-
فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام دوستای عزیزم
واقعیتش چیزهایی که می خوام براتون بگم اسمش رونمیشه درگیری واختلاف گذاشت ولی جای دیگه ای نبود.
همتون آشنایی تقریبی بامن وزندگیم دارید.می دونیدکه شاغلم وبیشتراز7ساله که ازدواج کردم.ازاول زندگی مشترکم عادت داشتم فقط وفقط جنبه های مثبت همسرم رومی دیدم وهرگز جنبه های منفی اون رو نه به زبون آوردم ونه بهشون فکرکردم.وهمیشه وهمه جا بهش گفتم توفرشته ای وبی نقص وایراد.حالا دچار دوگانگی شدم چون امروز باگذشت 7سال احساس می کنم زیادی خوب بودم واگه فقط یه روز نخوام خوب باشم متقابلا اون هم خوب نیست.
اینکه می گم خوبم غرور نیست براتون مثال می زنم:از روزی که عقدکردم تاحالاهمیشه مراعات حالش روکردم وهیچ وقت نخواستم اسراف کنم یامثل دخترهای امروزه ولخرجی.
بعدازدواج ازهمون روز اولش رفتم سرکار.حقوقی که می گیریم من واون نداریم وحسابمون یکی است.یعنی تاحالانگفتم مثلا این مانتورو خودم خریدم.صبح ها من یک ساعت زودترازاون می رم سرکار وعصرهاباهم برمی گردیم.اغلب هم بین راه قرار میذاریم ومیریم یکی دوساعت پیاده روی.حدود ساعت 5/8 - 9 میرسیم خونه.(دقت کنید)همسرم ازفرط خستگی رومبل ولو میشه وتلویزیون می بینه.من لباسامو درمیارم،نمی شینم ومستقیم میرم آشپزخونه تا ساعت 10 هم آشپزی می کنم ناگفته نمونه که قبلش هم آرایش کرده ومرتب شدم.
سعی می کنم خستگیموبه روش نیارم وشارژباشم بعد شام می شینم وروز رو چه جوری گذروندم براش تعریف می کنم وکلی می خندیم.(این هم بماند که کارم واقعا اعصاب آدم رو تضعیف می کنه)اونقدر قربون صدقه اش می رم،ازش تعریف می کنم،عین بچه ها ازسروکولش بالا میرم وشیطنت می کنم که فکر کنم شارژ روزبعدش رو ازمن می گیره(البته اینو خودش هم می گه)تاحالا بچه نداشتیم درعوض اون برام بچه بوده ومن برای اون.همیشه احساس کردم خوشبخت ترین دختر دنیام.چون خودم می خواستم باشم.روزانه صدبار به خودم تلقین کردم وهمش به چیزای خوب فکرکردم وخودمو باافکار منفی داغون نکردم وحالا احساس می کنم اشتباه کردم واینهمه نیمه پر لیوان رو دیدن هم اشتباهه.خاطرنشان میشم همسرم جنبه های مثبت زیادی داره که واقعا دوست داشتنی هست.
همیشه وقتی بین دوستام بودم واونا اززندگی وشوهرهاشون ناراضی ،سعی می کردم بهشون بفهمونم که خودتون روتغییربدیدوبه چیزای خوب فکر کنیدوقتی عملی مخالف میل شما انجام میدن خوبیهاشون رو فدا نکنید.دوستام می گفتند تو زیادی فداکاری می کنی وازخودت مایه میذاری یه روزی می بینی شکسته شدی واون موقع هست که شوهرت این فداکاری هات یادش نمیاد.وقتی می بینم دوستای شاغلم تاظهر(نیمه وقت)کار می کنند،
یعدش 2ساعت خواب روزانه وبعدکلی وقت دارنداماوظیفشون رو به درستی انجام نمیدن(شام درست نمی کنند ،به شوهرهاشون نمی رسن به بهانه خستگی)احساس بی ارزش بودن می کنم .حالا می خوام همفکری کنید.
آیامن الان دارم اشتباه می کنم یانه واقعازیاده روی کردم؟
می بخشیدپرحرفی کردم.
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام
اریانا جان!
تو نوشته هات من مشکلی ندیدم، پس کجاست؟
هرچی گفتی از خوبیها بود، چرا به خودت تلقین میکنی که زیادی مایه گذاشتی؟
زن و شوهر برای زندگی مشترکشون هر زحمتی بکشن و هرکاری بکنند کمه چون خودشون هم تو اون زندگی سهمی دارند.از آرامش-رفاه-همدردی-خوشبختی و ...
تو نزدگی مشترک اگه یه طرف یا دو طرف کوتاهی کنند، که همه چی به هم میریزه.
عزیزم، به حرف دیگرانی که به هر دلیل زندگیشون مسکلی داره توجه نکن و زندگی خودت رو با اونها مقایسه نکن.
البته مقایسه بکن اما در جهت مثبت و شکرگزاری! نه اینکه فکر کنی زندگی تو هم ممکنه همون شکلی بشه.
تو از کجا میدونی دوستانت چطور با شوهرهاشون رفتار میکنند که به فرض از شوهرشون کم توجهی دیدند ؟
تو از زندگیت راضی بودی(خودت گفتی) با تمام کارهایی که براش کردی خب پس دیگه مشکلی نیست.
راز احساس خوشبخی ای که تا حالا داشتی به گفته خودت همین بوده. پس لابد کارت درسته دیگه.
تو که با شوهرت مشکلی نداری، چرا دنبال مشکل میگردی عزیز دلم ؟
فکر بد نکن و به زندگیت ادامه بده:310:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
فقط میتونم بگم چه خانم خیلی خیلی خیلی خوبی!:104::104::104::104:
امیدورم همسرت قدرت رو بدونه و مثل خود شما باشه که انشاالله هست...:310:
آریانا خانم گل!:72:
شما به عنوان بهترین همسری که روی کره خاکی توسط دکتر بینگو دیده شده شناخته شدید وبهتره به دوستانتون که افکار منفی می بافن بگید از شما یاد بگیرند و در درجه اول قدر خودشون و در جه دوم همسرشون رو بدونند.مطموئن باشید همین کار هایی که شما میکنید باعث استحکام فولادی خانوادی کوچولوتون میشه و دیگران حسرت زندگی شما رو دارند ولی شاید از روی حسودی حرف های دیگری می زنند.
-------------------------
پاورقی:
خدایا من مجردم،یک خانم شبیه خانم آریانا قسمت من بکن!(دوستان که پست رو میخونند نخندند ،ارزو بر جوان عیب نیست)
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
آریانا جونم منم بهت تبریک میگم:104::46::46:
وبرای دکتر بینگو هم دعا میکنم آرزوش برآورده بشه به زودی:311:
من هم بادکتر موافقم بعضی آدما ازروی حسادت خیلی سعی میکنن زندگی کسائی که خوشبختن رو به هم بریزن البته ماشالله خودت استادی میدونی محبت زیادی هم دردسره ولی وقتی اینقدر شوهرت آدم فهمیده ای که قدراین محبت رو میفهمه پس محبتت رو اسراف نمیکنی:43: واینجوری که من ازدوستای متاهلم شنیدم بعد ازازدواج خیلی ها این فکر به ذهنشون میاد که اشتباه کردن یا نه اون هم مقطعی هست و گذرا
شاید این خرافات باشه ولی سعی کن خیلی از خوبی زندگیت برای دیگرون تعریف نکنی همه جنبه ندارن شاید هم ازروی دوست داشتن چشمت کنن خواهر گلم:305:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
شما برا چی می رین سره کار؟؟؟؟
به نظره من، اصلن درست نیست یه خانوم فول تایم بره سره کار!
هر قدر هم به پولش نیاز داشته باشه،
می تونین یه مقدار از امکانات رفاهیتون کم کنین و به جاش پاره وقت شاغل بشین!
یه دوستی می گفت قلب خونه خانومه خونس! اگه پژمرده و ضعیف شد، رو کل خونه تأثیر گذاره!
شما همین اول زندگی دارین کله انرژیتون رو مصرف می کنین! اوه ه ه ه ه ه ه می دونین چقدر دیگه کار دارین!!
می دونین بچه چه قدر انرژی از آدم می گیره! پس سعی کنین خودتون رو از همین حالا خسته نکنین!
این وظایف مرده خونس که شما دارین انجام می دین!
به نظر من یه مدت کار رو بذارین کنار، بعدش که خستگیتون در رفت، اگه دوست داشتین برین دنباله یه کاره نیمه وقت!!
مرده خونه بیشتر که به پول نیاز داشته باشه، به چیزای دیگه نیاز داره!
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام
خانوم اریانا
یادمه اون موقع که اولین تاپیکت رو زده بودی
جوری نوشته بودی که افرادی شما رو مرفه بدون درد می دیدند و البته از من هم پرسیدند که اریانا اصلا هیچ مشکلی نداره ...
میدونی چرا بعضی از دیگران اینگونه برداشت می کنن؟
به خاطر نگاهی هست که بهشون میدی
منتها اگر عمقی قضایا رو ببینیم و خیلی ساده از روشون رد نشیم خیلی قشنگ میشه علت یابی کرد
تاپیکت رو دیروز دیدم ... بعدش هم تالار رفت مرخصی ... الان هم اوج کار هست که روی میزم جمع شده ... ولی اونقدر تو و نوشته هات روان و سیال هست که نمیشه ازشون گذشت
خصوصا آواتارت ... اون دختر کوچولو با لباس قرمز که از پشت شیشه نگاه می کنه ... حس اون دختر را عجیب توی وجودم استشمام می کنم
البته اینها ربطی به تاپیکت نداشت ولی دوست داشتم این حرف ها برایت بگویم
*************************************
اریانای عزیز نوشته هایت خالی از مشکل نیست
مشکل تو این هست که این اعمال را در برابر همسرت انجام دادی و با دید وظیفه
یعنی یه جورایی خودت رو ملزم کردی به انجامشون
:305: دقت کن این روش ، روش بدی نیست منتها هرازگاهی دچار تعارض می شی که ایا این رفتار و اعمالت درست هست یا نه
و دوم اینکه اگر فشار زیادی رو متحمل بشی و بروز ندهی دقت کن منظور از فشار نه اینکه یه بحران شدید باشه ها
مثلا امروز خسته ای و کسل ولی به خاطر همسرت بروز ندهی و درون خودت بریزی این کم کم ها روی هم تلنبار شده و میشه فشار زیاد اون وقت نیاز به قدردانی درت خیلی پررنگ میشه که چنانچه به این نیاز پاسخی داده نشه نسبت به زندگی دلسرد می شی
حالا پستت رو یه بار دیگه مرور کنیم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آریاناng
سلام دوستای عزیزم
ازاول زندگی مشترکم عادت داشتم فقط وفقط جنبه های مثبت همسرم رومی دیدم وهرگز جنبه های منفی اون رو نه به زبون آوردم ونه بهشون فکرکردم.
خیلی کار قشنگی انجام می دهی و ارزشمند هست ----- جنبه های منفی اش رو هم ببین ، هیچ کس در دنیا مطلق نیست همه چیز نسبی است وقتی مطلق خوبی می بینی یعنی از او در ذهنت یه انسان بی عیب ساختی ...خوب اگر روزی این فرشته بی نقص کار خطایی انجام بده و شما ظرفیت پذیرش بیشتر رو نداشته باشی واقعا سرریز می شوی
وهمیشه وهمه جا بهش گفتم توفرشته ای وبی نقص وایراد.
همون طور که گفتم شما از طریق نوشته هایت به دیگران خط سیر و دیدگاه می دهی و وقتی غیراز این واقع بشه هم برای دیگران ثقیل میشه و هم برای خودت ... درست کاری که در دنیای واقعی با همسرت انجام می دهی ... وقتی اون خودش رو خوب مطلق ببینه و شما نیز بر مطلق بودنش صحه بگذاری اون وقت کارخطا و اشتباه رو نیز خوب میدونه و تو نمی تونی اعتراضی کنی
حالا دچار دوگانگی شدم چون امروز باگذشت 7سال احساس می کنم زیادی خوب بودم واگه فقط یه روز نخوام خوب باشم متقابلا اون هم خوب نیست.
این همون حس تعارضی هست که بهت گفتم دچارش می شی
اینکه می گم خوبم غرور نیست براتون مثال می زنم:از روزی که عقدکردم تاحالاهمیشه مراعات حالش روکردم وهیچ وقت نخواستم اسراف کنم یامثل دخترهای امروزه ولخرجی.
ببین نگه داشتن حد تعادل خوب هست .... و این کار رو نه به خاطر ملاحظه جیب شوهرت بلکه به خاطر خودت و زندگی ات انجام بده
وقتی ما برای خودمون کاری انجام می دهیم اون وقت راضی هستیم ولی اگه برای دیگری باشد همش انظار داریم همش توقع داریم
یا انتظار اینکه ازمون تشکر بشه
یا اینکه خودش برامون کاری رو انجام بده
بعدازدواج ازهمون روز اولش رفتم سرکار.حقوقی که می گیریم من واون نداریم وحسابمون یکی است.یعنی تاحالانگفتم مثلا این مانتورو خودم خریدم.صبح ها من یک ساعت زودترازاون می رم سرکار وعصرهاباهم برمی گردیم.اغلب هم بین راه قرار میذاریم ومیریم یکی دوساعت پیاده روی
این قسمت عالی است و بی نقص
می تونی بعضی روزها از همسرت بخواهی صبح ها او نیز زودتر بیدار بشه و گاهی پیاده روی عصر رو صبح داشته باشید ... بهش بگی حس خوبی بهم دست میده که بعضی روزها تو نیز همراه با من بیدار شوی (البته اگر خودت تمایل داری)
.حدود ساعت 5/8 - 9 میرسیم خونه.(دقت کنید)همسرم ازفرط خستگی رومبل ولو میشه وتلویزیون می بینه.من لباسامو درمیارم،نمی شینم ومستقیم میرم آشپزخونه تا ساعت 10 هم آشپزی می کنم ناگفته نمونه که قبلش هم آرایش کرده ومرتب شدم.
گاهی از همسرت درخواست کن که تهیه شام با او باشد ( یعنی خودش شام بپزد) ... یا با همدیگه ... از قبل بهش بگو ... با مهربانی... و بعد ازش قدردانی کن
سعی می کنم خستگیموبه روش نیارم وشارژباشم بعد شام می شینم وروز رو چه جوری گذروندم براش تعریف می کنم وکلی می خندیم.(این هم بماند که کارم واقعا اعصاب آدم رو تضعیف می کنه)اونقدر قربون صدقه اش می رم،ازش تعریف می کنم،عین بچه ها ازسروکولش بالا میرم وشیطنت می کنم که فکر کنم شارژ روزبعدش رو ازمن می گیره(البته اینو خودش هم می گه)
اینجا هم نگه داشتن حد تعادل خوبه
ببین شما هم انسانی ... خسته می شی ... عصبی می شی ... کلافه می شی ... اگه اینها را به جا و از راه درست بروز ندهی ... روی هم جمع می شود و میشه همون فشار زیادی که مثالش رو زدم ... در ضمن باعث ایجاد توقع در همسرت هم میشه که تو باید همیشه شاد و شنگول باشی .... خوب این که نمیشه.. به نظرت میشه؟
میشه من هیچوقت بهم نریزم؟ میشه هیچوقت خسته نشم؟
تو هم مثل همسرت نیاز داری که گاهی او پیش قدم شود برای شارژ زندگی و بهبود روابطتون تلاش کنه ... این تلاش هم برای اون شیرین هست و هم برای تو لذت بخش
تاحالا بچه نداشتیم درعوض اون برام بچه بوده ومن برای اون.
می دونم از بچه بیزاری ... ولی انگار جای خالی یه بچه توی خونتون دیده میشه ... خوب نیاز به بچه دار شدن طبیعی هست ... و نیاز هم مثل هر نیاز دیگه ای که درست و به جا هست احتیاج به پاسخ داره ... وقتی این نیاز رو بی پاسخ بذاریم ... وقتی مقابل طبیعت ذاتیمون مقابله کنیم ، این نیاز از بین نمیره منتها اثرش رو در سایر زوایای زندگی میذاره
همیشه احساس کردم خوشبخت ترین دختر دنیام.چون خودم می خواستم باشم.روزانه صدبار به خودم تلقین کردم وهمش به چیزای خوب فکرکردم وخودمو باافکار منفی داغون نکردم وحالا احساس می کنم اشتباه کردم واینهمه نیمه پر لیوان رو دیدن هم اشتباهه.خاطرنشان میشم همسرم جنبه های مثبت زیادی داره که واقعا دوست داشتنی هست.
نه عزیزم
اصلا اشتباه نکردی ... مثبت دیدن به معنای انکار کردن منفی ها نیست بلکه به معنای آن هست که در کنار اینکه منفی ها رو می بینی
اونهایی رو که می تونی از بین می بری
و اونهایی رو که نمیشه خیلی با متانت می پذیری
مثبت های رو پررنگ تر میبینی و روی مثبت ها بیشتر تمرکز داری
همیشه وقتی بین دوستام بودم واونا اززندگی وشوهرهاشون ناراضی ،سعی می کردم بهشون بفهمونم که خودتون روتغییربدیدوبه چیزای خوب فکر کنیدوقتی عملی مخالف میل شما انجام میدن خوبیهاشون رو فدا نکنید.دوستام می گفتند تو زیادی فداکاری می کنی وازخودت مایه میذاری یه روزی می بینی شکسته شدی واون موقع هست که شوهرت این فداکاری هات یادش نمیاد.
خانومی
اومدی تالار و مشکلات بچه ها رو خوندی ... شاید خیلی از مشکلات رو تو هم داری ولی تاحالا اصلا خیالت نبوده و به آسونی از کنارشون گذشتی و اصلا بهشون اهمیت ندادی ... حالا پیش خودت می گی نکنه من خیلی بی خیالم ... چون این قدر که دیگران نسبت به این مشکلات واکنش نشون می دهند و من نه
این وضعیت رو خودم لمس کردم و پشت سر گذاشتم
فکر می کردم حتما من خیلی بی رگ و سیب زمینی هستم که این مشکلات را در حال حاضر دارم ولی باز هم به نظرم زندگیم خوب و زیباست
از فرشته پرسیدم و خواستم راهنماییم کنه
بهم گفت ... ورژنت رفته بالا ... بزرگ شدی و دیدت وسیع شده ... واسه همین هست که این مشکلات واست عددی حساب نمیشه
باید بگم شما زودتر از من این ورژن رو داشتی و مدلت بالاتر هست ..
وقتی می بینم دوستای شاغلم تاظهر(نیمه وقت)کار می کنند،
یعدش 2ساعت خواب روزانه وبعدکلی وقت دارنداماوظیفشون رو به درستی انجام نمیدن(شام درست نمی کنند ،به شوهرهاشون نمی رسن به بهانه خستگی)احساس بی ارزش بودن می کنم .
چرا بی ارزش بودن
شما ارزش وقت رو درک کرده ای و با مدیرت درست داری بهترین استفاده رو ازش می بری
اونها باید افسوس بخورند که اینقدر از زندگی و داشتن لحظات شاد عقب هستند
حالا می خوام همفکری کنید.
آیامن الان دارم اشتباه می کنم یانه واقعازیاده روی کردم؟
می بخشیدپرحرفی کردم.
پس
اولا) احساساتت رو بروز بده ... خستگی هات ، دلتنگی هات، ناراحتی هات .... درست و به جا .... و از همسرت بخواه در اون مواقع با تو هم حسی کنه .... نریز توی خودت ....
دوما)مطلق نگری رو نسبت به همه چیز و همه کس ( خصوصا همسرت) کنار بگذار ... با علم به اینکه هر چیزی هم خوبی داره و هم بدی در زندگی ات تصمیم بگیر و رفتار کن
سوما)تعادل رو در همه جا مد نظر داشته باش
و در اخر و مهم تر از همه
اریانای عزیز و گرامی یاد بگیر اگر قدمی برمیداری و یا کاری انجام می دهی اون رو برای خودت انجام دهی یعنی رضایت قلبی نسبت به انجام اون کار در وجودت باشه یه رغبت و شوق خاص
باشه
شاید جملاتم نارسا باشن
می خوام بگم ببین وقتی یه کاری رو با رغبتو شادی انجام بدی نه از روی وظیفه و به خاطر دیگری ... یعنی انجام اون کار خواست خودت باشه و برای دلت انجام بدی ... اون وقت هیچ انتظار و توقع و تعارضی برایت پیش نمیاد
موفق باش و سرزنده
و برای من خیلی دعا کن :72:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
ممنونم بالهای صداقت عزیز
مثل همیشه آروم ودقیق بررسی کردید وچقدر عالی تجزیه!:104:
دیروز وقتی دیدم تالار رفت مرخصی ومن موندم وکلی افکارنامفهوم.نشستم فکر کردم تاخودم راه چاره رو پیداکنم.مثل شما نتونستم مشکلات خودمو حلاجی کنم ولی به این نتیجه رسیدم که منم آدمم وحق دارم خسته باشم،غمگین باشم و یکی روبخوام دلداریم بده.
دیروز قرار پیاده روی رو کنسل کردم رفتم خونه.شام هم درست نکردم.ناراحتیم روهم نخواستم قایم کنم.همسرم خیلی تعجب کرده بود.گفت شام چی داریم؟گفتم نون وماست.یه کم تعجب کردوبعد گفت:خسته ای؟گفتم:آره خیلی.
گفت:باشه چه بهتر هواگرمه ماست هم می چسبه.من همینجوری دمغ نشستم.(اینو بگم ناراحتی وکسل بودن من واقعا انرژی اون رو ازش می گیره)کنارم نشست وگفت:دلت می خواد حرف بزنی؟یه کم برام حرف بزن.
منم شروع کردم عین بمب ترکیدم وحرفای دلمو بهش گفتم.خیلی جاخورده بود.بعدش سکوت شدواون رفت توفکر.شام (نون وماست)روخوردیم وبعدمن خوابیدم.صبح که بلندشدم داشت(البته بین جمله هام بگم همسرم صبحها بامن بیدارمیشه منوبدرقه می کنه ومیره ورزش)آماده میشد بره ورزش.منتظر بدرقه من نشدخدافظی کردورفت.دیدم توکیفم یه نامه گذاشته.توش نوشته بودتاصبح نشسته به حرفام فکرکرده متوجه شده که من توی این چندسال خیلی زحمت کشیدم ونتیجه اش روآنچنان که باید وشاید ازطرف اون دریافت نکردم.ازم معذرت خواسته بود که نتونسته تا امروز درکم کنه.نوشته بودکه می فهمه که دارم عین یک مردکارمی کنم واون هم متقابلا باید توکارای خونه کمکم کنه.ازم به خاطر تنهانگذاشتن مادرش هم تشکرکرده بودواینکه لیاقت من بیشتر ازاینهابوده وافسوس برای خودش که نتونسته تاامروز درک کنه!گفته بود اینهمه تلاش من روبه خاطر زندگیمون هیچ وقت یادش نمیره.
من امروز باکمال تعجب ازنوشته های شوهرم اومدم سرکار.باورتون نمیشه ازصبح چندبارزنگ زده وحالموپرسیده که آیا
نسبت به دیروز فرقی کردم یانه؟
دلم می خواست بهش می گفتم:قربون اون دل نازکت برم که تحمل یک روز ناراحتی منو نداشتی ولی خودموکنترل کردم تالااقل به این زودی نگفته باشم.
اریانای عزیز و گرامی یاد بگیر اگر قدمی برمیداری و یا کاری انجام می دهی اون رو برای خودت انجام دهی یعنی رضایت قلبی نسبت به انجام اون کار در وجودت باشه یه رغبت و شوق خاص
باشه
چشم،این جملتون روباید باطلانوشت منم سعی خودمومی کنم .
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
آریاناجونم
خواهرگلم
بابت داشتن یه همچین همسر فهمیده وقدردانی بازم بهت تبریک میگم امیدوارم همیشه درکنار هم سالم وخوش باشین:46: (دست راستتم زیرسرما مجردا:311:)
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
فرانک ،دکتربینگو وسارای عزیز ازشماهم بخاطرپستهای ارزشمندتون متشکرم.
واما IVI195 ،دوست عزیزم ممنونم ازلطفی که داشتی ولی بایدبگم من عاشق کارمم وبه هیچ وجه حاضرنیستم
بذارمش کنار.یه قولی هم به همسرم موقع عقد دادم که هیچ وقت توزندگی تنها رهاش نمی کنم وکمکش می کنم تا زندگیمون به دست خودمون سروسامون بگیره ،سر قولم هم هستم.
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آریاناng
سلام دوستای عزیزم
واقعیتش چیزهایی که می خوام براتون بگم اسمش رونمیشه درگیری واختلاف گذاشت ولی جای دیگه ای نبود.
همتون آشنایی تقریبی بامن وزندگیم دارید.می دونیدکه شاغلم وبیشتراز7ساله که ازدواج کردم.ازاول زندگی مشترکم عادت داشتم فقط وفقط جنبه های مثبت همسرم رومی دیدم وهرگز جنبه های منفی اون رو نه به زبون آوردم ونه بهشون فکرکردم.وهمیشه وهمه جا بهش گفتم توفرشته ای وبی نقص وایراد.حالا دچار دوگانگی شدم چون امروز باگذشت 7سال احساس می کنم زیادی خوب بودم واگه فقط یه روز نخوام خوب باشم متقابلا اون هم خوب نیست.
اینکه می گم خوبم غرور نیست براتون مثال می زنم:از روزی که عقدکردم تاحالاهمیشه مراعات حالش روکردم وهیچ وقت نخواستم اسراف کنم یامثل دخترهای امروزه ولخرجی.
بعدازدواج ازهمون روز اولش رفتم سرکار.حقوقی که می گیریم من واون نداریم وحسابمون یکی است.یعنی تاحالانگفتم مثلا این مانتورو خودم خریدم.صبح ها من یک ساعت زودترازاون می رم سرکار وعصرهاباهم برمی گردیم.اغلب هم بین راه قرار میذاریم ومیریم یکی دوساعت پیاده روی.حدود ساعت 5/8 - 9 میرسیم خونه.(دقت کنید)همسرم ازفرط خستگی رومبل ولو میشه وتلویزیون می بینه.من لباسامو درمیارم،نمی شینم ومستقیم میرم آشپزخونه تا ساعت 10 هم آشپزی می کنم ناگفته نمونه که قبلش هم آرایش کرده ومرتب شدم.
سعی می کنم خستگیموبه روش نیارم وشارژباشم بعد شام می شینم وروز رو چه جوری گذروندم براش تعریف می کنم وکلی می خندیم.(این هم بماند که کارم واقعا اعصاب آدم رو تضعیف می کنه)اونقدر قربون صدقه اش می رم،ازش تعریف می کنم،عین بچه ها ازسروکولش بالا میرم وشیطنت می کنم که فکر کنم شارژ روزبعدش رو ازمن می گیره(البته اینو خودش هم می گه)تاحالا بچه نداشتیم درعوض اون برام بچه بوده ومن برای اون.همیشه احساس کردم خوشبخت ترین دختر دنیام.چون خودم می خواستم باشم.روزانه صدبار به خودم تلقین کردم وهمش به چیزای خوب فکرکردم وخودمو باافکار منفی داغون نکردم وحالا احساس می کنم اشتباه کردم واینهمه نیمه پر لیوان رو دیدن هم اشتباهه.خاطرنشان میشم همسرم جنبه های مثبت زیادی داره که واقعا دوست داشتنی هست.
همیشه وقتی بین دوستام بودم واونا اززندگی وشوهرهاشون ناراضی ،سعی می کردم بهشون بفهمونم که خودتون روتغییربدیدوبه چیزای خوب فکر کنیدوقتی عملی مخالف میل شما انجام میدن خوبیهاشون رو فدا نکنید.دوستام می گفتند تو زیادی فداکاری می کنی وازخودت مایه میذاری یه روزی می بینی شکسته شدی واون موقع هست که شوهرت این فداکاری هات یادش نمیاد.وقتی می بینم دوستای شاغلم تاظهر(نیمه وقت)کار می کنند،
یعدش 2ساعت خواب روزانه وبعدکلی وقت دارنداماوظیفشون رو به درستی انجام نمیدن(شام درست نمی کنند ،به شوهرهاشون نمی رسن به بهانه خستگی)احساس بی ارزش بودن می کنم .حالا می خوام همفکری کنید.
آیامن الان دارم اشتباه می کنم یانه واقعازیاده روی کردم؟
می بخشیدپرحرفی کردم.
سلام.... عنوان تاپيكت "فرشته مهريان همفكري ميخوام" خواستم جواب ندم چون از كس ديگه اي همفكري خواستي به همين دليل فقط يه مورد رو برات مثال ميزنم...وهمفكري رو ميذارم به عهده ي فرشته...
خانمي رو ميشناسم كه حدودا سال 60 ازدواج كرده...خانمي فعال و سرزنده بوده هر كاري از دستش بر ميومده براي همه كرده...از روحيه دادن به جووناي جبهه تا شركت توي كارهاي جهادسازندگي و....اين خانم با مردي ازدواج ميكنه كه به قول خودمون خنثي است...نقش خاصي توي زندگي نداره...جز سر كار رفتن خريد كردن و....نقش هاي عادي يه مرد ...به مرور خانم تمام بار زندگي رو به دوش ميكشه و ناخوداگاه شوهرش رو تنبل تر از قبل ميكنه....طوري كه الان ديگه جز خريد و سر كار رفتن هيچ وظيفه ي ديگه اي توي خونه به عهده مرد نيست ....خانم يه تنه هم سر كار ميره هم به بچه هاش ميرسه هم به مادر و خواهر و خانواده انرژي ميده ...با اينكه سني ازش گذشته اما هنوزم انرژي سفر به مريخ رو داره اما...اما...در اثر همين رفتار خودش مرد زندگيش به قدري كمرنگ و كمرنگ شده كه به نظر من حتي اگه روزي نباشه هم خللي توي زندگيش وارد نميشه و اين خيلي بده...به نظر من يعني مرگ!!!
اين خانم حالا با يه قلب شكسته و تن خسته مونده با يه دنيا ارزو كه اگه شوهرم باهام همراه بود فلان ميشد اگه من همه ي بار زندگي رو به دوش نميكشيدم الان از اين همه بيماري قلب و ريه و پا درد و ...نميناليدم...
عزيزم ادما هميشه جوون نيستن...هميشه انرژي شيطنت و شارژ كردن ندارن....نميگم به شوهرت كم محلي كن يا مراعاتشو نكن ها...نه...ميگم سرويس بيش از حد نده و بد عادتش نده....رفتار تو دقيقا رفتار همسرت رو شكل ميده پس طوري رفتار كن كه اگه بهش عادت كرد لااقل 20 سال بعد هم بتوني اون طوري سرويس بدي....
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
[align=justify][align=right]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آریاناng
واما IVI195 ،دوست عزیزم ممنونم ازلطفی که داشتی ولی بایدبگم من عاشق کارمم وبه هیچ وجه حاضرنیستم
بذارمش کنار.یه قولی هم به همسرم موقع عقد دادم که هیچ وقت توزندگی تنها رهاش نمی کنم وکمکش می کنم تا زندگیمون به دست خودمون سروسامون بگیره ،سر قولم هم هستم.
آریانا جان، مادره من خانه داره ولی همیشه همراه پدرم بوده و هست!!!
آیا کسی همراه منه که نیمی از وظابف من رو به دوش بکشه؟؟؟؟
من این حرف رو قبول ندارم و اصلن دوست ندارم دیگران به خاطره این که وظابفشون رو انجام می دم دوستم داشته باشن!!
دقیقن با حرفایه غزاله موافقم، خیلی قشنگ شرح داد!
شغل آدم هم هر چی باشه، اون قدر ارزش نداره که خانواده رو فداش کنی!
[/align][/align]
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام دوست عزیز
بهت تبریک می گم که این محیط گرم و صمیمی رو برای خودت و همسرت ایجاد کردی:104:
فقط یک نکته ای است که فکر می کنم اگر رعایت کنی خوبه و اون اینکه به فکر خودت هم باشی
این که همه ی این کارها رو انجام می دی که زندگی خوبی داشته باشی خیلی خوبه ولی خانم ها از آقایون توانایی جسمی کمتری دارند پس اصلا قرار نیست شبیه یک مرد کار کنند یا مسئولیت بیشتری رو در زندگی بر عهده بگیرند
این فداکاری های بیش از حد امکان داره چند سال دیگه شکستتون کنه
کارتون رو کمتر کنیم و مسئولیت هایی رو هم به همسرتون بدید
مثلا بعضی شبها ایشون شام درست کنند
هر وقت هم خسته اید خودتون رو مجبور نکنید که مثلا شام درست کنید و ...
یک نکته ی دیگه که کی خواستم بگم اینکه هیچ وقت نگذار حرف مردم روی زندگیت تاثیر بگذاره وقتی می بینی با همسرت زندگی خوبی داری پس به راهت ادامه بده و اگر هم نیاز به مشاوره داشتی از فرد متخصص کمک بگیر و به حرف افرادی که خودشون نتونستند روابطشون رو در خانواده مدیریت کنند توجه نکن
برات آرزوی خوشبختی می کنم
خوش باشید
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
gh.sana دوست خوبم عذر می خوام به خاطر عنوان تایپیکم.اینجوری انتخابش کردم تافرشته حتمابخونه ونظربده.
دوست خوبم gh.sana همسرمن جزو مردایی نیست که فقط بخوادنقش خودش روایفاکنه ومنو توی انجام وظایفم دست تنها رهاکنه.می بینید که ازدیروز تاحالا چقدرفرق کرده وچه
پیشرفت چشمگیری داشته ونسبت به حال وروز من بی تفاوت نبوده.الان که 7-8سالی اززندگی مشترکمون میگذره من کوچکترین کمرنگی وسردی توی اخلاق ورفتارش ندیدم
تازه بعضی وقتها وقتی میریم مهمونی وجایی که آشنایی کافی ندارند همه فکر می کنند
دوران نامزدی رومیگذرونیم.
ولی بااین حرفت موافقم که گفتی طوری سرویس بدم که جابرای 20 سال بعدهم بمونه.
مرسی خانومی.
IVI195 عزیزم من وظیفه کسی رو انجام نمیدم.اینکه خواستم برم سرکارخواست خودم بوده
شغل من حسابداری هست ومن عاشق این کارم.اینکه می گم به هیچ وجه حاضربه کنارگذاشتن کارم نیستم این نیست که بخوام زندگی وخانواده روفدای کارم کنم.فکر کنم اگه تو پست اولم دقت می کردی نوشته بودم که درکنارکار،خستگی خانواده وزندگیمو مثل یه خانم خانه دار اداره کردم.
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سعی کن خیلی از خوبی زندگیت برای دیگرون تعریف نکنی همه جنبه ندارن شاید هم ازروی دوست داشتن چشمت کنن(شدیدا با این جمله که سارا جون گفتن موافقم آریانا جونم):104:
آریانا جون من فکر می کنم آدم باید توی رابطه عشقی اش هم ،منطقی فکر کنه نباید اینقدر خودت رو در نظر نگیری که این حس ها سراغت بیاد.باید بتونید توی غصه ها و خستگی های هم آرامش هم باشید من پیشنهاد میکنم تمام احساسات حتی منفیها (غصه-ناراحتی-استرسها و...)رو بروز بده و با توجه به اینکه شوهرت بسیار فهمیده است از اون آرامش بگیر اینطوری رابطه تون قشنگتر هم میشه.اینقدر خودت رو کنترل نکن مطمئن باش شوهرت هم چون تورو دوس داره اگه اینو بدونه که اینقدر خودتو کنترل می کنی ناراحت میشه.خودت رو هم همون قدری که شوهرتو دوس داری دوس داشته باش.چون روحیه و احساسات تو هم توی رابطه خیلی مهمه.1کم هم واسه آقایون سخت گرفتن اصلا بد نیست تازه خوب هم هست و قدرمونو بیشتر می دونن تازه شاید نگن که پررو نشیم:D ولی خیلی خوششون میاد ازش بخواه که چون مرده و انرژی اش بیشتره یکم بیشتر کمکت کنه.حتی بعضی اوقات چیزایی که می خوای بدون حساب و کتاب کردن بخر باور کن اینطوری هم خودت خوشحالتر میشی هم شوهرت.
ببین اینو 1بار شوهرم توی دوران دوستی مون بهم گفت:اینی که میگم رو هیچ پسری به هیچ دختری نمی گه اما من به خاطر اینکه خیلی رابطمون رو دوس دارم بهت میگم.مردا از اینکه 1خانوم سیاست خانومانه داشته باشه خیلی بیشتر خوششون میاد هیچ مردی دوس نداره همیشه بهش توجه بشه من دوس دارم گاهی بهم بی توجهی کنی یا فقط به فکر خودت و نیازهای خودت باشی.راستشو بگم زیاد مردها جنبه توجه و محبت رو ندارن.سعی کن در کنار توجه،بی توجهی هم باشه.این یعنی خودت رو فدای خواسته های من اهمیت نده یا هر چی من دوس دارم انجام نده.
به نظر اونا اینا سیاست خانوماست و مردا از خانومای با سیاست خیلی خوششون میاد.شوهر من که به شخصه اصلا دوس نداره من واسش هر کاری و هر فداکاری ای رو بکنم
اینارو وقتی ازش شنیدم دقیقتر شدم توی روابط بقیه دیدم چقدر این روابط موفقترن و دو نفر بیشترین لذت رو از هم می برن هر چند که وقتی گفت باید سیاست داشته باشی دلم گرفت چون گفتم اون دیگه رابطه عاشقانه نمیشه اسمشو گذاشت اما یاد گرفتم هم عاشق شوهرم باشم گاهی خیلی بهش توجه می کنم و گاهی هم با وجود عشق زیادم بهش سعی میکنم نشون ندم و اونوقت توجه شدیدی رو از طرف اون میبینم:D
من احساس خوبی بهت دارم آریانا جون امیدوارم بیشتر و بیشتر توی رابطه عشقی ات موفق باشی.دوست دارم:46:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام آرایانای عزیزم
عذر تقصیر از تأخیر ، بالهای صداقت بهم خبر داد اما تالار هم مشکل داشت و بعد از اون بنده نبودم و نشد زودتر از این پاسخ دهم .
می بینی که فرشته های خوب تالار ( نه به نام که به رسم و مرام ) در غیاب این حقیر بی پاسخت نگذاشتند . و من از این بابت خوشحالم . :310:
بنده روی پاسخ بالهای صداقت تاکید دارم و اضافه می کنم که آریانای عزیز ، از زمان کارت کمی کم کن و بیشتر برای جسم و روحت وقت بگذار ، کار زیاد بیرون از منزل برای خانمها به مرورو فرسایش ایجاد می کند ، در حال حاضر من زندگی شما را تنظیم می بینم و مشکل خاصی در بین نیست ، بخصوص که شما نقشی که ایفا می کنی با رضایت قلبی و خواست خودت هست نه احساس اجبار ، و همسرت هم آدم فهمیده و مسئولیت پذیری هست ، شما فقط دقیق باش که مسئولیتهایی که به عهده مرد هست را به دوش نکشی .
من تنها از یک بابت برای زندگی شما نگرانم ، اونم زمان کمی که با هم هستید و بیشتر وقت را در بیرون و به کار مشغول بودن ، از این جهت یک بازنگری داشته باشید . این وضعیت حتی از نظر بهداشت جسمی هم مضر هست ، مثلاً ساعت شام شما خیلی دیر می شود و این آسیب رسان هست ، بهترین زمان برای صرف شام ( که سییستم بدن را سالم نگه دارد ) از عصر تا 8 شب است . بعد از آن دستگاه گوارش خارج از قاعده و روند طبیعی فعالیت می کند و این به مرور زمان باعث آسیب می شود که عوارضی چون بیماری قند و ... را به دنبال دارد . همچنین از صرف شام تا وقت خواب حداقل 3 ساعت باید فاصله باشد و اگر شما در زمانی که شام می خورید ( که این زمان بهداشتی نیست و مستمر بودنش مطمئناً آسیب زا است ) تا وقتی می خواهید بخوابید بخواهید این حداقل زمان را فاصله دهید ، زمان خوابتان دیر می شود و اگر ندهید عوارض جسمی مضاعف می شود و ...... .
همچنین با وضعیت ساعت به منزل رسیدن شما ، قطعا ساعت خوابتون هم دیر می شود و اینهم عوارضی دارد و ..... ( که می توانید در موردش جویا شوید )
و موارد دیگری از این قبیل .
نکته دیگر اینکه خانمها بنا به طبیعتی که بر آن آفریده شده اند ، کمتر باید درگیر کار بیرون و مسائل و سختیها و استرسهای آن باشند ( که بحث مفصلی دارد ) .... و در جایی که به نقش آفرینی خانمها نیاز است و ... ، حتماً باید بنا به فرسایش طبیعی ، ساعت و نوع کار متناسب باشد ، این ساعت کار شما متناسب نیست و ... در طول زمان آسیب رسان خواهد بود که امروز محسوس نیست و فرداها هم نمی دانید از این است .
لذا بر این بخش ها ( بهداشت روان و جسم با وضعیت ساعت کاری ) دقت داشته و تجدید نظر کنید و طوری برنامه ریزی کنید که ساعت کارتون کمتر از این شود و زودتر وارد منزل شوید و ......
در بقیه موارد و رابطه بین شما و همسرت زندگیتون کوکه و خوبه ، به حرفهای بالهای صداقت هم اگر توجه کنی عالی خواهد شد .
برایت آرزوی موفقیت و کامیابی هر چه بیشتر را دارم
.
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
ضمن تشکر ازهمه دوستان خصوصا فرشته وبالهای صداقت
بالهای صداقت خوبم کمک بزرگی بهم کردید.خیلی آروم شدم.
دیروز ازش خواستم شام درست کنه،گفت که نمی تونه بلدنیست.ازم خواست شام روخودم درست کنم واون میز رو بچینه وسالاد درست کنه.داشتیم باهمدیگه تدارک شام رومیدیدم وحین کاردرمورد مسائل روزانه صحبت می کردیم.
موقع خواب هم کلی درمورد خودمون حرف زدیم.بهم گفت ازاینکه زنی مثل من قسمتش شده روزی صدبار خداشو
شکر میکنه.منم همینطور.امروز هم که پیش مامانشیم.
دیگه هیچ حس بدی ندارم.دیگه هیچ وقت هم نمی خوام به نکات منفیش فکر کنم وخودمو واونو اذیت.
فرشته مهربان درموردکارم باید بگم اینکه بخوام کمترش کنم امکانش نیست.من دست تنهام باکلی کارعقب افتاده
خودم نمیخوام کمک داشته باشم به نظرم اگه خسته جسمی بشم بهترازاینه که یکی بیاد بشه برام آیینه دق و
خسته عصبیم کنه.
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
مطمئنا همسرت قدر شما را خواهد دونست
نمیتونی سر بسته در مورد این احساست با همسرت صحبت کنی البته نه طوری که همسرت حس کنه شما خیلی بهش علاقه نداشتی و یا همش تظاهر بوده که طنش تو زندگیتون نباشه
بهش بگو اگر گاهی من ساکت و خسته و خاموش بودم تو شروع کن شیطنت و مثل من بشو و کاری کن که انرژی بگیرم و روحیه داشته باشم
خیلی راحت راجع به احساسات همدیگر با هم صحبت کنید
اگر روزی روزگاری خسته تنها و یا احساس کردی که همش داری نیمه پر را نگاه میکنی و حس میکنی خیلی داری از خود گذشتگی میکنی
فقط کافیه راجع به احساست با شوهرت صحبت کنی و انتظارت را بهش بگی
اگر روزی احساس خسته بودن و یا ناراحتی عمیقی میکنی تا حد مختصری طوری که به شوهرت فشار نیاد یا خودت کج خلق نباشی میتونی ناراحتی هات را باهاش تقسیم کنی
همیشه شادی و شوق و ذوق و دائم بودنش ممکنه باعث یکنواختی بشه
گاهی (البته کم خیلی کم جوری نشه که همیشه در زندگیتون رو به غم و خستگی باز بشه)در غم را باز کردن و درددل کردن با شوشو ممکنه یه بار بزرگی را از روی دوشت برداره
اگر همیشه خوب و حتا به ظاهر خوب باشی
اونوقت ممکنه دچار احساسات ضد و نقیصی بشی
مثلا ته دلت که میدونی چه خبره
از خودت بپرسی که ای بابا من که امروز کلی خسته و دلخور و ناراحتم پس این خنده های ظاهری چیه
بذار یه کم از شدت این خنده ها کم کنم و ناراحتی هام را تقسیم کنم شاید همسرم راهکار خوبی را پیش روم بگذاره که حتا شاید بهترینم مشاور هم نتونه چنین کاری بکنه
نظر منم اینه که یکم زودتر از سرکارت خودت را مرخص کنی بهتره
آفرین به همچین همسر مهربانی که با وجود این همه سختی و مشقت چهره خودش را خندان نشون میده که یه وقت ناراحتی هاش به شوهرش منتقل نشه
ولی فکر میکنی تا چه حد ظرفیت داشته باشی؟؟؟
اگر چنین حرکتی را آدم با بچه ش نشون بده صحیحتره مثلا تو اوج دعوا و ناراحتی و غصه با کوچولوش بازی کنه بخنده
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
همیشه برای مرد(همسرت )جواب نمیده چرا
چون همسر اسمش روشه همسرت الان حتا از پدر و مادرت بهت نزدیکتره و مونس و غمخوار و رازنگه دار شماست
شما با این کارت مونس و همدم بودن همسرت را با خودت انکار میکنی
و باعث میشی که همیشه همسرت فکر کنه که در همه حال شاد و خوش و خوش بینی
در بیشتر موارد زندگی اینطور باش ولی مواقعی که احتیاج داری کسی خستگیت را از تنت بیرون کنه و به درددل هات گوش کنه
برو سراغ همسرت
بگذار بفهمه که فقط شادیها و مکثبت نگری های شما نیست که با ایشون تقسیم میشه
شما مثبت هستی ممکنه گاهی اطرافیان شما از روی نا آگاهی و یا منفی گرایی دل شما را به درد بیارن
اونموقع هست که شما از دلخوریهاتون با نزدیکترین کستون صحبت میکنید
و سبک میشوید
البته متاسفانه بیشتر مردها این خصوصیت را دارند که اگر حتا از خود ایشون دلخور باشی و خصوصیات منفی ای داشته باشه که شما را آزار بده حتا اگر با متانت بهشون بگی ممکنه سعی در اصلاح خودشون نکنند و یا مثل همسر من دست روی نقطه ضعف همسرشون هم بگذارند و یا کلا انکار کنند یا معذرت خواهی کنند و بگن که اصلاح شدم اما باز هم اشتباهشون را تکرار کنند
شاید صلاح را در این میبینید که اصلا هیچی به ایشون نگید و یا خودتون را خالی نکنید
چون نمیدونید عکس العمل ایشون چی خواهد بود؟؟؟
ولی بهتون اطمینان میدم چون شما همسر صبور و شاد و مهربانی هستید ایشون هم قدرشناس هستند و در مقابل درددلها و گفته های شما اگر با تشر و بدخلقی نباشد عکس العمل خوبی خواهند داشت
در هر حال خیلی خوبه که مثبت اندیش هستید:104:
ولی تا این حد فداکاری و مقابله با احساسات خودتون وجنبه های منفی همسرتون
نتیجه ای به غیر از پیری زودرس نخواهد داشت
فدا کاری خوبه اما شما دارید خودتون را فدا میکنید
همسرتون خوشحال میشه اگر ببیند که شما با احساساتتون در حال مبارزه نیستید و با ایشون رو راست هستید و هر بار که از ایشون دلخور میشوید بهشون میگید
اگر هم گذشت میکنید گذشتتون را به ایشون یادآور شوید تا همیشه خودشون را محق ندونند
و اینهمه گذشت و سکوت شما برای ایشون به صورت عادت در بیاد
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلامی دوباره
فرشته عزیزومهربان میخواستم اوضاع دیشب روبراتون تعریف کنم ، تاهمین جابه ضعفام اشاره کنید:
دیروزعصروقتی رسیدم خونه دیدم همسرم قبل ازمن اومده.دمغ نشسته بودویه نامه گذاشته بودرومیز.توش ازم بابت همه چیز تشکر کرده بودواشاره کرده بود که لیاقت خوبیهای منو نداشته ولی هیچ وقت هم خیانت نکرده.نوشته بود من آدم بدبینی هستم وباید اصلاح بشم.وخیلی چیزای دیگه...
بعدش ازم خواست بشینم وبه حرفاش گوش بدم.بهم گفت میخوادترکم کنه.اولش باورم نشد.بعددیدم نه جدی داره میگه.گفتم کجا میخوای بری؟گفت:هتلی،مسافرخونه ای نمیدونم هرجاباشه.درحالی که داشت گریه میکرد(تابه حال گریه اش روندیده بودم)گفت:کاش خدااینجابود،میتونستی ببینیش اون موقع بهت میگفت که تو دلم چه خبره.گفت ای کاش قلبم به زبون میومد وبهت میگفت که تاحالا فکر خیانت هم نکردم.هردومون داشتیم گریه میکردیم.بعدپاشد و
لباساووسایل شخصیشو جمع کرد.هرچی سعی کردم مانعش بشم قبول نمیکرد.می گفت هرموقع احساس کردی بهم اعتمادداری برمیگردم.بدیش به این بود که شماره حسابم روبرداشت تا آخربرج به حسابم پول واریزکنه!!!!یعنی می خواست چندروزبره؟داشتم سکنه میکردم.خلاصه موقع رفتن بغلم کردوگفت هرموقع احساس کردی اصلاح شدی خبرم کن ورفت.اونقدر گریه کرده بودم داشتم ازحال می رفتم.یاد سبکتکین افتادم .حالش رو ازنزدیک لمس کردم وبخوبی درکش کردم باید چیکارمیکردم؟نمیتونستم به خانواده هامون بگم چون به نظرم میومدهرکدوم به نسبت طرفداری می کنند ودامن میزنند.ازیکی باید کمک میگرفتم که غریبه باشه وبی طرف.متأسفانه لپ تاپ روهم باخودش برده بود ودسترسی به کامپیوترهم نداشتم.تااینکه به یکی ازدوستامون زنگ زدم ازش کمک خواستم.بعد چند دقیقه این دوست عزیزتماس گرفت وگفت داره برمیگرده.وقتی برگشت انگار که چند روزه همدیگه روندیدیم .می گفت نتونسته بود تحمل کنه وخودش داشته برمی گشته که این دوستمون باهاش تماس میگره.شب دوباره این دوست عزیز تماس گرفت ویه قراری بیرون خونه گذاشت.رفتیم سرقرار.همه اش سرزنش بود ونصیحت.مخصوصا مخاطبش من بودم.بعد برگشتن تقریبا همه چی تموم شده بود.بعد تازه نشستیم سر رفع سوء تفاهم ها.می گفت یاهو مسنجر رو همون روزنصب کرده بود.می گفت توعمرش چت نکرده واصلا کاربردش روبلدنیست.وازاین کارهمکارش کاملا بی اطلاعه.منم باور کردم حالانمیدونم بازم کارم اشتباهه یانه؟
حالا فرشته عزیز من همه چی رو به ریز توضیح دادم می تونید بگید کجای کارم اشتباه بود؟چه جوری باید اصلاح بشم؟اصلا کدوم رفتارمو بایداصلاح کنم؟
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
عزیزم برای من و همسرم هم چنین اتفاقاتی افتاده پیش میاد ناراحت نباش
منتظر نوشته فرشته مهربان عزیز هستیم
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
آریاناng عزیز
تجاهل اصل مهمی در زندگی زناشویی هست که اگر خانمها هنرمندانه از آن در کنار مهارتهای دیگر استفاده کنند ، همسرانشون را نه تنها جذب که مثل موم در دست خود خواهند داشت ، متأسفانه من موارد زیادی را مشاهده کرده ام که نه تنها خانمها به این اصل اصلاً توجه ندارند که عکس آنرا در پیش می گیرند ، یعنی تجسس و سوء ظن
باور کنید حتی آنجا که شواهدی دیدید نزدیک به یقین مبنی بر خطای همسر ، راهش نه تجسسه نه متهم کردن مطلق .
شما هم تجسس به خرج داده ای هم متهم کردی . و این اشتباهه و غرور همسرت رو جریحه دار کردی
در این مواقع باید وقتی مطمئن نیستی مثبت اندیشی کنی ، اگر شواهدی احساس کردی ، بدور از ذهن خوانی و یقینی کردن خطا در ذهن خود ضمن تردید به ذهنیتهای خود ،راه جذب برای دفع خطر را در پیش بگیرید که خانمها پتانسیل این جذب را دارند ، از جمله عشوه گریهایی که تشنه می کند و آب می بخشد ، با دست پس می زند و با پا پیش می کشد و ....
اکنون راه شما این است :
از او عذر خواهی کن ، بگو چون خیلی دوستت دارم و تحمل رقیب برام خیلی سخته ، و از روی ترس اشتباه کردم ، من به تو اعتماد دارم و حرفهایت را قبول کردم ، و خیالم راحت شد از اینکه می گویی چیزی نیست . و خدا رو شکر می کنم که اشتباه کردم .
بعد ها در موقعیت هایی که با هم گل و بلبل هستید از برنامه های زندگیتون بگو و لابه لای آن حریمها و خطوط قرمز را مطرح کنید با هم ، و بخواهید او بیان کند .
مثلاً بگو به نظرت چه چیزی میتونه عشق ما رو به هم از بین ببره ، نظر او را بپرس و خودت هم نظر خودت را بگو که موضوع رقیب و خیانت حتی در حد عاطفی پنهان را می توانی مطرح کنی و بعد بگویی پس اینها خطوط قرمز زندگیمون باشه ( اونچه او مطرح کرده و اینی که شما می گویی ) تأکید می کنم این حرفها را در موقعیت گل و بلبل بگویید نه وقت ناراحتی و ....
موفق باشی
.
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
راستش دیگه نمی دونم چیکارکنم.اززمین وزمان دلم گرفته.حوصله هیچ کس وهیچ کاری روندارم.
خنده داره!!!! این تایپیک چه شروعی داشت وحالابه کجارسیده؟؟؟؟؟
خیلی احساس تنهایی می کنم.کسی روندارم حتی باهاش درددل کنم.
فرشته عزیز یادتونه روزیکه من باهمسرم سرپیام بحثمون شد گفتم که خونه مادرش بودیم.منتها اونجادعوانکردیم
وگذاشتیم بیاییم خونه.اینم میدونید که چون مادرهمسرم تنهابود هفته ای 3روز میرفتیم وپیشش می موندیم.
حالااون شب من ازفرط ناراحتی شام نخوردم وتانصف شب تو همدردی بودم.این ماجرا حالابیخ پیداکرده،مادرشوهر
محترم فردای اونروز زنگ می زنه به همسرم وباگریه وزاری می خواد که دیگه نریم پیشش تا اخم وتخم من رونبینه.
این آقای همسرهم درمقابل حرفاش چیزی نمیگه وهیچ دفاعی ازمن نمیکنه.ناگفته نمونه که مادرشوهرگرامی به همه بچه هاش زنگ می زنه وجریان روتعریف میکنه وگریه... حالا من شدم غول بی شاخ ودمی که قصد اذیت داشتم.چندروز بعدآشتیمون اوضاع خیلی خوب پیش میرفت که من گفتم:"من بامادرت حرف می زنم وبهش میگم که اشتباه می کنه،یعنی چی؟5ماهه ازخونه وزندگیم میزنم میرم پیشش ،به نظرت من دوست ندارم هرشب تو خونه خودم باشم؟ایشون بچه دیگه ای نداره؟چرا نمیخوادقبول کنه که کاری روکه دختراش نکردن من دارم براش می کنم،تازه ناراضی هم هستن!!!5 ماهه باخوشرویی رفتم واومدم ، یه روز ناراحت بودم ببین چه اوضاعی به پاکرده؟"
همسرم خواهش کردکه چیزی نگم منم گفتم پس باید خودت باهاش حرف بزنی.ضمن اینکه بادیدن این همه ناراحتی
من ازاین موضوع اصلا سعی نکرد دلداریم بده.درحالی که من خوبی کرده بودم وحالا زیرسوال بودم.
دیروز اومد به مامانش زنگ بزنه من ازاتاق بیرون رفتم تا راحت باشه،وقتی برگشت پرسیدم چی شد؟یه چیزای الکی تحویلم دادکه شدیدا عصبانی شدم.عین بچه ها رفتارکرده بود.موضوع تبدیل شده بود به یه دعوای بچه گانه.گفتم حالا
قیامت به پامیشه،میبینی.دیروز کلی جروبحث کردیم منم زیاده روی کردم ونتونستم خودموکنترل کنم.اونم با بی رحمی تمام روی مبل خوابید!!!!!!!!!!!!!!!! ازصبح باهم حرف نزدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عصراومد توخونه من خواب بودم
به خودش زحمت نداده بود بیدارم کنه.پاشدم شام درست کردم محل نذاشت.!!!!!!شام رویه تیکه خورد ومیز روترک کرد!!!!!!!!!! الان هم باز روی مبل گرفت خوابید!!!!!!!!!
نمیدونم چرا اینجوری شده؟طی این چندسال حتی قبل ازازدواج (یعنی طی 12سالی که میشناسمش)هرموقع
قهر کردیم حتی اگه مقصرمن بودم بازم اومده وازدلم دراورده.تازگی هاخیلی عوض شده،اصلا مااینهمه دعوانداشتیم!!!!!!!!!!!
فرشته ودوستان عزیز منتظرنظراتون هستم.
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام آریانای عزیز:72:
نمیدونم چی باید بگم...
برات دعا میکنم که بتونی مسأله ی پیش اومده رو حل کنی:72::72:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
خدایاااااااا اینجاهم کسی نیست یه همدردی کنه،یه چیزی بگه!!!!:(
بالهای صداقت کجایی؟تابیایی وباحرفات آرومم کنی؟
دیشب می دیدم که نمیتونه بخوابه، نمیدونم ازگرمابود یادلتنگی یا...
ولی خیلی بی رحم بود ومن نمیدونستم.سر هیچ وپوچ یه همچین رفتاری خیلی بعیده.خیلی وقتها مسائل بزرگتری داشتیم که به خوبی بدون دعواحل میشد.حتی موضوع چندماه پیش خودم.باورم نمیشه همون آدمه که می گفت فکر یه لحظه بدون تو بودن برام محاله!!!! نمیدونم والا دیگه به حرف هیچ کس نمیشه اطمینان کرد.
نمیدونم کجا اشتباه کردم؟شاید اونروز وقتی ترکم کرد ورفت اونقدر زود پی اش رو نمی گرفتم الان اینجوری نمیشد.
واقعا دیگه ازدست خودم خارجه.یکی یه چیزی بگه...
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
آریاناجونم :46::46:
ازتوبعیده خواهرگلم به این زودی کم بیاری شاید اونم ازهردوطرف بهش فشار اومده(هم خانواده خودش هم تو)هنگ کرده نمیدونه چکارکنه دلیل نداره چون با تو قهرکرده دلیل ناراحتیش ازتو باشه شاید از خانوادش ناراحته تو نزدیک ترین فرد بهش بودی که مجبور شده عکس العمل نشون بده
دوستان عزیز زود میان ناراحت نباش
سوره والعصر رو هی بخون زیر لب تا یکم آروم تربشی جیگر:46::46:
نبینمت اینجوری داغون:72:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
آریانای عزیز سلام
متأسفم از اتفاقهایی که افتاده، من کارشناس نیستم، فکر نمیکنم بتونم کمک خاصی بهت بکنم
ولی میدونم که نباید نا امید بشی، شوهرت هنوز دوستت داره، عاشقته، مطمئن باش، همین که رو مبل خوابیده و نزاشته بره، نشون میده ازت نبریده
متأسفانه وقتی پای مادراشون میاد وسط خیلی ضربه پذیر و حساس میشن، حق داری، رفتار خوبی ندیدی، ولی سعی کن به همسرت فشار نیاری، من احساس میکنم شوهرت الآن از یه طرف زیر فشار حرفهای نامربوط مادرش هست و از یه طرف زیر فشار حرفهای تو
از یه طرف مادرشه نمیخواد بی احترامی کنه و رودر روش بایسته، از یه طرف زنشی و حق به جانب شماست و توقع داری پشتت در بیاد و به مادرش بگه اشتباه کرده
شاید اگه من و شما باشیم به راحتی و با سیاست قضیه رو حل کنیم و دل هردو رو به دست میاریم، ولی مردها نمیتونن، یا شاید عادت کردن به نتونستن و نمیخوان یاد بگیرن
نگران نباش
به تاپیک من سر بزن و تمرینهایی که جناب SCi گفتنو بخون و انجام بده، باور کن به راحتی مشکلت حل میشه
مطمئنم
:46:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام آريانا
چي شده؟ چرا اين همه ترسيدي و به هم ريختي؟
دقيقا مساله رو شناسايي كن! دقيقا مشكل كجاست؟
نه اين نيست كه شما رفتيد دنبالش يا نرفتيد...
الانم مشكل خاصي نيست!فقط يه خورده بي مهارتي شما و مادر ايشون و ايشون، كار دست شما داده!
من هميشه مي گم،دقت كنيد كه شوهر شما مسئول مستقيم و حتي غير مستقيم صحبتهاي مادرش يا خانوادش نيست... سرپرست اونها هم نيست و هيچ گونه تسلطي روي اونها هم بنده خدا نداره! الانم گير افتاده! يه چيزي مادرش مي گه... يه چيزي شما مي گي! ايشون مي خواد هيچ كس ازش نرنجه! كسي رو اذيت نكنه... چون نمي تونه جلوي مادرش بايسته و با مادرش راحت نيست! با شما قهر مي كنه... همين! فقط هيمن و ديگر هيچ!
شما وقتي ايشون گله هاي مادرش رو به شما منتقل كرد بايد همدلي مي كرديد نه سرزنش مادرش و يا خودش.. برو بهش بگو! اصلا خودم مي گم! من بايد حالش رو بگيرم!!!اين دفعه خب عصباني بودم گناه كه نكردم!!!
شما بايد مي گفتيد: مي فهمم مادرت شايد از من ناراحت شده به خاطر اينكه من امشب حالم خوب نبوده و انتظار نداشته.. درك مي كنم! و سعي مي كنم با ايشون صحبت كنم .. شما عملا كاري رو تاييد نمي كنيد! شما احساس رو تاييد مي كنيد! همين! احساس رو تاييد مي كنيد! مي فهمم كه ناراحتي!!! نه اينكه درسته ناراحتيت يا غلطه!
با مادرشون هم اين صحبت رو مي كنيد و ايشون رو آروم مي كنيد... با توجه به اينكه دخترهاشون به ايشون سر نمي زنند و ايشون با پسرش با گريه صحبت كرده نشون دهنده يك شخصيت شكننده و عاطفي و تا حدود بسيار زيادي آسيب پذير ايشون داره كه متاسفانه كار خاصي نمي تونيم بكنيم و بايد بپذيريم...
پس به جاي اينكه شوهرتون و خودتون رو بهم بريزيد...
1. رابطه تون رو متعادل كنيد تا از محبتهاي شما برداشت وظيفه نشه،اينكار بايد آرام و ظريف انجام بشه/ حواستون باشه كه رابطه عروس و مادر شوهر جز استثنائات روابط جرات مندانه است و از روابط حساس محسوب مي شه!
2. با شوهرتون امشب يه نيم ساعتي گفتگو كنيد... با آداب گفتگو! سرزنش نكنيد! ايشون به شدت مي ترسه كه از طرف شما مورد سرزنش قرار بگيره... همدلي كنيد! فقط از احساس خودتون بالاتر بريد و با ايشون همدلي كنيد: مي فهممت... درك مي كنم كه تو هم وقتي مي بين مادرت داره گريه مي كنه و آزرده كار خاصي نمي توني بكني و تمام سعي خودت رو مي كني كه آرومش كني... منم مادرم گاهي اينطور ميشه... يه بار كه اينطوري شد منم خيلي باهاش همدلي كردم! ولي واقعا احساس خوبي نيست و آدم خيلي براي زندگيش نگران مي شه... منم تو رو مي فهمم و دوست ندارم زندگي رو به خودت سخت كني! اتفاق خاصي نيوفتاده... مادره و زودرنج! باهاش به آرامي صحبت مي كنم و از دلش در مي آرم...
3. با يه تماس كوچيك با مادر ايشون و همدلي با مادرشون، ايشون رو آروم كنيد! ببينيد قرار نيست شما ايشون رو تاييد كنيد! ما در همدلي هرگز نمي گيم : تو درست مي گي! آره راست مي گي! مي تونيم بگيم: درك مي كنم چي ميگي! احساست رو مي فهمم! (قرار نيست كارت رو هم تاييد كنم! ) شما مي تونيد با يك قاتل هم همدلي كنيد!
4. در همدلي احساس طرف مقابل رو انكار نكنيد
هرگز از عبارتهاي اشتباه مي كني! نه اصلا اينطور نيست استفاده استفاده نكنيد/ نبش قبر نكنيد... (اوه! يادته پارسال.. هيمن تابستوني چي كار كردي؟! ) / سرزنش نكنيد/ راهكار ندهيد ( من فكر مي كنم كه ... شما قرار نيست فكر كنيد قراره درك كنيد،هيمن)
- فكر مي كنم بايد در مورد عزت نفس و شيوه نگهداري از اون كمي بيشتر بدونيد
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
دیشب مادرش زنگ زد حتی پانشد تلفن رو جواب بده.فکر کنم مادرشوهرم حس کرده بود تو خونه ما چه خبره خودش زنگ زده بود.من باهاش صحبت کردم.خیلی عادی بود نه اون چیزی گفت ونه من .گفت امیر چطوره؟گفتم سلام می رسونه.مسئله ما مادرش نیست .حرف نمی زنه که بگه مسئله چیه؟فکر کنم انتظار نداشت وقتی داشت سرم دادمی زد منم همپاش دادبزنم.الان 3 روزه که یک کلمه حرف نزده باهام.حتی دیروز بهش یه اس دادم ویه جوری ناراحتی وپشیمونیمو ابراز کردم ولی اون یک کلمه نوشت: تو هیچ وقت منو ندیدی...
دیگه حرفاش باورم نمیشه.اون بود که می گفت یه شب بدون تو خوابم نمیبره؟اون بود که می گفت ازصبح تاشب لحظه شماری می کنم زودتر بیام پیشت؟اون بود که می گفت توهمه دنیای منی؟
آقای sci یادتونه بهتون گفتم من همه دنیای اونم؟حرفمو پس میگیرم.دیگه هیچی باورم نمیشه،خیلی بی رحمه،بااینکه
می بینه چه حالی دارم هیچ کاری نمی کنه!!!!!
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آریاناng
آقای sci یادتونه بهتون گفتم من همه دنیای اونم؟حرفمو پس میگیرم.دیگه هیچی باورم نمیشه،خیلی بی رحمه،بااینکه
می بینه چه حالی دارم هیچ کاری نمی کنه!!!!!
إإإ قرار نيست كه با هم دعوا نكنيد! مي دوني! چون دنياي اوني باهات اينطوري مي كنه!
بهت بي تفاوت نيست...
يه خورده بهش فرصت بده... تفاوت مردها و زنها اينه ديگه! الان رفته تو غار تنهاييش!
شما هم حالت رو بد نكن و احساسات قشنگت رو نسبت به زندگيت و شوهرت خراب نكن...
هيجانت رو كنترل كن خواهرم! به جاي اينكه با هيجان مساله رو حل كني...(با هيجان بغلش كن! )
مشكل رو شناسايي كن... مساله رو بفهم و بپذير!
مشكل رو ساده و ساده تر كن و تبديلش كن به يك صورت مسئله ساده
بعد راه حل مشكل رو بررسي كن...
بعد براي حلش اقدام كن.
هر چند به نظرم يه خورده تو اين هفته و هفته قبل اوضاع تو و شوهرت يكمي به هم ريخته بوده... يه خرده شكيبايي كن! درست مي شه!
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام آریاناز عزیز
به خاطر اتفاقاتی که توی این روزا برات افتاده متاسفم:302:
باورم نمیشه که چطور این اتفاقات افتاد:163:
چرا اینقدر دید خودت رو نسبت به زندگیت و همسرت بد میکنی , حرفهایی که همسرت قبلا بهت زده کاملا راست و درست بوده و هست چون این حرفها رو توی لحظات خوب زندگی بهت گفته , تو دعوا که حلوا خیر نمیکنن , عزیزم همسرت از روی ناراحتی و شاید دلخوری که نسبت بهت داشته ممکنه حرفایی زده باشه , نشنیده بگیر , اون واقعا دوست داره و خودت هم اینو میدونی .
آریاناز جونم چرا از همسرت انتظار داری که حال و احوالتو ببینه و کاری بکنه , فکر میکنی توی این اوضاع اون حال بهتری نسبت به تو داره , اونم حالش خرابه , خب عزیزم شما که اینقدر توی زندگیت بزرگواری کردی که واقعا هم جای تحسین داره:104: چرا حالش رو نمیبینی و یه کاری براش نمیکنی .
به نظر من بهترین راه حرف زدنه ولی نه حرفی که به دعوا منجر بشه و مشکل رو بیشتر بکنه . برو پیشش بشین و بگو اگه کاری کردی که باعث ناراحتیش شده معذرت میخوای , بگو میخوای باهم حرف بزنیم , بگو اصلا تو حرف بزن من قول میدم فقط بشنوم و اگه حرف زد همین کار رو بکن فقط گوش کن , گوش کن تا دقیقا بفهمی مشکل چیه و کجاست و بعد راجع بهش خوب فکر کنی و تصمیم بگیری , حتی اگه حرفاش به ضرر تو بود هیچی نگو بذار هر حرفی داره بزنه , بعد که خوب فکراتو کردی و یکی دو روز گذشت بهش بگو حالا منم حرفایی دارم و اونوقت اگه بهت اجازه داد باهاش حرف بزنی هر چی توی دلته با مهربونی بهش بگو.
عزیز من خیلی از همسرت خودت رو دور نکن , نگذار این دوریها رابطه خوب گذشتتون رو واقعا سرد کنه.
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
دوستان دقت کنید این پیامها مربوط به یک ساعت پیشه:
من: تو،دنیای منی!نمیتونم حتی یک لحظه مو بدون تو تصور کنم!بیشترازهرکسی دوستت دارم!حرفات یادته؟
چقدرزود ثابتشون کردی!!!
همسر: من حرفایی روکه زدم همش یادمه وپای حرفام هستم،این تویی که زودتر ازمن حرفات یادت رفته!تو
به خانواده وشعور من توهین کردی!!!
من: خانواده تو منم.ای کاش ذره ای ازاین حمایت برای من بودتا نتونند ناراحتم کرده وزندگیمونو تهدیدکنند!
حالاکه چی؟تصمیمت چیه؟تاکی میخوای به این کارات ادامه بدی؟
همسر: شب باهم صحبت می کنیم.
توهمین تایپیک عنوان کرده بودم که اگه یه روزی من خوب نباشم اونم خوب نیست.اون
موقع شک داشتم وفقط یه حدس بود.الان دیگه به حرف خودم ایمان دارم.
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
آريانا خواهر عزيزم،
مي خوام فقط نوشته هات رو برات بررسي كنم كه بتوني خطاهاي رفتاريت رو درست تشخيص بدي:
اماي خطاي 0 قبل زا همه: پيام كوتاه يا اس ام اس براي يادآوري عشق و دوست داشتن خوبه! اما براي ابراز محبت در وضعيت بحران، فقط مي تونه اوضاع رو بد تر كنه!
آريانا: تو،دنیای منی!نمیتونم حتی یک لحظه مو بدون تو تصور کنم!بیشترازهرکسی دوستت دارم!حرفات یادته؟
چقدرزود ثابتشون کردی!!!
-- جملات بسيار خوبي نوشتي... عاشقانه! اما سرزنش و بي اعتبار سازي اينجا يك دفعه مي رسه تا 100: حرفات يادته؟ چقدر زود ثابتشون كردي!
همسر آريانا: من حرفایی روکه زدم همش یادمه وپای حرفام هستم،این تویی که زودتر ازمن حرفات یادت رفته!تو
به خانواده وشعور من توهین کردی!!!
-- به اين مي گن چرخه تشديد! در جواب بايد آريانا با اعتبار بخشي،نگذاره تشديد يا همون رزنانس موجب انفجار بشه!
آريانا: خانواده تو منم.ای کاش ذره ای ازاین حمایت برای من بودتا نتونند ناراحتم کرده وزندگیمونو تهدیدکنند!
حالاکه چی؟تصمیمت چیه؟تاکی میخوای به این کارات ادامه بدی؟
-- متاسفانه آريانا نه تنها اعتبار بخشي نمي كنه كه به بي اعتبار سازي ادامه مي ده! و تشديد رو دامن مي زنه... مثل اينكه يكي مي خواد برنده داستان بشه! نه؟؟ وقتي مي خواهيم تشديد تموم بشه در وهله اول بايد نخواهيم كه برنده بشيم! اعتبار بخشي كنيم... همدلي كنيم... خب آريانا اين كار رو نمي كنه!
همسر آريانا: شب باهم صحبت می کنیم.
-- از ادامه گفتگو اجتناب مي كنه و كناره گيري مي كنه... مثل اينكه بلند مي شه مي ره!
عملا گفتگوي آريانا با همسرش رو سه تا عامل تخريب گفتگوي همسران، به شدت تخريب مي كنه! هر چند اين گفتگو با پيام كوتاه بوده... اما فكر كن اگر پيش هم نشسته بودند چي مي شد!
1. بي اعتبار سازي
2. تشديد
3. اجتناب و كناره گيري
چهار خط با هم حرف زدين، هر سه تا كار رو انجام دادين!
آداب گفتگو رو برات نوشتم...يه بار ديگه با دقت نگاه كن!
يكي از مهمترين مواردي كه هست ،زمان و مكان گفتگو هست... خيلي مهمه... همه زمانها براي گفتگو مناسب نيست! مثلا اينكه شوهرت گفته ميام حرف مي زنيم! به اين معني نيست كه تا اومد شروع كنيد حرف زدن! نه...
بذار آروم بشه.. التهاب كار بخوابه! يه چيزي بخوره... بعد با همون تكنيكها و مواردي كه گفتم با كنترل هيجانات خودت، گفتگو كنيد... چاي بخوريد!
موفق باشي/ سوالي داشتي بپرس
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
1. بي اعتبار سازي
2. تشديد
3. اجتناب و كناره گيري
آقایsci ممنون ازپاسختون ولی من واقعا بلدنیستم چه جوری این موارد رو به کارببرم.
ازاینکه میخواهیم حرف بزنیم می ترسم.نمیدونم چی قراره بشه وچیا میخواد بگه؟
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
قبلا به شما گفتم.. يادآوري مي كنم:
1. تشديد! شما چيزي رو مطرح مي كني/ همسرت با كلام بدتري پاسخ مي ده/ شما منفي تر پاسخ مي دي/ او منفي تر و دعوا مي شه! چي كار كنيم نشه!!!
-- نياز نيست برنده بشيد!!!
-- تن صدايتان رو نرم كنيد و سريعا اعتبار بخشي كنيد!
2. بي اعتبار سازي: شما گاهي بدون آنكه واقعا بخواهيد تجربيات و احساسات همسرتون رو محترمانه و يا غير محترمانه تحقير/ انكار و بي اعتبار مي كنيد! جملاتي مثل : اصلا اينطور نيست! فكرت اشتباهه! ايني كه ميگي غلطه!!! يا سرزنش مي كنيد!: گفتم اينطوري نكن! يا مقايسه مي كنيد: يارو هيچي حاليش نيست! وضعش رو ببين!!!
براي جلوگيري از اين موضوع، اعتبار بخشي كنيد
3. تفسير منفي نكنيد. از جملات و عبارتها تفسير منفي نكنيد/ شنونده باشيد و ذهن خواني نكنيد
4. از بحث اجتناب نكنيد/ كناره گيري نكنيد! اينكه محل رو ترك كنيد و برويد و يا يك دفعه ساكت باشيد! طفره بريد...
نترس/ سوالي داشتي بپرس
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
چی شد آریانا جان؟صحبت كردید؟آشتی کردید؟کلن چه خبر؟
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
والا چی بگم آشتی کردیم ولی نصفه جون شدم!!!
هرروز ساعت 7/5 میرسه خونه.میدونه که من چقدر حساسم چون آدمیه که هیچ جاتنهایی نمیره.دیروز 8/5 اومد خواب بودم ودیرکردنش رو متوجه نشده بودم وامروز ساعت 9 اومد خونه.داشتم سکته می کردم.یه زنگ زدم محل کارش تاببینم
کی خارج شده که خودش برداشت منم ازحرصم حرف نزدم.یه کم آروم شدم.بی انصاف میدونست دیر کنه من می میرم
ازنگرانی بازم خبرنداده بود.خلاصه تا اون بیاد من کلی گریه کرده بودم واومد ومنو باچشمای بادکرده دید جاخورد نشست پیشم وگفت حرفاتو بگو هرچی تو دلته بگو.گریه نمی ذاشت حرف بزنم.خودش شروع کرد توبه من وخانواده ام توهین کردی وازاین قبیل حرفها.بهم گفت حالت هات یادته اونروز که عصبانی بودی؟گفتم یعنی چی؟تو دعوا که حلوا خیرات نمی کنن یه چیزی میگن ویه چیزی می شنوند.مهم بعد دعوابود که چه رفتاری داشته باشیم.وقتی تو رومبل خوابیدی دیگه هیچ راهی برای من نگذاشتی.خلاصه خیلی بحث کردیم نفسم داشت بند میومد که یهویی نمیدونم کدوم حرفم سرعقلش آورد که بغلم کردو هی گفت ببخش،منوببخش،حلالم کن.خریت کردم،نفهمیدم!!!!!!!!
منم نفهمیدم چی شد.بهش گفتم اندازه یه دنیا ناراحتم فکر نکن الان بخشیدمت وهمه چی تموم میشه اونقدر این چند روزه عذابم دادی که طول می کشه تا فراموش کنم.یه کم که آروم شده بودیم بهم گفت: کاش میشدخدا این چند روزه رو از زندگیمون پاک کنه.
آقای sci خیلی ببخشید ولی هرکاری کردم نتونستم راهکارهای شمارو اجرا کنم.بلد نشدم وقتی ناراحتم وعصبانی ام به روی خودم نیارم وسعی کنم اونو آروم کنم.:(
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام خواهرم،
چرا عذر خواهی می کنید... هیچ اشکالی نداره! تمرین می کنید و یاد میگیرید... اما من یادم نمی آد گفته باشم که وقتی ناراحت و عصبی هستی به روی خودت نیار و اونو آروم کن! گفتم هیجانت رو کنترل کن... ببینید وقتی شما در حالت عصبانیت و یا کلا هیجان( خشم و .. ) می خواهید مساله ای رو حل کنید متاسفانه با ایجاد مسائل جدید بواسطه مانع از حل مساله اصلی می شوید...
امشب که گذشت اما دو توصیه به شما دارم که به نظرم دنبال کنید:
1. مهارت گفتگو کردن رو یاد بگیرید
2. عزت نفس رو در خودتون تقویت کنید
در آغوش یکدیگر، سربلند و آرام باشید
بسیار خوشحالم که امشب ختم به خیر شد..
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
سلام
خوشبخت باشی دوست خوب همدردی.
خدا رو شکر که الان آرامش داری. :72:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
آریانا جونم :46::72::43:
خوشحالم حداقل فعلا مشکل حل شد شاید این تلنگری برات بود که باید یه سری چیزها رو یاد بگیری هیچ کارخدا بی حکمت نیست جیگر
دیگه ناراحت نباشی ها اصلا بهت نمیاد یه یارپروپاقرص تو این تالار داریم که حسابی همیشه شاده وقتی دلت میگیره انگاربه ماهم منتقل میشه(ازتاپیک معلومه)پس فکر ما هم باش:46::46::43:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
ارایانا جان سلام :72:
خدارو شکر که مشکلتون حل شد همش دیشب توی فکرت بودم که شما که اینقدر شوهر منطقی داری بالاخره چه طور مشکلتون رو حل می کنی. والا منم مثل خودتون نفهمیدم بالاخره چه راهکاری پیش گرفتید :311: ولی خدارو شکر که به خوبی تموم شد.
همیشه شاد باشید. :72::72::72:
-
RE: فرشته مهربان همفکری می خوام
دوستان ازابراز محبتهاتون ممنونم.
mamosh عزیز همسرم طاقت گریه های منو نداره منم نتونستم خودمو کنترل کنم(یه اشتباه بزرگ)می گفت خیلی دلتنگ شده بوده فقط افتاده بوده تو رگ لجش که برای یک بار هم شده من برم معذرت خواهی.(فکر بچه گانه)
ولی میگم مثل اینکه فرشته خیلی جدی نگرفته بود که هیچی برام ننوشت.فکر کنم اگه (زبونم لال)یکبار دیگه همچین اتفاقی بیفته دیگه آقای sci هم کمکی نکنه.
یه چیز دیگه هم هست حدس میزنم همسرم همدردی میاد میخونه ویادمیگیره از بعضی مردا.(جنبه های منفیش رو)مثلا خونه رو ترک کردن به قصد اصلاح من چیزی نبود که درذهن من وخودش بگنجه.حتی این دعوای مارو احدی نفهمید.میدونه که هراتفاقی هم بیفته آدمی نیستم به خانوادم بگم.
منم حالا حالاها تو همدردی کار دارم به قول سارا خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم.متأسفانه وقتی باهمسرم آشنا شدم سنم خیلی کم بودوخودش میگه درست طوری که دلم می خواست تربیتت کردم.ولی من نمی خوام
دست پررده اون باشم می خوام خودم باشم ومهارت های زندگی رو یادبگیرم.