-
بلاتکلیفی
سلام
مدت شش ماه است که عقد کرده ام . شوهرم تهران مشغول کار است و خودم در شیراز
قرار بود من بمانم و او 3 هفته آنجا باشد و من اینجا ولی قبل از عقد من شرط کردم که بعد از ازدواج به تهران بیایم گرچه شوهرم بخاطر مخارج نگران بود
در مرداد ماه قرار ازدواج گذاشتیم که البته اکنون مشکلاتی داریم
خانواده شوهرم معتقدند ما یک ماه شیراز بمانیم و بعد برویم بخاطر چهیزیه و حجله و پاگشا و....آنها میگویند پایین خانه ما در این یک ماه ساکن شوید و تو جهیزیه ات را همین جا بیاور و بعد از یک ماه برو و یکی دوماه بمان بعد وسایلت راببر
ضمن اینکه من با مادرشوهرم خیلی مشکل دارم او خیلی به ما حسادت میکند و حتی یک بار به من گفت تو زن رسمی پسرم نیستی میگویند اگر بعد از عروسی فوری بروی آبرویمان میرود باید وسایلت در خانه داماد چیده شود هرچه من به شوهرم میگویم من جهیزم را در خانه پدرم نشان میدهم قبول نمی کند
من نمیخواهم آنجا بروم حتی برای یک ماه
با شوهرم توافق کردیم که خانه ای جدا بگیرد فقط برای یک ماه و بعد برویم اما خانواده اش نظرش را عوض کردند آخر مگر من دیوانه ام که در یک ماه دو بار اسباب کشی کنم
به من نگویید با شوهرم صحبت کنم که بی فایده است او کاملا" تحت سلطه خانواده اش است لازم به ذکر است که شوهرم به خانواده اش کمک مالی میکند
منتظر راهنماییم
-
RE: بلاتکلیفی
سلام الینا جون
(من حدود 1سال پیش ازدواج کردم اما از 7 ماه قبلش عقد بودم اون زمان شوهرم خونه مجردی داشت و موقع ازدواج اونها می گفتن همینجا جهازتو بیار اما من 2 ماه بعد از عروسی جهاز بردم )
اینو گفتم واسه اینکه بگم صبر کردن خوبه وحی منزل نیست که حتما همزمان با عروسی جهیز ببری
اصلا وضعیتت جوری که می تونه همه رو تهران بخری و بگی تهران ارزونتره و خیلی ها از تهران جهیز می خرن و می برن شهرستان
تو هم البته به نظر من بعد عروسیت برو 1شب هتل بمون
وبعد هم یک راست برو تهران همونجا سر فرصت خریدهاتو به سلامتی انجام بده و بعدش که جابه جا شدی خونواده شوهرتو دعوت کن بیان جهاز دیدن
دیگه اینکه کمی با سیاست برخورد کن و بزار این جور مشکلات رسم و رسومی توسط بزرگتر ها خود به خود حل می شه
و هیجوقت هم بین شوهر و مادرش قرار نگیر
ادم وقتی ازواج می کنه باید خیلی صبر داشته باشه و کمی هم راحت اندیش
take it easy to make it easiest
with best wishes
-
RE: بلاتکلیفی
:81:یک سووال برام پیش اومد : قرار است بعد از نشان دادن جهاز و اقامت 1 ماه در خانه پدر شوهر به تهران بروید ؟
اگه این چنین باشد که مشکلی نیست ، شما نمی خواهید حداقل 1 ماه در خانه پدرشوهر باشید ؟ در عوض یک عمر دور از آنها زندگی کنید .
خیلی عروس ها تا آخر عمر مادر و پدر شوهر کنارشان زندگی می کنند و زندگی بدون مشکلی نداشته اند ،
-
RE: بلاتکلیفی
قبول نمیکنن من برم هتل میگن ما آبرو داریم(فکرکنم هرکی میره هتل بی آبروه)!!!
جهیزم آمادس ولی میگن فامیلامون باید بیان ببینن اون هم تو خونه داماد
اخه ممکنه نتونم دیگه از اون خونه بایم بیرون
من مادر شوهرمو میشناسم
بعد هم نمی ذاره ما یه لحظه تنها باشیم
میفهمید چی میگم؟
-
RE: بلاتکلیفی
سلام عزيزم
سعي نكن همين مسئله جهاز واسه يه عمر بدبختي واست به جا بياره. مراقب باش مادرشوهرت يه عمر نزنه تو سرت كه جهاز نياوردي، و از اين حرفها.....
