-
در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
سلام بالهای صداقت عزیز
تاپیک سخنی با مدیر و هم تالاران http://www.hamdardi.net/thread-11833-post-108819.html
رو خوندم
چقدر دلم خواست هوای دل تو رو داشته باشم
رها شده از همه چیز
دلم واسه خودم تنگ شد
چقدر رنگ تعلقات گرفتم
آزادی و رهایی و پرواز میخوام
اینو میدونم که راحت به اینجا نرسیدی و سختیها ؛ غمها ، تنهایی ها ، رنج ها ، درد ها و ... رو متحمل شدی صبر کردی ، خواستی، رها کردی و رسیدی
به من هم یاد بده
یاد بده رها شم بال هامو باز کنم
مهم تر از همه صبر داشته باشم
عجله نکنم ، نگران آینده ام نباشم
به خدا اعتماد کنم
تاپیک یافته های من رو هم خوندم
با توجه به تاریخ ارسال پست هاش تعجب کردم که اسم من در شروع تاپیک بود!
کمکم میکنی؟!
بهم یاد بده که یافته هاتو عملی کنم
مثل تو بزرگ شم
چقدر گیج ذهنم و افکارم هستم!!!!!
باید بیام و تمام خطاهای شناختیمو برات باز کنم همونایی که توی تاپیک یافته های من
http://www.hamdardi.net/thread-11286.html
گفتی
بیام؟؟؟
منتظرت بالهای صداقت رها شده در تاپیک زیر هم هستم
http://www.hamdardi.net/thread-14342.html
نظر سنجی درباره اهکارهای مقایسه نکردن خود با دیگران
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
سلام ستایش بارن عزیز و گرامی
خوشحال می شم اگه کمکی ازم بر بیاد دریغ نکنم
منتها نمی دونم چه کمکی ازم برمیاد
هانی جون پست مدیر رو توی تاریخ تولد جشن تولد در مورد من بخون
تولد اختیاری بالهای صداقت
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...315ed730b3.gif
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
دوستان یه سوال!
اصلا یه نظر سنجی!
لطفا نظراتتون رو بگید هر کی هم این مشکل رو داره به هر شکلی که هست بگه
تا به کمک هم راه حلشو پیدا کنیم
راهکارهای مقایسه نکردن خود با دیگران چیست?
این موضوع در مورد همه شرایط زندگی مطرحه حتی ازدواج
مثلا اینکه فلانی فلان چیز را دارد اما من با همه تلاشم ندارم!
فلانی بدون تلاش همه چیزهای خوب را بدست می آورد اما من نه! علی رغم تلاش های بیشترم
فلانی همچین همسری گیرش اومده اما من نه
فلانی شرایط زندگیش اینطوریه اما من درجا میزنم
اسعنی موجی از خود کم بینی و افکار منفی
راه حل های حل این مشکل چیه
منتظر نظراتتون هستم
دقیقا مطلبت رو نگرفتم
اگر از چگونگی تغییرم می خواهی بدونی
تنها چیزی که می تونم بگم اینه که
من خواستم و تونستم .... البته به همین آسونی ها هم نبود ... قدیمی های تالار از فرازو نشیب های زندگی ام با خبرن :46:
هزینه همه ی تصمیماتم رو پرداخت کردم و در نهایت اونچه که خواستم رو بدستش آوردم :43:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ممنون از حضورت بالهای صداقت گرامی
توی تاپیک یافته های من گفتی:
اندوه >>ناشی از تفکر از دست دادن و باختن (نرسیدن به یک هدف...)
تفکر خود محکوم سازی
به اصرار خواستن اینکه زندگی و اوضاع به گونه ای دیگر باشد
حقارت و ناشایسته بودن>>ناشی از تفکر مقایسه با دیگران و نتیجه گیری عدم خوب بودن به اندازه ی آنها
درماندگی>>ناشی از تفکر ادامه دار بودن مشکل و بهتر نشدن اوضاع
من این مشکل ها رو دارم + یه سری افکار ...
دارم تاپیک اگر بال داشتم رو هم میخونم
باید به خودم فرصت بدم تا خودمو بشناسم و آرامش بگیرم
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ستایش عزیز
یکسال پیش که با کوله باری از غم و اندوه اومد توی اینترنت در مورد مشکل خودم و راه حل هاش ناامیدانه سرچ می کردم
اتفاقی خوردم به این تالار
اون روزها یه مقاله روی صفحه اول تالار بود با عنوان
"عشق دلبستگی یا وابستگی" >>>> و چقدر این مقاله منو جذب کرد
می تونم بگم با روحیه ی داغون اومدم توی تالار
اون زمان چکامه توی تالار بود و مشکل زندگی اش به یاری خدا و صبر حل شده بود
تاپیکهای بچه ها رو خوندم
آریو .. سارا بانو ... و
خودم هم یه تاپیک زدم که توش مشکلم رو بیان کردن و الحق و الانصاف که دوستان خوب راهنمایی دادند
من تمام اون راهنمایی ها رو پرینت گرفتم و هر روز می خوندم
با اینکه اوایل خیلی برام ملموس نبودند ولی همین خوندن و فکر کردن روی اونها برام خیلی کارساز بود
ستایش عزیز یه خصوصیتی داری خیلی با ارزش و اون هم پیگیر بودنت هست و اینکه تا ته و توی یه چیز رو در نیاری دست بردار نیستی
این ویژگی وقتی توی مسیر درستی قرار بگیره خیلی میتونه کارساز باشه
====
تاپیک اگر بال داشتم مربوط به فاز احساسی بالهای صداقت هست یه نگاه به تاریخ پستهاش بینداز
تقریبا هر روز میومدم و یه عالمه عکس و متن احساسی می نوشتم با اینکار فکر می کردم یه جورایی خودم رو از اون بار احساسی دارم خالی می کنم تا اینکه مدیر اومد و یه تلنگر زد
من خیلی عجولانه اومدم پاسخ دادم (زمان پست مدیر تا زمان پست من فقط چند ساعت بود)
هرچند که پاسخم خالی از تفکر نبود چرا که یه جورایی منو مجبور به فکر کردن کرد
بعد از اون تاپیک از اون سمت و سوهای حسی تا حدودی خارج شد
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
ستایش عزیز یه خصوصیتی داری خیلی با ارزش و اون هم پیگیر بودنت هست و اینکه تا ته و توی یه چیز رو در نیاری دست بردار نیستی
این ویژگی وقتی توی مسیر درستی قرار بگیره خیلی میتونه کارساز باشه
بله پیگیر بودن جزء ویژگی های خاص منه
به خاطر همین ویژگی هم به خیلی جاها رسیدم
اما نیاز به هدایت بیشتر داره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
====
تاپیک اگر بال داشتم مربوط به فاز احساسی بالهای صداقت هست یه نگاه به تاریخ پستهاش بینداز
تقریبا هر روز میومدم و یه عالمه عکس و متن احساسی می نوشتم با اینکار فکر می کردم یه جورایی خودم رو از اون بار احساسی دارم خالی می کنم تا اینکه مدیر اومد و یه تلنگر زد
من خیلی عجولانه اومدم پاسخ دادم (زمان پست مدیر تا زمان پست من فقط چند ساعت بود)
هرچند که پاسخم خالی از تفکر نبود چرا که یه جورایی منو مجبور به فکر کردن کرد
بعد از اون تاپیک از اون سمت و سوهای حسی تا حدودی خارج شد
پست مدیر رو هم در تاپیک اگر بال داشتم رو خوندم واسه من هم بسیار جالب بود و یه تذکر
اینکه بذر احساسات افراطیمون رو آب ندیم تا هی بزرگتر شه و کل وجودمون رو بگیره و از همه جا عقب بزاردمون
من همیشه سعی میکنم درست فکر کنم اما باز گهگاهی این افکار آزارم میده و واقعا از خودم عقب میمونم و از خیلی چیزا و خیلی کس های دیگه
میخوام ریشه ای قضیه رو فیصله بدم
من تاپیک اگر بال داشتم رو تا آخر نخوندم توی ایت تاپیک مشکت حل میشه؟!!
اگر جای دیگه ست ارجاعم بده لطفا
تا از کوله بار تجربه هات من هم بی نصیب نمونم
مشکلاتمو توی پست 3 دیدی؟!
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ستایش عزیز
اندوه در نرسیدن به یک هدف؟ مشکلت اینه؟
چرا فکر می کنی خوب نیستی؟
=====
ستایش عزیز
من سه تاپیک داشتم
1- مشکلات بعد از
2-هم اکنون نیازمند یاری شما هستم
3- اگر بال داشتم
توی این سه تا تاپیک مشکلاتم رو گفتم و راهکار گرفتم
تاپیک اول و دومم قفل شد
وقتی اولی قفل شد
بدون تقاضای من بود و دلیلش رو نفهمیدم ... بعدها فهمیدم چه اقدام درست و به جایی آقای سنگتراشان انجام داده اند
تاپیک دوم رو خودم درخواست قفلش رو دادم
توی اون تاپیک من از وابستگی رها شدم
بعد از این سه تاپیک فقط مقاله خوندم ... کتاب خوندم .... مقاله توی تالار گذاشتم .... به بچه ها راهنمایی که در توانم بود دادم ..... و رفتم به سوی مثبت اندیشی و مثبت بودن و بکار بستن مهارت هایی که آموختم
این مرحله واقعا سخت بود
معمولا وقتی یه مطلبی رو می خونی و با خودت کلنجار میری و با کلی بالا و پایین رفتن قبولش می کنی آسونتر از کاربردی کردن اون آموخته هست ... واقعا زمانگیر و سخت بود
توی تاپیک سخنی با مدیر و هم تالاران
قبل از اینکه تاپیک رو به سرانجام برسونم یه اتفاق شیرین برایم رخ داد که اون موقع من تلخی حسش کردم ولی چون صبر را آموخته بودم و روی خودم توی اون هشت ماه کار کرده بودم تونستم اون اتفاق را به نقطه ی عطف زندگی ام تبدیل کنم و الان از زندگی که دارم راضی و خرسندم
سی دی راز رو ببین
سارا بانو مشوق من بود و این سی دی رو بهم توصیه کرد
من نه برای وصل بلکه برای درست زیستن " راز " به کار گرفتم
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ممنونم عزیزم
من در طول دوران تحصیلاتم زیاد به تخصصم بها ندادم یعنی فقط مدرک رو گرفتم اما سال آخر تحصیلات به خودم اومدم و به صورت تخصصی یه مبحثی رو دنبال کردم پروژه پایان نامه م رو انجام دادم با همون موضوع تخصصی
درس که تموم شد یه دوره تخصصی بیرون گذروندم و تقریبا 2 سال و نیم هستش که همچنان دست از تلاش برنداشتم و همچنان به علمم اضافه میکنم بین دوستان و اطرافیانم دیدم که هیچ کس مثل من نیست
همه میگن وای یه کم آرامش به خودت بده (البته من از این طریق آروم میشم وقتی به آموخته هام چه در تخصصم چه در هر زمینه دیگر اضافه میشه)
من واقعا آدم سخت کوشی هستم و میخوام این تخصص رو در بازار کار به سر منزل مقصود برسونم میخوام استفاده کنم از علمم (شاید بگین بازار کار همچین تحفه ای هم نیست اگه بری خسته میشی اما من واقعا به یادگرفتن و عمل کردن علاقمندم)
حالا با این همه تلاش یه کار مناسب پیدا نکردم
باورتون میشه؟!
نمیدونم مشکل از کجاست
من روزی نبوده که کارتخصصی ای انجام ندم خودم تو خونه همیشه مشغولم
اما مشکل اینجاست که من پیشنهادات زیادی واسه کار داشتم بیشتر از اونی که فکر کنید یعنی دوروبرم ندیدم کسی رو که این همه پیگیر باشه و این همه کار براش باشه
اما مراحل استخدام رو به خوبی و با موفقیت پیش میبرم و تهش دوباره به هیچ ختم میشه یعنی نمیشه که نمیشه
این موضوع کار که واسم واقعا مهمه بخش های دیگه از زندگیم رو هم تحت تاثیر قرار داده
این باعث شده که خودم رو با دیگری مقایسه کنم که چرا فلانی بدون هیچ زحمتی همه درها براش باز شده اما من با همه تلاشم به هدفم نمیرسم
بعضی جاها کم می آوردم و بی خیال همه چیز میشدم و به خودم میگفتم که بسه دیگه پس کی میخوای استراحت کنی و یه مدت آموختن رو ول میکردم اما باز میدیدم که هنوز به هدفم نرسیدم و میترسیدم ازش دور شم و یه پیشنهاد کار که میشد بلافاصله با هیجان زیاد میرفتم سراغ آپدیت خودم و باز نتیجه نمیگرفتم دلسرد میشدم
با همه این احوال باز هم پشتکارم زیاده که باز هم دنبال آموختنم
دوست دارم همه چیز رو بدونم
این ها باعث شده خود کم بینی داشته باشم و بگم مشکل از منه و تا خودم رو اصلاح نکنم کارم جور در نمیاد یعنی اینحا از حودم توقع داشتم نه از دیگران
اینها به موضوعات دیگه ای از زندگیم هم تعمیم داده شد این افکارم رو میگم و همه اش در مجموع شد مقایسه
سارابانوی عزیزم که در کنار فرشته مهربان و بسیاری دیگر از دوستان در مسادلی راهنمام بودن و همیارم و باز هم اینجا ازشون تشکر میکنم که دیدم رو عوض کردن
پست های شما بالهای صداقت عزیز رو که خوندم مشکلی داشتی در نوع خودش بسیار عذاب آور
وتونستی با رهایی حلش کنی
سارای عزیز با رهایی به دلبندش رسیید
فرشته مهربان عزیز بهم گت رها کن و توکل خالصانه کن
به خدا سعیم رو میکنم رها کردم اما باز هم ...
یعنی اعتراف میکنم که نتونستم 100 % رها کنم
شما بگین چی کار کنم؟
چطور از همه چی بگذرم تا به همه چیز برسم
کلی نگین که اعتماد به نفس داشته باش مثبت فکر کن به خودت افتخار کن رها کن توکل کن ، راه حل های جزئی میخوام
باور کنید مقاله هم زیاد خوندم
کتاب راز رو خوندم حالا نمیدونم همون سی دی راز هست یا نه
سخنرانی های آقای آزمندیان رو هم تازه امروز شروع کردم به گوش دادن
اما موقع عمل گاهی کم می یارم
وقتی یه دری باز میشه انقدر مه نتیجه نگرفتم ذهنم آمادگی پذیرش عدم موفقیت توی اون موقعیت رو پیشاپیش داره
آره ، متاسفانه ، افکار منفی!!!!1
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ستایش گرامی سلام .
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
به هر حال شما طبق گفته هاتون زحمت و تلاش لازم رو در رسیدن به اهدافتون کشیدین ، انشاالله هم نتایجش رو خواهین دید .
اینکه از چند امتحان استخدامی قبول شدین ولی در طی مراحل به ثمر نرسیده ، خودتون رو زیاد اذیت و مواخذه نکنین . حال این یکی از شرایط نابسامان جامعه مان هستش که روابط و پارتی بازی ،جز لاینفک هر استخدام و شروع به کاری شده است .
بنظرم شما شخصیتتون طوریه که احساس می کنین جایگاهی رو که شایسته تان هستش در جامعه ، بدست نیاوردین و در این ارتباط با خودتون کلنجار می رین و خودتون رو محکوم میکنین و از اینجا منفی بافی ها یا شاید خود کم بینی هاتون شروع می شه و در نهایت بعد از کلی افکار ارتجاعی ( با خواسته تان ) ، باز در پایان هر روز به این نتیجه می رسین که : خوب من که نتیجه ای واسه افکارم نیافتم ، پس من نتونستم آنچه که استحقاقش رو دارم کسب کنم و وای بر من که .......
آیا تا اینجا ش رو تائید می کنین ؟
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ستایش عزیز ممنون از این همه لطفی که به من داری
اگر اجازه بدهی عنوان تاپیکت عوض بشه آخه من ربطی بین تاپیک سخنی با مدیر و هم تالاران و این تاپیک نمی بینم :72:
در دو کلمه
اگر بخواهی با هدف اینکه از یک چیز بگذاری تا بدست بیاری یعنی این گذشتنت از روی اخلاص نباشه بدون داری راه رو به خطا میری
نسخه یک درد برای درد دیگری درمان نیست یادت باشه :305:
وقتی از علی که همه ی هستی و وجود من هست ، تار و پود بدنم هست ، گذشتم و اون رو برای همیشه به خدا سپردم و از ته قلبم برایش آرزوی خوشبختی کردم
واقعا گذشتم
برای یک زن متاهل که عاشق همسرش هست گذشتن از شوهرش خیلی سخته
دم دم های اذان صبح بود
سر سجاده نماز بودم ... گریه می کردم ... خیلی اتفاقها روز قبلش افتاده بود( دلیلی برای عنوان کردنش نمی بینم )
برای همیشه از علی گذشتم
به خدا گفتم " هم منو خوشبخت کن هم علی رو خوشبخت کن دیگه اصراری ندارم علی رو به من برگردونی .... حتما صلاحم نیست ... پس خودت اونجوری که می دونی هم دا منو شاد و خوشبخت کن هم دل علی رو "
عزیزی که از همسرش جدا شده بود
وقتی اون پستم رو که از علی گذشتم رو خونده بود
به من گفت :
وقتی پستت رو خوندم ، ماتم برد... چون من هنوز نتونستم از شوهر سابقم بگذرم ... به من گفت بخششت خیلی زیاده...
این رو بهت گفتم
که بدونی تا خالص نشی نمی تونی
ستایش عزیز من اون چه رو که در توانم هست برایت می نویسم امیدوارم اصل مطلب رو بگیری
اگر کم و کاستی هست ببخش:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
همچنان دست از تلاش برنداشتم و همچنان به علمم اضافه میکنم بین دوستان و اطرافیانم دیدم که هیچ کس مثل من نیست
* این برداشت و فکر غلطه ....
همه میگن وای یه کم آرامش به خودت بده (البته من از این طریق آروم میشم وقتی به آموخته هام چه در تخصصم چه در هر زمینه دیگر اضافه میشه)
* تو از اینکه دیگر بهت بگن چقدر در تلاشی آرومت می کنه وگرنه نباید الان اینجوری در حال قیاس باشی
تو شدیدا کمال طلبی >>> مقالاتی در خصوص کمال گرایی بخون
* کمال گرایی به معنای اینکه بهترین بودن در همه چیز(تفکر همه یا هیچ ) غلطه
من واقعا آدم سخت کوشی هستم و میخوام این تخصص رو در بازار کار به سر منزل مقصود برسونم میخوام استفاده کنم از علمم
* سر منزل مقصودت چیه؟
کار خوب با درامد بالا
تمجید دیگران در محل کار
پست و مقام؟
و یا خدمت صادقانه و بی ریا؟:305:
(شاید بگین بازار کار همچین تحفه ای هم نیست اگه بری خسته میشی اما من واقعا به یادگرفتن و عمل کردن علاقمندم)
اتفاقا بازار کار عجب تحفه با ارزشی است
چون با ادمهایی رو برو می شی که دیگه مامان و بابا و دوست نیستند .. بازار کاره و باید توی این بازار بزرگ بود و بزرگ شد
حالا با این همه تلاش یه کار مناسب پیدا نکردم
*کار مناسب؟
تعریف کار مناسب؟
باورتون میشه؟!
نمیدونم مشکل از کجاست
* مشک از کمالگرایی بیش از حد شماست
من روزی نبوده که کارتخصصی ای انجام ندم خودم تو خونه همیشه مشغولم
اما مشکل اینجاست که من پیشنهادات زیادی واسه کار داشتم بیشتر از اونی که فکر کنید یعنی دوروبرم ندیدم کسی رو که این همه پیگیر باشه و این همه کار براش باشه
اما مراحل استخدام رو به خوبی و با موفقیت پیش میبرم و تهش دوباره به هیچ ختم میشه یعنی نمیشه که نمیشه
* پیشنهاد می کنم "تاپیک دانه " رو بخون اونی که من نوشتم
پست های شما بالهای صداقت عزیز رو که خوندم مشکلی داشتی در نوع خودش بسیار عذاب آور
وتونستی با رهایی حلش کنی
سارای عزیز با رهایی به دلبندش رسیید
فرشته مهربان عزیز بهم گت رها کن و توکل خالصانه کن
به خدا سعیم رو میکنم رها کردم اما باز هم ...
یعنی اعتراف میکنم که نتونستم 100 % رها کنم
* خالص شو
باور کنید مقاله هم زیاد خوندم
* باور می کنم
10000000000000000تا مقاله خوندی
ولی مهم بکار بستن اونهاست
پیشنهاد من اینه که در خصوص کمال گرایی مقالاتی بخونی و بکار ببندی
آسون نیست ولی امکان پذیره
کتاب راز رو خوندم حالا نمیدونم همون سی دی راز هست یا نه
سخنرانی های آقای آزمندیان رو هم تازه امروز شروع کردم به گوش دادن
اما موقع عمل گاهی کم می یارم
وقتی یه دری باز میشه انقدر مه نتیجه نگرفتم ذهنم آمادگی پذیرش عدم موفقیت توی اون موقعیت رو پیشاپیش داره
آره ، متاسفانه ، افکار منفی!!!!1
* توی " راز"
شک بزرگترین خائن هست
در دین ما بهمون تعلیم دادن که
بزرگترین گناه نا امیدیه
و توکلت به خدا باشه
پیشنهاد می کنم تاپیک "توکل " و " بازگشت "رو بخونی
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
نقل قول:
نوشته اصلی توسط LARG.62
بنظرم شما شخصیتتون طوریه که احساس می کنین جایگاهی رو که شایسته تان هستش در جامعه ، بدست نیاوردین و در این ارتباط با خودتون کلنجار می رین و خودتون رو محکوم میکنین و از اینجا منفی بافی ها یا شاید خود کم بینی هاتون شروع می شه و در نهایت بعد از کلی افکار ارتجاعی ( با خواسته تان ) ، باز در پایان هر روز به این نتیجه می رسین که : خوب من که نتیجه ای واسه افکارم نیافتم ، پس من نتونستم آنچه که استحقاقش رو دارم کسب کنم و وای بر من که .......
آیا تا اینجا ش رو تائید می کنین ؟
ممنونم از هر دوی شما عزیزان همراه که چه خالصانه باهام حرف میزنید
لارج عزیز به این شدت هم که شما گفتی نه!
بله من چون همیشه سعی کردم در تخصصم پیشرفت داشته باشم اما متقابلا کار تخصصی ای پیدا نکردم (البته پیدا کردم و تا آخرین مرحله رفتم اما تهش به نرسیدن ختم شده ) برام رنجش خاطر ایجاد کرده و باعث شده بگم که هنوز در حدی نیستم که بازار کار قبولم کنه البته قبول دارم که اشتباه میکنم اما اینا نتیجه افکار منفی هستش
دوروبرم از دوستان همکلاسی هام و ... دیدم که هیچی بلد نبوده و رفته سرکار تازه یاد گرفته
من نمیگم علامه دهرم اما برای بازار کار آمادگی دارم و مطمئنا در محیط کار بیشتر هم یاد میگیرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
اگر اجازه بدهی عنوان تاپیکت عوض بشه آخه من ربطی بین تاپیک سخنی با مدیر و هم تالاران و این تاپیک نمی بینم :72:
ممنونم بالهای صداقت عزیز
بله میدونم که عنوان تاپیک مخصوصا بخش دومش درست نیست اوایل که این اسمو گذاشتم برای این بود که خواستم مثل شما به جایی برسم که اومدی و در تاپیک سخنی با مدیران و اعضای تالار تشکر کردی که با کمکشون انقدر رها شدی
اونقدر آزاد و بی دغدغه تمام حرف دلتو به تک تک دوستان گفتی که من هم خواستم از صبر شما یاد بگیرم ، رها شم و انتهای این تاپیک هم مثل شما رها و بی دغده حرف بزنم اما تا اون روز باید زحمت زیاد بکشم
خودمم فکر کردم که این تاپیک بیشتر باید پیرامون تحلیل تاپیک یافته های من و راهکار هاش و وبه نتیجه رسیدن من صحبت کنه
اگر شما این دسترسی رو دارید که عنوان رو تعییر بدی خوشحال میشم
اگر نه که از مدیر همدردی گرامی خواهش میکنم که این زحمت رو بکشن
[quote=بالهای صداقت]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
همچنان دست از تلاش برنداشتم و همچنان به علمم اضافه میکنم بین دوستان و اطرافیانم دیدم که هیچ کس مثل من نیست
* این برداشت و فکر غلطه ....
اینا رو بیشتر برام توضیح میدی؟؟ این برداشت و فکر غلطه
؟؟!!!
البته جسارتا شاید اشتباه برداشت کردین
منظورم از اینکه کسی مثل من نیست اینه که دوروبرم کسی رو ندیدم که پشتکار داشته باشه و از تلاش خسته نشه منظورم تلاشمه
همه تا برهه ای تلاش میکنن و بعد دنبال آرامشن اما من همیشه دوست داشتم از علم عقب نمونم
[quote=بالهای صداقت]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
همه میگن وای یه کم آرامش به خودت بده (البته من از این طریق آروم میشم وقتی به آموخته هام چه در تخصصم چه در هر زمینه دیگر اضافه میشه)
* تو از اینکه دیگر بهت بگن چقدر در تلاشی آرومت می کنه وگرنه نباید الان اینجوری در حال قیاس باشی
تو شدیدا کمال طلبی >>> مقالاتی در خصوص کمال گرایی بخون
* کمال گرایی به معنای اینکه بهترین بودن در همه چیز(تفکر همه یا هیچ ) غلطه
نه من از تعریف و تمجید دیگران آروم نمیشم از اینکه به آموخته هام اضافه میشه آروم میشم البته نه ینکه فقط از این طریق آروم شم این یکیشه
کمال گرایی رو صد در صد قبول دارم
مقالات ویژگی های کمال گرایان رو خوندم اما روش های حلش رو نه
توی همین تالار و hamdardi.com مقاله ای ازش خوندم اما راستش توی سایت که به مورد راه حلش برنخوردم (شاید بود و من پیدا نکردم) دیگه سرچی نکردم ویادم رفت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
* سر منزل مقصودت چیه؟
کار خوب با درامد بالا
تمجید دیگران در محل کار
پست و مقام؟
و یا خدمت صادقانه و بی ریا؟:305:
سر منزل مقصود هم از همون کمال گرایی ناشی میشه
شاید فکرم این بوده باشه اما در عمل به کم هم قانع بودم و گفتم که بالاخره باید از جایی شروع کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
اتفاقا بازار کار عجب تحفه با ارزشی است
چون با ادمهایی رو برو می شی که دیگه مامان و بابا و دوست نیستند .. بازار کاره و باید توی این بازار بزرگ بود و بزرگ شد
کاملا قبول دارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
*کار مناسب؟
تعریف کار مناسب؟
کار مناسب :
ببیند من کار رو در حدی میخوام که لااقل همین هایی که بلدم رو استفاده کنم و پیشرفت داشته باشه
مثلا یه نیروی فنی نره بازاریابی کنه مشتری جمع کنه یا مسئول فروش بشه
البته به صاحبان این مشاغل توهین نشه چون واقعا همچین قصدی ندارم
بله قبول دارم این هم از کمالگراییمه
من واقعا با این خلوص بد جوری مشکل دارم از این جهت که نتونستم مثل گذشته رها باشم و بسپارم
از ته قلبم
اینم یه بخش از مشکله که از یه چیز میگذرم اما با قید و شرط
درسته عزیزم باید خلوصمو خالص کنم
چشم به توصیه هات عمل میکنم
تاپیک هایی رو هم که گفتی میخونم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
* پیشنهاد می کنم "تاپیک دانه " رو بخون اونی که من نوشتم
کدوم تاپیک ؟ از تاپیک های "دانه" عزیز؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
* پیشنهاد می کنم "تاپیک دانه " رو بخون اونی که من نوشتم
پست های شما بالهای صداقت عزیز رو که خوندم مشکلی داشتی در نوع خودش ب
پیشنهاد می کنم تاپیک "توکل " و " بازگشت "رو بخونی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
پیداشون نکردم!!!!!!!!
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ستایش عزیز و نازنین :72:
چقدر خوبه اینقدر تمایل به تغییر داری و با حوصله خط به خط می خونی
و چقدر خوب دنبال می کنی و فکر می کنی
عزیز دل
اگر تلاش کردن ارضاء ت می کنی و واقعا تلاش کردن رو دوست داری
دقت کن " صرف تلاش کردن و آموختن" نه تلاش کردن و یاد گرفتن برای رفتن به سرکار !
پس وقتی در حال تلاش هستی این خواسته ات ارضاء میشه وقتی از تلاش کردنت راضی باشی یعنی از خودت راضی هستی درسته؟
وقتی ستایش از خودش راضی باشه دیگه لزومی نداه خودش رو با دیگری قیاس کنه
یک نوع قیاس کردن اینه که
می خواهیم ببینیم کدوم یک از اون یکی بهتره
مثلا این مارک بهتره یا اون مارک و چرا
حالا ستایش خودش را داره قیاس می کنه با چی؟
اینکه ستایش 90 تا تلاش کردی فلانی 95 تا تلاش کرد
خوب اینکه می گی کسی دو رو برم نیست و من از همه ی اطرافیانم که میبینم تلاشم بیشتره یعنی چی ؟
مگه نه اینه که ستایش از تلاشش راضیه و این تلاش را "فقط صرف تلاش واسه یادگیری " رو دوست داره .. که بهش رسیده ؟
این که بهت گفتم طرز فکرت غلطه اینه که
ا) نباید بگی کسی مثل من نیست
این رو من به شمایی دارم می گم که "راز" را خوندی و دستت اومده راز چی میگه
تک تک کلمات ما توی جهان هستی و کائنات معنا داره پس باید مواظب افکارمون باشیم مواظب گفتارمون باشیم مواظب رفتارمون باشیم مواظب عاداتمون باشیم مواظب سرنوشتمون باشیم
گرفتی مطلبو؟ درسته؟
خوشحالم که مشکل کمالگرایی رو دریافتی :104::104::104:
پس حالا سعی کن کمالگرایی ات رو تعدیل کنی
ستایش من هم کمالگرا بودم در تمام ابعاد زندگی
بذار یه مثال برات بزنم که خنده ات بگیره
من قبلا هر موقع می خواستم خونه را تمیز کنم
عادت داشتم از سقف تا کف زمین رو تمییز کنم توی تمام کمدها و کابینت را خالی کنم دستمال بکشم لباسها رو دوباره تا کنم ظرف ها رو دوباره دستمال بکشم بعد بچینم
فکرش رو بکنم تقریبا من هفته ای یک بار خونه تکونی اساسی داشتم
حالا هرچی شوهرم می گفت بابا اینجا رو سه روز قبل دستمال کشیدی من قبول نمی کردم
می گفتم نه الان بهم ریخته است باید تمییز بشه
جالب اینه که تموم این تمییز کردن رو می خواستم توی یکروز انجام بدهم
به خودم فشار میاوردم که همه ی اون کارها را یکروز(اون هم روز جمعه از ساعت 8 صبح تا مثلا 6 صبح روز شنبه )
انجام بدهم
تحت فشار میرفتم
به شوهرم و دخترم سخت می گذشت
همه تمییزی رو دوست دارند ولی متعادل
شاید بگی من وسواس داشتم ... تا اونجایی که از مشاوران پرسیدم .. بهم گفتن آیا وقتی داری تمییز می کنی با ناراحتی و حرص تمییز می کنی ؟
من گفتم نه از روی لذت اینکه همه جا تمییز و پاکیزه میشه اینکار رو انجام میدم
بهم توصیه شد خیلی خوبه منتها باید تعادل داشته باشم
یک روز اتاق خواب
یک روز آشپزخانه
یک روز بوفه
و .... همین طور
اون موقع ها منم می گفتم هیچکس مثل من نیست
که هم خونه اش مثل دسته گل باشه و هم سرکار بره ... هم بشه توی خونه اش سرکه ریخت عسل جمع کرد
درحالیکه با این خواست اشتباه (بهترین بودن در نظافت و عقیده اینکه هیچکس در اطرافم مثل من نیست) خودم و شوهر و بچه ام را تحت فشار می گذاشتم
ستایش جان یه مثال ساده زدم
حالا تو خودت ببین تا چه حدی من توی تمام کارها به دنبال کمالگرایی بودم
الان اون کمالگرای را تعدیل کردم
سعی و تلاشم رو می کنم و از اونچه دارم و هستم راضی ام و به دنبال افزودن به خصایص مثبت هم هستم
دانه
در کوله ات چه داری؟
توکل
افکار مخرب
بازگشت
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ممنونم عزیز دلم که تو هم انقدر زیبا و صادقانه تک به تک جمله هامو تحلیل کردی و جواب دادی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
ستایش عزیز و نازنین :72:
چقدر خوبه اینقدر تمایل به تغییر داری و با حوصله خط به خط می خونی
و چقدر خوب دنبال می کنی و فکر می کنی
:72::46:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
عزیز دل
اگر تلاش کردن ارضاء ت می کنی و واقعا تلاش کردن رو دوست داری
دقت کن " صرف تلاش کردن و آموختن" نه تلاش کردن و یاد گرفتن برای رفتن به سرکار !
پس وقتی در حال تلاش هستی این خواسته ات ارضاء میشه وقتی از تلاش کردنت راضی باشی یعنی از خودت راضی هستی درسته؟
وقتی ستایش از خودش راضی باشه دیگه لزومی نداه خودش رو با دیگری قیاس کنه
یک نوع قیاس کردن اینه که
می خواهیم ببینیم کدوم یک از اون یکی بهتره
مثلا این مارک بهتره یا اون مارک و چرا
حالا ستایش خودش را داره قیاس می کنه با چی؟
اینکه ستایش 90 تا تلاش کردی فلانی 95 تا تلاش کرد
حالا که فکر میکنم میبینم نه ، من برای تلاش کردنم هدف تعیین کردم یهنی تلاش کردن برای رسیدن به مکانی برای استفاده و بکار بردن تلاش هام یعنی یاد گرفتم برای اینکه برم سر کار
موضوع کار برای من خیلی ارزش پیدا کرده مخصوصا چون تا الان رسیدن بهش برام رنجش خاطر هم داشته نسبت بهش حساس تر شدم و گفتم حتما باید بهش میرسم چون یکی از اهدافمه
بله من تلاش کردن رو دوست دارم اما نه صرفا تلاش
تا الان هم از خودم راضی هستم که این طور بودم و نسبت به خیلی ها که فقط میشینن تا سرنوشت راشون ببره من تلاش کردم و آموخته هامو زیاد کردم تا بر اون اساس زندگیمو بسازم
واقعا از این جهت از خودم راضی هستم
آفرین ستایش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
خوب اینکه می گی کسی دو رو برم نیست و من از همه ی اطرافیانم که میبینم تلاشم بیشتره یعنی چی ؟
مگه نه اینه که ستایش از تلاشش راضیه و این تلاش را "فقط صرف تلاش واسه یادگیری " رو دوست داره .. که بهش رسیده ؟
این که بهت گفتم طرز فکرت غلطه اینه که
ا) نباید بگی کسی مثل من نیست
این رو من به شمایی دارم می گم که "راز" را خوندی و دستت اومده راز چی میگه
تک تک کلمات ما توی جهان هستی و کائنات معنا داره پس باید مواظب افکارمون باشیم مواظب گفتارمون باشیم مواظب رفتارمون باشیم مواظب عاداتمون باشیم مواظب سرنوشتمون باشیم
گرفتی مطلبو؟ درسته؟
چشم سعی میکنم دیگه از این جملات استفاده نکنم و نگم من با بقیه در فلان مورد فرق دارم و هیچ کس مثل من نیست
جالبیش اینه که از خودمم می پرسیدم چرا کسی مثل من نیست؟ اما ج.ابی برای این سوال نداشتم
در راه تعدیلش تمام سعیمو میکنم و مهم تر از همه اینکه سعی میکنم با صبر و حوصله به خواسته م برسم نه اینکه عجله کنم و زمان تعیین کنم و خودمو تحت فشار بزارم
باید به خودم زمان بدم مهلت بدم
دوباره دارم با حوصله راز رو میخونم که این بار بدون عجله درکش کنم و به کار بگیرمش
من در مورد هر موضوعی که برام پیش می اومد با هیجان زیاد و با عجول بودنم برخورد میکردم
اونم کم کم کنترلش میکنم
کم کم نه با عجله
مواظب افکارم هم میشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
خوشحالم که مشکل کمالگرایی رو دریافتی :104::104::104:
پس حالا سعی کن کمالگرایی ات رو تعدیل کنی
ستایش من هم کمالگرا بودم در تمام ابعاد زندگی
بذار یه مثال برات بزنم که خنده ات بگیره
من قبلا هر موقع می خواستم خونه را تمیز کنم
عادت داشتم از سقف تا کف زمین رو تمییز کنم توی تمام کمدها و کابینت را خالی کنم دستمال بکشم لباسها رو دوباره تا کنم ظرف ها رو دوباره دستمال بکشم بعد بچینم
فکرش رو بکنم تقریبا من هفته ای یک بار خونه تکونی اساسی داشتم
حالا هرچی شوهرم می گفت بابا اینجا رو سه روز قبل دستمال کشیدی من قبول نمی کردم
می گفتم نه الان بهم ریخته است باید تمییز بشه
جالب اینه که تموم این تمییز کردن رو می خواستم توی یکروز انجام بدهم
به خودم فشار میاوردم که همه ی اون کارها را یکروز(اون هم روز جمعه از ساعت 8 صبح تا مثلا 6 صبح روز شنبه )
انجام بدهم
تحت فشار میرفتم
به شوهرم و دخترم سخت می گذشت
همه تمییزی رو دوست دارند ولی متعادل
شاید بگی من وسواس داشتم ... تا اونجایی که از مشاوران پرسیدم .. بهم گفتن آیا وقتی داری تمییز می کنی با ناراحتی و حرص تمییز می کنی ؟
من گفتم نه از روی لذت اینکه همه جا تمییز و پاکیزه میشه اینکار رو انجام میدم
بهم توصیه شد خیلی خوبه منتها باید تعادل داشته باشم
یک روز اتاق خواب
یک روز آشپزخانه
یک روز بوفه
و .... همین طور
اون موقع ها منم می گفتم هیچکس مثل من نیست
که هم خونه اش مثل دسته گل باشه و هم سرکار بره ... هم بشه توی خونه اش سرکه ریخت عسل جمع کرد
درحالیکه با این خواست اشتباه (بهترین بودن در نظافت و عقیده اینکه هیچکس در اطرافم مثل من نیست) خودم و شوهر و بچه ام را تحت فشار می گذاشتم
ستایش جان یه مثال ساده زدم
حالا تو خودت ببین تا چه حدی من توی تمام کارها به دنبال کمالگرایی بودم
الان اون کمالگرای را تعدیل کردم
سعی و تلاشم رو می کنم و از اونچه دارم و هستم راضی ام و به دنبال افزودن به خصایص مثبت هم هستم
کمالگراییتو گفتی به تعدیل رسوندی راه کار هاشو هم بهم یاد بده
آهسته و بی عجله ستایش جان آروم آروم آروم
رضایت از خود خیلی مهمه ستایش بهش دقت کن
تاپیک ها رو هم با حوصله میخونم
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
فقط می تونم بگم
افرین :104::104:
حرف همدیگر رو خوب می فهمییم
امیدوارم بتونم به عنوان یک خواهر اون کمکی که از دستم بر میاد رو انجام بدهم
ستایش جان همین تاپیکت رو یکبار دیگه با دقت بخون
خیلی نکات هست که جای فکر و تامل بیشتری داره
اولش گفتی تلاش کردن ارضاء ت می کنه
ولی الان داری به این تلاشت هدف میدهی:43:
اگه اون اول بهت می گفتم این تلاشت بدون داشتن هدف بیهوده است اونقدر برایش انرژی نمی گذاشتی تا اینکه بهت گفتم
نقل قول:
بالهای صداقت گفته:
* این برداشت و فکر غلطه ....
ستایش گفته :همه میگن وای یه کم آرامش به خودت بده (البته من از این طریق آروم میشم وقتی به آموخته هام چه در تخصصم چه در هر زمینه دیگر اضافه میشه)
بالهای صداقت گفته :
* تو از اینکه دیگر بهت بگن چقدر در تلاشی آرومت می کنه وگرنه نباید الان اینجوری در حال قیاس باشی
حرفهای من رو خوندی خوشت نیومد ... با خودت کلنجار رفتی ... و ادامه ی تاپیک
که خودت به این جا که الان هستی رسیدی
واقعا آفـــــــــــــــــــرین :104:
شما داری با واکاوی خودت و اهداف و ذهنت قدم به قدم جلو میری :72:
الان هم مقاله ها رو بخون
خودت هم توی اینترنت و یا کتابخونه دنباله مقاله بش
بذار ببینیم ستایش برای تعدیل کردن کمالگرایی چه راهکاری میده
من مشتاقانه منتظرم که نکاتی رو که برای تعدیل کردن کمالگرایی پیدا می کنی به من هم یاد بدی
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
بابت پست ها ممنونم عزیز دل
دوست دارم همراه من که تو رو خدا سر راهم گذاشت
برات بهترین ها رو میخوام که انقدر با حووصله به درد دل دوستان گوش میدی و راهنمایی میکنی
تصمیم به توبه گرفتم توبه از افکار مخرب
توبه از ناراحت شدن بی دلیل از دیگران
توبه از نا امیدی از خدا
توبه از عدم اعتماد به خدا
توبه از خودم
دوست عزیز فیلوسارا حرف قشنگی زدن در تاپیک بازگشت:
"راهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود، رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود."
خدایا کمک کن تا راه رو درست برم
آروم برم
هیجانی تصمیم نگرفته باشم
کمک کن قولم یادم نره
همراهت بمونم همون طور که تو همراهمی
بیراهه را به راه ترجیح ندم
دوستان ، بالهای صداقت عزیز هنمو هم به همراهیت احتیاج دارم تا راهی که شروع کردم رو ادام بدم
ای وای
جوابتو نخونده بودم که اومدم این پست رو دادم
بزار در مورد حرفات فکر کنم و دقیق تر بخونم
شاید تصممیمی که توی پست 14 ازش گفتم به جا باشه شاید هم هیجانی
بزار با هم با تحلیل بیشتری به نتیجه برسیم و یار هم باشیم
تاپیک ها رو هنوز کامل نخوندم
فقط پیست اولشون رو خوندم
برم بیشتر در موردش فکر کنم
هیجان ممنوع
گفتی خودم راه مقابله با کمالگرایی رو بگم؟؟؟؟؟
باشه
سعیمو میکنم
بهم زمان بده
وقت که داری؟:46::311::72:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
اومدم در مورد یه مسئله ای راهنمایی بخوام
ببین من 3 هفته دیگه یه آزمون استخدامی دارم
آزمون بانکه
میخوام توی این آزمون موفق شم
میخوام با اعتماد به خدا در راه اعتماد به خودم گام بردارم و قبول شم
حرف اینه که تلاشمو میکنم اما مطمئن نیستم ذهنم و افکارم آماده پذیرش این شغل هست یا نه
من وقتی یه شغلی سر راهم سبز میشه متاسفانه ذهنم میگه از پسش بر میام؟!!
سخت نیست؟
شاید اونی نباشه که میخوای
بهش علاقه داری؟
یعنی با کمالگراییم باهاش برخورد میکنم
یه جور دیگه تصورش میکنم
همین که خودمو تو اون جایگاه تصور میکنم ترس میاد سراغم علتشو نمیدونم
شاید این هم از همون کمالگرایی باشه
الان هم در مورد این آزمون با اینکه افکارمو در مورد مسائلم تا حدی بهبود بخشیدم اما ریشه این افکار از بین نرفته
تا میام به خودم اطمینان بدم ذهنم میشه مانع اون
من شروع کردم به خوندن و آمادگی واسه آزمون
توی آزمون سوالات تخصصی ، فقط اطلاعات بانکیه دیگه سوالات تخصصی بر حسب رشته ندارن
این اصطلاحات بانکی رو که میخونم میترسم از کار بانک
من خواهرم خودش کارمند بانکه از کارش لذت میبره ازش میپرسم سخت نیست؟کارش خوبه و ...
میگه نه سخت نیست وارد کار بشی همه چیزو یاد میگیری میگه من که علاقه دارم
میگه من که وارد بانک شدم اصلا نمیدونستم چک چیه و تو کار یاد گرفتم یک سال همش کلاس میفرستادنمون تا همه چیزو فهمیدیم
میخوام نگاهمو عوض کنم
3 هفته وقت دارم میخوام در طول این 3 هفته در کنار تلاشم و خوندن مطالب بانکی ترسم ریخته شه ، انقدر ایده آل رانه به شغلی نگاه نکنم، افکارم تغییر کنه
یعنی همه جوره با تلاشم پذیرای این شغل باشم
اینم اضافه کنم که این مشکل فقط در مورد این شغل نیست
در مورد هر نوع کاری اولش این حسا رو دارم و فقط مختص شغل بانکی نیست
شاید این علت عدم استخدام شدنم تا الان بوده چون نگاهم اشتباه بوده و خیلی ایده آل گرانه به شغل نگاه کردم
میخوام به خودم اطمینان داشته باشم
بالهای صداقت عزیز کمکم میکنی این موضوع رو هم تحلیل کنیم و به نتیجه عالی برسونیم؟
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
فرشته مهربان عزیز خوشحال میشم از حضورت
منتظرتم
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
سارا جونم و دیگر دوستان با آغوش باز منتظرتونم
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
بالهای صداقت عزیز یکی از راهکارهای حل کمالگرایی کنترل هیجانه
البته این در مورد منه شاید در مورد دیگران هم صدق کنه
کم کم دارم برای مسائلی که برام پیش میاد چه منتظره چه غیر منتظره هیجانم رو کنترل میکنم و خودمو دعوت به آرامش میکنم تا عجله نداشته باشم برای انجام کاری که باید انجام بدم
به خودم فرصت میدم و میگم ستایش آروم
در مورد پست 15 هم که راهنمایی خواستم کاری که میکنم اینه که:
چند روزیه دارم سخنرانی دکتر آزمندیان رو گوش میدم چند روزه فقط به 20 دقیقه اولش که با یه آهنگ آروم در پس زمینه داره به آدم آرامش میده و ذهن رو از همه چیز آزاد میکنه گوش میدم و جلوتر نمیرم تا ذهنم خالی بشه بعد برم سراغ مراحل بعد
یعنی میخوام تو این مرحله از آرامش خدا ذره ای توی وجودم قرار بگیره تا بتونم به همه چیز قشنگ نگاه کنم تا نتیجه اش این بشه که :
نترسم
به خودم اعتماد داشته باشم
به خدا اعتماد کنم
(مثل حضرت موسی که خدا بهش گفت عصاتو بنداز ، انداخت، گفت نترس و آن را بگیر، چنین کرد یعنی با اعتماد به خدا عمل کرد
یا مثل حضرت نوح که خدا وعده طوفانی داده بود و امر کرده بود کشتی بساز و نوح با وجود مسخره کردن دیگران به کارش ادامه دا دو به مسخره کنندگان گفت روزی میرسد که ما شما را مسخره میکنیم (آیه 38 سوره هود)
)
باید من هم در این توی راهی که به اعتماد به خدا ختم میشه قدم بردارم
چنین کنم موفقم
همچنین دارم راز رو از اول میخونم با تامل بیشتر و تمرکز
بالهای صداقت نازنینم نیستی؟!!:302::227:
منتظرتم عزیز نازنین:72:
به همیاری و همراهیت و راهنماییت احتیاج دارما:227:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
لارج عزیز کارمند بانک هستین ، نه؟
من آزمون استخدامی بانک دارم 20 روز دیگه
کمکم کنیا
دعا هم یادتون نره
بالهای صداقت عزیز
حرفی واسم نداری ؟
میدونم که سکوت کردی که خودم راه حل ها رو پیدا کنم و به نتیجه برسم
اما در مورد پست 15!
دیگه مثل اون حرفایی که توی پست 15 نوشتم فکر نمیکنم اکثرش از بین رفت
بیا و همراهی کن تا کلا از بین ببرمشون و دیگه نگران نباشم و به هدفم برسم
چقدر خوشحالم که دارم رها میشم و آروم
بالهای صداقت عزیز
حرفی واسم نداری ؟
میدونم که سکوت کردی که خودم راه حل ها رو پیدا کنم و به نتیجه برسم
اما در مورد پست 15!
دیگه مثل اون حرفایی که توی پست 15 نوشتم فکر نمیکنم اکثرش از بین رفت
بیا و همراهی کن تا کلا از بین ببرمشون و دیگه نگران نباشم و به هدفم برسم
چقدر خوشحالم که دارم رها میشم و آروم
دارم تلاشمو برای اون کار می کنم اما این بار تلاشم با تلاش های گذشته م فرق میکنه
این بار از اولش خدا بهم امید داد
تلاشمو دید گفت بهم اعتماد داشته باش
و توی راهی قرارم داد که به اعتماد بیشتر بهش برسم
و ذهنمو از هر گونه دغدغه ای خلاص کرد و بهم یاد داد بگم
الحمدلله رب العالمین و الرحمن و الرحیم
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
دارم تلاشمو برای اون کار می کنم اما این بار تلاشم با تلاش های گذشته م فرق میکنه
این بار از اولش خدا بهم امید داد
تلاشمو دید گفت بهم اعتماد داشته باش
و توی راهی قرارم داد که به اعتماد بیشتر بهش برسم
و ذهنمو از هر گونه دغدغه ای خلاص کرد و بهم یاد داد بگم
الحمدلله رب العالمین و الرحمن و الرحیم
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
به نظرت همین که من ذهنمو از همه چی خالی کردم درسته؟
یعنی اصلا فکر نمیکنم وفقط تمرکزم روی کاریه که دارم انجام میدم یعنی دارم واسه آزمون بانک میخونم
ودیگه به این فکر نمیکنم که آیا دوسش داری و ...
البته این هم که می گم دارم میخونم با زور نیست و با آرامش دارم میخونم و ازش لذت میبرم و این همه به این خاطره که دهنم کاملا آروم شده
با یه اطمینانی دارم میخونم
درست دارم پیش میرم؟
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
بالهای صداقت عزیز یکی از راهکارهای حل کمالگرایی کنترل هیجانه
البته این در مورد منه شاید در مورد دیگران هم صدق کنه
کم کم دارم برای مسائلی که برام پیش میاد چه منتظره چه غیر منتظره هیجانم رو کنترل میکنم و خودمو دعوت به آرامش میکنم تا عجله نداشته باشم برای انجام کاری که باید انجام بدم
به خودم فرصت میدم و میگم ستایش آروم
سلام ستایش
چه خوبه که از کنترل هیجانت شروع کرده ای
خوبی این تالار اینکه هرکس بخواهد رشد کنه راه باز و مهیاست
لینک زیر در خصوصی کنترل هیجان هست نحوه و چگونگی
احساسات زجر آور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
در مورد پست 15 هم که راهنمایی خواستم
صبر همه چیز رو حل می کنه از جمله :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
اما در مورد پست 15!
دیگه مثل اون حرفایی که توی پست 15 نوشتم فکر نمیکنم اکثرش از بین رفت
چقدر خوشحالم که دارم رها میشم و آروم
دارم تلاشمو برای اون کار می کنم اما این بار تلاشم با تلاش های گذشته م فرق میکنه
این بار از اولش خدا بهم امید داد
تلاشمو دید گفت بهم اعتماد داشته باش
و توی راهی قرارم داد که به اعتماد بیشتر بهش برسم
و ذهنمو از هر گونه دغدغه ای خلاص کرد و بهم یاد داد بگم
الحمدلله رب العالمین و الرحمن و الرحیم
:104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
بالهای صداقت عزیز
حرفی واسم نداری ؟
میدونم که سکوت کردی که خودم راه حل ها رو پیدا کنم و به نتیجه برسم
ستایش عزیز چون تخصصی در زمینه مشاوره ندارم
با توجه به پست مدیر در
آفت های احتمالی در کار مشاوره
نقل قول:
در حالیکه در ارتباط تخصصی بین مشاور و مراجع باید، مشاور احساسات خود را (مثبت و منفی) از جلسه دور نگه دارد. همچنین نباید ایجاد وابستگی در مراجع بکند
پس باید مراقب هم باشم :43:
تو خودت راه را پیدا کرده ای :104: به این تاپیک و این تالار وابسته نشو
توی مسیر قدم بگذار و تجربه کن
یه موقعی ما خوب حرف میزنیم ولی توی مقام عمل کم میاریم
من هم هنوز دارم میاموزم
پست هایت را می خونم و از این همه سرزندگی تو خوشحالم و خرسند
الان خودت را با ابتدایت مقایسه کن
و همین طور ادامه بده
فکر کنم این تاپیک هم به سرانجام رسید مگه نه؟:46:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
بالهای صداقت عزیز یکی از راهکارهای حل کمالگرایی کنترل هیجانه
البته این در مورد منه شاید در مورد دیگران هم صدق کنه
کم کم دارم برای مسائلی که برام پیش میاد چه منتظره چه غیر منتظره هیجانم رو کنترل میکنم و خودمو دعوت به آرامش میکنم تا عجله نداشته باشم برای انجام کاری که باید انجام بدم
به خودم فرصت میدم و میگم ستایش آروم
سلام ستایش
چه خوبه که از کنترل هیجانت شروع کرده ای
خوبی این تالار اینکه هرکس بخواهد رشد کنه راه باز و مهیاست
لینک زیر در خصوصی کنترل هیجان هست نحوه و چگونگی
احساسات زجر آور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
در مورد پست 15 هم که راهنمایی خواستم
صبر همه چیز رو حل می کنه از جمله :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
اما در مورد پست 15!
دیگه مثل اون حرفایی که توی پست 15 نوشتم فکر نمیکنم اکثرش از بین رفت
چقدر خوشحالم که دارم رها میشم و آروم
دارم تلاشمو برای اون کار می کنم اما این بار تلاشم با تلاش های گذشته م فرق میکنه
این بار از اولش خدا بهم امید داد
تلاشمو دید گفت بهم اعتماد داشته باش
و توی راهی قرارم داد که به اعتماد بیشتر بهش برسم
و ذهنمو از هر گونه دغدغه ای خلاص کرد و بهم یاد داد بگم
الحمدلله رب العالمین و الرحمن و الرحیم
:104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
بالهای صداقت عزیز
حرفی واسم نداری ؟
میدونم که سکوت کردی که خودم راه حل ها رو پیدا کنم و به نتیجه برسم
ستایش عزیز چون تخصصی در زمینه مشاوره ندارم
با توجه به پست مدیر در
آفت های احتمالی در کار مشاوره
نقل قول:
در حالیکه در ارتباط تخصصی بین مشاور و مراجع باید، مشاور احساسات خود را (مثبت و منفی) از جلسه دور نگه دارد. همچنین نباید ایجاد وابستگی در مراجع بکند
پس باید مراقب هم باشم :43:
تو خودت راه را پیدا کرده ای :104: به این تاپیک و این تالار وابسته نشو
توی مسیر قدم بگذار و تجربه کن
یه موقعی ما خوب حرف میزنیم ولی توی مقام عمل کم میاریم
من هم هنوز دارم میاموزم
پست هایت را می خونم و از این همه سرزندگی تو خوشحالم و خرسند
الان خودت را با ابتدایت مقایسه کن
و همین طور ادامه بده
وای چه عالی
دقیقا داشتم به این فکر میکردم که من راه رو پیدا کردم و دارم توش قدم برمیدارم اما باز اومدم و اینحا میگم که بالهای صداقت عزیز چرا سکوت کردی، یا اینکه آیا آرامشی که پیدا کردم راه حل همه مسائلمه؟ (نمیگم مشکلات چون مشکل نیشتن بلکه یه مسدله قابل بهبود هستن)
تذکر به جایی بود عزیزم ، چشم وابسته نمیشم
آره صبر دوای هر دردیه
با صبره که آدم خیلی چیزا رو میفهمه
خوشحالم که از طریق این تالار به این نکات پی بردم
تاپیم احساسات زجرآور سارای عزیز که واقعا حقی به گردنم داره و از ایشون خیلی چیزا یاد گرفتم رو خوندم همین تاپیک هم خیلی بهم کمک کرده
جواب این سوالم رو هم که " آیا خالی بودن ذهنم راه خوبیه یا نه ؟" و اینکه در مورد پست 15 "دیگه فکرای زیر رو نمیکنم این معنیش اینه که درست پیش میرم؟؟!" ر به مرور زمان و با تامل در یافته های الانم خوم باید پیدا کنم
این فکر ها:
که آیا این کار رو دوست د اری؟ همون هدفته ؟ و این قبیل سوال ها نگرانم میکنه و در من ترس ایجاد میکنه و از راه برم میگردونه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
فکر کنم این تاپیک هم به سرانجام رسید مگه نه؟:46:
بالهای صداقت عزیز به سرانجام رسیدن این تاپیک زمانیه که بیام و بگم که یافته های من به نقطه ای رسیر که حالا میتونم با هم تالاری ها یی چون تو سخن بگم و تشکر کنم
همون طور که هدفم از عنوان این تاپیک این بود
سرانجام این تاپیک روزیه که بیام فریاد شور وشعف سر بدم و بگم اونی که باید میشدم شدم
به زودی و با صبر اون روز هم فرا میرسه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
بالهای صداقت عزیز یکی از راهکارهای حل کمالگرایی کنترل هیجانه
البته این در مورد منه شاید در مورد دیگران هم صدق کنه
کم کم دارم برای مسائلی که برام پیش میاد چه منتظره چه غیر منتظره هیجانم رو کنترل میکنم و خودمو دعوت به آرامش میکنم تا عجله نداشته باشم برای انجام کاری که باید انجام بدم
به خودم فرصت میدم و میگم ستایش آروم
سلام ستایش
چه خوبه که از کنترل هیجانت شروع کرده ای
خوبی این تالار اینکه هرکس بخواهد رشد کنه راه باز و مهیاست
لینک زیر در خصوصی کنترل هیجان هست نحوه و چگونگی
احساسات زجر آور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
در مورد پست 15 هم که راهنمایی خواستم
صبر همه چیز رو حل می کنه از جمله :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
اما در مورد پست 15!
دیگه مثل اون حرفایی که توی پست 15 نوشتم فکر نمیکنم اکثرش از بین رفت
چقدر خوشحالم که دارم رها میشم و آروم
دارم تلاشمو برای اون کار می کنم اما این بار تلاشم با تلاش های گذشته م فرق میکنه
این بار از اولش خدا بهم امید داد
تلاشمو دید گفت بهم اعتماد داشته باش
و توی راهی قرارم داد که به اعتماد بیشتر بهش برسم
و ذهنمو از هر گونه دغدغه ای خلاص کرد و بهم یاد داد بگم
الحمدلله رب العالمین و الرحمن و الرحیم
:104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
بالهای صداقت عزیز
حرفی واسم نداری ؟
میدونم که سکوت کردی که خودم راه حل ها رو پیدا کنم و به نتیجه برسم
ستایش عزیز چون تخصصی در زمینه مشاوره ندارم
با توجه به پست مدیر در
آفت های احتمالی در کار مشاوره
نقل قول:
در حالیکه در ارتباط تخصصی بین مشاور و مراجع باید، مشاور احساسات خود را (مثبت و منفی) از جلسه دور نگه دارد. همچنین نباید ایجاد وابستگی در مراجع بکند
پس باید مراقب هم باشم :43:
تو خودت راه را پیدا کرده ای :104: به این تاپیک و این تالار وابسته نشو
توی مسیر قدم بگذار و تجربه کن
یه موقعی ما خوب حرف میزنیم ولی توی مقام عمل کم میاریم
من هم هنوز دارم میاموزم
پست هایت را می خونم و از این همه سرزندگی تو خوشحالم و خرسند
الان خودت را با ابتدایت مقایسه کن
و همین طور ادامه بده
وای چه عالی
دقیقا داشتم به این فکر میکردم که من راه رو پیدا کردم و دارم توش قدم برمیدارم اما باز اومدم و اینحا میگم که بالهای صداقت عزیز چرا سکوت کردی، یا اینکه آیا آرامشی که پیدا کردم راه حل همه مسائلمه؟ (نمیگم مشکلات چون مشکل نیشتن بلکه یه مسدله قابل بهبود هستن)
تذکر به جایی بود عزیزم ، چشم وابسته نمیشم
آره صبر دوای هر دردیه
با صبره که آدم خیلی چیزا رو میفهمه
خوشحالم که از طریق این تالار به این نکات پی بردم
تاپیم احساسات زجرآور سارای عزیز که واقعا حقی به گردنم داره و از ایشون خیلی چیزا یاد گرفتم رو خوندم همین تاپیک هم خیلی بهم کمک کرده
جواب این سوالم رو هم که " آیا خالی بودن ذهنم راه خوبیه یا نه ؟" و اینکه در مورد پست 15 "دیگه فکرای زیر رو نمیکنم این معنیش اینه که درست پیش میرم؟؟!" ر به مرور زمان و با تامل در یافته های الانم خوم باید پیدا کنم
این فکر ها:
که آیا این کار رو دوست د اری؟ همون هدفته ؟ و این قبیل سوال ها نگرانم میکنه و در من ترس ایجاد میکنه و از راه برم میگردونه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
فکر کنم این تاپیک هم به سرانجام رسید مگه نه؟:46:
بالهای صداقت عزیز به سرانجام رسیدن این تاپیک زمانیه که بیام و بگم که یافته های من به نقطه ای رسیر که حالا میتونم با هم تالاری ها یی چون تو سخن بگم و تشکر کنم
همون طور که هدفم از عنوان این تاپیک این بود
سرانجام این تاپیک روزیه که بیام فریاد شور وشعف سر بدم و بگم اونی که باید میشدم شدم
به زودی و با صبر اون روز هم فرا میرسه
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
اومدم بگم که فکر کنم جواب سوالمو پیدا کردم
همونکه گفتم آیا خالی بودن ذهن به معنی درست بودن راه است؟
جواب اینه که:
بله
خالی بودن ذهن شروع مسیر درست تحول و سعادته
تو این چند روز بهم ثابت شد که اگه دوباره ذهنمو مشغول چیزهای بیهوده کنم از راه منحرف میشم در واقع برمیگردم به همون نقطه قبلی که بودم
به راهم شک کرده بودم به آرامشم شک کرده بودم که چرا انقدر رها هستم فکر میکردم که رهایی منو از خیلی از فکر ها در مورد زندگی دور کرده
بله از خیلی از افکار دور کرده بود اما از افکار شر
و من فکر میکردم چون رها شدم یعنی زندگی رو ول کردم اما این طور نیست
رها بودم و آزاد و این شروع راه انتخاب درسته اگر رها نباشم خدا را شکر نمیکنم
اگر رها نباشم دلم کوچیک میشه
اگر رها نباشم از ادامه راه باز میمونم
اگر رها نباشم باز هم با افکار منفی مواجه میشم ، با مقایسه کردن خود با دیگران
خدا حجت را بر ما تمام کرده که آرامش را به شما دادم اما من به آرامشم شک کردم
و باز حالم مثل قبل شد
حالا دریافته ام که باید به گونه ای دیگر زندگی کرد
اگر ذهن خالی باشه میشه خدا رو دید و همه خوبی ها رو اما اگر درگیر شد بیشتر و بیشتر در باتلاق افکار فرو میروی
خدایا کمک کن دوباره ادامه بدم و خودم رو بازشناسم و خود را از نو تعریف کنم و به رمز و راز بین خودم و خدا پی ببرم و ذره ای شک در من راه نیابد
خدایا امیدمو اعتمادمو اعتتقادمو بیشتر کن تا دوباره فرشتگانت برایم بخوانند یا ایتهاالنفس المطمئنة
و تو به وجودم افتخار کنی خودم هم از وجود خودم لذت ببرم
خدا به موسی معجزاتش را نشان داد و گفت : اذهب الی فرعون انه طغی
برو به سوی فرعون ...
خدایا به من ه کمک کن تا افتخارت بشم
تا توی راهی که قرارم دادی نظاره گر پیروزی و سعادتم باشی
پیش بسوی ...
خدایا اطمینانی چون اطمینان حسین (ع) به هدف
به تو
خدایا شب قدری دوباره برایم بساز
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستایش بارن
اومدم بگم که فکر کنم جواب سوالمو پیدا کردم
همونکه گفتم آیا خالی بودن ذهن به معنی درست بودن راه است؟
جواب اینه که:
بله
خالی بودن ذهن شروع مسیر درست تحول و سعادته
تو این چند روز بهم ثابت شد که اگه دوباره ذهنمو مشغول چیزهای بیهوده کنم از راه منحرف میشم در واقع برمیگردم به همون نقطه قبلی که بودم
به راهم شک کرده بودم به آرامشم شک کرده بودم که چرا انقدر رها هستم فکر میکردم که رهایی منو از خیلی از فکر ها در مورد زندگی دور کرده
بله از خیلی از افکار دور کرده بود اما از افکار شر
و من فکر میکردم چون رها شدم یعنی زندگی رو ول کردم اما این طور نیست
رها بودم و آزاد و این شروع راه انتخاب درسته اگر رها نباشم خدا را شکر نمیکنم
اگر رها نباشم دلم کوچیک میشه
اگر رها نباشم از ادامه راه باز میمونم
اگر رها نباشم باز هم با افکار منفی مواجه میشم ، با مقایسه کردن خود با دیگران
خدا حجت را بر ما تمام کرده که آرامش را به شما دادم اما من به آرامشم شک کردم
و باز حالم مثل قبل شد
حالا دریافته ام که باید به گونه ای دیگر زندگی کرد
اگر ذهن خالی باشه میشه خدا رو دید و همه خوبی ها رو اما اگر درگیر شد بیشتر و بیشتر در باتلاق افکار فرو میروی
خدایا کمک کن دوباره ادامه بدم و خودم رو بازشناسم و خود را از نو تعریف کنم و به رمز و راز بین خودم و خدا پی ببرم و ذره ای شک در من راه نیابد
خدایا امیدمو اعتمادمو اعتتقادمو بیشتر کن تا دوباره فرشتگانت برایم بخوانند یا ایتهاالنفس المطمئنة
و تو به وجودم افتخار کنی خودم هم از وجود خودم لذت ببرم
خدا به موسی معجزاتش را نشان داد و گفت : اذهب الی فرعون انه طغی
برو به سوی فرعون ...
خدایا به من ه کمک کن تا افتخارت بشم
تا توی راهی که قرارم دادی نظاره گر پیروزی و سعادتم باشی
پیش بسوی ...
خدایا اطمینانی چون اطمینان حسین (ع) به هدف
به تو
خدایا شب قدری دوباره برایم بساز
:104::104::104::104:
:72::72::72::72::72:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
نوري در درون شماست كه بر روي آن سايه اي افتاده است،
بايد راز سايه را كشف كنيد تا
نورتان درخشندگي اش را بازيابد.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
آرامش را حس کردم.
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
هر روز در خودم تعمق کردم
و این مقدمه دوست داشتن خود است.
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
وقتی خودم را به اندازه کافی دوست داشتم
از تنها بودن خوشم آمد، در خلوت سکوت محاصره شدم و شگفت زده به فضای درون وجودم گوش کردم
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
فرشته مهربونم با حضورت دلگرمم میکنی
ممنونم
:72:
:72:
-
RE: رئیس خودم
وقتی خودم را به اندازه کافی دوست داشتم از طریق گوش کردن به ندای وجدانم، خودم رئیس خودم شدم .
این طوری خدا با من صحبت میکند ؛ این ندای درون من است
بالهای صداقت عزیز و نازنینم
از لطفت ممنونم
دارم واسه آزمون هفته بعد (آزمون بانک) میخونم و سخت مشغولم
دعا کن دست در دست خدا بسوی پیروزی پیش برم که دارم میرم
التماس دعا
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
با سلام و عرض ادب و احترام
خیلی عالیه که انگیزه و پتانسیل بالقوه خیلی خوبی واسه ترقی و تعالی دارین .
آفرین ، واقعا آفرین به این روحیه کاوشگر و پیگیرتون که تا وقتی که به ته قضیه پی نبرین ، پیگیر هستین و همواره جستجو گر .
امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون ( از جمله در امتحان اخیر بانک ) موفق و پیروز و شادکام باشید .:72:
فرشته مهربان و بالهای صداقت گرامی هم سنگ تمام گذاشتن در تاپیکتون ، دستشون درد نکنه .:72:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
سلام ستایش جان
دختر پر تلاش و فعال:43:
راستی چند سالت هست؟
یادمه منم برای ازمون استخدامی بانک همین حال و هوای تو رو داشتم
البته اصلا فکرش رو نمی کردم قبول شم (اخه تازه یه هفته بود که پروژه ام رو ارائه داده بودم و هنوز نمرات بعضی از درسهامون رو نداده بودند و دیگه اینکه اولین جایی بود که داشتم واسه کار امتحان می دادم ... خیلی دوست داشتم قبول بشم ولی بعید می دونستم .... قصه ی قبول شدنم هم اینقدر باحاله که کلی به نظر خواست خدا بود )
امیدوارم با هم همکار بشیم :72::72::72::72:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
وای خدای من ببین اینجا چه خبره؟!!
چقدر دوست و همراه
خدایا این همراهی رو همه از تو یاد گرفتیما
دوست دارم خدا
همه شما عزیزان همراه رو هم دوست دارم
خدایا شکرت که به اینجا رسیدم
در ادامه راه سحرهای زیادی رو باید سپری کنم
وای من چقدر انرژی دارم
از لطف همتون ممنونم
و با انرژِی بیشتری پیش میرم
دعام کنید
من 25 سالمه اما تازه میخوام متولد بشم
تو راهی هستم که میخوام دوباره متولد بشم به قول مدیر همدردی گرامی تولد اختیاری و انتخابی
وای چه عالی که شما هم کارمند بانک هستی پس حسابی باید همراهیم کنیاااا
اینا یادم رفت:
:227:
:227:
:227:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
وقتی خودم را به اندازه کافی دوست داشتم
در خود حضور یک احساس معنوی را حس کردم که مرا هدایت میکند ؛
سپس یاد گرفتم که به این نیروی معنوی اطمینان کنم و با آن زندگی کنم.
:310:
:310:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
وقتی خودم را به اندازه کافی دوست داشتم دیگر آرزو نداشتم زندگی ام طور دیگری باشد .
به این نتیجه رسیدم که زندگی فعلی برای سیر تکاملی ام مناسب ترین است.
خدایا شکرت که بهم قدرت و ایمان دادی که بهت اعتماد کنم و رئز به روز سیر تکاملی ام را بیشتر میکنی
هنوز خیلی چیزا باید بفهمم مثل همیشه همراهم باش
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
مطمئنا خداوند پشتیبان و پناه و یاری رسان تمام مومنان درگاهش بوده و خواهد بود.
انشا الله در " راه " ای که انتخاب کرده ای موفق و سر بلند باشی .:72:
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
بالخره من این امتحانم رو پشت سر گذاشتم
دوباره میرسیم به ادامه مراحل تکامل در کنار شما دوستان همراه
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
شروع ادامه مسیر اینه که دوباره مرور کنم اونچه را که یاد گرفته بودم
آخه توی مسیر بعضی جاها یادم میرفت که راه انتخابیم چی بوده و بعضی جاها از راهم منحرف میشدم
تازه دارم چیزای جدید درمورد افکارم میفهمم که باید اونا رو هم درست کنم
میام مفصل حرف میزنم
اینو امروز فهمیدم:
شاید حکایت خیلی از ماها باشه
جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره.
مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما بهت میگم که چکار می شه کرد! من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : " وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه."
جنی قبول کرد. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه.
وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز میکرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!
جینی پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو براش می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت :
- جینی ! تو منو دوست داری؟
- اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، اشکالی نداره.
پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : "شب بخیر کوچولوی من."
هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید:
- جینی! تو منو دوست داری؟
اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره!
و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : "خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی."
چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه.
جینی گفت : " پدر ، بیا اینجا." ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.
پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه ی مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود.
او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده!
خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می ده. او منتظر می مونه تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعی اش رو به ما هدیه بده.
یادم باشد! اگر نخست از کمتر دست نکشم، بیش تر و بزرگ تر نمی تواند داخل شود
این همون رها کردنه
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
اومدم در مورد کمال گرایی م بیشتر خودم رو واکاوی کنم و از نظرات شما همراهان بهره مند شم برای هدایت خودم
دیشب یه دفعه یه جرقه ای تو ذهنم زده شد که هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم
من در مورد همه امور زندگیم کمالگرا هستم واقعا تا حالا اینجوری بهش نگاه نکرده بودم
در مورد ازدواجم یه توضیحاتی میدم خودتون متوجه میشین :
یادتونه در مورد کارم صحبت کردم! من موضوع ازدواجم رو به اون مرتبط کرده بودم
چون این موضوع برای من خیلی مهمه و همیشه دوست داشتم که یه شخص اکتیو که وقتشو تو زندگیش هدر نداده باشه و به اهداف (فعلا اجتماعی منظورمه) رسیده باشه بیاد سراغم این خصیصه رو از خودم هم انتظار داشتم یعنی به خودم گفتم که اول کارت جور بشه (اونم ایده آل از نظر خودم ) -یعنی کار در حد انتظار خودم- بعد فلانی بیاد سراغت تا یه وقت فکر نکنه که من بی استعداد و دست و پا چلفتی هستم (قصد اهانت به هیچ کس رو ندارم منظورم این نیست که هر کس کار نداره بی دست و پاست )
تا یه وقت اون شخص فکر نکنه که من هم مثل خیلیا فقط مدرک گرفتم و هیچ کاری از دستم برنمیاد تا یه وقت فکر نکنه که دختر زرنگی نیستم
یعنی چون خودم رو شخص اکتیوی میدونم و میخوام از لحظاتم بهره ببرم و به بطالت نگذره دوست داشتم با داشتن کار اونو به طرفم ثابت کنم
و ...
این در مورد کار
یا اگر در رانندگیم اشکالی بوده همیشه خواستم اول اون رفع بشه و رانندگی عالی رو به شخص مقابلم عرضه کنم تا بدونه من نقص ندارم (البته منظور این نیست که خدای نکرده تصادفی رو مسبب بشم نه منظورم این نیست چون بهترین راننده های دنیا هم ممکنه یه روز احتمالی ای تصادف کنند ) منظورم اینه که بدون نقص رانندگی کنم یعنی مثل یه آدم کاربلد
و خیلی موردهای دیگه که انقدری پیش پا افتاده هستن که نمیشه عنوانشون کرد
اینا رو اگه در کنار قانون جذب بزارم مییبینم که خودم باعث شدم خیلیا ازم دور بشن یا اینکه شخصی که انتظار دارم بیاد با این افکارم نیاد
خلاصه اینکه به خودم گفتتم که اول در فلان چیز و بهمان چیز کامل شو بعد
حتی الان در مورد واکاوی شخصیتیم هم دارم اینجوری پیش میرم بدون اینکه خودم بخوام یعنی به خودم میگم هر وقت نقص های شخصیتیت رفع شد فلانی میاد
اوووووووه
یا اینکه فرد مورد علاقه م رو خواستم که در فلان شرایط باشه و در فلان چیزها به کمال رسیده باشه بعد بیاد سراغم
خوب بنده خدا خودت خواستی اونوقت جالبیش اینه که صبر هم نداری!!؟؟؟؟؟؟و در بدست آوردن انقدر عجله میکنی!!؟
خودمو کم ندونستم و خودم رو لایق داشتن خیلی چیزا میدونم (غرور نیستا)میدونید منظورم چیه ؟چون خودم و خونوادم در شرایط مشابه بهترین ها رو برای دیگران فراهم کردیم متقابلا در حد خونواده خودمون (البته بیشتر این فکر شخصی منه)از طرف مقابل انتظار داریم (البته باز هم من این فکر رو میکنم)
میدونم شاید از نظرتون پیش پا افتاده بیاد یا اینکه بگین توقع م زیاده اما مثال میزنم خواهرای من ازدواج که کردن بعد از یکی دو سال خودشون خونه خریدن ، ماشین داشتن یا اگر برادرم که الان نامزد داره فردا روزی که میره سر خونه و زندگیش خونه واسه خودشه درسته با وام و ..هستش اما واسه خودشه
وابسته و مرتبط کردن خیلی چیزا به هم !!!!
یا اینکه در مورد شخصی که در نظرم ایده آله از کجا معلوم که در اون حدی که من فکر میکنم باشه؟!(تو پرانتز بگم که در مورد دوست برادرم که یه تاپیک چند صفحه ای ازش حرف زدیم دیگه مثل قبل فکر نمیکنم و به خدا سپردمش و اون تاپیک به نتیجه رسید) اینجا دوباره به این خاطر این موضوع رو عنوان میکنم که بلاخره من اون شخص رو ایده آل میدونم و هنوز هم انتظار دارم که اون شخص بیاد سراغم ولی آیا با این افکارم ، در مورد اون آقا درست فکر میکنم؟ نکنه اون شخص مثل گردنبند بدلی در برابر اصلش باشه و منم که خیلی برای خودم بزرگش کردم ؟!و چون تا حدودی شرایط ایده آل من رو داره فکر میکنم همونیه که میخوام
بین افکارم حسابی گیج شدم و میدونم که ریشه همه این افکارم همون کمالگراییه و اگر درستش کنم همه چیز درست میشه
منتظرتون هستم برای رفع نقص هام
ببخشید طولانی شد
-
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ستايش عزيز ميخواستم برات پست بذارم راجع به كمالگراييت ديدم هيچي به ذهنم نمي رسه گفتم تا اين جا اومدم دست خالي نرم:311: برات دعا كنم كه انشالله آزمون بانك قبول بشي و همه كارهات درست بشه :323:
يه چيزي هم بگم در مورد اون گردنبند من فكر مي كنم خدا عين اون باباهه نيست منتظر بشه تا ما گردنبند را بديم و بعد براي ما عوضش كنه اگه صلاحمون در اون گردنبند نباشه خودش ازمون مي گيره حتي اگه نخواهيم بديم اونوقت اگه از اون گرنبند قبل از اينكه ازمون گرفته بشه بگذريم به نفع خودمونه چون واسمون بي اهميت شده و آرامشمون را از دست نمي ديم اما اگه خلاف خواست ما ازمون بگيره زمان مي بره تا به آرامش برسيم.
به هر حال خدا بهتر از ما مي دونه كه با كي خوشبخت مي شيم پس بايد بهش اعتماد كنيم.
ستايش عزيز منظورم از اين حرف اين بود كه موضوع اين پسر را تموم شده در نظر بگير
كه اگه يه روز خبر ازدواجش را شنيدي روحيه ات خراب نشه ومدتها آرامش ازت گرفته نشه .همه چي را به خدا بسپار و اون گردنبند را به خدابده تا اگه گردنبند اصله بهت برش گردونه.
موفق باشي:72: