نمیزاری زندگیمون رو بکنیم .چه مرگت میشه یه روز در میون این چرندیات رو تحویلم میدی .بس کن دیگه .
گفتم : چته روانی چرا داد میزنی میگم نه میخوام باهات کار کنم و دیگه اینکه باهات رابطه ی عاطفی داشته باشم توام هر کاری میکنی بکن
بعدش گوشی رو قطع کردم و باورتون نمیشه یکساعت نکشید زنگ در خونمون رو زد و بهم گفت میشینم همین جا تا شوهرت بیاد .
اولش باورم نشد ولی از پنجره که نگاه کردم دیدم نشسته تو ماشینش جلوی در خونمون .فقط شانسی که اوردم این بود که هم کوچه خلوت بود و هم صاحبخونه امون نبود وگرنه آبروم واقعا میرفت .
رفتم پایین بهش گفتم احمق دیوونه واسه چی اومدی مگه خل شدی .گفتم تو رو خدا برو فردا میام شرکت با هم حرف میزنیم.گفت تمام گفتنی ها رو پشت تلفن گفتی و حالا وقت عمل کردن حرفای منه .بزار هر چی میشه بشه .بعد جلوی چشمام زنگ زد به زنش و بهش گفت امشب شاید نیام خونه و برام مشکلی پیش بیاد اگه نیومدم نگرانم نشو خانومشم گفت مگه چی شده کجا میخوای بری .گفت اگه برام مشکلی پیش بیاد زنگ میزنم توام باشی لازمه که باشی اگه زنگ زدم بچه هارو بزار پیش عزیز زود بیا .تا بهت زنگ نزدم بهم زنگ نزن
باورم نمیشد این دیوونه اینکارو کنه بیچاره زنش انقدر نگران شده بود که صداش میلرزید
منم بهش گفتم با اینکارات داره حالم ازت بهم میخوره .چرا با اون بیچاره اینطوری میکننه .چرا بخاطر خواسته ی دلت نگرانش میکنی .گفتم آخه تو چه موجودی هستی
گفت از ماشین پیاده شو برو خونه کم چرت و پرت بگو من منتظر میمونم شوهرت بیاد و بعدش زنگ میزنم به زنم اونم بیاد.مثل اینکه تو حالیت نمیشه هر چی بهت میگم یا تو یا هیچکس .
انقدر التماسش کردم که گفتم فرید جان من برو نزار بدتر از این بشه زنگ بزن به زنت بهش بگو که میری خونه گناه داره به خدا نگرانت میشه
گفت به تو ربطی نداره از ماشین پیاده شو. گفت من باید بدونم که تو رابطه ی منو تو چی بوده و چی هست و چی میخواد باشه که همش حرف زا عذاب وجدان میزنی
گفت من با اینکه میخوامت تا حالا به خودم اجازه ندادم زل بزنم تو چشمات بهت بگم چقدر دلم میخواد واسه یه بارم شده دستتو بگیرم .گفت انقدر خری نمیفهمی من چشم احساسم رو به تو بستم و از تو فقط بودنت رو میخوام و توام هر روز واسه من ادا در بیار .اصلا بیخود کردی گذاشتی که من بهت دلببندم .مگه من مسخره توام .من یه بار حرفامو بهت زدم و حالا بقیه اش به پای خریت خودته .از ماشین پیاده شو وگرنه میرم میشینم جلوی درتون رو زمین
اومدم خونه و بهش پیام دادم گفتم غلط کردم به جون فرید دیگه نمیگم از هم جدا شیم .تو رو خددا پاشو برو الان اونم از راه میرسه .اگه دوستم داری برو .بخدادیگه بهت نمیگم از هم جدا بشیم
گفت بارها اینو بهم گفتی و بازم داری میگی .من نمیرم
گفتم به جان پسرم دیگه ازت نمیخوام که جدا بشیم باشه کنارت میمونم .بخدا تنهات نمیزارم .فقط برو خونه و نزار خانومت نگرانت بشه
گفت : بیا پایین کارت دارم
رفتم پیشش زنگ زد به خانومش گفت که باهاش شوخی کرده و الان برمیکرده خونه .
بعدش بهم گفت ببین خانومم من ازت هیچی نمیخوام فقط میخوام حس کنم که باهام هستی .اصلا اگه دوست نداری منو ببین باشه نبین من تمام فایل هارو برات یا ایمیل میکنم و یا اینکه با پیک میفرستم .اگه دوست نداشتی بهم پیامم نده .اصلا زنگم نزنم .فقط بدونم که هستی برام کافیه .به من حرفی از رفتنت نزن چون نمیتونم بدون بودنت بمونم .هیچیم ازت نمیخوام نه الان و نه بعدها و خیالت راحت باشه من بخاطر هوس نیست که میخوامت تو واسه من تو کارم برکتی و از وقتی باهام هستی کارام بهتر شده با اعصاب راحت کار میکنم و کارمم پیش میره .فقط بمون تا منم بتونم با عشقت زندگیمو بهتر اداره کنم .فکر نکن بعد یه مدت ازت خواسته های نامعقول میکنم من تا 50 سال دیگه ام همینم .گفت تا حالا جون پسرتو قسم نخورده بودی حالا که خوردی باید پاش وایسی .حالم پیاده تا برم
اینارو گفت و بعدش رفت .
من کاری که شما ها گفتید رو کردم و اینم اتفاقی بود که امروز افتاد . دیگه نمیدونم چطور باید ازش دور باشم .تازه بعد اینکه شوهرم اومد بهش گفتم که امروز با مهندس حرفم شد و دیگه نمیخواستم باهاش کار کنم و اونم مخالفت کرد .گفت چرا ؟گفتم آدم مضخرفیه .نمیخوام باهاش کار کنم .اونم گفت ببین اگه اینکارتو از دست بدی درستم باید تعطیل کنی بعدشم اون خیلی ام آدم خوبیه و تو لیاقت نداری .اگه از پیش اون بیای بیرون و باهاش کار نکنی حق کار کردن تو هیچ جا رو نداری باید بمونی خونه .
منم گفتم باشه میمونم ولی اگه لازم باشه باهاش کار نمیکنم اونم گفت بیخود
واقعا دیگه نمیدونم باید چیکار کنم .اگه قیافه مو ببینید شبیه علامت سوال شدم ؟:311: