-
( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
http://www.hamdardi.net/thread-14781-post-135244.html#pid135244
اين لينك تاپيك قبليمه .
چشم خانم فرشته مهربون . رفتن پيش مشاوره جز اينكه 30000 تومان پول بي زبونمو ريختم دور هيچي برام نداشت جز نااميدي . تو اين شرايط مالي وسعم نمي كشه كه هر هفته برم پيش مشاور و همه حرفايي رو كه خودمم مي دونم بهم بزنه و دست از پا درازتر برگردم . ديروز نزديك يه ساعت پيش مشاور بودم و حرف مي زدم . تازه بعد يه ساعت مي گه خب من چيكار مي تونم بكنم برات . گفتم نمي دونم راهي هست كه بتونم برش گردونم يا راهي هست كه خودمو آرومتر كنم . گفت خودت كه داري مي گي همه راها رو امتحان كردي و برنگشته . ديگه كاري نمي توني بكني چرا طلاق نمي گيري . گفتم بابا به خدا دارم مي ميرم نمي تونم . طاقتشو ندارم . گفت بالاخره كه چي . بايد سعيتو بكني .
خيلي زحمت كشيد واقعا از راهنماييش نهايت استفاده رو بردم . خانم يكي از قديمي ترين و معروفترين دكتراي روانشناس دانشگاه شهيد بهشتي بود .
خوب خودمم مي دونم كه ديگه چاره اي ندارم خودمم مي دونم كه اگه همه چي تموم بشه بايد فكرشو از سرم بيرون كنم . حالا مثلا چيكار مي خواد بكنه مشاور .
هيچي فعلا هم كه خبري از شوهرم نيست . به هر حال ممنون از اينكه اين تالارو راه انداختين .
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
حق داری ناراحت باشی و غصه بخوری .درکت میکنم واقعا سخته.الان احساس میکنی توی زمین و آسمون معلقی.حس میکنی یه چیزی سفت گلوتو فشار میده .از طرفی دوست نداری مقاومت کنی از طرفی بجای اینکه راحتت کنه فقط داره زجرکشت میکنه. احساس میکنی دیوارهای این دنیا برات تنگ شدن . حس میکنی به پوچی رسیدی. پشتت خالی. زیر پاهات خالی . دنیا همش دور سرت میچرخه . همش آرزوی مرگ میکنی...
من تمام این لحظاتو تجربه کردم و جون دادم ...اما نمردم..فقط جسمم و روحم تحلیل رفت ...وقتی بخودم اومدم دیدم تو اول جوونی و شادابی چندتا موی سفید دارم صورتم داره چروک برمیداره ...
آره جوونیم که با ارزشترینه داشت از دستم میرفت بدون این که چیزی بدست بیارم
بخودم اومدم گفتم تا کی باید غصه بخورم تا کی ناله کنم ....چرا باید بخاطر یه بنده خطاکار مثل خودم از خدا ببرم ..
آخه خدایی که خیلی لحظات داشت آبروم و مالم و جونم و یا خانواده ام از دستم میرفت بهش التماس میکردم و جواب داد و کمکم کرد...خیلی از وقتها که داشتم اشتباه میکردم بدادم رسید...خیلی از وقتها که از تنهایی و ترس داشتم میمردم کنارم بود و حضورش گرمم کرد...خیلی از وقتها....
حالا من دارم اونو برای چی کنار میذارم برای ازدست دادن یه آدمی که اگه دوسم داشت تنهام نمیذاشت ..آزارم نمیداد..:316::316:
آره خدای من خدایی که هیچ منتی سرم نذاشت واسه سلامتیم .جوونیم ...سرپناهم ..تحصیلاتم ..زیباییم..پدر...مادر..بذارمش کنار واسه یه آدم خطاکار تر از خودم
خانومم خدا داره محبتشو بهت نشون میده ولی الان نمیفهمی..الان درک نمیکنی
من نصیحت نمیکنم تجربه مو گفتم .بلند شو دستتو بذار به زانوهات و توکل کن بهش ازش از ته دل بخواه که اون تنهات نذاره.بنده خدا که ارزش التماس نداره به اون التماس کن:323::323:
ختم یاسین انجام بده برای آرامشت صددرصد جواب میده
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
سلام سبكتكين عزيزم
منم با نظر و صحبتهاي پرنازجون صددرصد موافقم ، بلندشو فدات حيف جوونيت نيستش به خدا توكل كن منم منتظر جواب كارت هستم كه چي ميشه ، مارو بيخبر نذار
واقعا از خدا ميخوام:316: كه زودتر وضعيتت روشن بشه و نسبت به هر موقعيت صبر و تحمل بهت بده :323::323::323:
خداروقسم ميدم به آبروي حضرت زهرا كه گره از كار تمام مسلمونا و تمام جوونا باز كنه :323::323::323:انشاءاله
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
سلام عزیزم کاملا درکت میکنم خیلی ناراحتی حق داری خیلی سخته. ولی نگران نباش باز هم آفتاب طلوع میکنه و از این تاریکیها نجات پیدا میکنی . آرامشتو حفظ کن به داشته هات فکر کن اگه اون تورو رها کرده توهم اونو رها کن نترس! به خدا توکل کن. وقتی دیگه کاری از دستت برنمیاید خودتو بسپار به دستهای قدرتمند خداوند آرامشو حس خواهی کرد از خدا بخواه که اونو برات برگردونه نگران نباش ان شالله با کله برمیگرده.
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
اگر برایتان مقدور است حدیث کسا را هم بخوانید
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
:302:
ديگه راحت شدم همه چي تموم شد.
الان زنگ زد گفت چه خبر چيكار كردي . اين وكيله داره هر روز قيمتو مي بره بالا . دارم دنبال يه وكيل ديگه مي گردم . سعي كن شماره اون محضري رو كه عقد كرديم در بياري و بهم بدي.
بهش گفتم هنوز پشيمون نشدي . با لحن خيلي جدي و بي خيال گفت اي بابا تو كه هنوز تو اين فازايي . بابا بي خيال ديگه . از نظر من همه چي تموم شده فقط مونده اين مراحل قانونيش .
بهش گفتم باشه ما هم خدايي داريم . عيبي نداره فعلا تو بيرحمي كن و بتازون . گفت آره باشه بمونه اون دنيا . هر چي تو مي گي . اون موقع مثل آدم زندگيتو مي كردي .
حالا هم زودتر سعي كن تموم كنيم . من مي خوام برم پي زندگيم .
بچه ها ديگه خسته شدم . ديگه آيه و دعا و قران و هيچ چي اثر نكرد . مي خوام برم باهاش واسه طلاق .
دارم مي مي رم .
اينم آخر يه ماه دعا و راز و نياز.
از همتون ممنونم تو اين مدت برام دعا كردين از همتون . ايشالله همتون خوشبخت شين . اينم قسمت من بود كه بايد قبولش مي كردم . ديگه همه چي واسم تموم شده .
انگار نه انگار مثل يه تيكه يخ باهام برخورد كرد .
واي خدا تمام ديشب و داشتم به خدا التماس مي كردم كه بعد از يه هفته زنگ بزنه و خوشحالم كنه و خبر خوب بده . اينم جواب دعاهام بود .
گفت ديگه سعي مي كنم هفته بعد حتما تمومش كنم .
واي خدا همه چي تموم شد .....
مهسا جون ديدي خودمو سپردم دست خدا . اونم چجوري جوابمو داد. من تنها اميدم به خدا بود .
:302:
آخر هفتم زهرمار شد. روزگارم سياه شد . ديگه چه اميدي چي دارم . فرشته مهربون ديگه نمي تونم خودمو بسازم و به فكر خودم باشم .
به همين راحتي . همين يه جمله كه براي من همه چي تموم شده گند بزنه به زندگيم و بره . من آدم نبودم .
تو شوكم الان .
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
سلام عزيزم
واقعا نميدونم چي بايد بگم ، فقط از خدا ميخوام كمكت كنه خيلي حرفا درمورد آخرين متني كه فرستادي داشتم ولي فكر ميكنم بخاطر اينكه ناراحت هستي نگم بهتره ، فقط اينو بگم كه قضاوت كردن در مورد خدايي كه از همه چيز خبر داره اصلا كار خوبي نيستش
عزيزدلم منم مثل تو بودم منم مثل تو تمام اين ناراحتي ها رو داشتم منم مثل تو تا صبح به خدا التماس كردم گريه كردم خيلي بدتر از شما بود شرايطم خيلي بدتر چون من همونموقع پدرم رو هم از دست دادم :302: انشاءاله پدرت برات هزارساله بشه :323: حس ميكردم كه هيچ پشت و پناهي ديگه ندارم بدون باباي نازم :302: ولي ديگه همه چيز تموم شده بود .
از يه طرف جدايي و از طرف ديگه فوت پدرم هيچوقت نميتوني درك كني چقدر تنها بودم چه حالي داشتم با چه حال خرابي توي مراسم تشييع بابام شركت كردم ، آبان اون آقا تركم كرد و اول زمستون يعني دقيقا شب يلدا بابام براي هميشه تركم كرد :302::302::302: خيلي ناراحتم :302: خيلي دركت ميكنم ولي از يه طرف دوست ندارم نظرت نسبت به خدا عوض شه ، همونسال جزمدرك قبلي كه داشتم دانشگاه شركت كردم دقيقا همونسالي كه اين 2 اتفاق برام افتاد ، دانشگاه قبول شدم هم درس ميخونم و هم شاغلم .
الآن با تموم شدن اون موضوع روزي هزاران هزار بار خدا رو بخاطر آرزويي كه داشتم و برآورده نكرد شاكرم
:323::323: :323:
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
من نمي دونم ailara جون چه حسي داشتي . از ظهر تا حالا دارم يه ريز گريه مي كنم همه همكارام جمع شدن و اول دلداريم مي دادن كه همه چي يادت مي ره . حتي يكيشون كه مطلقه بود و همسن خودم گفت هميشه يادت مي مونه اينا چرت و پرت مي گن ولي كمرنگتر مي شه . تازه اون بقول خودش شوهرش هر روز كتكش مي زده . ولي وقتي شنيد كه من مقصر بودم و خودمو مقصر مي دونم گفت فقط اميدوارم دق نكني چون خيلي سخته .
گفت برو به دست و پاي شوهرت بيفت تا ببخشدت اينجوري تو تحمل نمي كني . ولي وقتي بهش گفتم ديگه التماسم فايده نداره كم آورد . هيچي ديگه بايد صبر كنم تا بميرم . واقعا واقعا متاسفم براي خودم كه با دست خودم تيشه به ريشه خودم زدم . و زندگيمو داغون كردم .
واقعا هر لحظه آرزوي مرگ مي كنم . كاش حداقل مي مرد و اون بعد از مرگم مي فهميد چقدر عاشقش بودم .
زندگي عجب بازي هايي داره . واقعا نامرده نامرد نامرد ...
تقصير خودم بود مي گن آدما تو زندگي تقاص كاراي خودشونو پس مي دن . زندگيم رفته همه اميدم پرپر شده .
خدا يعني اين بود اميدي كه بهت بسته بودم . شما خودتون ببينين من چقدر بد بودم كه خدا اين بلا رو سرم آورد .
ديگه ناي رفتن به خونه رو ندارم . تا هفته بعد چند روز مونده . 1 روز 2 روز . يعني چند روز ديگه من زن شوهرم هستم . عشقم چقدر زود پرپر شد .
مي گم برم جلوي دوستاش التماسش كنم كه برگرده شايد قبول كنه . عيبي نداره كه كوچيك بشم بهتر از اينه كه دق كنم و بميرم . :302:
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
سبکتکین نازنین
باز هم میگم شوهرت رو رها کن ، دنبال بازگشتش یا طلاق نباش ، با رویه و رفتار تغییر نکرده هردوی شما چه فایده بازگشت ؟!!
عزیزم ، چند بار بهت گفتم ، باز هم میگم ، رو خودت کار نکنی و برای تغییر تلاش نکنی ، در هر موقعیتی از زندگی ، چه با خانواده ، چه تنها ، چه همین زندگی ، چه یک زندگی مشترک دیگه ، آرامش نخواهی داشت و با ندانم کاریها که ناشی از هیجانی بودنته ، دچار مشکل خواهی شد .
اونچه من تأکید دارم ، راه و روندیه که اصلاح را روی خود داشته باشی ، تا در همه موقعیتهای زندگی آرامش داشته باشی و درست عمل کنی ، و متأسفانه شما به همین که اصل و ریشه است توجه نمی کنی .
لذا باز هم مراجعه به مشاور داشته باش ، اما نه برای برگردوندن شوهرت ، به مشاور بگو میخوام اشکالاتم رو در بیارم و تغییر بدم ، بگو به من گفتن هیجان محور هستم میخوام تغییر کنم ، پس برای تغییر خودت رو به مشاور بیار
حالا هم در همین رابطه پست بزن ، راهکار بخواه و عمل کن . غیر از این کمکی از همدردی بر نمیاد ( حتی اگر بخواهی همسرت برگرده هم راهش تغییر خودته ، اون تا زمانی که روند تو رو از رفتارت و ... همان ببینه که بوده مطمئن باش برنمیگرده و ناامید تر میشه ، اگر بخواهی همسرت رو جذب کنی راهش تغییرات در خودته که مطمئناً موجش به او میرسه و از رفتارت متوجه میشه ، این چیزیه که بعضی از دوستان این تالارتجربه کرده اند . )
.
حال خود دانی
اگر قصدت برگشت شوهرت هم هست راهش در بیرون از تو نیست در درون تو و تغییراتیه که خواهی داشت .
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
سبکتنین عزیز خواهش میکنم اینقدر عجول نباش (صبر صبر صبر صبر)
راستش من درست نمیتونم راهنمای کنم. تک تک پستهای توی تایپک رو خوندم.
مشکلت این هست که روی خدوت کار نمیکنی. همش داری به آب و آتیش میزنی که شوهرت برگرده. وقتی شوهرت زنگ میزنه و سوال میکنه که چیکار کردی واسه عقد نامه، یا وقتی میگه من میخوام طلاقت بدم، یا وقتی میگه دوستت ندارم... شما زود عصبانی نشو، زود نگو باشه هفته دیگه اصلا میریم واسه طلاق (همینکه میگی باشه اصلا هفته دیگه میریم واسه طلاق، نشون میده که هنوز کنترل نداری که وقتی عصبانی هست آروم باشی) . میتونی در جواب به شوهرت بگی من راضی به طلاق با تو نیستم.
خداییش زیاد به حرفای بچها گوش نمیکنی. چرا تلفنش رو جواب میدی؟ فکر کن اصلا نیست یا خدای نکرده طلاق گرفتی و هیچجوری نمیتونی باهاش صحبت کنی. ببین زمان بعد از طلاق چقدر سختتر از زمانه حال هست. پس زود زانو خم نکن و بگو دیگه خسته شدم ، دیگه بریدم، دیگه نمیتونم، دیگه نمیشه. این موجهای منفی رو از خودت دور کن. به خدا توکل کن.
هیچوقت از خدا ناامید نباش:305:
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
سبکتکین عزیز
حرفهای فرشته مهربان رو جدی بگیر... تو خیلی هیجانی هستی. ماشاا...حرف گوش کن هم که نیستی:81:
کتاب "زنان شیفته" نوشته "رابین نوروود" رو بخر بخون. واقعا نمونه کامل یک زن شیفته هستی.
تا دیر نشده فکر برای خودت بکن.
جواب تلفن شوهرتو نده. باهاش حرف نزن. باباجان! بالاتر از سیاهی که رنگی نیست! هنوز که طلاق نگرفتی! از مرگ که بدتر نیست! خود دار باش.
بهت حق می دم وقتی تنها دست محبتی که بر سرتو کشیده شده باشه دست شوهرت باشه این حالتت دور از انتظار نیست اما خواهر خوبم اینو بهت بگم داری اشتباه می کنی. این ره که تو می روی به ترکستان است!
تجدیدنظر کن خواهش می کنم! انقدر آیه یأس نخون! این چه تاپیکیه باز کردی؟ "شوهرم ترکم کرده و فکر نکنم دیگه برگرده"!!!! این چه جور کمک خواستنیه؟ انقدر انرژی منفی؟!!! چطور انتظار داری مثبت بشه؟
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید!
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
سلام:72:
قبل از هر چیز باید بگم که با تک تک سلولهام درکت میکنم. میدونم توی چه شرایطی هستی. شرایط قهر -اگر قوی نباشی-اصلا خوب نیست. حالا فرقی نمیکنه که کدوم یکی اون یکی رو نمیخواد.
امااااااااااااااااااااااا اااااایه نکته مهم!
یه لحظه گریه زاری رو قطع کن! و گوش بده! خوب خووووووب! بعد به حرفهام فکر کن شاید کمی از دست پاچگی درت بیاره:323:
-اگر این آقا تصمیمشو گرفته که الا و بلا فقط و فقط طلاق! پس چرا رفته اون دور وایساده، بعد هفته ای یکی دوبار زنگ میزنه دوباره هی تکرار میکنه بریم طلاق؟!!!! همچین یه خورده ناشیانه نیست؟ خوب طلاق میخواست بده، بهانه هم که به اندازه کافی داشت! دیگه هر چقدر هم که تنبل باشه بازم همینقدر که همت کنه بره تا یه دادگاه و درخواستی بنویسه یا با یک وکیل صحبت کنه که کاری نداره. ضمنا خیلی از وکیلا اول کار یا هیچی نمیگیرن یا یه مبلغ جزیی برای قرار داد میگیرن. تازه، مرد که میاد طلاق بده، به قول دوستان، پیرهن تنشم میفروشه این کارو میکنه! بخصوص که لجبازی هم چشمشو کور کرده باشه!
نه جانم! اینطورها هم نیست که فکر میکنی.
-یادته میگفتی شوهرت تو اداره با یکی لج کرده بود اما وقتی که مدیر حکم اخراجش رو زد، دیگه از خر شیطون اومد پایین چون میدونست که همچین کاری دیگه پیدا نمیکنه؟
خوب، این یعنی اینکه این آقا هرچقدر هم که مرغش یه پا داشته باشه و لج باز باشه و خر خودشو برونه، بالاخره یک خورده حساب کتاب هم تو کارش هست و لجبازیش یک سقفی داره. پس اگر حرکت این دفعه هم روی لجبازی باشه، چنانچه از جانب شما احساس خطر کنه و ببینه زندگیش راستی راستی داره از دستش میره، احتمالش زیاده که از خر شیطون بیاد پایین.
-پس ایشان در تصمیمش جدی نیست، و چیزی که خیالش رو راحت میکنه اینه که شما داری از غصه میمیری. چون شما بهش زنگ نمیزنی، هر از گاهی یه زنگ میزنه که سروگوشی آب بده بعد دوباره یادآوری میکنه که میخوام طلاقت بدم ها! این دفعه دیگه تمومش میکنم ها!
اگه به جای اینکه هی بشینی گریه کنی و تو سر خودت بزنی، مینشستی یه خورده فکرتو به کار مینداختی که منظورش از این تماسها چیه؟ شاید میتونستی خودت جریان رو تو دست بگیری و بهتر مدیریت کنی.
ببین! از دو حال خارج نیست دیگه!
1. یا راست راستی میخواد طلاقت بده اما چون نقطه ضعفت رو میدونه وارد یک جنگ روانی کرده تو رو تا حق و حقوقت رو نده.
2. یا واقعا نمیخواد طلاقت بده و این رفتارهای کجدار و مریزش هم در همین راستاست. منتها میخواد آدمت کنه (خیلی ببخشید:316:). یا اینکه شما رفتار عاقلانه ای برای گشودن مسیر بازگشتش انجام ندادی هنوز! و اونم یه تضمین عینی برای تغییر میخواد که به قول دوستان شما هنوز از پسش نتونستی بربیای.
خوب! پس همه اینها یعنی اینکه: فعلا صبر!
و تفکر!
و تامل!
و رفتار عاقلانه!
[size=medium]شنیدم راجع به خدا حرف میزدی! خدا بهت میگه:
آنان که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرامش می یابد آگاه باشید که دلها به یاد خدا آرامش می یابد
...
و آنانکه به طلب خوشنودی پروردگار صبر میکنند و نماز برپا میدارند و از آنچه نصیبشان کردیم در پنهان و آشکار انفاق میکنند و با نیکیها بدیها را از بین میبرند، عاقبت صاحب سرای دیگرند.
...
سلام به شما به خاطر صبر کردنتان، عاقبت چه خوب جایگاهی نصیبتان شد.(الرعد 24)
این جایگاهها که ازش صحبت شد فقط مال اون دنیا نیست ها! همیشه برد با صابران بوده و هست.
اگر میخواهی خدا باهات صحبت کنه قرآن رو باز کن بشین بخون. و دلت رو بهش بسپار، میشنوی که بهت چی میگه. اثرش رو هم خواهی فهمید.
به خدا میسپارمت:72:[/size]
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
سلام دوست جوانم
عزیزم بیا یه قولی به هم بدیم هر وقت طلاق گرفتی یه تاپیک باز می کنی و من و همه اعضای تالار می ایم توش باهات گریه زاری می کنیم
ولی الان که هیچ اتفاقی نیفتاده درسته؟ شوهرت یه سنگی انداخته شنیدی می گن سنگ مفد گنجیشک هم مفد
همه بچه ها دارن بهت کمک می کنند که به شوهرت یاد بدی نه اقای شوهر شما درسته که می تونی درخواست طلاق بدی ولی باید هزینه هاش روپرداخت کنی
حالا هزینه ها چیه ؟ مهریه نفقه و اجرت المثل
یه دلیلی که ما می گیم تو به طلاق توافقی رضایت ندی اینه که اولا این کار زمان بره و وقتی اون اقا بره درخواست طلاق یک طرفه بده و تو بگی من مخالف ام دیگه دادگاه طرف تو رو می گیره
بعد از 7-8 ماه دوندگی اقا توی دادگاه تازه می تونه یه حکم بگیره که چقد به تو بدهکاره
وقتی اون حکم رو بگیره بعد از تصویه حساب با تو تازه می تونه تو رو طلاق بده عزیزم تو فکر می کنی چند درصد مردها حاضر می شن حق و حقوق زنشون رو بدن و طلاق بگیرن باور کن کمتر از یک درصد
پس با اطمینان به تو می گم مساله طلاق منتفی ه فقط باید تو بی گدار به اب ندی و اوضاع رو قمر در عقرب نکنی
مگه نمی خوای شوهرت برگرده ؟ پس صبور باش و اصلا باهاش تماس نگیر حتی تماس هاشو جواب نده
-
RE: شوهرم تركم كرده و فكر نكنم ديگه برگرده
عزیزم من یه پیشنهاد دارم
یه برنامه برای خودت داشته باش مثلا یک ماه به شوهرت تماس نگیر بزار شوهرت دنبالت بگرده
بیا توی تالار بگو که مثلا یه هفته اس به شوهرت تماس نگرفتی
یا رفتی پیاده روی یا شنا
یا یه کتاب مورد علاقه ات رو خوندی
یه غذای خوشمزه برای خانواده ات درست کردی
یه نکته دیگر چون شوهر شما به شما شک کرده اصلا صلاح نیست خونه تنها باشی نمی دونم اگه امکانش باشه به خواهر یا مادرت بگی بیان پیشت عالی می شه
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
عزیز من
برای ما الآن مهم خودتی و آرامشت ، می خواهیم تو نه به طلاق فکر کنی نه به ادامه زندگی ، به هیچی فکر نکنی ، اصلاً به شوهرت فکر نکنی ، رو خودت کار کنی که از وابستگی بیرون بیایی ، روحیه ات را متعادل کنی ، اضطراب زدایی کنی ، حساسیتت را کم کنی ، مهار احساسات کنی ، و .... اینجوری خودت رو تقویت کنی ، بعد تصمیم بگیری ، به ادامه یا عدم ادامه زندگی ، چون در اون صورته که تصمیمت میتونه تصمیم عاقلانه و همراه با سنجش همه جوانب باشه .
اگر حاضری اول خودت را آرام کنی و رو خودت ازجنبه هایی که گفتم کار کنی ، پس بسم الله این اقدامات رو انجام بده :
1 - با استفاده از تکنیک توقف فکر ، به شوهرت فکر نکن ( در هیچ جهتی )
2 - چند فعالیت که بهت آرامش میده را جزء برنامه های هفتگیت بزار ( به فراخور نیازت به آرامش )
3 - با خانواده ات بیشتر در ارتباط باش و از رابطه عاطفی با آنها لذت ببر .
4 - با دوستان با روحیه امیدواری و شاداب و سالم ارتباطتت رو بیشتر کن .
5 - برای خودت برنامه تفریحی و ورزشی حتماً بزار ( ورزش ، شنا را توصیه می کنم )
6 - با همسرت تماس نگیر ، بگذار او تماس بگیره ، هر وقت هم تماس گرفت بگو خودت با پدرم صحبت کن من کاری ازم بر نمیاد ، برای طلاق هم شما برو دادگاه اقدام کن ، من نظری ندارم ( چون موافق جدایی توافقی نیستم ) این حرفها را هم جدی و محکم بزن و ( منظورم با تندی نیست ) اگر در مورد مزاحم پرسید ، جز راست چیزی نگو ( دروغ صلاح نیست ).
7 - حرف اولم را دوباره تکرار می کنم ، به شوهرت و جدایی یا ادامه زندگی با او به هیچ وجه فکر نکن .
زندگی کن ، آرام و شاد
می دونم سخته ، اما باید تلاش کنی ، انرژی احساسی خودتو در این جهت بکار بگیری حتماً موفق میشی . این یه مبارزه هست ، و تو بخواهی میتونی در این مبارزه موفق بشی و به نقطه ای که مد نظره خواهی رسید .
عزیزم ، سخته ، اما ما کنارتیم و کمکت می کنیم در مسیر تغییر.عنوان تاپیکت رو هم در همین راستا تغییر دادم و انجمن اون را نیز .
لینک زیر رو هم مطالعه کن :
http://www.hamdardi.net/thread-13679.html
پاورقی
====
دوستان عزیز !
مهمترین کمک ما به سبکتکین اینه که یاریش بدیم که به سمت خودش برگرده و بیرون از خودش سرگردان نباشه ، و برای تلاش در جهت تغییر و کسب آگاهی و مهارتها حرکت کنه ، به همین منظور جز در این زمینه ( پیشنهادهای عملی در جهت ، کنترل احساس ، توقف فکر ، و حساسیت زدایی و ... ) پست نزنید ، اگر پستهای ایشان مانند قبل همان حرفهای تکراری بود ، شما پستی در آن رابطه ارسال نکنید .
با تشکر از شما عزیزان
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبكتكين عزيزم به خدا شوهره منم ميخواست طلاقم بده يه كلام ميگفت طلاق منم اول افتادم به التماس كردن ولي محكم گفت طلاق منم گفتم باشه ولي مهرمو ميخوام گفت ميدم و رفت 6 ماه هيچ خبري ازش نشد منم هيچ تماسي نگرفتم همش 8 ماه زندگي كرده بودم و عاشق شوهرم بودم ولي جلوي خودمو گرفتم منم عين تو بودم نا اميد سر خورده افسرده از دست خدا شاكي همش گله تو تايپكام هست ولي صبر كردمو دعا منم اولش پيش يه مشاور رفتم اونم بهم گفت طلاق بگير وقتي بهت گفته زندگي ديگه نه.ولي گوش ندادم و مشاورمو عوض كردم.به خدا حالا بعد 6 ماه صبر و سختي حالا برگشته خودش كلي تغيير كرده ميگه اونموقع عصباني بودم اين 6 ماه خيلي فكر كردم.الهي قربونت برم يكم صبر كن اينقد عجله نكن بعد هر سر بالايي يه سر پايني هست اما به شرطه اينكه راهو درست بري زير بار طلاق توافقي نرو اگه اصرار كرد مراحل قانونيشو طي كن تا زمان بيشتر داشته باشيد برا فكر كردن.از تجربه دوستان استفاده كن ضرر نميكني اگثر ماها اين روزا رو داشتيم هممون ميدونيم چي ميگي ولي نتيجه بستگي به عمل كرد خودت داره يكم صبور با اينقد بي تابي نكن
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
من خودم هزار تا مشكل دارم
اما فقط يه چيز ميگم شايد بدردت بخوره
تنها راهي كه هيچوقت نمي تو نه مفيد باشه التماس كردنه
:72::72::72::72::72::43:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
فرشته مهربون
واقعا ممنونم از راهنماييهاتون
برام نوشته بودي كه:
نقل قول:
باز هم میگم شوهرت رو رها کن ، دنبال بازگشتش یا طلاق نباش ، با رویه و رفتار تغییر نکرده هردوی شما چه فایده بازگشت ؟!!
عزیزم ، چند بار بهت گفتم ، باز هم میگم ، رو خودت کار نکنی و برای تغییر تلاش نکنی ، در هر موقعیتی از زندگی ، چه با خانواده ، چه تنها ، چه همین زندگی ، چه یک زندگی مشترک دیگه ، آرامش نخواهی داشت و با ندانم کاریها که ناشی از هیجانی بودنته ، دچار مشکل خواهی شد .
قبول دارم كه فوق العاده هيجاني و احساسي برخورد مي كنم . ولي باور كنيد چون شوهرمو مي شناسم مي دونم ك اين تنها راهه برگشتشه . به هيچ عنوان حاضر نيست برگرده . وقتي به مشاور همه چي رو گفتم بهم گفت مطمئن باش تو نمي توني جلوي طلاق گرفتن ايشونو بگيري . با اون اتفاقاتي كه در مورد اون پسره افتاده مطمئن باش اگه رو دنده لج بندازيش خيلي راحت مي ره ازت به اتهام خيانت شكايت مي كنه اونوقت هم آبروت مي ره هم بخواي نخواي بايد مهريتم ببخشي . حالا كه تازه خودش داره بهت محبت مي كنه كه اين كارو نمي كنه و مي خواد مهريتم قسطي بده اگه راضي نشد بايد همين كاري رو كه اون مي گه بكني چون منطقي تره و به صلاحت .
گفت ديگه راهي نداري واسه برگردوندنش اون مطمئن باش ازت بريده و همه چي رو پيش خودش تموم كرده كه به هيچوجه كنار نمي ياد . مرده و نمي تونه تحمل كنه اين رفتاراي گذشته تو رو و خيانت تو رو . بهش حق بده گفتم من بهش حق مي دم و مي خوام يه جوري برگرده و بعدش منم مي رم پيش مشاوره و ازش كمك مي گيرم كه مشكلاتمو حل كنم و اشتباهاتمو رفع كنم ولي اون اصلا موافق نيست يه باره ديگه فرصت بده . بهم گفت پس تو نمي توني كاري كني مگه اينكه شانس بياري برگرده . همين .
خودتم مي دوني كاري نمي توني بكني .
آزاده جون ممنونم از تو
برام نوشته بودي كه :
نقل قول:
مشکلت این هست که روی خدوت کار نمیکنی. همش داری به آب و آتیش میزنی که شوهرت برگرده. وقتی شوهرت زنگ میزنه و سوال میکنه که چیکار کردی واسه عقد نامه، یا وقتی میگه من میخوام طلاقت بدم، یا وقتی میگه دوستت ندارم... شما زود عصبانی نشو، زود نگو باشه هفته دیگه اصلا میریم واسه طلاق (همینکه میگی باشه اصلا هفته دیگه میریم واسه طلاق، نشون میده که هنوز کنترل نداری که وقتی عصبانی هست آروم باشی) . میتونی در جواب به شوهرت بگی من راضی به طلاق با تو نیستم.
وقتي بهم زنگ مي زنه نمي تونم جوابشو ندم اينجا شركته زنگ مي زنه آبرو ريزي مي كنه اگه لج كنه خيلي زود عصبي مي شه اونم نشد پا مي شه مياد اينجا .
منم كه باهاش تماس نمي گيرم مجبورم جوبشو بدم .
وقتي ام زنگ مي زنه گير مي ده به قول مشاور كاري از دستم بر نمي ياد . وقتي مي گه من اصلا ديگه نمي خوام زندگي كنم چه جوري بپيچونمش .
مشاور راست مي گه خيلي راحت مي تونه ازم شكايت كنه به جرم خيانت و مدركم داره . چون از اون پسره به سر كارش كه صدا و سيما بود شكايت كرده بوديم و مدركش هست . پس ديگه فايده اي نداره كه خودمو كوچيك كنم و مسخره كنم كه من تفاهمي طلاق نمي گيرم . اونم پولشو جور كنه راحت مي ده به يه وكيل و مي ره طلاق مي گيره . تازه با منم لج مي كنه كه چرا انداختمش توي زحمت .
بي دل عزيز برام نوشته بودي كه :
نقل قول:
اگر این آقا تصمیمشو گرفته که الا و بلا فقط و فقط طلاق! پس چرا رفته اون دور وایساده، بعد هفته ای یکی دوبار زنگ میزنه دوباره هی تکرار میکنه بریم طلاق؟!!!! همچین یه خورده ناشیانه نیست؟ خوب طلاق میخواست بده، بهانه هم که به اندازه کافی داشت! دیگه هر چقدر هم که تنبل باشه بازم همینقدر که همت کنه بره تا یه دادگاه و درخواستی بنویسه یا با یک وکیل صحبت کنه که کاری نداره. ضمنا خیلی از وکیلا اول کار یا هیچی نمیگیرن یا یه مبلغ جزیی برای قرار داد میگیرن. تازه، مرد که میاد طلاق بده، به قول دوستان، پیرهن تنشم میفروشه این کارو میکنه! بخصوص که لجبازی هم چشمشو کور کرده باشه!
اون فقط يه وكيل مي شناخت و خيلي بهش اطمينان دره كه اونم خوشبختانه گرون مي گيره اگه تا حالا هم صبر كرده شانسم اين بوده كه اون آقا گرون مي گيره . خودش اين دفعه آخر گفت اين مرتيكه هم گرون كرده مي خوام بگردم يه وكيل ديگه پيدا كنم دوستام مي گن ارزونترم هست . فقط تو بيا بريم زودتر عقدنامه رو بگيريم كه معطل نشيم .
در مورد سر كارشم كه گفتي كوتاه اومد فقط به خاطر اين كوتاه اومد كه اون موقع منو دوست داشت و به قول خودش براي زندگيمون لجبازي نكرد كه از سركار بيرونش نكنن وگرنه هميشه هم مي گفت كه اگه مجبور نبودم و به خاطر زندگيم نبود يه ثانيه هم واينميستادم .
من كاملا مي شناسمش خيلي خيلي مغروره و خودشم هميشه مي گه مي گه من به هيچكس باج نمي دم . شده زندگيمو بدم . به منم مي گفت حتي بخواي لج كني و مهريتو بزاري اجرا هم مي رم زندان . عين خيالمم نيست خودتم مي دوني .
در مورد اينم كه نوشته بودي :
نقل قول:
شايد قصد داره آدمت كنه
اتفاقا خودش مي گه كه نه اگه مي خواستم بعد از اين يه ماه كه انقدر التماس كردي بر مي گشتم و مثل مرداي ديگه تازه زور مي گفتم بهت و از اين فرصت استفاده مي كردم و آدمت مي كردم . ولي خودتم مي دوني همچين آدمي نيستم لجبازي هم نمي كنم . به اين نتيجه رسيدم كه ما از نظر تفكراتمون به هم نمي خوريم بهترين راه و منطقي ترين راه براي ما طلاقه . مطمئن باش خودتم به اين نتيجه مي رسي يه روز . ولي تحملت كمه و منطقي نيستي . وگرنه ما هيچ وجه مشتركي نداريم با هم . خودتم مي دوني .
مي گه من هيچوقت هيچكسي رو اذيت نمي كنم الانم كه مي بيني انقدر مثل شمر شدم خودمم ناراحتم ولي مي دونم اگه يه كم تحمل كنم تموم مي شه و بعد يه سال يادمون مي ره و مثل آدم مي ريم يه نفرو انتخاب مي كنيم كه باهاش خوشبخت تريم . منم دوست ندارم تو اينجوري گريه و زاري كني ولي اگه دو سال پيش يه نيم ساعت تحمل كرده بودم و دلم نمي سوخت الان هر دومون خوشبخت بوديم و داشتيم زندگيمونو مي كرديم .
حالا يه خبري دارم كه بهتون بدم .
3 شنبه كه بهم زنگ زد ديگه داشتم ديوونه مي شدم انقدر سر كار گريه كردم كه دوستام همه دورم جمع شده بودن . اصلا دست خودم نيست نمي تونم تحمل كنم كه به خاطر اشتباهات خودم همه چي تموم بشه و منم فقط بشينم حسرت بخورم و بعد طلاق عذاب وجدان بكشدم .
يكي از بچه هاي سركارمون طلاق گرفته و الان دوباره داره ازدواج مي كنه . همسن خودمه .
بهم گفت ببين شوهر اول من منو مي زد . اين دختره پدر و مادر داغوني هم داره از هم طلاق گرفتن و اصلا توجهي به اين ندارن . گفت شوهرم منو در حد مرگ مي زد و من انقدر دوستش داشتم جرات طلاقم نداشتم گفت يه روز از خونه رفت و ديگه نيومد هر چي زنگ زدم التماس كردم نتيجه نداد . خيلي پسره مدرني بود و مي گفت ما بدرد هم نمي خوريم . گفت رفتم يه دسته گل گرفتم رفتم سر كارش جلوي دوستاش زانو زدم و ازش خواستم برگرده با هم زندگي كنيم . اونم كلي كيف كرد از اين كارم و شرمنده شد از اينكه انقدر دوسش دارم كه خودمو و غرورمو شكوندم و برگشت . گفت ببين تو الان اينجوري كه خودتم عذاب وجدان داري مطمئن باش بعد از رفتنش خيلي داغون مي شي . گفت من برگشتم سر زندگيم ولي خودم بعد از چند سال رفتم طلاق گرفتم چون اونوقت ديگه خودم مي خواستم كه جدا شم . اينجوري عذاب نكشيدم و راحت از هم جدا شديم حالا اون التماس منو مي كنه كه برگرديم من بر نمي گردم و الانم داره با يكي ديگه ازدواج مي كنه اين دختره .
تازه اين دختره خيلي آزاده و اصلا روابط دختر و پسربراش مهم نيست و گفت تازه من وقتي اون رفت براي طلاق يكي دو تا دوست پسر گرفتم كه تنها نباشم و از فكرم درش بيارم ولي نتونستم . تو كه ديگه هيچي اهل اين خلافا هم نيستي انقدرم عذاب وجدان داري واقعا داغون مي شي .
بييا يه باره ديگه براي آخرين بار برو پيشش همين كار منو بكن يه دسته گل بگير جلوي همكاراش حالا زانو نزن اگه نمي خواي چون واسه من مهم نبود اينكارو كردم ولي بزار بدونه چقدر دوستش داري كه هيچكي جز اون برات مهم نيست يه بار ديگه سعيتو بكن اگه بد رفتار كرد حداقل يه كمي شايد ازش بدت بياد و بتوني راحت تر فراموشش كني .
بالاخره راضيم كرد و رفتيم . منو رسوند سر كار شوهرم يه دست گلم خريدم و بردم تو مغازه . همكاراي اون همكاراي سابق خودمم بودن . خيلي خجالت مي كشيدم ولي گفتم هر چه باداباد ارزششو داره . رفتم تو يكي از همكاراش منو ديد و سلام و عليك كرد و رفت صداش كرد اومد گلو بهش دادم ولي گفت اين چه كاريه مي كني آبرومو مي بري با اين كارات . گفتم خوب بيا بريم بيرون مغازه .
رفتيم بيرون بهش گفتم تو رو خدا بهم يه فرصت ديگه بده . اينجوري همه چي رو بهم نريز . كلي اصرار كردم آخرش گفت باشه چه روزايي مي ري پيش مشاورت . گفتم دوشنبه ها . گفت من دوشنبه مي رم پيش مشاور منم حرفامو مي زنم اگه تونست قانعم كنه كه مي شه دوباره زندگي كنيم بر مي گردم ولي اگر نشد ديگه نياي اصرار كنيا . گفتم ببين تو همش داري منفي فكر مي كني خوب اگه تو بخواي چرا نمي شه . دو تامون مشكلاتمونو مي گيم و كمك مي گيريم كه مشكلمون حل بشه تو يه ذره كوتاه بيا تا دوباره بشه كه اين زندگي رو درست كنيم .
گفت ببين من كم كم 5-6 سال طول مي كشه كه بخوام يه زندگي جديد تشكيل بدم دوباره . 1-2 سال دنبال يه دختر بگردم و از اين وضعيت در بيام . 1-2 سال عروسيمون و عقد و اين چيزا طول مي كشه . باز 1-2 سال بايد صبر كنم كه بچه دار شم . خب اگه بدونم مي شه دوباره زندگي كرد خب بر مي گردم زندگيمو درست مي كنم .
گفتم خب ممنون از اينكه تلاشتو مي كني منم قول مي دم برم پيش مشاور و اشتباهاتمو جبران كنم . بعد بهش گفتم فردا تعطيله ( 28 صفر بود ) بيا امشب بريم خونه . گفت نه ديگه ببين من نگفتم بر مي گردم گفتم تا دوشنبه صبر كن منم برم پيش مشاور ببينم چي مي گه ولي تو هم حواست باشه خودتو آماده كن اگر مشاورم گفت نمي شه ديگه از اين بازيا در نياري ها همش التماس و گريه و زاري كني خودتم مي دوني واسم مهم نيست اين چيزا .
اگه بعدش ديدي قانع نشدم ديگه بايد بريم واسه طلاق . اگه هم بعدش بخواي دوباره از اين بازي ها در بياري مي زارم از اين سر كارم مي رم گم و گور مي شم ديگه هم پيدام نمي كني . پس بيخود لجبازي نكن تا دوشنبه .
منم از كار و زندگيم ننداز يه كمم به فكر من باش انقدر خودخواه نباش .
اولش گفت دوشنبه با هم بريم پيش مشاور ولي بعد گفت نه بزار اول خودم برم تنها ببينم چي مي گه .
خلاصه دوستاي خوبم نمي دونم اميدوار باشم يا نه . مي خوام زنگ بزنم به مشاورم بگم تو رو خدا كمكم كن . يه كاري كن راضي شه .
نمي دونم يه كمي آرومتر شدم و اميد دوباره پيدا كردم ولي از يه طرف هم خيلي استرس دارم هم يه موقعي وسط حرفاش يه حرفايي ميزنه كه نااميد نااميد مي شم مي گم اين فقط دوشنبه مي خواد بره به مشاورم بگه منو راضي كنه به طلاق .
نمي دونم چي تو دلش مي گذره . فقط اميدوارم خير باشه .
ديروز عمم نذري شله زرد داشت جاتون خالي . رفتم شله زرد هم زدم و كلي نذر كردم كه برگرده تا منم فرصت داشته باشم اشتباهاتمو جبران كنم . نمي دونم فعلا تا 2 شنبه بايد صبر كنم .
راستي امروز بابامم رفت بيمارستان بستري بشه عمل داره . خيلي اعصابم خورده . نمي دونم به چي فكر كنم اين وسط . شوهر ، پايان نامه ، بابام ،طلاق .... نمي دونم .
:323:
واقعا نمي تون بهش فكر نكنم و از فكرش در بيام بيرون و به خودم برسم . الان اولويت اول زندگيم شده برگردوندن شوهرم كه بعدش بتونم به خودم برسم و اشكالاتمو برطرف كنم .
در ضمن از اينكه عنوان تاپيكمو عوض كردين ممنونم . اميدوارم كه بتونم تو همين مدتم يه تغييراتي تو خودمم بدم . بعد از برگشتن شوهرمم كه حتما اين كارو مي كنم و همه تلاشمو مي كنم كه از راهنماييهاتون استفاده كنم تا دوباره زندگيم به اينجا نرسه . :72:
آزاده عزيم نوشته بودي كه :
نقل قول:
من خودم هزار تا مشكل دارم
اما فقط يه چيز ميگم شايد بدردت بخوره
تنها راهي كه هيچوقت نمي تو نه مفيد باشه التماس كردنه
اميدوارم مشكلات همه زود زود حل بشه . خودمم حالم از التماس كردن به هم مي خوره . ولي مي دوني الان مثل كي هستم . مثل يه كسي كه حواسش نبوده و نادانسته يه قتلي مرتكب شده . خانواده مقتول رضايت نمي دن و اون تنها راهش اينه كه التماس كنه تا دل اونا رو بدست بياره و بعدش بهشون ثابت كنه كه واقعا اشتباه كرده و اشتباهاتشو ديگه تكرار نمي كنه .
منم راه ديگه اي ندارم . نمي تونم فرار كنم برم يه شهر ديگه كه . اگه ام برنگرده تا آخر عمر پشيون مي مونم كه چقدر اشتباه كردم و حقم بود هر چي سرم اومد .
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
شما که خودت بالاخره راه خودت رو رفتی نمی دونم فایده پست های ما چیه! (امیدوارم این التماس کردنت راه درستی بوده باشه و واقعا باعث بشه زندگیت بهتر بشه. می دونی که برگشتن شوهرت پایان راه نیست بلکه شروعشه. ممکنه بخواد عرصه زندگی رو بخاطر همین التماسهات بر تو تنگتر کنه)
اما یه نکته خیلی خیلی برام جالبه! اینکه بودن شوهرت با اون دختره و اسمس بازیهاش با اون خیانت نیست اما کار تو خیانته؟ واقعا نمی فهمم!
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سرافراز جون ممنون از اينكه نظر دادي .
ولي يه چيزي رو بگم من شوهرمو مي شناسم اصلا و ابدا اهل انتقام گرفتن نيست . هيچوقت اينجور آدمي نيست اين يكي از خصلت هاي خوبشه كه باعث مي شه دوستش داشته باشم .
خودشم همش همينو بهم مي گه مي گه بزار پس خودمم راضي شم كه برگردم .
حتي وقتي بهش مي گفتم اگه برگردي هر چي بگي گوش مي كنم . چه مي دونم مثلا اگه با كاركردنم مخالفي اصلا نمي رم . مي گفت تو واقعا منو اينجوري شناختي من آدمي نيستم كه باج بگيرم .
من با كاركردنت مخالف نيستم مي گم تا ظهر برو سركار . بعدن هم اگه برگردم همينو مي گم و من با كسي دشمني ندارم .
منم اميدوارم برگرده تا منم مشكلاتمو حل كنم . مي دونم اگه برگرده يعني خودش خواسته و منم تلاشمو مي كنم .
در مورد خيانت اونم اينو فكر كنم قبلا توضيح داده بودم يه جورايي مقصرش خودم بود گير داده بودم الا و بلا طلاق و باهاشم قهر كرده بودم . اونم با يكي دوست شده بود .
من خيلي خودمو مقصر مي دونم به خاطر همينم مي خوام همه كاري بكنم كه برگرده و جبران كنم . وگرنه تا آخر عمر عذاب مي كشم چرا همچين مرد خوبي رو از دست دادم .
واقعا خيلي بچگي كردم . خيلي مرداي ايروني كم تحمل مي كنن لوس بازي ما زن ها رو . اونم كارايي كه من كردم .
برام دعا كنين كه فقط بهم فرصت بده تا جبران كنم . :323:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
وای نمیدونی چقدر خوشحالم به خدا از خوشحالی طوری گریم گرفنه که صفحه کلیدم به زور میبینم عزیزم.:72::72::72::72:
خدارو هزار بار شکر .انقد واست دعا کردم که فقط خدا میدونه.
توروخدا تو روزایی که میری مشاور کار اشتباهی نکنی . زندگیت به لبه تیغ رسیده بود یادت نره.
قول بده قول مردونه یه کم رفتاراتو درست کنی. دیگه از هیچ مردی حرف نزن دیگه خنده و ...حداقل ÷یش شوهرت با همکارات نکنی حالا که بددله یه کم مراعاتشو بکن.باشه؟
خداروشکر. سوره مزمل بخون حتما. امیدوارم یه روزی بیای و از خوشحالیاتون واسمون بگی. دیدی خدا هوای دلتو داره.:323:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبکتکین عزیز از ابتدای تاپیک قبلیت در جریان مشکلت بودم و تموم کامنتها رو هم خوندم... خوشحالم که امیدی به بازگشت شوهرت ایجاد شده ولی تو متاسفانه به حرف هیچکدوم از کسایی که اینجا راهنماییت کردن گوش نکردی... همه گفتن التماس نکن همه گفتن روی خودت کار کن ولی تو باز راه خودتو رفتی ... دلم نمیخواد الان که یه مقدار امیدوار شدی ناراحتت کنم ولی این راه که میروی به ترکستان است خواهر خوبم...
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سلام دوست خوبم. راستش مشكل شما اينه كه نميخواين باور كنيد كه انسانها قابل تغييرند. حتي شما. ميدونيد ما برخي مواقع از اين كه رنج بكشيم لذت ميبريم. چون ميخوايم در آخر خودمونو توجيه كنيم كه نفهميديم چي شد، چون از روبرو شدن با حقيقت ميترسيم. شما تنها به همسرتون وابسته نيستين، بلكه به خودتون و اين حالت روحي هم وابسته اين. حرف جالبي نيست، اما من شجاعت تغيير رو در شما نميبينم. ديدين وقتي شب امتحان درسيه كه تا حالا يه بار هم نخوندينش چه اضطرابي دارين؟ گاهي از اين كه كتاب رو باز كني و اون حجم رو بخوني ميترسي و خودت رو درگير بهانه هايي ميكني تا از زيرش در بري و بعد هم ميگي درسش سخت بود، نخونده بودم، شب امتحان حالم خوب نبود و.... اما يه لحظه حاضر نيستي بپذيري كه من ترسيدم بخونمش!وگرنه شايد به جاي 2، 9 ميگرفتم!
شما هم ميترسين! ميترسين خودتونو تغيير بدين. چون شايد فكر ميكنيد سخته و از پسش بر نمياين. اگر اين ترسو بذاريد كنار ميبينيد كه همه چي به حالت ايده آل ميرسه. اگر هم نرسه، لا اقل از اين بدتر نميشه.
وابستگي اصلا چيز جالبي نيست. كاش اين وابستگي رو به وارستگي تبديل ميكردين. شما قراره تك تك اسباب وابستگيتونو از دست بدين. مگر جز خدا كي يا چي براتون ميمونه؟ تا درگير زمين هستين كي ميخواين آسموني شين؟ به حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل فكر كنيد! ابراهيم به خدا نرسيد مگر زماني كه حاضر شد اسماعيلشو قرباني كنه. به حضرت يعقوب و فرزندش يوسف و بنيامين فكر كنيد! پيامبري يعقوب ثابت نشد مگر زماني كه حاضر شد از فرزندانش در مقابل خواست و اراده ي الهي بگذره. هم اسماعيل، هم يوسف و هم بنيامين و... همه و همه وابستگي هايي بودند كه بايد از اون رها ميشدند. آيا اين نشانه ها براي ما كافي نيست؟ اين بار شما اراده كنيد. اين وابستگي هارو براي خدا هم كه شده قرباني كنيد. آيا خداوند به وسعت تمام نداشته هاتون نيست؟ شايد هم خواست خدا اين بود كه همسرتون رو براتون نگه داره. مانند اسماعيل براي ابراهيم و يوسف و بنيامين براي يعقوب!
در ضمن دوست خوبم، اينجا كسي براي كسي بد نميخواد. همه منطقي هستند و كار غير ممكني هم از شما نميخوان. لطفا به حرف دوستان گوش بدين و خودتونو نجات بدين. اوقت به خدا توكل كنيد كه هرچي صلاح باشه واستون پيش مياد، چون ما از خير و شر امور اطلاع كامل نداريم.
براتون آرزوي موفقيت ميكنم.:72:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
من فکر می کنم شرایط خانوم سبکتکین ممکنه برای همه پیش بیاد و از دید یک زن شرایط جالبی نیست، همین مسئله هست که ایشون رو آشفته کرده
نباید گفت که ایشون جرئت تغییر ندارن، ایشون الان فعلا می خوان از طلاق اجتناب کنن و دوباره شوهرشونو به دست بیارن تا بعدا از لحاظ روحی توانایی تغییر رو به دست بیارن
بزرگترین جنگ یک انسانی جنگ در برابر خودش هست و تغییر نیاز به قدرت روحی بالایی داره که با توجه به روحیه ایشون و وضعیت پیچیده زناشوییشون نمی شه ازشون انتظار داشت فوری بگن آره من تغییر می کنم و از فردا تغییر کنن
بعضا می بینم که در این تالار وضعیت روانی مراجعین در نظر گرفته نمیشه و باهاشون مثل یه آدم آهنی برخورد میشه که انگار باید همیشه و هر لحظه منطقی باشند، ولی خوب ایشون هم یک انسان هستند در شرایط سخت ، باید درکش کنیم و بهش بگیم در هر شرایطی همراهشیم:72:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
لطفا من روهم راهنمايي كنيد
http://www.hamdardi.net/thread-15024-post-135553.html#pid135553
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
به نام خدا
سلام
انشالله مشكلتون حل بشه
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبکتکین جان سلام،
خب بعد از سه روز تعطیلی برمی گردی و اینها رو می خونی. من چند روزی برات چیزی ننوشتم چون همه اش فکر می کردم که گفتنیها را همه گفتیم. امروز یه چیزی به ذهنم رسید که اگر چه تکرار حرفهای دوستان است ولی شاید با جملاتی دیگه. امیدوارم که در مقابلشون جبهه نگیری و فکر بد نکنی. فقط خواستم نظرم را بگم.
1- شما چندین مورد خطای ارتباطی داشتید که خیلی جسورانه واردش شدید و ادامه دادید و خیلی راحت در موردش صحبت می کنید ( به دلایلش کاری ندارم )
2- در تاپیک قبلیتون بارها گفتید که نمی تونم تصور کنم که از شوهرم جدا بشم و با مرد دیگه ای زندگی کنم. حالا جدا می شیم و من باید با یکی دیگه ازدواج کنم. حالا من هم می رم دنبال زندگیم و مردی که با من و شرایطم جور باشه و .... جملاتی شبیه این.
3- از طلاق و ازدواج مجدد دوستانتون و دوستیهاشون با مردها با حالت خاصی حرف می زنید. حالتی که من یک حس حسرت توش می بینم.
همون موقع هم که این جملات را می خوندم برام عجیب بود. اما نتونستم بگم. توی ذهنم مبهم بود و سرگردون. باهاش مشکل داشتم اما نمی تونستم به شما ربطش بدم. الان فکر می کنم ربطش را پیدا کردم و برای این بیانش می کنم که به نظرم بخشی از همون مساله ی خودشناسی شما و کمکتون به خودتون برای تغییر مرتبطه.
من هم تجربه ی مشابهی داشتم ( البته نه به شدت شما و زندگی 5 ساله ) که در اون زمان که اصلا و بعدش هم تا مدتها به مرد دیگه ای فکر نمی کردم ( با این که با خیانت ایشون و اصرار من تمام شده بود ). خانمهای زیادی را هم در آستانه ی جدایی یا با مشکل با همسرشون دیدم یا تاپیکهای دوستان و ... افراد زیادی که جدا شدند و ... اما می تونم بگم اصلا ندیدم کسی به این سادگی حرف از مرد دیگه ای بزنه. منظورم این نیست که شما خدای نکرده مشکل اخلاقی داری. اشتباه برداشت نکنید. منظورم اینه که شما بیش از اون که شوهرت را دوست داشته باشی و نگران زندگیت باشی، وابسته هستی. نگران این نیستی که شوهرت و دوستت داره ازت جدا می شه. نگران این هستی که اون که بهت محبت می کرد و بهش وابسته بودی داره می ره و خیلی سریع هم می گی حالا من هم باید یه شوهر دیگه پیدا کنم. این خیلی برام عجیب بود. اما فکر می کنم بخاطر این هست که شما مشکل وابستگی داری. اتفاقا فراموش کردن این آقا اصلا برات کاری نداره. فقط کافیه یکی دیگه پیدا بشه. حتی وقتی از دوستات حرف می زنی می گی که جدا شدند و شوهر دیگه ای پیدا کردند و ... یعنی مساله شوهر بودنش برات مهمه، نه خود اون فرد.
خانمها معمولا وقتی یک مرد را می پذیرند دیگه می شه مرد اول و آخر زندگیشون. به این راحتی ها به کس دیگه ای علاقمند نمی شن یا راه نمی دهند. اما شما خیلی راحت در کنار شوهرت با مردهای دیگه روابط دوستانه می گیری.
فکر می کنم خیلی وابسته و نیازمند توجه هستی. این مشکلت را سعی کن حل کنی.
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
با حرفهای خانوم سابینا کاملا موافقم. اما الان بیشترین چیزی که مهمه اینه که دیگه از همین الان انقدر تغییر کنن (هردونفر) که وقتی برگشتند سرخونه زندگیشون واقعا یه زندگی عاشقانه باشه نه باز بهد از چند وقت خدای نکرده روز از نو روزی از نو.
فقط برگشتن و زندگی کردن مهم نیست، کیفیت این زندگی هم مهمه و درست نمیشه مگر این که هردونفر تغییر کنند.
الان بهترین فرصته که هردو از مشاوره بیشترین کمک رو بخوان، شاید تو گیرودار زندگی دیگه هیچ وقت این فرصت پیش نیاد
به امید اون روزی که تمام زندگی ها خوب و عاشقانه باشه.:323:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
مينا جون
سلام ممنونم از مهربونيت . هنوز مطمئن نيستم كه برگرده فقط موافقت كرده بياد پيش مشاوره ولي اميدم به خداست . تا روز دوشنبه .
اميدوارم برگرده تا منم فرصت داشته باشم اشتباهاتمو جبران كنم .
پرناز جون
مي دونم خيلي از دستم حرص مي خورن شما دوستان . ولي تو رو خدا يه كمي بهم حق بده اشتباهات من كه بايد تغييرشون بدم همش مربوط به شوهرم بود كه مي گفت با مرداي ديگه حرف نزنم . خوب من ديگه اشتباهمو تكرار نمي كنم اما وقتي شوهرم نباشه از كجا مي خواد تغييرو درون من ببينه .
من با پسرها رابطه بدي ندارم . به خدا شايد هر كدومتون منو مي ديدين و مي شناختين انقدر زود راجع بهم قضاوت نمي كردين .
شوهر من بعد از اون موردي كه بهش خيانت شد بهم شك كرد و حساس تر شد . وگرنه فكر مي كنيد من چه رابطه اي با پسرها دارم . من اصلا به هيچ پسري جز شوهرم فكر نكردم و نمي كنم . تا وقتي كه طلاق بگيريم و اونوقت شايد شايد سالها بعد وقتي مجبور بشم از تنهايي در بيام يكي رو انتخاب كنم . واقعا تصورش هم برام سخته . ( بهشت جون اينو نوشتم كه بدوني . من اگه اونروز اين حرفو زدم براي اينكه كاملا از شوهرم نااميد شده بودم و فكر مي كردم كه عاقبت كارم طلاقه و داشتم به اين فكر مي كردم كه چند سال ديگه مجبورم يكي ديگه رو به جاي شوهرم بپذيرم . كه حتي فكر كردنشم برام سخته ولي خودتم جاي من بودي همه اين فكرا رو در مورد بعد از طلاق مي كردي . مگه بعد از طلاق راهي به جز زندگي كردن دارم . فوق فوقش چند سال زمان مي بره تا ديگه بفهمم تنها شدم و تحمل كنم . بعدش مثل هر آدم ديگه اي مجبور مي شم به اين فكر كنم كه بايد از تنهايي در بيام ، كه اميدوارم اين اتفاق هيچوقت نيفته . چون همونجور كه گفتي خيلي خيلي وابسته شوهرم هستم و تصورش رو هم نمي تونم بكنم ديگه مردي تو زندگيم پيدا بشه كه مثل اون دوستش داشته باشم )
شايد 70-80 در صد مرداي ديگه اگه شوهرم بودن اصلا مشكلي با اين حرف زدنم با پسرها نداشتن . چون اصلا من هيچ حرف خاصي باهاشون نمي زنم فقط چون شوهرم خيلي خاصه و بهم بدبين شده انقدر بهم سخت مي گيره . من حسرت روابط همكارام با پسرها رو نمي خورم حسرت روابطشون با شوهرشونو مي خورم كه شوهراشون انقدر بهشون اطمينان دارن و اونها هم واقعا عاشق شوهراشون هستن و به هيچوجه بهشون خيانت نمي كنن .
در مورد شماره 1 هم كه گفتين در مورد خطاهاي ارتباطيم . نمي دونم اگه منظورتون ارتباطم با اون پسره است كه به اشتباه اونو با شوهرم عوضي گرفتم . هميشه از اين كارم متاسفم و خودمم ناراحتم و عذاب مي كشم . اميدوارم خدا منو ببخشه من واقعا قصدم دوست شدن با اون نبود . واقعا همچين آدمي نيستم . ولي انتظار داشتم وقتي شوهرم اون جوري به من خيانت كرد و منو خورد كرد وقتي متوجه شد كه اشتباه كردم و واقعا قصدم دوستي با اون پسره نبود منو ببخشه و ديگه اين زندگي رو زهرمارم نكنه . هر چند بقول يكي از دوستان كه تو اين سايت نظر داده بودن دليلي براي اين فكرم وجود نداره . من اگه مي بخشم دليل نداره انتظار داشته باشم طرف مقابلم هم منو ببخشه مخصوصا اگه مرد باشه .
مي دونم شايد انتظارم بي خود بوده ولي چون خيلي دوسش دارم و اينو بارها بهش نشون دادم انتظار داشتم اين اشتباهمو فراموش كنه . هر چند من پشت سر هم همش اشتباه مي كنم . :302:
من خودم تنها اشكالمو تو زندگي خودم و شوهرم توي رابطه با مرداي ديگه مي بينم . و اين رو هم مي خوام اصلاح كنم و حتما هم اصلاح مي كنم . اين كه بعضي دوستان مي گفتن الان به شوهرت فكر نكن و اشتباهاتو درست كن . همش به اين موضوع فكر مي كردم كه چه اشتباهي اشتباه من هميشه همين بوده و خب من اينو درست كردم و مي كنم . خب حالا ديگه بايد چيكار كنم . چه چيزو رو درست كنم . واقعا اساسي ترين مشكل من اينه كه حرف زدن و خنديدن سر كارم رو با همكارام عيب نمي دونم حالا چه مرد باشه چه زن . البته خودم كاملا حد و اندازه خودمو مي شناسم و اگر بفهمم يه همكار مردم داره پاشو از گليم خودش درازتر مي كنه مي دونم چجوري باهاش برخورد كنم . ولي متاسفانه شوهرم فكر مي كنه من از پس خودم بر نمي يام و فكر مي كنه من نبايد به جز سلام و عليك به همكارام چيز ديگه اي بگم . آخه تو شرايطي كه من 8 ساعت از عمر مفيدمو توي روز با همكارام مي گذرونم و فقط 3-4 ساعتشو با شوهرم هستم .خب خيلي سخته كه با همكاراي مردم اصلا حرف نزنم . چون واقعا اينجا هم يه زندگي ديگه داريم ما . ولي خب وقتي فكر مي كنم زندگي اصليم به خطر مي يوفته ناچارم يكيشون رو انتخاب كنم و مسلما شوهرم رو ترجيح مي دم به همه چيز .
من اگه از شوهرم جدا بشم خب ديگه شايد مجبور نباشم تغيير كنم . چون بزرگترين مشكل من با همسرم سر مرداي ديگه بود چون بهم شك داشت ولي خب اگه نباشه ديگه چي رو تغيير بدم . خب از همين الان كمكم كنيد تا خودمو تغيير بدم . نمي دونم چي رو بايد تغيير بدم .
نمي دونم چه مشكلي غير از اين دارم . البته نمي گم كه بدون عيبم همه آدما يه ايرادايي دارن . بزرگترين ايرادم همين احساساتي بودن و احساساتي تصميم گرفتنمه . ولي بخدا در مورد زندگيم اگه احساساتي تصميم نمي گرفتم و التماسش نمي كردم ديگه زندگي برام نمي موند اونوقت مي نشستم چه خاكي توسرم مي كردم .
هر چند هنوزم مطمئن نيستم كه چيزي عوض شده باشه فقط از خدا مي خوام كه اجازه بده دوباره با هم زندگي كنيم تا با كمك مشاوره و شما دوستان ايرادامو برطرف كنم . همين الانم اگه از نوشته هام متوجه ايرادايي درون من شدين بهم بگين تا سعيمو بكنم كه خودمو درست كنم . همش تو اين مدت به اين موضوعم فكر مي كردم كه ديگه چه اشكالايي دارم خوب خودمم به يه چيزايي رسيدم كه بايد درست كنمشون و سعيمو هم مي كنم .
فقط اميدوارم 2 شنبه راضي شه كه يه فرصت ديگه بهم بده . زياد اميدي ندارم همش يه جورايي دو پهلو صحبت مي كنه يه بار مي گه اگه نمي خواستم كه پيش روانشناس و مشاور نمي يومدم . از طرف ديگه مي گه اگه بعدش قبول نكردم ديگه مياي بريم براي طلاقا .
بخدا هنگ هنگم .
ديروز مثلا بابام عمل كرده بود و از بيمارستان مرخص شده بود . خودم كه داغون بابام از اونطرف .
خواهرمم داره دقيقا بچه بازي هاي منو مي كنه ديروز با شوهرش قاطي كرده بودن پا شد اومد از من كليد خونمونو گرفت رفت خونه ما . منم كه خونه بابامينا بودم . مهمونم خونشون داشتن . تا شب خونه ما بوده بعد رفته بعد اون شوهرش زنگ زد و گفت نمي دوني چه قيامتي به پا كرده اين خواهرت ابرومو جلوي فاميلام برده حالا هم اينجوري طلبكاره و مي گه الا و بلا طلاق . البته من خواهرمو مي شناسم عين خودم احمقه قضيه طلاق كه جدي بشه يه كولي بازي در مي آره كه بيا و ببين فقط ادا در مي ياره . مي گه خودمو مي كشم خودشو مي زنه شوهرشو مي زنه . خلاصه نمي دونين ديشب چه برنامه اي داشتيم تا نصفه شب .
به خدا ديگه اعصاب واسم نمونده . نمي دونم به چي فكر كنم . غصه كي رو بخورم . واسه كي دعا كنم كه خدا مشكلشو حل كنه .
مامانمينا هم فهميدن اونا دعواشون شده البته خواهرم به من گفته بود به مامانينا نگو مي رم خونه شما . ولي شب شوهرش فكر كرده بود خونه مامانمه رفته بود اونجا دنبالش بعد اونا هم فهميده بودن دعواشون شده . مامان و بابام كه ديگه از دست ما نمي دونن چيكار كنم مامانم زنگ زده بود به خواهرم گوشي رو برنداشته بود زنگ زد به من گفت خونه شما بود گفتم آره . گفت شما ما رو آخرش دق مي دين . ديگه زنگ بزن بهش بگو پاشو خونه ما نمي ذاره . انقدرم عصبي بود كه صداش مي لرزيد بدبخت .
اعصابم داغون شد . مامان بيچارم واقعا اخرش از دست ما دق مي كنه .
الانم سر صبح شوهر خواهرم زنگ زده مي گه از ديشب كه رفتم خونه پاشو كرده تو يه كفش كه طلاقم بده راحتم كن . بعدشم كه من بهش گفتم نه طلاق نمي دم رفته در اتاقم قفل كرده هر چي در مي زنم جواب نمي ده . زنگ زده بود به من كه نكنه خودكشي كنه اين قاطيه من مي شناسمش . فتم نه بابا خيالت راحت باشه اين فيلم ما زناست .
خلاصه ديگه كشش هيچي رو ندارم . اميدوارم 2 شنبه هم اين پروژه بدبختيا و بدشامسي هام ادامه نداشته باشه وگرنه ديگه داغون مي شم .
فعلا نيازمند دعاي همتونم . واسم دعا كنيد . :316:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
فقط خواستم یه مسئله ای رو هم بگم
نه تنها شوهر شما بلکه 90 درصد مردهای ایرانی از اینکه زنشون با همکارای مردش بگه بخنده مشکل دارن اینو بهت قول می دم
نامزد من بود به خدا در جا حال منو می گرفت
داداشام هم بودن به زنهاشوان اعتراض می کردن
داییهام هم همینطور
شوهر دوستهام هم همینطور
و هر مردی میشناسم همینطور!
عزیزم ممکنه از طرف شما یک خنده مشکلی نداشته باشه ولی توی ایران بعضی مردها ( دور از حضور آقایونی که میان اینجا ) جنبه ندارن و ممکنه ته دلشون قند آب بشه
شوهرتون سرشت برخی از مردها رو میشناخت و گیر میداد که به نظر من زیاد دور از ذهن نیست گیر دادن ایشون
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
فقط برات دعا میکنم و بخدا با گوشت و پوستم درکت میکنم ولی الان بهترین کار اینه که بخدا توکل کنی و اصلا فکرای بد به ذهنت راه ندی.
در ضمن عزیزم تنها اشکال تو حرف زدن با مردا نیست متاسفانه اشکالات خیلی زیادی داری من کارشناس نیستم ولی توروخدا برو پیش یه مشاور با تجربه تر تا برات روشن کنه چه مشکلاتی داری و راه حل بده بفکر پولش نباش . ما کار میکنیم و پول در میاریم واسه زندگیمونوو بهبود زندگیمون دیگه مگه نه؟؟؟؟؟؟/:46:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
آخه وقتي مي رم پيش مشاور حتما ازم مي پرسه مشكلت چيه كه كمكمت كنم ديگه من بهش چي بگم بگم نمي دونم ؟
يعني خودش مي تونه كشف كنه ايراداتمو ؟
حتما دوباره ميرم پيش مشاور . ولي اول خيلي نگران 2 شنبه هستم كه چي مي شه .
سابينا جون فكر نمي كنم الان اينطوري باشه كه تو مي گي من خودم هفت ساله كه كار مي كنم توي محيط هاي كاريمم هم زن بوده هم مرد . واقعا خودم تنها فردي بودم كه شوهرم به اين چيزا حساس بود نمي دونم شايد اونا رو مي ديدم حسوديم شده يه كم .
ولي خودمم خانوادم همين طورين داداشم خيلي سخت گير تر از شوهرم هستن . من خودم تو خانواده مذهبي بزرگ شدم . ولي خب خودم هميشه دوست داشتم شوهرم بهم اطمينان مي كرد و منم بهش همينطور و خودم همه چي رو براش تعريف مي كردم اگه جايي از كارم هم ايراد داشت اگه بهم مي گفت قبول مي كردم . نه اينكه كلا بگه صحبت ممنوع .
ولي به هر حال بايد يكيشو انتخاب كنم . و من هم شوهرم رو ترجيح مي دم .
ولي به شرط اينكه شوهرمم بخواد و برگرده . :316:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
مشکل بزرگ تو اینه که اصلا صبور نیستی در هیچ موردی و دقیقا مثل شوهرت میگی مرغ یه پا داره.صبر کن بخدا صبر خوبه.ببین نامزدم بمن گفت چند وقتی از هم فاصله بگیریم و با هم حرف نزنیم و بریم فکر کنیم و ازین حرفها ...خیلی پیش میومد ازین حرفها بزنه ولی هر بار من نمیذاشتم التماس میکردم.ولی اینبار قبول کردم باورت نمیشه انقدر آرامش داشتم که نگو .جالبه 2 روز که ازم خبر نداشت نمیدونی چکار میکرد انقدر زنگ زد خونمون به بابا ومامانم و خانواده که کلافه ام کرده بود مردا همینن باید یکم مثل خودشون باشی بیخیال ...اونوقت به تکاپو میفتند
در ضمن اون همکارتون که در حین شوهرداشتن با چند نفر رابطه داشته اصلا برای مشورت گرفتن آدم مناسبی نیست ...ارتباط با اون میتونه شوهرته باز ازت دور کنه درک کن
یکم هوشمندانه تر زندگی کن احساس میکنم در عین این که یک دنده لجباز و خودسر و به اصطلاح آدم راحتی هستی ...خیلی آدم ساده ای هستی:46:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نه با اون همكارم اتفاقن اصلا رابطه ندارم . چون از اخلاقاش خوشم نمي ياد . خودشم مي گفت اونروز كه تو مثل منم نيستي بدبختي كه بري يه دوست پسر بگيري سريع يادت بره .
ولي حالا اميدوارم چون تو اين مورد تجربه داشته اميدوارم اميدوارم كه براي منم نتيجه بده . اميدوارم .
در ضمن من خودمم مي دونم كه واقعا صبور نيستم . اگه يك درصد فقط يك درصد احتمال مي دادم كه دوريمون براي يه مدت بهتر نتيجه مي داد اينكارو مي كردم . واقعا تو اين موردا شوهرمو خيلي خوب مي شناسم . خيلي راحت همه چي رو مي ذاره كنار و فراموش مي كنه .
تازه اون چند روزي كه به حرف دوستاي اينجا گوش كردم و بهش زنگ نزدم تا خودش زنگ زد . بعد اينكه براي اخرين بار رفتم و ازش خواستم برگرده مي دونين چي گفت . گفت چي شد چند روزي بود كه ازت خبري نبود دوباره چي شد ياد ما افتادي .
اصلا خوشش نمي يومد كه زن و شوهر حتي يه روز از هم جدا بشن حالا كه رفته هم مي دونم كه ديگه كنده از زندگي و رفته . اتفاقا متاسفانه فكر نمي كنه كه من خواستم يه فرصت به اون بدم چون بهم شك داره همش فكر مي كنه اصلا ديگه به فكرش نيستم و رفتم پي خوشگذروني . و بيشتر مطمئن مي شه كه بدرد زندگي نمي خورم .
به خدا اين اخلاقشو خيلي خوب مي شناسم .
براي خودش مي شينه فكر و خيال مي كنه كه الان من با دوستام مي رم بيرونم و خوش مي گذرونم و ته تهشم به اين نتيجه مي رسه كه اين دختره همونجوري بود كه من فكر مي كردم بي قيد و بي بند و بار .
بدبختيه من همينه ديگه . دو روز كه بهش زنگ نمي زنم بيشتر ازم متنفر مي شه تا علاقه مند .
متاسفانه اين اخلاقو داره و چون مي شناسمش مجبورم هر چند روزي يه خبر از خودم بدم كه كجاام و كار بد نمي كنم.
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
مشکل بزرگ تو اینه که اصلا صبور نیستی در هیچ موردی و ............. میگی مرغ یه پا داره.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
عزیزم تنها اشکال تو حرف زدن با مردا نیست متاسفانه اشکالات خیلی زیادی داری من کارشناس نیستم ولی توروخدا برو پیش یه مشاور با تجربه تر تا برات روشن کنه چه مشکلاتی داری و راه حل بده بفکر پولش نباش . ما کار میکنیم و پول در میاریم واسه زندگیمونوو بهبود زندگیمون دیگه مگه نه؟؟؟؟؟؟/:46:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamishetanha
ما برخي مواقع از اين كه رنج بكشيم لذت ميبريم. چون ميخوايم در آخر خودمونو توجيه كنيم كه نفهميديم چي شد، چون از روبرو شدن با حقيقت ميترسيم. شما تنها به همسرتون وابسته نيستين، بلكه به خودتون و اين حالت روحي هم وابسته اين.
شما هم ميترسين! ميترسين خودتونو تغيير بدين. چون شايد فكر ميكنيد سخته و از پسش بر نمياين. اگر اين ترسو بذاريد كنار ميبينيد كه همه چي به حالت ايده آل ميرسه. اگر هم نرسه، لا اقل از اين بدتر نميشه.
وابستگي اصلا چيز جالبي نيست. .:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parnaz
تو متاسفانه به حرف هیچکدوم از کسایی که اینجا راهنماییت کردن گوش نکردی... همه گفتن التماس نکن همه گفتن روی خودت کار کن ولی تو باز راه خودتو رفتی ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
خوب! پس همه اینها یعنی اینکه: فعلا صبر!
و تفکر!
و تامل!
و رفتار عاقلانه!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
.. تو خیلی هیجانی هستی. ماشاا...حرف گوش کن هم که نیستی:81:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط azadehh_mm
سبکتنین عزیز خواهش میکنم اینقدر عجول نباش (صبر صبر صبر صبر)
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
خيلي دلم براي شوهرم تنگ شده نمي دونم اون چجوري تونست انقدر راحت دل بكنه و بره . درسته من بد بودم و اشتباه كردم ولي واقعا دوستش داشتم . فكر نمي كردم اينكارو باهام بكنه . شبا خيلي وقتي تنها مي شم به يادشم و گريم مي گيره . نمي دونم آخر و عاقبتمون چي مي شه . الان از يه ماه بيشتره نديدمش . بعضي وقتا تو خونه خودمون كه هستم و تنها مي خوابم به اين فكر مي كنم كه ديگه دارم به نبودنش عادت مي كنم . دلم نمي خواد اينطور باشه دلم مي خواد اميدوار باشم به برگشتنش . ولي اون كه از من دلخوره حتما خيلي زودتر از اينا عادت كرده و ديگه بهم فكر نمي كنه تا وقتي كه من بشم موي دماغش و يادش بيارم كه بابا منم بودم . منم تو اين 5 سال هر شب كنارت بودم و تو زندگيت بودم . ولي فكر مي كنم هر چي زمان بيشتر مي گذره از هم دورتر مي شيم .
داره قيافش از يادم مي ره . يه ماهه هيچ محبتي هيچ حرفي ازش نديدم و اين خيلي آزارم مي ده .
چه اتفاق وحشتناك و شوك بدي بوده برام . فقط اميدوارم خدا ختم به خيرش كنه .
دلم مي خواد يه بار ديگه برگرده خونمون . يه حسي تو وجودم بهم مي گه بر نمي گرده . با اين رفتاري كه نشون مي ده اصلا اميدي ندارم همش فكر مي كنم داره به من زمان مي ده تا فراموشش كنم و اين يشتر از همه منو دق مي ده . اين كه يك ماه روز و شب گريه كني و به همه در و ديوار بزني ولي آخرشم به جايي نرسي .
خيلي حس بديه . اميدوارم خدا بهم صبر بيشتري بده . :302:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
مگه اتفاق تازه ای افتاده؟ تماسی داشتین؟
مگه قرار نبود برین پیش مشاور؟ باز چی شده یه دفه ناامید شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
فرشته مهربون ممنونم كه داري كارو برام آسونتر مي كني و بهم تاكيد مي كني كه صبورتر باشم و روي خودم كار كنم .
ولي واقعا نمي دونم براي كار كردن رو خودم از كجا شروع كنم يعني چي رو درست كنم . نمي دونم عيبهام كجاست در مورد روابطم با پسرها اصلا يك ماهه كه با هيچ پسري حتي همكاراي مردمم صحبت نمي كنم . اصلا انقدر غمگين و دپرس هستم كه ناي حرف زدن با همكاراي زنم رو هم ندارم چه برسه به مردا . اصلا بهشون حس نفرتم پيدا كردم . بعد از اينم اصلا باهاشون حرف نمي زنم .
در مورد عيبهاي ديگم نمي دونم چه عيب بزرگتري دارم .
خودم فكر مي كنم بزرگترين عيبم اينه كه هيچكس از خانوادم بهم محبت نكرده و من شديدا وابسته هستم به شوهرم و خيلي هم دوستش دارم البته مي دونم اين حس بدي نيست براي يه زن ولي حالا كه داره منو ترك مي كنه خيلي باعث عذابمه ومن هم نمي تونم تركش كنم . چون 1- خودمو مقصر اصلي اين ماجراها مي دونم و عذاب وجدان ولم نمي كنه 2- ديگه به غير از اون دوستي ندارم . يعني تو اين 5 سال كه از ازدواجمون مي گذره تقريبا با اكثر دوستام رابطمو قطع كردم و بيشتر حرفام و درد دلهامو به شوهرم مي گفتم . ( كه البته خيلي وقتا هم همين درد و دلها سرمو به باد مي داد ) ولي واقعا من اونو تنها هم صحبت و دوستم مي دونستم . ولي مطمئنا اون در مورد من اينطور فكر نمي كرد كه گذاشت و رفت .
حالا هم خيلي تنها هستم در واقع به جز شما دوستي ندارم كه بتونم انقدر راحت سفره دلمو براش باز كنم .
واقعا احساس مي كنم تو همه زندگيم لازم دارم كه يه مرد ازم حمايت كنه و دوستم داشته باشه چون من هيچوقت محبتي توي خانوادم نديدم . با اينكه خانوادمو دوست دارم ولي اصلا و ابدا باهاشون راحت نيستم .
خيلي بهم فشار مي ياد . سعي مي كنم صبور باشم ولي خيلي شرايط بديه .
از يه طرف به مشاوري كه رفتم اطمينان ندارم . نمي دونم مهارت داشته باشه يا نه . من به اون مشاوري كه رفته بودم زنگ زدم و بهش گفتم به اصرار من شوهرم راضي شده كه بياد پيش شما و بهش گفتم تو رو خدا يه جوري راضيش كنين يه فرصت ديگه بهم بده و بهش گفتم بعد از خدا همه اميدم به شماست چون شوهرم گفته اگه 2 شنبه نتونه منو قانع كنه كه بر گردم ديگه بايد بياي و بريم طلاق بگيريم .
ولي آخرش مشاوره گفت شما زياد بهش اصرار نكن اينجوري خوب نيست . اصلا انگار نه انگار . واقعا فكر مي كنم اصلا درك نمي كنه كه اين واقعا اخرين فرصت منه .
فكر مي كنه اينم نشد نشد يه خورده زمان مي ديم به شوهرم يا برمي گرده يا بر نمي گرده . ولي نمي دونه شوهر من چقدر عجله داره و اين واقعا و واقعا آخرين اميد منه .
نمي دونم خدا به خير كنه اميد زيادي ندارم فعلا تا دوشنبه هم صبر مي كنم . انقدر فكر و خيال مي كنم اعصابم بهم ريخته . مغزم داره منفجر مي شه .
مينا جون هر چي مي شينم فكر مي كنم مي بينم اميدي ندارم به 2 شنبه هم . فقط مگه اينكه معجزه بشه و از حرفش كوتاه بياد وگرنه من كه تغييري تو رفتار شوهرم نديدم . فقط همش فكر مي كنم به خاطر اينكه دست از سر كچلش بردارم داره مي ياد . اعصابم داغونه .
فكر كنم تا دوشنبه بميرم از استرس .
الانم زنگ زدم كه بهش شماره و آدرس مشاورو بدم انقدر سرد و بيروح باهام برخورد كرد كه انگار نه انگار . رفتارش خيلي خورد و داغونم مي كنه . چجوري اميد داشته باشم .
اگه يه ذره تصميم داشت برگرده به نظرتون اينطوري باهام رفتار مي كرد ؟ اگه قصدش درست كردن زندگيمون باشه هيچوقت اينطوري برخورد نمي كنه . خيلي بي احساس شده و اين اعصابمو به هم مي ريزه .
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ققنوس.
به نظر من اشتباه تو در اینه که میخواهی خیلی زود به نتیجه برسی و صبر نداری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
اگه اوایل ازدواج کسی نبود که بهت بگه راه و روشت غلطه الان اکثرا دارن بهت می گن راهت نادرسته
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
من خیلی ضعیفم طاقت همجین شکستی رو ندارم . حتی اگه بدترین بلاها رو سرم میاورد بازم طاقت نمی آوردم چه برشه به الان که دیگه مطمئنم مقصز اصلی من بودم و اون بدبخت کلی به خاطرر من صبر کرده .دلم براش یه قطره شده خدایا منو ببخش .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط طاهره
:72:
سلام خانمی:72::46:
آروم باش عزیزم ، دنیا که به آخر نرسیده ..
...
اما یادت باشه وضعیتی که الان هم تو و هم همسرت بهش گرفتار شدین نتیجه ی اشتباهات هر دوتونه نه یک نفر به طور مطلق ..
باید دید واقعا در این شرایط کی برنده هست؟ کیه که می تونه بهترین نتیجه رو بگیره ؟ و اصلا بهترین نتیجه چیه ؟
خب من دیدم آدمهایی که شرایطی شبیه تو داشتند و شاید بدتر و اسفناک تر ... توی همین سایت نمونه های مشابه تا دلت بخواد وجود داره .. زندگی چکامه رو یه نگاهی بنداز .. تاپیک های بالهای صداقت رو ورق بزن .. زندگی شاد رو بررسی کن و .. خب .. اگه با دقت همشون رو بخونی اشتراکات زیادی پیدا می کنی ..
1- علیرغم پیچیدگی و وخامت روابطشون با همسرانشون ،خودشون نتیجه ی دلخواهشون رو انتخاب کردند.
2- برای رسیدن به هدفشون عزم جدی داشتند.
3- پای همه ی تبعات تصمیمشون ایستادند.
4- از افراد ذیصلاح مشورت گرفتند و به مشاوره ها عمل کردند.
5- به زمان و به خودشون اعتماد کردند.
و یادت نره که باید به خودت احترام بزاری .. برای خودت حرمت قائل شی .. که اگه اینکارو نکنی در هر صورت خودتو باختی ..
دوست خوب و دوست داشتنی من ،
محکم باش و همونطوری که بقیه دوستان گفتن برای اینکه بتونی افکارتو جمع و جور کنی و تصمیم درست رو بگیری هر چه سریعتر به مشاور مراجعه کن .. .....سعی کن عاقلانه حرفای همه ی دوستان رو بشنوی و بهشون فکر کنی و بهترین راه رو انتخاب کنی ، نه دربست بپذیر و نه بی توجه بگذر .. یادت باشه قرار نیست رابطه ای که در مدت 5 سال و ذره ذره خراب شده حالا با 2-3 هفته ، 2-3 ماه و یا بیشتر درست بشه .. صبر ،عزیز من ، صبر ، تامل و تعقل تنها راه برون رفت از این شرایطه ...
جوری تصمیم بگیر و جوری عمل کن که حتی اگر انتخابت گزینه ی طلاق شد ، برای گرفتن این تصمیم و عمل به اون ، هیچوقت خودت رو سرزنش که نکنی هیچ ، حتی به اون افتخار کنی ..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
دختر خوب و نازنين saboktakin
مي دوني در اين لحظه ي خاص دختر تحصيل كرده اي مثل تو ،نياز به چي داره ؟ حفظ ارامش و بالابردن سطح اعتماد به نفس .
............................
.........................
خال اين همه مانور دادن و تكيه كردن بر خوب بودن هر دو شما ، به اين دليل است كه احساس امنيت كني و واقعيتهاي زندگي ات را همانگونه كه هست ببيني نه كمرنگ تر و نه حتي پررنگ تر .
...................................
.....................................
اين حس عدم امنيت عاطفي و عدم امنيت خانوادگي ترا به مسيري هدايت مي كند كه متاسفانه فرصت ها را تشخيص نخواهي داد و تصميما ت و انتخابهاي درست و بالغانه نخواهي داشت .
....................................
قبل از هر چيز با " ترس از تنهايي " مقابله كن .
گاهي تنها بودن يك فرصت و يك نعمت است تا تو بتواني مسائل تازه اي را تجربه كني و درك بهتري از مسائل پيرامونت داشته باشي حتي آنچه كه بر تو گذشته . از اين فرصت به جاي ترسيدن استفاده كن و درك خودت را بالا ببر و بهتر مسائل دور و برت را برانداز كن و ببين و.... .
مي داني و مي دانيم كه اگر بخواهي موفق مي شوي .