-
چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
سلام دوستان
تازه سايتتون را ديدم و خيلي خيلي ازش خوشم اومد كاملا اتفاقي ديدم.:310:
من يه مشگل بزرگ دارم
من الان 6 سال هست كه منتظرم
تا سن 20 سالگي محلم به هيچ پسري نميذاشتم
اما يه سري اتفاقات افتاد و عاشق شدم و البته اون پسر ازم خواستگاري كرد و منم مغرور بودم و خودسر
به انتخابم شك نداشتم ولي به شرايط اصلا توجه نكردم
ما سال دوم دانشگاه بوديم اما رشته هاي متفاوت
از لحاظ سني من يكسال بزرگتر بودم
روز اول بهم گفت بايد تا 4 سال ديگه صبر كني بدون فكر گفتم باشه
خيلي اذيت شدم خيلي
تو تمام اين سالها به تمام خواستگارام جواب رد دادم
خيلي برام سخت بود با اينكه عاشق مرد ديگه اي بودم بشينم و با خواستگارام در مورد ازدواج صحبت كنم و با بهانه هاي واهي بگم نه
اما من عاشق بودم
برام سخت بود خيلي سخت خدا را شكر گذشت
بلافاصله بعد ليسانس فوق قبول شدم ولي اون نه.ازش خواهش كردم التماسش كردم برو سر كار نرفت گفت نميشه هم درس خوند هم كار كرد
پرسيدم كي مياي خواستگاريم گفت به محضي كه قبول شدم
سال بعدم قبول نشد و بالاخره سال بعدش قبول شد و تموم اين مدت تو خونه نشست
به خواستگاريم نيومد به 2 دليل :
1- خانوادش نميزارن تا فوق قبول نشده حرفي از زن بزنه
2- يه خواهري كه ازش بزرگتر بود 4 سال و ازدواج نكرده
قبول شد باور كنيد از خوشحالي پر دراوردم چون رشته درسيش واقعا مشكل بود
اما مهر امسال كه بياد ميشه يكسال از قبوليش و 2 سال از زماني كه گفته بود
و چقدر به من سخت گذشت توي اين سالها
فشار خانواده و مردم براي ازدواج
حرف و حديثي كه پشت سرم ميزنن اقوام كه چرا زن پسراشون نشدم
و گناه خودم
الان ميگه تنها مشكلمون خواهرشه كه 30 سالش شده و ازدواج نميكنه
به خدا اگه ديگران ميذاشتن باز هم صبر ميكردم چون دوستش دارم از جونو دل
اما ..............
ميخوام فرياد بزنم
من خيلي مغرورم اما ديگه كم آوردم ديگه دارم از تو مي پوسم
تهديدش كردم
التماسش كردم
خواهش كردم
بي تفاوت رفتار كردم
اما بي فايده هست
نميتونه با خانوادش درگير شه
و من چه عبث فكر ميكردم عشق يعني از منيت گذشتن و براي ديگري جان فدا كردن
چه فايده داشت اين همه سختي
اگه با اون نشد هرگز نميتونم به مرد ديگه اي فك كنم
خدا نامردي كرد در حقم من يه عمر تا 20 سالگيم پاك بودم اما بايد عاشق ميشدم عاشق مردي كه هرگز بهش نميرسم و اينطور ذره ذره حس ميكنم تموم ميشم
فك نكنين ضعيفم
من 2 تا كار دارم كه با هم انجامش ميدم و ديگران ميگن تو چطوري از پسش بر مياي و تازه درسمم ميخونم و دكتري هم امتحانش دادم
ولي خدا ميدونه چقدر سخته عشقت جلوي چشمت باشه اما نتوني بگي مال تو هست.
عقلم ديگه كار نميكنه . ازتون خواهش ميكنم شما ها يه راه حل بدين
-
RE: 6 ساله منتظرم ولي ......
سلام خانم نیکتا،
به تالار همدردی خوش آمدید.
اگر 6 سال پیش می آمدید این تالار کمک می خواستید و می گفتید چنین شرایطی دارید، به شما می گفتند که این رابطه آینده اش مشخص نیست. وقت خودتون رو تلف نکنید و رابطه رو قطع کنید.
خب متاسفانه شما این همه سال منتظر ماندید.
ولی به نظر من جلوی ضرر رو هر وقت بگیرید، منفعته!
این آقا معلوم نیست کی خواستگاری بیاید و حتی معلوم نیست که اصلاً بیاید!
با خودتون بنشینید فکر کنید. انتظار تا کی؟
به او بگویید که این انتظار دیگر فایده ای ندارد، به این خاطر که او اقدامی نمی کند.
او می توانست در این مدت که دانشگاه نمی رفت، حداقل سر کار برود تا پولی جمع کند و پس اندازی برای شروع زندگی شما داشته باشد.
ارتباط رو قطع کنید. شاید او به خودش بیاید. اگر این ازدواج برایش مهم باشد، شما رو از دست نخواهد داد.
شما فقط بگویید که دیگر حاضر به ادامه این وضعیت نیستید.
در ضمن یک سوالی از شما دارم. فرض بگیریم همین فردا ایشون بیایند خواستگاری. او هنوز چند سال باید درس بخواند و طول می کشد تا سر کار برود و سر و سامان بگیرد. در تمام این مدت یا بار زندگی بر دوش شما خواهد بود، یا اینکه امکان زندگی مشترک نخواهید داشت. به تمام این مسائل فکر کنید.
اینها نظرهای من هستند.
به هر حال تصمیم گیرنده شما هستید.
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
متشكرم كه نظرتونو گفتين و متن رو خوندين دوست عزيز
من به روانشناسي علاقه دارم و تيپ شخصيتي كه دارم فردگرا هست
ترس از دست دادن و طرد شدن هميشه همراه اين تيپ شخصيت هست
بايد بگم اون ميتونه خيلي خوب خودشو بالا بكشه و پله هاي ترقي را طي كنه
سال ديگه درسش تمومه
بهش حقوق يك ميليوني پيشنهاد شد اما چون از سربازيش 10 ماه مونده نميتونست بره
هم زمان رئيس يه انجمن تخصصي شده كه حاصل تلاش سه ساله خودشه اما فعلا درامدي نداره
فك نكنيد من 6 سال پيش يهو باهاش آشنا شدم و عاشقش شدم
ما تقريبا يكسال به هم ميل زديم تا بهش اعتماد كردم و ديدم واقعا ميخوامش بايد بگم 7 سال هست كه ميشناسمش
حامد عزيز حتي اگه مجبور شم من بجاي اون كار كنم اين كارو ميكنم اما در كنار اون نه دور ازش
يكسال پيش سعي كردم ازش جداشم
باور كن نتونستم
ديونه شده بودم
به يك هفته نكشيد
گاهي وقتا فك ميكنم خودكشي بهترين راهه
دلم ميخواد توي تمام عمرم بهش وفادار بمونم حتي اگه كنارم نباشه
ميدونم اونم دوستم داره
به خانوادشم فشار مياره اما بيفايدست. مامانش ميگه اول دخترم عروس بشه
توي يه سفر كه اون ترتيب داده بود خانواده من با خانواده اون آشنا شدن به همين خاطر از پنج سال قبل تا حالا ما را ميشناسن
ولي .؟؟؟؟
يه چيز جالب تر
مامانش چهار ماه پيش از يكي از آشناهاشون خواسته بود كه از دوست من يعني صميمي ترين دوستم كه ازدواج كرده در مورد من سوال كنه
نميدونم چي شنيده بودن كه مامانش دست نگه داشت
باور كنين دوستم ميگه خوب گفتم اما به نظر كه اينطور نمي رسه
و شما باور كنين من براي اين دوست جون دادم اما اين دستمزد تمام اون كارهاي من بود
سرتونو درد آوردم ببخشيد
شايد چون هيچكس رو نداشتم تا اين حرفها را بهش بزنم. به اونم نميگم چون نميخوام ناراحتش كنم
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
سلام عزیزم
ما خانما شاید حرف همدیگه رو بهتر بفهمیم:43:
تا دلتون پیش اونه نمیتونی ازش جدا بشی یا با کس دیگه ای ازدواج کنی این خیانت به خودته
ولی اینجوری هم که نمیشه شاید خواهرش تا 3سال دیگه عروسی نکنه شما میخوای منتظر بمونی؟
یه روزی نیاد ببینی 30سالته هنوز منتظری بعد بگی کاش 4سال پیش جدا شده بودم
تا حالا پیش مشاور رفتی؟ اونا کمکت میکنن که ازش راحتتر جدا بشی:305:
وقتی میگی خسته شدی و میخوای جدا بشی میگه جدا شو؟ ناراحت نمیشه؟ کاری نمیکنه؟
چطور اینقدر تحمل کردی؟
اگه واقعا عاشقت بود نمیذاشت اینقدر تو واست خواستگار بیاد و بشینه نگاه کنه
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
سلام همدم جان
نه تا حالا پيش هيچ مشاوري نرفتم يعني شهري كه زندگي ميكنم كوچيكه و راستش پدرم سرشناسه
نميخوام حرفم بپيچه
والا ديشب باهاش تقريبا جدي صحبت كردم ميگه ميگي چيكار كنم تنهايي بيام خواستگاري؟!
چرا ناراحت ميشه اما بيشتر با شوخي زيرش در ميره
گاهي كه اصرار ميكنم تو فكر ميره
باور كن اگه به من بود تا آخر عمرم منتظرش ميموندم
شرمنده مامان بابام هستم
يه دونه دخترشون اندازه صد تا اذيتشون كرد
با خودم قرار گذاشتم اول مهر اگه اومد كه هيچ اگه نه ديگه بهش فك نكنم
ولي ميدونم سالها زمان ميبره كه فراموشش كنم ولي گناه مامان بابام چي بود اين وسط
گاهي شك ميكنم عاشقمه
گاهي مطمئن ميشم
گاهي هم ازش متنفر ميشم كه گذاشت دوستش بدارم
ولي ميدوني همدم جان اول خانوادش براش مهمن
يعني نميخواد تو روشون وايسه نميخواد حرمت بشكنه
[quote]
چطور تحمل كردم ؟
اونقدر توي خودم ريختم كه گاهي بيخود از چشمام اشك مياد انگار همش دارم فيلم هندي ميبينم حتي الان
الانم دارم گريه ميكنم . نميخوام به آينده فك كنم
ميترسم و از خدا ميخوام نيادش
همدم جان روم تعصب داره اما من شايد از كل خواستگارام اونايي رو كه خيلي داشتن ميرفتن پيله بشنو باهاش مطرح ميكردم
جاهايي كه واقعا كارد به استخونم ميرسيد
شبايي كه واقعا بداخلاقانه باهاش حرف ميزدم ميفهميد ناراحتم
اما اكثرشو نگفتم چرا بايد ناراحتش كنم وقتي از دستش كاري بر نميومد همينقدر كه من ناراحت بودم بس بود
باورم نميشه دارم اينا را براي كسي تعريف ميكنم
تو اگه ظاهر منو ببيني باورت نميشه اينهمه ناراحتم
فقط مامان و بابام و داداشم از اين قضيه تازه اونم در حد اينكه من و ايشون همو ميخوايم خبر دارن و نه بيشتر از اين و تقريبا شش ماهه كه بيخيال من شدن و مامان فقط تهديدم ميكنه كه اگه اون نيادش خودش ميره به خانوادش همه چي رو ميگه
و اين حرف مامان منو ميكشه
من عاشقشم . گداي محبت كه نيستم . اما اگه يه كلمه بگم مامان ميكشتم و شايد خودش از درون خرد بشه
از خانواده اونا هيچ كس نميدونه
ما 6 ساله تلفي در ارتباطيم اما اون نگذاشته هيچ كدوم از اعضاي خانوادش بفهمن به جز يه دوستش كه اونم اتفاقي فهميد
اصرار داره كه هيچ كس متوجه نشه
چطوري ازش جدا بشم ؟ كاش ميمردم. بخدا نميتونم تصورشم بكنم
بهتره از ايران برم . شايد برام راحت تر باشه
چون اگه دم دستم باشه برميگردم پيشش
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
از نظر من که خودخواهه به فکر شما نیست
تو بی وفا نیستی بابا 6 سال کم نیست
اصلا انصاف نیست شاید خواهرش نخواد ازدواج کنه گناه شما چیه؟
کیس مناسبت پیدا شد دیگه به راحتی ازش نگذر روش فکر کن باهاش حرف بزن شاید به دلت بشینه
آخه این آقا اگه با شما هم ازدواج کنه شاید به درد هم نخورید
میترسی جدا بشی یا بری ازدواج کنی بعد شرایط ازدواج آقا مهیا بشه اونوقت همش خودتو سرزنش میکنی:302:
تا زمانی که دلت پیش آقاست نمیتونی بری با کس دیگه ای خیلی سخته مگر اینکه با کسی آشنا بشی که خیلی از این آقاسر باشه
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
واقعا فك ميكني به درد هم نميخوريم ؟
نه من اگه تصميم به كاري بگيرم ديگه پشيموني برام معني نميده
نگران بعدش نيستم نگران الانم
وقتي نميتونم و نميخوام چطوري با چه جسم و روحي ازش دور بشم
خدا ميدونه چقدر تنهام
و چقدر توي تنهاييم غرقم
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
این آقا از هر نظر مناسبه؟ مشکل دیگه ای ندارید؟
باید به فکر بعدتم باشی نباید از روی لج تصمیم بگیری:305:
من کسایی رو میشناسم که دلشون با یکی دیگه بود عروسی کردن اما هنوز دلشون پیش طرف قبلیه تا خبری ازش میشنون یا پیشرفتشو میبینن به هم میریزن
برای همین میگم اگه کسی دیدی که از هر نظر آدم موفق و خوبیه به دلت نشست یه استخاره بگیر بعد ازدواج کن
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
نه به خدا
فك ميكني اگه بهش اعتماد نداشتم اينهمه ميپرستيدمش؟
نه عزيزم در حق يه نفر ديگه نامردي نميكنم . چرا بايد به ديگري نارو بزنم اون گناهي نداره همش از دل منه كه مقصره
دعا كن تا مهر بيادش به خدا به يه انگشتر نامزدي هم راضي هستم
اولين شب فراموشي رو چطوري صبح كنم؟
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
پس بهتره براش تاریخ تعین کنی یه تاریخ منطقی بهش بگو تو شرایط سختی هستی ولی چون عاشقشی میخوای بهش زمان بدی بعد از این زمان دیگه خودت میفهمی چقدر میخوادت بعدا عذاب وجدانم نمیگیری خوبه؟
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
همين كارو كردم تا مهر قبل از تولدم زمانشه
تا اونوقت صبر ميكنم
باورت ميشه تو دلم دارم ميگم كاش هيچوقت مهر نيادش
يه دوايي براي اين اشكاي من نداري؟ دارن غير قابل كنترل ميشن
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
این بخاطر علاقس دست خودت نیست میفهمم چی میگی
کارهایی که میشه کرد و خودم تجربه کردم بهترینش ورزشه هرچی ورزش سختتر باشه بهتره چون نمیذاره فکرت به طرف اون بره موسیقی شاد و رقص تو اتاقت نشین بذار دورت شلوغ باشه دختر خاله ای دوستی که باش صمیمی باشی بتونید زیاد پیش هم باشید خوبه ریلکسیشن خوبه یعنی دراز میشی رو تخت یا رو زمین زیر سرت چیزی نمیذاری دستاتو کنار بدنت میذاری محکم بدنتو میگیری بعد چندتا نفس عمیق و کم کم باید عضلاتتو شل کنی اول اعضای صورت بعد قفسه سینه بعدش دستها و پاهارو شل میکنی توی ذهنت تصور کن داری توی تلویزیون یه شاخه گل بزرگ میبینی که تو باد حرکت میکنه اولش سخته باید تمرکز کنی اولش منم اینو مسخره میدونستم ولی امتحان کن بدت نمیاد روزی 3بار هر دفعه 10 دقیقه آرامش میده:43:
قرآن بخون با خدا حرف بزن بهت جواب میده:323:
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
به نظرتون زشته ما براشون خواستگاري كه موقعيتش به خواهر ايشون ميخوره بفرستم ؟
فقط بديش اينه كه كيسي كه من و مامان پيدا كرديم قبلا خواستگار غير رسمي من بوده و تقريبا آشنامون هست
اگه عروسي كردن كه هيچ
اما اگه نشد اگه ما با هم ازدواج كرديم اونها متوجه رابطه ما با اونا بر اين اساس ميشن
به نظر من ارزشش رو داره
دوستان كمكم كنيد شما بگين چيكار كنم
منم بايد تمام تلامو بكنم تا اون موقع.بزار بعدا حسرتشو نخورم
فك كنم بايد اينو امتحان كنم
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
باید تو این فاصله ای که بهش گفتی خودتو واسه هر تصمیمی آماده کنی به خودت امید نده
سعی کن اعتماد به نفستو بالاتر ببری به خودت بگو باید محکم باشی باید تصمیمتو درست بگیری روزی چندبار جلو آینه به خودت بگو باید قوی باشی مغز مثل بچه میمونه یاد میگیره رو خودت کار کن هر چند که اوایل با این حرفا گریت میگیره محکم باش اونم باید تصمیم بگیره
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
يعني فك ميكني بري خواهرش خواستگار نفرستم؟
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
آره بفرست ولی به داداشش نگو
جوری بفرست که اتفاقی باشه مثلا خواهرش اگه کار میکنه مادره خواستگار بره به بهانه ای ببینه و خواستگاری کنه نگن از طرف تو بوده
نمیتونستم وارد سایت بشم که جواب بدم نمیدونم چرا؟
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
خانم نیکتا،
در فرهنگ ما وظیفه ی پسر هست که دنبال دختر بیاید.
یعنی شما واقعاً فکر می کنید که او به خواستگاری شما نمی آید چون خواهر بزرگتر دارد؟!
و فرض بگیریم همینطور هم باشد. یعنی این آقا پسر اینقدر بی اراده است و اینقدر در مقابل پدر مادرش ضعیف است که نمی تواند به آنها بگوید این چه رسمی است که من باید منتظر خواهرم بشوم؟ و اگر اینطور باشد، آیا فکر نمی کنید در آینده این ضعف او باعث مشکلات بزرگتری برای شما خواهد شد؟
من در این آقا پسر یک سری ایراد می بینم.
او از زیر مسئولیت فرار می کند. او آمادگی این ازدواج رو ندارد!
او تکلیفش معلوم نیست و همینطور شما رو منتظر نگه داشته.
او وقتی به سن 30 رسید، خیلی راحت می تواند برود خواستگاری دختر 24-25 ساله. ولی شما به سن 30 برسی، دیگر به مثل الآن موقعیت ازدواج نخواهی داشت!
این آقا پسر از سالها پیش فرصت داشت و می بایست که به خواستگاری شما می آمد و حداقل نامزد می کردید.
ولی او حتی به پدر مادرش هم نگفته!!!
شما 6 سال منتظر او هستی و همه خانواده ات از این انتظار آسیب می بینند. آن وقت او حتی وجود شما رو از خانواده اش پنهان نگه داشته!
واقعاً چرا؟!
کمی به خودت بیا! فقط شما می توانی خودت رو از این شرایط نجات دهی!
پست قبلیم رو یکبار دیگر بخوان!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكتا
نه من اگه تصميم به كاري بگيرم ديگه پشيموني برام معني نميده
نگران بعدش نيستم نگران الانم
به نظر من این طرز تفکر اشتباه است! درست است که گاهی آدم باید روی تصمیماتش محکم بایستد. ولی گاهی هم آدم باید انعطاف پذیر باشد. آدم نباید با خودش لجبازی کند! باید وقتی فهمید یک تصمیم اشتباه بوده، یا یک راه اشتباه است، تجدید نظر کند! باید از مشاور مجرب و بزرگترها کمک بگیری!
به نظر من شما فقط از یک طریق می توانی آقا پسر رو وادار به خواستگاری کنی.
و آن هم قطع رابطه است!
اگر دوستت داشته باشد، اگر شما رو بخواهد، اگر آمادگی ازدواج داشته باشد، اگر مسئولیت پذیر باشد، خودش دنبالت خواهد آمد.
اگر هم نیامد، خوشحال باش که دیگر بیشتر از این وقتت رو تلف نکرده ای!
خوب فکرهایت رو بکن.
عمر انسان خیلی با ارزشه!
شاید همین رفتار اشتباه شما و همین که کارت را دست احساسات داده ای، باعث این اوضاع شده.
شاید اگر از همون اول محکم بودی و می گفتی که حاضر به چنین رابطه ای نیستی، او خیلی زودتر از اینها حرکتی می کرد!
اصلاً هم به این فکر نباش که برای خواهرش خواستگار بفرستی یا اقدام دیگری بکنی. بالاخره یکروز متوجه خواهند شد که کار شما بوده و خودت رو پیش خانواده اش خراب می کنی.
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری.
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
حامد خان من پسر نيستم اما عاشق هستم
ميتوني از ديدگاه يه پسر بهم بگي (چون من ناتوان از دركشم)
دو سال پيش بهم نامه اي داد به اين مظمون كه نيكتا من هنوز سربازي نرفتم خواهرم ازدواج نكرده و نميتونم جلوي خانوادم بايستم
نامش خوردم كرد و خدا ميدونه چقدر از خودم بدم اومد
پارسال گفتمش من يه سري چيزها توي تو هست دوست دارم فلان و بهمان ... تو چي ؟
ميدونين چي گفت ؟ گفت منم پشتكارت رو دوس د ارم و خنديد . هرچقدر كه اصرار كردم كجا من پشتكار دارم چيزي نگفت اما خودم بهش گفتم منظورت ادامه رابطمونه يه لحظه تائيد كرد و تقريبا من مردم
از اون موقع بهش بي اعتمادم انگار به خودم ميگم اين وابستگي و چسبندگي تو هست كه نميذاره رابطت تموم شه
حامد خان اينا يعني چي ؟ يه پسر كه اينا را ميگه يعني چي ؟ يعني من دارم خودمو گول ميزنم ؟
شما نميدونين من چقدر اذيت شدم نميدونين تو روي پدر مادر وايسادن و اميد دادن بهشون كه الان ميادش الان ميادش خواستگاريم چه معني ميده
نميدونين كابوس ديدناي من تمومي ندارن
نميدونين با ديدن تمام دوستام كه عروسي كردن چطور شرمنده ميشم وقتي ميگن نيكتا زشتته ها نيومد خواستگاريت
الان چطور جلوي اونا باز سرمو بالا نگه دارم چطور نگاشون كنم ؟چي بگم ؟ چطور بگم ؟ من تا حالا يه بارم ازش گله نكردم جلوي اونا حالا يه دفعه بگم تموم شد ؟
خدايا من چقدر خورد ميشم چقدر تحقير ميشم و چقدر دل ميشكنم
باورتون ميشه بارها به اين فكر كردم اگه دوستمم نداره حداقل باهام ازدواج كنه تا مجبور نباشم به خانوادم بگم اون به من گفت نه يا بگم اين مدت سر كار بودم
حتي يبار بهش التماس كردم بيا ازدواج كنيم ولي تو مرد آزادي باش فقط اسما من همسرتم
نه به خاطر خودم . خدا شاهده فقط به خاطر خانوادم كه ناراحتشون نكنم اونا خيالشون راحته كه اون مياد اما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نميادش نمياد
توي زندگي بعضي چيزها پيچيدست مثل علاقه من مثل خدايي كه ميگه بهت نزديكم كافيه صدام كني و مثل قلب من كه داره تيكه تيكه ميشه اما هر تيكش تو خودش فرو ميره مثل نگاهي كه آدمو عاشق ميكنه مثل خدايي كه نميبينيش اما ..............
كاش هزينه اين دوست داشتن فقط روح و جسم خودم رو شكنجه ميكرد با نگاه ترحم برادرم چيكار كنم با زخم زبون مادري كه دلشو شكستم با افسوس پدرم چيكار كنم و با دل شاد كردن مردمي كه از ناراحتي تو لذت ميبرن
من شهامت خودكشي رو دارم اما طاقت شكستن دل پدر و مادرم را نه
چطور به اونا بگم ؟
پيشنهادي دارين ؟
حداقل يه عده دلشون شاد ميشه تو رو بدبخت ميبينن بزار شاد باشن
حامد خان بهتر نيست تا مهر صبر كنم بعدش قطع رابطه كنم ؟ به هر حال بهتون دروغ نميگم شايد به يك ماه نياز دارم تا واقعا ازش دل بكنم اونم نه كه فك كنين فراموشش كنم فقط دل بكنم
تمام دنياي من خراب شده كاش تموم دنياي ديگران رو خراب نكنم دوست عزيز
از يه چيز مطمئنم اون خوب ميدونه دوستش دارم و خوب ميدونه بهش وفادارم اما من بهش شك دارم
شهامت و جرات نداره
وقتي بهش ميگم من تو روي خانوادم وايسادم و زن مرد ديگه اي نشدم تو چطور ميگه اون فرق داره
شما بگين من كار كمي كردم ؟
و آيا اون اگه وايسه و محكم حرفشو بزنه كاري بزرگتر از من انجام داده؟
ديشب بهش گفتم فلاني براي ازدواج با دختري كه دوستش داشت 2 ماه شبو تو خيابون تو ماشينش خوابيد . اونوقت تو ؟؟؟؟
ميگه تو بي منطقي من چيكار بايد ميكردم كه نكردم
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
یک شعری باباطاهر گفته، هم قشنگه، هم با معنی:
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی
که یک سر مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بی
اگر عشق و علاقه دو طرفه نباشه، اگر تلاش برای به هم رسیدن دو طرفه نباشه، نتیجه اش می شود درماندگی!
پیشنهاد من این هست که حتماً به یک مشاور مراجعه کنی.
من نه مشاور هستم، نه روانشناس و نه سوادی در این زمینه دارم.
مثل یک برادر برایت می نویسم.
از حرفهایت یک برداشتهایی داشتم.
فکر می کنم یک زمانی، حالا به هر صورتی، دوستی شما آغاز شده بدون اینکه شرایط ازدواج داشته باشید (اشتباه اول).
احساسات بین شما بوده. آقا پسر گفته فعلاً شرایط ازدواج ندارم، ولی 1-2 سال دیگه همه چیز حل می شه. شما هم گفتی اشکال نداره، من صبر می کنم (اشتباه دوم).
بعد از گذشت چند سال شما می بینی مدت تعیین شده گذشت و از خواستگاری خبری نیست. به جای اینکه از این انتظار پشیمان بشوی و بیشتر از این وقتت رو تلف نکنی، باز صبر می کنی (اشتباه بعدی).
کم کم شروع می کنی به خرد کردن خودت. حق داری! فشار خیلی زیادی روی شما هست.
از درون داغون هستی، ولی جلوی بقیه حفظ آبرو می کنی و دائم از آقا پسر دفاع می کنی و به همه اطمینان می دهی که او به خواستگاری خواهد آمد.
و حالا دیگه مطمئن شدی که او نمیاد! ولی نمی خواهی باور کنی! نمی خواهی باور کنی این همه سال انتظار بیهوده بوده. ترس زیاد از رو به رو شدن با واقعیت نمی گذارد که این انتظار رو پایان بدهی.
چرا اینقدر می ترسی؟ از چی می ترسی؟ کسی که این وسط ضربه می خورد و عمرش تلف می شود، خودت هستی!
باور کن اگر رو راست به پدر مادرت بگویی که چقدر سختی کشیدی و حالا فهمیدی که راه رو اشتباه رفتی، اونها بهت کمک می کنند! اونها پناه تو هستند.
آدم اگر اشتباه کرد، و فهمید که اشتباه کرده، باید این رو بپذیرد و خودش رو اصلاح کند.
اینکه نخواهی واقعیت رو قبول کنی، چیزی رو بهتر نمی کند!
نقل قول:
من شهامت خودكشي رو دارم اما طاقت شكستن دل پدر و مادرم را نه
خودکشی کار کسی هست که ترسوست و از زندگی فرار می کند.
به نظر من شما بیا و شهامت داشته باش و اول از همه به خودت بگو که من اشتباه کردم! ولی از این به بعد دیگر این اشتباه رو تکرار نمی کنم! در مرحله بعد به مادرت پدرت و بقیه بگو.
هرچند که به نظر من شما فقط باید جلوی پدر مادرت جوابگو باشی که مطمئنم اونها بیشتر کمک برایت خواهند بود تا اینکه بخواهند سرزنشت کنند.
بقیه هم باور کن مهم نیستند! تو مهمی!
نقل قول:
باورتون ميشه بارها به اين فكر كردم اگه دوستمم نداره حداقل باهام ازدواج كنه تا مجبور نباشم به خانوادم بگم اون به من گفت نه يا بگم اين مدت سر كار بودم
حتي يبار بهش التماس كردم بيا ازدواج كنيم ولي تو مرد آزادي باش فقط اسما من همسرتم
می بینی؟ حاضری کل زندگیت رو تباه کنی، فقط به این خاطر که مجبور نباشی مسیری که تا به اینجا رفتی رو عوض کنی.
با توجه به موفقیت های درسی و کاریت مطمئن هستم که خیلی دختر توانا و با اراده ای هستی. همین 6 سال انتظار هم اراده می خواهد. ولی اراده ات رو در مسیر اشتباه به کار گرفتی. حالا اراده کن که مسیرت رو اصلاح کنی.
از خدا کمک بخواه. مطمئنم کمکت می کنه.
ولی باید اول خودت اقدام به اصلاح خودت کنی.
از تو حرکت و از خدا برکت...
امیدوارم کارشناسان تالار هم راهنماییت کنند.
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
دوست عزیز به عنوان یک پسر می گم شما لازم نیست کاری کنید یا خواستگار بفرستید یا هر تلاش دیگری. فقط باید یک ضرب العجل برای اون آقا تعیین کنید که بیاد به خواستگاری شما وگرنه گودبای.
آخه شما خانم ها بعضی هاتون چقدر ساده اید. خواهر ازدواج نکرده هم شد بهونه؟ اومدیم و خواهر ایشون نخواست تا آخر عمرش ازدواج کنه یا اینکه اصلاً هیچ وقت خواستگار براش نیومد. یعنی این آقا هم تا آخر عمر به این علت مسخره ازدواج نمی کنه؟ به نظر همه ی این ها فیلمه... پسر اگر عاشق باشه همون اوایل کار رو تموم می کنه و زمین و زمان رو به هم می دوزه تا برسه به خواسته اش. البته اگر از جانب عشق طرفش هم مطمئن باشه که شما این اطمینان رو بهش دادید.. چون خود من اگر برای کسی هم بمیرم ولی بدونم احساس یک طرفه هست زود قضیه رو تموم می کنم و فراموش می کنم.
دوست عزیز ما پسر ها اگر عاشق بشیم به هر ضرب و زوری هست اگر شرایط مهیا هم نباشه مهیاش می کنیم.
این آقا هم که کلی وقت داشته... 6 سال یه عمری برای خودش.. شما متاسفانه خامی کردید.. اون آقا به نظر من حداکثر از شما خوشش می یاد نه بیشتر... می گه تنهایی بیام خواستگاری؟؟ شما بگو آره تنها بیا.. کسی که می خواد زن بگیره یعنی انقدر بزرگ شده و استقلال رای داره که می تونه خودش بیاد جلو و حتی انقدر باید پخته باشه که بتونه پدر و مادرش رو هم راضی کنه.
شما تا الانش هم کمی تا قسمتی سر کار بودید ولی امیدوارم که حرف من غلط از آب در بیاد و ایشون بیاد جلو و شما برای همیشه به هم برسید... همیشه می گن برای کسی بمیر که برات تب کنه و از اون مهم تر به عمل کار برآید نه سخن... در این جا هم می شه گفت به خواستگاری کار برآید نه به دوستت دارم های الکی... موفق باشید.
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed65
و حالا دیگه مطمئن شدی که او نمیاد! ولی نمی خواهی باور کنی! نمی خواهی باور کنی این همه سال انتظار بیهوده بوده. ترس زیاد از رو به رو شدن با واقعیت نمی گذارد که این انتظار رو پایان بدهی.
بله دوست من من ميترسم از واقعيت
اما دارم كم كم شروع ميكنم
من 7 سال از كسي كمك نگرفتم و به اينجا رسيدم
اما الان كمك ميخوام از همه شما ميخوام كمكم كنين
در عوض كمكتونم چيزي ندارم بدم يا بگم فقط دعاتون ميكنم كه دلتون شاد باشه هميشه شاد
'1312511197']
و حالا دیگه مطمئن شدی که او نمیاد! ولی نمی خواهی باور کنی! نمی خواهی باور کنی این همه سال انتظار بیهوده بوده. ترس زیاد از رو به رو شدن با واقعیت نمی گذارد که این انتظار رو پایان بدهی.
[/quote]
بايد بدونين از همون روز اول قرار ما بر ازدواج بود توي اولين ملاقاتم با ايشون دقيقا گفتش من الان شرايطش رو ندارم ولي تا 4 سال ديگه ميتونم ازدواج كنم
من دختري نبودم و نيستم كه بخوام با كسي دوستي كنم
وگرنه از بچگي زياد موقعيتشو داشتم
اولين مردي هست كه دوستش داشتم با تمام وجود
شايد باورتون نشه اما هرگز مادرم به نگاه بد يا لحن بد نپرسيد چرا دير كردي يا كجا بودي حتي الان كه ميدونه با ايشون در تماسم
ولي خودم از كارم متنفرم چقدر پنهون كاري كردم و چقدر فريبشون دادم
حامد خان حرف ما از اول ازدواج بود تا الانم لحظه اي فك نكردم اون دوست پسرمه
يه چيزيو ميدونين اگر ازش جدا شم از لحاظ روحي بيوه هستم نه يه دوست دختر كه دوست پسرش تركش كرده
ميخوام همين كارو بكنم بهش مهلت بدم امروز باهاش صحبت ميكنم
تا مهر فرصت اونه و اميد من براي زندگي
اما بعد از مهر فقط فرصت منه براي بلند شدن و خدا ميدونه چطور به آتيش كشيده ميشم
الان سه روزه دو كيلو وزن كم كردم
فقط قسمت مشكلش مادر پدرمن
خدايا چطور به مادرم بگم از درون داغون ميشه چقدر به خواستگارام جواب رد داد و گفت دلشونو نشكن
گفت پشيمون ميشي و شدم
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكتا
حامد خان حرف ما از اول ازدواج بود تا الانم لحظه اي فك نكردم اون دوست پسرمه
يه چيزيو ميدونين اگر ازش جدا شم از لحاظ روحي بيوه هستم نه يه دوست دختر كه دوست پسرش تركش كرده
ميخوام همين كارو بكنم بهش مهلت بدم امروز باهاش صحبت ميكنم
تا مهر فرصت اونه و اميد من براي زندگي
اما بعد از مهر فقط فرصت منه براي بلند شدن و خدا ميدونه چطور به آتيش كشيده ميشم
الان سه روزه دو كيلو وزن كم كردم
فقط قسمت مشكلش مادر پدرمن
خدايا چطور به مادرم بگم از درون داغون ميشه چقدر به خواستگارام جواب رد داد و گفت دلشونو نشكن
گفت پشيمون ميشي و شدم
نيكتا خانوم شما خودت و ايشون را زن و شوهر ميدوني طبق گقته ات كه گفتي در صورت سر نگرفتن اين ازدواج شما بيوه هستي
ولي من ميگم شما بيوه نيستي فقط با يه خواستگار به توافق نرسيدي و بايد سعي كني فراموش كني و خودتا بازسازي كني و برا يه زندگي واقعي اماده بشي
(البته با يه سري اشتباهات اين رابطه خيلي بيش از حد طول كشيده ولي نميشه گفت شما بيوه هستي ،اين حرف بيخوديه)
در ضمن گفتي :"فقط قسمت مشكلش مادر پدرمن"
اتفاقا به نظر من اسون ترين قسمتش پدر مادرتون هستن و سخت ترين مشكل خودتون
اونا فقط خوشبختي شما را ميخواهند واين كه گفتن الكي خواستگار رد نكن هم از سر دلسوزي بوده
وحالا هم اگه بفهمن كه شما ميخواي رابطه را تموم كني و شروع كني براي يه زندگي نو خيلي هم خوشحال ميشن و همه جوره كمكتون ميكنن
شما فكر كنم 26سالتونه و خوب برا ازدواجتون هم دير نشده و وقت داري هنوز
پس زودتر تكليف خودت را با خودت معلوم كن، به هيچ وجه از اون اقا ازدواج را گدايي نكن
اين كه بهش گفتي فقط با من ازدواج كن و بعدش تو يه مرد ازاد باش خيلي بده بعدا ممكنه همه اينها تو زندگيت بر عليه ات استفاده بشه و بابتش سركوفت بخوري كه اره تو عاشق من بودي هي دنبال من مي اومدي و ازم ميخواستي كه باهات ازدواج كنم
پس خواهر خوبم
نقشت را از كسي كه التماس ميكنه برا ازدواج به كسي كه ميان خواستگاريش و اونه كه قبول ميكنه يا رد ميكنه و بايد نازش خريده بشه تغيير بده
مهلتي را كه گفتي بده ، و به هيچ وجه هم تمديدش نكن
در اين مدت هم ارتباطتت را باهاش قطع كن تا اگه خواستگاري صورت نگرفت كمتر اذيت بشي
در ضمن تو اين مدت شديدا خودت را سرگرم كن
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
[size=x-large]دو سال پيش بهم نامه اي داد به اين مظمون كه نيكتا من هنوز سربازي نرفتم خواهرم ازدواج نكرده و نميتونم جلوي خانوادم بايستم
نامش خوردم كرد و خدا ميدونه چقدر از خودم بدم اومد
پارسال گفتمش من يه سري چيزها توي تو هست دوست دارم فلان و بهمان ... تو چي ؟
ميدونين چي گفت ؟ گفت منم پشتكارت رو دوس د ارم و خنديد . هرچقدر كه اصرار كردم كجا من پشتكار دارم چيزي نگفت اما خودم بهش گفتم منظورت ادامه رابطمونه يه لحظه تائيد كرد و تقريبا من مردم [/size]
نیکتا جان اینقدر خودتو اذیت نکن تا مهر بهش فرصت بده ولی خودتو امیدوار نکن که بیاد رابطتو کم کم قطع کن 1-2هفته اول سخته ولی کم کم عادت میکنی تو خیلی قوی تر از اونی
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
سلام :72:
چرا تا مهر می خواین بهشون فرصت بدین ؟؟؟؟؟
جلوی ضرر رو هر جا بگیری منفعته و اینکه اگه قراره مهر به خودشون بیان امروز بیان که بهتره .
فکراتو بکن و تصمیمت رو همین امشب یا فردا شب بهش اعلام کن . مرگ یه بار شیون هم یه بار . اینجوری خودت رو زجر نده.
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
ممنونم از همتون
[size=large]محسن خان نميدونم تا حالا احساس وابستگي رو تجربه كردي يا نه ؟ دوست داشتن رو چي ؟
وقتي اينها همراه هم ميشه ديگه مني وجود نداره هرچي هست ما هست و اگه احساساتت شديدتر باشه هرچي هست ميشه تو
وقتي ازدواج ميكني هم دوستش داري هم بهش وابستگي داري هم روحي هم جسمي
اما دوست پسر دوست دختر بودن فقط صرفا علاقه شديده كه گاهي عشقه گاهي هم هوس اما به هيچ وجه توش وابستگي نيست مگه از همون اول فقط به دليل تنهايي دنبال كسي باشي
حالا فهميدي چرا از لحاظ روحي ميگم بيوه ميشم ؟ چون من هم وابسته ام هم عاشق
و بينهايت به خاطر اين حرفتون ازتون ممنونم كه :
نقشت را از كسي كه التماس ميكنه برا ازدواج به كسي كه ميان خواستگاريش و اونه كه قبول ميكنه يا رد ميكنه و بايد نازش خريده بشه تغيير بده
همدم عزيزم منم ميخوام همين كارو بكنم كم كم تا مهر قطع رابطه كامل كنم
21 شهريور تولدشه و من نميخوام بهش كادو ندم ميخوام براي آخرين بار ببينمش و ازش خداحافظي كنم
التماس يا خواهش يا ... بهتون قول ميدم مثل سنگ مقاوم باشم اما هميشه دلم ميخواست اگه قراره تمومش كنم تو چشماش نگاه كنم و بگم ناراحت نباش خداي منم بزرگه ازش كينه اي به دل ندارم چون خودم موندم و تو تموم اين 6 سال خودم ميخواستم باهاش باشم .
صبا جان فكر ميكني من دارم الان زجر ميكشم ؟ نه به واقع دارم از لحظه لحظه اي كه تا مهر مونده نفس ميكشم
من دارم انرژي جمع ميكنم . دارم براي 1 مهر خودمو آماده ميكنم
و يه دليل ديگه كه داره اينه كه ميخوام بهش آخرين فرصت رو بدم . نميتونه يه شبه اين كاري رو كه 6 سال انجامش نداده انجامش بده خواهرم
نميتونه
چقدر دلم ميخواست يه خواهر داشتم تا الان سرمو ميذاشتم رو شونش و ناله ميكردم و اون پشتم بود اون به مامان بابام ميگفت اون تمومش ميكردهمتونو دوست دارم ممنونم كه به مشكلم توجه كردين مطمئنم من هرگز مثل شما نيستم .
مامان امروز ميگفت چرا چشمات اينطوري باد داره گفتم از بس خوابيدم گفت چشماتو ببند و دست كشيد پشت چشمام و گفت گريه كردي
گفتم نه براي چي ؟
هيچي نگفت
و من موندم چطور اول بايد زخماي خودم التيام بدم بعد بيام از اونا پرستاري كنم
واقعا چطوري تا خودم يكم آروم نشدم به اونا چيزي نگم اونم مامان تيزي كه من دارم.
يه خبر :
ظهر بهش زنگ زدم و گفتم گفتم تا مهر باهات ميمونم ديگه بيشترش ازم ساخته نيست اگه واقعا دو نفر همو بخوان به آب و آتيش ميزنن تا بهم برسن
بهش گفتم اينه بايد اول خواهرتو عروس كنيم بزرگترين اشتباهه چون هم به من داره ظلم ميشه هم خودت و هم خواهرت . شايد قسمت اون مردي باشه كه دو سال ديگه مياد سراغش چرا بايد اونو هم فدا كرد .
گفتم اينا بهونست . حتي گفتم ديگرا ميگن تو شايد به من علاقه داري اما عاشق يا دوست داشتن نه.
باورتون ميشه هيچي نگفت
انكار نكرد نگفت نه اين چه حرفيه نيكتا. نميتونم باور كنم سكوتشو[/size]
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
خانم نیکتا،
یکبار دیگر این جمله های خودت رو بخوان:
- دو سال پيش بهم نامه اي داد به اين مظمون كه نيكتا من هنوز سربازي نرفتم خواهرم ازدواج نكرده و نميتونم جلوي خانوادم بايستم
- پارسال گفتمش من يه سري چيزها توي تو هست دوست دارم فلان و بهمان ... تو چي ؟ ميدونين چي گفت ؟ گفت منم پشتكارت رو دوس دارم و خنديد. هرچقدر كه اصرار كردم كجا من پشتكار دارم چيزي نگفت اما خودم بهش گفتم منظورت ادامه رابطمونه يه لحظه تائيد كرد و تقريبا من مردم
- ظهر بهش زنگ زدم و گفتم گفتم تا مهر باهات ميمونم ديگه بيشترش ازم ساخته نيست اگه واقعا دو نفر همو بخوان به آب و آتيش ميزنن تا بهم برسن. باورتون ميشه هيچي نگفت
من از این حرفها این رو متوجه می شوم: این پسر نه تنها تلاشی برای رسیدن به شما نمی کند و نخواهد کرد، بلکه او اصلاً این ازدواج رو نمی خواهد.
شاید همینطور که سالهاست شما منتظری او به خواستگاریت بیاد، سالهاست او هم منتظره که شما او رو فراموش کنی!!
و خود او هم تعجب کرده که چرا شما این همه وقت منتظرش نشستی!
اجازه دارم بپرسم رابطه شما چطوری هست؟ مثلاً هر چند وقت یکبار همدیگر رو می بینید؟
آیا به شما ابراز علاقه می کند؟ آخرین بار کی بود و چطوری؟
البته این رو بگویم که این تالار کاملاً مخالف روابط دوستی و عاشقانه قبل از ازدواج است. از دید این تالار کلاً شما راه رو اشتباه رفته ای. شما هم خودت این رو فهمیدی. منتهی نمی خواهی قبول کنی که یک راه دیگر هم جلوی پایت هست که اسمش فراموش کردن است!
باور کن همه ما که اینجا هستیم هم نه تنها طعم عشق و وابستگی رو چشیدیم، بلکه خیلی از ما شکست عشقی هم داشتیم. وگرنه که اینجا نبودیم! همه کسانی که اینجا هستند گرفتاری داشتند. به هم کمک می کنیم تا مشکلات رو حل کنیم. همه چیز راه حل دارد.
شما یک چیز رو زیادی برای خودت بزرگ و سخت کردی. همه اش نگران پدر مادرت هستی. باور کن این کوچک ترین و کمترین مشکل شماست! هر چند که گاهی احساس می کنم برای اینکه حاضر نشوی او رو فراموش کنی، پدر مادرت رو بهانه می کنی!
من حتی فکر می کنم پدر مادرت هم منتظر هستند که شما بروی و بگویی که من دیگر این پسر رو نمی خواهم. من می خواهم او رو فراموش کنم. من دیگر نمی خواهم وقتم رو تلف کنم...
فراموش کردن راحت نیست. شاید حتی 1 سال زمان احتیاج باشه. در آخر هم هیچ وقت او کاملاً از یادت نخواهد رفت، ولی این احساسات و وابستگی ها بالاخره یکروز تمام خواهند شد. و فقط یک خاطره می ماند.
بگذار از این شرایط در بیایی. خودت رو تغییر بده!
انتظار بیشتر بی فایده است... حتی تا مهر...
یکبار دیگر حرف پست قبلیم رو تکرار می کنم:
تنها راه رهایی از این شرایط قطع رابطه است.
اگر دوستت داشته باشد، اگر شما رو بخواهد، اگر آمادگی ازدواج داشته باشد، اگر مسئولیت پذیر باشد، خودش دنبالت خواهد آمد.
اگر هم نیامد، خوشحال باش که دیگر بیشتر از این سالهای جوانیت رو تلف نکرده ای!
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
عزیز می دونم نصیحت نمی خوای و خودت با وجودی که مشکلات راهی که رفتی رو از اول حدشو می زدی خودت این راهو انتخاب کردی یعنی به قول خودت به خاطر دلت موندی و نیازی نیست شاید که کسی قضاوتی کنه چون درست یا غلط بودن راهی که رفتی رو خودت می دونی و می دونستی
ولی آدمای مثل تو رو خوب می شناسم تو یه حسن بزرگ داری برا چیزی که می خوای می جنگی این خیلی خوبه
من رابطه پسر و دختر رو خودم قبول ندارم با این وجود از این خصوصیت که منفعل نبودی خوشم اومد اما موضوع اینه که حالا باید چی کار کنی
اینکه وقتی می بینی یه راه غلطه عزیز ادامش ندی و روش اصرار نکنی
می دونم حرف دلتو می فهمم بالاخره همه ماها عشقو دوست داشتن و وابستگی رو حالا به نوعی تجربه کردیم
پس می فهمیم وقتی می گی سخته یعنی چی
خواهر خوبم منم خواهر ندارم و تو لحظه های سختم همیشه مثل تو آرزوش کردم
باید به اون خصوصیت خوبت منطق رو اضافه کنی
دیدم کسی که مثل تو بوده و الان می بینم که به خیلی آرزوهاش رسیده چون ننشسته که براش تصمیم بگیرن
تو هم می رسی فقط اگر یه ذره منطق رو هم اضافه کنی اگر می بینی راهی غلطه باید یه جاهایی جلو دلت وایسی و راهو ادامه ندی راهت رو عوض کنی
این انفعال نمیشه چون بازم خودت تصمیم می گیری فقط تو راهی که غلطه نه بلکه تو راهی که تشخیص دادی درسته
:72:
پست اقا حامد با من همزمان شد شاید اگر اونو می دیدم لزومی به گفته های منم نبود ولی می ذارم بمونه برات آرزوی خوشبختی دارم
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
حامد خان
يعني من اينقدر كور بودم؟
يعني اونم ميخواد من فراموشش كنم و من اونو هم آزار دادم با اين علاقم ؟
در رابطه با رايطمون و ديدارمون حقيقتش الان ميشه دو هفته بعضي وقتها يك هفته يكبار بعضي وقتها دو هفته يكبار
تازه اونم من غر غر ميكنم كه دلم تنگ شده
تو امتحاناتش بيست روز يه بار
اگه من بخوام ببينمش بايد از روز قبلش باهاش هماهنگ كنم اگه اون بخواد كه به ندرت ميگه هر وقت گفت من بايد زود برم
قبلا اينطوري نبود الان دو سالي هست كه جامون برعكس شده
باورتون ميشه از بس همش منتظرش بودم تمام كارهاي زندگيمو نيمه كاره رها ميكنم
گاهي به خودم ميگم حتما تا پايان اين ماه تمومه و ازدواج كرديم
پروژه درسيم تقريبا پروژه برتر شد اما نتونستم مقاله بدم چون همش فكرم پراكندست آرامش فكري رو ندارم
هميشه دقيقه نود كارامو تموم ميكنم ولي نتيجش عاليه اما عادت كردم آخرين باشم
اصولا هميشه تو ماشينش كه داره دور خيابونا پايين مياد با هم هستيم من جلو ميشينم كنارش و حرف ميزنم اونم به جلو نگاه ميكنه و رانندگيشو ميكنه
آخه يه بار تو پارك خيلي خيلي خلوت گرفتنمون ولي يكي از دوستاي من اومد نجاتومن داد يبارم تو ماشينش كه كنار خيابون وايساده بود و داشتيم صحبت ميكرديم پليس رسيد اما اونجا هم خدا كمكم كرد و تموم شد از اون روز به بعد فهميديم فقط تو ماشيني كه در حال رانندگي هست كاري باهامون ندارن
بچه ها بخدا پسر خوبيه . دقيق و نكته سنجه و اهل نماز و روزه مغرور و فقط از سنش بيشتر ميفهمه لوس نيست به هيچ وجه بيحيا نيست تقريبا مودبه گدا نيست بارها و بارها پول كارت شارژمو اون داده به خاطر ماديات باهام نيست. و اينكه اگه تصميم به كاري بگيره انجامش ميده اما شايد دير !ولي مطمئنم انجامش ميده .
قبول دارم كه اوايل اون بود كه ديونه وار دوستم داشت اما الان من ديونش شدم
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
یک پیشنهادی به شما می دهم.
به نظر من شما بنشین و با صداقت کامل همه چیز رو برای پدر مادرت تعریف کن.
ازشون معذرت بخواه و ازشون بخواه که کمکت کنند.
اینطوری یکبار بزرگ از دوش شما برداشته می شود.
بعد با اجازه پدر مادرت از آقا پسر بخواه که اول خودش بیاید خانه شما. نه برای خواستگاری. بلکه بگو می خواهی با او به صورت خیلی جدی راجع به آینده صحبت کنی. و خیلی محکم به او بگو نیومدن او به این قرار یعنی پایان همیشگی رابطه شما. مثلاً به او بگو این جمعه آخرین فرصت تو برای از دست ندادن من است.
اگر آمد، کاملاً محکم با او صحبت کن. بپرس برنامه اش چی هست و اصلاً قصد ازدواج با شما را دارد یا نه.
و برایش یک مهلت بگذار. بهش بگو 1 هفته فرصت دارد همه چیز رو به پدر مادرش بگوید.
و مثلاً 1 ماه فرصت دارد که به خواستگاری شما بیاید.
این پیشنهاد من است.
البته من فکر می کنم که او حتی سر همین قرار هم نخواهد آمد.
ولی حداقل آن وقت دیگر مطمئن می شوی که باید فراموشش کنی...
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
بهاره جان دارم همين كارو ميكنم دارم ازش دور ميشم
ميدونم بهترين دارو زمان هست دوست خودم يه روزي بهم گفت تا دير نشده يه كاري كن 2 سال پيش و من گفتم به انتخابم شك ندارم و احتياج نيست كاري كنم
اما الان ميبينم دوستم حق داشت بايد يه كاري ميكردم
من ضعيف نيستم خدا را شكر توان ادامه راه رو دارم فقط فكر نكنم هرگز بتونم با فكر كردن بهش خودمو آتيش نزنم باور كن من قلبم رو كه تير ميكشه بارها و بارها حس كردم من جنگيدم براي با اون بودن اما نميدونستم اون طالب من نيست
من بارها قسمش دادم كه اگه تو منو نميخواي بگو من لحظه اي نميمونم باور كنين حداقل دو ماه يكباري ميگم بهش
اما هيچوقت نگفت نميخوامت نگفت فشار دارم بهش ميارم نگفت برو
خيلي وقتها بهم اسمس ميده دوست دارم و خيلي وقتها ميگه مال مني
بچه ها باور كنين خدا ميخواد آزارم بده
وگرنه من به اين مغروري به اين شادي و سر زندگي كه وقتي تو جمع دوستام بودم همشون غش غش از دستم ميخنديدن يك هفته پيش تو عروسي دوستم اونقدر حواسم پرت بود كه بچه ها ميگفتن نيكتا دامادو اصلا ديدي ؟
و من لبخند ميزدم و تو دلم ميگفتم خنده تلخ من از گريه غم انگيز تره نازينين
آقا حامد من همين امروز هش گفتم تا پايان مهر فرصت داري بياي
حالا بگم تا آخر هفته پاشو بيا اينجا ؟!
نمياد من اونو ميشناسم تنها ضعفش همينه ترسو هست تنها چيزي كه من ازش متنفرم ترس هست
ببينين اون اگه آب بخوره به من اسمس ميده ولي من اينطوري نيستم بارها با هم سر اين موضوع بگو مگو كرديم
به جز يه بار هرگز بهم دروغ نگفته اون يبارم ميترسيده من ازش بدم بياد
نميتونه تحمل كنه 3ساعت برم خونه فاميلام
همش ميخواد تو خونه باشم . يا اگه بيرون ميرم سر كار با همكار پسرم رابطه اي نداشته باشم
2 يا 3 سال پيش منو سر اين قضيه كه چرا جواب سلام همكلاسيتو ادي كشت
يا اينكه چرا يكي از پسرا براي تو جزوه آورده بارها و بارها گفت . البته يبار از دهنش در رفت و گفت اون پسر كه در ضمن دوست خودشم بود عنوان كرده كه به من علاقه داره(ما تو دانشگاه هرگز با هم نبوديم فقط بيرون دانشگاه چون خانوادش اونجا استادن و تقريبا همه ميشناسنش )
بچه ها بي انصافي نميكنم اما با اينكه رشته هر دومون مهندسي هست و كاملا متفاوت اون به خاطر اينكه با هم در ارتباط دائم باشيم رفت پروژه ليسانسش رو مشترك با رشته من برداشت تا من كمكش كنم و خداييشم اذيت شد اما تقريبا تو ليسانس تنها كسي بود كه رفت دنبال پروژه ساخت ولي بقيه تئوري بودن
اگر روزي رسد دستم به دامانت
|
كنم جان را به قربانت ولللللللللللللللللللللللل لللي بي لطف و احسانت چگونه؟
|
شوم ناخانده مهمانت چگونه ؟
|
تو معبود مني
|
بگذار داد از دل بگيرم
|
پناهم ده كه بر سقف حرم منزل بگيرم
|
تو درياييو من تنها غريق مانده در باران
|
تو فانوس رهم شو تا ره ياحل بگيرم
|
اگر روزي رسد دستم به دامانت
|
كنم جان را به قربانت ولللللللللللللللللللللللل لللي بي لطف و احسانت چگونه؟ |
|
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
ببین عزیزم من سالها این مشکل و داشتم الان هم نتونستم فراموشش کنم یعنی اتفاقات این طوری هیچ وقت فراموش نمی شن.حتی تا الان چند خواستگار داشتم که هر بار تا تصمیم نهایی رفتم ولی بازم آره رو نگفتم.
منم 7 سال منتظر بودم و یک ساله که یعنی منتظر نیستم ولی یادش همیشه با من هست...
می دونم تلخی غمت تا چه اندازه ای هست...
ولی این که فراموش بشه این اتفاق نمی افته فقط باید با خودت کنار بیای..حتی من چند بار پیش مشاور رفتم و گفتم هیچ وقت هیچ کس جاش و واسم نمی گیره اون بهم گفت نباید انتظار داشته باشی کسی جاش و بتونه بگیره گفت این اتفاق تو زندگی آدم فقط یک بار می افته که همچین حس قوی به کسی داشته باشه...گفت روابطی که بیشتر 2 سال طول بکشه ترکشون سخته ولی گفت با خودم باید کنار بیام که اون یه آدم تمام شدست و بقیه آدمهارو ببینم بدون این که بخوام بقیه رو با اون با مقایسه کنم و بذارمشون تو قالب اون...
منم دارم همین کارو می کنم راستش هر وقت تا مرز ازدواج رفتم یه دفعه سر و کلش پیدا می شه و فکر منو انقدر بهم می ریزه که دوباره جواب منفی می دم....یک نمونه اش همین هفته پیش بود...
عزیزم به نظرم اگه فکر می کنی تا مهر بهش فرصت بده ولی از بعدش دیگه به فکر زندگی خودت باش...
منم مثل تو در مورد خواستگارام زیاد بهش نمی گفتم که ناراحت نشه می دونی یه روز که بهش گفتم به خاطر تو این همه موقعیت و از دست دادم چی گفت؟!!گفت کدوم موقعیت همون 3،4 تا؟چون من فقط بعضی هارو می گفتم مشکل فقط این نیست که بیاد خواستگاری...وقتی میاد هم انگار رفع تکلیف هست و اون اراده رو واسه به دست آوردنت شاید نداشته باشه..این اتفاق واسه من افتاد اومدن ولی به خاطر عدم تدبیر اون آقا همه چی بهم خورد...
ببین واقعا هدفش از زندگی چیه؟شاید اصلا نمی خواد زیر بار مسئولیت ازدواج بره این و بعدا من فهمیدم که علاقش به رفتن از ایران هست و هزارتا برنامه دیگه واسه خودش داشت که ازدواج خیلی توش نقشی نداشت...این که در برابر حرفای شما سکوت می کنه شاید معنیش همینه...مردها با ما خیلی فرق می کنند.
برات آرزوی آرامش فکری می کنم عزیزم:72:
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
نميدونم چي بگم
فكر ميكردم من خيلي بدبختم اما حالا ميبينم .........