اصلاً هر چي مي گه گوش كن.تو كه جهاز داري،تو كه نمي خواي اونجا زندگي كني. پس بذار اينقدر فاميلهاشون جهيزيتو نگاه كنن تا چشاشون ....
هر چقدر تنش ها قبل از روزهاي عروسي كمتر باشه،هم واسه آبروي خودتون و هم براي شروع زندگي خودت بهتره.
-
RE: بلاتکلیفی
راستي elina گفتي كه مادرشوهرت نمي ذاره شما با هم تنها باشيد، يعني چي؟
منظورت اينه كه مي ترسه تو مخ پسرشو بزني و يه كارهايي بهش ياد بدي كه مادرش دوست نداره يا اينكه منظور ديگه اي داشتي؟ مي شه يه كم توضيح بدي؟
-
RE: بلاتکلیفی
اصلا" دوست نداره ما تنها باشیم چه واسه بیرون رفتن چخ توی اتاق
اونوقت اول عروسی که مادوست داریم تنها باشیم میذاره؟
-
RE: بلاتکلیفی
سلام elina
این موضوع بلاتکلیفی شما با موضوع دیگری که در مورد مادرشوهرت زده ای ، هر دو بر می گردد به مشکلاتی که شما در شیوه حل مسئله و مهارتهای ارتباطی دارید.
ما وقتی بزرگتر میشویم و ازدواج می کنیم و مستقل می شویم به این معنا نیست که می رویم و در خلاء زندگی می کنیم. بلکه با مسئولیت بالغانه خود لازم است که با آدمهای متفاوت دیگری تعامل داشته باشیم. حالا یک نفر اختلاف نظری با پدر شوهر داره، یکی به نقظه ضعفی از شوهرش پی می بره، یکی هم با جاری یا خواهرش اختلاف رای داره....
بنا نیست هر تفاوت دیدگاهی با بکش بکش و درگیری و اعصاب خرد شدن همراه شود.
اگر ما که افرادی تحصیلکرده، و متجدد هستیم، به سبک نیاکانمان بر اساس برانگیختگی احساسی عمل کنیم، باید مثنوی 70 من کاغذ دعواهای مادر شوهر و عروس را به نسل بعد تحویل دهیم.
اما بسیاری امروز بر اساس همین تحصیلات، بر اساس مشورت ها توانسته اند به آرامی از این مسائل بگذرند. نمونه اش را در این تالار هم شاهد بوده ایم.
اما لازمه این کار اینه که حتما و حتما:
- خونسرد باشیم...
- احساس محور نباشیم، بلکه منطق محور باشیم. به این مفهوم تا اتفاقی می افته فقط از احساسات خودمون صحبت نکنیم و بر اساس آن تصمیم نگیریم. اینکه دلم می خواهد یا نمی خواهد یا دوستش دارم یا ندارم یا خوشم می اید یا نمی آید همه وهمه احساس محوری را نشان می دهند.
- شیوه های حل مسئله ، انعطاف پذیری، و مهارتهای ارتباطی را به خوبی هم بیاموزیم و هم تکرار کنیم.
- این را بدانیم راه حلهای موثر و مفید طی زمان به دست می آیند ، انتظار نداشته باشید اقدامی کنید که یک شبه همه مشکلات را حل کنید. می توان یک شبه مشکلی ایجاد کرد که یک عمر گرفتار باشید، اما نمیشود یک مشکل عادتی را یک شبه تغییر داد.
لذا بر اساس توضیحات بالا 2 توصیه عملیاتی به شما می کنم:
یکم: اگر انرژی و خودانگختگی کامل داری و صبور هم هستی می توانی به مرور در تالار این مهارتها را از لابلای پرسش و پاسخ ها کسب کنی و همچنین مقالات و مطالب آموزشی بخش مشاور ازدواج را به دقت مطالعه کنید. البته این کافی نیست، زمانی نیز (حداقل 3 تا 6 ماه) نیاز دارد که آنها را به کار گیرید...
دوم: اگر سریعتر می خواهید به نتیجه برسید، پیشنهاد می دهم تمام این مهارتها را با مراجعه به یک مشاور خانواده فراگیرید و بعد شروع به تمرین کنید.
این 2 راه بر اساس توانایی و فاعل بودن شما پیشنهاد می گردد. راه حلهایی که نقش شما را کوچک و نادیده بگیرد و همه نقش را به مادر شوهرتان بدهد فاقد ارزش عملیاتی است.
-
RE: بلاتکلیفی
سلام
من اصلا در مورد این موضوع نمی خواستم نظر بدم ولی آیا ازدواج و عشق و دوست داشتن رو باید با همچین مسائلی ارزشش رو پایین بیارم ( چشم و هم چشمی - لج بازی - حسادت ) .
توصیه من اینه که تا زمانی که مهارت ازدواج و زندگی رو هم شما هم همسرتون به دست نیاوردید اصلا ازدواج نکنید ، کسی ادعای بالغ شدن می کنه که بتونه استقلال خودش رو حفظ کنه چه در زمینه فکری و در زمینه های مالی یا ....
اما با این تفاسیر که شوهر شما تابع حرف خانوادش هست که تا حدودی بدون منطق جلوه می ده اون هم فقط و فقط برای چشم و هم چشمی یا به قول خودشون حفظ آبرو جای کمی تامل و شک بوجود میاد .
اما شما باید در نظر بگیرید در چه مکانی و با توجه به شغلتون کجا برای شما زندگی کردن راحتتر به نظر میاد و از همون ابتدای زندگی اونجا رو انتخاب کنید بنده هم به هیچ وجه در کنار مادر شوهر بودن رو بهتون توصیه نمی کنم مخصوصا که شما به عقیده خودتون مشکل هم دارید ولی با اندکی تعامل به قول مدیر محترم یا به قول من *سیاست *هم دل شوهرتون رو نرم کنید هم نظر مادر شوهرتون رو جلب، و سعی کنید که زندگی رو با آرامش شروع کنید نه با استرس و تنش - زمانی که این مشکلتون کاملا حل شد اونوقت تصمیم به ازدواج بگیرید - زیاد هم خودتون رو متمایل به ازدواج هر چه سریعتر، نشون ندهید چون انوقت مجبورید زیر بار برخی مسائل برید،که پذیرفتنش برای شما ممکنه اندکی مشقت بار باشه .
به هر حال امیدوارم این مساله با خوبی و خوشی و سلامتی تموم بشه و شما هر چه زودتر در محیطی آرووم سر خونه زندگیتون برید توصیه می کنم با شوهرتون صمیمیت و رابطه خودتون رو بیشتر کنید و به اییشون اعتماد به نفس بدید و خیلی منطقی مشکلات رو با ایشون در میون بگذارید البته به همراه راه حل - به طوری که خود ایشون هم پیشنهاد کنند و شما هم تایید کنید اما بهترین راه حل روبا مشورت همدیگه انتخاب کنید -توصیه من در زمینه مسکن این هست که دیگه خانواده ها دخالت نکنن و بزارن زن و شوهر خودشون انتخاب کنند چون حق دارن نوع و نحوه زندگی خودشون رو خودشون انتخاب کنند.
-
RE: بلاتکلیفی
خیلی متشکرم از اینکه من راهنمایی کردید
اتفاقا" هفته دیگه میخوام برم پیش مشاور ولی شوهرم نمیاد اون از اینکه پیش مشاور بره ناراحته
-
RE: بلاتکلیفی
من خیلی ناراحتم روز به روز داره فاصله مون بیشتر میشه
داداشم باهاش صحبت کرده قبول کرده که یه خونه جدا بگیره
ولی از اون روز اصلا" درست با من حرف نمیزنه
آخه من نباید حق انتخاب داشته باشم
من نباید بتونم واسه زندگیم تصمیم بگیرم
-
RE: بلاتکلیفی
يك كم خونسرد باش و سعي كن با خونسردي و گذر زمان مسئلتو حل كني نبايد خيلي عجولانه تصميم بگيري
اقايون با زبون خيلي راحت به حرف ادم گوش مي دند هيچ كس به اندازه خودت نمي تونه شوهرتو راضي كنه پس سعي كن خودت با زبون و زبون گرمي و خلاصه هر راهي امتحان كني كه راضيش كني
-
RE: بلاتکلیفی
سعي كن براي اينكه دليل تراشي كني كه اونجا نري از بديهاي مادر شوهرت نگي چون اينجوري بيشتر حساس مي شه
-
RE: بلاتکلیفی
سلام منون از راهنمایی های همگی
عروسیمو انداختم عقب که نرم پایین
اینجوری خیال هه رو راحت کردم
-
RE: بلاتکلیفی
خب خيلي خوبه و اميدوارم كه هميشه خوب و خوشحال باشي
عروست هم پيشاپيش بهت تبريك مي گم
-
RE: بلاتکلیفی
سلام
دیشب دوباره باهاش حرف زدم ولی باز همون حرفهای قبلی ادامه داره میگه حتما" باید عروسیم تو خونه بابام باشه
یه رسم و رسومهای بدی دارن که حتی از یاداورشون ناراحت میشم
هرچی میگم من نمیتونم بیام اخلاقها با هم فرق داره دوست ندارم دلخوری پیش بیاد فایده نداره حرف خودشون میزنند من هم اصلا" نمی تونم اخلاق و رفتار مادرشو تحمل کنم
دارم داغون میشم خانوادم فشار میارن که چرا عروسی نمی کنی؟ چرا جوابشونو نمیدی؟ شما رو به خدا کمکم کنید
میگن 1 الی 2 ماه بمون بعد برو قراره شرکتشون یه درصدی از اجاره خونه رو بده ولی میگه بعد از عروسی.
-
RE: بلاتکلیفی
الينا جان :
اول زندگي نگذار مشكلات باعث كدورت بين شما و همسرتون و خانوادشون بوجود بياد تمام اين مشكلات رو با صبر و درايت مي توني حل كني
چرا مادر شوهر ها و عروس ها هميشه با هم مشكل دارند ؟؟
اين بستگي به رفتار و كردار هر دو نسبت به هم مي باشد . مادر شوهرتان احساس مي كنه كه شما مي خواهيد پسرش رو ازش دور كنيد و ديگه حس مالكيت رو نسبت به پسرش نداره به خاطرهمين كه اينقدر براي ماندن پسرش و عروسش در كنارش پافشاري مي كنه عزيزم شما تازه داريد يك زندگي رو با يك خانواده جديد شروع مي كنيد . بايد كمي انعطاف داشته باشيد هميشه همه چيز با بحث و دعوا درست نمي شه .
شما به جاي اينكه از مادر شوهرتان يك غول براي خودتان بسازيد سعي كنيد بيشتر با او مدارا كنيد اونها را توجيه كنيد .
از نظراتت براي همسرت بگو ولي با آرامش جوري نباشه كه احساس كنند مي خواهي زورگويي كني و از اينكه دوست داري مستقل زندگي كني برايش صحبت كن
و باز هم به مادر همسرت بيشتر محبت كن فعلا نظرات ايشون بيشتر حكم مي كنه و به نظراتش احترام بگذار . به هر حال شما با خانواده اي مي خواهيد زندگي كنيد كه بايد به رسم ورسوماتشان احترام بگذاريد .
-
RE: بلاتکلیفی
ممنون
ولی من هر کاری میکنم نمی تونم رفتارشو قبول کنم همش از من ایراد میگیره هر حرفی میزنم میگه ما همچین رسمی نداریم به من اجازه نمیده واسه هیچ چیزی تصمیم بگیرم
غذا که تمام میشه صدای جاریم میزنه و میگه با هم برید ظرف بشورید انگار من کلفتشم
اگه میخوام با شوهرم حرف بزنم از دور میگه چی؟
به خدا بیشتر از 3 روز نمی تونم تحملش کنم
-
RE: بلاتکلیفی
سلام الینا جان:72:
قرار بود پیش مشاور بری، رفتی؟
درک می کنم خیلی سخته که احساس کنی نمی تونی واسه زندگیت تصمیم بگیری. در مقابل برخوردهای مادرشوهرت، همسرت چطوری عمل می کنه؟ مثلا همین «چی» گفتنشاش یا اینکه از شما می خواد ظرف بشوری؟ چون عکس العمل اون خیلی مهمه. راستش مادر شوهر من مشکل شما رو داشت. اما اون فقط تحمل کرده که به نظر من کار درستی نکرده، البته همسرش هم اصلا عین خیالش نبوده که مادرش با اون چطوری رفتار می کنه که امیدوارم همسر شما اینطوری نباشه.
سعی کن با مادر شوهرت یه طور دیگه رفتار کنی سعی کن سیاست داشته باشی. چه طور آدمیه؟ میشه باهاش حرف زد؟ میتونی یه لحظه احساس کنی مادرته و باهاش حرف بزنی؟
اگه میتونی از این فرصت استفاده کن، اعتمادشو جلب کن، عزیزم متاسفانه باید زبون بریزی تا بعضی از مشکلات حل بشه!
-
RE: بلاتکلیفی
سلام شاد جان
همسرم میگه تو زیادی حساسی اون فکر میکنه تو دیگه از خودمونی
اصلا"؟ نمینونم باهاش حرف بزنم
حرف حرف خودشه
-
RE: بلاتکلیفی
سلام الينا جان
كمي آرام باش و اينقدر دستپاچه نشو . با اين توصيفي كه از مادر همسرت كردي مشخص است كه نفوذ زيادي در ساير افراد خانواده دارد و اين احتمال هم وجود دارد كه بعد از عروسي و حضور يكماه در خانه همسرت شرايطي فراهم نشود كه از آنها جدا شويد و مستقل شويد يكي از دوستانم كه 3 سال پيش ازدواج كرد همين برنامه برايش اجرا شد و هر بار شوهر و خانواده اش دليلي آوردند و الان بعد از سه سال هنوز درگير است . البته اين امكان هم هست كه طبق گفته آنها فقط يك زمان يكماهه با آنها باشيد ولي مدت زمان "چند ماه " در طول زندگي آدم گم هست و زماني نيست كه بخاطرش ريسك كنيد . با احترام به خانواده همسرت با آنها برخورد كن و از خانواده ات بخواه كه در مورد زمان عروسي و تهيه خانه مستقل با خانواده همسرت مذاكره كنند و عجله هم نداشته باش .
-
RE: بلاتکلیفی
-
RE: بلاتکلیفی
به خدا مثل خر تو گل گیر کردم
از یه طرف میگم به شوهرم بگه من به نو اعنماد دارم و مطمئنم تصمیم درستی میگیری
از طرف دیگه بیشتر از چند ساعت نمیتونم اونجا رو تحمل کنم
تو رو خدا کمکم کنید
-
RE: بلاتکلیفی
خيلي رك و رو راست بشين با شوهرت صحبت كن بگو كه از اين شرايط راضي نيستي يك كم جدي باهاش صحبت كن طوري كه حساب ببره يك كم بترسه بهش بگو اگه قراره همين جوري ادامه پيدا كنه نمي توني تحمل كني
-
RE: بلاتکلیفی
ممنون از همگی:227:
بالاخره موفق شدم
دوستتون دارم
-
RE: بلاتکلیفی
سلام الینا جان:72:
واقعا خوشحالم که مشکلت حل شد، بهت تبریک می گم عزیزم:46::73:
حالا بگو چطوری؟؟
-
RE: بلاتکلیفی
خيلي خوشحالم الينا جان كه به موفقيت رسيدي انشالله در تمام مراحل زندگي بتوني از مشكلاتت سرافراز و با خوشي بيرون بياي . ولي دوست من يك چيزو فراموش نكن " زندگي متاهلي با دوران مجردي خيلي فرق مي كنه و بايد خيلي مهارت داشته باشي كه بتوني راحت زندگي كني بايد كم سياست داشته باشي . سعي كن كمتر غر بزني و محيط خونه رو براي شوهرت مكاني امن و ارام بسازي تا شوهرت هيج را بهتر از ان نداند . صبور باش و هميشه به خدا توكل كن و ازش كمك بگير رد خور نداره حتما جوابتو مي ده فقط بايد خلوص نيت داشته باشي و باهاش دردو دل كني . اگه سعي كني هميشه شوهرت تو رو دوست داشته باشه و دوست داشتنش بيشترو بيشتر بشه همه كار برات مي كنه .
موفق باشي
-
RE: بلاتکلیفی
قرار شد اوایل شهریور عروسی کنیم 2 هفته اونجا باشیم و قبل از مهر بریم تهران
چون من اول مهر باید برم سرکار (مربی مهدکودک)
از لطف همتون ممنونم
-
RE: بلاتکلیفی
پس بالاخره همه چيز به خيرو خوشي تموم شد :103:
يادت باشه باسه ما هم كارت دعوت بفرستيا :227:
هر چند اون موقع اينقدر سرت شلوغه كه اصلا يادت به ما نيست :302:
پيشاپيش بهت تبريك مي گم :228:
:123:
اينها هم برو بچ همدردي هستند سر ميز منتظر شام عروسي هستند :122:
اي بابا مثل اينكه از شام خبري نيست:161:
ولش كن كادومون و بديم و بريم :72:
-
RE: بلاتکلیفی
ممنون هنرمند جان:72:
از لطف همتون ممنونم:43:
حتما" واستون کارت میفرستم شاید لااقل اونجا همه همدیگرو ببینیم:122:
-
RE: بلاتکلیفی
سلام
باز هم برگشتم سر پله اول
دیگه خسته شدم هنوز نتونستم برم پیش شوهرم . با وجود ازدواج ما من هنوز هم بلاتکلیفم
-
RE: بلاتکلیفی
سلام. خوبی دوست من؟ الینا من تمام پست ها رو خوندم ولی هنوز یک کم گیجم. ببین درست فهمیدم ؟
شما اول شهریور عروسی کردین و بعد هم رفتین خونه مادرشوهرت . درسته ؟ خوب بعدش چی ؟
می شه توضیح بدی من بفهمم ؟
-
RE: بلاتکلیفی
یعنی شوهرتون هنوز تهرانه و شما شیراز خونه مادر شوهرتون . مگه میشه قرار بود شما اول شهریور عروسی بگیرین بعد دو هفته برین تهران . پس چی شد. می شه یه کم توضیح بدید. من هم مثل نازنین جان گیج شدم.
-
RE: بلاتکلیفی
اره. قبل از عروسی رئیسشون گفت که یه کم شرکت تق و لقه و 3 ماه بیشتر کار نداریم من هم ازش قول گرفتم که سر 3 ماه تکلیف منو روشن کنه یا منو ببره یا اینجا بیاد و یه خونه جدا بگیریم اون هم به من قول داد
ولی همش امروز و فردا مکنه شرکتو بهونه میکنه من هم خسته شدم
سه هفته ای که نیست اکثرش خونه مامانم اینام ولی هفته ای که شوهرم میاد داغون تر میشم همش میان پایین خودشون دعوت میکنن واسه غذا
اصلا" راحت نیست خسته شدم بی خبر میان تو انگار نه انگار ما یه زندگی جدا داریم
-
RE: بلاتکلیفی
سلام بهتر با شوهرت صحبت کنی و احساس بدی که داری بهش دوستانه بگی ...اینکه دوست داری زمانی رو از روز تنها باشی فقط با شوهرت و بس...البته نحو بر خورد شما هم موثر...کمی سردتر از گذشته برخورد کن...تحویلشون نگیر...وقتی میان همون مقدار غذا بپز که واسه 2 نفر میپزی نه بیشتر...از شوهرتون هم بخواه که به قولش عمل کنه
-
RE: بلاتکلیفی
الینای عزیز به نظر من هم بهتره که با همسرت در این مورد صحبت کنی، اگه هم فکر می کنی این کار همسرت رو حساس می کنه برای شبهایی که برمی گرده خونه برنامه ریزی کن، مثلا برید بیرون، یا منزل یکی از اقوام، کاری کن که کمتر خونه باشید، یا مثلا یکی دو شب شما برید خونه مادر همسرتون.
عزیزم امیدوارم هر چه زودتر زندگی مستقلتون رو شروع کنید...
:72:
-
RE: بلاتکلیفی
دارم فکر می کنم الینا. نمی دونم چی بگم ؟؟؟
امان از دست این خانواده شوهر. امان
-
RE: بلاتکلیفی
الینا جان اگر داستان زندگی من را خونده باشی مشکل من هم همین است ما هم طبقه پایین خونه مادر و پدر همسرم هستیم. همیشه خدا پایین اند . بدون اینکه در می زنند می آن تو . حتی مادر همسرم یه کلید اضافی از در خونه ما داره که حتی اگر درمون هم قفل باشه می یاد تو . در هر صورت دقیقاً مشکل تو حتی حادترش هم دارم. ولی چاره ای ندارم. نمیدونم بهت چی بگم. چون مشکل تو مشکل منه.
-
RE: بلاتکلیفی
چقدر بده
من هرروز موقع غذا خوردن باید شاهد حضور مادرش باشم
میخواد ببینه به پسرش میرسم یا نه
به خدا خسته شدم
-
RE: بلاتکلیفی
الینا همسرت هیچ حرفی در این مورد نمی زنه وقتی تو اینا رو بهش می گی ؟