-
مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام به همه دوستان خوبم
یه مدتی تصمیم گرفتم تایپ جدیدی باز نکنم و تمام نکاتی که دوستان تو تایپهای قبلیم که لینکشو گذاشتم را اجرا کنم که از sci عزیزم و شمیم بهاری خیلی ممنونم و ازشون بازم راهنماییم کنند
http://www.hamdardi.net/thread-16347.html
http://www.hamdardi.net/thread-16573.html
خدا رو شکر یک ماهی همه چیز خوب و آروم بود ولی با چه شرایطی نه من خانواده ام رو می دیدم و نه اون و همسرم می گفت هر کس تنها خانواده اش رو ببینه که من نپذیرفتم و خلاصه اینطوری شد که از دیدن خانواده ها محروم شدیم
من با شیوه سکوت پیش می رفتم و در مقابل تمام رفتارهایی که اذیت و ناراحتم می کرد تنها سکوت می کردم به ظاهر همه چیز آروم بود ولی من و می دونم حتما اون یه خلا بزرگ داشتیم بنام خانواده هامون تو زندگیمون
مثل مجرمی که تو زندان باشه و بگیم جرمی مرتکب نشده بودیم!!
و دلم همیشه آشوبه و اضطراب دارم که اگه تمرین تنفس جناب sci نبود که الان .......
بدیش اینکه خانواده من توی این قضیه کاملا بی تقصیر بودن و الان دارند اذیت میشند
تا دوباره سر موضوعی(مسئله ی مهمی رو بهم نگفته بود) پنج شنبه شب دعوامون شد هر چند مثل همیشه میگه تو مقصری و من که همه جوره تو این یه ماه تحمل کرده بودم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و به شدت عصبانی شدم
روی مهارت های گفتگو که sci عزیز بهم آموزش داده بود هم خوب فکر کردم و هم سعی کردم اجراش کنم ولی هر موقع می اومدم درباره موضوع خانواده هامون صحبت کنم همسر گرامی موضع کاملا تدافعی می گرفت که نه همدلی و نه اعتبار سازی و نه هیچ چیز دیگه ای روش تاثیر نداشت و منم به انجا می رسیدم که گفتگو تخریب شده و بی خیال می شدم و بحثو جمع می کردم
البته یه کم حق داره چون همیشه قبلا تا می اومدیم درباره موضوعات مهمی صحبت کنیم کار به دعوا می کشید و اون فکر میکنه الانم همین طوریه و باید دعوا کنه
حالا مشکل اینجاست وقتی من مهارت گفتگو رو بلد باشم ولی اون هیچی ندونه این یاد گیری من به چه کاری میآد
در مورد مسئله خانواده هامون چی کار کنم هر چی حرفم می زنم فایده نداره؟
سه هفته ای میشه هیچ کجا نرفتم و جز سر کارم دچار افسردگی شدم خیلی وقتا تو تنهاییم گریه می کنم به هیچ کسم نمی تونم دردمو بگم به خانواده بگم نگران میشند به همسر بگم که اینطوریه
در ضمن مشکل احساسی من با ایشون هم چنان باقیست و از نظر ابراز احساسات کلامی در حد زیر صفر هستند
به خدا یکی از شاد ترین دخترا بودم که ازدواج با مشکلاتش دمار از روزگارم در اورده
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقليما جون
نوشته بودي: سه هفته ای میشه هیچ کجا نرفتم و جز سر کارم دچار افسردگی شدم. عزيزم به نظرم ديگه خودت خودت را اذيت نكن تنهايي برو خونه پدر و مادرت، خريد برو، با دوستات باش.
نذار تحليل بري تا زماني كه بتوني مشكلت را حل كني خودت خودت را از نظر روحي غني كن.
من هم مشكل شما را دارم ولي راستش را بخواي من آرامش خودم و زندگيم را به رفت و آمد با خانوادم ترجيح دادم. شايد من هم كار درستي نكردم. ولي به نظرم بهترين راه حل بود. حداقل تا زماني كه بتونم دوباره خودم را بسازم و پيدا كنم.
ببين پدر و مادرا اينكه ما خوشبخت باشيم و اختلافي نداشته باشيم براشون خيلي مهمتره تا اينكه اختلاف داشته باشيم ولي به هر قيمتي با اون ها رفت وآمد كنيم.
البته اينم بگم نه اينكه هيچوقت رفت وآمد نكنيم ولي حداقل تا زماني كه بتونيم مشكلات دروني مون را حل كنيم و خودمون را بسازيم مي تونيم رفت وآمد نكنيم.
اقليما جان بشين با خودت سنگات را وا بكن ببين زندگي و آرامشت مهمتره (در طول هفته) يا اينكه چند ساعت در هفته با شوهرت برين خونه مامانت اينا و بعدشم كلي بحث كه چرا خونه مامانم اخم كردي و.............................
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام عزیزم
می دونی اگر واقعا خانواده ام تو این قضایای اخیر مقصر بودن می پذیرفتم اصلا خانواده من در جریانات اخیر مقصر نبودن
همسر من آدم لجبازی و برای لجبازی اینکارو می کنه
ما هیچ وقت سر خانواده ی من باهم مشکل و یا دعوایی نداشتیم که بریم اونجا بعد بیایم و دعوامون بشه!
هیچ وقت نتونستم بفهمم مشکلش با اونا چیه الان هر موقع اومدم صحبت کنم موضع تدافعی گرفت و نذاشت حرف من تموم شه
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
مي دونم اقليما جان خانواده من هم هيچوقت با ما مشكلي نداشتند و مقصر نبودند اونا هم هميشه به ما كمك كردند.
ولي همسر شما و من مي دونند كه خانواده هامون و رفت و آمد با اون ها نقطه ضعف ماست. و هر وقت عصباني مي شند يا مي خواند خودشون را تخليه كنند مي گند خونه بابات نمي ايم.
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
خوبی؟
لیلا جون درست میگه، تو داری نقطه ضعف دست همسرت میدی
ببین گلم، به خدا منم مثل تو بودم، ولی از وقتی اومدم اینجا و بهم یاد دادن دنبال نیازها و علایق خودم برم، برخلاف اینکه فکر میکردم اینکار باعث جدایی و دوری من از همسرم میشه، اتفاقا برعکس انگار همسرم احساس کرد داره منو کم میاره، بیشتر اومد سمتم
اگه هرچیزی برات مهمه، سعی کن حساسیت کمتری روش نشون بدی، اینطوری بیشتر نتیجه میگیری
اینکه یه مدت خانواده ها رو نبینین مهم نیست، ولی حالا که داری این سختی رو تحمل میکنی چرا میزاری فشار این دوری همه چیزو به هم بریزه؟
تو که داری تحمل میکنی، پس نزار روی رابطتون تأثیر بزاره
خیلی سخته
ولی وقتی تمرین کنی و یاد بگیری، خیلی راحت میشه و نتیجه میگیری
به نظرم فعلا راجع به مشکلات صحبت نکن، بزار آرامشتون بیشتر بشه،سعی کن از هر راهی که میتونی جذبش کنی، دلگرمش کنی، وقتی دلگرم بشه اونوقت هرکاری بخوای انجام میده
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام شمیم عزیزم خوبی؟
یادتونه گفتم که خانواده همسرم منو حذف می کنند یه مدت نرفتم اونم تنها رفت نتها هیچی درست نشد بلکه رفت و آمد با خانواده خودم هم از دست دادم چه برسه به اونها
می ترسم اگه کوتاه بیام و بازم نرم و بیخیال شم دیگه شش ماه دیگه مثل آدم هایی که تو غار زندگی می کنند هیچ کسو نبینم از طرفی هم من آدمی نیستم که تنها برم و بیام از این کار متنفرم ترجیح می دم خانواده ام رو نبینم ولی با همسرم برم
تنها رفتن و امدنو باعث سرفکنی خودم می دونم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
منم يك زماني مثل شما فكر مي كردم اقليما جون ولي الان ديگه اونطوري فكر نمي كنم.