ميخوام يكم بيشتر بهتون معرفيش كنم
يكسال از من كوچيكتره
خانوادش تحصيلكرده و فرهنگين
كاملا محافظه كار هست هميشه اينطوري بود
ترسو هست
اما تمام چيزهاي ديگشو دوست دارم
بچه ها اون خيلي كارا هم كرده ها
مثلا مادرش در جريان هست كه اون منو دوست داره
زن داداشش و داداشش رو ديدم اما نميدونم اونا اصلا در جريان هستن يا نه بنا بر جريانات كاري ديدمشون و باهاشون آشنا شدم البته به تازگي
خواهرشو ديدم و ميدونم اون در جريان هست نه اينكه با هم صحبت اينا رو بكنيم بلكه بنا بر همون روند كاري ملاقاتش كردم(البته الان دو ماهي هست در جريانه)
فقط پدر و مادرش هستن كه چندين سال قبل ديدمشون و اونا هم منو ميشناسن و نه بيشتر از اين
مامانم به تازگي رفته بود مكه كه مادرشون اومد بازديد
فقط همين اما اصلا حرفي از پسرش نزد.
امشب كه باهاش حرف زدم مثل برج زهرمار شده
خيلي بداخلاقه
اسمس شب بخيرم كه دادم گفت باشه
ميدونين سر شب زنگش زدم ببينم چي ميگه
گفت آخه كي ديده دانشجوي سال اول .... بدون سزبازي و درامد مياد خواستگاري؟!
منم گفتم اينا بهونست . اصلا حق با تو هست هيچ كي اين كارو نكرده تو اوليش باش
گفتم نزار تا مهر دوباره مرورش كنيم من از حرفم بر نميگردم
فك كنم اگه بفهمه شما ها باهامين بياد بكشتتون
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
عزیزم تو این مدت فرصتی که بهش دادی رو یادآوری نکن بذار تا در آرامش تصمیم بگیره شایدم تا حالا تصمیم گرفته
فکر نمیکنی اگه واسه تولدش ببینیش خیلی اذیت میشی؟ :47:
با این شناختی که از تو پیدا کردم نگرانتم اگه واسه تولدش ببینیش فقط گریه کنی:316:
باید صبور باشی رو خودت کار کنی
عزیزم از دید تو همه زندگی اونه اما از دید بقیه اون فقط جزئی از زندگیته
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
باورتون ميشه از سر شب كه باهاش دو كلمه اونم با قهر حرف زدم چقدر سر حالترم
همدم جان نه نميشه چاره ي نيست من بايد ببينمش تا يادشو براي هميشه حفظ كنم
ميخوام الانم كه بهش زنگ ميزنم صداشو ضبط كنم تا اگه خداي نكرده يه جايي ديگه نتونستم دوريشو تحمل كنم به صداش گوش بدم
همدم جان من ديگه اينطوريام نيستم كه جلوي كسي گريه كنم
ممنون كه گفتي ياداوري نكنم حتما سعي ميكنم همين كارو بكنم
مرسي ازت
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
نیکتا خندم گرفت خصوصیات این آقارو گفتی خیلی شبیه به خصوصیات همسر منه:311:
با این تفاوت که اومد خواستگاریم خواهرشم ازدواج کرده
اون میترسه بیاد خواستگاری این دلایلی که گفت نمیذاره بیاد جلو ولی اگه واقعا دوستت داره باید بیاد آخه تو که نمیتونی اینقدر وایسی تا مدرک بگیره بره سر کار آخه چندسال دیگه؟
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
شايد به قول پسرا نميخواد بياد و اصلا تصميمي نداره براي ازدواج
و از دست منم كلافه هست
همدم اميدوارم هميشه شاد و خوشبخت باشي و هميشه شوهرت عاشقت باشه
من دوستش دارم
ميدوني حتي رفتم پرسيدم زن و شوهرا چي ميشه تو اون دنيا هم با هم باشن بجاي حوري و حوريه
حتي ميخواستم تو اون دنيا هم پيشش باشم اما انگار نميشه
چقدر اشكاي من بي اجازه و پر رو شدن هر وقت ميخوان ميزنن بيرون مثل فوران آتشفشان
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
دیگه بهش نگو تا مهر وقت داری اصلا ازش نخواه بیاد خواستگاریت بذار اون تصمیم بگیره عزیزم تو فشار نذارش
رابطتو کم کن نمیخواد از دلش دربیاری بذار به خودش بیاد
انشالله که همیشه حالت خوب باشه
یه کاری هست واسه فراموش کردن و تغییر حالت خیلی خوبه اونم سفر:305:
نمیخوای بری مسافرت؟
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
اوهوم
باشه
ديگه چيزي در مورد مهر نميگم
از دلش در نياوردم كه فقط خواستم صداشو بشنوم
باشه كمتر زنگش ميزنم ولي اين باعث نشه كه فكر كنه من نميخوامش؟!
ببين هميشه به نيمه خالي ليوان نگاه ميكنه و كلا از من خيلي واقع بينانه تره
عزيزم من اگه از شهرم برم بيرون از غصه دوريش دق ميكنم اينو مطمئنم . فعلا تا 15 شهريور نميتونم برم شايد بعد تولدش يا قبلش برم و بيام. بخاطر كارم نميتونم برم .
ولي از يه چيز مطمئنم اونم اينكه اگه شما ها كمكم نميكردين و به حرفام گوش نميدادين نميدونم چي ميشد
من مدت كوتاهي هست باهاتون آشنا شدم اما خدا ميدونه چقدر باهاتون راحتم
برام دعا كنين بچه ها
بخدا خيلي سخته خيلي
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
سلام بر نیکتا
همه تایپیک های شما و دوستان رو خوندم
من معتقدم که انسان اگر عاشق فردی شد که از همه نظر کامل و تمام ملاکات را داره ٰ ارزش صبر حتی یه عمر رو هم داره ٰ و در اینصورت انسانیت انسان زیر سوال میرود .
و حتی اگر انسان با شناخت کامل از طرف مقابل ٰ به ازدواج دیگری تن دهد ٰ مطمئن باشد از لحاظ فکری اذیت خواهد شد ٰ
چه چیزی داستان لیلی و مجنون را در ذهن همه مردم تا قیام قیامت ماندگار کرد ٰ
فقط همین که عاشق یکدیگر بودند حقیقتا
اما نیکتا جونم
من با شما چند نکته میگم ٰ شاید بتونه کمکتون کنه
اول اینکه : این فردی که شما عاشق او هستید آیا حقیقتا ارزش صبر کردن را دارد ٰ ارزش اینکه عمرت را بخواهی پای او بریزی ؟ احساساتت را نصار او کنی ؟ زندگیت را به او هدیه کنی ؟ ( خواهش میکنم با خودتون رو راست باشید ) یقین داری با این نکته یا شک داری ؟
دوم اینکه : آیا او نیز همین تفکر را دارد ؟ آیا او عاشق روح تو هست یه عاشق جسم تو ؟ آیا میتونی یقین کنی که اگر 40 سالت هم شد بازم او کشته مرده شماست ؟ یعنی اگر تا 10 سال دیگر هم عقب بیافتد مطمئن مطمئن هستی که او مانند مجنون روی همه دختر ها خط بکشه و فقط بگه نیکتا و بس ؟ ( خواهشا با خودت رو راست باش ) ( اینجور جاها انسان باید احساس را کنار بگذارد و با واقیت کنار آید )
من میگم اگر مثلا خدای ناکرده خدای ناکرده برای شما یه اتفاق بیافته و بازم میگم خدای ناکرده ها ٰ مثلا زیبایی خودتون رو از دست بدید ٰ او بازم میگه من عاشق روح تو بودم نه جسم تو ؟بازم میگه نیکتا یا شک داری
به قول چارلین چاپلین به دخترش ( جسم عریان خودن را در اختیار کسی قرار بده که روح عریانش را دوست میداری )
سوم : آیا او واقعا میتواند نظر خانواده اش را جلب کند ؟ ( عرضه این را دارد یا نه ؟ )
چهارم : نیکتا جون زندگی و عمر هرگز و هرگز قابل برگشت و تمدید نیست ٰ جوانی لذتی دارد و میانسالی لذتی دیگر و... و در میانسالی هرگز لذت جوانی را نخواهی دید ٰ مهمترین عامل از دست دادن لذتها زندگی ٰ برخوردهای احساسی هست ٰ
خلاصه حرفهایی دیگه هم هست ٰ ولی به خاطر ترس ار بلند شدن مطلب ٰ پس از اظهار نظر شما میگویم .
دوستدار موفقیت شما مهاجر بینشان
-
RE: چند سال ديگه منتظرت بمونم ؟ آيا ميتونم ؟
همه دوستات نگرانتن و برات دعا میکنن
انشالله هرچی برات خیره بشه نه اونی که تو بخوای شاید صلاح تو در جدایی باشه:323: