-
مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام به همه دوستان عزیز
من سه سال و هفت ماه ازدواج کردم ازدواج ما سنتی بود و خیلی زود به همدیگه علاقهمند شدیم اوایل با هم خوب بودیم ولی الا مدتی که دائما با هم بحث و دعواهای خیلی شدید می کنیم طوری که دور روز با هم آشتی هستیم و 2 هفته با هم قهر هم اون خسته شده و هم من سر کوچکترین مسائل باهم دعواهای شدید می کنیم و اصلا حرف همو دیگه نمی فهمیم یکی از دعواهای اصلی ما سر زنگ های تلفنی و قت و بی وقت پدر و مادر شوهرم هست روز 4 دفعه یا 5 دفعه تماس می گیرند........
کارمون داره دیگه به جاهای باریک می کشه تو دعواهامون بارها بهم گفته دیگه منو نمی خواد و از هم جدا شیم ولی بعد که با هم آشتی می کنیم میگه این طوری نیست...
اون هر محبتی به من میکنه من فکر می کنم از ترس اینکه دوباره دعوامون نشه به من محبت می کنه
اون توجه زیادی به پدر و مادرش میکنه که خیلی خالصانه است و من هم دلم می خواد این محبت خالصانه رو داشته باشم
به شدت روی رفتار و حتی کلمات من حساس شده مثلا وقتی بهش پشت تلفن می گم کجایی میگه تو از این کارت قصد و قرضی داری از این سوالت و مثل این حرفها.....
کارمون شده مثل آدم هایی که تو چاه افتادن و هی این میگه تقصیر تو بودو هی اون یکی میگه نه تقصیر تو بود و هیچ کدوم راهی برای بیرون اومدن از این چاه پیشتهاد نمی دن.
خواهش می کنم هر چه سریع تر راهنماییم کنید
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام
خوش آمدید به تالار همدردی :72:
نقل قول:
اوایل با هم خوب بودیم ولی الا مدتی که دائما با هم بحث و دعواهای خیلی شدید می کنیم
یادتونه اوایل ازدواج چکار می کردید که همه چی صلح و صفا بود؟
بذارید من حدس بزنم: احترام همدیگه و خانواده ها رو خیلی نگه می داشتید. کلی هوای همدیگه رو داشتید که نکنه اون یکی احساس ناراحتی کنه یا از چیزی برنجه. بیشتر توجه تون مال همدیگه بود. بیشتر از خودتون به همسرتون فکر می کردید و خواسته هاش رو در نظر می گرفتید.
به نظر خودتون چرا حالا اونجوری رفتار نمی کنید؟
سر کوچکترین مسائل باهم دعواهای شدید می کنیم و اصلا حرف همو دیگه نمی فهمیم یکی از دعواهای اصلی ما سر زنگ های تلفنی و قت و بی وقت پدر و مادر شوهرم هست روز 4 دفعه یا 5 دفعه تماس می گیرند........
دوست عزیزم، خودت میگی مسائل کوچیک.... به نظرت چرا توی یه لحظه هر دوتون انفجاری عمل می کنید و اجازه می دید مسائل کوچیک اینقدر مهم بشه؟ به نظرت به این خاطر نیست که هر دوتون مهارت کنترل احساسات منفی تون رو از دست دادید؟ مثلا اگه موقعی که جرقه دلخوری زده می شه شما ( میگم شما، چون اقلیما الان اینجاست و می خواد زندگیشو بهتر کنه) بتونید با یه شوخی یا جمله محبت آمیز جو رو عوض کنید این مشکلات باز هم پیش میاد؟
مثلا در مورد تلفن راهش غر زدن مدام به همسر و توهین و گفتن جملات جنجالی نیست.
باید سعی کنی تماس ها رو مدیریت کنی. اگه با شما تماس می گیرن سعی کنید بیشتر از دو بار در روز رو به طور کامل به تلفن جواب ندید. بقیه رو یه صحبت کوتاه + دلیل برای خداحافظی: مثلا غذام داره می سوزه. باید برم یه چیزی بخرم، باید قبل از اومدن همسرم خونه رو مرتب کنم و یه چند ساعتی طول می کشه + عذرخواهی. همین!
اگه با همسرتون تماس می گیرن شما بدون نشون دادن حساسیت و پرس و جو در مورد اینکه چه حرفی رد و بدل شده بینشون، باید تلاش کنید همسرتون مشتاق باشه به گذروندن وقت با شما.
کارمون داره دیگه به جاهای باریک می کشه تو دعواهامون بارها بهم گفته دیگه منو نمی خواد و از هم جدا شیم...
حرفهایی که توی دعوا زده می شه معمولا پایه و اساسی جز عصبانیت لحظه ای نداره. نگران نباش. اون دوستت داره و شاید این حرف هم یه واکنش معکوسه. اما خیلی خیلی مراقب تکرار این حرفها باش. تکرارش می تونه واقعی اش کنه! ...
اون هر محبتی به من میکنه من فکر می کنم از ترس اینکه دوباره دعوامون نشه به من محبت می کنه
اون توجه زیادی به پدر و مادرش میکنه که خیلی خالصانه است و من هم دلم می خواد این محبت خالصانه رو داشته باشم
وای خدای من! چه اشتباه بزرگی!. همسرت چرا به شما محبت می کنه؟ چون دوستتون داره. چرا می خواد دعواتون نشه؟ چون زندگیشو دوست داره.
محبت بین اون و پدر و مادرش هم یه چیز طبیعیه. اگه نبود می باید نگران می شدی. شما با ریسمان عشقت همسرت رو از محبت سرشار کن تا اون هم متقابلا همینکار رو بکنه و مطمئن باش اونوقت شعله محبتش به پدر و مادرش دیگه اینقدرها به چشم شما نمیاد.
به شدت روی رفتار و حتی کلمات من حساس شده مثلا وقتی بهش پشت تلفن می گم کجایی میگه تو از این کارت قصد و قرضی داری از این سوالت و مثل این حرفها.....
این سه تا جمله رو ببین:
کدوم گوری هستی؟
کجایی؟
عزیزم. دلم واست یه ذره شده. کجایی دورت بگردم؟
شما دوست داری کدومو ازت پبرسن؟ کدومشو بهتر جواب میدی؟ همسرت هم مثه شماست.
کارمون شده مثل آدم هایی که تو چاه افتادن و هی این میگه تقصیر تو بودو هی اون یکی میگه نه تقصیر تو بود و هیچ کدوم راهی برای بیرون اومدن از این چاه پیشتهاد نمی دن.
خواهش می کنم هر چه سریع تر راهنماییم کنید
اگه دنبال تغییر وضعی، می بایست روی مهارت های ارتباطی خودت کار کنی.
منتظرم جواب سوالهام رو بنویسی ....
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام..
من خودم هم یه مشکل داشتم که به اینجا اومدم . اما خوب میخوام یه چیزی بگم... محبت داشتن به پدر و مادر یه چیز ذاتیه و اگه شوهرتون نداشته باشه عجیبه.. کسی که راحت و بی دغدغه پدر و مادرش رو رها کنه به سادگی شما رو هم رها میکنه . پس خوشحال باشید که همسرتون اینطوریه.. در ضمن قهر نکنین چون قهر رابطه ها رو سرد تر میکنه به بهونه های کوچیک باهاش حرف بزنین و کم کم آشتی کنین.. تازه محبت کردن الکی نمیشه آدم تا کسیو دوست نداشته باشه بهش نمیتونه محبت کنه.. پس بدونین شوهرتون واقعا دوستون داره
قدر زندگیتونو بدونی و به خاطر مسائل پوچ زندگی رو تلخ نکنین .. امیدوارم همیشه خوشبخت باشین
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خیلی خیلی از پاسختون متشکرم مطالبی رو که برام گذاشته بودید چند دفعه خوندم و فکر کردم
راستش اوایل خیلی به من تو جه می کرد و به قول معروف نازم خریدار داشت اوایل کلمات زیبا ازش زیاد می شنیدم ولی الان نتنها حرف قشنگی نمی شنوم بلکه تو دعواهامون همیشه دارم دوستت ندارم و از این حرفها می شنوم در حالیکه اوایل تو دعواهامون از این حرفها نمی زد
من خیلی رو رابطه و زنگ های شوهرم به پدر و مادرش و بر عکس حساس شدم و این قدر این حساسیت زیاد شده که وقتی اونا زنگ می زنند و یا شوهرم زنگ می زنه من به شدت عصبی می شم و عکس العمل نشون می دم و هیچ آرامشی تو خونه ندارم همش منتظر تماس اونا یا شوهرم هستم
همین طور به رابطه شوهرم با مادرش همش اون رابطه رو با رابطه خودمون مقایسه می کنم شوهرم به مادرش خیلی توجه می کنه اوایل این طوری نبود یا بود من به خاطر این که از محبت همسرم لبریز بودم متوجه نمی شدم نمی دونم.
احساس می کنم حرمت های بینمون به خاطر دعواهایی که با هم کردیم شکسته شده
و احترامم پیش شوهرم از بین رفته چه طور می تونم این احترام رو دوباره به دست بیارم؟
بدیم اینه که توی دعواهامون همسرم با گفتن دوست ندارم یا ازت متنفرم یا در آوردن ادای من که دارم گریه می کنم لج من رو در می آره و من هم پشت پدر و مادرش که رفتار خوب و با محبتی باهاشون دارم بد می گم و بعد..............
دوست دارم همسرم جلوی پدر و مادرش با من با محبت رفتار کنه یا بیاد پیش من بشینه یا برام مثل گذشته کادو بخره ... ولی سردی خیلی تو زندگی من زیاد شده
منتظر راهنمایی شما هستم و باز هم ازتون تشکر می کنم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهرم...
ببین هنوزم نازت خریدار داره که هیچ... یکی هست که اگر بگی آخ برات می میره اما چند تا مشکل هست
یک. شما اعتماد به نفس لازم برای زندگی مشترک رو از دست دادی و داری از پایین پله های زندگی به بالا نگاه می کنی
سعی کن بری چند تا پله بالاتر از شوهرت بایستی...اون موقع رفتاراش رو بزرگوارانه تر می بینی و تحسیتش می کنی
سعی کن حساسیتت رو کم کنی و از دریجه دیگری به موضوع نگاه کنی...اعتماد به نفس لازم رو داشته باش
گاهی خودت رو بذار جای شوهرت... واقعا خیلی چیزها تقصیر اون نیست و ارتباطش با پدر و مادرش به معنی دوست نداشتن شما نیست.. تو این داستان ترغیبش کن! موضع نگیر .... حل میشه
راستی یه چیزی بگم... محل ارامش همسر شما فقط شما نیستی... مادر و پدرش هم هستند پس اونها رو کمک زندگیت ببین نه هووی خودت
دو. تو دعوا...که من دوست دارم بگم جر و بحث... هرگز به پدر و مادر ایشون دیگه چیزی نگو
سه. خواهرم! سعی کن اوضاع رو اول اروم کنی....نذار کار به بحث کشیده بشه که این حرفها که نه تو دوست داری و نه شوهرت تکرار بشه.... اگر اوضاع اروم باشه زن می تونه از سیاست ذاتی خودش استفاده کنه کاری که تو شلوغی محاله بتونه
از این سیاست استفاده کن و بذار احساس خوبی داشته باشه...مطمئن باش این احساس خوب رو پس خواهی گرفت
چهار. اگر کمی دقت کنی می بینی اوضاع اونقدرها هم بد نبوده که بهش دامن زدین و خرابش کردین... امروز تصمیم بگیر و اروم درستش کن... هیچ حرمتی از بین نرفته... یه چیزی گفتی.. یه چیزی شنیدی
پنج. شوهرت هم کمی حساس شده... تحریکش نکن! یه مدت نپرس کجایی... نوع بیان و کلامت رو اروم تغییر بده...
یه خورده به خودت برس... خیلی پریشون شدی.. هم ظاهری... هم روحی و باطنی
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
راستش اوایل خیلی به من تو جه می کرد و به قول معروف نازم خریدار داشت اوایل کلمات زیبا ازش زیاد می شنیدم ولی الان نتنها حرف قشنگی نمی شنوم بلکه تو دعواهامون همیشه دارم دوستت ندارم و از این حرفها می شنوم در حالیکه اوایل تو دعواهامون از این حرفها نمی زد
عزیزم، ممنون که خوندی و جواب دادی :72:
هیچ جای دنیا، توی دعوا به طرف نمی گن دوستت دارم. متوجه منظورم می شی؟ اگه می خوای این واکنش ها رو نبینی، باید تلاش کنی نذاری کارتون به دعوا کشیده بشه.
ظاهرا این اتفاق واسه خیلی از زوج ها می افته که بعد از یه مدت کارایی که می کردن رو فراموش می کردن. نمی دونم راهکارش چیه.اما پیشنهاد می کنم شما واسه برگردوندن اون عشقولانه ها تلاش کن. اونقدر تغییر کن که برگرده بگه چی شده؟خورشید از کدوم طرف دراومده؟...
من خیلی رو رابطه و زنگ های شوهرم به پدر و مادرش و بر عکس حساس شدم و این قدر این حساسیت زیاد شده که وقتی اونا زنگ می زنند و یا شوهرم زنگ می زنه من به شدت عصبی می شم و عکس العمل نشون می دم و هیچ آرامشی تو خونه ندارم همش منتظر تماس اونا یا شوهرم هستم
اولا که به نظرم فرار نکن از این موقعیت. سعی کن بدون حساسیت نشون دادن با حفظ حریم خصوصی شوهرت،به کار خودت مشغول باشی اما فاصله نگیری. یه حدیث داره امام علی من خیلی ازش خوشم میاد. میگه: ( نقل به مضمون) "وقتی از کاری هراس داری خود را در آن کار بیفکن "... پس شما هم فرار نکن از این تماس ها. وایسا و عادیش کن واسه خودت ...
دوما نمی تونی تا یه حدی توی تماس ها شرکت کنی؟ مثلا بگو می خوام حال مادرت رو بپرسم. یا می خوام ازش دستور پخت فلان غذا رو بپرسم ...
سوما سعی کن رابطه ات رو با خانواده همسرت بهتر کنی اونقدر که هر وقت با همسرت صحبت کردن، بگن گوشی رو بده با خانومت هم احوالپرسی کنیم. حتما راه هایی هست. با احترام بیشتری برخورد کن. حتی می تونی در این مورد مستقیم از شوهرت نظر بپرسی.
احساس می کنم حرمت های بینمون به خاطر دعواهایی که با هم کردیم شکسته شده
و احترامم پیش شوهرم از بین رفته چه طور می تونم این احترام رو دوباره به دست بیارم؟
اقلیمای عزیز، از این به بعد سعی کن موقعیت دعوا بینتون پیش نیاد که کار به حرمت شکنی برسه. و در کنارش سعی کن با بهتر کردن رفتار و گفتارت عشق و احترام قبلی شوهرت رو دوباره برگردونی سمت خودت ...
دوست دارم همسرم جلوی پدر و مادرش با من با محبت رفتار کنه یا بیاد پیش من بشینه یا برام مثل گذشته کادو بخره ... ولی سردی خیلی تو زندگی من زیاد شده
شما همین رفتار های قشنگ رو با ایشون داری؟ چقدر سعی می کنی زندگیت گرم باشه؟
شاید اصلا همسرت از خواسته های شما چیزی نمی دونه. چرا بهش نمی گی خواسته هات رو؟ ( البته با گفتاری سرشار از محبت و مهربانی و در مکان و زمان مناسب)
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام و باز هم تشکر از توجهتون
من رابطه خوبی با خانواده ی شوهرم دارم و همیشه بهشون احترام می ذارم و به قول معروف هواشونو دارم ولی وقتی شوهرم به اونا زیاد توجه می کنه احساس بدی بهشون پیدا می کنم و تنها کاری که می کنم اینکه خودمو عقب می کشم از جمعشون و شوهرم هم از این رفتار من خیلی ناراحت میشه و اونا هم هی به شوهرم می گن که من چمه و شوهرمو بیشتر از دست من عصبانی می کنند و این احساس هم دست خودم نیست
پدر و مادر شوهرم بسیار متوقع هستن و برآوردن توقعاتشون برای شوهرم مساوی با زنگ زدن و سر زدن زیاد به اونها و اینم باعث جر و بحث ما میشه.
الان چند روزیه که خیلی محبت بهش می کنم هر چند محبتی نمی بینم ولی احساس خیلی بهتری دارم و احساس می کنم اون هم حس بهتری به من داره
ولی همش می ترسم دوباره مسئله ای پیش بیاد و دوباره همه چیز خراب شه مثلا ما بریم خونه پدر شوهرم اینا و من دوباره حساسیتم گل کنه در واقع با ترس و دلهره دارم پیش به جلو میرم
در مورد خواسته هام هم باهاش بارها حرف زدم ولی اون می گه تو ذات من گفتن این حرفها نیست در حالی که اوایل حرف های زیبا ازش زیاد می شنیدم.میگه همه کارهایی که می کنم به خاطره تو پس لازم نیست که هر دقیقه بگم دوستت دارم
یه چیز دیگه هم که هست اینه که پدر شوهرم امازاده داوود شهربازی داره که تابستون و بهار اونجا هستن و تابستونا و بهارها شوهرم باید هر جمعه و تعطیلات بره اونجا و منم اگه بخوام میرم و اگه نخوام هم تنها تو خونه می مونم راه طولانی داره و آدم خیلی اذیت میشه منم شاغل هستم دوست دارم جمعه ها به کارهای خودم برسم و با شوهرم باشم و گاهی جایی برم و خلاصه...... حتی چند جمعه درمیان هم بهش می گه نرو یا مهمانی یا جایی دعوتیم بهش می گم این هفته رو نرو میگه نه و عصبانی میشه و می گه باید برم چون باید به پدرم کمک کنم در صورتی که هم کارگر دارند و هم بقیه پسر عموهاش و پسر عمه هاشم هستند یعنی پدرش دست تنها نیست
و این بحث بحث و دعوای شدید ما میشه.... محیط خیلی مزخرف و من خیلی از اونجا بدم می آد و همیشه با دعوا و ناراحتی اونجا رفتیم و برگشتیم
لطفا راهنماییم کنید ممنونم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام و باز هم تشکر از توجهتون
من رابطه خوبی با خانواده ی شوهرم دارم و همیشه بهشون احترام می ذارم و به قول معروف هواشونو دارم ولی وقتی شوهرم به اونا زیاد توجه می کنه احساس بدی بهشون پیدا می کنم و تنها کاری که می کنم اینکه خودمو عقب می کشم از جمعشون و شوهرم هم از این رفتار من خیلی ناراحت میشه و اونا هم هی به شوهرم می گن که من چمه و شوهرمو بیشتر از دست من عصبانی می کنند و این احساس هم دست خودم نیست
پدر و مادر شوهرم بسیار متوقع هستن و برآوردن توقعاتشون برای شوهرم مساوی با زنگ زدن و سر زدن زیاد به اونها و اینم باعث جر و بحث ما میشه.
الان چند روزیه که خیلی محبت بهش می کنم هر چند محبتی نمی بینم ولی احساس خیلی بهتری دارم و احساس می کنم اون هم حس بهتری به من داره
ولی همش می ترسم دوباره مسئله ای پیش بیاد و دوباره همه چیز خراب شه مثلا ما بریم خونه پدر شوهرم اینا و من دوباره حساسیتم گل کنه در واقع با ترس و دلهره دارم پیش به جلو میرم
در مورد خواسته هام هم باهاش بارها حرف زدم ولی اون می گه تو ذات من گفتن این حرفها نیست در حالی که اوایل حرف های زیبا ازش زیاد می شنیدم.میگه همه کارهایی که می کنم به خاطره تو پس لازم نیست که هر دقیقه بگم دوستت دارم
یه چیز دیگه هم که هست اینه که پدر شوهرم امازاده داوود شهربازی داره که تابستون و بهار اونجا هستن و تابستونا و بهارها شوهرم باید هر جمعه و تعطیلات بره اونجا و منم اگه بخوام میرم و اگه نخوام هم تنها تو خونه می مونم راه طولانی داره و آدم خیلی اذیت میشه منم شاغل هستم دوست دارم جمعه ها به کارهای خودم برسم و با شوهرم باشم و گاهی جایی برم و خلاصه...... حتی چند جمعه درمیان هم بهش می گه نرو یا مهمانی یا جایی دعوتیم بهش می گم این هفته رو نرو میگه نه و عصبانی میشه و می گه باید برم چون باید به پدرم کمک کنم در صورتی که هم کارگر دارند و هم بقیه پسر عموهاش و پسر عمه هاشم هستند یعنی پدرش دست تنها نیست
و این بحث بحث و دعوای شدید ما میشه.... محیط خیلی مزخرف و من خیلی از اونجا بدم می آد و همیشه با دعوا و ناراحتی اونجا رفتیم و برگشتیم
لطفا راهنماییم کنید ممنونم
شرط اول مشاوره خوب و راهنمايي خوب گوش كردنه... دوستان به شما راهكارهايي رو گفتند... حتما اونها رو دوباره بخون
ام در مورد وابستگي به خانواده شوهر گفتي.. ببين اين موضوع كه خانواده شوهرت پر توقع هستند موضوع مهمي هست! و شوهرت رو مضطرب مي كنه! و براي همين هم هست وقتي بهش راجع به موضوع حرف مي زني ناراحت مي شه! راستش رو بخواي اون هيچ چاره اي نداره و شديدا تحت فشار عصبي خانواده اش هست! فشاري كه شايد اصلا تو احساسش نكني و اون واقعا به تو منتقل نكنه! شوهرت داره سعي مي كنه وضعيت رو متعادل نگه داره و خانواده اش موجب نشن كه زندگي اش رو از دست بده... و اين كه مي بيني داره به اونها كه توقع هاي مختلفي دارند سرويس مي ده فقط مي تونم بگم براي اين هست كه زندگيش رو دوست داره... اما متاسفانه اين وضعيت شايد زياد طول نكشه و او هم خسته بشه!
حالا بايد چي كار كرد
شما نقش بسيار مهمي در اين وضعيت داري! اما بايد امادگي كسب كني و مهارت
اون چيزي كه براي كسب آمادگي و مهارت لازمه... اين هست كه اعتماد به نفست رو بدست بياري.. قبلا هم گفتم بري چند تا پله بالاتر از شوهرت... نگاش كني!
بعد كنترل اوضاع! كنترل اوضاع به معني ارتباط صميمانه يا عدم صميميت با خانواده اون نيست... بايد ابتدا هر گونه موضع گيري رو كاهش بدي و موضعي تدافعي نگيري... تا شوهرت برگرده به تو! اون وقت تازه تو شوهر كردي!!! برنامه ريزي رو شروع مي كني و ارتباطها رو در حد مهمون شدن منزلشون كم مي كني!
براي بر طرف شدن موضع گيري ها بايد وارد دنياي ايشون بشي... در د معقول به مادرش زنگ بزن! بذار رفتارهات براي شوهرت سوپرايز باشه... تو توي محبت به خانواده او پيش قدم شو! هر چند ظاهري! اما موضع نگير.. تحملت هم زياد كن!
اينطوري همراهش مي شي... و اون به تو بر مي گرده! حالا روابط رو كم كن! چون با ادمهاي پر توقع نمي شه رابطه زياد داشت! اما نگو نمي ريم منزلشون! مثلا بگو اي كاش مي شد اين پنج شنبه بريم اونجا... خيلي دلم براشون تنگ شده! اما حيف كه دوستت يا دوستم مياد! كم كم روابط كم مي شه... و حتي مرتب مي شه! هر دوشنبه شب... وعده شام! همين!
براي پنج شنبه جمعه ها هم اون موقع مي توني يك مدت كوتاه قرارهاي ديگه اي بزاري.. مثلا كاري كني كه دوستش بگه بريم كوه! تو نگي بهتره!
اما توجه كن اگر مهارتهاي ارتباطيت رو بالا نبري... اگر اعتماد به نفست رو افزايش ندي! اگر جا بزني و صبور نباشي نه تنها نمي توني كاري از پيش ببري كه اوضاع نهايتا به قطع رابطه طي 3 4 سال آينده ختم مي شه!
و حال بد تو و شوهرت!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام به همه دوستان خوبم
مدتی که من مطابق با چیزهایی که گفتید عمل می کنم خدا رو شکر اوضاع خیلی خوبه از آویژه عزیز و sci خیلی خیلی متشکرم همسرم هم خیلی باهام خوبه و از نگاهاش می فهمم که خوشحاله و دوستم داره به خانواده اش احترام می ذارم گلگی نمی کنم و تمام وجودم رو پر از محبت کردم بهش کردم
ولی می ترسم دوباره رفتنش به امامزاده داوود و تنهایی جمعه های من شروع بشه و نتونم تحمل کنم این جور وقتا به خاطر اینکه تنهام می ذاره ازش کینه می گیرم و نمی تونم تحمل کنم و این رفتن ها هم از هفته دیگه شروع می شه دلم شور می زنه دوباره رابطه خوبی که با هم شروع کردیم خراب بشه چی کار کنم به نظرتون لطفا راهنماییم کنید دوست ندارم دوباره همه چیز خراب شه...................
سلام به همه دوستان خوبم
مدتی که من مطابق با چیزهایی که گفتید عمل می کنم خدا رو شکر اوضاع خیلی خوبه از آویژه عزیز و sci خیلی خیلی متشکرم همسرم هم خیلی باهام خوبه و از نگاهاش می فهمم که خوشحاله و دوستم داره به خانواده اش احترام می ذارم گلگی نمی کنم و تمام وجودم رو پر از محبت کردن بهش شده
ولی می ترسم دوباره رفتنش به امامزاده داوود و تنهایی جمعه های من شروع بشه و نتونم تحمل کنم این جور وقتا به خاطر اینکه تنهام می ذاره ازش کینه می گیرم و نمی تونم تحمل کنم و این رفتن ها هم از هفته دیگه شروع می شه دلم شور می زنه دوباره رابطه خوبی که با هم شروع کردیم خراب بشه چی کار کنم به نظرتون لطفا راهنماییم کنید دوست نداره دوباره همه چیز خراب شه................... در ضمن اون براش رفتن به اونجا خیلی خیلی مهمه و حتما باید تابستونا تعطیلات بره اونجا
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خداروشکر که روابط خوب شده فکر کنم sciجون خیلی کامل جواب این استرست رودادن.این را هم امتحان کن باتوکل به خداو داشتن اعتماد به نفس سعی کن بهش فکر نکنی که استرست بیشتر بشه:305:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهر خوبم... اميدوارم همواره حال شما خوب باشه...
خب تبريك مي گم شرايط رو اروم كردي و نگراني شما رو درك مي كنم!
اول كه هنوز بايد تلاش كني كه شوهرت بهت بر گرده... بايد پس قبلي رو يه بار ديگه بخوني...
الان براي طرح نگراني زوده... اما چند تا راهكار داري:
اول اينكه با ايشون با ظرافت خاص زنونه خودت صحبت كني... موضع نگيري ها! نگي اه بازم بايد بري اونجا! بگي بيا يه برنامه ريزي كنيم هم تو به كارات برسي و هم به جفتمون خوش بگذره!!! يه برنامه ريزي بكنيد...خيلي هم خوبه!
دوم: بهش بگو راستي اين هفته اونجا رو باز مي كنيد؟ فعاله؟ مي گه چطور؟ بگو خيلي دوست دارم زود تر بريم اونجا!!!
راستي بگيم آقاي ... و خانوم... هم بيان!؟ با اين نوع ديالوگ او ديگه موضع نمي گيره... مي دونه داري تاييدش مي كني!!! از كارش متنفر نيستي!!! به حرفت راه مي آد.. اون وقته كه مي توني بگي كاش مي شد مثلا هفته ديگه بريم شمال... اما حيف تو كار داري! كاش مي شد بريم پارك با دوستامون... اون بايد بفهمه كه مي تونه جاي ديگه به شما خوش بگذره
سوم: شما هم بايد تا حدودي وضعيت شوهرت رو درك كني .. خيلي از كسانيكه شوهرشون مثل شوهر شماست تابستونها سرشون شلوغه... از اين كار لذت ببر! راهكار ديگه شما اينه كه باهاش همراه بشي و واقعا به كارش علاقه مند بشي و بدوني جائيكه او هست به شما خوش خواهد گذشت!!! پس ازش بخواه كه كنار خودش براي شما هم يه كاري جور كنه... بگو منم مي تونم اونجا يه كاري بكنم؟؟ مثلا آرايش صورت بچه ها كه تو شهر بازي ها متداول شده! يا يه كار ديگه... فروختن يه چيزايي مثل اسباب بازي... از اين تهديد زندگيت مي توني به عنوان يه فرصت استفاده كني... يه پولي هم اين وسط گيرمون مي آد!
در هر صورت خيلي خوشحالم... همواره موفق باشيد
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سعی کن جمعه ها یا باهاش بری یا سرتو به کار خونه و رفتن به کلاس ... پر کن اینقدر به این موضوع گیر نده و حساس نشو کم کم اهمیتشو از دست میده برات .و فقط به فکر حفظ و بهتر کردن زندگیت باش و فکر کن چطوری می تونی شوهرتو خوشحال کنی .اگه با دلش راه بیای همه چی درست میشه و اونم همون کاری رو انجام میده که تو رو خوشحال کنه
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام شاید همه ما خانوم ها مشکل ابراز احساس از جانب همسرمون رو داشته باشیم
من توی این مدت که این جا اومدم خیلی سعی کردم که مطابق با راهنمایی های دوستان عمل کردم رابطمون خوب شده بود ولی اون مثل سابق بود ولی از نوع خوبش یعنی هیچ ابراز احساسات یا محبتی تو رفتارش نمی دیدم
راستش دیروز رفتم سر راه بر گشت از سر کارم براش گل خریدم بی مناسبت و برای محبت بهش قرار بود باهم جایی بریم و جایی با هم قرار گذاشتیم گل رو بهش دادم فقط گفت مرسی و اصلا نگاه بهش نکرد و گذاشت رو داشپورد بعدشم گفت چند خریدی خودت ازش خوشت اومده که گرفتی گفتم نه برای تو خریدم منم خیلی ناراحت شدم جواب سوالاشو دیگه کوتاه می دادم بعدشم دید ناراحتم گفت ببین همون قدر که تو از گل خریدن من برات خوشحال میشی من از این کار تو خوشحال نمی شم منم عصبانی شدم گل رو از ماشین پرت کردم بیرون
من همیشه این جور وقتا می زنم زیره گریه ولی این بار گریه نکردم بهم گفت از اون موقع که میری سر کار وقیح شدی بازم هیچی نگفتم سکوت کردم گفتم دوباره شدید دعوامون میشه دو ساعت بعدم چون دیگه اعصاب قهر رو نداشتم رفتم بغلش کردم و بو سیدمش به جای اینکه اون بیاد......ولی بازم دلم ازش پر کینه شده من هر کاری می تونستم کردم ولی اون هیچی لطفا راهنماییم کنید
دعوای ما همیشه سر این جور چیزاست
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
گفت ببین همون قدر که تو از گل خریدن من برات خوشحال میشی من از این کار تو خوشحال نمی شم منم عصبانی شدم گل رو از ماشین پرت کردم
من اگه جاي تو بودم مي گفتم ولي من خوشحالم كه اين گل رو برات گرفتم و خيلي هم دوستت دارم و از اين حرفاي عشقولانه . دختر خوب قرار نيست كه با اولين كاري كه مي كني از اون توقع داشته باشي يدفعه صد و هشتاد درجه عوض بشه . آخه چرا گل رو پرت كردي بيرون ؟ كار قشنگي نكردي به نظر من .
مي دونم اينجور موقع ها آدم خيلي حرصش در مي آد ولي من حداقل تو اين تالار اينو ياد گرفتم كه تو اينجور مواقع اجازه ندم احساساتي بشم و كاري بكنم كه خودم بعدا مجبور بشم برم عذرخواهي و منت كشي كنم .
آخه حيف نبود اين همه زحمت كشيده بودي با يه كارت خرابش كردي ؟:300:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
آره حق با شماست ولی برخورد اون خیلی بد بود من چه طوری می تونم اینو بهش بفهمونم که رفتارش بد بوده
که منم زنم و نیازمند محبت اونم که اون باید برای من گل بخره نه من که بعدشم برخوردش این باشه؟
چند بار اینا رو بهش گفتم با زبون خوش با email با نامه ...... ولی اون انگار نمی شنوه انگار منو نمی فهمه
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهرم ...
كار خوبي كرديد گل خريديد... اما بدون مناسبت!؟ گفتيد بدون مناسبت... خب چرا؟ چرا بدون مناسبت گل خريديد؟
بعضي هديه ها رو نمي شه بدون مناسبت خريد... كاش يه كتاب كوچيك خريده بوديد!
اگر گل خريديد... روش يه كاغذ مي ذاشتيد!! يه چيزي مي نوشتيد.. مثلا تقديم به مردي كه .... مناسبتش هم معلوم مي شد! و اصرار نداشته باش كه ايشون بگه واي چقدر دوستت دارم... عاشقتم! سورپرايزم كردي... گاهي مردها فقط مي گن: ممنون عزيزم! (بقيه اش همش اثراتي كه روشون گذاشته شده... بعدا بهش فكر مي كنند)
خواهر خوبم... مردها و زنها با هم تفاوتهاي زيادي دارند.. پس الزاما اگر چيزي شما رو خوشحال مي كنه... شوهر شما رو خوشحال نمي كنه! و بر عكس... بايد اين تفاوتها را با مهارت ياد بگيريد!
اما قرار بود اوضاع رو اروم كنيد
ذهن خواني نكنيد(اون حتما اين فكر رو مي كنه...ممنوع)
شما هنوز يك هفته نشده شروع كردي به آروم كردن اوضاع... راه زياده! شكيبايي و احترام... حس خوبي به شوهر شما خواهد داد... اگر فقط سكوت مي كردي! فقط سكوت.. وقتي مي آمديد خونه! شوهرتون بود و يه دسته گل! بي اعتنايي هم كرده بود... شما رو هم رنجونده بود! خب اين دفعه او بود كه پيش قدم مي شد!!! اما شما با پرتاب گل به بيرون ماشين موجب شدي ديگه حرفي براي گفتن نداشته باشي... اين مواقع كنترل احساسات رو بدست بگير!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
حالا باید چی کار کنم ؟
دلم ازش گرفته و دیگه دوست ندارم بهش محبت یه طرفه کنم خیلی از دیروز تا حالا دوباره بهم ریخته شدم انگار دیگه امیدی ندارم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
حالا باید چی کار کنم ؟
دلم ازش گرفته و دیگه دوست ندارم بهش محبت یه طرفه کنم خیلی از دیروز تا حالا دوباره بهم ریخته شدم انگار دیگه امیدی ندارم
قابل دركه...
بي شك اينطور نبوده كه ايشون بخواد احساسات شما رو ناديده بگيره... تو پست قبلي عرض كردم!
فعلا آروم باش.. پستهاي قبلي رو با دقت بخون!
و با اعتماد به نفس به كارهايي كه قرار بود انجام بدي ادامه بده...
فعلا قصه ديروز رو بايگاني كن... و وقتي اوضاع آروم شد.. به همسرت بگو منظورم از كار ديروز چي بود.. و چه چيزي رو انتظار داشتم... و اشاره كن كه به هيچ وجه نمي خوام گله كنم و از اينكه دسته گلش رو بيرون پرت كردي عذر خواهي كن! (اين به معني اينه كه اون دسته گل براي شوهرت مهم بوده كه تو عذر خواهي داري مي كني)
آرامش خودت رو حفظ كن... فقط به امروز فكر كن و بهترين احساس رو داشته باش!
گاهي زمزمه دعاي سر سفره هفت سين به آدم آرامش مي ده....بخصوص ترجمه فارسي اون!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام دوست خوبم
خیلی خوشحال شدم که اوضاع رو به دست گرفته بودی و مدیریت می کردی اما چرا وسط راه خرابکاری کردی؟
ببین عزیزم بین دنیای ما و دینای مردها خیلی فاصله هست اگه ما از گرفتن گل به هر دلیلی خوشحال می شویم مردها باید دلیل داشته باشند شما که بی دلیل برای ابراز محبت خریدی خوب بهش می گفتی برای اینکه تو فکرت بودم یا برای اینکه دل تنگت شده بودم و یا هر دلیلی که داشتی ....
و اما ممکنه برای شوهرت سوتفاهم پیش اومده باشه ما خانمهایی که سرکار می رویم یه مقداری شوهر هامون حساس هستند البته شوهر من که همینطوره یا فکر کرده که این گل رو کسی بهت داده نخریدی و یا اینکه می خواستی به رخش بکشی به هر حال شما در مقابل ناراحتی شوهرت سریع عکس العمل نشون ندهید اول چند دقیقه حلاجی کن در ذهنت و بعد هم بهشون بگو که ناراحت شدید...
منتظر خبر های خوب شما هستیم...:72:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام به همه دوستان
دوباره رفتن های شوهرم به امامزاده داوود و تابستون شروع شد من از این موضوع واقعا ناراحتم که تعطیلات جمعه و وسط هفتههای تابستون رو یا باید تنها باشم یا باید برم امامزاده داوود که از اونجا بدم می آد و وقتی وارد جاده اش میشم احساس بغض بهم دست می ده
ین هفته باهاش رفتم امامزاده از صبح تا عصر که کارشون سنگینه منم تو خونه بودم به امید اینکه عصری رو باهاش باشم عصری هم رفتم پیشش دیدم با دوستاش و پسر عموهاش سرگرم حیوونای تو شهربازی و تفریح هستش اصلا انگار نه انگار من آدمی بودم که باهاش اومدم و منم روز تعطیلمه و دوست دارم اوقاتم و باهاش بگذرونم و به خاطر اون اومدم جایی که اصلا علاقه ای به بودن در اونجا ندارم
بهشم می گم میگه خوب باهام نیا منم یه جمعه دارم دوست دارم هر جور که می خوام بگذرونمش تو هم نیا با دوستات برو بیرون برو هر جا دوست داری
من دوست دارم تعطیلاتمو با شوهرم بگذرونم با اون باشم
تو این چند وقته که اومدم توی تالار همدردی من براش کس دیگه ای شدم و محبت رو در حقش تموم کردم اونم خیلی بهتر شد باهام ولی فقط باهام کمی مهربونتر شد طبق معمول در مقابل sms ها یا حرفهای قشنگ من جوابی جز سکوت نداشت گاهی اینقدر به حرفاش و ابراز احساساتش نیاز پیدا می کنم که ازش می پرسم مثل دیروز که ازش پرسیدم دوستم داری و اونم در جوابم گفت بعد از چهار سال نمی خوای این حرفارو بس کنی
دیشبم سر این چیزا باهاش بحثم شد حالا هم قهریم و می دونم طبق معمول من باید برم منت کشی و نازشو بکشم تو این چهار سال هر وقت باهم قهر کردیم من رفتم منت کشی و.... چون من اگه یک ماه هم باهم قهر باشیم اون پا پیش نمی ذاره جای من و اون خیلی وقته باهم عوض شده لطفا راهنماییم کنید واقعا کم اوردم
اینم بگم اون واقعا مرد خوب و محترمی و من براش احترام زیادی قائلم ولی....
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام..
مگه نمیگی بهتر شده ؟ خوب بیشتر تلاش کن دیگه .. اگه یه خورده جواب داده یعنی قابلیتشو داره.. سعی اتو بکن و ناامید نشو..
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
می دونی شدم مثل آدمی که هر چی میرم جلو اون عقب تر میره و مغرور تر میشه احساس میکنم دارم خودمو کوچیک میکنم یا شاید کاری که دارم میکنم اشتباه
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقليما
چندي پيش پستي برايت گذاشتم كه اگر برگردي و بخوني بد نيست
كي گفت شما بريد جلو؟؟
كي گفت بيايد عقب؟؟
ببين اين جلو رفتن و عقب اومدن مربوط به كساني مي شه كه روشها و مهارتهاي زندگي رو بلند نيستند نه شما!
قرار نيست كسي خودش رو كوچك كنه!
اتفاقا قراره كه شما بصورتي شفاف! واضح!روشن بدون موضع گيري درخواستت رو مطرح كني!!!
اما الان كه نمي شه خواهرم... مي دوني چرا!؟ چون اوضاع نا ارومه... چون هنوز يه خورده تا اون مرحله راه مونده!!!
الان نمي شه انتقاد كنيم كه ... بگيم اه! مرده شور كارت رو ببرن!!! تو براي اونا، اونا براي كي؟؟ واسه كسي تب كن كه برات بميره!!!! نه الان بايد با مهارتهايي كه قبلا دوستان به شما گفتن اوضاع رو مثل گذشته اروم كني!
شوهرت معلومه كه دوستت داره.. و تو هم! و اين مهمترين بخش روابط شماست!
بقيه موارد حل مي شه... با تمرين! ممارست و تدبير!!!
فعلا تصميم بگير كه آروم باشي.. بيا بنويس كه تونستي اوضاع رو اروم كني
اگر نتونستي آروم كني يا آروم بشي... يه اشاره اي كن تا با دوستان بتونيم بهت كمك كنيم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام مرسی از شما
راستش اوضاع رو به دست گرفته بودم ولی گاهی وقتا دیگه نمی تونم تحمل کنم من براتون تعریف می کنم این دعوای اخیرمونو شما هم اگه میشه ایراد های منو بهم بگید چون من دیگه مغزم به جایی نمی رسه
پنج شنبه بود و طبق معمول فرداش قرار بود بریم امامزاده داوود صبح باهاش تماس گرفتم که گفت بعد از ظهر قراره با یکی از دوستاش برند تا جایی من خیلی ناراحت شدم بهش گفتم اگه میشه برای پنج شنبه ها برنامه ریزی نکن و این روزه هفته حداقل بذار تا با هم باشیم و بریم گردشی یا جایی تو جمعه ها رو این جوری برنامه ریزی کردی حداقل پنج شنبه ات مال من باشه اونم عصبانی شد گفت تو حق نداری واسه روزای هفته من برنامه ریزی کنی و تا شب هم بهم کم محلی کرد فرداش رفتیم امامزاده داوود که من بهش گفتم دوست ندارم ایجا واسه این همه آدم غذا درست کنم (آخه مادرش اونجا که هستن برای پسر عموهاش و خودشون و کارگرها غذا درست میکنه و اون روز هم مادرش نبود)چون واقعا این کارو دوست ندارم بهشون بر خورد و بازم کم محلی رو به من شروع کرد
با این که به نظر خودم مقصر نبودم ولی بازم عقب نشینی کردم و بهش sms دادم که من تورو دوست دارم و به خاطر تو می آم و من عاشقتم و.... از این حرفا دیدم جواب نداد بهش sms دادم دوستم داری که زنگ زد گفت بعد چهار سال نمی خوای دست از این حرفای چرت و پرت برداری
فرداش بازم رفتم سمتش کلی بهش گفتم دوستت دارم و ....بازم پسم زد
بهش sms دادم دوباره پس فرداش که برام مهمی عزیزی و دوست دارم بازم جواب نداد حالا شما بگو من دیگه طاقتم تموم شده بود چی کار می تونستم بکنم باهاش دوباره دعوام شد مثل همیشه شدید و حالا هزارتا حرف شنیدم واسه کار نکرده ....
لطفا راهنماییم کنید
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیما جان
حتما لینکهایی که توی تاپیک جدیدت برات گذاشتم رو بخون.
فقط می خواستم یه چیزی رو بهت یاد بدم و اون هم این بود که مردها کلا دوست دارند که چیزی رو هدیه بگیرند که بتونند ازش استفاده کنند و براشون مفید باشه و مثل ما زنها زیاد از گل و تزئینات و عروسک و اینطور چیزها که نمی شه زیاد ازشون استفاده کرد، خوششون نمی یاد.
پستهات رو که خوندم متوجه شدم که مشکل شما بیشتر درک اشتباه و نادرستت از همسرت به عنوان یک مرده.
این هم مشکل زیاد مهمی نیست اگر همین حالا درکش کنی و حلش کنی.
موفق باشی.:72:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهر عزيزم
اگر اشتباه نكنم شما گاهي وقتها كنترل اوضاع رو كه به زحمت آروم كردي با عصبانيت از دست مي دي و نمي توني در لحظه هاي عصبانيت كنترلي روي اوضاع داشته باشي!
خب اين طبيعيه! و راه حل داره... خيلي ساده : نبايد عصباني بشي!
ولي احتمالا مي گي نمي شه! نمي تونم! كار ساده اي هم نيست احتياج داره به ممارست و تمرين!
بايد ياد بگيري وقتي مي خواي عصباني بشي چي كار كني
اول اينكه سكوت مي كني! دوم : تمرين تنفس مي كني ( نفست رو از طريق بيني به داخل ريه ها مي دي... بعد از كمي مكث با فشار و آرام از ميان دو لبت به خارج فوت مي كني) اين كار كه 2 دقيقه تكرارش مي كني موجب مي شه آروم شي...و عصابنيتت رو كنترل كني!
اما چگونگي درخواست شما...
يك راه همونطوريه كه گفتي، و احتمالا وقتي داشتي درخواست رو مطرح مي كردي متوجه بودي كه چه جوابي خواهد داد... چون نه زمان مناسب بوده و نه بيان!
گفتن درخواست چند تا نكته داره:
اول: زمان.. بايد زمان مناسب باشه تا طرف شما احساس سرزنش، تلافي، عدم توجه، دخالت و يا عدم كنترل بر اوضاع شخصي رو نداشته باشه! وقتي ايشون مي گه مي خوام برم... و داره مي ره ! زمان مناسبي براي ارائه درخواست نيست ، شما بايد با بزرگواري و گذشت صرفنظر كنيد از زمان و بعدا گفتگو كنيد!
دوم: بيان... نبايد بيان ما طوري باشه كه در طرف ما احساسات فوق تحريك بشه!
تو جمعه هات رو برنامه ريزي كردي... پنج شنبه ها مال من باشه! جمله مناسبي نيست...
اما حالا فرض كن: عزيزم خيلي خوبه كه مي ريد... انشاالله خوش بگذره...
و درخواست در زمان آرامش: اول ذكر نكته هاي مثبت طرف مقابل! (واقعيت نه هندونه)
مي دونم كه خيلي به من توجه مي كني و به خاطر زندگيمون خيلي كارها مي كني... يه مثال هم مي توني بزني
مثلا اون روز كه ...
من دوست دارم اگر موافق باشي پنج شنبه ها رو باهم باشيم... و كارهاي طول هفتمون رو انجام بديم! و البته اين به معني محدود كردن برنامه هاي تو نيست!
يا در مورد درخواست محبت:
يه مطلب روي يك كاغذ بنويس و بزار توي كيف پول و يا جايي از وسائل همسرت كه حتما ببينه!
همسر عزيزم (اسم ايشون) مي دونم كه بسيار به من محبت مي كني و.... (ذكر 3 نكته مثبت ايشون)
اما نمي دوني كه چقدر دوست دارم به من بگي دوستم داري ... و اظهار علاقه كني! برام اين خيلي ارزشمنده...
و به روحيه ام بسيار كمك مي كنه... دوست دارم و نمي دونم كي اين نامه رو مي خوني! اسم خودت!
ذهن خواني نكن ! به تو هيچ ربطي نداره چه فكري بعدش مي كنه....
با اس ام اس اصلا موافق نيستم... چرا كه نه بار احساسي داره و نه مثل نامه روح شما رو داره!
پس بايد كم كم ياد بگيري به جاي بهانه گيري و ناراحتي، درخواستهات رو با دلائلت بصورت روشن و صريح بگي!
نه در پس استعاره... شعر... متلك... سرزنش!روشن... واضح با بيان احساساتت! و البته محترمانه
فكر مي كنم تا حدودي جواب قبلي رو كامل كردم... بازم نكته اي هست بگو!
اصلا هم نترس... پستهاي قبلي رو بخون! فكرهاي منفي رو خاموش كن!
اوضاع مجددا بر مي گرده بهت... اين دفعه حفظش كن!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام
شما درست حدس زدید با مصیبت اوضاع رو آروم میکنم ولی با عصبانیت همه چیز رو بهم میزنم و اون تو عصبانیت انگار که حساسیت منو می دونه با گفتن کلماتی مثل دو ست ندارم یا ازت متنفرم منو بیشتر و بیشتر عصبی میکنه و من هم دست روی حساسیت هاش میذارم حالا شما فکر کنید چه اتفاقی می افته
اگه راهکارهای دیگه برای کنترل عصبانیت دارید ممنون میشم راهنمایی کنید
ایطور که من فهمیدم شما میگید که انتقاد با گفتن چند تا نقاط مثبت این باعث نمیشه اون پیش خودش بگه من که خوبم و اون ازم راضیه چرا بیشتر ...... یا به قول معروف به خودش مغرور نمیشه آخه یه بار این حالت رو تجربه کردم ازش تعریفی کردم که باعث شد بهم کم توجه بشه و مثل آدم های حق به جانب بعدش عمل کنه.........
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
ایطور که من فهمیدم شما میگید که انتقاد با گفتن چند تا نقاط مثبت این باعث نمیشه اون پیش خودش بگه من که خوبم و اون ازم راضیه چرا بیشتر ...... یا به قول معروف به خودش مغرور نمیشه آخه یه بار این حالت رو تجربه کردم ازش تعریفی کردم که باعث شد بهم کم توجه بشه و مثل آدم های حق به جانب بعدش عمل کنه.........
به اين شيوه مي گن انتقاد موثر... با ايجاد انگيزه براي فرد كه به انتقاد شما گوش كنه! چرا كه انتقاد خودش بار مثبت نداره و شنيدنش تحمل مي خواد... چون بعد از گفتن نكات مثبت ازش داريد انتقاد مي كنيد بي شك نه! باوري در كار نخواهد بود... توجه كنيد كه اين انتقاد در وضعيت آرام اتفاق مي افته... شما در حال حاضر نمي تونيد اين كار رو بكنيد تا آرام كنيد اوضاع رو...
در صورتيكه آرام كرديد.. فقط يك انتقاد از ايشون بكنيد و نتيجه رو به من بگيد!
نكات مثبتي كه مي گيد نبايد ملتمسانه و عاجزانه عنوان بشوند... بايد كاملا واقعي باشند... و تفسير هندونه زير بغل كسي گذاشتن رو در تداعي نكنه...
به زودي اوضاع اروم مي شه...
پستهاي قبلي رو مرور كنيد
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام بازم بابت راهنمایی هاتون متشکرم
یکی از مشکلاتی که من و یا شاید خیلی از خانومها دارند اینکه خیلی کنجکاو هستند که این کنجکاوی گاهی وقت ها به مرض حساسیت تبدیل میشه و من به شخصه منظور خاصی از این کنجکاویم ندارم مثلا دوست دارم بدونم که شوهرم کجاست یا مثلا فلان موقع چی کار میکنه ولی اون همیشه اینو خدشه دار کردن مسائل شخصی یا دخالت تو مسائل فردیش می دونه مثل اینکه یه مدت سر اینکه من گفتم کجایی خیلی حساس شده بود حالا سوالم اینه چرا اون باید همه ریز درشت منو بدونه ولی من باید با ترس ازش بپرسم کجایی ؟آیا واقعا همه مردها این طوریند یا این مورد من ....
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهرم
اين مشكل خيلي از زوجهاست
اول اينكه خيلي خوبه كه به شوهرت اطمينان داري و منظوري از اين كنجكاوي نداري... اگر به شوهرت اعتمادو اطمينان داري كه اين كار كه شبيه به كنترل يك شخص مي مونه و هيچ كس حتي خود شما هم ازش احساس خوبي نداري لازم نيست و بايد به كناري گذاشته بشه تا دچار وسواس فكري نشي... و اگرم ته دلت اعتماد لازم رو نداري از اين باب چيزي دستگيرت نخواهد شد... پس باز هم بايد بگذاريش كنار!
مي بيني در هر دو حالت بايد بگذاريش كنار... و البته خيلي سخته!
دوم اينكه چرابايد ريز به ريز مسائل رو به شوهرت بگي؟! كي گفته؟ اصلا يك سري از مساول بايد تو دل شما بصورت راز باقي بمونه...
چند تا راهكار بهت مي دم:
- هيچ وقت من بعد نپرس كجايي چون بعد از مدتي خودش بهت مي گه..(با مهارتهاي قبلي كه صحبت كرديم)
- تماس مي گيري كوتاه صحبت كن حداكثر 2 دقيقه
- جمله كجايي رو گاها با جمله از خودت گاهي خبري بده... عوض كن!
- با هيچ مردي شوهرت رو مقايسه نكن
- وقتي مي خواي باهاش تماس بگيري به منظور كنكجاوي... سعي كن وسوسه تماس و كنجكاوي رو با يك فكر خوب يا تماس با يك دوست خنثي كني...
بعد از مدتي وسواس شما آرامش پيدا مي كنه... و تموم مي شه!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام بازم مشکل زندگی من یعنی امامزاده داوود
بعضی وقتا فکر می کنم قادر به حل مشکلات زندگیم نیستم
زندگی من شده هر جوری که شوهرم می خواد حتی حرف زدن و رفتارام مطابق با سلیقه اون باید باشه سه روز تعطیلی همه دوست دارند در کنار همسرشون باشند ولی من مجبور شدم تنهایی بدون اون برم با خانوادم مسافرت تا ایشون بتونند با خیال راحت و دور از مزاحمت های من برند امامزاده داوود
وقتی دیروز بهم رسیدیم من ازش ناراحت بودم و سرسنگین اون می خواد که من اینقدر ناراحتی هم نداشته باشم و هیچ حرفی نزنم ولی با این حال سعی کردم عصبانی نشم و فقط ناراحت بودم و ازش گلگی کردم
احساس میکنم دچار افسردگی شدم رفتار من اشتباه یا رفتار اون من که همه چیزایی که اون دوست نداشتو گذاشتم کنار و دارم مطابق با خواسته اون زندگی می کنم ولی این مسئله باعث خودم هیچ لذتی از زندگیم نبرم نه تعطیلی دارم نه وسط هفته
نه باید بهش محبت کنم نه ابراز احساسات کنم و ازش هم نباید چنین توقعی داشته باشم
پنج شنبه ها و جمعه ها و تعطیلات نباید ازش توقعی داشته باشم چون ایشون امامزاده داوود هستند حرف از بچه دار شدن نباید بزنم و توقعی نداشته یاشم
از ایشون نباید تو قع بیرون رفتن داشته باشم ولی هرباز که دلم خواست با خانوادم و دوستام می تونم برم بیرون ولی با اون نه.....
میشه راهنماییم کنید
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام دوستان
نیاز به راهنمایی دارم........:325:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
من تو حل مشکلم واقعا احساس ناتوانی میکنم به همسرم علاقه مندم ولی همیشه در جمع خانواده همسرم زیر زربین هستم اگر مثلا در جمع اونها لحظه ای حرف نزننم یا مثلا بر اثر بیماری یا قهر با همسرم کمی کم حرف یا ناراحت باشم به شوهرم میگن همسرت چشه و همسر من هم به این موضوع حساس هست و باعث دعوای ما میشه این مسئله
من این چند وقته رابطم رو با خانواده همسرم خیلی بهبود دادم هر روز به مادرشوهرم زنگ می زدو براش وقت دکتر گرفتم یه کادوی خوب برای روز مادر تنهاییرفتم گرفتم وقتی به همسرم زنگ می زدند گوشی رو ازش می گرفتم و حال و احوال میکردم سعی میکردم همشه وقتی ناراحتم اونا متوجه نشندو....
ولی اگه لحظه از اونا یا همسرم ناراحت باشم و کم حرف شم سریع گلگی می کنند و حتی بعضی وقتا به پدر و مادرم یا خواهرم زنگ می زنند و گلگی می کنند که من همیشه ناراحتم و از این جور حرفا اونا از توقع زیادی دارند دیگه واقعا کلافه شدم از دستشون میخوام رفت و ///امد نکنم نمیشه چون دوست ندارم این موضوع رو و خیلی قصه میخورم میخوام رفت و آمد کنم هزار تا بهانه گیری میکنند
از طرفی من و شوهرم بیشتر وقتا با هم قهریم و منم این مسئله خیلی عصبی و ناراحت میکنه و تمرکزی رو هیچ کاری ندارم زندگیم مثل کلاف بهم پیچیده شده........ خواهش میکنم راهنماییم کنید دیروز دیگه اینقدر کم اورده بودم میخواستم برم خونه بابام و همه چیزو ول کنم شرایط زندگیم برام سخت شده برای اونم سخت شده.....
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
چرا کسی دو روزه جوابی به من نمی ده....................؟
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام عزيزم
اين همه ناراحت نباش و غصه نخور .
منم دقيقاً مشكل شما رو داشتم فقط در ظاهر فرق مي كرد كه ما تو دوران عقديم و هنوز خونه خودمون نرفتيم . ما هم اينقدر با هم دعوا مي كرديم كه شوهرم از من فراري شده بود .ولي شكر خدا با كمك دوستان خوب تالار همه چيز حل شد .
اولين راهكاري كه بهت پيشنهاد ميدم اينه كه چند وقت ( 2-3 هفته شايدم بيشتر ) كاري به كار شوهرت نداشته باش . بذار هر كاري دوست داره بكنه حتي بهش اس ام اس دوستت دارم و دوستم داري ؟ ........... نده . به هيچ وجه در مورد مسائلي كه ميدوني منجر به دعوا ميشه صحبت نكن . خيلي خونسر رفتار كن . به روال عادي زندگيت ادامه بده .
از محل كارت بجز مواقع ضروري باهاش تماس نگير .
عصر كه اومدي خونه به كارات برس . وقتي شوهرت اومد با لبخند بهش خسته نباشي بگو .
غذا رو آماده كن .
صحبت هاي روزمره و معمولي
بعدشم استراحت و خواب ............
به هيچ وجه قهر و اخم نكن . به هيچ وجه راجع به خانوادش صحبت نكن و از حساسيت و علايقت چيزي نگو .
امامزاده داوود هم دوست نداري نرو . و اگر هم دوست داشتي و رفتي تا زماني كه خودش بهت پيشنهاد بيرون رفتن و ... نداده شما پيش دستي نكن .
انتقاد ، پيشنهاد فعلاً تعطيل ........
يادت باشه با كوچكترين اخم همه چيز خراب ميشه .....
خيلي سخته ولي سختيش چند هفته است مطمئن باش خودش مياد طرفت ....
نكته : ممكنه ازت بخواد كه دليل زنگ و اس ام اس نزدنت چيه .؟
خيلي مهربون بگو : نميخوام وقتي سركاري مزاحم كارت بشم يا وقتي امامزاده داوودي و سرت شلوغه درگير تلفناي من بشي . همين
خبرشو بده عزيزم ...
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
من نمیدونستم چه جوابی باید بهت بدم چون منم با چند درجه ضعیفتر اعصابم سر همین مسائل داغونه
نیکا جان هم تقریبا مثل ما بوده ولی خدا رو شکر مشکلش حل شده
به حرفهاش عمل کن
به منم تقریبا همین مسائلو گوشزد کردن
امیدوارم مشکل همگی حل بشه
ارزو میکنم به همین زودیها برامون بنویسی که مشکلت حل شده عزیزم:43:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
روحیه ام داغون تر از این حرفاست کارم شده فقط گریه کلافه ام
هر کاری میکنم کسی قدر نمی دونه
به خاطر اینکه تو جمع کم حرفم و ناراحت اونم گاهی اوقات و دلیلشم ناراحتیم از کارای همسرم هستش خواهر همسرم زنگ زده به مادرم و از من گلگی کرده هر کاری کیکنم کارشون رو نمی تونم درک کنم خیلی خسته ام احساس میکنم افسرده شدم جز این جا هم جایی برای
راهنمایی
کمک
درددل ندارم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیم جان
به تاپیک من سر بزن، منم تو جمع حرکاتی از همسرم میبینم که دیوانه کنندست، کارهای شکه کننده
خب منم نمیتونم بگم بخندم و خودمو بزنم به اون راه، منم میرم تو هم
ولی تحت اموزشم تا بتونم خودمو کنترل کنم
به خدا میفهمم چی میگی
خیلی سخته
البته شرایط تو از من سخت تره، و البته زیاد نه
چون این دفعه اخر با خواهرزادش اتفاق افتاد که احتمال داره خواهرش بزنه تو روم، ولی برام مهم نیست ، چون حق با من بود ، شاید منم اشتباه عمل کردم ولی حق داشتم
اقلیم جان بیا با هم سعی کنیم عوض شیم
به تاپیکم سر بزن، من از امروز شروع کردم به کار کردن روی خودم، البته میدونم سخته
ولی جالبه که یه کم همین شب اولی جواب گرفتم
شروع کردم به تمرین تنفس و اگاهانه عمل کردن، قرار شده یه مدت فقط رو خودم تمرکز کنم و همسرمو ازاد بزارم
این یکی واقعا سخته
ولی من به کمک مشغول کردن خودم با اشپزی و اینترنت و کتاب و خواب دارم سعی میکنم این مرزو رعایت کنم
امروز برای اولین بار از صبح که رفتم سرکار تا اخر شب که همسرم بیاد خونه باهاش تماس نگرفتم
خیلی سخت و ازار دهنده بود، استرس داشت داغونم میکرد ولی با کمک تمرین تنفس ارامش نسبی پیدا کردم و تونستم تحمل کنم
تو هم شروع کن گلم
هیچوقت دیر نیست،
جلوی مشکلو هروقت بگیری کلی منفعته، بیا با هم شروع کنیم
نا امید نباش
اینجا خیلیا هستند که میتونن کمکمون کنن و دارن بی دریغ اینکارو انجام میدن
یه کم تمرین میخواد، مطمئنم موفق میشیم
:46:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghlima دوست گلم سلام
خیلی اشفته ای مشکل لاینحلی نداری گلم منم ازین قبیل مسایل کم نداشتم ولی تونستم راهکارش پیدا کنم
اولین ومهمترین نکته اینکه قهر ممنوع فضای متشنج ممنوع به خدا من اینقدر تا 1 سال پیش با همسرم قهر بودم شاید بگم هفته ای 5 روز قهر بودیم هیچ مساله ای هم حل نشد ولی 1 سال دیگه اینکار نمیکنم
ببین اول باید فضارو اروم کنی مسایلت رو بایگانی کنی می دونم شاید ازخیلی چیزها ناراحتی ولی قهر راهش نیست
دوم بپذیر همسرت مرد متفاوت از تو فکر میکنه عمل میکنه اگه تو یه شاخه گل گرفتی من 3 تا تولد تو سه روز براش گرفتم تهش جوابم این بود: مرسی ولی من خوشحال نمیشم که چی مثلا" خوب اولش ناراحت شدم ولی یاد گرفتم اون متفاوت از من حالا جای اینکه پدر خودم در بیارم تولد فلان مدلی بگیرم سعی میکنم با یه شام دونفره و ایجاد یه شب عالی بهش تبریک بگم توام باید راهش پیدا کنی ببین ازکدوم دسته ادم هاست شنوایی لمسی یا دیداری بعد به نحوه خودش شادش کن این با همه وجود بپذیر
سوم اینکه به علاقه مندی هاش احترام بذار امامزادرو دوست داره باشه چه خوب تشویقش کن بگو بهش که خوشحالی جای اینکه تو هزار تا مجلس دیگه باشه تو امامزادس از ته قلبت این وباور کن و واقعا" شاد باش (بری به تاپیک ها یه سر بزنی حرفم میگیری) اتفاقا" باهاش برو و سعی کن لذت ببری نه اینکه تحمل کنی لذت ببر بذار یاذ بگیره بایذ باهم باشید(ببین همسر من 4 سال میگفت با دوستات برو با خانوادت برو حالا مسافرت گرفته تا خرید خوب حالا یادش دادم جز تو با کسی نمیرم و 1سال باور میکنی خرید نرفتم تا یاد گرفت باید باهم باشیم) ببین اگر طاقت داشته باشی و هر جمعه هرقت میخواد بره باهاش برو ولی نشو یه مزاحم اویزون بذار لذت ببره بذار فکر کنه وای چه عالی هم زنم باهام هم دارم لذت میبرم بعد یاد میگیره با تو بودن وقتی تو 5 ماه بری اونموقع وقتی بگی میشه امروزم بریم فلان جا شک نکن نه نمیگه ولی تاکید میکنم تنها نرو بذار با تو بودن یاد بگیره و در عین حال این اخلاق که میگه با بقیه اجازه داری بری ارزش بدون فکر کن اگه نمیذاشت بری چی میشد؟ با دوستات قرار بذار با خانوادت برو ولی نه زمان های تعطیل تحت هر شرایطی کنارش باش بدون غر زدن سرزنش و توقع
و اما راجع به خانوادش ببین خیلی خوبه که با محبتی ولی حریم هات نگه دار منم خیلی با محبت بودم ولی بعدا" دیدم محبت من یه جورایی داره وظیفم تعبیر میشه راستش من زیادهروی کردم تو این با محبت بودن و نتیجش خوب نبود فقط توصیه میکنم با محبت باش اخم تخم نکن و به هیچ عنوان اجازه نده بفهمن با همسرت مساله داری مسایل شما مال شماست و مسرت حرفش بد نیست که بدش میاد خانوادش بفهمن این عالیه توام همراهی کن و مرز ها و حریم هات سعی کن معلوم باشه باهاشون
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهرم
قبلا چند خطی نوشته بودم برای شما..
تونستید اوضاع رو کنترل کنید یا خیر؟ وضعیت چقدر بهتر شده؟
البته بی شک می تونی مشکلت رو حل کنی..چون موضوع پیچیده ای نیست
ارامش داشته باش...اروم باش
چند تا اشکال ازت می گیرم دقت کن و چند بار بخون تا درک کنی
اول: گفت هر روز به مادر شوهرم زنگ می زنم... بعد می گی می خوام قطع رابطه کنم؟ یعنی یا صفر یا یک؟؟؟چرا میانه رو نمی گیری؟؟؟لزومی نداره هر روز زنگ بزنی...
فعلا ارامشت خیلی ضروریه
دوم: پستهای قبلی رو خوب بخون