نمي دونم شايد فكر شما درست باشه و شايد هم فكر من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان
میدونم سخته
نترس حذف نمیشی، خانواده ها هم حذف نمیشن
یادته بهت گفته بود بیا با هم بریم پیش خانوادم؟
این یعنی همسرتم نمیخواد حذف بشین یا حذف بشن
این یه تقابله، شاید داره لج میکنه، اگه بدونه خیلی داره لجتو در میاره یا بدونه راهی برای ضربه زدن بهت هست، برای جبران ناراحتیهاش حتما ازش استفاده میکنه
یه اشتباه دیگه هم اینه که تنهایی نمیری پیش خانوادت، برو، ولی اگه فکر میکنی عادی میشه براش، بهش نگو که رفتی
مثلا از سرکار یه سر بهشون بزن و وقتی اونجایی سعی کن خیلی بهت خوش بگذره
اینطوری هم روحیتو از دست نمیدی، هم خانوادتو دیدی، هم همسرت فکر میکنه داری همراهیش میکنی، تحملش که برات راحت بشه، اونوقت بیشتر و بهتر میتونی به همسرت فرصت بدی
فقط ارامش خودتو حفظ کن، نه در ظاهر، واقعا ارامشتو به دست بیار
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقليما جون شميم حرف خوبي مي زنه به حرفاش گوش كن.
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام عزیزم من قبلا همه تاپیکهای شمارو خوندم
همسرتون شمارو در دوری از خانوادش مقصر میدونه هر چند شما بگید مقصر نیستید و حاضرید جمعه ها باهاش برید:305:
چون شمارو مقصر میدونه میخواد تلافی کنه تا شما هم متوجه بشید اون از دوری خانوادش در رنجه
درسته که خانوادتون بی تقصیرن اما شما هم نباید انتظار داشته باشید که شما با خانوادش خوب نباشید ولی اون با خانواده شما خوب باشه
اینا نشون میدن که همسرتون خیلی به خانوادش علاقه داره شما هم متوجه شدیداونا در زندگیتون نقش مهمی دارن:320:
شما 2راه دارید:
1- تلاش برای رابطه با خانواده همسرتون با وجود رنجی که از خانوادش میکشید تا رابطتون با خانوادتون حفظ بشه و همسرتون راضی باشه
2- قطع رابطه با خانواده ها و ناراحتی های همسرتون
اقلیما جون شما دوست دارید همسرتون بهتون ابراز علاقه کنه با خانوادتون رفتار خوبی داشته باشه اما شما اونجوری که اون خوشحال میشه رفتار نکنید شما باید منیت رو کنار بذارید همسرتون هم مثل شما خانوادش رو دوست داره
رابطه با خانواده ها لازمه برای شما و آینده بچه هاتون مهمه
موفق باشی عزیزم:43:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جون
خوبی؟
چه خبر؟ اوضاع روبراهه؟ خودت آرومتری؟ رفتی خونه مامان اینا؟:46:
امضاء : بازپرس سایت همدردی
:311:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام شمیم عزیزم
خودم هم همین فکرو کردم یه مدت بیخیال شم م تنها برم بدون اینکه همسرم بفهمه
یه چیزی که باعث نگرانیم میشه این هست که شروع یه رابطه با طولانی تر شدنش خیلی سخت میشه مثل الان من........
ممنون ازت همدم عزیز حق با توئه و خودم هم اینو می دونم و توی این قضیه پدرشوهر و مادر شوهرم فقط مقصرند که همیشه براشون متاسفم و سعی می کنم بهشون اصلا فکرم نکنم و اصلا به حساب نیارمشون و اگر زمانی باهاشون رفت و آمد کنم سعی می کنم رابطه ای سرد رو باهاشون داشته باشم اینطوری از نظر عاطفی کمتر ضزبه می خورم
بعضی از پدر و مادر ها به نظر من عامل بدبختی بچه هاشونند و من نمی فهمم چرا؟!
تا باشه از این بازپرس ها
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان در مورد نگرانیت، به نظرم تو که میدونی هرچی طولانیتر بشه سخت تره، خب شروع کن
تو پیش دستی کن، کم کم همه چی عادی میشه
باور کن این موضوع تو مشکلاتتون خیلی تأثیر میزاره، خیلی به حرف شنوی شوهرت کمک میکنه
اصلا نزار طولانیتر بشه:72:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
آره اوضاع خوبه و خودم هم آرومم
گاهی وقتها حسرت میخورم که چرا منم مثل بقیه خانواده ها جمعه آروم در کنار همسرو هیچ وقت تجربه نمی کنم
گاهی وقتا هم میگم خدا رو شکر که اونجا میره و هزار تا جای دیگه نمیره :323:
شمیم واقعا خیلی خیلی برام سخته بعد سه ماه پا شم برم اونجا بگم چی؟
بگم دستتون درد نکنه که سه ماه تلخ ترین روزا رو برام رقم زدید حالا هم اومدم عذر خواهی......
خیلی خواستم با مراقبه بخششاونا رو ببخشم ولی نمی شه ازشون کینه دارم اونم خیلی زیاد....
باورت شاید نشه ولی توی این سه ماه پیر شدم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
خوبی؟
بابا اینطوری نگو، زن جماعت که پیر نمیشه، خونه پرش 18 سالگی رو تجربه میکنه :311:
اقلیما جان، قرار نیست بری معذرت خواهی کنی، قراره بری و عملی به همسرت یاد بدی دوست داری با خانوادت چطوری رفتار کنه
به خدا شوهر من اوایل میومد خونمون میشست یه گوشه، بابام باهاش صحبت میکرد محل نمیزاشت، یه جوری که انگار اومده بین یه عده غریبه ، که تازه به بین غریبه هام اینطوری رفتار نمیکنه
من خیلی غصه میخوردم، ولی برعکس اون، هربار رفتیم خونشون با پدر مادرش گرم گرفتم، با خواهراش ،حتی شوهر خواهراش، برادرش که اصلا سعی میکرد با من طرف صحبت نشه، ولی با همشون صحبت کردم و خندیدم و احترام گذاشتم، وقتی دید چطوری تو خونوادش عزیز شدم، شروع کرد
الآن به مامان و بابام میگه مامان و بابا، وقتی نیستن هی میپرسه چیزی نمیخوان ؟ کاری ندارن؟ تو روشون هرکاری بتونه انجام میده، واقعا عشقشو نسبت به خانوادم درک میکنم
خیلی خوشحالم
ولی هیچوقت زخمهایی که با کاراش رو دلم گذاشت رو فراموش نمیکنم، برای همین قدر این موقعیت رو خوب میدونم
تو هم باید همینکارو بکنی
شوهر من الآن دقیقا همون کاری رو انجام میده که من با خانوادش انجام میدم
ببین گلم
احترامی که هر کسی به دیگران میزاره، نه منزلت کسی رو بالا میبره نه پائین، بلکه مستقیما رو منزلت خودش تأثیر داره، اگه تو آدم خوبی باشی، اگرم کسی بهت بی احترامی کنه خودشو کوچیک کرده، و اگه یه نفر آدم ناجوری باشه و کسی بهش احترام زیادی بزاره بازم خودشو زیر سوال برده
پس نگران نباش
به این فکر نکن که داری به اسباب دلخوریت احترام میزاری ، به این فکر کن داری رفتاری رو انجام میدی که دوست داری شوهرت با خانوادت داشته باشه
من مطمئنم موفق میشی:46:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام عزیزم
حق با توئه
باشه بهش فکر می کنم
یه کم فرصت می خوام
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
آفریــــــــــــــــــن
ولی سعی کن زیاد فکر نکنی، بیشتر عمل کن و صبر داشته باش
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
امروز میخوام برم مامانمم رو ببینم
فکر و خیال که زیاد می کنم همش پیش خودم می گم این قضیه تا کی کش پیدا میکنه
از طرفی ماه رمضونا خانواده همسرم افطاری می دند و هر سال هم پدر و مادر منو دعوت می کنند امسال با این اوضاع نمی دونم چی میشه
خیلی نگرانم اصلا دوست ندارم روزا بگذره
اصلا هم نمی تونم با همسرم حرف بزنم می ترسم دعوامون بشه و بازم حرف همو نفهمیم
خدا کنه این روزای بد هر چی زودتر تموم شه
با همسرم تو خودمون رابطمون خوبه میگی می خندیم تلویزیون می بینیم ولی دل من همش آشوبه و ذهنم فکر و خیال
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
فکرتو آزاد کن گلم
اینطوری فقط موج منفی به خودت جذب میکنی و اتفاقهای خوبی نمیفته
مطمئن باش تموم میشه
به راحتی
فقط سعی کن کاملا مثبت باشی، چه ظاهری و چه باطنی
:43:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
خوبی؟
چه خبر؟
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام عزیزم
خوبم مرسی
اوضاع خوب بود پنج شنبه و جمعه خوبی رو داشتیم
جمعه از همسرم خواستم که بریم خونه خواهرم اینا اولش گفت نه ،منم هیچی نگفتم آماده شدیم بریم بیرون قبل از افطار که از نزدیک خونه خواهرم اینا رد شدیم اونم به روی خودش نیاورد خیلی ناراحت شدم و از تو داشتم منفجر می شدم که با دوتا تمرین تنفس ازش پرسیدم توی این اوضاع هم تو ناراحتی هم من و هم پدر و مادرامون پس هدف تو چیه از این روالی که پسش گرفتی گفت تو راحتی این طوری ،گفتم نه این طوری نیست من خیلی غصه دارم می خورم و می ترسم از اینکه چی میشه آخرش گفت تو نمی ذاری من خانواده ام رو ببینم منم نمی ذارم.....
بهش گفتم من بهت می گم همه جا با هم بریم با هم باشیم نه اینکه هر کی تنها بره منم از اول گفتم با هم بریم.........
خلاصه دیدیم برگشت سمت خونه خواهرم اینا رفتیم اونجا خیلی هم خوش گذشت
امروزم اومدم سر کار کلید خونه رو یادم رفته بیارم و همسرم هم دیرتر از من میاد خونه مجبورم برم خونه مامانم اینا و اونم می فهمه که رفتم اونجا چون خودش گفت کلیدت رو یادت رفته ببری خلاصه که دوست نداشتم این جوری شه:302::302:
می دونی خیلی اوضاع با آرامش من بهتر شده سعی می کنم آروم و راحت باشم و
اگرم ناراحت میشم یه دقیق ای میرم تو حموم یا اتاق یه کم گریه می کنم و آروم میشم آخه من اشکم دم مشکمه
و دیگه نمی ذارم همسرم بفهمه گریه کردم اونم خیلی رفتاراش بهتر شده خدارو شکر
به نظرت رفتم خونه مامانم اینا ازش بخوام بیاد اونجا یا نه فعلا یه مدت بیخیال شم البته می ترسم بگه نه و منم ضایع شم چون من طاقت نه شنیدن ازشو ندارم و زود رنجم
دوست ندارم آرامش خونمون رو از دست بدم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
خب مشکلی نیست، بگو کلیدتو برات پیک کنه، اگه گفت نمیشه و بهونه آورد اونوقت بهش بگو پس من میرم خونه مامانم اینا ، بیا دنبالم
یعنی قبل اینکه بری بهش بگو و البته بعد از اینکه برای پیک کردن کلید بهونه آورد
به نظرم اینطوری بهتره تا اینکه یه دفعه زنگ بزنی که من خونه مامانم اینام بیا دنبالم، یه جورایی تو عمل انجام شده قرار میگیره و ممکنه واکنش نشون بده
خیلی خوشحالم که همه چیز روبراه شده
واقعا بهت تبریک میگم
دیدی اومده خونه خواهرت، یعنی اهل به هم زدن نیست، فقط دلش پره
خیالت راحت باشه، نه حذف میشی از خانوادش نه از خانوادت حذف میشه فقط بیشتر بهش فرصت بده
این یه نشونه خوب برای راحت شدن خیالته
موفق باشی گلم:46:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
خونه مامانم اینا با خونه ما فاصله نداره زیاد که بخواد بیاد دنبالم
اون رفته سرکار . و محل کارشم اطراف تهرانه و از اینجا خیلی فاصله داره
پس به نظرت فعلا بهش نگم که افطار بیاد خونه مامانم اینا؟
از طرفی هم اون از خداشه که من تنها برم اونور اونم تنهایی خودش بره خونه باباش اینا:302:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
جناب sci دیگه هیچ نظری در مورد تایپهای من نمی دیدید؟
دوست دارم بدونم به نظر شما روالی که پیش گرفتم درستهیا غلط؟
اگه میشه یه سری هم به تایپ من بزنید
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقليما، خواهرم،
متوجه كارهاي شما هستم و كارهاتون رو دنبال مي كنم
مي دونم كه داري سعي مي كني توصيه هاي تاپيك قبلي رو عملي كني...
و اين خيلي خوبه!
بنويس از خودت
سوالي هم داشتي بپرس
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
خب اقلیما جان اگه نمیخوای بره، بهش زنگ بزن بگو دارم میرم خونه مامانم اینا هر وقت رسیدی نزدیک خونه به من خبر بده که منم راه بیفتم بیام خونه
اگرم بهت گفت بمون خونه مامانت اینا، منم میرم سمت مامانم اینا
خیلی از حرفش استقبال کن، ولی آخر شب بهش بگو خوش گذشت اما همش کمبودتو کنارم حس میکردم
نزار دلخوری پیش بیاد
هم بهش نشون میدی بدون همسرت هم میتونی بری اینور اونور هم بهش نشون میدی دوست دارین با هم باشین
باور کن وقتی استرس اینو بگیره که بدون اون هم میتونی بری و بگردی و تفریح کنی، میاد سمتت
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام
دیروز بهم زنگ زد گفت کلید نداری چیکارمی کنی گفتم بهت خبر میدم
خلاصه داشتم راه می افتادم بهش زنگ زدم گفت کجا می خوای بری کلید نداری گفتم به نظرت باید کجا برم گفت نمی دونم گفتم میرم خونه مامانم اینا گفت بهشون سلام برسون منم نیم ساعت مونده برسم خونه بهت زنگ می زنم که بیای بهش گفتم تو نمی ای خونه مامانم اینا گفت نه منم گفتم باشه و به نظرت احترام می ذارم مواظب خودت باش خداحافظ
خلاصه اونم عصری زود اومد و بهم گفت که بیام منم رفتم خونه
همه چیز خوب بود من هم خسته بودم و هم مریض و اعصاب نداشتم و خیلی بی حوصله بودم اونم هی با من شوخی می کرد وچند بار بهش با خنده و شوخی گفتم بی حوصله ام ولی اون باز شوخی می کرد آخر شب بهم گفت کلید بابام اینا رو گم نکنی چون من اشتباهی کلید خودم کلید باباش اینا رو برداشته بودم منم که بهونه گیر شده بودم گفت پس امروز بیشتر نگران کلید بابات اینا بودی تا من می دونم واقعا مسخره است و من بیخودی بهونه گرفتم که اونم ناراحت شد الانم یه کم سر سنگین حالا باید حتما ازش معذرت خواهی کنم ،سحرم که بلند شدیم اصلا با هام حرف نزد!
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان سلام
خب به نظرم نباید اینکارو میکردی ولی حالا که اتفاق افتاده، امشب یه افطاری توپ درست کن، یه سفره خوشگل بچین، یه شاخه گلم بخر، وقتی اومد بهش بگو دیشب حوصله نداشتم و خسته بودم، فکر کنم ناراحتت کردم
حالا بوووووووووووس ، ببخشید :43:
باور کن هم رابطتون به هم نمیخوره، هم همسرت یاد میگیره که از این کارا میشه کرد ،هم از دلش در میاد
هوراااااااااااااااااااا
امشب آشتی کنونه
منم دعوت؟:227:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
با آشتی و همه چیزش موافقم ولی گل نه:302:
اینقدر از گل خریدن خاطره بدی دارم که فکر کنم اگه کسی منو مجبورم کنه این کارو نکنم:72::72::72::163:
حتما در خدمت شما هستیم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
قربونت برم
چرا خاطره بد؟
خب چون شمائی، یه عروسک کوچولوی بامزه بخر که خندش بگیره
ههههههههه
باحال میشه ها
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
تو تایپک مشکلم خیلی خیلی جدی شده هست مفصله خیلی
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
دختر 15 صفحست ، خیلی سخته پیدا کردنش
:311:
برا همینه میان تاپیکا رو میبندنا، میگن طولانی شده دعوا میکنن
:311::311:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام
دیشب شب خوبی بود و منم از همسرم عذرخواهی کردم
ولی من اینروزا با یه مشکلی مواجه شدم سعی کردم روش حساسیت نشون ندم و خودم رو باهاش وقف بدم ولی واقعا نمی شه و من از رفتار همسرم خسته شدم
همسر من وارد خونه که میشه می چسبه به تلویزین وگاهی هم تا 2 الی 3 شب پای تلویزیونه منم واقعا دوست دارم همسرم پیشم باشه و با هم بخوابیم و قبل از خواب با هم حرف بزنیم و یا بعضی شبا بریم با هم بیرون یه دوری بزنیم
ولی اون فقط برای برنامه های تلویزیون برنامه ریزی می کنه
البته اینم بگما به منم توجه می کنه مثلا اگه چند دقیقه پیدام نباشه صدام می کنه که کجا ام یا میگه بیا با هم فلان چیزو ببینیم
ولی آخه چقدر تلویزین الان 3 ماه اومدیم تو خونه جدید خونمون هنوز پرده نداره به خاطر نداشتن چوب پرده که هی امروز و فردا میکنه یا یخچالمون هنوز یخسازش وصل نیست و من همشو از این تلویزیون دیداناش می بینم
ولی من همش با محبت و آرامش بهش گفتم که اینا رو درست کنه ولی.......
امروز سحری که خوردیم بازم بعد اذان نشست رفت پای تلویزیون دیگه نتونستم تحمل کنم به خدا اصلا این مدت با اینکه این رفتارش اذیتم می کرد هیچی نگفتم
بهش گفتم آخه چقدر تلویزیون می بینی منم دوست دارم تو آرامش بخوابم صدای تلویزیون همش تو گوشمه شده 5 دقیقه ام تلویزیون خاموش کنی باهم حرف بزنیم......
اونم گفت تو نمی ذاری من راحت باشم تو خونه دیگه چی کار باید بکنم و قهر کرد و خوابید
میشه راهنمایی کنید که چه طور می تونم این مشکلمو حل کنم؟
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان سلام
خوشحالم که آرامش دارین
به نظرم از اینکه رو نبودنت حساسه میتونی استفاده کنی، مثلا وقتی صدات میکنه که بیای، بهش بگو میشه یه لحظه بیای اینکارو انجام بدیم بعد با هم بشینیم پای تلویزیون؟ وقتی میاد تو سر یخچال باش ،سر درست کردن یخساز، بگو هرکاری کردم نشد، میشه درستش کنی
فکر کنم اینطوری بتونی از پای تلویزیون جداش کنی
راستش چیزی که من فهمیدم اینه که نزاری شوهرت متوجه حساسیتهات بشه، یعنی اگه رو چیزی حساسیم سعی کنیم با عوض کردن موضوع، جایگزین کردنش و یا منحرف کردنش از بین ببریمش نه اینکه مستقیم بگیم
یه جورایی سعی کن وقتی زیاد میشینه پای فیلم، ازش یه کاری بخوای یه چیزی بخوای
البته این نظر منه
مطمئنا جناب SCi بهتر راهنمایی میکنن
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
آره اینو فبول دارم که نباید حساسیت نشون دادم ولی یه مدت اصلا حساسیت نشون ندادم ولی دیدم داره بدتر میشه
در مورد اینکه برم کارایی که مربوط به اونه انجام بدم ناراحت میشه و اینو به حساب لجبازی من می ذاره و حرصش در می آد
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
بهش گفتم آخه چقدر تلویزیون می بینی منم دوست دارم تو آرامش بخوابم صدای تلویزیون همش تو گوشمه شده 5 دقیقه ام تلویزیون خاموش کنی باهم حرف بزنیم......
اونم گفت تو نمی ذاری من راحت باشم تو خونه دیگه چی کار باید بکنم و قهر کرد و خوابید
میشه راهنمایی کنید که چه طور می تونم این مشکلمو حل کنم؟
یه نگاهی به حرفی که زدی بنداز!!! اصلا منظورت رو نتونستی بگی! سرزنشش کردی!!! متهمش کردی! از جملات " تو " استفاده کردی... در صورتیکه می خواستی بگی:
عزیزم! دوست دارم با هم بخوابیم... تو آغوش تو آروم بگیرم! این حس خوبی بهم می ده....
درخواست صحیح رو تو تاپیک قبلی بهت گفتم:
اول ازش تعریف کن! پل بزن به دنیاش! برو تو دنیاش... برو تو بغلش با هم تلویزیون ببینین!
بهش بگو من خیلی دوست دارم با هم می شینیم و یک فیلم رو نگاه می کنیم... براش مثال بزن! اون روز رو یادته با هم رفتیم پارک از وقت گذروندن های باهم تعریف کن و بگو چقدر حس خوبی داشتی... بعد در خواستت رو صریح بگو: بگو دوست دارم وقتی می خوام بخوابم تو آغوش تو آروم باشم... می شه گاهی بیای با هم بخوابیم... یا دوست دارم گاهی وقت بذاری و با هم بریم یه دوری بزنیم... نذار احساس کنه تو داری در مورد رفتارش سرزنشش می کنی! یا ایراد می گیری... نرو تو حریم خصوصیش! درخواست خودت رو با صراحت عنوان کن...
موفق باشی
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
جناب SCi
این مهارت گفتگو خیلی سخته، تا ما بیایم یاد بگیریم کلی بحران تو زندگیمون راه انداختیم
من قبلا دلخور که میشدم حرفمو میزدم، حالا وقتی میخوام حرف بزنم یه دو روزی طول میکشه، هی میشنم ضمیرها و فعلاشو عوض بدل میکنم، اخرشم مطمئنم اگه یه استاد ادبیات جملمو بشنوه شک میکنه فارسی زبان باشم:311:
مهارتهای قبلی با یه کم تمرین به بهره برداری میرسید
ولی این یکی ، میتونه جنجال به پا کنه
ووووووووووی
:72:
بعد نکته جالب اینه که آقایون به راحتی با متهم کردن و زیر سوال بردن تمام زحمتهای ما خانمها به راحتی حرفشونو میزنن و ما اینو به عنوان یک تفاوت باید قبول کنیم ولی وقتی ما میخوایم حرف بزنیم تفاوت ما اصلا مهم نیست و باید بازم طبق ذهنیت اونا حرف بزنیم
اینو نمیفهمم:302:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
آره واقعا سخته
منم این طوری شدم قبلا دلخورم که می شدم حرفمو می زدم ولی الان دیگه نه ،هی جمله ها رو پیش خودم کج و راست می کنم آخرشم یا بیخیال می شم و یا اگرم حرف بزنم آخرش خراب می کنم
واقعیتش الان خیلی بهتره و این شرایطو بیشتر دوست دارم قبلا همش همسرم به خاطر اینکه گلگی می کردم ازم دلخور بود و همش دعوامون می شد ولی الان سکوت می کنم احساس می کنم نازم بیشتر خریدار داره
یه چیزی هم که خیلی بهم کمک کرده اینه که قبل از اینکه بخوام حرفی رو بزنم در موردش فکر می کنم و سعی می کنم خودمو بزارم جای همسرم و بعد حرفمو بگم که این طوری خیلی خیلی بهتره یعنی یه جورایی منصفانه رفتار می کنم و خودخواهی نمی کنم
خیلی چیزا پیش می آد که گاهی بهش فکر می کنم میبینم قبلا اگه پیش می اومد حتما حتما دعوامون می شد سرش ولی الان نه........
خدا کنه یه کم آداب گفتگو رو یاد بگیرم تا خودم هم کمتر اذیت بشم
خدا کنه حساسیت منم رو خانواده همسرم کم شه الان اسمشون که می آد تو خونه یا صحبتی ازشون میشه خیلی بهم می ریزم که همسرم هم می فهمه اصلا دوست ندارم اینطوری باشم چون بلاخرا رابطه ما با اونا شروع میشه و می ترسم مشکلات سابق دوباره شروع شه که نباید شروع شه
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
نترس اقلیما جان
الآن خیلی چیزای جدید یاد گرفتی، مطمئنا مشکلات سابق پیش نمیاد
:46:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
بعد نکته جالب اینه که آقایون به راحتی با متهم کردن و زیر سوال بردن تمام زحمتهای ما خانمها به راحتی حرفشونو میزنن و ما اینو به عنوان یک تفاوت باید قبول کنیم ولی وقتی ما میخوایم حرف بزنیم تفاوت ما اصلا مهم نیست و باید بازم طبق ذهنیت اونا حرف بزنیم
اینو نمیفهمم:302:
بله سخته... باید تمرین کنید! نترسید تمرین کنید.. چرا اینقدر سختش می کنید... راحت.. با صراحت!
کی گفته آقایون حق دارند با متهم کردن و زیر سوال بردن به راحتی حرفاشون رو بزنند!؟!؟ کی گفته این تفاوتی هست که شما باید قبول کنید!؟! به هیچ وجه اینطور نیست!!! کی گفته شما باید طبق ذهنیت اونها حرف بزنید!؟!؟
شما وقتی جرات مند باشید و به خودتون احترام بگذارید... همه مشکلاتتون حل خواهد شد!