-
رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام ..
پسری هستم 21 ساله .. سرباز و شاغل .. از خانواده ای در سطح خوب ...
بزارید از کمی عقب تر داستان رو براتون بگم ...
چهار سال پیش با دختری (به طور اتفاقی) آشنا شدم .. ابتدا رابشمون عادی بود ..
دختری 23 ساله .. دانشجو .. از خانواده ای در سطح خوب ...
رابطه نزدیک تر شد.. خیلی صمیمی شده بودیم .. میشد گفت عاشق هم شده بودیم .. منتها اون زمان نه من 21 سالم بود و نه اون 23 سالش !
خیلی بیشتر از من منو دوست داشت .. شدیدا به هم وابسته شده بودیم و اون بیشتر..
اون زمان به خودم اومدم دیدم منی که قصد ازدواج ندارم برای چی با آینده ی یه دختر که 2 سال ازم بزرگتره بازی کنم .؟ در حدی بود که به کسه دیگری فکر نمی کرد !
ترسیدم .. گفتم آیندشو خراب نکنم ... بزار به زندگیش برسه .. منم محو شم .. و صد البته الارغم میلم .. من عاشقش بودم ... فکر می کردم کاره درست رو می کنم !
رابطه کات شد تا یک سال ..
( تو این یک سال من با دخترای دیگه بودم در حد دوستی معمولی)
این مسئله رو اضافه کنید که این یک سال هر دو با یاد هم بودیم ... و هر دو به هم فکر می کردیم .. ولی دور از هم... انگار عشقمون آتیش زیر خاکستر بود و یواش می سوخت !
زمان حال :
یه شب که خیلی دلم هواشو کرده بود بهش اس ام اس دادم و حالش رو پرسیدم ..
گفت که با پسری آشنا شدخه .. البته خانواده می دونن و با اطلاع اونا بیرون میرن تا بیشتر آشنا شن با هم و بعد هم ازدواج !
وقتی اینو گفت خیلی خوشحال شدم .. گفتم نیت من این بود .. پس یک سال پیش کار درست رو کردم !
اون روز گذشت و اس ام اس بازی زیاد شد ! درد و دل و ابراز علاقه مثله گذشته...
درد و دلش این بود که به اصطلاح نامزدش درکش نمی کنه و کمی مورد داره ! بماند که بعد ها دروغ گو هم از آب در اومد که در مورد شغل و تحصیلش به خانوادشون دروغ گفته بود !
رابطه ی این دو هم کات شد !
این بار من خوشحال تر شده بودم.. من و بودم و اون .. دو تا عاشق !
با هم بیرون می رفتیم و ثانیه ای از هم جدا نبودیم..
جالب این بود که به طور اتفاقی یک مسافرت هم با هم بودیم !!!
هیچ موقع فکر س ک س باهاش به سرم نمی زد ! چون خودش رو دوست داشتم نه جسمش رو .. اونم همین طور !
یه روز ازش خاستگاری کردم ! واقعا شوکه شد و باورش نمی شد اینقدر دوسش داشته باشم !
با حرف های منطقیم راضیش کردم و اونم خوشحال بود .. فقط می ترسید با مخالفت خونوادش رو به رو شه به خاطر اختلاف سنیمون ..!
می گفت خودم مشکلی ندارم به سن نیست .. به شعوره !
باز هم متقاعدش کردم که راضی کرد پدر مادر با من ... به این مسئله فکر نکن و به من بسپرش !! قبول کرد..
تا دو ماه..
زندگی قشنگ بود
تا اینکه چند روزی فهمیدم انگار نسبت بهم سرد شده ! باورم نمیشد .. اون با همه فرق می کرد .. من باهاش صادق بودم .. اما...
تا اینکه یه روز گفت آره سرد شدم و نمی تونیم با هم باشیم !
اس ام اس و زنگ تعطیل شه و فقط از طریق نت از حال هم با خبر شیم !
به اسرار من یه روز رو برای خدافظی قرار گذاشتم ! ولی نیت من خدافظی نبود ! نیت من راضی کردنش برای موندن بود !
خیلی داغون شده بود!
توی قرارمون با هم اشک ریختیم .. اما حرفش یکی بود .. می گفت می خوام تنها باشم درس بخونم ! (چند روز پیش کنکور کارشناسی رو داد)
من توی اون قرار فقط تونستم یه راه برگشت بزارم ! اونم 1% ! گفتم 99% ماله تو .. 1% رو برای برگشتن برای من کنار بزار !
بماند که چه زجر هایی کشیدم و به چه روزی افتادم ... غمباد رو شنیده بودم .. ولی گرفتم !
مریض شدم ..افسرده شدم !چیزی که تا حالا سابقه نداشته ! من خیلی آدم شاد و خوش خنده ای بودم !
امروز 34 روز از روز قرارمون میگذره !
روز هارو میشمرم و چوب خط می زنم !!!!
دقیقا روز 20م یه اس ام اس شب بخیر داد ! فهمیدم اونم روزا رو میشمره !!
روزی بود که اوج مریضیم بود .. حالم داغون بود ! با اس ام اسش جون گرفتم !!!
سعی کردم فراموشش کنم اما نشد ... دوسش دارم.. می دونم هم دوسم داره ! خودش بار ها توی نت بهم گفت !
شب قبل کنکورش هم بهم اس ام داد و گفت براش دعا کنم !
بعد کنکور هم تقریبا هر روز میاد نت ! من توی این 35 روز هر روز براش پیغام میزاشتم .. حرفای دلمو می زدم بهش ! (توی مسیج فیس بوکش) اونم جواب میداد ولی از گفتنه احساساتش تفره میرفت !
تا اینکه امروز توی مسیج گفت من دوست دارم ولی نه مثل قبل !
حالا من موندم ...
چی کار کنم ؟ چی کار کنم برگرده !! یه چیزی هست که می دونم دوسم داره ..
آها .. یه چیز دیگه هم اضافه کنم .. چند روز پیش وقتی با هم حرف می زدیم .. بهش گفتم 1% دیگه بهم بده .. می خوام تو بشی 98% ، من بشم 2% ! قبول کرد !
شاید یه سری بخندن .. ولی برای من این اعداد یه دریچه ی امیده .. برای کسی که روزای بی اون بودن رو چوب خط می کشه !:302:
ممنون میشم کمکم کنید...
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
وقتی که قضیه ازدواجو مطرح کردی،چرا بعدش رسمن اقدام نکردی؟الآنم به جای چوب خط به پدر مادرت بگو،برید خاسگاری.
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
چند تا سوال!!!!!!!!!!لطفا به همش جواب بدین.
چرا از اولی که دوباره با هم دوست شدین نرفتید خواستگاری و دوماه طولش دادین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی رفتید خداحافظی یا بعد از اون نپرسیدید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی گفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این حق شما بود که بدونید.
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
ممنون از جواباتون...
ببینید خاستگاری رفتن شرایط می خواد .. من امروز شرایطشو ندارم ..
یه کار خوب و در آمدش .. همین ..!
یا حداقل تموم شدن این سربازی !
بریم خاستگاری من چی بگم ؟؟ چی دارم بگم ؟ اونجا ازم منطق می خوان .. نه عشق و علاقه !
داشته هام مهمه نه چیزایی که قراره بدست بیارم !
به خاطر این دلایل نمی تونم به پدر و مادرم بگم .. ولی ..
دارم تلاشم رو می کنم .. با اینکه سربازم دنبال کارم هم هستم .. که حداقل تجربه هام رو این روزا کسب کنم!
نقل قول:
وقتی رفتید خداحافظی یا بعد از اون نپرسیدید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی گفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این حق شما بود که بدونید.
حالا بریم سره این سوال :
اون روز خودمو رو کشتم تا بگه ... اما دلیل درستی نیاورد ... فقط می خواست جدا شیم ... می گفت نمی تونم ادامه بدم .. می خوام تنها باشم .. ( تمام این حرفا رو با اشک و بغض می زد)
می گفت من فکر کردم و دیدم نمی تونم تورو به عنوان شریکم قبول کنم !
گفتم مشکل کجاست ؟ پول ، سن ، اخلاق ؟ اول نمی گفت .. بعدش برای اینکه من بی خیال شم می گفت همش !
در صورتی که اصلا دختره پولکی نیست ! اصلا .. در ضمن من می تونم نیاز هاشو برآورده کنم !
خداییشم براش چیزی کم نزاشتم .. خودش می گفت .. تو هیچ بدیی به نکردی ... من یه خاطره ی بد ازت ندارم .. ولی نمی تونم ادامه بدم !
یه بارم گفت : ( شاید مهم باشه ) من نمی تونم از خانوادم جدا بشم .. نمی تونم ازشون دل بکنم !
گفتم : مگه قراره جدا شی ..؟ تو اول مال پدر مادرتی .. مگه من چنین ادمیم ؟
گفت : اگه ادامه بدیم باید از بین تو و اونا یکی رو انتخاب کنم !!!
زار زار اشک می ریخت و اینا رو می گفت ! منم که بد تر از اون!
میگه تصمیم عاقلانه ای گرفتم ! کار درست همینه !
بهش میگم به منم باید حق بدی .. منم باید تصمیم بگیرم ...
ولی
هی داره محدودم می کنه .. جواب مسیج هامو تک و توک میده !
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
اون از خواستگاری شما خوشحال شده در حالیکه شرایط شما رو کاملا میدونسته. واسه راضی کردن پدر و مادرشم وقتی کسی عاشقه نگران نیست.
پس تا اینجا به شما ایرادی برنمیگرده قبول؟
پس حالا به نظر من به حرفش اعتماد کن که گفته تصمیم عاقلانه ای گرفتم ! کار درست همینه ! شاید تو خودش یه ایراد یا بهتر بگم یه چیزی رو کم میدونه. شما که براش کم نذاشتید. شاید الان سختتون باشه میدونم ولی حتما یه چیز مهمی هست که پا پس کشیده. شاید نمیتونه شمارو خوشبخت کنه.
بعضی وقتا آدما جواب رد میدن درست به این دلیل که اون نفر خیلی دوست دارن و خودشون لایق نمیدونن. اگه یادتون باشه شما خودتون هم این کار رو انجام داده بودین ولی وقتی دیدید خیلی دلیلتون(اختلاف سن) مهم نیست دوباره برگشتید.
به نظر من اگه ایشون هم بهانه الکی داشته باشه خودش برمیگرده و اگه دلیلش محکم باشه که در کل و در آینده به نفع شماست هرچند الان واستون سخت باشه.
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام، من دختري هستم 30 ساله كه 5 ماه پيش با آقاي كه قبلاً ازدواج كرده و فاميل يكي از دوستان مادرم بود آشتا شدم اما بعد از خواستگاري به دليل لهچه داشتن آذري مادرم بهم خورد در صورتيكه ايشان قبلاً ميدونستند من الان چه كنم دارم خفه ميشم چه كنم؟؟
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
قبول دارم ... شاید یه چیزی دیده .. خودم حدسم خانوادشه .. شاید می ترسه خانوادش مخالفت کنن !
شاید ....
هزار تا شاید دیگه !
اما من چی کار کنم ؟
بهش بی محلی کنم ؟
باز هم راهی رو که تا به امروز پیش گرفته بودم ادامه بدم ؟ ابراز علاقه ؟
محو بشم ؟
می ترسم با نبودنم فراموشم کنه !
سنش سنه ازدواجه ! می ترسم .. می ترسم یکی بیاد و بگیرتش ازم !
اونم تو خیالش فکر کنه فراموشش کردم !
تو این مدت خیلی بهم بدی کرد ... اما خدا می دونه یه ذره از احساسم نسبت بهش کشته نشد !
می خوام برگرده .. اما نمی دونم چطوری ... مطمئنم این جدایی الارغم میلشه ! بد بختی من اینه !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سپيده عطايي
سلام، من دختري هستم 30 ساله كه 5 ماه پيش با آقاي كه قبلاً ازدواج كرده و فاميل يكي از دوستان مادرم بود آشتا شدم اما بعد از خواستگاري به دليل لهچه داشتن آذري مادرم بهم خورد در صورتيكه ايشان قبلاً ميدونستند من الان چه كنم دارم خفه ميشم چه كنم؟؟
ممنون از همدردیتون .. واقعا آدم دلایلی میبینه که شاخ در میاره ...یعنی این دلیل بوده برای کات کردن یه زندگی ؟؟! :(
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام:72:
قصه زندگیت تا حدودی شبیه زندگی من و علی یه با این تفاوت که علی از من بزرگتر بود...
تو رابطه ما هم من گفتم کات کنیم چون دلیل داشتم......
منم وابسته علی شده بودم... ولی....مشکلاتی بود که نمی شد به این رابطه جدی نگاه کرد. یه روز بابا نشست و همه چی رو برام گفت و من هم چون می دونستم بابا اشتباه نمی کنه..........مجبورا بر خلاف خواسته خودم خواستم که رابطه تموم شه..هر چند سخت بود.... و سخت هست...........
چرا اینا رو گفتم؟ برا این که بری و ازش بپرسی دلیلش چیه؟ ازش بخواه همه چی رو واضح برات توضیح بده....
چرا گفته اگه ادامه بدیم باید از بین تو اونا یکی رو انتخاب کنم؟؟؟
اگه خانواده ش مخالفن دلیل منطقی شون چیه؟ فقط اختلاف سن اونم 2 سال...؟ یا دلیل دیگه ای دارن؟همه اینا رو ازش بپرس و بخواه که پاسخگو باشه....
این که می خوام درس بخونم...تنها باشم..یا هر چیز دیگه فقط بهانه س.......
دلیل منطقی ازش بخواه...
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
ممنون شیدا جان ..
الان چی ؟ رابطتون با علی آقا کاته ؟
هی ازش می پرسم .. ولی تفره میره ...
باید بفهمم .. باید !
من حق دارم دلیل قطع این رابطه الارغم میلش رو بدونم ! راس میگی..:302:
زندگیم داغون شده .. حتی پیش روان پزشکم رفتم و یه مشت قرص داد که 2روز خوردم .. گفت اگه بخوریشون مدیونی ..!
منم نخوردم !
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام دوست عزیز
اولا که برای برگردوندون ارامش از دست رفته و استرس و افسردگیتون داروهاتون رو مصرف کنید اما نه در حدی که به اونا وابسته بشید ...میتونه برای ارامش ذهنتون و دورشدن از این هیاهو تا حدود زیادی بهتون کمک کنه!
ایشون هم اگه نگران سلامتی شما هستن بهتره به شما کمک کنن پس ازش بخواید بجای نگرانی و مدیون کردن با شجاعت تمام بیان پای درددل شما بنشینن و حق دوستیشون رو ادا کنن و اینده رابطه رو روشن کنن!اگه واقعا شمارو دیگه دوست ندارن بجای امید دادن حتی یک یا دودرصد وقت واحساس شما رو به بازی نگیرن و خودشما هم اگه با این درصدها دارید به خودتون امید واهی میدید و کاملا در اشتباهید. اگه براتون مقدوره از ایشون بخواید تا با شما بیان برای مشاوره تا شک و تردیدای هردوی شما با ارائه راهکارهای لازم رفع بشه!چه برای ادامه چه برای کات کردن...
شاد باشید...
دریا
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام:72:
مطالبتون و تا اینجا خوندم. قطعا این عشق فراموش کردنش سخته. خودتون و با این شاید این جوری شاید اون جوری اذیت نکنید.
سنی ندارید که از الان بخواین به دارو های ضد افسردگی و ... پناه ببرید. خب دل کندن سخته اما شما مگه چاره دیگه ای هم دارید؟ پس دل بکنید. وقتی نمی خواد بگه دلایلش چیه شما چرا دارید خودت و از پا در میاری.
قطعا مشکل بزرگی داره که به خاطرش باید از شما بگذره. بهش زمان بدید. در واقع به خودتون و ایشون زمان بدید. یا هر دو بر می گردید یا هر دو دل می کنید. اما اینکه او دل بکنه و شما همچنان به پاش واسی روح و روانت و از بین می بره.
من بیشتر از هر چیزی تاکید می کنم فعلا به فکر ارامش و اعصاب و روح و روان خودتون باشید. گذر زمان همه چیز و نشان خواهد داد.
برای گذشتن از این خانم سعی کنید به خانم دیگه ای دل نبندید دوستیهای مکرر روح شما رو بیشتر ازرده خواهد کرد.
توکل به خدا کنید. خداوند حلال مشکلات هست.
موفق باشید:72:
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
دوست عزیز من هم یک پیشنهادی دارم براتون در ضمن اینکه حرفهای سایر دوستان رو هم تایید می کنم.
همون طور که گفتین، دوستتون تو سن ازدواجه و ممکنه (این هم یه احتمال هست) این مدل دوستی نگرانش کرده باشه. شاید از شما و قصد و نیت واقعی تون برای ازدواج مطمئن نیست.
بنطرم شما درست و حسابی با خودتون فکر کنید و ببینید که با تمام مشکلاتی که گفتید می تونید رسما برین خواستگاریش یا نه.
اگه دیدید که نمی تونین، فراموشش کنید. چون ممکنه تو آینده نظر هردوتون برای ازدواج تغییر کنه. یعنی چند سال دیگه که شرایط ازدواج داشتین یا خودتون و معیارهاتون تغییر کرده باشه و یا خانواده هاتون تازه ساز مخالفت بزنن که در اینصورت ازدواج کردن دوباره برای اون خانم خیلی سخت می شه.
و اما اگه این همت رو در خودتون دیدید که با تمام مشکلات می تونید، برید جلو و رسما در حضور خانواده ها ازش خواستگاری کنید و تازه تکیه گاه اونم بشید. در ضمن خواستگاری کردن حتما به این منظور نیست که بلافاصله برین زیر یک سقف و می تونین تا تموم شدن سربازی و پیدا کردن یه شغل صبر کنین. (البته نه طولانی)
از طرفی فایده خواستگاری کردن رسمی اینه که شما خودت رو از بلاتکلیفی در میاری و می فهمی که قصد دوستت خاتمه واقعی به ارتباط با شماست یا حدسی که من زدم در موردش صدق می کنه. (یادت باشه خواستگاری رسمی یه جواب قاطع و واقعی می خواد)
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ♂ mani
ممنون شیدا جان ..
الان چی ؟ رابطتون با علی آقا کاته ؟
هی ازش می پرسم .. ولی تفره میره ...
باید بفهمم .. باید !
من حق دارم دلیل قطع این رابطه الارغم میلش رو بدونم ! راس میگی..:302:
زندگیم داغون شده .. حتی پیش روان پزشکم رفتم و یه مشت قرص داد که 2روز خوردم .. گفت اگه بخوریشون مدیونی ..!
منم نخوردم !
الان بله...
از ایشون بپرس و ازشون بخواه با دلیل پاسختون رو بده... چرا می گه باید بین شما و خانواده ش یکی رو انتخاب کنه؟؟
ویه چیز دیگه این که در مورد اختلاف سنتون به نظر من بهتره با کسانی که این تجربه رو داشتن مشورت کنین.......
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط darya1389
سلام دوست عزیز
اولا که برای برگردوندون ارامش از دست رفته و استرس و افسردگیتون داروهاتون رو مصرف کنید اما نه در حدی که به اونا وابسته بشید ...میتونه برای ارامش ذهنتون و دورشدن از این هیاهو تا حدود زیادی بهتون کمک کنه!
ایشون هم اگه نگران سلامتی شما هستن بهتره به شما کمک کنن پس ازش بخواید بجای نگرانی و مدیون کردن با شجاعت تمام بیان پای درددل شما بنشینن و حق دوستیشون رو ادا کنن و اینده رابطه رو روشن کنن!اگه واقعا شمارو دیگه دوست ندارن بجای امید دادن حتی یک یا دودرصد وقت واحساس شما رو به بازی نگیرن و خودشما هم اگه با این درصدها دارید به خودتون امید واهی میدید و کاملا در اشتباهید. اگه براتون مقدوره از ایشون بخواید تا با شما بیان برای مشاوره تا شک و تردیدای هردوی شما با ارائه راهکارهای لازم رفع بشه!چه برای ادامه چه برای کات کردن...
شاد باشید...
دریا
ممنون دریا جان .. در مورد مصرف قرص ها فعلا دست نگه می دارم .. قول دادم بهش !!
تمامه فکر و ذکر خودمم شده چرا ؟ و نمی گه ! هر موقع یه چیزی میگه و معلومه که داره از حقیقت فرار می کنه نمی خواد بگه بهم !
ای کاش .. ای کاش میشد می رفتیم پیش یه مشاور .. ای کاش میومد !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
سلام:72:
مطالبتون و تا اینجا خوندم. قطعا این عشق فراموش کردنش سخته. خودتون و با این شاید این جوری شاید اون جوری اذیت نکنید.
سنی ندارید که از الان بخواین به دارو های ضد افسردگی و ... پناه ببرید. خب دل کندن سخته اما شما مگه چاره دیگه ای هم دارید؟ پس دل بکنید. وقتی نمی خواد بگه دلایلش چیه شما چرا دارید خودت و از پا در میاری.
قطعا مشکل بزرگی داره که به خاطرش باید از شما بگذره. بهش زمان بدید. در واقع به خودتون و ایشون زمان بدید. یا هر دو بر می گردید یا هر دو دل می کنید. اما اینکه او دل بکنه و شما همچنان به پاش واسی روح و روانت و از بین می بره.
من بیشتر از هر چیزی تاکید می کنم فعلا به فکر ارامش و اعصاب و روح و روان خودتون باشید. گذر زمان همه چیز و نشان خواهد داد.
برای گذشتن از این خانم سعی کنید به خانم دیگه ای دل نبندید دوستیهای مکرر روح شما رو بیشتر ازرده خواهد کرد.
توکل به خدا کنید. خداوند حلال مشکلات هست.
موفق باشید:72:
در مورد قرص بالا گفتم .. فعلا سعی می کنم سمتشون نرم ..
برای تمام اطرافیانم عجیبیه ... منی که همیشه می خندیدم و می خندوندم .. حالا شدم یه گوشه گیر .. طوری شد که مادرم اومد باهام حرف بزنه که چمه ! ولی تفره رفتم .. فعلا نمی خوام چیزی بدونه .. مخصوصا شرایط فعلیم !اگر وصالی در کار باشه مادرم با فهمیدن این ماجرا شاید دیدش نسبت به اون منفی شه !
زمان /؟؟ زمان دادم و خوام داد ..
یه جمله بود :
سخته آدم کسی رو فراموش کنه ... ولی سخت تر اینه که ندونی باید فراموش کنی یا منتظر بمونی !!
ولی من این سختی رو به جون می خرم تا برش گردونم !
میدونم همیشه سایه ی من تو زندگیش خواهد بود .. به این امید زندم که بر می گرده !
بله این راه رو پیشه کردم که حواسم رو پرت کنم با اینترنت و دوستام .. ولی به محض اینکه یادش می افتم به هم میریزم ...
همین 1ساعت پیش یه اتفاق جالب برام افتاد .. تو ماشین رفیقم دید تو فکرم ..
یه هو بی مقدمه گفت :
چیزی رو که نمی تونی بدست بیاری فراموش کن ...
بعد از چند ثانیه دوباره گفت :
چیزی رو هم که نمی تونی فراموش کنی ، بدست بیار .. !
با قسمت دوم جملش انرژی گرفتم !
هیچکس رو تو زندگیم راه نمیدم و فکر جایگزین نیستم .. چون زمانی که با هم دوباره دوست شدیم از بی وفایی ها خسته بودیم .... اما .. اما حالا یاره من رفته بین بی وفا ها !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
دوست عزیز من هم یک پیشنهادی دارم براتون در ضمن اینکه حرفهای سایر دوستان رو هم تایید می کنم.
همون طور که گفتین، دوستتون تو سن ازدواجه و ممکنه (این هم یه احتمال هست) این مدل دوستی نگرانش کرده باشه. شاید از شما و قصد و نیت واقعی تون برای ازدواج مطمئن نیست.
بنطرم شما درست و حسابی با خودتون فکر کنید و ببینید که با تمام مشکلاتی که گفتید می تونید رسما برین خواستگاریش یا نه.
اگه دیدید که نمی تونین، فراموشش کنید. چون ممکنه تو آینده نظر هردوتون برای ازدواج تغییر کنه. یعنی چند سال دیگه که شرایط ازدواج داشتین یا خودتون و معیارهاتون تغییر کرده باشه و یا خانواده هاتون تازه ساز مخالفت بزنن که در اینصورت ازدواج کردن دوباره برای اون خانم خیلی سخت می شه.
و اما اگه این همت رو در خودتون دیدید که با تمام مشکلات می تونید، برید جلو و رسما در حضور خانواده ها ازش خواستگاری کنید و تازه تکیه گاه اونم بشید. در ضمن خواستگاری کردن حتما به این منظور نیست که بلافاصله برین زیر یک سقف و می تونین تا تموم شدن سربازی و پیدا کردن یه شغل صبر کنین. (البته نه طولانی)
از طرفی فایده خواستگاری کردن رسمی اینه که شما خودت رو از بلاتکلیفی در میاری و می فهمی که قصد دوستت خاتمه واقعی به ارتباط با شماست یا حدسی که من زدم در موردش صدق می کنه. (یادت باشه خواستگاری رسمی یه جواب قاطع و واقعی می خواد)
در مورد خواستم مطمئنم .. اما برای خودم معیار ها دارم .. کارم .. تحصیلم .. خودتون جای خانواده ی یه دختر باشید به چنین آدمی دختر میدید ؟؟
من باشم نمی دم .. بهتره منطقی باشیم .. پدر و مادر از میزان علاقه ها که خبر ندارن .. اونا شرایط رو می سنجن .. دیده ها و داشته ها رو کنار هم میزارن ..
من فکر می کنم طوری بهش گفتم که واقعا مطمئن بود ... اما .. با تمام این اوصاف اگر پاش بیفته .. اون جرات رو دارم که برم رو در رو با پدرش صحبت کنم !
اگه کار به اونجا بکشه من آمادگیش رو دارم !
شاید باورتون نشه ولی تو این زمان اینقدر دلتنگش بودم که 1 ساعت رانندگی کردم تا برم جایی که از اونجا رد میشه تا فقط از دور ببینمش ! فقط از دور تا بفهمم حالش خوبه !
شااید با خودتون بگید ندیده و احمقه !
ولی اتفاقا رابطه هام محدود نبوده .. با ایک بار دیدن عاشق نمیشم !
این احساس رو به هیچکس نداشتم !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ...sheida
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ♂ mani
ممنون شیدا جان ..
الان چی ؟ رابطتون با علی آقا کاته ؟
هی ازش می پرسم .. ولی تفره میره ...
باید بفهمم .. باید !
من حق دارم دلیل قطع این رابطه الارغم میلش رو بدونم ! راس میگی..:302:
زندگیم داغون شده .. حتی پیش روان پزشکم رفتم و یه مشت قرص داد که 2روز خوردم .. گفت اگه بخوریشون مدیونی ..!
منم نخوردم !
الان بله...
از ایشون بپرس و ازشون بخواه با دلیل پاسختون رو بده... چرا می گه باید بین شما و خانواده ش یکی رو انتخاب کنه؟؟
ویه چیز دیگه این که در مورد اختلاف سنتون به نظر من بهتره با کسانی که این تجربه رو داشتن مشورت کنین.......
یادش بخیر .. یه بار لینک این سایت رو دادم تا بخونه .. همون موضوعات راجع به اختلاف سنی..
خودش رو میدونم با اختلاف سنی مشکل نداره ... ولی از خانوادش می ترسید .. شاید دلیل جداییش و حرفی که زده ( بین تو و خونوادم باید یکی رو انتخاب کنم ) این باشه !
نمی دونم ...
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
جالبه...خیلی جالب..
میشه خواهش کنم یه سری به لینک من بزنی و نظر بدی؟(دوستش دارم .ادامه بدم یا.......)
طرف من تقریبا شرایط شما رو داره .از من 5 ماه کوچیکتره.ولی به خاطر شرایطش حاضرنیس الان اقدام کنه.
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
من همین طوری ازدواج کردم که شما الن در تلاشش هستی.
اما الان فکر که می کنم ما اگه می دونستیم بعد از ازدواج انقدر از هم دور میشیم به خدا از 1 کیلومتری هم رد نمی شدیم
ببین مانی جان کاملاٌ درکت می کنم چون تو شرایطط بودم .می دونی بدترین چیز چیه اینه که فقط به یه بعد نگاه می کنی.
الان فقط به رسیدن فکر می کنی ولی نمی دونی این رسیدن نباید فقط به جنبه علاق ختم بشه.تو الان 21 سالته هم سن خودمی.
بدون آدما برای زندگی کردن باید جنبه های دیگه رو هم بررسی کنن .مثلاٌ
آیا از نظر اعتقادی به هم می خورن؟
آیا از نظر تحصیلاتی به هم می خورن؟
آیا از نظر فرهنگی به هم می خورن
آیا از نظر اخلاقی به هم می خورن؟
و....
خواهش می کنم به خاطر رسیدن به اونی که بهش وابسته ای عمرت رو خراب نکن.من با عشق ازدواج کردم
خیلی ها هم مثل من با عشق دوران دوستی ازدواج کردن ولی هیچ کدوم از خودشون نپرسیدن بعد از ازدواج هم میتونن همو فقط دوست داشته باشن؟
چرا هممون فکر می کنیم تا قبل از ازدواج بی هم نمی تونیم زندگی کنیم
ولی بعد از ازدواج می فهمیم با هم نمی تونیم زندگی کنیم .می دونی چرا؟
چون قبل از ازدواج فقط به رسیدن به هم و عشق فکر می کنیم و اصلاٌعیب همو نمی بینیم یا نمی تونیم ببینیم تو 2 ساعتی که در روز با هممیم
می دونم سخته ولی سختر اینه بهش برسی و بفهمی به دردهم نمی خورین؟::72:
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
به نظر من هنوز خيلي براي ازدواج شما زوده اگر الان براي ازدواج تصميم بگيريد و انتخاب کنيد 100٪ پشيمون ميشيد...اگه واقعاً دوستش داريد و دوستتان دارد فقط بهش بگيد که 3-4 سالي پاي شما صبر کند در اين مدت هم يک رابطه ي دورادور با هم داشته باشيد زياد رابطه رو عميق نکنيد شما حداقل بايد به 25 سالگي برسيد هم از نظره عاطفي و عقلي رشد کامل کنيد هم از نظر مالي به يک حده مطلوبي برسيد...اون موقع اگر هنوز هم بر سر عشق و علاقه تان بوديد و تصميمتان عوض نشده بود پا پيش بذاريد...اون موقع اونقدر بزرگ شديد که بتونيد بزرگترها رو هم توجيه و راضي کنيد:72:
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مریم نیکخو
من همین طوری ازدواج کردم که شما الن در تلاشش هستی.
اما الان فکر که می کنم ما اگه می دونستیم بعد از ازدواج انقدر از هم دور میشیم به خدا از 1 کیلومتری هم رد نمی شدیم
ببین مانی جان کاملاٌ درکت می کنم چون تو شرایطط بودم .می دونی بدترین چیز چیه اینه که فقط به یه بعد نگاه می کنی.
الان فقط به رسیدن فکر می کنی ولی نمی دونی این رسیدن نباید فقط به جنبه علاق ختم بشه.تو الان 21 سالته هم سن خودمی.
بدون آدما برای زندگی کردن باید جنبه های دیگه رو هم بررسی کنن .مثلاٌ
آیا از نظر اعتقادی به هم می خورن؟
آیا از نظر تحصیلاتی به هم می خورن؟
آیا از نظر فرهنگی به هم می خورن
آیا از نظر اخلاقی به هم می خورن؟
و....
خواهش می کنم به خاطر رسیدن به اونی که بهش وابسته ای عمرت رو خراب نکن.من با عشق ازدواج کردم
خیلی ها هم مثل من با عشق دوران دوستی ازدواج کردن ولی هیچ کدوم از خودشون نپرسیدن بعد از ازدواج هم میتونن همو فقط دوست داشته باشن؟
چرا هممون فکر می کنیم تا قبل از ازدواج بی هم نمی تونیم زندگی کنیم
ولی بعد از ازدواج می فهمیم با هم نمی تونیم زندگی کنیم .می دونی چرا؟
چون قبل از ازدواج فقط به رسیدن به هم و عشق فکر می کنیم و اصلاٌعیب همو نمی بینیم یا نمی تونیم ببینیم تو 2 ساعتی که در روز با هممیم
می دونم سخته ولی سختر اینه بهش برسی و بفهمی به دردهم نمی خورین؟::72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ريحانه1359
به نظر من هنوز خيلي براي ازدواج شما زوده اگر الان براي ازدواج تصميم بگيريد و انتخاب کنيد 100٪ پشيمون ميشيد...اگه واقعاً دوستش داريد و دوستتان دارد فقط بهش بگيد که 3-4 سالي پاي شما صبر کند در اين مدت هم يک رابطه ي دورادور با هم داشته باشيد زياد رابطه رو عميق نکنيد شما حداقل بايد به 25 سالگي برسيد هم از نظره عاطفي و عقلي رشد کامل کنيد هم از نظر مالي به يک حده مطلوبي برسيد...اون موقع اگر هنوز هم بر سر عشق و علاقه تان بوديد و تصميمتان عوض نشده بود پا پيش بذاريد...اون موقع اونقدر بزرگ شديد که بتونيد بزرگترها رو هم توجيه و راضي کنيد:72:
ممنون از مریم و ریحانه ...
تقریبا هر دو یه نظر داشتید...
ببینید .. من امروز می دونم سنم برای ازدوج مناسب نیست .. و حتی شرایط فعلیم ..
برادر من در سن 18 سالگی ازدوواج کرد و الان واقعا خوشبخته !
من 21 سالمه ..
ولی امروز این پیشنهاد رو دادم به طرفم که احساس تنهایی نکنه ... از دستش ندم ...
از میزان علاقم مطلع بشه !
ببینید من خودم 2سال آینده رو مناسب میبینم .. با این شرایط کاری که پیش میرم ..
زمانی هم حتما هست که سنم به 25 سال برسه !
من تو این دوسال به شغل مناسب و درآمد و شرایط خوب و مناسب ازدواج میرسم ...
برا همین در جواب بعضی از دوستان که گفتن برو خاستگاری .. گفتم شرایطش رو ندارم !!
--
از نظر فرهنگی خانواده ها هیچ مشکلی نیست !
از نظر اخلاق واقعا با هم جوریم ! چیزی تو چند سال دوستی معلوم شده !
از نظر اعتقادی :
اون نماز می خونه ولی من نه ! نمی دونم خیلی مهمه یانه ؟! اما بارها بهش گفتم که دوست دارم نماز می خونی .. اونم گفت دوست دارم تو هم بخونی .. که گفتم باید به یه باور هایی برسم و بعد ! گفتم زمان می خوام !
از نظر تحصیلات :
خب من پسرم و دوسال کوچیک تر ! اول سعی کردم سنگ بزرگ سربازی رو از جلوم بردارم !
بعد دارم سعی می کنم کارم رو محکم کنم ! که پشتوانه مالیم تامین بشه !
و در برنامه ی من ادامه ی تحصیل هست !
اون الان کنکور کارشناسی آزاد پزشکی رو داده !
من نسبت به هم سن های خودم عقب نیستم خدایی ! 3ماه دیگه سربازیم تموم میشه و سابقه و تجربه ی شغیلم بالاتر میره برای آیندم ! ( شغل من کار پوشاک زنانه هست )
مریم جان من ( و حتی اون) به این باور رسیدیم با هم خوشبخت میشیم !
معیار هامون فوقولاده با هم جوره !
هم من آدم با گذشتی هستم .. هم اون .. چرا ازدواجمون با عشق نباشه ؟ البته چند سال دیگه که باز هم به بلوغ فکری بیشتری رسیدیم !
ریحانه جان جواب حرفاتون میون حرفام هست ...
--------
پینوشت :
هنوز همون وضعم و حال و روزم همونه !! نمی دونم این چه امتحانیه که خدا داره ازم میگیره !http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/sigh.gif
ادیت : برادم در 28 سالگی ازدواج کرد !
اینجا چرا امکان ویرایش نیست !!؟؟؟
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام مانی جان ..
میدونی خیلی سخته تو این حالتی که هستی ...هرچی هم ما بگیم صبور باش بازم تو بیتابی ...پیشنهاد اول من اینه که اصلا قرص و دارو استفاده نکن ...چون اگه جواب میداد من یا اکثر دوستان استفاده میکردنند و جواب میگرفتند ..پس نتیجه خاصی نداره اصلا بی خیالش شو...
بعد ..تو تعریف داستانت گقتی که همه چی خوب بود و ناگهان بعد از یه مدت با تو زد تو نخ گریه زاری ...درسته ؟ اولین موضوعی که فکر منو به خودش وا میداره اینه که الان ۱۰۰درصد پدرومادرش فهمیدن و اینکه گفته دیگه تلفن یا sms هم نباشه وفقط اینترنتی دال بر این مساله بزرگ هست ...اما گریه یی که داشته شاید .... نظرم اینه که پدر ومادرش احتمال زیاد از اون پسره خوششون میومده و پسره به یه سری دلایل که خود دختره میدونه و باز گو نکرده جدا شده وقتی از اون پسر قبلی که خواستگارش بوده جدا شده مورد حرف پدر و مادر قرار گرفته و بعد از جدایی وقتی با تو چرخیده ..یواش یواش پدر و مادرش فهمیدن ..و این برای اثبات وجودی تو با اونا صحبت کرده که متاسفانه نه تنها موفق نشده بلکه به تصمیم اونا مجبور شده رابطشو با تو کات کنه ...! هرچند ما نمیدونیم که تو اون خانواده چی میگذره ...حتی خود تو ؟؟؟ ولی احتمال اینکه این دختر سنگ تو رو به سینه زده باشه که این پسراز اون پسر قبلیه خیلی بهتره و بعد مقلوب پدر مادرش شده باشه بسیار زیاده ...
در هر صورت بهترین راه اینه که باهاش یه قرار بذار ...یه لباس مناسب تر از هرروز بپوش و باهاش رودرو شو....وقتی دیدش روحیت وقیافت جوری نباشه که هرکی ببینت تو خیابون یا اون مکان بگه بابا این عجب عاشقیه !!!
بعد از حالو احوال معمولی بهش بگو که خیلی منطقی فکر کردی و نتیجش این شده که دلیلت برای این رفتار چیه ؟ ایا شخص بهتری پیدا شده ؟ ایا خانوادت گیر دادن ؟ یا فهمیدن ؟ وسوال پیچش نگن ...حالاتشو کامل زیرنظر بگیر وبهش مهلت جواب دادن بده ....
بهشم بگو که ما خیلی راحت داریم صحبت میکنیم ..اگه ما الان توهمین مقطع نتونیم حرفامونو بزنیم چه بهم برسیم چه نرسیم تو زندگی ایندمون به مشگل شدیدی میخوریم !!! پس بیا صادقانه حرفامونو بزنیم ...
حتما رعایت کن احساسی صحبت نکنی ...چون اصلا جواب نمیگیری ...
نتیجشو خبر بده ..
لاقربطا
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
ممنون دوست عزیز ..
در مورد مسئله ای که گفتی ..
بله دوستی ما کاملا عادی و عالی بود .. حتی یک بار هم بحثی نداشتیم ..
تا اینکه 3 4 روز من فهمیدم که رفتارش خاص شده .. که پرسیدم آیا ازم سرد شدی ؟ از اونجایی که به هم هیچوقت دروغ نمیگیم گفت آره ..
بماند اون شب من اینور شهر چه می کشیدم و اون اونور شهر چه حالی داشت !
با اصرار من بعد 1هفته از اون شب هم رو دیدیم .. اون قرار هم با غصه و اشک تموم شد که الان بیشتر از 40 روز میگذره از اون قرار !
درسته منم تو خانوادشون نیستم .. فرضیه ای که داری منطقیه ... منم رو این مسئله فکر کردم ..که شاید پدرش مثلا یه هو گیر داده که با کی هی اس ام اس بازی می کنی !؟ خب پدره .. (بازم میگم اینا فرضیه هستش)
در مورد خاستگار قبلی با شناختی که ازش دارم و از صحبت هاش این طوری نیست .. چون اون زمان من وجود پر رنگی نداشتم که بخواد حرفی رو از من پنهان کنه ! در ضمن خاستگار قبلی هم ازش کوچیکتر بوده ! (اینو تازه فهمیدم)
یه خبر بدم بعد ادامه ی سوالت :
2 3 روز پیش با هم تو نت حرف زدیم .. حرف اساسی ... حدسام درست بود ..
اون هنوز همون علاقه رو نسبت به من داره .. با بی محلیاش می خواست کاری کنه من فراموشش کنم .. من بی خیالش شم .. که خودش اعتراف کرد که نمی تونه این کارو بکنه .. و خودشم گفت که این روزا داغون بوده و حالی رو که نشون میداده همش یه نقش بوده ... مثلا برای من نقش بازی می کرده که من عادیم و تورو فراموش کردم !
قرار شد مثله قبل بشه.. همون طوری مهربون و باز هم با هم درد و دل کنیم ... فقط بدون اس ام اس و زنگ !( به فرضیت می خوره ) الان 2 3 روز گذشته و عالی بوده .. هم من آروم بودم هم اون .. روزی 2 بار رو با هم حرف میزنیم و درد و دل !
در مورد دیدار مجدد .. تو برنامه هام دارم .. ولی می خوام این بار کمی با سیاست برم جلو ! یه بار صاف و صادق بودن باعث شکستم شد ، بسه !
من هنوز دلیل این کارشو نفهمیدم و باید بفهمم !!
ولی آخرین بار گفت : " من نمی تونم با کسی که از خودم کوچیک تره زندگی کنم ! "
حس می کنم اینم از اون بهانه هاست ! یعنی دوست ندارم اینو بشنوم .. چون تنها چیزیه که نمی تونم تغییرش بدم ! :(
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام، داروهایی که براتون تجویز شده چی هستند؟ آرام بخش و این چیزا یا این که داروی ضد افسردگی؟ اگه مورد دوم هست، من بر خلاف دوستان توصیه می کنم که به شکل کاملا مرتب و منظم و طبق دستور پزشک مصرفشون کنید. اگه دکتر داروی ضد افسردگی تجویز کرده، یعنی این مورد رو در شما تشخیص داده و بر طرف شدن این حالت کمک بسیار زیادی می کنه که تصمیم درستی بگیرید.
خود من حدود 6 ماه پیش افسرده شدم و روان پزشک برام دارو تجویز کرد، حدود 4.5 ماه مصرفشون کردم تا این که دکتر تشخیص داد بهبودی پیدا کردم و به تدریج دارو رو کم و در نهایت قطع کردیم. مدیونی اگه قرص بخوری یعنی چه؟! مث اینه که یکی سرما بخوره و بهش بگیم مدیونی اگه قرصاتو بخوری که خوب شی!
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
امید جان .. آرام بخشه ... انداختم رفت .. انگار اونا بیشتر باعث میشد دپرس شم !
مثلا یکیش فلوکستین بود !
در کل حرفاتو قبول دارم .. کاملا منطقی بود و با عقل جور .
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام .
اگه می خوای برگرده باید ریسک کنی بهش بگو خودت می خوای همه چی رو تموم کنی خانوما وقتی بفهمن طرفو از دست می دن تازه عشقشون گل می کنه.با سردی بهش بگو دیگه باهاش کاری نداری و می خوای بری پی زندگیت.
می دونم سخته ولی باور کن اگه ریسک کنی تکلیفت روشن می شه با کم محلی (که خیلی سخته) می تونی بهش برسی.اول اوضاع خودتو براش مطرح کن که چقدر آدم ایده آلی برای دیگران هستی بعد با خونسردی تو اوج روابط عاشقانه بگو تو هم به این نتیجه رسیدی که نمی خوای باهاش باشی.
توکلت به خدا باشه و این کار رو برای بهترین تصمیم بگیر.
:323:
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
مریم جان چنین کاری رو کردم ..
فعلا هم از نتیجش راضیم ...
تو اوج احساسات بهش گفتم می خوای از زندگیت به کل برم بیرون ؟ ولی حق نداری دیگه از من یاد کنی .. حتی حق نداری دوسم داشته باشی .. کاریتم نباشه زندگیه من چی میشه و به کجا میرسه !
--
که این حرفام باعث شد بغضش بترکه و بگه که این روزا اونم حالش بد بوده و داغونه ...
خیلی تنهاست .. نمی تونم الان حتی ریسکش رو بکنم .. اونم مثه من ضربه می خوره !
قدم به قدم جلو میرم ...
دوست دارم برگرده مثله قدیم .. اما .. نا با آرزوی من .. با دل خودش برگرده پیشم !
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام به mani عزیزم
من خیلی خوب درکت می کنم آخه خودم هم یه زمانی مشکل تو رو داشتم
عزیزم دلم میخواد تجربه ام رو به تو هم بگم
من آخرش خودم همه چیزو تمام کردم ، خیلی خوب شد چون بعد فهمیدم که از ته دلش منو نمی خواسته
عزیزم من با نظر دوستان موافقم که باید همه چیزو باهاش تمام کنی ولی
زود احساساتی نشو و بهش جواب نده
تو با رفتن اون به موقعیت های بهتری می رسی
این رو بهت قول میدم
بازم بیشتر به حودت فکر کن و ببین آیا اون ارزش این همه محبت تو رو داره؟؟؟
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری عزیزم:72:
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ♂ mani
ولی آخرین بار گفت : " من نمی تونم با کسی که از خودم کوچیک تره زندگی کنم ! "
حس می کنم اینم از اون بهانه هاست ! یعنی دوست ندارم اینو بشنوم .. چون تنها چیزیه که نمی تونم تغییرش بدم ! :(
سلام دویاره:72:
ممکنه علت این حرفشون این باشه که به آینده این رابطه خیلی مطمئن نیست.
چهره یه زن ممکنه زودتر از مردش شکسته بشه...اونوقت چند سال بعد ممکنه ایشون بزرگتر از شما به نظر بیاد یا شکسته تر....میل جنسی اون دختر خانوم زودتر از شما فروکش خواهد کرد و ....چیزای دیگه که خیلی در موردش نمی دونم ولی مطمئنا تو این سایت مقاله های زیادی در موردش هست....
یه خواهشی ازتون دارم به همه اینا فکر کن و اگر که مطمئن هستی که انتخابت رو کردی و چند سال بعد سر همه حرفات و پیمان هایی که باهاش بستی می مونی این اطمینان رو بهش بده..... یه جوری آرومش کن که مشکلی پیش نخواهد اومد.
ولی اگر که تردید داری لطفا این رابطه رو ادامه نده....نگو بذار ببینم شاید فردا شرایط دیگه ای پیش بیاد. همین الان با هم تصمیمتون رو بگیرید.
این دردودل کردن و صحبت کردن ها فقط و فقط وابسته ترتون می کنه.
باز تاکید می کنم شاید الان بهترین شرایط باشه ولی چند سال بعد چون ایشون 2 سال از شما بزرگتره یه مشکلاتی سر راهتون باشه.
خودت رو تو اون شرایط در نظر بگیر و اگر که دیدی می تونی ادامه بدی خودت با روش خودت یه جوری بهش اطمینان بده.....
نتیجه رو حتما بگو....
یه چیز دیگه... مگه نمی گی دوستش داری پس بهش بی محلی نکن....
اگر که با خودت فکر کردی و به این نتیجه رسیدی که انتخابت رو کردی علاقه ت رو عین قبل بهش نشون بده. بهش بی محلی نکن....
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نمی دونم شیدا جان .. خودمم هر فکری به مغزم خطور می کنه ..
با خودم فکر چهره هم کردم .. شاید فکر می کنه شکسته بشه مشکل ساز میشه در آینده .. شاید به چهره ی الان من نگاه می کنه .. شاید تقصیره خودمه که همیشه 6تیغ رفتم پیشش ! :دی
باور کنید همه ی اینا رو در نظر دارم .. من به کسی که قول بدم پاش وایمستم .. مخصوصا توی این مسئله ...
من از چند ماه پیش با این سایت آشنا شدم .. بیشتر مقالاتش رو خوندم .. تامل کردم .. عقلانی به قضیه نگاه می کنم ..
رو تنها چیزی که تردید ندارم خواستن اونه .. باورتون نمیشه .. من حتی پدر و مادرش هم دوست دارم .. خانوادشو دوست دارم ..
نقل قول:
باز تاکید می کنم شاید الان بهترین شرایط باشه ولی چند سال بعد چون ایشون 2 سال از شما بزرگتره یه مشکلاتی سر راهتون باشه.
مثله چه مشکلاتی ؟
نقل قول:
سلام به mani عزیزم
من خیلی خوب درکت می کنم آخه خودم هم یه زمانی مشکل تو رو داشتم
عزیزم دلم میخواد تجربه ام رو به تو هم بگم
من آخرش خودم همه چیزو تمام کردم ، خیلی خوب شد چون بعد فهمیدم که از ته دلش منو نمی خواسته
عزیزم من با نظر دوستان موافقم که باید همه چیزو باهاش تمام کنی ولی
زود احساساتی نشو و بهش جواب نده
تو با رفتن اون به موقعیت های بهتری می رسی
این رو بهت قول میدم
بازم بیشتر به حودت فکر کن و ببین آیا اون ارزش این همه محبت تو رو داره؟؟؟
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری عزیزم72
نگار جان .. ما یه فرقی داریم .. هر دو هم رو می خوایم و دوست داریم .. اینو من میفهمم از رفتار اون ...
اما انگار شرایط سختی داره .. انگار یه حسی بهش میگه این راه اشتباست ! نرو ... من باید (طبق گفته ی شیدا و دوستان ) این اطمینان رو بهش بدم این راه درسته .. اینده روشنه ..
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
یه چیزی می گم که می دونم اصلا الان قبول نمی کنی. ولی من طبق وظیفه می گم.
الان چون اون می گه نه، شما مصر شدی که آزه. این آفرینش مرده. باید حتما موفق بشه. الان حس می کنی ناموفق بودی و می خوای هرجوری شده موفق بشی. اما .....
اما اگر موفق بشی و همه چیز تموم بشه، بعد تک تک این جمله هاش یادت می آد و باعث می شه تازه فکر کنی به این که این دختر منو نمی خواست و منو نمی خواد و ... درحالی که اون چون بله را گفته و زندگی را شروع کرده اصلا دیگه به نخواستن و ... فکر نمی کنه. تازه می شه اول ماجرا، شما حس می کنی نمی خوادت. اون بیچاره هم میخواد زندگی کنه و شما باهاش سردی.
پس همین حالا تمامش کن. چون اون حرفهایی را که بهت زده یادت نمی ره. بعد سروقتش یادت می افته و شروع می کنی به بهانه جویی.
در ضمن این جمله ات هم
ما یه فرقی داریم .. هر دو هم رو می خوایم و دوست داریم .. اینو من میفهمم از رفتار اون ...
اما انگار شرایط سختی داره .. انگار یه حسی بهش میگه این راه اشتباست ! نرو ... من باید (طبق گفته ی شیدا و دوستان ) این اطمینان رو بهش بدم این راه درسته .. اینده روشنه ..
عین جمله ایه که یه بنده خدایی در مورد من می گفت. به هر زبونی می گفتم نه قبول نمی کرد. تازه همه جا و به همه و حتی خودم هم جمله ای شبیه جمله شما می گفت. در حالی که من قطعا جوابم نه بود. اگه می گه نه، یعنی نه. دلیلی نداره که بخواد و بگه نه. خودتو گول نزن.
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
بهرین راه کار احترام گذاشتن به نظر ایشونه
ببینید عشق واقعی میگه اگر طرفت شما را نخواست ( به هردلیلی ) شما بپذیری ، در غیر اینصورت عشق نیست وابستگی است . بهتره این لینک رو بخونی
http://www.hamdardi.net/thread-8602-post-99249.html
دوست عزیز
به نظر می رسه ایشون بعد از خواستگاری شما از شخص خودش ، با خانواده مطرح کرده و اونها مخالفت کامل و جدی نشون دادند و ایشون هم داره منطقی با این موضوع برخورد می کنه ، هر چه بیشتر شما تلاش کنید که ایشون را در احساسات نگه دارید و با خود بکشونید بهش ظلم می کنید ، بگذارید بره و فراموش کنه و شما هم همینکار را بکنید .
وقت و انرژی را صرف فراموش کردن کن و برای جلوگیری از آبیاری احساسات ، هر گونه راه ارتباطی را ببندید ( حتی در ذهن و رویاهایتان ) ، یعنی کلاً کات کنید .
می دونم سخته درک می کنم ، اما چاره ای نیست .
.
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ♂ mani
یه خبر بدم بعد ادامه ی سوالت :
2 3 روز پیش با هم تو نت حرف زدیم .. حرف اساسی ... حدسام درست بود ..
اون هنوز همون علاقه رو نسبت به من داره .. با بی محلیاش می خواست کاری کنه من فراموشش کنم .. من بی خیالش شم .. که خودش اعتراف کرد که نمی تونه این کارو بکنه .. و خودشم گفت که این روزا داغون بوده و حالی رو که نشون میداده همش یه نقش بوده ... مثلا برای من نقش بازی می کرده که من عادیم و تورو فراموش کردم !
اون دختر خانم به شما نه گفته؟
آخرین پست شما در مورد رابطه بین تون همین بود و این نشون می ده که هنوز به شما علاقه داره...
در مورد مشکلاتی که پرسیدی یکیش این که شما مردی و مسلما غرور داری... ممکنه یه روز یکی بیاد بگه کوچکتر از همسرت به نظر می رسی....یا موارد دیگه. مقالات این سایت، صحبت های آقای دهنوی همه می تونه کمکت کنه....
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام دوباره، شرمنده من گیر می دما ولی فلوکستین داروی ضد افسردگی هست. با دو سه روز مصرف هم چیزی ازش نخواهی دید نه مثبت نه منفی. این داروها حدود 1 ماه طول می کشه که به شرط مصرف منظم و طبق دستور پزشک اثر خودشونو به شکل تدریجی نشون بدن.
معمولا کسانی که درگیر این جور مسائل عاطفی می شن، به خصوص طرفی که تموم کننده نبوده، ممکنه دچار افسردگی بشن و همین اوضاع رو بدتر می کنه براشون، اینه که اگه واقعا مسئله افسردگی هست حتما باید درمان بشه.
اگه به تجویز اون دکتر اعتماد نداری، سراغ یه پزشک دیگه هم برو. خودت هم می تونی حس کنی افسردگی داری یا نه: لذت نبردن از کارا و چیزایی که قبلا برات جالب بوده، احساس درماندگی شدید کردن، آینده رو تاریک دیدن... اگه به مدت چند هفته طول بکشه می تونه نشونه افسردگی باشه.
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
گیج شدم !http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/hanghead.gif
واقعا گیجم ...
ولی رو احساسم شک ندارم !
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
آقای مانی
من بهتون میگم شرایط اون دختر خانم مثل خواهر منه
پست منو بخون
http://www.hamdardi.net/thread-14609.html
من میگم به خودش کاری نداشته باش و نذار بیشتر از این تحت فشار و سر دوراهی باشه چون حدس میزنم مثل خواهر من بین شما و خونوادش گیر کرده باشه.
واسه همین سعی کن دلیلش رو از خونوادش بپرسی!
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
سلام ..
خب چند روزی گذشته .. نزدیک به دو ماه داره میشه !
جالبه اعداد ارقام روزایی جداییمون همیشه یه چیز خاص در میاد !
با هم بودیم این چند روز .. البته فقط در حد نت !
امروز .. همین چند دقیقه پیش .. این تاپیک رو بهش دادم و خوند ...
ولی حرفی نزد .. جواب خاصی نداد .. شاید بگید عجب آدمی هستی که باز هم دلیلشو نپرسیدی ...
پرسیدم .. ولی باز جواب نداد ! نمی تونم هم بیشتر از این ناراحتش کنم !
فقط ازش پرسیدم : که با خونوادش راجع به دوستیمون یا ازدواج حرفی زده یا نه ؟! گفت نه ! ولی غیر مسقیم یه چیزایی پرسیده که فهمیده پدر و مادرش کاملا مخالفن با مقوله ی اختلاف سنی !
( قبلانا خیلی وقت پیش ، می گفت غیر مستقیم از خانوادش پرسیده .. با اختلاف سنی ، اصلا مخالف نبودن و باز فکر کردن )
نمی دونم .. هر روز گیج تر میشم .. چرا حرفاش بر عکس شده !؟
بعد خوندن تاپیک .. حرفش این بود که : من از تصمیمم پشیمون نمی شم !
راستی :
بهش گفتم منم دیگه به ازدواج فکر نمی کنم .. وقتی امروز این جوری همه چیز رو زیره پا گذاشتی ، از کجا معلوم بعد ها این کارو کنی !؟
حقیقتا هم از این مسئله می ترسم !
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
چرا همیشه(اکثر اوقات ونزدیک به همیشه!) از دونفر یکیشون انقد عاشقه و خودشو به آب و آتیش میزنه و پرپر میزنه اما اون یکی ...یا بیخودی ناز میکنه، یا با عاشق بازی میکنه، یا اصلا هیچ کاری نمیکنه ؟؟؟؟؟
کاش این آدمهای عاشق همیشه به تور هم بخورن و کسی که لایقشونه نصیبشون بشه:323:
تلاش آقای مانی برای به دست آوردن عشقش حس خیلی خوبی به آدم میده
به نظر من عشق اگر واقعی باشه هیچی نمیتونه جلوشو بگیره و هیچ مانعی نداره،نه سن نه اختلاف طبقاتی و نه چیز دیگه
آقا مانی امیدورام در صورتی که این خانم لیاقت شما رو داره نصیبتون بشه:323:
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
چرا همیشه(اکثر اوقات ونزدیک به همیشه!) از دونفر یکیشون انقد عاشقه و خودشو به آب و آتیش میزنه و پرپر میزنه اما اون یکی ...یا بیخودی ناز میکنه، یا با عاشق بازی میکنه، یا اصلا هیچ کاری نمیکنه ؟؟؟؟؟
کاش این آدمهای عاشق همیشه به تور هم بخورن و کسی که لایقشونه نصیبشون بشه:323:
تلاش آقای مانی برای به دست آوردن عشقش حس خیلی خوبی به آدم میده
به نظر من عشق اگر واقعی باشه هیچی نمیتونه جلوشو بگیره و هیچ مانعی نداره،نه سن نه اختلاف طبقاتی و نه چیز دیگه
آقا مانی امیدورام در صورتی که این خانم لیاقت شما رو داره نصیبتون بشه:323:
فرانک جان .. پستت بهم انرژی + داد ...
ممنونم ازت ...
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ♂ mani
بعد خوندن تاپیک .. حرفش این بود که : من از تصمیمم پشیمون نمی شم !
راستی :
بهش گفتم منم دیگه به ازدواج فکر نمی کنم .. وقتی امروز این جوری همه چیز رو زیره پا گذاشتی ، از کجا معلوم بعد ها این کارو کنی !؟
حقیقتا هم از این مسئله می ترسم !
یه سوال ازتون دارم. هنوز هم به رابطتون منظورم از طریق نت هستش ادامه می دین؟
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
آره ..
چطور مگه ؟
در مورد این حرفم :
نقل قول:
بهش گفتم منم دیگه به ازدواج فکر نمی کنم .. وقتی امروز این جوری همه چیز رو زیره پا گذاشتی ، از کجا معلوم بعد ها این کارو کنی !؟
حقیقتا هم از این مسئله می ترسم !
تا زمانی که دلیل این رفتارشو نفهمم نمی تونم هضمش کنم !
اگر دلیل این کارش قانع کننده باشه .. من هنوز به ازدواج فکر می کنم !
ولی اگه از هوس منو اینجوری کرده باشه ( که این طور نیست ) هیچ موقع نمی بخشمش و می دونم زمونه جوابشو میده !
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
[b]چرا همیشه(اکثر اوقات ونزدیک به همیشه!) از دونفر یکیشون انقد عاشقه و خودشو به آب و آتیش میزنه و پرپر میزنه اما اون یکی ...یا بیخودی ناز میکنه، یا با عاشق بازی میکنه، یا اصلا هیچ کاری نمیکنه ؟؟؟؟؟
:104::104::104:
خواهر جان حرف دل ما رو زدی ...داقمون تازه شد ....:302::302:
واقعا چرا اینتوریه ؟؟؟:54::54:
-
RE: رابطه ای عاشقانه که در لب پرتگاه هست !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ♂ mani
بعد خوندن تاپیک .. حرفش این بود که : من از تصمیمم پشیمون نمی شم !
با توجه به این حرفی که زده آقا مانی شاید برات سخت باشه شاید که نه حتما ولی به نظر من این رابطه رو کات کن. کاملا کات کن.حتی تو نت هم با هم حرف نزنین....
نتیجه رو بگو.